• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مفردات حرف لام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



لام‌: حرف بیست و سوّم از الفبای عربی و حرف بیست و هفتم از الفبای فارسی است.
لام سه قسم است: اوّل عامل جرّ، دوّم عامل جزم، سوّم لام غیر عامل.
لام جرّ اگر مدخولش ضمیر نباشد پیوسته مکسور باشد مثل «الحمد لِلَّهِ‌.
العزّة للّه» مگر در منادای مستغاث مقرون به یاء که در آن مفتوح باشد مثل «یا للّه» و اگر مدخولش ضمیر باشد پیوسته مفتوح آید نحو لَنا اَعْمالُنا وَ لَکُمْ اَعْمالُکُمْ‌ بقره: ۱۳۹. مگر با یاء متکلّم که مکسور آید مثل‌ وَ ما لِیَ‌ لا اَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی‌ یس: ۲۲.
از برای لام جرّ بیست و دو معنی ذکر کرده‌اند از قبیل: استحقاق، اختصاص، ملک، تملیک، تعلیل، تاکید نفی، و...
لام عامل جزم همان لام امر غایب است و مکسور میباشد، ساکن بودن آن بعد از واو و فاء بیشتر از با حرکت بودن است مثل‌ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی‌ بقره: ۱۸۶. گاهی بعد از ثمّ ساکن آید مثل‌ ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ‌ حجّ:
۲۹.
و مثال آن از قرآن که مکسور باشد نحو وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ‌ حجّ: ۲۹. که در هر دو مکسور است.
لام غیر عامل پیوسته مفتوح و هفت قسم است.
۱- لام ابتداء فائده‌اش تاکید و تخلیص مضارع از برای حال است مثل‌ وَ اِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ نحل: ۱۲۴. و مثل‌ اِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعاءِ ابراهیم: ۳۹.
۲- لام زایده در چند محلّ آید از جمله در خبر مبتداء مثل‌
«ام الحلیس‌ لَعَجُوزٌ شهربه»
ظاهرا آن نیز برای تاکید است.
۳- لام جواب مثل‌ لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا انبیاء: ۲۲. این لام در جواب «لو» آمده و آنکه در جواب لولا و قسم آید چنین است:
وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْاَرْضُ‌ بقره: ۲۵۱. تَاللَّهِ لَاَکِیدَنَّ اَصْنامَکُمْ‌ انبیاء: ۵۷.
۴- لام داخل باداة شرط و میفهماند که جواب بعد از لام از برای قسم قبلی است نه از برای شرط نحو لَئِنْ‌ اُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ‌ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْاَدْبارَ حشر:
۱۲ یعنی: سوگند یاد میکنم که اگر کفّار اخراج بشوند منافقان با آنها خارج نمیشوند و اگر بجنگ کشانده شوند یاریشان نکنند و اگر یاری کنند حتما شکست خورده فرار نمایند. بقیّه را در کتب لغت و ادب ملاحظه کنید.
(استفاده از اقرب الموارد).
لا: لا در کلام عرب سه گونه است: ۱- لاء ناهیه و آن برای طلب ترک است و مدخول آن مجزوم و مخصوص بمضارع باشد مثل‌ لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ اَوْلِیاءَ ممتحنه: ۱.
۲- لاء نافیه و آن جزم نمیدهد نحو لا یَاْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ‌ فصلت: ۴۲. لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی اَیْمانِکُمْ‌ مائده: ۸۹. و آن دلالت بر نفی مدخول خود دارد.
لاء نافیة للجنس و شبیه به لیس و عاطفه از این ردیف‌اند.
۳- لاء زائده و آن برای تاکید و تقویت کلام است مثل‌ ما مَنَعَکَ اِذْ رَاَیْتَهُمْ ضَلُّوا. اَلَّا تَتَّبِعَنِ‌ طه: ۹۳ و لاء زائده همان است که در صورت ساقط بودن معنای کلام عوض نمیشود (از اقرب).
طبرسی در آیه فوق و آیه‌ ما مَنَعَکَ اَلَّا تَسْجُدَ اِذْ اَمَرْتُکَ‌ اعراف: ۱۲. لاء را زاید گفته است.
لَاتَ: کَمْ اَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ‌ حِینَ مَناصٍ‌ ص:
۳. لات همان لاء نافیه است که تاء بآن‌ لاحق شده بنظر جمهور اهل لغت آن دو کلمه است لاء و تاء تانیث، مثل ثمّت و ربّت و عملش مانند «لیس» رفع اسم و نصب خبر است (از اقرب الموارد) اسم لات در آیه فوق محذوف است بتقدیر «لاتَ الْوَقْتُ حینَ مَناصٍ» یعنی چه بسیار از گذشتگان که هلاکشان کردیم و ناله و استغاثه کردند و نیست آنوقت وقت مهلت. ظاهرا لات یکبار بیشتر در قرآن نیامده است.
لؤلؤ: مروارید. در قاموس گوید:
«اللّؤلؤ: الدّر» و در «درر» گوید:
درّ بضمّ اوّل لؤلؤ عظیم است یعنی مروارید درشت. مراد از آن همان مروارید است که از دریا صید میشود.
یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ‌ رحمن:
۲۲. از آن دو دریا مروارید و مرجان بدست میاید.
وَ حُورٌ عِینٌ. کَاَمْثالِ‌ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ‌ واقعة: ۲۲ و ۲۳. یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ اَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً حجّ:
۲۳- فاطر: ۳۳.
درباره آیه‌ یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ‌ روایتی هست که در «برزخ» دیده شود. لؤلؤ مجموعا شش بار در قرآن بکار رفته یکی درباره مروارید دنیا دو بار در وصف خدمه بهشت، یکبار در وصف زنان بهشتی و دو بار در زینت اهل جنّت.
لبّ: وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا اُولِی‌ الْاَلْبابِ‌ بقره: ۱۷۹. یکی از معانی لبّ چنانکه در مصباح و صحاح و غیره آمده مغز است مانند مغز بادام و گردو و آن در قرآن پیوسته جمع آمده و مقصود عقل است.
در مجمع میگوید: الباب بمعنی عقول و مفرد آن لبّ است. راغب میگوید: لبّ یعنی عقل خالص و نا آلوده... بقولی آن عقل پاک شده است هر لبّ عقل است ولی هر عقل لبّ نیست.
پس مراد از اولی الالباب در قرآن صاحبان تفکر و‌اندیشه و درک‌اند.
الباب جمعا ۱۶ بار در کلام اللّه بکار رفته از آنجمله خداوند چهار بار انسانهای متفکّر را مورد خطاب قرار داده و «یا اُولِی‌ الْاَلْبابِ‌» فرموده است چنانکه در آیه فوق. یعنی‌ای انسانهای متفکّر در قصاص زندگی هست و اگر بیاندیشید خواهید دانست.
وَ اتَّقُونِ یا اُولِی‌ الْاَلْبابِ‌ بقره:
۱۹۷. ‌ای خردمندان از عذاب من و عدالت من بترسید فَاتَّقُوا اللَّهَ یا اُولِی‌ الْاَلْبابِ‌ مائده: ۱۰۰. طلاق: ۱۰.
در بقیّه آیات تذکّر و عبرت را متوجّه آنها فرموده است‌ لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُولِی‌ الْاَلْبابِ‌ یوسف: ۱۱۱.
اِنَّما یَتَذَکَّرُ اُولُوا الْاَلْبابِ‌ زمر: ۹.
لبث: توقّف. اقامت. «لبث بالمکان لبثا: مکث و اقام» راغب ملازمت نیز قید کرده. فَما لَبِثَ‌ اَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ هود: ۶۹. درنگ نکرد تا گوساله بریانی آورد. وَ لَبِثْتَ‌ فِینا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ‌ شعراء: ۱۸. از زندگیت سالهائی در میان ما ماندی.
لابِثِینَ‌ فِیها اَحْقاباً نباء: ۲۳.
ماندگانند در آن روزگارانی.
تلبّث نیز بمعنی توقّف است‌ وَ ما تَلَبَّثُوا بِها اِلَّا یَسِیراً احزاب: ۱۴.
لبد: وَ اَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ‌ لِبَداً جنّ: ۱۹.
لبد را در آیه بضمّ و کسر اوّل خوانده و در قرآنها بکسر اوّل است.
لبود بمعنی اقامت، چسبیدن، ازدحام و جمع شدن آمده است و آن در آیه جمع لبدة بضمّ اوّل بمعنی ملاصق، مجتمع و متراکم است ناگفته نماند: از آیه ۱۶ سوره جنّ لحن کلام تغییر یافته و متوجّه مشرکین است لذا ضمیر «کادُوا- یَکُونُونَ» ظاهرا راجع بآنهاست مراد از «لِبَداً» متراکم بودن است در اقرب الموارد گفته: لبد هر پشم و موی متراکم و پیچیده است بعلت چسبیده بودن بعضی ببعضی لبد نامیده شده. ظاهرا وقت نماز خواندن آنحضرت، کفّار برای مزاحمت و تماشا باطرافش جمع شده و میخواستند از سر و کله همدیگر بالا روند معنی آیه چنین میشود: و چون بنده خدا بنماز برخاست نزدیک بود بر او متراکم شوند.
بنظر بعضی متراکم بودن راجع به‌ جنّ است و آنها برای شنیدن قرآن اجتماع کرده میخواستند از دوش همدیگر بالا روند و آیات را بشنوند و ضمیر «کادُوا- یَکُونُونَ» راجع به آنهاست. ولی سیاق آیات قبل و بعد با این نظر ملایم نیست.
یَقُولُ اَهْلَکْتُ مالًا لُبَداً بلد:
۶. لبد را در آیه مشدّد و مخفّف خوانده‌اند ولی در قرآنها مخفّف و بضمّ اوّل است و بمعنی کثیر و بسیار است در مجمع فرموده: لبد بمعنی کثیر و ماخوذ از «تلبّد الشّی‌ء» است یعنی بعضی بر بعضی انباشته شد. معنی آیه: میگوید مال زیادی تلف کردم.
لبس: لبس بضمّ اوّل در اصل بمعنی پوشاندن شی‌ء است چنانکه در اقرب الموارد و مفردات گفته است، معانی دیگر متفرّع بر آنست و اصل معنی یکی است.
لبس اگر بضمّ اول باشد بمعنی لباس پوشیدن است و فعل آن از باب علم یعلم آید مثل‌ وَ یَلْبَسُونَ‌ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ‌ کهف: ۳۱. و اگر بفتح اوّل باشد بمعنی خلط و مشتبه کردن است و فعل آن از باب ضرب یضرب آید چنانکه در صحاح و مصباح تصریح کرده و آیات قرآن نیز شاهد آن است.
لباس، لبوس و لبس (بکسر اوّل بمعنی لباس و پوشیدنی است. نحو وَ لِباسُهُمْ‌ فِیها حَرِیرٌ حجّ: ۲۳. وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ‌ لَکُمْ‌ انبیاء: ۸۰.
مراد از لبوس زره است: یعنی بداود صنعت لباس جنگی آموختیم. اینک چند آیه را بررسی میکنیم:
وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ اَنْتُمْ تَعْلَمُونَ‌ بقره:
۴۲. «تَلْبِسُوا» از باب ضرب یضرب بمعنی خلط و آیه خطاب باهل کتاب است یعنی حق را با باطل خلط نکنید و حق را بباطل مشتبه ننمائید و حق را با آنکه میدانید کتمان نکنید منظور آنست که نبوّت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله را کتمان نکنید و دلائل آنرا که در کتاب شماست مشتبه نگردانید.
وَ قالُوا لَوْ لا اُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ اَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْاَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ. وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ‌ انعام: ۸- ۹ لبس در هر دو بمعنی خلط و مشتبه کردن است.
یعنی: و گفتند چرا بر او ملکی نازل نمیشود؟ اگر ملک نازل میکردیم- و آنها ایمان نمیاوردند- کار پایان مییافت و بآنها مهلت داده نمیشد و اگر پیغمبر را از ملک میفرستادیم آنرا مردی قرار داده و بر آنها مشتبه میکردیم آنچه را که مشتبه میکنند. این دو آیه چند مطلب هست.     ۱- کفّار میگفتند باید فرشته‌ای بر او نازل شود منظورشان این بوده که فرشته او را تصدیق کند چنانکه در جای دیگر آمده: لَوْ لا اُنْزِلَ اِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً فرقان: ۷.
ایضا هود: ۱۲. و باحتمال ضعیف منظورشان آن بوده که ملک عذاب موعود را بیاورد.
۲- راجع باین اقتراح و درخواست دو جواب گفته شده، اوّل‌ «وَ لَوْ اَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْاَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ» یعنی اگر ملک نازل میکردیم- و آنها ایمان نمیاوردند- کار تمام میشد، نابودی همه را میگرفت و مهلت داده نمیشدند حال آنکه مقصود ما مهلت است تا مجالی برای تفکّر و توبه داشته باشند، یا اگر ملک را با عذاب نازل میکردیم همه از بین میرفتند و دیگر مجالی و مهلتی نمی‌ماند با آنکه نظر ما زیستن در مهلت است.
دوّم‌ «وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ‌» یعنی چون اینها انسان و مادّی‌اند لازم بود ملک را بصورت انسان در آوریم تا بتوانند با او انس بگیرند و گفت و شنود داشته باشند در اینصورت میگفتند این انسان است و بدروغ میگوید من فرشته‌ام و پیغمبر. یعنی همان را که درباره این پیغمبر میگویند درباره او هم میگفتند «لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ» یعنی ما بآنها مشتبه میکردیم ظاهرا این غایت ارسال ملک بصورت بشر است یعنی نتیجه کار چنین میشد بعضی‌ها گفته‌اند: نسبت‌ «لَلَبَسْنا» بخدا مثل‌ «فَلَمَّا زاغُوا اَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» است یعنی چون خود مشتبه میکنند ما هم چنان میکردیم ولی احتمال اوّل بهتر است یعنی در صورت فرستادن ملک ما عامل این کار میبودیم و چون نمیخواهیم چنین باشیم.
و از طرف دیگر در اینصورت فرستادن ملک لغو و بی‌فایده خواهد بود لذا ملک نخواهیم فرستاد.
«ما یَلْبِسُونَ» در تقدیر «ما یلبسونه» است و‌ها مفعول آن و راجع به «ما» است و مراد از آن پیغمبر است یعنی مشتبه میکردیم بر آنها آنچه را که خود بر خودشان و دیگران مشتبه میکنند، خود خیال میکنند که پیامبر نیست و بدیگران نیز امر را مخلوط و مشتبه میگردانند.
