• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مفهوم احباط و تکفیر خام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



احباط و تكفير: بى‌تأثير كردن عمل با گناه، پوشاندن گناه با كار نيك
احباط، مصدر باب افعال و از ريشه «حبط» و در لغت، به‌معناى فاسد كردن و هدر دادن است،[۱]     و تكفير، مصدر باب تفعيل به‌معناى پوشاندن است كه دو مصدر ثلاثى مجرد آن (كَفر و كُفر) نيز به همين معنا مى‌آيد; هرچند تكفير، معانى ديگرى مانند نسبت دادن غير به كفر و بى‌دينى نيز‌دارد.[۲]    
احباط و واژه‌هاى هم‌ريشه آن ۱۶ بار در قرآن آمده است (بقره:۲۱۷)(آل عمران:۲۲)(مائده:۵)(مائده:۵۳)(انعام:۸۸)(اعراف:۱۴۷)(توبه:۶۹)(هود:۱۶)(كهف:۱۰۵)(احزاب:۱۹)(زمر:۶۵)(محمد:۹)(محمد:۲۸)(محمد:۳۲)(حجرات:۲) و تكفير و واژه‌هاى هم‌ريشه آن ۱۴ بار در قرآن به‌كار رفته است. (بقره:۲۷۱)(آل عمران:۱۹۳)(آل عمران:۱۹۵)(نساء:۳۱)(مائده:۶۵)(انفال:۲۹)(عنكبوت:۷)(زمر:۳۵)(محمد:۲)(فتح:۵)(تغابن:۹)(طلاق:۵)(تحريم:۸) در آياتى از احباط با واژگان و مضامين ديگرى نيز ياد‌شده است; مانند: ابطال يا باطل (بقره:۲۶۴)(اعراف:۱۳۹)(هود:۱۶)(محمّد:۳۳)، اضلال (محمد:۱)(محمد:۸)، هضم (طه:۱۱۲)، هباء منثور (فرقان:۲۳)، احتراق (بقره:۲۶۶)، عدم اغناء (جاثيه:۱۰)(مسد:۲)، خاكستر بر باد رفته (ابراهيم:۱۸)، سراب در بيابان (نور:۳۹) و ضايع كردن عمل (آل عمران:۱۹۵) در آياتى نيز از واژه تكفير و مشتقاتش استفاده نشده; ولى با اين موضوع ارتباط دارند; مانند: ۱۱۴ هود(هود:۱۱۴) كه در آن زايل‌شدن گناه به‌وسيله نيكى آمده، و ۱۱ نحل(نحل:۱۱) كه در آن واژه تبديل آمده و ۲۲ رعد(رعد:۲۲) كه در آن واژه «درء» به‌معناى برطرف كردن به‌كار رفته است.
احباط در اصطلاح از ميان رفتن ثواب يا استحقاق آن يا ديگر آثار عمل نيك به‌وسيله گناه، و تكفير پوشيده و محو شدن عقاب يا استحقاق آن يا ديگر آثار گناه با انجام كار خير است.[۳]     در تعاريف، خودِ عمل، متعلّق احباط قرار گرفته;[۴]     امّا به نظر فخررازى، اين مطلب خالى از مسامحه نيست; زيرا خود عمل و اجزاى تشكيل‌دهنده آن بقا ندارند تا بتوان آن را محو و باطل كرد.[۵]    
احباط و تكفير از قديم مورد بحث و نزاعِ متكلمان بوده است. بيش‌تر معتزله عقيده داشتند كه امكان ندارد انسان در زمان واحد هم مستحق ثواب و هم مستحق عقاب• باشد و ممكن نيست در نامه عمل كسى، هم حسنه و هم سيّئه وجود داشته باشد; بنابراين به احباط و تكفير در عموم حسنات و سيئات قايل شده و در بيان چگونگى آن سه نظر ارائه كردند: ۱. ملاك در ثواب و عقاب، واپسين عملى است كه شخص انجام مى‌دهد. اگر خير باشد، تمام گناهان گذشته را مى‌پوشاند و اگر شرّ باشد، تمام اعمال نيك گذشته را حبط مى‌كند. ۲.‌پاداش‌ها و كيفرها با يك‌ديگر سنجيده شده، بين آن‌ها كسر و انكسار و موازنه صورت مى‌گيرد; به اين معنا كه هر طرف كم‌تر بود، نابود و از‌طرف بيش‌تر نيز به همان مقدار كم مى‌شود. ۳.‌پاداش‌ها و كيفرها با يك‌ديگر سنجيده و هر طرف كم‌تر بود، نابود مى‌گردد; بدون آن كه از‌طرف بيش‌تر چيزى كم شود.[۶]    
