• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

فرمان یافتن عمر ین سعد و آمدن او به کربلا

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



مأموریت عمرسعد در کربلا

عمر بن سعد پیش از آمدن امام حسین (علیه‌السّلام) به عراق، از سوی ابن زیاد، حکم ولایت منطقهٔ ری را دریافت کرده بود و مامور جنگ با دیلمیان شده بود او که با لشکری چهار هزار نفری در حمام اعین اردو زده بود با ورود امام حسین (علیه‌السّلام) به عراق، به کوفه فرا خوانده شد، ابن زیاد به وی گفت: به سوی حسین حرکت کن و هرگاه از کار وی فارغ گشتی، برای ماموریت خود رهسپار شو .
ابن زیاد وقتی با تعلل‌های ابن سعد روبرو شد به وی گفت: اگر با سپاه ما می‌روی برو، وگرنه حکم ما (حکومت ری) را برگردان. عمر سعد که اصرار وی را دید، گفت: به سوی حسین می‌روم.



عمر بن سعد پیش از آمدن امام حسین (علیه‌السّلام) به عراق، از سوی ابن زیاد، والی منطقهٔ ری و مامور جنگ با دیلمیان شده بود (دیلم منطقه‌ای در ایران (حدود چالوس امروزی) بود که به دلیل کوهستانی بودن منطقه و شجاعت مردان آن، با تاخیر و به سختی تسلیم فاتحان بنی امیه شد. جنگ و گریز عرب و دیالمه و بدرفتاری هر دو گروه با یکدیگر، باعث شده بود دیلمی بودن، ضرب‌المثلی برای دشمن سرسخت در میان عرب شود. بعدها این منطقه، مرکز علویان طبرستان گردید که در آنجا حدود هفتاد سال حکومت کردند.)
[۲] فقیهی، علی اصغر، شاهنشاهی عضدالدوله، ص۲.
که به دستبی حمله، و آنجا را تصرف کرده بودند.
(دستبی یا دستوا در زمان خلفای اموی مرکز ضرابخانه بوده، و این نام بر ولایتی اطلاق می‌شده که مهمترین قریهٔ آن یزدآباد بوده است. در زمان خلفای اموی، قسمتی از دستوا تابع ری و قسمت دیگر، از توابع همدان محسوب می‌شد و راه مستقیمی که از ری به ایالت آذربایجان می‌رفت، از این شهر می‌گذشت و از قزوین عبور نمی‌کرد. اکنون در نقشه‌ها اسمی از دستوا نیست؛ ولی محل آن قاعدتاً باید در جنوب قزوین بوده باشد. دستوا در زمان خلفای عباسی از توابع قزوین به شمار می‌آمد. بخشی که تابع ری بوده، شامل نود قریه و بخشی دیگر که تابع همدان بوده، شامل تعدادی قریه بوده است)
[۴] لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ترجمهٔ محمود عرفان، ص۲۳۸.
(خوارزمی می‌نویسد: او را والی ری و تستر کرد اما با توجه به فاصله طولانی بین دو منطقه، این امر معقول به نظر نمی‌رسد.)


عمر بن سعد با لشکری چهار هزار نفری در حمام اعین (حمام اعین که در تاریخ اسلام، فراوان از آن یاد می‌شود، محلی در سه فرسخی کوفه بوده است) اردو زده بود که به علت ورود امام حسین (علیه‌السّلام) به عراق، به کوفه بازگشت و پیشنهاد تازه‌ای پیشاپیش او قرار گرفت. عبیدالله [پس از آگاهی از ورود امام حسین (علیه‌السّلام) به کربلا ]عمر بن سعد را طلبید و به او گفت: به سوی حسین حرکت کن و هرگاه از کار وی فارغ گشتیم، برای ماموریت خود رهسپار شو عمر بن سعد گفت: رحمت خدا بر تو باد، اگر ممکن است مرا از این کار معاف دار، عبیدالله بن زیاد جواب داد: قبول است، اما به شرط آنکه فرمان ولایت ری را به ما بازگردانی، وقتی ابن زیاد چنین گفت، عمر بن سعد گفت: امروز را به من مهلت بده تا بیندیشم.