ظاهرا جواب اوّل راجع بانزال عذاب بواسطه ملک و جواب دوّم مربوط بپیامبر بودن ملک و یا شریک پیامبر بودن در انذار است.
اَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْاَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی‌ لَبْسٍ‌ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ ق: ۱۵. لبس بفتح اوّل بمعنی اختلاط و اشتباه است در صحاح گفته: «اللّبس: اختلاط الظلام» و نیز بمعنی خلط است که گذشت ظاهرا مراد از آن اشتباه و شکّ است. یعنی: آیا در خلقت اوّل عاجز و خسته شدیم تا نتوانیم بار دیگر آنها را بیافرینیم نه بلکه آنها از خلقت تازه در شکّ و اشتباه‌اند.
اُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ اِلی‌ نِسائِکُمْ هُنَ‌ لِباسٌ‌ لَکُمْ وَ اَنْتُمْ‌ لِباسٌ‌ لَهُنَ‌ بقره: ۱۸۷ همانطور که لباس بدن انسان را میپوشاند همین طور زن مرد را و مرد زن را از اعمال منافی عفت از قبیل زنا، چشم چرانی و غیره میپوشاند و محفوظ میکند ظاهرا بدین جهت مرد لباس زن و زن لباس مرد قلمداد شده است، زن بی‌مرد و مرد بی‌زن بحکم انسان عریان است.
وَ لِباسُ‌ التَّقْوی‌ ذلِکَ خَیْرٌ اعراف: ۲۶. لباس تقوی را حیاء و عمل صالح گفته‌اند ولی باید آنرا اعمّ گرفت تقوی پوشش و لباسی است که از هر لباس انسان را محترمتر و محفوظتر میکند و آن لباس معنوی است.
فَاَذاقَهَا اللَّهُ‌ لِباسَ‌ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ‌ نحل:
۱۱۲. نسبت لباس بخوف و جوع ظاهرا از آنجهت است که خوف و گرسنگی بهمه آنشهر گسترش یافته و همه را فرا گرفته بود مثل لباس که تمام بدن را می‌پوشاند در مفردات گفته: گویند «تدرّع فلان الفقر و لبس الخوف» فلانی زره فقر و لباس ترس را بتن کرد.
بعضی گوید علّت آمدن لباس در آیه آنست که خوف و جوع در آنها آشکار شد مثل آشکار بودن لباس در بدن.
اذاقه چنانکه گفته‌اند دلالت بر قلّت دارد پس لباس دلالت بر احاطه و اذاقه دلالت بر کمی دارد یعنی: گرسنگی و ترس را بهمه رسانید ولی کم، تا پند گیرند. طبرسی ذوق را استعاره از امتحان دانسته است.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ‌ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً فرقان: ۴۷. چون ظلمت شب همه را مثل لباس فرا میگیرد لذا بآن لباس اطلاق شده و اللّه العالم.
لبن: شیر: نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ‌ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِینَ‌ نحل: ۶۶. از آنچه در شکمهای چهار پایان است. از میان گیاه جویده و خون بشما شیر خالص و گوارا میاشامیم. (اوّل از میان گیاه جویده سپس از میان خون).
فِیها اَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ اَنْهارٌ مِنْ‌ لَبَنٍ‌ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ‌ محمد: ۱۵. در بهشت نهرهائی است از آب تغییر ناپذیر و نهرهائی است از شیریکه طعم آن متغیر نشده. روشن است که آب و شیر بهشتی پیوسته در یکحال است. اللهمّ ارزقنا. این لفظ دو بار بیشتر در قرآن مجید نیامده است.
لجا: پناه بردن. «لجا الی الحصن: لاذ به» ملجاء بمعنی پناهگاه است‌ وَ ظَنُّوا اَنْ لا مَلْجَاَ مِنَ اللَّهِ اِلَّا اِلَیْهِ‌ توبه: ۱۱۸. و دانستند از خدا جز بسوی او پناهگاهی نیست. ایضا توبه ۵۷. شوری ۴۷. این کلمه فقط سه‌ بار در قرآن یافته است.
لجّ: لجاج آنست که شخص در فعل منهیّ عنه اصرار ورزد بَلْ‌ لَجُّوا فِی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ ملک: ۲۱. بلکه در طغیان و نفرت اصرار ورزیدند لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ‌ مؤمنون: ۷۵ در طغیانشان اصرار میورزیدند و سرگردان می‌ماندند.
لجّة: قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَاَتْهُ حَسِبَتْهُ‌ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها نمل: ۴۴. لجّه بمعنی آب بزرگ است لجّة البحر بمعنی آب بزرگ است لجّة البحر یعنی حرکت امواج دریا، لجّة اللّیل تردد امواج ظلمت شب است یعنی بآن زن گفته شد بعمارت داخل شود، چون آنرا دید پنداشت آب بزرگی است، ساقهای خویش را عریان کرد.
لجّی: بحر لجّی یعنی دریای بزرگ و متلاطم‌ اَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍ‌ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ‌ نور: ۴۰. اعمال کافران یا همچون دریای متلاطمی است که موج آنرا فرا گرفته از بالای آن موجی از بالای آن ابرهائی، تاریکیهائی است بعضی بالای بعض دیگر.
لحد: لحد و الحاد بمعنی عدول و انحراف از استقامت است وسط قبر را ضریح و قسمت منحرف آنرا لحد گویند در لغت آمده: «لحد الی فلان: مال الیه- لحد عنه: عدل و انحرف» همچنین است الحاد.
اِنَّ الَّذِینَ‌ یُلْحِدُونَ‌ فِی آیاتِنا لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا فصلت: ۴۰. آنانکه درباره آیات ما انحراف میکنند و از استقامت عدول می‌نمایند بر ما مخفی نیستند وَ لِلَّهِ الْاَسْماءُ الْحُسْنی‌ فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ‌ یُلْحِدُونَ‌ فِی اَسْمائِهِ‌ اعراف: ۱۸۰. انحراف در اسماء خدا آنست که صفات خدا را از قبیل رازق، خالق، معبود و غیره بدیگران نسبت بدهیم و این مفاهیم را مال آنها بدانیم چنانکه مشرکان و غالیان کردند یلحدون را از باب عَلِمَ یَعْلَمُ و باب افعال هر دو خوانده‌اند.
ملتحد: بمعنی پناهگاه و محل‌ میل است زیرا پناه برنده بآن میل میکند قُلْ اِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ اَحَدٌ وَ لَنْ اَجِدَ مِنْ دُونِهِ‌ مُلْتَحَداً جنّ:
۲۲. بگو کسی از خدا بمن پناه نمیدهد و جز او پناهگاهی نتوانم یافت. وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ‌ مُلْتَحَداً کهف: ۲۷.
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ اَنَّهُمْ یَقُولُونَ اِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ، لِسانُ الَّذِی‌ یُلْحِدُونَ‌ اِلَیْهِ اَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ‌ نحل:
۱۰۳.
نقل شده در مکّه غلامی بود نصرانی از اهل روم بنام بلعام که میگفتند قرآن از جانب خدا نیست بلکه بلعام بآنحضرت تعلیم میدهد بقول ضحّاک میگفتند: سلمان فارسی قصص قرآن را باو میاموزد بقول دیگر بنی حضرمی غلامی داشتند بنام یعیش یا عائش که اسلام آورد و بقولی دو نفر غلام بودند نصرانی از اهل عین التمر بنام یسار و خیر که کتابی داشتند و بزبان خود میخواندند. (مجمع).
بهر حال از آیه فهمیده میشود که کفّار شخص معیّنی را در نضر گرفته و در پی بهانه جوئی میگفتند: قرآن را او تعلیم میدهد و از جانب خدا نیست و خدا در جواب میگوید: زبان آنکه باو میل میکنند و قرآن را باو نسبت میدهند عجمی و غیر فصیح ولی این قرآن عربی روشن است. یعنی:
میدانیم که میگویند: قرآن را بشر باو میاموزد ولی زبان کسیکه...
بقیّه جواب در آیات بعدی است.
وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ‌ بِاِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ اَلِیمٍ‌ حجّ: ۲۵. مفعول‌ «یُرِدْ» محذوف است. در جوامع الجامع و کشّاف گفته‌ «بِاِلْحادٍ- بِظُلْمٍ» دو حال مترادف‌اند یعنی: هر کس در آن (مسجد الحرام) قصدی از روی انحراف و ستم کند او را از عذاب دردناک می‌چشانیم.
بعید نیست که باء در «بِاِلْحادٍ» زائد و برای تاکید و در «بِظُلْمٍ» برای ملابست و الحاد مفعول‌ «یُرِدْ» و تقدیر «یرد الحادا بظلم» باشد یعنی هر که در آن میلی ظالمانه اراده کند...
لحف: تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ‌ النَّاسَ‌ اِلْحافاً بقره: ۲۷۳. الحاف بمعنی اصرار و الحاح در سؤال است «الحف السّائل: الحّ» راغب گفته:
اصل آن از لحاف و بطور استعاره گفته‌اند «الحف شاربه» یعنی در چیدن و زدن شاربش افراط ورزید. معنی آیه: آنها را از علامتشان و قیافه شان میشناسی از مردم چیزی باصرار نمیخواهند. این کلمه تنها یکبار در قرآن آمده است.
لحق: لحق و لحاق بمعنی ادراک و رسیدن است «لحقه و لحق به لحقا و لحاقا: ادرکه» لحوق بمعنی ملازمت و لحاق بمعنی ادراک مناسب است، الحاق لازم و متعدّی هر دو آمده است.
وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌ جمعه: ۳. و دیگران را از آنها که هنوز بآنها لاحق نشده‌اند، اوست توانا حکیم.
تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ اَلْحِقْنِی‌ بِالصَّالِحِینَ‌ یوسف: ۱۰۱. الحاق در اینجا متعدّی است‌ قُلْ اَرُونِیَ الَّذِینَ‌ اَلْحَقْتُمْ‌ بِهِ شُرَکاءَ کَلَّا... سباء: ۲۷. «شُرَکاءَ» حال است از مفعول محذوف‌ «اَلْحَقْتُمْ» یعنی: بمن نشان دهید آنانرا که بوصف شریک، بخدا چسباندید نه چنین نیست.
لحم: گوشت. وَ مِنْ کُلٍّ تَاْکُلُونَ‌ لَحْماً طَرِیًّا فاطر: ۱۲. و از هر دو گوشت تازه میخورید. جمع آن لحوم است‌ لَنْ یَنالَ اللَّهَ‌ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها حجّ: ۳۷. و نیز لحام و لحمان آمده ولی در قرآن یافته نیست. از جمله گوشتهای حرام در قرآن گوشت خوک است‌ اِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ‌ الْخِنْزِیرِ... نحل: ۱۱۵.
وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً اَ یُحِبُّ اَحَدُکُمْ اَنْ یَاْکُلَ‌ لَحْمَ‌ اَخِیهِ مَیْتاً...
حجرات: ۱۲. در این آیه روشن شده که غیبت بحکم خوردن گوشت مرده برادر است، تشبیه بمرده ظاهرا از جهت غیاب طرف و تشبیه بخوردن گوشتش بنظر میاید برای آنست که احترام مغتاب و مورد اطمینان بودنش را از بین می‌برد گوئی گوشت او را خورده و فقط استخوان را از او باقی گذاشته است.
بموجب اخبار، واقعیّت غیبت همین است و در آخرت نیز بهمان شکل مجسّم خواهد شد در مستدرک کتاب حجّ باب غیبت از قطب راوندی نقل شده: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در شب معراج قومی را دید که جیفه‌ها میخورند فرمود:
‌ای جبرئیل اینها کدام کسانند؟ گفت:
آنانکه گوشتهای مردم را میخورند.
در مجمع و جوامع الجامع روایت شده:
ابو بکر و عمر، سلمان را محضر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرستادند تا طعامی بیاورد حضرت بخازنش اسامه حواله کرد، اسامه گفت: چیزی در اختیار من نیست.
سلمان پیش آندو برگشت، گفتند:
اسامه بخل کرده و اگر سلمان را بچاه پر آبی بفرستیم آبش فرو رود. چون ابو بکر و عمر نزد آنحضرت آمدند فرمود: چرا سبزی گوشت را در دهان شما می‌بینم؟ گفتند: یا رسول اللّه ما امروز گوشت نخورده‌ایم! فرمود:
گوشت سلمان و اسامه را میخوردید پس آیه فوق نازل شد.
نظیر این روایت بدو طریق از درّ منثور در المیزان نقل شده است.
لحن: وَ لَوْ نَشاءُ لَاَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی‌ لَحْنِ‌ الْقَوْلِ... محمد: ۳۰.
لحن دو جور است یکی آنکه ظاهر کلام را از قاعده آن برگردانیم و غلط ادا کنیم این مذموم و اغلب مراد از لحن همین است دیگری آنکه آنرا بکنایه و تعریض و فحوی بگوئیم و این در نزد اکثر ادباء ممدوح است (راغب). کلام مجمع نیز قریب باین مضمون است.
مراد از لَحْنِ الْقَوْلِ‌ در آیه وجه دوّم است یعنی: اگر میخواستیم مریض القلب‌ها را بتو نشان میدادیم و با علامتشان آنها را میشناختی و حتما آنها را در آهنگ و طرز قولشان خواهی شناخت. این کلمه فقط یکبار در قرآن یافته است.
لحیة: ریش. قالَ یَا بْنَ اُمَّ لا تَاْخُذْ بِلِحْیَتِی‌ وَ لا بِرَاْسِی‌ طه: ۹۴. پسر مادرم ریش و سر مرا مگیر، آن کلام‌هارون است نسبت بموسی (علیه‌السّلام) در لغت آمده‌ لحیة موی دو طرف صورت و چانه است و لحی استخوان فکّ و محلّ روئیدن لحیة است این کلمه فقط یکبار در قرآن مجید یافته است.
لدد: (بر وزن فرس) خصومت شدید. «لدّ یلدّ لددا: اشتدّت خصومته» چنانکه در مصباح گفته است. لدّ بفتح اوّل بمعنی شدید الخصومة و الدّ کسیکه خصومتش شدیدتر است.
در نهج البلاغه خطبه ۶۸ هست:
«یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ذَا لَقِیتُ مِنْ اُمَّتِکَ مِنَ الْاَوَدِ وَ اللَّدَدِ».
‌ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چه‌ها دیدم از امّت تو از کجی و خصومت!! وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلی‌ ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ اَلَدُّ الْخِصامِ‌ بقره: ۲۰۴. خدا را بر ما فی الضمیرش گواه میگیرد حال آنکه سخت‌ترین دشمنان است.
لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا مریم: ۹۷. لدّ بضمّ اوّل جمع الدّ است: تا با آن پرهیزکاران را بشارت دهی و قومی را که دشمن سر سخت‌اند بترسانی. این کلمه تنها دو بار در قرآن بکار رفته است.
لدن: ظرف زمان و مکان است بمعنی «عند» و آن از «عند» اخصّ است و بمکان نزدیک دلالت دارد گویند «لی عند فلان مال» یعنی مرا در ذمّه فلانی مالی است ولی در اینجا «لدن» بکار نرود (از اقرب الموارد).
کِتابٌ اُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ‌ لَدُنْ‌ حَکِیمٍ خَبِیرٍ هود: ۱. کتابی است که آیاتش احکام سپس تفصیل یافته و از نزد حکیم خیبر است.
«لدن» بکاف خطاب، ضمیر غائب، یاء متکلّم و غیره اضافه میشود مثل‌ وَ هَبْ لَنا مِنْ‌ لَدُنْکَ‌ رَحْمَةً آل عمران:
۸. وَ یُؤْتِ مِنْ‌ لَدُنْهُ‌ اَجْراً عَظِیماً نساء: ۴۰. قَدْ بَلَغْتَ مِنْ‌ لَدُنِّی‌ عُذْراً کهف: ۷۶. وَ عَلَّمْناهُ مِنْ‌ لَدُنَّا عِلْماً کهف: ۶۵.
لدی: ظرف مکان و اسم جامد است بمعنی «عند» در مصباح گفته:
گاهی در زمان نیز بکار رود چون بضمیر اضافه شود.
وَ اَلْفَیا سَیِّدَها لَدَی‌ الْبابِ‌ یوسف: ۲۵. یافتند شوهر آن زنرا نزد در. لدی باسم ظاهر اضافه میشود مثل آیه فوق و نیز بضمیر اضافه میشود مانند اِنَّکَ الْیَوْمَ‌ لَدَیْنا مَکِینٌ اَمِینٌ‌ یوسف: ۵۴. وَ قَدْ اَحَطْنا بِما لَدَیْهِ‌ خُبْراً کهف: ۹۱.
وَ ما کُنْتَ‌ لَدَیْهِمْ‌ اِذْ یُلْقُونَ اَقْلامَهُمْ اَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ‌ آل عمران: ۴۴.
اِنِّی لا یَخافُ‌ لَدَیَ‌ الْمُرْسَلُونَ‌ نمل: ۱۰.
لذذ: لذاذ و لذاذة یعنی مورد اشتها و میل «لذّ الشّی‌ء لذاذا: صار شهیّا» لذّ و لذیذ وصف آنست‌ وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْاَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْاَعْیُنُ‌ زخرف:
۷۱. در بهشت هست هر چه دلها آرزو کند و دیدگان محظوظ شود و لذت برد. وَ اَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ‌ محمد: ۱۵. لذّة بمعنی لذیذ است یعنی نهرهائی از خمر که لذیذ است برای نوشندگان. ایضا بَیْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ‌ صافّات: ۴۶ که بمعنی لذیذ است.
لزب: اِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ‌ لازِبٍ‌ صافّات: ۱۱. لازب را چسبنده و ثابت معنی کرده‌اند راغب میگوید:
لازب ثابت محکم الثبوت است.
طبرسی فرماید لازب و لازم هر دو بیک معنی است و از ابن عباس نقل کرده که آن بمعنی چسبنده و خالص و خوب است، صحاح نیز هر دو را آورده است.
یعنی ما آنها را از گلی چسبنده آفریده‌ایم در آیاتیکه لفظ «طین» در باره خلقت انسان آمده همه نکرده و بی‌وصف‌اند جز در این آیه و در آیه‌ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ‌ مؤمنون: ۱۲. که سلالة وصف آمده است و شاید سلالة و لازب نزدیک بهم باشند. این کلمه فقط یکبار در قرآن یافته است.
لزم: لزم، لزوم و لزام بمعنی:
ثبوت و دوام است «لزم الشّی‌ء: ثبت و دام» الزام بمعنی اثبات و ادامه و ایجاب است. وَ کُلَّ اِنسانٍ‌ اَلْزَمْناهُ‌ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ‌ اسراء: ۱۳. عمل هر انسان را باو ثابت و ملازم کرده‌ایم‌ در گردنش یعنی عمل هر کس با او است و قابل انفکاک نیست. رجوع کنید به «طیر».
وَ اَلْزَمَهُمْ‌ کَلِمَةَ التَّقْوی‌ فتح: ۲۶.
کلمه تقوی را ملازم آنها کرد. وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکانَ‌ لِزاماً وَ اَجَلٌ مُسَمًّی‌ طه: ۱۲۹. اسم «کان» ضمیر است راجع به هلاک در آیه قبلی، لزام مصدر است بمعنی فاعل، اجل عطف است بر «کلمة» یعنی اگر نبود وعده مهلت و اجلی معیّن که از پروردگارت گذشته، هر آینه هلاک بر آنها ملازم بود که اسراف کرده از حق منحرف شده‌اند.
اَ نُلْزِمُکُمُوها وَ اَنْتُمْ لَها کارِهُونَ‌ هود: ۲۸. الزام در آیه بمعنی اجبار و الجاء است که نوعی است از الزام، ضمیر «ها» راجع است به «رحمة» در صدر آیه یعنی آیا شما را بآن رحمت (ایمان بخدا و رسول) اجبار میکنیم؟ حال آنکه‌ «لا اِکْراهَ فِی الدِّینِ».
لِسان: زبان. لغت. مثل. اَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ. وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ‌ بلد: ۸ و ۹. وَ لا تُحَرِّکْ بِهِ‌ لِسانَکَ‌ لِتَعْجَلَ بِهِ‌ قیامت: ۱۶. که مراد از هر دو زبان است و مثل‌ وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلَّا بِلِسانِ‌ قَوْمِهِ‌ ابراهیم: ۴. وَ هذا لِسانٌ‌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ‌ نحل: ۱۰۳. که مراد لغت است مثل زبان عربی، زبان فارسی و غیره.
جمع آن در قرآن السنه است‌ یَقُولُونَ‌ بِاَلْسِنَتِهِمْ‌ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ‌ فتح: ۱۱. در آیه‌ وَ اخْتِلافُ‌ اَلْسِنَتِکُمْ‌ وَ اَلْوانِکُمْ‌ روم: ۲۲ مراد اختلاف لغات است.
وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ‌ لِسانِی‌. یَفْقَهُوا قَوْلِی‌ طه: ۲۷ و ۲۸. گره از زبان من بگشای منطقم را روان کن تا سخنم را بفهمند. راغب گوید: موسی در زبان عقده و گره نداشت غرض قدرت تکلّم است (روانی منطق) ما را در باره عقده زبان موسی (علیه‌السّلام) سخنی است که در «عقد» و «بان تبین» گفته‌ایم. در باره این مطلب که موسی در بچگی در نزد فرعون اخگر را بدهان گذاشت زبانش سوخت و معیوب شد دلیل روشنی‌ در دست نیست و آن در مجمع و غیره بلفظ «قیل- روی» نقل شده است.
در المیزان از الدرّ المنثور از اسماء و در برهان دو حدیث از اسماء بنت عمیس و ابن عباس نقل شده که اسماء گوید: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را دیدم در کنار ثبیر میفرمود: روشن باد ثبیر روشن باد ثبیر (ثبیر کوهی است در کنار مکّه و آبی است در دیار مزینه ظاهرا اوّلی مراد است) بعد گفت:
اللَّهُمَّ اِنِّی اَسْاَلُکَ بِمَا سَاَلَکَ اَخِی مُوسَی اَنْ تَشْرَحَ لِی صَدْرِی وَ اَنْ تُیَسِّرَ لِی اَمْرِی وَ اَنْ تَحُلَ‌ عُقْدَةً مِنْ‌ لِسانِی‌ یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ اَهْلِی‌ عَلِیّاً اَخِی اشْدُدْ بِهِ اَزْرِی وَ اَشْرِکْهُ فِی اَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً اِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً».
در این دعا می‌بینیم که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله حلّ عقده زبانش را از خدا میخواهد با آنکه گرهی در زبان نداشت پس منظور روانی نطق است.
چنانکه‌ وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لا یَنْطَلِقُ‌ لِسانِی‌ شعراء: ۱۳. آنرا روشنتر میکند.
وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ‌ لِسانَ‌ صِدْقٍ عَلِیًّا مریم: ۵۰.
وَ اجْعَلْ لِی‌ لِسانَ‌ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ‌ شعراء: ۸۴. مراد از لسان صدق در این دو آیه چیست؟
لسان چنانکه طبرسی فرموده یاد کردن است اعمّ از مدح یا ذمّ «جائنی لسان فلان» یعنی مدح یا ذمّ او بمن رسید و نیز گوید: عرب بطور استعاره لسان را بمعنی قول بکار برند، علی هذا لسان صدق در آیه بمعنی یاد نیک و ثناء جمیل است در اقرب گوید لسان صدق بمعنی ذکر حسن است طبرسی آنرا ثناء جمیل گفته است.
نگارنده گوید: احتمال دارد بقاء شریعت مراد باشد که توام با ثناء جمیل و نام نیک است. چنانکه در باره ابراهیم (علیه‌السّلام) آمده‌ وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ‌ زخرف: ۲۸. خدا توحید و برائت از بتان را کلمه باقی کرد در نسل ابراهیم علیه السّلام.
لُطف: بضمّ اوّل بمعنی رفق‌ و مدارا و نزدیکی است «لطف و لطفا:
رفق و دنا» و بفتح اوّل بمعنی نازکی و صافی است «لطف لطفا و لطافة:
صغرودقّ» (قاموس) در صحاح گفته:
«اللّطف فی العمل: الرّفق فیه» در مصباح آمده «لطف اللّه بنا» یعنی خدا بما رفق و با ما مدارا- کرد.
فَلْیَنْظُرْ اَیُّها اَزْکی‌ طَعاماً فَلْیَاْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ‌ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ اَحَداً کهف: ۱۹. تلطّف بمعنی اعمال رفق و مدارا است یعنی به بیند کدام طعام بهتر است تا رزقی از آن بشما بیاورد و در خریدن طعام و در رفتن و آمدن اعمال مدارا کند (و خشن نباشد) و کسی را بحال شما واقف نکند.
لطیف: از اسماء حسنی است و آن بنا بر آنکه گفته شد بمعنی مدارا کننده است و آن با لام و باء متعدی میشود در اقرب الموارد هست «لَطُفَ‌ اللّه للعبد و بالعبد: رفق به...» .
لا تُدْرِکُهُ الْاَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْاَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ‌ الْخَبِیرُ انعام: ۱۰۳. چشمها خدا را درک نکند، خدا چشمها را درک کند، خدا مداراگر و دانا است، میداند و مدارا میکند.
اللَّهُ‌ لَطِیفٌ‌ بِعِبادِهِ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ شوری: ۱۹. اِنَّ رَبِّی‌ لَطِیفٌ‌ لِما یَشاءُ یوسف: ۱۰۰. لطیف در هر دو آیه بمعنی مدارا کننده است.
طبرسی ذیل آیه ۱۰۰. یوسف در معنی آن سه قول نقل کرده:
مداراگر. آنکه حاجت تو را با مدارا بر آورد. آنکه بدقائق امور عالم است.
قول سوّم نظیر آنست که لطیف را نافذ و دقیق گفته‌اند ولی آنچه ما اختیار کردیم مقبولتر است و آیات با آن کاملا تطبیق میشود.
لَظی‌: شعله خالص و زبانه آتش راغب میگوید: «اللّظی: اللّهب الخالص» در لغت آمده: لظیت النّار:
تلهّب» کَلَّا اِنَّها لَظی‌ معارج: ۱۵.
حقّا که آتش جهنّم شعله خالص و بی‌دود است.
فَاَنْذَرْتُکُمْ ناراً تَلَظَّی‌ لیل: ۱۴.
تلظّی مشتعل شدن است شما را از آتش مشتعل میترسانم. این لفظ دو بار بیشتر در قرآن نیامده است.
لعب: (بر وزن فلس و کتف) بازی اصل آن از لعاب بمعنی آب دهان است «لعب یلعب لعبا» یعنی آب دهانش جاری شد بنظر طبرسی علّت این تسمیه آنست که لاعب بر غیر جهت حق میرود مثل آب دهان بچّه و بقول راغب آن فعلی است که مقصد صحیحی در آن قصد نشده است.
بنظر نگارنده: معنی جامع آن بازی است چنانکه در قاموس و اقرب ضدّ جدّ گفته است. و در نهج البلاغه با جدّ مقابل آمده است‌
«فَاِنَّهُ وَ اللَّهِ الْجِدُّ لَا اللَّعِبُ‌».
خطبه: ۱۳۰.
آن در قرآن کریم گاهی. بمعنی بازی صحیح آمده مثل‌ اَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ‌ یوسف: ۱۲. برادران یوسف بپدرشان گفتند. یوسف را فردا با ما بفرست تا قدم بزند و بازی کند.
و گاهی مراد از آن کارهای خلاف شرع و معاصی است که ببازی و عبث تشبیه شده‌اند مثل: فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ‌ زخرف: ۸۳. در این آیه کارهای عادی و خلاف آنها چون خارج از مقصد صحیح خدائی است و رود بباطل و بازی قلمداد شده است.
الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً اعراف: ۵۱. لعب شمردن دین سبک شمردن و جدّی نگرفتن آن است مثل‌ وَ اِذا نادَیْتُمْ اِلَی الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً مائده: ۵۸.
وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا اِلَّا لَعِبٌ‌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ... انعام: ۳۲. نظیر این آیه است آیه‌ وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا اِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ‌ وَ اِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ... عنکبوت: ۶۴. و آیه‌ اِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ‌ وَ لَهْوٌ وَ اِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ اُجُورَکُمْ... محمد: ۳۶.
در دو آیه اوّل زندگی دنیا در مقابل آخرت قرار گرفته و شکّی نیست که‌ زندگی آن بازی و مشغولیّت است و آن شامل عموم انسانهاست اعمّ از نیکوکاران و بد کاران، النهایه نیکوکاران از این بازی و مشغولیّت نتائج خوب بدست میاورند آنکه نماز میخواند و در خدمت بخلق قدم بر میدارد و آنکه بکسی ظلم میکند هر دو بازی میکنند و هر دو خویش را سرگرم کرده‌اند ولی تفاوت از زمین تا آسمان است.
جمله‌ «اِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ‌ وَ لَهْوٌ» نمیشود گفت فقط بیان زندگی بد کاران است بلکه آن یک تجسیم واقعی و عمومی از این زندگی است.
