مدرنیسم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تجددگرایی یا نوگرایی، نوعی مکتب و جریان فکری به معنای استفاده
انسان از
دانش، فناوری و توان تجربی خود برای تولید، بهبود و تغییر محیط خود است. پیدایش مدرنیسم در غرب را میتوان واکنشی بر ضد
سنت و
دین مسیحیت دانست.
در تعریف «
تجدد» (مدرنیته) (Modernity) میتوان گفت: تجددگرایی عبارت است از یک جریان و روند فرهنگی در زمینههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، علمی و... که با محوریت انسان و تکیه بر آزادی همه جانبه او و نیز اعتماد به
عقل بشری و اصالت دادن به فرد، در صدد تحلیل همه اشیاء اعم از طبیعت، ماوراء طبیعت، ارزشها و... برآمده است و درصدد تغییر و نو کردن دایمی و همه جانبه حیات انسانی میباشد و بدین جهت، هرچه را که در مقابل او واقع میشود _چه
دین و چه آداب و سایر سنتها_ نفی مینماید.
برای پی بردن به مدلول واژه «مدرنیسم» (تجددگرایی) لازم است مفهوم روشنی از واژههای «مدرن» و «مدرنیته» و مفاد پسوند «ایسم» در
ذهن داشته باشیم. واژه «
جدید» یا «مدرن» (Modern) در کاربرد معمولی به امر (شخص یا فعل یا شی ء) «امروزی (در برابر امر کهنه و متعلق به گذشته اطلاق میشود. در این کاربرد معمولی میتوان آن را مترادف واژه «معاصر» (Ontemporary) دانست. اما در محافل علمی به امری اطلاق میشود که علاوه بر این که از لحاظ تاریخی
جدید و امروزی است، در قالب فرهنگی اجتماعی خاصی میگنجد. این قالب فرهنگی اجتماعی همان فرهنگ
تجدد یا مدرنیته است.
(ism) در واژه «مدرنیسم»، مبنی بر این که واژه مشتمل بر آن مشیر به یک مکتب است و مقتضی است که عدهای به آن گرویده، معتقد به آن شوند، از سوی دیگر، میتوان گفت: «مدرنیسم» حیث مکتبی و اعتقادی «مدرنیته» _یعنی فرهنگ و تمدن
جدید_ است که در بخشهایی از
جهان حاکم میباشد. «مدرنیسم» مکتبی است که براساس آن، انسان به چیز نو و فرهنگ
تجدد، گرایش دارد و مؤلفهها و ویژگیهایش را میپذیرد و به دنبال تحصیل آنها میرود. از این رو، اگر بخواهیم ویژگیها و عناصر مکتب «مدرنیسم» را بشماریم، باید به ویژگیها و عناصر «مدرنیته»، که همان فرهنگ و تمدن حاکم بر جوامع اروپایی و
امریکا میباشد، توجه کنیم. بدین سان، «مدرنیته» و «مدرنیسم» از حیث جوهری، تفاوتی با همدیگر ندارند، جز این که «مدرنیسم» به حیث گرایشی و مکتبی فرهنگ «مدرنیته» اشاره دارد.
رکن جهانبینی مدرنیسم این است که انسان،
سعادت و کامیابی را در آبادسازی جهان بیرون از خود و تغییر آن بر وفق خواستههایش پی میجوید و از این رو، درصدد بازشناختن
طبیعت و سلطه یافتن بر آن است. اهتمام بیش از اندازه انسان مدرن به
علوم تجربی و رشد خیرهکننده این علوم و
فناوری ِ برآمده از آن نیز برای رسیدن به همین هدف است.
علمگرایی، روشنفکری، پیشرفتباوری،
مادیگرایی، انسانگرایی (
اومانیسم)،
فردگرایی،
برابرگرایی،
آزادیخواهی (
لیبرالیسم)،
احساسگرایی،
دنیاگرایی (
سکولاریزم) و
سنّتستیزی.
اگر «مدرنیسم» بدون توجه به تعریفی که از «مدرنیته» ذکر شد، ملاحظه شود، اصطلاحی میشود که کاربردش عمدتا به
هنر و ادبیات از یک سو و بخشی از تاریخ
کلیسای کاتولیک از سوی دیگر، مربوط میشود.
در حال حاضر، واژه «مدرنیسم» به عنوان تعبیری جامع و فراگیر جا افتاده است که ناظر به گرایشی بینالمللی در
شعر، داستان، نمایش، موسیقی، فیلم، نقاشی معماری و دیگر رشتههای هنری غرب در سالهای پایانی
قرن نوزدهم است؛ گرایشی که بر بخش اعظم هنر قرن بیستم نیز تاثیرات شگرف و چشمگیری داشته است.