سپس از نزد ابن زیاد خارج شد و با نیکخواهان خویش مشورت کرد، ولی با هر کس مشورت می‌کرد، او را از این عمل منع می‌کرد. پسر خواهرش، حمزة بن مغیرة بن شعبه، نزد وی آمد و گفت: دایی جان، تو را به خدا قسم، به مقابله با حسین مرو که در آن، نافرمانی پروردگارت و قطع رحم است. (منظور از رحم و خویشاوندی در اینجا و موارد مشابه، پیوند و انتساب قبیله‌ای است؛ زیرا امام و عمر سعد، هر دو از قبیله قریش بودند. ضمناً سعد بن وقاص و آمنه بنت وهب، مادر پیامبر، هر دو از تیره بنی زهره و پسرعمو و دخترعمو بودند) به خدا سوگند اگر مال و ثروتی که داری از دست بدهی و سلطنت و پادشاهی تمام دنیا را داشته باشی و آنها را واگذاری و از دنیا بروی، بهتر از آن است که خدای را در حالی ملاقات کنی که خون حسین (علیه‌السّلام) بر گردن تو باشد. عمر بن سعد گفت: انشاءالله چنین خواهم کرد. (ابن اعثم و خوارزمی نقل کرده‌اند که عمر در جواب خواهرزاده اش سکوت کرد و دل در گرو ری داشت)


ابن سعد پس از رایزنی‌ها نزد ابن زیاد رفت و گفت: اصلحک الله، (این جمله شاید معادل فارسی نداشته باشد، بلکه این از اصطلاحات ویژه آن دوره است که مردم در برابر حاکم به کار میبردند. شاید بتوان آن را به «خداوند برایت خیر و صلاح پیش آورد» ترجمه کرد.) اکنون که این ماموریت (حکومت ری) را به من داده‌ای و حکم آن را برای من نوشته‌ای و مردم از آن آگاه شده‌اند، به آن جامه عمل بپوشان و مرا برای ماموریتم بفرست؛ برای جنگ با حسین هم بزرگانی از کوفه هستند که از من لایق ترند. سپس نام عده‌ای از آنان را ذکر کرد.
ابن زیاد به وی گفت: لازم نیست بزرگان کوفه را به من معرفی کنی و درباره کسی که می‌خواهم بفرستم (فرمانده سپاه)، از تو دستور نخواستم. اگر با سپاه ما می‌روی برو، وگرنه حکم ما را برگردان. چون عمر سعد اصرار وی را دید، گفت: پس می‌روم.


بنابر گزارش دیگری، ابن زیاد، عمر بن سعد را تهدید کرد و گفت: با خدا عهد می‌کنم اگر به جنگ با حسین نروی، تو را از مقامت عزل، و خانه ات را خراب کنم و گردنت را بزنم. اینجا بود که وی پذیرفت؛ اما وقتی بنی زهره (افراد قبیله او) نزد او آمدند و گفتند: تو را سوگند می‌دهیم که به مقابله با حسین نروی و بین ما و بنی‌هاشم دشمنی ایجاد نکنی؛ بار دیگر پیش عبیدالله رفت و خواست او را معذور بدارد، ولی او نپذیرفت. (ممکن است خبر تهدید را، به منظور تطهیر و توجیه کار او، مورخان ساخته باشند، اما ابن زیاد هم کسی بود که اگر می‌خواست، می‌توانست شخص دیگری را به جای او به فرماندهی منصوب کند و به کربلا بفرستد؛ اما با توجه به موقعیت ابن سعد، بهترین گزینه اش او بود؛ چه اینکه قریش به جهت جایگاه اجتماعی، بر دیگر قبایل عرب مقدم بود و معروف‌ترین افراد قریش از اشراف کوفه، عمر بن سعد بود. پسر سعد، نه تنها از قریش بود، بلکه شهرت و سابقهٔ دینی پدر را نیز پشت سر داشت، زیرا پدرش (سعد بن ابی وقاص زهری) از پیش گامان پذیرش اسلام در مکه و از اصحاب بزرگ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و از سران مهاجران بود، و در جنگ‌های بدر، احد، خندق و سایر غزوات شرکت داشت.
اگرچه پس از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، و در بحران رقابت بر سر خلافت، موضع گیری درستی نداشت و مورد انتقاد علی (علیه‌السّلام) قرار گرفت). او در دوران فتوحات در زمان خلیفهٔ دوم، سردار فاتح جبههٔ قادسیه و جلولا و مدائن بود. او همچنین به پیشنهاد عمر، عضو شورای شش نفری انتخاب خلیفه بود) (بنابراین از نظر پسر زیاد، در برابر شخصیتی چون امام حسین (علیه‌السّلام)، عمر بن سعد قرشی با توجه به سوابق یادشده، بهترین گزینه بود. از طرف دیگر زمینه‌های قدرت‌طلبی و مخالفت با امام حسین در روحیه پسر سعد وجود داشت. او پس از قتل عثمان، پدرش را تشویق می‌کرد که ادعای خلافت (در برابر علی (علیه‌السّلام) ) کند، که البته او نپذیرفت و از سیاست کناره گرفت. اما پسر، خود را به قدرت نزدیک می‌کرد. چنان که در دوران حکومت معاویه، مسئول جمع آوری خراج همدان بود)
[۲۲] بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۴۴.
[۲۴] صفایی حائری، تاریخ سیدالشهداء، ص۳۷۴.