هر دو آیه گر چه وزنه دنیا را نسبت بآخرت سبک نشان میدهد ولی بنظر میاید مراد تنقیص دنیا آنطور که تارکان آن میگویند نیست بلکه منظور آنست که از این بازی و بازار خوب بهره برید و آخرت را که از نتائج این بازی است در نظر آورید و یا تعبیر به لهو و لعب در اثر فانی و زود گذر بودن آنست. در آیه‌ اَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ‌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْاَمْوالِ وَ الْاَوْلادِ... حدید: ۲۰.
از شیخ بهائی رحمه اللّه نقل شده که منظور نقل مراحل زندگی و تجسیم آن است که کار انسان از بچگی با بازی، سپس مشغولیّت، آنگاه زینت و تفاخر و غیره شروع میشود.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ‌ انبیاء: ۱۶. وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ‌ دخان: ۳۸ مراد آنست که آسمانها و زمین و غیره را بی‌مقصد نیافریده‌ایم بلکه روی غرض صحیحی آفریده شده‌اند با مراجعه بآیات قبل و بعد روشن خواهد شد که غرض رسیدن بآخرت و حیات ابدی است و اگر آخرت در پی دنیا نبود خلقت مقصد صحیحی نداشت.
لعلّ: از حروف شبیه بفعل و مشهور آنست که باسم نصب و بخبرش رفع میدهد مثل‌ وَ ما یُدْرِیکَ‌ لَعَلَ‌ السَّاعَةَ قَرِیبٌ‌ شوری: ۱۷. فرّاء و تابعانش‌ عقیده دارند که آن باسم و خبر نصب میدهد. سیرافی گوید: آن در نزد بنی عقیل حرف جرّ زاید آید. و برای آن سه معنی نقل کرده‌اند اوّل ترجّی و امید. بعضی آنرا توقّع گفته‌اند که شامل امید برسیدن محبوب و ترس از وقوع مکروه است. دوّم:
تعلیل که جمعی از جمله اخفش و کسائی آنرا حتمی دانسته‌اند. سوّم استفهام که نحاة کوفه گفته‌اند.
لعلّ اگر در کلام انسان واقع شود معنایش روشن است، چون انسان از آینده با خبر نیست میتواند هر جا لعلّ بکار برد ولی استعمال آن در کلام خدا که دانای غیب و آشکار است چه معنی دارد؟
بعبارت دیگر، خدا چرا فرموده‌ لَعَلَّکَ‌ باخِعٌ نَفْسَکَ اَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ‌ شعراء: ۳. با آنکه میدانست رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خودش را برای عدم ایمان مردم خواهد کشت یا نه؟
در جواب این سؤال چند قول و وجه هست اوّل: لعلّ در اینگونه موارد برای تعلیل است‌ ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ‌ لَعَلَّکُمْ‌ تَشْکُرُونَ‌ بقره: ۵۲.
یعنی بدان علّت عفو کردیم که شکر کنید ابو البقاء در کلیّات گفته: هر لعلّ در قرآن بمعنی تعلیل است مگر لَعَلَّکُمْ‌ تَخْلُدُونَ‌ شعراء: ۱۲۹ که بمعنی تشبیه است (اقرب) ولی اثبات این کلیّت مشکل است مثلا در آیه‌ «فَلَعَلَّکَ‌ باخِعٌ» که گذشت تعلیل معنی ندارد.
راغب گوید: بقول بعضی مفسّرین لعلّ از خدا در جای واجب العمل است و در بسیاری از مواضع آنرا به «کی» تفسیر کرده‌اند.
دوّم لعلّ گاهی برای امید و توقع گوینده است مثل‌ لَعَلِّی‌ اَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ‌ مؤمنون: ۱۰۰. و گاهی برای اطماع و امیدوار کردن مخاطب مثل‌ فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ‌ یَتَذَکَّرُ اَوْ یَخْشی‌ طه: ۴۴. یعنی امیدوار باشید که متذکّر شود یا بترسد و هرگاه در کلام خدا واقع شود برای ایجاد امید در مخاطب است.
سوم: امید مقامی نه متکلّمی.
در آیه‌ لَعَلَّکَ‌ باخِعٌ نَفْسَکَ اَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ‌ شعراء: ۳. امید و ترجّی در اینجا با خدا قائم نیست بلکه با مقام قائم است یعنی اگر کسی در این مقام باشد و ناراحتی تو را از اینکه مردم ایمان نمیاورند به بیند خواهد گفت: شاید این شخص در این راه خودش را هلاک کند.
بنظر نگارنده قول سوم از همه بهتر و دقیقتر است و اللّه العالم.
لعن: راندن و دور کردن. «لعنه لعنا: طرده و ابعده عن الخیر» در مفردات گفته: لعن بمعنی طرد و دور کردن از روی غضب است. آن از خدا در آخرت عذاب و در دنیا انقطاع از قبول رحمت و توفیق خداست و از انسان نفرین است نسبت بغیر.
بَلْ‌ لَعَنَهُمُ‌ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ‌ بقره:
۸۸. بلکه خدا آنها را در اثر کفرشان از رحمت خویش دور کرده است‌ اِنَّ اللَّهَ‌ لَعَنَ‌ الْکافِرِینَ وَ اَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً احزاب: ۶۴.
وَ یَلْعَنُهُمُ‌ اللَّاعِنُونَ‌ بقره: ۱۵۹. یعنی لاعنون از خدا خواهند که کتمان کنندگان آیات را از رحمت خویش دور کند.
اِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ اُولئِکَ عَلَیْهِمْ‌ لَعْنَةُ اللَّهِ... بقره:
۱۶۱. لعنت در اینجا بمعنی عذاب است.
اصناف زیر در قرآن کریم مورد لعنت‌اند:
۱- کفّار بطور مطلق. اِنَّ اللَّهَ‌ لَعَنَ‌ الْکافِرِینَ وَ اَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً احزاب: ۶۴.
۲- منافقان. لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ‌... مَلْعُونِینَ‌ اَیْنَما ثُقِفُوا اُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا احزاب: ۶۰ و ۶۱. ایضا فتح: ۶.
۳- ابلیس. وَ اِنَّ عَلَیْکَ‌ لَعْنَتِی‌ اِلی‌ یَوْمِ الدِّینِ‌ ص: ۷۸. لَعَنَهُ‌ اللَّهُ وَ قالَ لَاَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصِیباً مَفْرُوضاً نساء: ۱۱۸.
۴- آنانکه خدا و رسول را اذیّت میکنند: اِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‌ لَعَنَهُمُ‌ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ... احزاب:
۵۷.
- اهل افساد و قاطعان رحم:
فَهَلْ عَسَیْتُمْ اِنْ تَوَلَّیْتُمْ اَنْ تُفْسِدُوا فِی الْاَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا اَرْحامَکُمْ. اُولئِکَ الَّذِینَ‌ لَعَنَهُمُ‌ اللَّهُ... محمد: ۲۲- ۲۳.
با ملاحظه آیه ما قبل روشن میشود که مراد از «تَوَلَّیْتُمْ» اعراض از حق و جهاد است نه بمعنی حکومت.
۶- آنانکه آیات خدا و راههای هدایت را کتمان کرده و مخفی میدارند.
اِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما اَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی‌ مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ اُولئِکَ‌ یَلْعَنُهُمُ‌ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ‌ اللَّاعِنُونَ‌ بقره: ۱۵۹.
اینان در کتمان حق هم بخدا خیانت کرده‌اند و هم بمردم. لذا خدا بآنها لعنت کرده و مردم از خدا بآنها لعنت میخواهند.
۷- ستمکاران: اَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ‌ هود: ۱۸. اَنْ‌ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ‌ اعراف: ۴۴. ظاهرا منظور ستمکاران کفّار است رجوع شود به صدر هر دو آیه ایضا آیه‌ یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ‌ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ غافر: ۵۲.
۸- شجره ملعنونه. وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی اَرَیْناکَ اِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ... اسراء:
۶۰. مراد از شجره ملعونه بنا بر تحقیقی که در «رای» گذشت بنی امیّه است.
۹- آنانکه بزنان پاکدامن نسبت زنا بدهند. اِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ‌ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ... نور: ۲۳.
لعان‌
لعان و ملاعنه آنست که مردی بزنش نسبت زنا بدهد و شاهد نداشته باشد باید چهار دفعه بگوید: خدا را شاهد میگیرم که در این نسبت راستگو هستم، در دفعه پنجم میگوید: اگر دروغگو باشد لعنت خدا بر اوست پس از آن زن چهار مرتبه میگوید: خدا را شاهد میگیرم که او دروغ میگوید، مرتبه پنجم میگوید: غضب خدا بر او اگر مرد راست میگوید. در اینصورت بیکدیگر حرام ابدی میشوند، این مطلب در آیات ۶ تا ۹ سوره نور ذکر شده است، لعان میان عویمر بن ساعده و زنش که بوی نسبت زنا داده بود بوسیله رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله برای اولین بار واقع گردید بنا بر آنچه از تفسیر قمی نقل شده است. بنقل مجمع:
آن میان هلال بن امیّه و زنش واقع شد. ایضا در نفی ولد لعان جاری است و آن این است که کسی بگوید:
این بچّه از من نیست و زن آنرا از زنا زائیده است.
لغوب: خسته شدن. طبرسی گفته:
«اللّغوب الاعیاء من التّعب» یعنی خسته شدن در اثر رنج. قاموس و اقرب آنرا خستگی شدید گفته‌اند راغب آنرا رنج معنی کرده ولی این درست نیست زیرا در آیه‌ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ‌ فاطر:
۳۵. نصب بمعنی تعب و رنج است پس لغوب خستگی است یعنی: ما را در بهشت نه رنجی رسد و نه خستگیی.
ظاهرا قید شدّت نیز صحیح نباشد که در آیه‌ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ اَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ‌ لُغُوبٍ‌ ق: ۳۸. مطلق خستگی مراد است نه خستگی شدید.
در نهج البلاغه خطبه ۱۸۱ آمده:
«وَ صَانَ اَجْسَادَهُمْ اَنْ تَلْقَی‌ لُغُوباً وَ نَصَباً».
خدا ابدان اهل بهشت را محفوظ کرده از اینکه خستگی و رنجی به بینند این کلمه از آیه ۳۵ فاطر اخذ شده و بر خلاف قول راغب است. این کلمه فقط دو بار در کلام اللّه یافته است.
لغو: کلام بی‌فائده. «لغی یلغو» یعنی کلام بی‌فائده آورد. لاغیّة کلام قبیح است لغت را از آن لغت گفته‌اند که در نزد غیر اهلش فائده‌ای ندارد، لغو الطائر صدای پرندگان را گویند (مجمع).
در قاموس گفته لغو: شی‌ء بی‌اعتنا است کلام باشد یا غیر آن راغب گوید کلام لغو آنست که اعتنائی بآن نیست و از روی عدم تفکر باشد و جاری مجرای «لغا» است و آن صدای گنجشک و غیره میباشد.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ‌ بِاللَّغْوِ فِی اَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْاَیْمانَ‌ مائده: ۸۹. سوگند لغو آنست که‌ لا عن قصد باشد مثل و اللّه و باللّه که بطور عادت در سخن میاورند و تعقید سوگند آنست که آنرا با قصد محکم کنیم و روی قصد و فکر سوگند یاد کنیم یعنی خدا شما را بسوگندهای بی‌قصدتان مؤاخذه نمیکند ولی بسوگند‌هائی که با قصد محکم کرده‌اید مؤاخذه میکند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ‌ فصلت: ۲۶ «الْغَوْا فِیهِ» یعنی در آن باطل داخل کنید. کفّار گفتند: باین قرآن گوش ندهید و در آن باطل وارد کنید شاید پیروز گردید مثل اینکه منظور معارضه بلغو و باطل است یعنی در مقابل آن ایستادگی کنید و در موقع خواندن آن داد و بیداد کنید تا مفهوم نگردد و از تاثیر ساقط شود.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ‌ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ‌ مؤمنون: ۳. ظاهرا مراد از آن هر قول و فعل بی‌فائده است‌ فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ. لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً غاشیه: ۱۰ و ۱۱. در بهشتی عالی که در آن کلام قبیح و بی فائده نشنوی.
لفت: برگرداندن. منصرف کردن. «لفته عن کذا: صرفه عنه».
قالُوا اَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا یونس: ۷۸. گفتند: آیا آمده‌ای ما را از دینیکه پدرانمان را در آن یافته‌ایم بگردانی؟! التفات: رو کردن است بجهتیکه میخواهد و نیز بمعنی رو گرداندن است از جهتیکه بآن رو کرده بود، فَاَسْرِ بِاَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ لا یَلْتَفِتْ‌ مِنْکُمْ اَحَدٌ... هود: ۸۱. خانواده‌ات را در پاسی از شب ببر و کسی از شما بعقب بر نگردد و به پشت سرش نگاه نکند ظاهرا این برای آن بود که زود از منطقه خطر خارج شوند. ایضا آیه ۶۵. حجر.
لفح: تَلْفَحُ‌ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ‌ مؤمنون: ۱۰۴.
گویند: «لفحته النّار» یعنی آتش او را سوزاند (قاموس) در اقرب از اصمعی نقل شده باد گرمیکه بکسی برسد لفح است و باد خنک نفح. و از ابن اعرابی نقل کرده: «اللَّفْحُ لِکُلِّ حَرٍّ وَ النَّفْحُ لِکُلِّ بارِدٍ» معنی آیه:
میزند آتش بچهره‌هایشان و آنها در آتش زشت منظرانند (نعوذ باللّه) این کلمه فقط یکبار در قرآن یافته است.
لفظ:‌انداختن. «لفظ ریقه:
رمی به» آب دهانش را‌انداخت «لفظ الرّحی الدّقیق» آسیاب آرد را کنار ریخت. کلام را از آن لفظ گویند که از دهان‌انداخته میشود ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ اِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ ق: ۱۸ سخنی نمیگوید مگر اینکه نزد او مراقبی است آماده. این لفظ تنها یکبار در کلام اللّه آمده است. آیه صریح است در ضبط و محفوظ ماندن اقوال انسان مثل: اَمْ یَحْسَبُونَ اَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلی‌ وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ‌ زخرف: ۸۰.
لفف: لفّ بمعنی پیچیدن و جمع کردن است «لفّه لفّا: ضمّه و جمعه» لفیف پیچیده بهم و جمع شده در رویهم‌ فَاِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِکُمْ‌ لَفِیفاً اسراء: ۱۰۴ ظاهرا مراد از لفیف جمع شده است یعنی چون وعده آخرت آید شما را مختلط و مجتمع آوریم بدان با خوبان، ستمگران با ستم‌کشان با هم آیند تا میانشان بحق داوری شود.
لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً. وَ جَنَّاتٍ‌ اَلْفافاً نباء: ۱۵ و ۱۶. تا با آن دانه و روئیدنی و باغات انبوه و درهم فرو رفته برویانیم.
وَ الْتَفَّتِ‌ السَّاقُ بِالسَّاقِ. اِلی‌ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ‌ قیامة: ۲۹ و ۳۰. ساق میّت بساقش پیچیده شده آنروز، روز سوق شدن بسوی پروردگار است چون روح بحلقوم رسید ساقها در آنحال مرده و بهم چسبیده است رجوع شود به «ساق» تا معنی آیه روشن شود.
لفو: الفاء بمعنی پیدا کردن است در لغت آمده: «الفاه: وجده: »
وَ اَلْفَیا سَیِّدَها لَدَی الْبابِ‌ یوسف:
۲۵. شوهر آن زن را در کنار در پیدا کردند و دیدند در آنجاست. قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما اَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا بقره:
۱۷۰. گفتند بلکه پیروی میکنیم از آنچه پدران خود را در آن یافته‌ایم.
لقب: لقب نام دوّم انسان است که با آن خوانده میشود و در آن مراعات معنی لازم است بخلاف نام اول که شاید مرتجل و بدون مراعات معنی باشد مثل امیرالمؤمنین که لقب علی (علیه‌السّلام) است. لقب دو جور است یکی بر سبیل تشریف و مدح چنانکه گفته شد دیگری بر سبیل نبز و طعن‌ وَ لا تَلْمِزُوا اَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْاَلْقابِ‌ حجرات: ۱۱. یعنی بخودتان عیب نتراشید و با القاب به یکدیگر را تعییب نکنید نبز چنان که در قاموس گفته بمعنی لمز (و طعن) است «النّبز: اللّمز» القاب فقط یکبار در قرآن آمده است.
لقح: وَ اَرْسَلْنَا الرِّیاحَ‌ لَواقِحَ‌ فَاَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً حجر: ۲۲.
لقح بمعنی باردار کردن است «لقح النّخلة» یعنی گرد خرمای نر را به خرمای ماده پاشید و آن را باردار کرد. لواقح جمع لاقحه است یعنی بادها را فرستادیم که آبستن کننده‌اند پس از آسمان آب نازل کردیم در اینکه گلها و میوه‌ها بوسیله بادها تلقیح و آبستن میشوند شکی نیست ولی بقرینه‌ «فَاَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً» ظاهرا مراد آنست که باد ابرهای گرم را بمنطقه سرد جوّ میزند و سوزنهای یخ را که ذوب کرده و آبستن نموده بشکل باران در میاورد رجوع شود به «برد» ذیل آیه‌ مِنْ جِبالٍ فِیها مِنْ بَرَدٍ. لقح لازم نیز آمده است. «لقحت المرئة» زن باردار شد.
لقط: اخذ کردن و یافتن از زمین در قاموس آمده: «لقطه: اخذه من الارض» و نیز گوید: «التقطه: عثر علیه من غیر طلب» بی‌جستجو بآن دست یافت در مجمع گفته التقاط گرفتن چیزی است از راه لقطه و لقیط از آن است یعنی آنرا بی‌آنکه بفکرش باشد یافت.
وَ اَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِ‌ یَلْتَقِطْهُ‌ بَعْضُ السَّیَّارَةِ یوسف: ۱۰. او را در گودال چاه افکنید تا بعضی از کاروانها او را گرفته و ببرند. فَالْتَقَطَهُ‌ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً قصص: ۸. موسی را آل فرعون از آب گرفتند تا بآنها دشمن و مایه‌اندوه شود.
لقف: وَ اَوْحَیْنا اِلی‌ مُوسی‌ اَنْ اَلْقِ عَصاکَ فَاِذا هِیَ‌ تَلْقَفُ‌ ما یَاْفِکُونَ‌ اعراف: ۱۱۷. «تَلْقَفُ» در سوره طه:
۶۹ و شعراء: ۴۵. نیز آمده است آنرا حفص بنقل از عاصم بتخفیف قاف و دیگران بتشدید قاف خوانده‌اند.
راغب گوید: لقف، القاف، تلقّف: بمعنی گرفتن شی‌ء است بزیرکی خواه با دست گرفته شود یا با دهان.
قاموس، طبرسی ذیل آیه طه و اقرب الموارد، لقف را اخذ بسرعت گفته‌اند. در مجمع ذیل آیه اعراف گفته تلقّف و تلقّم هر دو یکی است شاعر گوید:
انت عصا موسی الّتی لم تزل‌
تلقف ما یافکه السّاحر
در نهج البلاغه خطبه ۲۰۸ آمده:
«... رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ لَقَفَ‌ عَنْهُ».
یعنی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را دیده و از او شنیده و از وی اخذ کرده است. معنی جامع آن اخذ است خواه با دهان باشد یا با دست چنانکه از راغب نقل شد و یا با گوش چنانکه از نهج البلاغه آوردیم. لقف در آیه فوق بمعنی بلعیدن است.
یعنی بموسی وحی کردیم که عصایت را بیانداز آنگاه عصا فرو می‌برد آنچه را که بدروغ میگفتند مارهاست. این لفظ سه بار بیشتر در قرآن نیامده و همه در باره بلعیدن جادوی ساحران بوسیله عصای موسی میباشد.
لقم: فَالْتَقَمَهُ‌ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِیمٌ‌ صافات: ۱۴۲. در مجمع فرموده:
التقام بمعنی بلعیدن لقمه است در قاموس لقم بسرعت خوردن و التقام بلعیدن است یعنی: ماهی یونس (علیه‌السّلام) را بلعیدن است یعنی: ماهی یونس (علیه‌السّلام) را بلعید در حالیکه او ملامت کننده یا ملامت شده بود رجوع شود به «لوم» این لفظ فقط یکبار در قرآن یافته است.
لقمان: انسان کامل و معروف که نامش دو بار در قرآن مجید ذکر شده:
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ‌ الْحِکْمَةَ اَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ‌... وَ اِذْ قالَ‌ لُقْمانُ‌ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ... لقمان: ۱۲ و ۱۳ ظاهرا اعطاء حکمت ملازم با امر بشکر است آیه اوّل صریح است در اینکه بلقمان حکمت داده شده ولی نبوّت او بصراحت از قرآن استفاده نمیشود گر چه در آیه‌ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ بقره: ۲۵۱. میشود گفت مراد از حکمت نبوّت است. در سوره لقمان از آیه ۱۲ تا ۱۹ عطا شدن حکمت باو و موعظه او نسبت بفرزندش نقل شده اگر پیامبر هم نباشد مقامی بس شامخ دارد که قرآن مجید وی را تا قیامت زنده نگاه داشته است.
در مجمع فرموده: بقولی او مردی حکیم بود نه پیامبر، اکثر مفسّران نیز بر آنند، بقولی او پیامبر بود و حکمت را در آیه نبوّت گفته‌اند بقولی او پسر خواهر ایّوب بود و بقولی پسر خاله ایوب علیه السّلام.
از ابن عمر نقل شده گوید از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم میفرمود بحق میگویم لقمان پیغمبر نبود لیکن مردی بود کثیر التفکر حسن الیقین، خدا را دوست داشت خدا نیز او را دوست داشت و با اعطاء حکمت بر وی منّت گذاشت.
روزی وقت ظهر خوابیده بود که از جانب خدا ندائی رسید: ‌ای لقمان آیا میل داری خدا تو را در روی زمین خلیفه کند تا میان مردم بحق داوری کنی؟
در جواب گفت: اگر پروردگارم مرا مخیّر کند عافیت را میگزینم نه ابتلاء را و اگر حتمی کند فرمان او را شنوا و مطیعم زیرا میدانم که در این صورت یاریم کرده و مصونم خواهد داشت. ملائکه که آنها را نمیدید گفتند:
چرا‌ای لقمان؟
گفت: حکومت سختترین منازل است و ظلم از هر طرف آنرا احاطه کرده اگر حاکم تقوی کرد لایق است که نجات یابد و اگر خطا کرد از راه بهشت خطا کرده، آنکه در دنیا خوار و در آخرت عزیز باشد بهتر از آنست که در دنیا عزیز و در آخرت ذلیل‌ باشد، هر که دنیا را بر آخرت برگزیند دنیا از او فوت میشود، بآخرت هم نمیرسد، ملائکه از نیکوئی منطق وی در عجب شدند، لقمان خوابید و در خواب بوی حکمت عطا شد، بیدار گردید با حکمت سخن میگفت و با حکمت خویش داود را مدد میکرد، داود باو گفت: خوشا بحالت لقمان حکمت داده شدی و بلوای نبوّت از تو برگردانده شد. (مجمع).
در موعظه خویش بفرزندش میفرماید:
پسر عزیز بخدا شرک میار و چیزی را شریک خدا مکن که شرک ستمی بزرگ است. پسرم اگر عمل انسان هموزن دانه خردلی، در سنگی یا در آسمانها و زمین باشد، خدا آنرا میاورد در پیش چشم انسان قرار میدهد که خدا دقیق و کاردان است.
‌ای پسر عزیز نماز بپادار بمعروف وادار و از منکر باز دار و بر مصائب صبور باش که اینها از کارهای لازم است.
مردم را تحقیر مکن و در زمین بتکبّر گام مزن که خداوند خود پسندان و فخر فروشان را دوست نمیدارد.
در رفتن معتدل باش و صوت خویش را ملایم کن که زشتترین صوتها صوت خران است (سوره لقمان).
لقاء: روبرو شدن با شی‌ء و مصادف شدن. عبارت راغب چنین است «اللّقاء مقابلة الشّی‌ء و مصادفته معا». وَ اِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا بقره: ۱۴. چون با اهل ایمان روبرو شدند گویند ایمان آوردیم.
تَلْقِیَة: بمعنی روبرو کردن و تفهیم و اعطا است در اقرب الموارد گفته «لقّاه الشّی‌ء: طرحه الیه» در جوامع الجامع «لتلقّ القرآن» را داده شدن و تفهیم گفته است.
وَ اِنَّکَ‌ لَتُلَقَّی‌ الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ‌ نمل: ۶. تو قرآن را از جانب خدای حکیم و دانا تفهیم میشوی که آنهم یکنوع روبرو شدن است.
وَ لَقَّاهُمْ‌ نَضْرَةً وَ سُرُوراً انسان:
۱۱. و عطا کرد بآنها بهجت و سرور را.
وَ لا یُلَقَّاها اِلَّا الصَّابِرُونَ‌ قصص: ۸۰. تفهیم نمیشوند آنرا مگر صابران یاد داده نمیشوند آن را مگر خویشتن داران. یُلَقَّوْنَ‌ فِیها تَحِیَّةً وَ سَلاماً فرقان: ۷۵. روبرو میشوند در آن با تحیّت و سلام.
الْقاء:‌انداختن هر چیز است به محلیکه می‌بینی آنگاه در عرف بهر‌انداختن اسم شده است (راغب).
فَاَلْقی‌ عَصاهُ فَاِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ‌ اعراف: ۱۰۷. فَلَمَّا اَنْ جاءَ الْبَشِیرُ اَلْقاهُ‌ عَلی‌ وَجْهِهِ‌ یوسف: ۹۶. که در هر دو مطلق‌انداختن است و در وَ اَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ اِلی‌ یَوْمِ الْقِیامَةِ مائده: ۶۴. القاء معنوی مراد است.
تَلَقّی: بمعنی تفهّم و اخذ است «تلقّیت منه» یعنی از او اخذ و قبول کردم (مجمع) در اقرب الموارد آمده «تلقّی الشّی‌ء: تلقّنه» یعنی آن را فهمید فَتَلَقَّی‌ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ‌ بقره: ۳۷. آدم از پروردگارش کلماتی اخذ کرد و خدا بآدم توبه نمود. اِذْ تَلَقَّوْنَهُ‌ بِاَلْسِنَتِکُمْ‌ نور: ۱۵. آنگاه که افک را بزبان اخذ میکردید و زبان بزبان میگرداندید.
اِذْ یَتَلَقَّی‌ الْمُتَلَقِّیانِ‌ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ ق: ۱۷. آنگاه که دو اخذ کننده و فهمنده اخذ میکنند اعمال را که در راست و چپ انسان نشسته‌اند ظاهرا مراد از قعید پیوسته بودن آنهاست بموجب روایات یکی نویسنده اعمال نیک و دیگری نویسنده اعمال بد است.
وَ تَتَلَقَّاهُمُ‌ الْمَلائِکَةُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ‌ انبیاء: ۱۰۳. می‌پذیرند آنها را ملائکه و گویند: این روز شماست که وعده داده میشدید.
الْتِقاء: ملاقات دو شی‌ء است همدیگر را مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ‌ یَلْتَقِیانِ‌ رحمن: ۱۹. قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ‌ الْتَقَتا آل عمران: ۱۳.
لِقاءُ اللّه: گفته‌اند لقاء اللّه بمعنی‌ مرگ است و آن ملاقات خدا است.
ولی آیات نشان میدهد که آن قیامت و ملاقات نعمت و عذاب خداوند است.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ‌ انعام:
۳۱. آنانکه روز قیامت را تکذیب کردند زیانکار شدند یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی وَ یُنْذِرُونَکُمْ‌ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا انعام: ۱۳۰ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً کهف: ۱۱۰.
پس لقاء اللّه مرگ نیست بلکه ثواب و عقاب خدا است.
تِلْقاء: جهت و طرفیکه در مقابل است و ظرف مکان بکار میرود «جلس تلقاء فلان» یعنی مقابل او نشست‌ وَ اِذا صُرِفَتْ اَبْصارُهُمْ‌ تِلْقاءَ اَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ‌ اعراف: ۴۷. و چون چشمشان بطرف اهل آتش برگشت گویند خدایا ما را با ستمگران قرین مگردان.
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ‌ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ...
قصص: ۲۲. چون بطرف مدین رو کرد گفت... قُلْ ما یَکُونُ لِی اَنْ اُبَدِّلَهُ مِنْ‌ تِلْقاءِ نَفْسِی‌ یونس: ۱۵. بگو نیست بر من که قرآن را از جهت داعی نفس خویش عوض کنم گویند «ذلک من تلقاء نفسه» یعنی این از طرف داعی نفس خویش است.
یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ اَمْرِهِ عَلی‌ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ‌ التَّلاقِ‌ غافر:
۱۵. روز قیامت را از آن یوم التّلاق گفته‌اند که در آن اهل آسمان و زمین، خدا و خلق، اولین و آخرین، ظالم و مظلوم، انسان و عملش، یکدیگر را ملاقات کنند. برای هر یک از این وجوه قائلی است.
المیزان وجه دوم را تایید میکند بقرینه‌ اِنَّهُمْ‌ مُلاقُوا رَبِّهِمْ‌ هود:
۲۹. و آیات دیگر. طبرسی بعید نمیداند که تمام وجوه مراد باشند، اختیار المیزان مقبولتر است که از اینگونه آیات‌ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا اَنَّکُمْ‌ مُلاقُوهُ‌ بقره: ۲۲۳ در قرآن زیاد است.
فَالْمُلْقِیاتِ‌ ذِکْراً. عُذْراً اَوْ نُذْراً مرسلات: ۵ و ۶. ظاهرا مراد بادهاست که بنوعی نسبت بقیامت تذکّر میدهند رجوع شود به «رسل».
لکن: این کلمه در اصل لاکن است الف در نوشتن حذف شده و در خواندن ثابت است و آن دو جور است یکی مخفّف از لکنّ بتشدید نون و آن حرف ابتداء است و عمل نمیکند مگر بقول اخفش و یونس.
دیگری در اصل وضع بتخفیف نون است اگر ما بعدش کلام باشد آن حرف ابتدا و فقط برای افاده استدراک است و عاطفه نیست مثل‌ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ‌ کانُوا اَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ‌ نحل: ۱۱۸. و اگر ما بعدش مفرد باشد آن عاطفه است بدو شرط یکی اینکه پیش از آن نفی یا نهی باشد مثل «ما قام زید لکن عمرو» که نفی پیش از آن واقع شده دیگری آنکه مقرون بر او نباشد (از اقرب).
«لکن» در قرآن ظاهرا همه‌اش برای استدراک است.
لکنّ: از حروف مشبهه بفعل اسمش منصوب و خبرش مرفوع باشد، معنای مشهور آن استدراک است و حکم ما بعد آن همیشه مخالف با حکم ما قبل است‌ اِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَ‌ اَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ‌ بقره: ۲۴۳.
لَم: حرف جزم است و مضارع را قلب بماضی میکند فَلَمْ‌ یَزِدْهُمْ دُعائِی اِلَّا فِراراً نوح: ۶. خواندنم نیافزود آنها را مگر فرار.
لمح: نگاه تند. چشم بهم زدن.
در نهایه آنرا نگاه تند گفته و گوید:
در حدیث آمده:
«کَانَ‌ یَلْمَحُ‌ فِی الصَّلَاةِ وَ لَا یَلْتَفِتُ».
در نماز با چشم اشاره میکرد و روی بر نمیگردانید.
در مجمع البیان آنرا نگاه تند و در قاموس اختلاس نظر و در اقرب باز شدن چشم بسوی چیزی... گفته است‌ وَ ما اَمْرُ السَّاعَةِ اِلَّا کَلَمْحِ‌ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ‌ نحل: ۷۷.
وَ ما اَمْرُنا اِلَّا واحِدَةٌ کَلَمْحٍ‌ بِالْبَصَرِ قمر: ۵۰.
ظاهرا آیه دوم نیز در باره مجی‌ء آخرت است و مراد از امر دستور وقوع آن میباشد و از «واحدة» میتوان فهمید که تقدیر آن «و ما امرنا الّا کلمة واحدة» است و گرنه میبایست «واحد» گفته شود.
یعنی کار آخرت و وقوع آن مانند اشاره چشم یا نزدیکتر از آن است احتمال هست مراد آسانی وقوع قیامت در قدرت خدا باشد مانند آسانی اشاره بچشم نه سرعت وقوع قیامت. این لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.
لمز: عیب. در قاموس گفته:
«اللّمز: العیب و الاشارة بالعین» در نهایه نیز عیب معنی کرده، در اقرب الموارد آمده: «لمزه لمزا: عابه» همچنین است قول طبرسی در مجمع‌ وَ مِنْهُمْ مَنْ‌ یَلْمِزُکَ‌ فِی الصَّدَقاتِ فَاِنْ اُعْطُوا مِنْها رَضُوا توبه: ۵۸. بعضی از منافقان در باره صدقات بر تو خرده میگیرند اگر از آن داده شوند خوشنود گردند.
وَ لا تَلْمِزُوا اَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْاَلْقابِ‌ حجرات: ۱۱. بر خودتان عیب نگیرید، در جای خود گفته شده مسلمانان از حیث دین بحکم یک پیکراند لذا عیب بر دیگران عیب بر خویشتن است.
وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ همزه: ۱.
وای بر هر طعنه زن عیب ساز، لمّاز و لمزه بمعنی کثیر اللمز است.
لمس: دست مالیدن «لمسه لمسا:
مسّه بیده». وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ‌ فَلَمَسُوهُ‌ بِاَیْدِیهِمْ لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا اِنْ هذا اِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ‌ انعام:
۷. اگر کتابی در کاغذ بر تو نازل میکردیم و دست بر آن می‌مالیدند حتما کفّار میگفتند: این سحری آشکار است.
در لمس طلب ملحوظ است که دست مالیدن برای دانستن است بدین جهت است که راغب گوید گاهی از طلب بلمس تعبیر آورند، لذا در اقرب از جمله معانی آن گفته: «لمس الشّی‌ء:
طلبه» وَ اَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً وَ شُهُباً جنّ: ۸. در اینجا لمس ظاهرا بمعنی طلب است یعنی: ما خواستیم بآسمان صعود کنیم آنرا یافتیم که از نگهبانان و شهابها پر شده است.
التماس: بهمین مناسبت بمعنی طلب است در قاموس گفته: «التمس:
طلب». قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ‌ فَالْتَمِسُوا نُوراً حدید: ۱۳. گفته شد بعقب برگردید و نوری برای خود بجوئید.
اَوْ لامَسْتُمُ‌ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً نساء: ۴۳.
مائده: ۶. یا با زنان نزدیکی کردید و آبی نیافتید خاک پاک را قصد کرده تیمّم کنید. لمس و ملامسه زنان کنایه از مقاربت است (راغب) در قاموس گفته: «لمس الجاریة» یعنی با او جماع کرد.
در مجمع فرموده مراد از «لامَسْتُمُ‌ النِّساءَ» جماع است چنانکه از علی (علیه‌السّلام) و ابن عباس و مجاهد و سدّی و قتاده روایت شده و ابو حنیفه و جبائی اختیار کرده است. از عمر بن خطّاب، ابن مسعود، شعبی و عطا نقل شده و شافعی اختیار کرده مراد لمس زنان است با دست و غیره. ولی قول اول صحیح است... روایت شده میان عرب و مسلمانان غیر عرب اختلاف شد عجم‌ها گفتند: مراد از آن جماع است، عربها گفتند: مراد مس زنان است، اختلافشان بابن عباس رسید گفت: حق با موالی است و مراد از آن جماع است (مجمع).
برای مزید توضیح آیه مائده را نقل میکنیم: ... اِذا قُمْتُمْ اِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ اَیْدِیَکُمْ اِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ اَرْجُلَکُمْ اِلَی الْکَعْبَیْنِ وَ اِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ اِنْ کُنْتُمْ مَرْضی‌ اَوْ عَلی‌ سَفَرٍ اَوْ جاءَ اَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ اَوْ لامَسْتُمُ‌ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً در صدر آیه حکم حدث اصغر و اکبر در صورت وجدان آب نقل شده و در ذیل آن حکم هر دو در صورت فقدان آب و اگر مراد از «لامَسْتُمُ» دست زدن صرف باشد حکم حدث اکبر در صورت فقدان آب ذکر نشده‌ است. لذا یقینا مراد از آن جماع است در المیزان از کافی نقل شده که حلبی گوید از ابی عبد اللّه (علیه‌السّلام) از «اَوْ لامَسْتُمُ‌ النِّساءَ» پرسیدم فرمود:
آن جماع است و لیکن خداوند پرده پوش است مستور بودن را دوست دارد لذا مانند شما اسم نبرده است‌
«اِنَّ اللَّهَ سَتِیرٌ یُحِبُّ السَّتْرَ فَلَمْ یُسَمِّ کَمَا تُسَمُّونَ».
لمّ: وَ تَاْکُلُونَ التُّراثَ اَکْلًا لَمًّا. وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا فجر: ۱۹ و ۲۰ گویند: «لممت الشّی‌ء» یعنی آنرا جمع و اصلاح کردم در نهج البلاغه خطبه ۵۱ آمده‌
«اَلَا وَ اِنَّ مُعَاوِیَةَ قَادَ لُمَةً مِنَ الْغُوَاةِ».
بدانید معاویه جمعی از فریفته‌گان را (بسوی شما) کشیده.
ظاهرا مراد از اکل لمّ آن است که انسان مال خویش و دیگران را بخورد و در خوردن میان حلال و حرام را جمع کند. یعنی همه میراث و مجموع آنرا که نصیب خود و ورّاث دیگر است میخورید و مال کثیر را دوست میدارید.
لمم‌: الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْاِثْمِ وَ الْفَواحِشَ اِلَّا اللَّمَمَ‌ اِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ اَعْلَمُ بِکُمْ اِذْ اَنْشَاَکُمْ مِنَ الْاَرْضِ وَ اِذْ اَنْتُمْ اَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ اُمَّهاتِکُمْ فَلا تُزَکُّوا اَنْفُسَکُمْ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقی‌ نجم: ۳۲.
مراد از لمم در روایات اهل بیت (علیهم‌السّلام) گناه گاهگاهی است که شخص عادت بآن نکرده، اصرار هم ندارد و گاهگاه از روی غفلت مرتکب میشود راغب گفته: «فلان یفعل کذا لمما «ای حینا بعد حین» در باره این آیه در «کبر» ذیل عنوان کبائر مشروحا سخن گفته‌ایم.
لمّا: لمّا بر سه وجه باشد یکی آنکه مخصوص مضارع است و مثل «لم» جزم میدهد و معنی آنرا بماضی قلب میکند و غالبا منفی آن نزدیک بحال است مثل‌ بَلْ‌ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ‌ ص: ۸. بلکه هنوز عذاب را نچشیده‌اند.
دوّم: ظرف است بمعنی حین و بقول ابن مالک بمعنی «اذ» و مخصوص‌ است بماضی مثل: فَلَمَّا نَجَّاکُمْ اِلَی الْبَرِّ اَعْرَضْتُمْ‌ اسراء: ۶۷.
سوّم حرف استثنا است بمعنی «الّا» و بر جمله اسمیّه داخل شود مثل‌ اِنْ کُلُّ نَفْسٍ‌ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ طارق:
۴. (اقرب) عاصم و غیره‌ «لَمَّا» را در آیه مشدّد و دیگران مخفّف خوانده‌اند آن در صورت اوّل بمعنی «الّا» و «ان» نافیه است یعنی: نیست هیچ نفسی مگر آنکه آنرا حافظی است و در صورت دوّم «ان» مخفّف از ثقیله است.
لن: حرف نصب و نفی و استقبال است‌ وَ لَنْ‌ تَرْضی‌ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصاری‌ حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ‌ بقره: ۱۲۰.
یهود و نصاری هرگز از تو راضی نباشند تا مگر از دینشان پیروی کنی.
در قاموس میگوید: آن نه برای نفی ابد است نه تاکید نفی: چنانکه زمخشری گفته، اگر برای ابد بود لفظ «الیوم» در آیه‌ فَلَنْ‌ اُکَلِّمَ الْیَوْمَ اِنْسِیًّا مریم: ۲۶. نمیامد و اگر برای تاکید بود لفظ «ابد» در وَ لَنْ‌ یَتَمَنَّوْهُ اَبَداً بقره: ۹۵. تکرار میشد و اصل عدم تکرار است.
در اقرب الموارد چیزی در این باره نفیا و اثباتا نقل نکرده است ولی طبرسی ذیل‌ لَنْ‌ تَرانِی‌ اعراف:
۱۴۳. فرموده لن نفی ابد است چنانکه فرموده‌ «وَ لَنْ‌ یَتَمَنَّوْهُ اَبَداً». .. «لَنْ‌ یَخْلُقُوا ذُباباً»، بنظر میاید قول قاموس ضعیف است.
لهب: شعله. مشتعل شدن آتش.
اسم و مصدر هر دو آمده است، بمعنی غبار برخاسته نیز آید لا ظَلِیلٍ وَ لا یُغْنِی مِنَ‌ اللَّهَبِ‌ مرسلات: ۳۱. نه گوار است و نه از شعله آتش باز دارد.
تَبَّتْ یَدا اَبِی‌ لَهَبٍ‌ وَ تَبَّ. ما اَغْنی‌ عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ. سَیَصْلی‌ ناراً ذاتَ‌ لَهَبٍ‌ مسد: ۱- ۳.
ابو لهب عموی حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله است و او را بقولی برای زیبائیش ابو لهب میگفتند و دو گونه‌اش گوئی شعله میکشیدند. بنا بر این قرآن کنیه مشهور او را آورده و عنوان کرده‌ است. بقول بعضی غرض از ابو لهب گفتن تحکم و اثبات آتش است برای او، المیزان این قول را پسندیده است.
اسم ابو لهب بنقلی عبد العزی و بنقلی عبد مناف است. طارق محاربی گوید: در بازار ذی المجاز بودم، جوانی میگفت:
اَیُّهَا النَّاسُ قُولُوا لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا.
مردی پشت سر او بر او سنگ می‌زد و پاهایش را خونی کرده بود و میگفت: ‌ای مردم او دروغگو است او را تصدیق نکنید.
گفتم: این کیست؟ گفتند: محمد است میگوید پیغمبرم و آن عمویش ابو لهب است که میگوید: او دروغگو است.
در باره ابو لهب در «تبب» بطور تفصیل سخن گفته‌ایم و میافزائیم که:
در مجمع گوید: آیا با این سوره باز ابو لهب قدرت داشت که ایمان بیاورد و باز ایمان بر او فرض و لازم بود؟ و اگر ایمان میاورد تکذیب وعده‌ سَیَصْلی‌ ناراً ذاتَ‌ لَهَبٍ‌ نمیشد؟
جواب: آری ایمان برای او لازم بود و این وعید بشرط عدم ایمان است...
اگر فرض کنیم که ابا لهب از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می‌پرسید و میگفت: اگر ایمان آورم باز داخل آتش خواهم شد؟ حضرت میفرمود: نه زیرا که شرط دخول آتش از بین رفته بود.