تجددگرایی در مقام اصطلاحی، که بیانگر سبک خاصی است، جامع و مانع شمار وسیعی از جنبشهای کوچکتری است که معمولا باید آنها را در زمره طبیعتگرایی (
ناتورالیسم) تاریخ گذشته دانست که ضدیت با اثباتگرایی (
پوزیتیویسم) و تمایلات متضاد با بازنمایی در بسیاری از هنرمندان و اندیشمندان اواخر قرن نوزدهم ویژگی بارز این جنبشهای کوچکتر به شمار میرود، از این رو، میتوان آن را شامل جریاناتی همچون نمادگرایی (
سمبولیسم)،
امپرسیونیسم، دوره زوال و انحطاط در حوالی پایان قرن نوزدهم «فاویسم»، «کوبیسم»، «پسا امپرسیونیسم»، «فوتوریسم»، سازهگرایی، تصورگرایی و «
ورتیسیسم» در دورهای که تا
جنگ جهانی اول و پس از آن ادامه مییابد، دانست. علاوه بر این، در خلال جنگ و پس از آن، سه جریان عمده دیگر نیز سر برآوردند که آنها را نیز میتوان در زمره جریانات متاثر از سبک «مدرنیسم» ردهبندی کرد: «
اکسپرسیونیسم»، «دادا»، «
سور رئالیسم».
ویژگی مشترکی که مورد توجه منتقدان تجددگرایی بوده، حضور عنصر «آفرینشزدایی» (به تعبیر فرانک کرمود) در اشکال نوگرایانه آن است؛
آفرینشزدایی از درونگرایی فنی یا از خود آگاهی استعاری و کنایی.
تجددگرایی سراسر قاره
اروپا را درنوردید و در زمانهای متفاوتی در کشورهای گوناگون به اوج فعالیت و دستاوردهای خود رسید.
تجددگرایی دارای عناصر سازنده و مقوم زیبایی شناختی و شکلی خاص خود بوده و غالبا میتوان آن را به مثابه جنبشی دانست که درصدد حفظ قلمرو زیباییشناسی در برابر نیروهای تهدید کننده فکری، اجتماعی و تاریخی است که حیات آن را از هر سو مورد تهدید جدی خود قرار دادهاند. رابطه آن با تفکر و اندیشه نوین و تکثرگرایی (
پلورالیسم) نوین و با جابجاییها و تغییر و تحولات عظیم نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و عقیدتی قرن حاضر بسیار جدی و در خور تامل است. عدهای معتقدند که اشکال گوناگون تجددگرایی هر کدام با عناصر و اجزای خود؛ همانند تجزیه، پراکندگی، درون گرایی و بحران _سقوط و فروپاشی کل سنت هنرها را در تاریخ بشری، ثبت کردهاند.
با توجه به توضیحاتی که درباره تجددگرایی هنری بیان شده، آشکار گردیده است که «مدرنیسم» در این اصطلاح، هرچند کاملا بیارتباط با «مدرنیته» به معنای مذکور نیست و بلکه شاید بتوان آن را زیر مجموعه پدیده فرهنگی اجتماعی
تجدد دانست، اما غیر از «مدرنیسم» در اصطلاحی است که حیث مکتبی و اعتقادی فرهنگ نوین جوامع اروپایی را تشکیل میدهد. «مدرنیسم» _معنای مکتب اعتقادی فرهنگ
متجدد اروپایی_ اصطلاح رایج و جاافتادهای در متون خارجی نیست، بر خلاف اصطلاح اول که عمدتا واژه «مدرنیسم» در آن به معنای سبک ادبی و هنری خاصی به کار میرود.
یکی دیگر از عرصههای مهمی که تجددگرایی در آن منشا تحولات و جهتگیریهای تازهای بود، حوزه
دین و
علم کلام یا به عبارت بهتر، عرصه الهیات است. در این زمینه، تجددگرایی به صورت نهضتی برای ایجاد تغییر و تحول یا نو کردن آراء و عقاید کلامی، دینی و کنار گذاشتن یا دست کم جرح و تعدیل برخی از اعتقادات رایج و غالب در حوزه
کلیسا و در بین روحانیان درآمد. در این زمینه، سردمداران این جریان سعی داشتند اهداف مزبور را از طریق به خدمت گرفتن نتایج و دستاوردهای «نقد متعالی»، کشفیات علمی و بهره جستن از شرایط فرهنگ نوین عملی سازند. در
انگلستان و
امریکا، تعبیر «مدرنیسم» در اطلاق به روحانیان
متجدد و دیگر حامیان و هواداران
لیبرالیسم دینی به کار گرفته شده، اما کاربرد اصلی آن به صورت عنوانی بود برای دیدگاهها و نقطه نظرات گروهی ازاندیشمندان و متفکران کلیسای کاتولیک رومی. این عده از سوی پاپ پیوس دهم
مرتد اعلام شدند. آنان فراخوانی پروتستانتیزم لیبرال مبنی بر بازگشت به خاستگاههای اصیل، ناب و مقدس را رد نمودند و در مقابل، از روند گسترش و تکامل
مسیحیت در تاریخ استقبال کردند. در نظر آنان، جزمیات، اصول خشک و متعبدانه و مراسم نیایش و آیینهای عبادی کلیساهای کاتولیک رومی نشانه مفید، مؤثر و ارزشمندی ایمان و حیات معنوی به شمار میرفتند. اما معتقد بودند که
کاتولیسیزم جدید و کامل تری در حال ظهور است.
