معاهده (مفرداتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مُعاهَدَه یکی از مفردات به کار رفته در
قرآن کریم به معنای با همديگر پيمان بستن، که لازم المراعاة است.
مُعاهَدَه: با همديگر پيمان بستن، پيمانی كه لازم المراعاة است،
نحو:
(إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ).
معاهده گاهى بمعنى مبالغه آيد چنانكه در «
اخذ- مؤاخذه» گذشت، مثل:
(وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَ)،
پيداست كه عاهَدَ در آيه
پیمان شديد را ميرساند، زيرا عهد يكطرفى و فقط از جانب بنده است.
اينك ببعضى از آيات اشاره ميشود:
۱-
(قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ ...)،
بنظر ميايد مراد از
(بِما عَهِدَ عِنْدَكَ) آنست كه خدا به
موسی وعده كرده بود كه در صورت آمدن رجز (طوفان، جراد، قمّل و ...) اگر فرعونيان
ایمان آورند،
عذاب برداشته خواهد شد و موسى (علیهالسّلام) اين وعده را بفرعونيان فرموده بود. لذا گفتند: اى موسى پروردگارت را با آن وعده كه بتو داده بخوان اگر عذاب را از بين بردى حتما بتو ايمان مياوريم. نظير اين، آيه ديگرى است كه فرموده:
(وَ قالُوا يا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ).
۲-
(وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ • الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ ...)،
تعبير
(عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ) در آيات ديگر نيز آمده است. ميثاق گرچه بمعنى پيمان اكيد و مَايُوثَقُبِهِ آمده، ولى مانعى ندارد كه مصدر ميمى هم باشد، چنانكه در
جوامع الجامع اشاره كرده «ميثاق» در آيه فوق
مصدر و بمعنى محكم كردن يا محكم شدن است.
بنظر ميايد مراد از عهد اللَّه
هدایت تکوینی باشد كه در وجود هر فرد بوديعه گذاشته شده و مراد از ميثاق عهد محكم شدن آن بوسيله
انبیاء و
اوصیاء باشد. يعنى فاسقين كسانىاند كه هدايت تكوينى و درك فطرى خود را پس از آنكه بوسيله انبياء محكم شده، ميشكنند، آنوقت «يَقْطَعُونَ وَ يُفْسِدُونَ» بيان نقص عهد است. «ميثاق» را ميشود مصدر از براى فاعل گرفت و فاعلش خداست و نيز جايز است كه از براى مفعول باشد چنانكه همانطور ترجمه شد.
ناگفته نماند: همه مردم از هدايت تكوينى برخورداراند:
(فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها)،
و انبياء براى ميثاق و تقويت همان
فطرت آمدهاند.
۳-
(تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ • وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ).
در مجمع «عهد» را وفا به عهد معنى كرده و فرموده: گويند «فُلانٌ لا عَهْدَ لَهُ» يعنى بعهد وفا نميكند. اهل لغت «
وفا» را از معانى عهد شمردهاند.
بنظر من مراد از عهد معناى اوّلى آنست كه نگهدارى و مراعات شىء باشد يعنى: ما در آنها نسبت بآيات خود مراعاتى نيافتيم كه بآيات ما اهميت بدهند و اعتنائى داشته باشند، مثل:
(فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا)،
مسلّم است كه پس از
(يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ) ديگر در
کافر اعتنائى بآيات خدا نخواهد بود. و خلاصه عهد در
آیه فوق در جاى «
عزم» است كه درباره آدم آمده:
(وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً).
۴-
(وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ ...).
در اينگونه آيات ظاهرا مراد از «عهد اللَّه» پيمان و سوگندى است كه شخص بر خود لازم ميكند و چون يكطرف پيمان و سوگند خداست لذا عهد اللَّه تعبير آمده. بهترين دليل مطلب ذيل آيه است كه فرموده:
(وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا ...).
(وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ).
مقصود از
امامت در اين آيه چيست؟ مقصود از امامت بنظر من بقاء
شریعت است و مقتدا بودن
ابراهیم (علیهالسّلام) از همين جهت ميباشد.
مثلا ميگوئيم:
گاندی امام
هند است يعنى مردم حتى پس از مرگ او طبق نقشهها و رهبريهاى او عمل ميكنند راه او و مرام او در ميان مردم هند باقى است. و ميگوئيم
بطلمیوس امام
هیئت نيست زيرا گفتههاى او بصورت افسانه در آمده و علم خلاف آنرا اثبات كرده است.
اكنون ميرسيم به آيه؛ مراد از ابتلاء به كلمات ظاهرا قربانى
اسماعیل (علیهالسّلام) است كه درباره آن آمده
(إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ) همچنين اسكان دادن خانوادهاش در سرزمين
مکّه با آنكه در آنجا از آبادى خبرى نبود:
(رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ) ايضا شكستن بتهاى
بابل كه در نتيجه بآتش انداخته شد و غير آنها. در مجمع گويد از
امام صادق (علیهالسّلام) روايت شده كه ابتلاء به كلمات،
ذبح اسماعيل است.