المیزان این جواب را پسندیده و در ذیل بیان خود گفته: ابو لهب در اختیارش بود که ایمان آورد و از عذاب حتمی که در اثر کفرش بود نجات یابد.
لهث: لهث آن است که سگ از عطش زبانش را بیرون آورد چنانکه در مفردات و مجمع گفته است در قاموس و اقرب گفته: «لهث الکلب و غیره» سگ و غیر سگ زبانش را با تنفس شدید از جهت عطش یا رنج یا خستگی بیرون آورد فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ‌ یَلْهَثْ‌ اَوْ تَتْرُکْهُ‌ یَلْهَثْ‌ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا... اعراف: ۱۷۶.
یعنی حکایت او حکایت سگ است که اگر بر آن حمله کنی زبانش را بیرون آورد و اگر ترکش کنی باز زبانش را بیرون میاورد، این مثل آنان است که آیات ما را تکذیب کرده‌اند.
ظاهرا مراد آنست: همانطور که سگ زبانش را با دم زدن شدید بیرون میکند خواه او را بزنی یا نزنی، آنشخص هم خواستش هوای نفس است خواه وسائل توفیق در اختیارش باشد یا نباشد، مکذّبین هم عادتشان همان است خواه هدایتشان کنی یا نکنی.
و اللّه اعلم.
لهم: فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس: ۸. لهم بمعنی بلعیدن است «لهم الشّی‌ء لهما: ابتلعه بمرّة» الهام تفهیم بخصوصی است از جانب خدا یا ملک که مامور خداست.
راغب گوید: الهام القاء چیزی است در قلب و مخصوص است باینکه از جانب خدا و از ملاء اعلی باشد مثل قول حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله‌
«اِنَّ الرُّوحَ الْاَمِینَ نَفَثَ فِی رُوعِی».
معنی آیه: خدا فجور و تقوای نفس را بنفس تفهیم کرد و نفس انسانی را طوری آفرید که ذاتا خوب و بد و صلاح و فساد را میفهمد. این لفظ فقط یکبار در قرآن آمده است.
لهو: مشغول شدن. چیزیکه مشغول میکند «لها الرّجل بالشّی‌ء: لعب» این مشغول شدن توام با غفلت است.
راغب میگوید: لهو آنست که انسانرا از آنچه مهمّ است و بدردش میخورد مشغول نماید. وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا اِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ انعام: ۳۲. نیست زندگی دنیا مگر بازی و مشغول کننده.
الهاء: مشغول کردن. لا تُلْهِکُمْ‌ اَمْوالُکُمْ وَ لا اَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ‌ منافقون: ۹. اموال و اولادتان شما را از یاد خدا مشغول و غافل نکند رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ‌ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ... نور: ۳۷. مراد این که تجارت و فروختن آنها را از یاد خدا مشغول و غافل نمیکند.
وَ اَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعی‌. وَ هُوَ یَخْشی‌. فَاَنْتَ عَنْهُ‌ تَلَهَّی‌ عبس: ۸- ۱۰. تلهّی مشغول شدن و غفلت ورزیدن است یعنی: اما آنکه شتابان پیش تو میاید و از خدا میترسد تو را از او غافل میشوی و بچیز دیگری مشغول میگردی.
وَ هُمْ یَلْعَبُونَ. لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ...
انبیاء: ۳. آنها ببازی زندگی پرداخته‌اند. دلهایشان بغیر حق مشغول است.
لهو الحدیث‌
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی‌ لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً اُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ‌ لقمان: ۶.
یعنی: بعضی از مردم حدیث مشغول کننده را میخرد تا مردم را ندانسته از راه خدا گمراه کند و راه خدا را مسخره گیرد، عذاب خوار کننده برای آنهاست.
در مجمع فرموده این آیه در باره نضر بن حرث بن علقمه نازل شد که برای تجارت بفارس میرفت، اخبار عجم را میاموخت و بر قریش نقل میکرد و میگفت: محمد بشما اخبار عاد و ثمود را نقل میکند منهم داستان رستم، اسفندیار و اخبار کسری‌ها را، مردم بداستانسرائی او گوش کرده و از شنیدن قرآن دست میکشیدند.
در المیزان از تفسیر قمی از امام باقر (علیه‌السّلام) نقل شده مراد از «مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی...» نضر بن حارث بن علقمه است.
نگارنده گوید: گمان بیشتر آنست که تمام سوره لقمان از برای این ماجرا نازل شده است و این سوره می‌فهماند که قرآن حاوی حقائق و راههای سعادت دنیا و آخرت است و حکایاتیکه در آن نقل شده مثل حکایت لقمان پر از فوائد و نصائح است نه مثل قصّه رستم و اسفندیار که جز لهو الحدیث نیست.
غناء
روایات بسیاری در باره آیه فوق نازل شده که دلالت دارند بر اینکه غناء و آواز خوانی از مصادیق لهو- الحدیث است و حرام میباشد. رجوع شود بروایات در وسائل و غیره.
زندگی لهو: وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا اِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ‌ عنکبوت: ۶۴. لفظ «لَهْوٌ وَ لَعِبٌ» چهار بار در باره زندگی دنیا آمده است در باره لعب بودن آن در «لعب» سخن گفتیم. تعبیر «لهو» در باره دنیا مشعر بر آنست که زندگی دنیا انسان را از یاد حق و آخرت غافل میکند چنانکه‌ لا تُلْهِکُمْ‌ اَمْوالُکُمْ وَ لا اَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ‌ منافقون: ۹.
لا تُلْهِیهِمْ‌ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ‌ نور: ۳۷. این مطلب را روشن میکند و در بسیاری از آیات هست: وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا... انعام: ۷۰. پس باید در زندگی مواظب بود.
لو: لو دارای اقسامی است:
۱- مفید شرطیت است میان دو جمله و دلالت بر امتناع جواب دارد بجهت امتناع شرط و شرطیت در ماضی است مثل‌ لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا انبیاء: ۲۲. اگر در زمین و آسمانها خدایانی غیر از خدا بود هر آینه فاسد میشدند. فاسد نشده‌اند زیرا غیر از خدا، خدایانی نبوده است.
و اغلب در جواب آن لام آید چنانکه گذشت و گاهی بدون لام باشد مثل‌ لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ اُجاجاً فَلَوْ لا تَشْکُرُونَ‌ واقعة: ۷۰.
۲- حرف مصدری مثل «ان» مصدریّه و بیشتر بعد از کلمه «ودّ- یودّ» آید مثل‌ وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ‌ قلم: ۹. یَوَدُّ اَحَدُهُمْ‌ لَوْ یُعَمَّرُ اَلْفَ سَنَةٍ بقره: ۹۶. که در هر دو بمعنی ان مصدریّه است یعنی دوست میدارند اینکه مداهنه کنی مداهنه کنند.
۳- بمعنی تمنّی (ایکاش) مثل‌ وَ لَوْ تَری‌ اِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ... سباء: ۳۱. ‌ای کاش ببینی آنگاه که ستمکاران نزد پروردگارشان نگاه داشته شده‌اند.
لات: اَ فَرَاَیْتُمُ‌ اللَّاتَ‌ وَ الْعُزَّی. وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْاُخْری‌ نجم: ۱۹ و ۲۰. روشن است که هر سه بت از اصنام جاهلیت میباشد. ابن کلبی در کتاب الاصنام میگوید: لات سنگ مکعبی بود در طائف که بنی عتاب بن مالک نگهبان آن بوده و بتخانه‌ای بر آن بنا کرده بودند، قریش و تمام عرب آنرا تعظیم‌ می‌نمودند بدان مناسبت فرزندان خویش را «زید لات» - و «تیم لات» نام میگذاشتند.
این صنم همانطور پا بر جا بود تا آنکه قبیله ثقیف دین اسلام را قبول کردند، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مغیرة بن شعبه را مامور فرمود تا لات را منهدم کرد و بآتش کشید.
نگارنده گوید: بنظر میاید:
مشرکین معتقد بودند که لات و مناة دختران بت عزّی هستند در سیره ابن هشام منقول است: آنگاه که زید بن عمرو بن نفیل مسلمان شد در باره گذشته خود چنین گفت:
عزلت اللّات و العزّی جمیعا
کذلک یفعل الجلد الصّبور
فلا العزّی ادین و لا ابنتیها
و لا صنمی بنی عمرو ازور
در این شعر برای عزّی دو دختر یاد شده گفتیم که: ظاهرا همان لات و مناة هستند متن آیه را در «مناة» به بینید.
لوح: لوح در اصل بمعنی آشکار شدن است «لاح الشّی‌ء لوحا: بدا» آنگاه لوح بهر تخته و صفحه گویند که در آن مینویسند خواه از چوب باشد یا غیر آن.
صفحه را از آن لوح گویند که معانی در آن بوسیله کتابت آشکار میشود چنانکه از مجمع بدست میاید، اقرب الموارد این علّت را بصورت «قیل» آورده است. بقولی علت آن آشکار شدن خطوط در آنست‌ وَ حَمَلْناهُ عَلی‌ ذاتِ‌ اَلْواحٍ‌ وَ دُسُرٍ قمر: ۱۳. نوح را بچیزیکه تخته‌ها و مسمارها داشت حمل کردیم منظور کشتی نوح (علیه‌السّلام) و الواح جمع لوح است.
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی‌ الْاَلْواحِ‌ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ مَوْعِظَةً... - وَ اَلْقَی‌ الْاَلْواحَ‌ وَ اَخَذَ بِرَاْسِ اَخِیهِ‌... - وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَی الْغَضَبُ اَخَذَ الْاَلْواحَ‌... اعراف: ۱۴۵- ۱۵۰- ۱۵۴. مراد از الواح صفحه‌های تورات است معلوم نیست از چوب بوده یا چرم یا فلز و غیره.
بقولی آنها از چوب بودند و از آسمان آمدند بقولی از زمرّد بودند بطول ده ذراع، بقولی از زبرجد سبز و یاقوت سرخ، بقولی دو لوح بودند، زجّاج گفته بدو لوح در لغت الواح گفته میشود.
هیچ یک از این اقوال را اعتباری نیست و از «کَتَبْنا» میشود فهمید که الواح از آسمان نازل شده‌اند. و اللّه العالم.
وَ ما اَدْراکَ ما سَقَرُ. لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ. لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ مدّثّر: ۲۷- ۲۹. تلویح بمعنی تغییر است «لوّحه الحرّ: غیّره» بشر جمع بشره بمعنی پوست بدن است یعنی چه میدانی سقر چیست؟ نه میگذارد و نه دست میکشد تغییر دهنده پوستهای بدن است.
لوح محفوظ
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ. فِی‌ لَوْحٍ‌ مَحْفُوظٍ بروج: ۲۱ و ۲۲. لوح محفوظ که ظرف قرآن است عبارت اخرای کتاب مکنون و امّ الکتاب است که در «امّ» ذیل آیه‌ وَ اِنَّهُ فِی اُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ‌ زخرف: ۴ در باره آن صحبت کرده‌ایم.
لوذ: قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ‌ لِواذاً نور: ۶۳. لواذ به شی‌ء، پناه بردن بآن و مخفی شدن بوسیله آن است «لاذ الرّجل بالجبل لواذا و لیاذا:
استتر به و التجا» (اقرب) تسلّل خارج شدن است بطور پنهانی، موقعیکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مردم را بکاری دعوت میکردند بعضی‌ها در پشت سر بعضی بطور پنهانی از مسجد خارج میشدند «لواذ» مصدر بمعنی فاعل است یعنی خدا داناست بآنکه در پناه یکدیگر پنهانی خارج میشوند این کلمه فقط یکبار در قرآن آمده است.
لوط: علیه السّلام. نام مبارکش ۲۷ بار در قرآن مجید ذکر شده است تورات فعلی نیز حال او را نقل کرده ولی بآنحضرت اهانت نموده است چنانکه در «تورات» گذشت.
او پیامبری صاحب فضیلت بود وَ اِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلًّا فَضَّلْنا عَلَی الْعالَمِینَ‌ انعام:
۸۶. خداوند بوی علم و حکمت عنایت کرده بود وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً انبیاء: ۷۴. وَ اِنَ‌ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ‌ صافات: ۱۳۳. وَ اَدْخَلْناهُ فِی رَحْمَتِنا اِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ‌ انبیاء: ۷۵.
طبرسی ذیل آیه‌ فَآمَنَ لَهُ‌ لُوطٌ وَ قالَ اِنِّی مُهاجِرٌ اِلی‌ رَبِّی اِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌ عنکبوت: ۲۶. از ابن عباس و ابن زید و جمهور مفسّران نقل کرده که لوط پسر خواهر ابراهیم (علیه‌السّلام) بود در تورات سفر تکوین باب ۱۴. گفته شده: لوط برادرزاده ابراهیم بود. طبرسی ذیل آیه ۸۶ انعام آنرا پذیرفته است.
از این آیه ظاهر میشود که موقع بعثت ابراهیم (علیه‌السّلام) در بابل هنوز لوط بپیامبری نرسیده بود و آنوقت بآنحضرت ایمان آورده است و از آیه‌ وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً اِلَی الْاَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ‌ روشن میشود که آنحضرت با ابراهیم (علیهما‌السّلام) از بابل خارج شده و بفلسطین هجرت کرده است.
علی هذا بعثت لوط در فلسطین واقع شده و او در محیط زندگی خویش با آنکه ابراهیم (علیه‌السّلام) نبوّت داشت بر قوم خویش مبعوث گردیده است و در «اخ» گفته شده با آنکه اهل بابل بود چرا در آیه‌ اِذْ قالَ لَهُمْ اَخُوهُمْ‌ لُوطٌ... شعراء: ۱۶۱. برادر قوم خویش خوانده شده است؟
از آیات بدست میاید که در محلّ بعثت حتی یکنفر هم باو ایمان نیاورده و زنش نیز از جمله غیر مؤمنین بود که با خود نبرد و مورد عذاب واقع گردید فَاَنْجَیْناهُ وَ اَهْلَهُ اِلَّا امْرَاَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ‌ اعراف: ۸۳. مراد از «اهل» که نجات یافتند ظاهرا دو نفر دخترش بودند که با پدرشان از آنجا بیرون شدند. در آنجا فقط یک خانه بود که اهلش مسلمان بودند آنهم خانه لوط باستثناء زنش. فَاَخْرَجْنا مَنْ کانَ فِیها مِنَ الْمُؤْمِنِینَ. فَما وَجَدْنا فِیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ‌ ذاریات: ۳۵- ۳۶.
شهریکه چند نفر خدا شناس در آن باشند و آنها هم از آن بیرون روند نزول عذاب بر آن حتمی است.