این عده از روشهای عمل گرایانه (
پراگماتیسم) و روشهای انتقادی قرن نوزدهم متاثر بودند و در صدد بودند در مسائلی که تا آن زمان بیچون و چرا تلقی شده بودند و خارج از سیطره دخل و تصرف آنها و به عبارت دیگر، در هالهای از تقدس قرار داشتند، به کنکاش و چون و چرا بپردازند. این واژه در توسعههای هم زمان با نهضت یادشده در کاتولیک، در
پروتستانتیزم و
یهودیت اصلاح شده نیز کاربردهایی دارد.
با توجه به همه توضیحاتی که ذکر شد، میتوان دریافت که این نهضت دینی در برخی از ارزشهای این دوره از تاریخ فرهنگی، که معمولا با «مدرنیته» یا «مدرنیسم» به آن اشاره میشود، سهیم است، اما کاملا غیر از آن است. «مدرنیسم» در اصطلاح نهضت دینی مذکور، دایرهای مضیق و مفادی دینی دارد، اما «مدرنیسم» در اصطلاح مکتب فکری گرایشی جامعه نوین دایرهای بسیار گسترده دارد، به گونهای که شاید بتوان گفت: حتی خود دین و حوزههای مربوط به آن را نیز شامل میشود و مفاد آن اساسا غیردینی و یا ضددینی است.
اگر بخواهیم به چند ارزش کلی، که بیشتر مظاهر تجددگرایی _اعم از
هنر،
فرهنگ و
تمدن،
فلسفه،
علم،
دین و_... را در بر میگیرد، اشاره کنیم، پیش از هر چیز، باید به شوک معرفتی توجه کرد. پیش از عصر
جدید، انسانها بر فهم عرفی واقعگرا و اثباتپذیر خویش تکیه میکردند و بدینسان، از نوعی آرامش خاطر در مقام معرفت برخوردار بودند، اما در عصر حاضر گویا انسان به این نتیجه رسیده که معرفتهای او واقعگرایی و واقعنمایی ندارند و یا _به اصطلاح_ یک شوک معرفتی ایجاد شده است. بر همین اساس، «شک» یک ارزش میشود و جزم و
یقین از قدر و ارج میافتد و دین نیز از واقعگرایی و واقعنمایی باز میماند، به گونهای که مسائلی مانند
خدا،
قیامت و فرشتگان در نهایت ساخته و پرداخته ذهن و روان انسان و به تعبیری دیگر، انسانی به شمار میروند. این دیدگاه حتی دین را نیز امری دنیوی و نامقدس میشمارد که به عنوان یکی از مظاهر «
سکولاریسم» در جای خود مورد بحث و پژوهش قرار میگیرد.
نکته مهم دیگر _که میتواند برآمده از نکته قبلی باشد_ این است که فرهنگ تجددگرایی از قبول «واقعیت عینی» مستقل از فهم انسان ولی قابل دسترس آن، شانه خالی میکند و به بعد انسانی ادراک یا مشاهده روی میآورد. در واقع گرایی (
رئالیسم) سنتی، هنرمندان و منتقدان، متفکران اجتماعی و دانشمندان و علمای دین فکر میکردند که درباره واقعیتی طبیعی یا اجتماعی یا روانشناختی یا ماورای طبیعی به طور مستقیم و بلاواسطه اظهارنظر میکنند، اما تجددگرایی از این عمل واقعگرایانه اساسا رویگردان است. به مثال ذیل توجه کنید: در علوم طبیعی، الگوی بزرگ جهان عینی ثابت و خارجی مبتنی بر مکانیک نیوتنی بود.
