در فرآیند شناخت حسّی، دو گونه محسوس وجود دارد: یکی محسوس بالذّات که در قلمرو نفس آدمی موجود است و با وضع و محاذات و شرایطی معین میان شیء خارجی و حس پدید میآید، و دیگر، محسوس بالعرض که به عالم طبیعت مربوط است و از ویژگیهای زمانی و مکانی بهرهمند است.
پس از آنکه شناخت حسّی صورت میپذیرد، با از میان رفتن صورت مادّی، صورتی بدون مادّه از شیء در ذهن باقی میماند که آن را «صورتخیالی» گویند. صورتخیالی همان صورتمحسوس است که مادّه در آن حضور ندارد. قوّهای که این صورتخیالی را درک میکند، «قوّه خیال» است.
اهمّیت این قوّه از آن رو است که بسیاری از اختراعات، صنایع و آثار هنری و صنعتی از گذر آن پدید میآیند.
هنگامی که معانی عقلی به صورت جزئی نسبت داده میشوند، معانی وهمی پدید میآیند که به وسیله قوّه واهمه درکپذیرند. تفاوت قوّه واهمه و قوّه عاقله در این است که عقل، مفاهیم کلّی را بدون صورت میفهمد؛ امّا قوّه واهمه، مفاهیم را با صورتهای جزئی درک میکند. چون در معانی موهوم، وجود صورتشرط است و فرآیند ادراک به وسیله قوّه خیال انجام میگیرد، در ادراک معانی جزئی و موهوم دخالت خیال نیز ضروری است؛ هر چند در بقای آنها نیازی به قوّه خیال نیست.
تفاوت قلب در ادراک این معانی با عقل این است که اوّلًا آنچه را عقل از دور به صورتمفهوم کلّی به ادراک درمیآورد، قلب از نزدیک به صورتموجود شخصی و دارای سعه وجودی مشاهده میکند.
ثانیاً عقل به دلیل محدودیت در حصار درک مفهومی، نمیتواند بسیاری از حقایق را درک کند؛ امّا قلب با ادراک شهودی بر بسیاری از اسرار کلّی و بلکه جزئی نیز آگاه میشود.