از لفظ مؤتفکات در آیه‌ وَ قَوْمِ اِبْراهِیمَ وَ اَصْحابِ مَدْیَنَ وَ الْمُؤْتَفِکاتِ‌ توبه: ۷۰. و در حاقّة: ۱۰ که در باره قوم لوط است بدست میاید که در عذاب قوم وی چندین شهر ویران شده است. چنانکه گفته‌اند و در تورات سفر تکوین باب ۱۳. هست که محلّ سکونت لوط شهر سدوم بود و او بر آنشهر و شهرهای اطراف که گفته‌اند مجموعا چهار شهر بودند مبعوث شده بود و آنها عبارتند از: سدوم، عموره، صوغر و صبوییم. و در آیه‌ وَ الْمُؤْتَفِکَةَ اَهْوی‌ نجم: ۵۳. ظاهرا نظر بسدوم محلّ سکونت لوط است یعنی خدا شهر زیر و رو شونده را هلاک کرد.
اهالی شهرهای مزبور ظاهرا بت پرست بوده‌اند گر چه در قرآن آیه صریحی در این باره نیافتم. از شنیعترین اعمال آنها عمل لواط بود و اوّلین قومی بودند که این عمل در میان آنها شایع شد چنانکه لوط بآنها میگفت:
اَ تَاْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ اَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ‌ اعراف: ۸۰. و چنان عادت و سنّت قومی شده بود که حتی در مجالس پیش روی مردم آنرا انجام میدادند لوط (علیه‌السّلام) بآنها میگفت:
اَ اِنَّکُمْ لَتَاْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ وَ تَاْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ...
عنکبوت: ۲۹.
خداوند لوط را بر آنها مبعوث کرد، او آنها را بتقوی و طریق فطرت دعوت نمود ولی حاضر بشنیدن کلام حق نشدند و او را تهدید کردند که در صورت ادامه این سخنان از شهرشان بیرونش خواهند کرد قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ‌ شعراء:
۱۶۷. و در کلام دیگر گفتند: لوط و خانواده‌اش را از شهر خودتان بیرون کنید که از اینکار پاکی میجویند.
سرانجام خداوند ملائکه‌ای بهلاک‌ آنها مامور فرمود آنها ابتدا پیش ابراهیم (علیه‌السّلام) آمده و جریان را باستحضار وی رساندند. ابراهیم با آنها بمجادله پرداخت بامید آنکه منصرفشان کند و گفت: لوط در میان آنهاست، ملائکه گفتند میدانیم، لوط و خانواده‌اش را خارج خواهیم ساخت مگر زنش را که از ماندگان است. بالاخره خطاب آمد یا اِبْراهِیمُ اَعْرِضْ عَنْ هذا اِنَّهُ قَدْ جاءَ اَمْرُ رَبِّکَ وَ اِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ هود:
۷۶.
آنگاه فرشتگان بمحلّ لوط (علیه‌السّلام) آمدند لوط از دین آنها (که نمیدانست فرشته‌اند) غمگین شد و گفت امروز روز سختی است (که میترسید قومش به میهمانان نظر سوئی داشته باشند) قوم چون از ماجرای میهمانان با خبر شدند بخانه لوط رو کردند (تا مگر جوانان را از دست لوط گرفته و عمل منافی عفت بجا آورند) لوط چون هجوم آنها را مشاهده کرد گفت:
‌ای قوم اینک دختران من که تزویج آنها بر شما حلال است آنها را تزویج کنید از خدا بترسید مرا در باره میهمانانم رسوا نکنید، آیا مرد کاملی در میان شما نیست؟! گفتند: میدانی که حقی در دختران تو نداریم و مراد ما را از این هجوم میدانی، فرمود: ایکاش در مقابل شما نیروئی داشتم و یا بعشیره و خانواده‌ای تکیه میکردم.
در این هنگام فرشتگان بسخن در آمده و گفتند: ‌ای لوط ما فرستادگان پروردگار تو هستیم اینها هرگز بتو نرسند در پاسی از شب خود با خانواده‌ات بجز زنت که عذاب او را خواهد گرفت از اینجا بروید و کسی به پشت سر نگاه نکند هنگام صبح عذاب اینها را فرا خواهد گرفت لوط و دخترانش از آنجا خارج شدند و تا وقت صبح از محیط عذاب گذشتند، موقع صبح انتقام خدائی شروع گردید، و دیار آنها زیر رو شد و سنگهائی بر آنها باریدن گرفت‌ فَلَمَّا جاءَ اَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها وَ اَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ هود:
۸۲.
در باره اینکه لوط (علیه‌السّلام) دختران خویش را بر آنها عرضه کرد شکّی نیست در سوره هود آمده که بآنها فرمود هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ اَطْهَرُ لَکُمْ‌.
و در سوره حجر: ۷۱ آمده‌ قالَ هؤُلاءِ بَناتِی اِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ‌.
قطعا مراد آنحضرت زنا نبوده است غیر ممکن است پیامبر خدا آنها را در مقابل لواط بزنا بخواند بلکه منظورش یقینا ازدواج شرعی بود که در شریعتش ازدواج با کفّار جایز بود و زنش نیز از کفّار بود چنانکه در صدر اسلام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دخترش را بابی العاص بن ربیع که هنوز اسلام نیاورده بود تزویج فرمود سپس نسخ شد.
ولی در باره اینکه دختران لوط چند نفر بیش نبودند چطور بهمه آنها ازدواجشان را عرضه کرد درست نمیدانیم در مجمع فرموده آنها دو نفر رئیس داشتند خواست که دخترانش زعوراء و ریتاء را آندو تزویج کنند.
نگارنده گوید اگر این وجه اثبات شود وجه خوبی است، بقول بعضی مرادش زنان امّت بود که پیامبر پدر امّت خویش است ولی جمله‌ لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍ‌ این قول را ردّ میکند. اگر مراد لوط زنان امّت بود دیگر باین وجه وجهی نبود.
لولا: بر سه وجه است یکی اینکه بدو جمله اسمیّه و فعلیه داخل شود برای ربط امتناع دوم بوجود اوّلی مثل‌ لَوْ لا اَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ‌ سبا: ۳۱.
دوّم آنکه برای تخصیص و تشویق باشد مثل‌ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ‌ نمل: ۴۶. که برای تشویق باستغفار است.
سوم آنکه برای توبیخ باشد مانند فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْباناً آلِهَةً احقاف: ۲۸. لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِاَرْبَعَةِ شُهَداءَ... نور: ۱۳.
(از اقرب).
لَوْمَا: مثل لولا برای تحضیض و تشویق و توبیخ است و فقط یکبار در قرآن آمده است‌ لَوْ ما تَاْتِینا بِالْمَلائِکَةِ اِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ‌ حجر: ۷.
لوم: سرزنش. آن نوعا در مقابل چیزی است که بملامت کننده ناگوار و بملامت شده نامناسب باشد. فَلا تَلُومُونِی‌ وَ لُومُوا اَنْفُسَکُمْ‌ ابراهیم:
۲۲. مرا ملامت نکنید خود را ملامت کنید.
تلاوم: ملامت کردن یکدیگر است‌ فَاَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی‌ بَعْضٍ‌ یَتَلاوَمُونَ‌ قلم: ۳۰. بعضی ببعضی رو کردند و همدیگر را سرزنش می‌نمودند.
لومة: بمعنی ملامت است‌ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ‌ لَوْمَةَ لائِمٍ‌ مائده: ۵۴. در راه خدا جهاد میکنند و از ملامت سرزنش کننده‌ای نمی‌ترسند.
ملوم: اسم مفعول است‌ فَتُلْقی‌ فِی جَهَنَّمَ‌ مَلُوماً مَدْحُوراً اسراء ۳۹.
ملیم: بضمّ میم اسم فاعل است بمعنی ملامت کننده‌ فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِیمٌ‌ صافات: ۱۴۲. ماهی او را بلعید حال آنکه خودش را ملامت میکرد که چرا از میان قوم خویش خارج شدم و یا قوم خویش را ملامت میکرد که او را بتنگ آورده سبب خروج وی گشتند طبرسی آنرا مستحق لوم معنی کرده و گوید: ملیم آنست کار ملامت آور کند ولی ظاهرا این درست نیست زیرا اسم مفعول آن ملام است پس ملیم بمعنی ملامت کننده است.
فَاَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ وَ هُوَ مُلِیمٌ‌ ذاریات: ۴۰. فرعون و لشکریانش را گرفته و بدریا‌انداختیم حال آنکه خویشتن را ملامت میکرد که چرا از حق منصرف گشته است.
مجمع این را مثل سابق گفته است.
لَوْن: رنگ. بمعنی جنس و نوع نیز آید چنانکه راغب گفته است. قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها بقره:
۶۹. گفتند خدایت را بخوان بیان کند آن گاو چه رنگی دارد در آیة ثُمَ‌ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً اَلْوانُهُ‌ زمر:
۲۱» ظاهرا منظور اصناف باشد ایضا در آیه‌... وَ اخْتِلافُ اَلْسِنَتِکُمْ وَ اَلْوانِکُمْ‌ روم: ۲۲.
لوی: لیّ بمعنی تابیدن است «لوی الحبل» یعنی ریسمان را تابید «لوی یده- لوی راسه و براسه» یعنی دستش و سرش را چرخاند. وَ اِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ‌ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ... منافقون: ۵. چون بمنافقان گفته شود بیائید تا رسول خدا بر شما استغفار کند سرشان را از روی تکبّر میچرخانند...
وَ اِنْ‌ تَلْوُوا اَوْ تُعْرِضُوا فَاِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً نساء: ۱۳۵.
راغب گوید: «لوی لسانه بکذا» کنایه است از کذب و دروغسازی. ظاهرا مراد از «تَلْوُوا» در آیه همین است یعنی:
اگر در شهادت دروغ گفتید یا از ادای آن سرباز زدید خدا از آنچه میکنید با خبر است. در مجمع فرموده: بقولی معنای‌ تَلْوُوا تبدیل شهادت و تُعْرِضُوا کتمان آنست چنانکه از امام باقر (علیه‌السّلام) نقل شده. ایضا آیه‌ وَ اِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ‌ اَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ... آل عمران: ۷۸. یعنی گروهی از آنها زبانهای خویش را بخواندن کتاب میگردانند تا شما مسلمانان آنرا از تورات بپندارید حال آنکه از تورات نیست.
اِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ‌ عَلی‌ اَحَدٍ آل عمران: ۱۵۳. آنگاه که فرار میکردید و بکسی توجّه نمی‌نمودید یعنی سرگردانده و بکسی نگاه نمیکردید.
لَیًّا بِاَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ‌ نساء: ۴۶. برای گرداندن زبانشان در باطل و تحریف کلام و برای طعن بدین.
لیت: وَ اِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ‌ مِنْ اَعْمالِکُمْ شَیْئاً حجرات:
۱۴ گویند: «لاته یلیته لیتا» یعنی او را منصرف کرد و حقّش را ناقص نمود معنی آیه: اگر بخدا و رسول اطاعت کنید خدا از ثواب اعمال شما چیزی‌ نکاسته و کم نمیکند.
لَیْتَ: حرف تمنّی و طمع است باسمش نصب و بخبرش رفع میدهد.
گاهی در باره غیر مقدور آید مثل‌ یا لَیْتَنِی‌ مِتُّ قَبْلَ هذا مریم: ۲۳. ایکاش پیش از این مرده بودم. و گاهی در باره مقدور نحو یا لَیْتَ‌ لَنا مِثْلَ ما اُوتِیَ قارُونُ... قصص: ۷۹.
یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ حاقّة:
۲۷. گفته‌اند ضمیر «لَیْتَها» راجع است بموته اولی یعنی: ایکاش مرگ اوّلی که در دنیا چشیدم کار مرا بپایان میبرد و فانی شده دیگر زنده نمیگشتم مثل‌ وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی‌ کُنْتُ تُراباً نباء: ۴۰.
لیس: از افعال ناقصه، عملش رفع اسم و نصب خبر است و دلالت بر نفی حال دارد مثل‌ فَلَیْسَ‌ عَلَیْکُمْ جُناحٌ اَلَّا تَکْتُبُوها بقره: ۲۸۲. بنفی غیر حال با قرینه دلالت میکند (اقرب).
لیس فقط در ماضی قابل صرف است مثل لیس، لیسا، لیسوا، لیست، لیستا، لسن. تا آخر.
لیل: شب. لیل و لیلة هر دو بیک معنی است. بقولی لیل مفرد است بمعنی جمع و لیلة برای واحد است ولی در قرآن هر دو برای مطلق آمده‌اند مثل‌ تُولِجُ‌ اللَّیْلَ‌ فِی النَّهارِ آل عمران:
۲۷. و مثل‌ اُحِلَّ لَکُمْ‌ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ اِلی‌ نِسائِکُمْ‌ بقره: ۱۸۷. جمع آن در قرآن لیالی است‌ سِیرُوا فِیها لَیالِیَ‌ وَ اَیَّاماً آمِنِینَ‌ سباء: ۱۸.
اِنَّا اَنْزَلْناهُ فِی‌ لَیْلَةِ الْقَدْرِ قدر: ۱.
رجوع شود به «قدر».
لین: نرمی. راغب گوید: در اجسام بکار رود و در خلق و معانی بطور استعاره. فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ‌ لِنْتَ‌ لَهُمْ... آل عمران: ۱۵۹. در اثر رحمت خدا بآنها نرم و ملایم شدی‌ وَ اَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ سباء: ۱۰ برای داود آهن را نرم کردیم.
تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَ‌ تَلِینُ‌ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ اِلی‌ ذِکْرِ اللَّهِ‌ زمر: ۲۳. در المیزان گوید:
معنی سکون به تلین تضمین گردیده لذا با «الی» متعدی شده است یعنی:
پوستهای آنانکه از خدایشان میترسند میلرزد سپس پوستها و دلهایشان بیاد خدا آرام میگیرد، (قول خدا را قبول کرده و بدان دل می‌بندند).
ما قَطَعْتُمْ مِنْ‌ لِینَةٍ اَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلی‌ اُصُولِها فَبِاِذْنِ اللَّهِ‌ حشر: ۵.
لینه درخت خرما است بقولی آن از لین است و بجهت نرمی میوه‌اش آنرا لینه گفته‌اند (مجمع) راغب گوید: نخله ناعمة. گویا منظور درخت بارور و دلپسند است یعنی هر نخلی که بریدید یا آنرا بر ریشه بپا گذاشتید باذن خدا بود.
فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً طه: ۴۴. با او سخن نرم بگویند.



جعبه ابزار