مراد از «اتمّهنّ» آنست كه ابراهيم (علیهالسّلام) از عهده آنها بر آمد و مطابق رضاى خدا بانجام برد و چون آنحضرت بهنگام آن امتحانها
پیغمبر بود قهرا
(إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً) اعطاء مقام ديگرى بود بآنحضرت كه قبلا نداشت على هذا ممكن است كسى پيامبر باشد ولى امام نباشد لذا در كافى از
امام باقر (علیهالسّلام) نقل شده:
«خدا ابراهيم (علیهالسّلام) را عبد اتخاذ كرد پيش از آنكه مبعوث گرداند و او را نبىّ گردانيد پيش از آنكه رسول گرداند و رسولش گردانيد پيش از آنكه خلیل اتخاذ كند و خليلش كرد پيش از آنكه امام گرداند پس چون همه اينها براى او جمع گرديد- امام در اينجا مشتش را گره كرد- خدا باو گفت: يا ابْراهيمُ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً از بزرگى امامت در نظرش بود كه گفت يا رَبِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ».
گفتيم: مراد از امامت بنظر ما بقاء شريعت و مقتدا بودن ابراهيم (علیهالسّلام) است
(وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ • إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ • وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)،
«جَعَلَها» راجع بكلمه
توحید و بيزارى از
شرک است كه از دو آيه قبل مستفاد ميشود يعنى ابراهيم كلمه توحيد را كلمه هميشگى قرار داد در فرزندان خويش. پس آنچه ابراهيم (علیهالسّلام) گذاشته هميشگى است و مرام او باقى است و او امام است النهايه در اين آيه «للناس» نيست بلكه فقط فِي عَقِبِهِ است.
(وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ)،
اين دعاى ابراهيم (علیهالسّلام) و ظاهرا مراد از لسان صدق چنانكه در «لسن» خواهد آمد و
المیزان گفته بقاء دعوت آنحضرت است ايضا در آيه:
(وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا)،
كه بعد از ذكر چند نفر از پيامبران از جمله ابراهيم (علیهالسّلام) آمده است كه ظاهرا مراد فقط نام نيك نيست بلكه بقاء شريعت توأم با نام نيك است.
(وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى)،
(وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ)،
(قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً)،
(قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً)،
(ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً).
اين آيات همه دليلاند بر اينكه دين قرآن، دين ابراهيم (علیهالسّلام) است پس او بر ما امام و مقتدا است و ما پيرو او هستيم و
اسلام دين او است كه بوسيله نوادهاش
حضرت محمد بن عبد اللَّه (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) توضيح و تبيين گشته است؛ چنانكه
نوح (علیهالسّلام) بر ابراهيم (علیهالسّلام) امام بود و آنحضرت از نوح پيروى كرده و قرآن فرمايد:
(وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ).
در
آیه ۲۳ و
۲۴ سوره سجده فرموده:
(وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا ...)،
و در سوره انبياء پس از ذكر موسى و
هارون و ابراهيم و
لوط و
اسحاق و
یعقوب (علیهمالسّلام) فرموده:
(وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا ...).
ظاهرا مراد از اين امامت همان
نبوّت و رسالت است بقرينه
(يَهْدُونَ بِأَمْرِنا) در هر دو آيه، ولى امامت در
(إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً) منصبى بعد از نبوت است.
بطور كلى انبياء
أولو العزم و صاحب شريعت همه امامند كه بموجب آيه
(شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ ...).
در اين آيه مىبينيم دين ما همان دينى است كه به نوح و رسول خدا و ابراهيم و موسى و
عیسی (علیهمالسّلام) وحى شده پس همه اينها امام و مقتدا هستند و بترتيب امام بعد از امام ميباشند.
لفظ
(لِلنَّاسِ) در
(إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً) روشن ميكند كه آن بزرگوار براى عموم مردم پس از خود تا روز
قیامت امام است. عموم «لِلنَّاسِ» مثل «عالمين» است در:
(سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ).
مراد از وَ
(مِنْ ذُرِّيَّتِي) آنست كه آيا در فرزندان من هم امام خواهد بود؟ چنانكه در دعاى خويش درباره ذرّيهاش گفته:
(رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ)،
خداوند در جواب فقط ظالمان را اخراج كرد و فرمود:
(لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ)، مراد از «عهد» همان امامت است كه بظالم نميرسد و ظالم لياقت امامت را ندارد، آيه
(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ ...)،
ميرساند كه خواست ابراهيم در ذرّيهاش مورد اجابت شده، باستثناء ظالمين.
قرشی بنابی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله "معاهده"، ج۵، ص۵۹.