عبدالله بن یسار از پدرش نقل می‌کند: زمانی که عمر بن سعد از سوی ابن زیاد مامور شده بود به سوی حسین حرکت کند، نزد وی رفتم: به من گفت: امیر مرا امر کرد که به سوی حسین حرکت کنم، ولی من این کار را نپذیرفتم. گفتم: خدا راه راست را نصیبت گرداند و تو را ارشاد کند، این کار را مکن و برای جنگ با حسین مرو، سپس از نزد وی بیرون آمدم، تا اینکه شخصی آمد و گفت: اکنون عمر بن سعد مردم را برای جنگ با حسین روانه می‌کند.
یسار می‌گوید: نزد وی رفتم، دیدم نشسته است، چون نگاهش به من افتاد روی از من برگرداند، دانستم آهنگ رفتن به سوی حسین را دارد، از این رو از نزد وی خارج شدم.
به هر حال عمر بن سعد، رویارویی با امام را پذیرفت و عبیدالله چهار هزار سواره در اختیار او گذاشت و او فردای روز ورود امام حسین (علیه‌السّلام) به کربلا وارد آنجا شد.
سبط ابن جوزی روایت کرده است که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام)، روزی عمر بن سعد را دیده و به او فرموده بود: وای برتو، چه خواهی کرد آن گاه که بین انتخاب بهشت و جهنم مخیر شوی، و جهنم را اختیار کنی.
[۲۷] سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ج۲، ص۱۵۰.
[۳۰] قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۲۱۱، به نقل از تذکرة الخواص.



۱. اصطخری، مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار، ص۲۰۴.    
۲. فقیهی، علی اصغر، شاهنشاهی عضدالدوله، ص۲.
۳. حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، ص۱۵۷.    
۴. لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ترجمهٔ محمود عرفان، ص۲۳۸.
۵. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۴۵۴.    
۶. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۵۳    .
۷. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۱، ص۳۴۰.    
۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۴۱۹.    
۹. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۶.    
۱۰. ابن اثیر، علی، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۹۱.    
۱۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۷.    
۱۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۰۹.    
۱۳. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة والنهایة، ج۸، ص۱۸۹.    
۱۴. کوفی، ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج۵، ص۸۵.    
۱۵. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۱، ص۳۴۰.    
۱۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۱۰.    
۱۷. کوفی، ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج۵، ص۸۶.    
۱۸. ابن سعد، محمد، ترجمة الحسین (علیه‌السّلام) و مقتله، فصلنامهٔ تراثنا، ش۱۰، ص۶۹.    
۱۹. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۹۰، ذیل «سعد بن مالک القرشی».    
۲۰. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۹۰، ذیل «سعد بن مالک القرشی».    
۲۱. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۹۱.    
۲۲. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۴۴.
۲۳. طبری، تاریخ الامم و مارک، ج۵، ص۲۶۹.    
۲۴. صفایی حائری، تاریخ سیدالشهداء، ص۳۷۴.
۲۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۱۰.    
۲۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۱۰.    
۲۷. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ج۲، ص۱۵۰.
۲۸. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق الکبیر، ج۴۵، ص۴۹.    
۲۹. ابن نما، جعفر، مثیرالاحزان، ص۵۰.    
۳۰. قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۲۱۱، به نقل از تذکرة الخواص.



پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۶۸۹.تاریخ بازیابی: ۱۳۹۵/۷/۱۷






جعبه ابزار