انیشتین این ساختار عقلانی و منجسم را با تغییر توجه از ذات واقعیت به ذات متحیث (به حیثیت مدرک بودن) و از آنچه ارتباط بلاواسطه ما با طبیعت تلقی شده بود، به مشاهده ما از آن طبیعت، به تدریج تضعیف کرد. انیشتین در سال ۱۹۰۵ در مقالهاش درباره «نسبیت خاص» نپرسید که زمان چیست، بلکه پرسید: ما چگونه زمان را اندازه میگیریم؟ او پرسید که منظور ما از زمان یک حادثه چیست. در نظریه «نسبیت»، بعد و حیثیت مورد مطالعه، نه یک انطباع ذهنی است و نه یک توصیف ضروری و ثابت یک شی ء یا حادثه خارجی. در مقابل میتوان آن را به عنوان وضعیتی بینابین _و از حیث ادبی یک واسطه_ بین مشاهده گر و پدیدار مورد مشاهده در نظر گرفت. این وضعیت بینابین موقعیت معرفتشناختی مختص به تجددگرایی است. این وضعیت نه بر فاعل شناسا (سوژه) تاکید میکند و نه بر متعلق شناسایی (ابژه)، بلکه بر عمل مشاهده انسانی، که به یک واقعیت مفروض تعلق گرفته است، تاکید میکند، اما هرگز ثابت نشده است که آن واقعیت مفروض باید خارج از مشاهدهگر واقعیت داشته باشد. این مثال بیانگر موقعیت معرفت شناختی «مدرنیسم» در علم است. در هنر نقاشی، «
کوبیسم» به جای این که به شیئی که متمثل میشود توجه کند، به چگونگی تمثل آن توجه میکند. به عنوان فلسفه تجددگرا میتوان از نهضت «پدیدارشناسی» نام برد (چرا که این مکتب واقعیت خارجی را بینالهلالین قرار داده از آن بحث نمیکند و به آنچه برای ذهن پدیدار میشود، بذل توجه میکند).
نکته قابل توجه دیگر این که در این دوران، فرهنگی ارزشمند و محترم شمرده میشود که پیشرو، سنت شکن، غیرمعمول و نامتداول باشد. فرهنگ
متجدد نه تنها رایج نمیباشد، بلکه ضد امر رایج و شایع است و از این رو، همواره در تغییر میباشد.
میتوان گفت اصول و آموزههای اسلامی با مدرنیسم مخالفتی آشکار دارد:
میتوان گفت که اصول و آموزههای اسلامی با مدرنیسم مخالفتی آشکار دارد. بنابر
جهانبینی مدرنیسم، راه دریافت
حقیقت در همه حوزههای معرفتی، تنها
تجربه و
حسّ است. مدرنیسم برای شناخت طبیعت بیش از اندازه به روش تجربی اهتمام میورزد و آن را حتّی در عرصههای دیگر نیز تعمیم میبخشد. این زیادهروی _با توجّه به اینکه توانایی روش تجربی تنها منحصر در عالم طبیعت و مادّه است_ موجب شده است که درک درستی از مجموعه نظام هستی به دست نیاید و راه برای
تردید در معارفی همچون معارف پیامبران گشوده گردد.
اسلام به
آسایش و رفاه مادی انسان توجّهی ویژه دارد و حتّی آن را در
سعادت اخروی او مؤثّر میشمارد؛ چنان که
فقر و تنگدستی را «مرگ بزرگ» محسوب میکند
و انسان را به کار و تلاش]] فرامیخواند
؛ امّا این آموزه را
تبلیغ میکند که نعمتها و آسایش دنیوی وسیلهای برای نیل انسان به
کمال و سعادت و حیات متعالی اخرویاند. اسلام با دنیایی که موجب شود آدمی به ورطه حیوانیّت و فراموشی خدا بلغزد، در ستیز است.
در آموزههای اسلامی،
عقل دارای منزلت والایی است و در حقیقت راهنمای آدمی به سوی سعادت و
خیر است؛ امّا به تنهایی کافی نیست و نیازمند یاری و همراهی تعالیم
پیامبران است.
اسلام با تعریفی که مدرنیسم از
عقلگرایی و علممحوری و
آزادی دارد، ناسازگار است و برای هر یک از این مفاهیم، تعریف ویژهای دارد که با فطرت و نیازهای طبیعی انسان همراه است.
از آنجا که مدرنیسم به نیازهای بنیادی انسان توجّهی در خور نداشته و بیشتر بر نیازهای مادّی و زودگذر پای فشرده، جهان
متجدد را با بحرانهای بغرنجی رو به رو کرده است. از این رو، بسیاری از
دانشمندان و مکتبهای فکری، این مکتب را به صورت جدّی زیر
نقد بردهاند.
با پایان عصر مدرنیته، عصر
پست مدرنیسم پیش آمد که بیشتر جنبه انتقادی و سلبی دارد؛ ولی این مکتب نیز نتوانسته است راه حلّی برای از میان بردن بحرانها به دست دهد.
پایگاه اطلاع رسانی حوزه، برگرفته از مقاله«تجدد گرایی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۴/۱۳. کتاب فرهنگ شيعه، تاليف شده توسط جمعى از نويسندگان، ص۴۰۳-۴۰۴.