اماميه و اشاعره، اين سه نظر را نپذيرفته و گفته‌اند: روش خداوند در كيفر و پاداش، از روش عاقلان در جامعه انسانى جدا نيست. عاقلان در مجازات‌ها و پاداش‌ها و نيز در تحسين و تقبيح افراد، اعمال خير و شرّ را جداگانه محاسبه مى‌كنند;[۷]     بنابراين، ممكن است انسان در زمان واحد هم استحقاق ثواب و هم عقاب و هم عمل خوب و هم عمل بد داشته باشد. در اين صورت اگر عفو الهى يا شفاعت شافعان شامل وى نشود، ابتدا به‌سبب گناهانش كيفر مى‌بيند; سپس ثواب ايمانش به او داده خواهد شد.[۸]     آنان در ردّ معتزله گفته‌اند: لازمه آراى معتزله يا ظلم است يا مخالفت خداوند با وعده‌هايش.[۹]     آنان به اطلاق برخى از آيات نيز مانند: «فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّة خَيرًا يَرَه • و مَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّة شَرًّا يَرَه» (زلزال:۷‌)(زلزال:‌۸)[۱۰]     و «اِنّا لانُضيعُ اَجرَ مَن اَحسَنَ عَمَلا» (كهف:۳۰) استدلال كرده‌اند. براساس اين‌گونه آيات، كار نيك يا بد بى‌پاداش و كيفر نمى‌ماند; در‌حالى‌كه از ديدگاه قرآن، گروهى در طول زندگى خود، خير و شرّ را در هم مى‌آميزند. (توبه:۱۰۲) ناگفته نماند كه در بين همه فرقه‌هاى اسلامى دو مسأله، اجماعى است: ۱.‌اگر كافرى مؤمن شود و با ايمان بميرد، كيفر كفر و گناهانى كه در حال كفر انجام داده، از وى برداشته مى‌شود. ۲. اگر كسى كافر بميرد، ثواب ايمان پيشين وى و اعمال نيكى كه انجام داده، از‌بين مى‌رود.[۱۱]     اماميه پس از ردّ احباط و تكفير مورد نظر معتزله، معناى درست احباط و تكفير قرآنى را بيان كرده‌اند.
در معناى احباط و تكفير ميان اماميه دو قول وجود دارد: ۱. انسان با انجام عمل نيك يا بد، مستحق پاداش يا كيفر مى‌شود; ولى ممكن است برخى از سيئات پاداش برخى از حسنات را نابود كرده يا بعضى از اعمال نيك، بعضى از گناهان را پوشانده، كيفر آن‌ها را از ميان بردارند; البته اين مطلب، عمومى نبوده، همه حسنات و سيئات را دربرنمى‌گيرد; بلكه منحصر به موارد خاصى است كه در دين اسلام بيان شده است.[۱۲]     برخى درباره حبط گفته‌اند: هر انسانى با اعمالى كه انجام مى‌دهد، سعادت را مى‌جويد و حبطِ عمل به‌معناى بى‌تأثير ساختن آن در رساندن شخص به سعادت است; خواه سعادت مطلوب وى دنيايى يا آخرتى و آن عمل عبادى يا غير عبادى باشد و نيز ممكن است گناهِ حبط‌كننده، با عمل مقارن باشد يا پس از آن واقع شود.[۱۳]    ۲.‌استحقاق پاداش يا كيفر، از همان ابتدا مشروط به اين است كه در آينده، عملِ حبط‌كننده يا تكفير‌كننده از وى سر نزند; پس اگر چنين عملى را انجام داد، روشن مى‌شود كه از همان ابتدا مستحق پاداش يا كيفر نبوده است.[۱۴]     براساس اين نظريّه، در هيچ موردى احباط و تكفير حقيقى وجود نخواهد داشت; زيرا وجود آن به‌معناى عالم نبودن خداوند به آينده است.
در ردّ اين نظريه گفته شده: در بحث حقيقت پاداش و كيفر، چه پاداش و كيفر را نتيجه تكوينى اعمال بدانيم و چه مجازات عقلايى آن‌ها به حساب آوريم، در هر صورت، انسان به مجرّد انجام‌عمل، مستحق پاداش يا كيفر و نيز مستحق ستايش يا سرزنش مى‌شود; گرچه اين استحقاق تا قبل از مرگ قابل تغيير است.[۱۵]    
شايان ذكر است كه برخى از حكيمان، تكفير را به‌معناى محو خودِ گناه دانسته‌اند و از آن‌جا كه به نظر آنان، وجود هر ممكنى با ضرورت و وجوب همراه بوده و هيچ‌گاه به عدم تبديل نمى‌شود [۱۶]     و موجودات زمانى در جايگاه خويش نزد موجودات مجرّد محفوظند، محو گناه را به يكى از دو صورت ذيل توجيه كرده‌اند:
۱. هر فعلى كه از انسان صادر مى‌شود، داراى دو جهت است: يكى جهت ثبوت و وجود آن فعل، و ديگرى جهت انتساب آن فعل به فاعل. از جهت اوّل، هيچ فعلى به گناه بودن متّصف نمى‌شود; زيرا هرچه بهره‌اى از هستى دارد، آفريده خداست: «اَللّهُ خــلِقُ كُلِّ شَىء» (زمر:۶۲) و هرچه او آفريده، نيكو و زيباست: «اَلَّذى اَحسَنَ كُلَّ شَىء خَلَقَهُ» (سجده:۷) امّا از جهت دوم، فعل قابليت اتصاف به اطاعت و معصيت بودن دارد; زيرا اگر با امر خداوند موافق باشد، اطاعت، و اگر موافق نباشد، معصيت است; پس هر معصيتى از آن جهت كه معصيت است، امرى عدمى و غير مخلوق بوده، بهره‌اى از وجود ندارد; زيرا منشأ انتزاع آن، عدم تطابق فعل با امر الهى است;[۱۷]     چنان‌كه هرگونه شرّى عدمى است; مثلا درباره كشتن شخصى، قدرت قاتل و تيزى شمشير و پذيرش قطع از ناحيه عضو مقتول، شرّ نبوده; بلكه همگى خير هستند، و شرّ، عدم حيات مقتول است كه چيزى جز عدم و نيستى نخواهد بود. ناگفته نماند كه بين گناه و شرّ تفاوتى وجود ندارد; به جز اين‌كه گناه فقط در اعمال و شرّ، هم در اعمال و هم در ذوات به‌كار مى‌رود.[۱۸]    
۲. همان‌گونه كه ذات شخص گنه‌كار با توبه حقيقى و رسيدن به حقيقت توحيد و معرفت، به ذاتى ديگر تبديل مى‌شود، افعال بدِ وى نيز به افعال نيك تبديل مى‌گردد: «يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّـاتِهِم حَسَنـت». (فرقان:۷۰)
تفاوت اين دو وجه آن است كه وجه نخست بر عدمى بودن شرّ مبتنى است; ولى وجه دوم بر آن ابتنا ندارد.[۱۹]    
عوامل احباط
۱. ارتداد
(كفر پس از ايمان): خداوند، اعمال كسانى را كه از دين خود برگشته، در حال كفر بميرند، باطل دانسته و آنان را اهل دوزخ شمرده است: «...‌و مَن يَرتَدِد مِنكُم عَن دينِهِ فَيَمُت و هُوَ كافِرٌ فَاُولـئِكَ حَبِطَت اَعمــلُهُم فِى الدُّنيا و الأخِرَةِ و اُولـئِكَ اَصحـبُ النّارِ هُم فيها خــلِدون» (بقره:۲۱۷) «اِنَّ الَّذينَ ارتَدّوا عَلى اَدبـرِهِم... فَاَحبَطَ اَعمــلَهُم= بى‌گمان كسانى‌كه مرتد شدند به حقيقت پشت كردند    ...‌، پس خدا اعمالشان را باطل گردانيد». (محمد:۲۵‌ـ‌۲۸) البته برخى اين آيه را درباره منافقان مى‌دانند [۲۱]     كه در اين صورت مورد استشهاد نخواهد بود. در دو آيه نيز از شرك پس از ايمان• سخن به‌ميان آمده كه خود نوعى ارتداد است و عمل را باطل مى‌كند. در يك آيه، خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌فرمايد: ما به تو و كسانى‌كه پيش از تو بودند [۲۲]     = وحى كرديم كه اگر شركورزى، اعمالت تباه مى‌شود و از زيان‌كاران خواهى شد: «و‌لَقَد اُوحِىَ اِلَيكَ و اِلَى الَّذينَ مِن قَبلِكَ لـَئِن اَشرَكتَ لَيَحبَطَنَّ عَمَلُكَ و لَتَكونَنَّ مِنَ الخـسِرين». (زمر:۶۵) در جاى ديگر، درباره مردم و اين‌كه شرك، اعمال پيشين آنان را باطل و بى‌اثر مى‌كند، سخن رفته است: «...‌و‌لَو اَشرَكوا لَحَبِطَ عَنْهُم ما كانوا يَعمَلون». (انعام:۸۸) در اين‌كه آيا عمل، به مجرد ارتداد يا با دوام ارتداد تا هنگام مرگ، حبط مى‌شود دو رأى وجود دارد: شافعى مى‌گويد: ارتدادى كه تا زمان مرگ ادامه دارد، عمل را حبط مى‌كند; ولى مالك، مجرد ارتداد را موجب حبط دانسته است; لذا اگر مسلمانى حج به جا آورد; سپس مرتد و مجدداً مسلمان شود، شافعى مى‌گويد: حج از عهده او برداشته شده است; ولى مالك مى‌گويد: دوباره بايد حج به جا آورد.[۲۳]     دليل نظر مالك، آيه ۶۵ زمر(زمر:۶۵) است كه به مجرد شرك، حبط حاصل مى‌شود. دليل شافعى، آيه‌۲۱۷ بقره(بقره:۲۱۷) است. برخى پاسخ‌داده‌اند كه جمله «فَيَمُت و هُوَ كافِرٌ» ، شرط حبط عمل نيست; بلكه شرط خلود در آتش است; يعنى حبط به مجرد ارتداد حاصل مى‌شود; ولى خلود و جاودانگى عذاب، به بقاى ارتداد تا زمان مرگ منوط است.[۲۴]    
۲. شرك:
آيه‌۱۷ توبه/۹ ايمان به خدا را شرط ثواب و پاداش بر عمل صالح دانسته، شرك را موجب بطلان اعمال و خلود در آتش شمرده است: «ما كانَ لِلمُشرِكينَ اَن يَعمُروا مَسـجِدَ اللّهِ شـهِدينَ عَلى اَنفُسِهِم بِالكُفرِ اُولـئِكَ حَبِطَت اَعمــلُهُم و فِى النّارِ هُم خــلِدون».
در آيه‌۳۳ محمد(محمد:۳۳) نافرمانى از خدا و رسول موجب باطل شدن اعمال دانسته شده است. اين احتمال وجود دارد كه هرچند خطاب آيه به مؤمنان است، آيه به حبط عمل به‌وسيله شرك مربوط باشد; زيرا اطاعت نكردن مؤمنان از خدا و رسول، نوعى شرك است [۲۵]     و اين آيه به مؤمنان سفارش مى‌كند كه با خدا و رسول مخالفت نكنيد تا مشرك نشويد و اعمالتان در اثر شرك باطل نشود. شايد بتوان آيات قبل و بعد را كه از احباط عمل مشركان و كسانى‌كه با پيامبر خدا درافتادند، سخن مى‌گويد، قرينه بر اين مطلب قرار داد.
۳. كفر:
آياتى كه كفر را عامل احباط بيان مى‌كنند، به چند گروه تقسيم مى‌شوند:
الف. كفر به پروردگار:
اعمال كافران مانند خاكسترى كه بادى شديد بر آن بوزد، نابود‌مى‌شود: «مَثَلُ الَّذينَ كَفَروا بِرَبِّهِم اَعمــلُهُم كَرَماد اشتَدَّت بِهِ الرِّيحُ فى يَوم عاصِف لايَقدِرونَ مِمّا كَسَبوا عَلى شَىء». (ابراهيم:۱۸) در آيه‌۳۲ محمد(۳۲) كفر، به همراه باز‌داشتن مردم از راه خدا و مخالفت با پيامبر، عامل حبط شمرده شده است: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا و صَدّوا عَن سَبيلِ اللّهِ و شاقُّوا الرَّسولَ مِن بَعدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الهُدى لَن‌يَضُرُّوا اللّهَ شيــًا و سَيُحبِطُ اَعمــلَهُم». در آيه اوّل همين سوره، تعبير «اَضَلَّ اَعمــلَهُم» براى كافرانى كه مردم را از راه خدا باز‌مى‌دارند، آمده است. آيات ۸‌ـ‌۹ محمد(محمد:۸_۹)، درباره كافران از آن جهت كه از آيات قرآن و نزول آن‌ها خشنود نيستند، مى‌فرمايد: «والَّذينَ كَفَروا فَتَعسـًا لَهُم و اَضَلَّ اَعمــلَهُم • ذلِكَ بِاَنَّهُم كَرِهوا ما اَنزَلَ اللّهُ فَاَحبَطَ اَعمــلَهُم».
ب. كفر به آيات الهى:
در آيات ۲۱‌ـ‌۲۲ آل‌عمران(آل عمران:۲۱_۲۲) كفر به حجّت‌ها و نشانه‌هاى الهى [۲۶]     مانند قرآن و نبوت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)[۲۷]     به همراه كشتن انبيا و آمران به عدل، موضوع احباط قرار داده شده است: «اِنَّ الَّذينَ يَكفُرونَ بِـايـتِ اللّهِ و يَقتُلونَ النَّبِيّينَ بِغَيرِ حَقّ و يَقتُلونَ الَّذينَ يَأمُرونَ بِالقِسطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَليم • اولـئِكَ الَّذينَ حَبِطَت اَعمــلُهُم فِى الدُّنيا و الأخِرَةِ‌...» در‌آيات ۱۰۳‌ـ‌۱۰۵ كهف(کهف:۱۰۳_۱۰۵) كفر به آيات الهى و روز رستاخيز، عامل به هدر رفتن تلاش‌ها و بى‌ارزش شدن انسان در قيامت دانسته شده است: «قُل هَل نُنَبِّئُكُم بِالاَخسَرينَ اَعمـلا • اَلَّذينَ ضَلَّ سَعيُهُم فِى الحَيوةِ الدُّنيا و هُم يَحسَبونَ اَنَّهُم يُحسِنونَ صُنعـا • اُولـئِكَ الَّذينَ كَفَروا بِـايـتِ رَبِّهِم و لِقائِهِ فَحَبِطَت اَعمــلُهُم فَلا‌نُقيمُ لَهُم يَومَ القِيـمَةِ وَزنـا»
ج. كفر به ايمان:
«...‌و‌مَن يَكفُر بِالايمـنِ فَقَد حَبِطَ عَمَلُهُ و هُوَ فِى الأخِرَةِ مِنَ الخـسِرين». (مائده:۵) علامه طباطبايى كفر به ايمان را نداشتن التزام عملى به‌صورت مداوم معنا كرده و گفته است: اگر انسان يكى دوبار برخلاف مقتضاى ايمان عمل كند، فاسق مى‌شود، نه كافر; ولى اگر به‌صورت مستمر چنين كند، كفر به ايمان صادق خواهد بود و اعمال نيك او تباه خواهد شد.[۲۸]     شايد بتوان اين معنا را با رواياتى كه آيه را تفسير كرده‌اند، تأييد نمود. امام صادق(عليه السلام)فرمود: ...كسى كفر به ايمان دارد كه به آن‌چه خداوند امر نموده، عمل نمى‌كند و به آن رضايت نمى‌دهد.[۲۹]     محمدبن‌مسلم از امام باقر يا امام‌صادق(عليهما السلام) نقل مى‌كند كه كفر به ايمان عبارت است از عمل نكردن به دستورهاى خدا به‌طورى كه به كلى رها شود. بعد فرمود: و از آن جمله است كسى كه نماز را عمداً رها كند; بدون آن كه خواب بماند يا كار ديگرى او را از نماز باز‌دارد.[۳۰]    
۴. انكار معاد:
اعمال كسانى‌كه آخرت را دروغ پنداشته‌اند، حبط مى‌شود: «والَّذينَ كَذَّبوا بِـايـتِنا و لِقاءِ الأخِرَةِ حَبِطَت اَعمــلُهُم» (اعراف:۱۴۷)، «اُولـئِكَ الَّذينَ كَفَروا بِـايـتِ رَبِّهِم و لِقائِهِ فَحَبِطَت اَعمــلُهُم» (كهف:۱۰۵) و خداوند، اعمال منكران معاد را چون ذرّات غبار، پراكنده مى‌سازد: «و‌قالَ الَّذينَ لا‌يَرجونَ لِقاءَنا ... و قَدِمنا اِلى ما عَمِلوا مِن عَمَل فَجَعَلنـهُ هَباءً مَنثورا». (فرقان:۲۱‌)(فرقان:‌۲۳)
۵. نفاق:
آيات ۱۸‌ـ‌۱۹ احزاب(احزاب:۱۸_۱۹) از كارشكنى منافقان خبر مى‌دهد كه نه‌تنها خود به جنگ نمى‌رفتند، بلكه از رفتن ديگران نيز جلوگيرى مى‌كردند. علايم آن‌ها بخل، ترس، زخم زبان زدن و حرص است و خداوند اعمالشان را تباه مى‌كند: «قَد يَعلَمُ اللّهُ المُعَوِّقينَ مِنكُم والقائِلينَ لاِِخونِهِم هَلُمَّ اِلَينا ولا يَأتونَ البَأسَ اِلاّ قَليلا • اَشِحَّةً عَلَيكُم فَاِذا جاءَ الخَوفُ رَاَيتَهُم يَنظُرونَ اِلَيكَ تَدورُ اَعيُنُهُم كَالَّذى يُغشى عَلَيهِ مِنَ المَوتِ فَاِذا ذَهَبَ الخَوفُ سَلَقوكُم بِاَلسِنَة حِداد اَشِحَّةً عَلَى الخَيرِ اُولـئِكَ لَم يُؤمِنوا فَاَحبَطَ اللّهُ اَعمــلَهُم وكانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرا». در آيات ۶۸‌ـ‌۶۹ توبه(توبه:۶۸_۶۹) خداوند آن‌ها را در رديف كافران قرار داده، مى‌فرمايد: «...‌اُولـئِكَ حَبِطَت اَعمــلُهُم فِى الدُّنيا و الأخِرَةِ و اُولـئِكَ هُمُ الخـسِرون». آيه‌۵۱‌ـ‌۵۳ مائده(مائده:۵۱_۵۳) نيز چنان‌كه برخى گفته‌اند، درباره حبط اعمال منافقان است; زيرا تعبيرهايى نظير «...‌فى قُلوبِهِم مَرَضٌ‌...» (بقره:۱۰) درباره منافقان آمده است.[۳۱]     البته برخى ديگر، اين آيات را درباره گروهى از مؤمنان بيمار دل و ضعيف‌الايمان دانسته‌اند.[۳۲]    
۶‌. دنياطلبى:
آيه‌۱۶ هود(هود:۱۶) درباره كسانى‌كه زندگى دنيا و زينت‌هاى آن را خواستارند و به آن‌ها دل بسته‌اند، مى‌گويد: نتيجه اعمالشان را در همين دنيا به‌طور كامل به آن‌ها مى‌دهيم; سپس مى‌فرمايد: «اُولـئِكَ الَّذينَ لَيسَ لَهُم فِى الأخِرَةِ اِلاَّ النّارُ و حَبِطَ ما صَنَعوا فيها و بـطِـلٌ ما كانوا يَعمَلون». در روز قيامت، جز آتش به آن‌ها نخواهد رسيد و آن‌چه در دنيا انجام داده‌اند، بر باد مى‌رود و عمل آن‌ها حبط و باطل مى‌شود. پيامد دقّت در اين آيات آن است كه اين عامل از عوامل پيشين جدا نيست و به عواملى كه پس از اين درباره مؤمنان خواهيم گفت، ارتباطى ندارد; زيرا كسانى‌كه به دنيا دل بسته‌اند، ممكن است يكى از دو گروه مؤمنان يا كافران (به‌معناى اعمّ از گروه‌هاى پيش گفته) باشند و با توجه به دو قرينه مى‌توان گفت كه آيات، مربوط به كافران است.
الف. در آيات پيشين، سخن از منكران قرآن و نبوّت و تحدّى با آنان است كه اگر راست مى‌گوييد و قرآن از جانب خدا نيست، ده سوره مانند آن بياوريد. سياق آيات اقتضا مى‌كند كه اين آيه هم درباره آن‌ها باشد.
ب. آيه از خلود در آتش سخن مى‌گويد: «...‌لَيسَ لَهُم فِى الأخِرَةِ اِلاَّ النّارُ‌...» و خلود، مختصّ به كافران است.
آن‌چه تاكنون مطرح شد، آيات مربوط به غير اهل ايمان بود; امّا در قرآن آياتى وجود دارد كه مربوط به حبط اعمال مؤمنان است و در اين قسمت به آن موارد پرداخته مى‌شود.
۷. بلند سخن گفتن در حضور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله):
در آيه‌۲ حجرات(حجرات:۲) صدا را بر صداى پيغمبر بلندتر كردن و نيز بلند سخن گفتن در مقابل آن حضرت، از عوامل حبط شمرده شده است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَرفَعوا اَصوتَكُم فَوقَ صَوتِ النَّبىِّ و لاتَجهَروا لَهُ بِالقَولِ كَجَهرِ بَعضِكُم لِبَعض اَن تَحبَطَ اَعمــلُكُم و اَنتُم لاتَشعُرون». در تفسير اين آيه، آراى گوناگونى مطرح است:
الف. برخى از گناهان ديگر به جز كفر نيز باعث حبط بعضى از اعمال نيك مى‌شوند و اين دو گناه، از‌جمله آن‌ها هستند.[۳۳]    
ب. برخى از مفسران اين آيه را به حبط عمل بر اثر كفر مربوط دانسته‌اند. آنان گفته‌اند: طرح سخن گفتن فراتر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و فرياد زدن نزد او در اين آيه، از آن جهت نبوده كه خود اين دو عمل موجب حبط اعمال مى‌شود; بلكه اين‌ها كاشف از كفر است و كفر، حبط اعمال را در پى دارد; پس اين دو فعل، عامل مستقلى براى حبط نخواهد بود.[۳۴]     اين نظريّه، خلاف ظاهر قرآن است; زيرا در اين آيات به مؤمنان خطاب شده كه برخى از آنان در حضور پيغمبر رفت و آمد داشتند و از صحابه به‌شمار مى‌آمدند; افزون بر آن‌كه بلند سخن گفتن نزد پيامبر هميشه كاشف از كفر نيست; لذا برخى اين عمل را از جهت اهميت حفظ مقام شامخ پيامبر، به منزله كفر قرار داده‌اند، نه آن‌كه كفر حقيقى باشد.[۳۵]    
ج. ملاك در نهى از بلند سخن گفتن، آن است كه اين‌گونه سخن گفتن معمولا موجب آزار مى‌شود و آزار پيامبر(صلى الله عليه وآله) كفر بوده، كفر باعث حبط اعمال است; بنابراين، اگر از مطلق بلند حرف زدن، نهى شده، بدين سبب است كه از عملى كه احتمالا موجب آزار پيغمبر است، نهى شده باشد; چه در واقع به آزار پيامبر بينجامد يا نه; پس نهى در اين جا از باب احتياط خواهد بود; به‌اين معنا كه اصحاب بايد از مطلق بلند سخن گفتن نزد رسول الله پرهيز مى‌كردند تا در آن‌چه موجب اذيّت حضرت و در نتيجه موجب كفر مى‌شد، واقع نشوند وگرنه اعمالشان حبط مى‌گشت. قرينه بر اين نظريّه، جمله «و‌اَنتُم لاتَشعُرون» است; زيرا اين دو قسم عمل (آن‌چه به كفر مى‌انجامد يا نمى‌انجامد) مرز مشخصى براى مكلفان ندارد; پس كلمه «لاتَشعُرون» معنا مى‌يابد; امّا طبق تفاسير ديگر، جايى براى اين جمله نمى‌ماند. قرينه دوم، كلمه «اَن تَحبَطَ» است كه عده‌اى آن را به تقدير «خشية أن تحبط» گرفته‌اند.[۳۶]    
اين نظريه نيز با ظاهر قرآن هماهنگ نيست; زيرا اوّلا آيه ظهور در نهى نفسى و استقلالى دارد، نه نهى مقدّمى (و‌تبعى) و ثانياً زشتى بالا بردن صدا بر صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و نيز بلند سخن گفتن در برابر ايشان با عقل قابل درك است; ولى مؤمنان نمى‌دانستند كه ناپسندى آن دو عمل به حدى است كه اعمال نيك را حبط مى‌كند و جمله «و‌اَنتُم لاتَشعُرون» به اين مطلب اشاره دارد.[۳۷]    
برخى نيز گفته‌اند كه حبط در اين آيه، به احباط و تكفير مربوط نمى‌شود و مراد از آن، اين است كه مجالست و گفت و گو با پيامبر در اين دو صورت، ثواب ندارد، نه اين‌كه به‌وسيله اين دو عمل ثواب اعمال ديگر حبط مى‌شود.[۳۸]    
۸‌. منّت و آزار بعد از انفاق در راه خدا:
اگر كسى بعد از انفاق، بر خدا يا بر گيرنده آن منت بگذارد و او را آزار دهد،[۳۹]     عمل او حبط و ثواب انفاق در راه خدا نصيبش نخواهد شد: «يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا لاتُبطِـلوا صَدَقـتِكُم بِالمَنِّ و‌الاَذى». (بقره:۲۶۴) از كلمه «لاتُبطِـلوا» استفاده مى‌شود كه هرگاه صدقه‌اى به‌طور صحيح داده شود و پس از آن، منّت و آزار باشد، آن صدقه باطل مى‌گردد. آيه‌۲۶۲ بقره(بقره:۲۶۲) نيز اين مطلب را تأييد مى‌كند.
در آيات بعد، مثال ديگرى مى‌آورد و كسانى را كه صدقه خود را با منت و آزار باطل مى‌كنند، به كسى تشبيه مى‌كند كه باغى سرسبز با ميوه‌هاى گوناگون دارد و آب‌ها در آن روان است و در‌حالى‌كه آن شخص داراى فرزندان ضعيفى است، پيرى وى فرا مى‌رسد و در اين هنگام كه شديداً به آن باغ نياز دارد، گردبادى آتشين آمده، آن را مى‌سوزاند.
۹. نافرمانى خدا و رسول:
در آيه‌۳۳ محمّد(محمد:۳۳)، اطاعت نكردن از خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)موجب حبط اعمال دانسته شده است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَطيعُوا اللّهَ و اَطيعُوا الرَّسولَ و‌لا‌تُبطِـلوا اَعمــلَكُم». اين نافرمانى در‌صورتى باعث حبط اعمال است كه مراد آيه، نهى از ابطال عمل به‌وسيله نافرمانى از خدا و رسول، با حفظ ايمان باشد، نه با كفر و شرك [۴۰]    . برخى گفته‌اند: مراد از ابطال عمل، احباط آن با شرك يا منّت‌گذارى بر رسول [۴۱]     يا با ريا، عجب،[۴۲]     معصيت، يا خصوص گناه‌كبيره [۴۳]     است. بر اساس روايتى از امام‌باقر(عليه السلام)در تفسير آيه پيشين، دشمنى با اهل‌بيت(عليهم السلام)موجب باطل شدن اعمال مى‌شود.[۴۴]    


[۴۵]    . المصباح، ص‌۱۱۸.
[۴۶]    . التحقيق، ج‌۱۰، ص‌۷۹.
[۴۷]    . الفروق اللغويه،ص ۲۱; الهيات، ج‌۴، ص‌۳۶۳.
[۴۸]    . الفروق‌اللغويه، ص۲۱; الميزان، ج۲، ص۱۶۷‌ـ‌۱۶۸.
[۴۹]    . التفسيرالكبير، ج‌۲، ص‌۳۹۳.
[۵۰]    . حق‌اليقين، ج‌۲، ص‌۲۲۲; شرح المقاصد، ج‌۵، ص‌۱۴۲; الهيات، ج‌۴، ص‌۳۶۵.
[۵۱]    . الميزان، ج‌۲، ص‌۱۷۰.
[۵۲]    . شرح باب حادى عشر، ص‌۲۸۸ ـ ۲۹۳; كشف المراد، ص‌۵۶۲; شرح المقاصد، ج ۵، ص‌۱۴۰.
[۵۳]    . شرح المقاصد، ج‌۵، ص‌۱۴۰; النكت الاعتقاديه، ص‌۶۳.
[۵۴]    . شرح المقاصد، ج‌۵، ص‌۱۴۱; النكت الاعتقاديه، ص‌۶۳.
[۵۵]    . الهيات، ج‌۴، ص‌۳۶۴; شرح‌المقاصد، ج‌۵‌، ص‌۱۲۵‌ـ‌۱۳۸; حق‌اليقين، ج‌۲، ص‌۲۲۱.
[۵۶]    . حق‌اليقين، ص‌۲۲۱‌ـ‌۲۲۲; الميزان، ج‌۲، ص‌۱۷۰‌ـ‌۱۷۳ و ج‌۱۸، ص‌۳۰۸.
[۵۷]    . الميزان، ج ۲، ص‌۱۶۷ ـ ۱۶۸.
[۵۸]    . حق‌اليقين، ص‌۲۲۰‌ـ‌۲۲۱.
[۵۹]    . الميزان، ج‌۲، ص‌۱۷۱.
[۶۰]    . شرح‌الاسماء، ص‌۲۹۳.
[۶۱]    . الميزان، ج‌۱، ص‌۱۰۱.
[۶۲]    . شرح الاسماء، ص‌۲۹۳‌ـ‌۲۹۴.
[۶۳]    . شرح الاسماء، ص‌۲۹۴.
[۶۴]    . جامع البيان، مج‌۱۳، ج‌۲۶، ص‌۷۵‌ـ‌۷۶.
[۶۵]    . احكام القرآن، ج‌۱، ص‌۱۴۷‌ـ‌۱۴۸.
[۶۶]    . همان، ص‌۱۴۸.
[۶۷]    . التفسيرالكبير، ج‌۲۸، ص۷۲; الميزان، ج‌۱۸، ص‌۲۴۷.
[۶۸]    . التبيان، ج‌۲، ص‌۴۲۲.
[۶۹]    . التفسيرالكبير، ج‌۷، ص‌۲۲۹.
[۷۰]    . الميزان، ج‌۵، ص‌۲۰۶‌ـ‌۲۰۷.
[۷۱]    . تفسير عياشى، ج‌۱، ص‌۲۹۷.
[۷۲]    . تفسير عياشى، ج‌۱، ص‌۲۹۷; نورالثقلين، ج۱، ص‌۵۹۵.
[۷۳]    . التحرير و التنوير، ج‌۶‌، ص‌۲۳۱.
[۷۴]    . الميزان، ج‌۵، ص‌۳۷۴.
[۷۵]    . الميزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۸.
[۷۶]    . الميزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۹; منشور جاويد، ج‌۸، ص‌۲۶۰.
[۷۷]    . روح المعانى، مج‌۱۴، ج‌۲۶، ص‌۲۰۶; الميزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۹.
[۷۸]    . تفسير مراغى، مج‌۹، ج‌۲۶، ص‌۱۲۱; تفسير ابن‌كثير، ج۴، ص‌۲۲۲; الميزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۹.
[۷۹]    .الميزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۹.
[۸۰]    . التبيان، ج‌۹، ص‌۳۴۱; مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۱۹۶.
[۸۱]    . مجمع‌البيان، ج‌۲، ص‌۶۵۰.
[۸۲]    . الميزان، ج‌۱۸، ص‌۲۴۷.
[۸۳]    . التفسيرالكبير، ج‌۲۸، ص‌۷۲.
[۸۴]    . كنزالدقائق، ج‌۱۲، ص‌۲۵۰; مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۱۶۲; روح‌البيان، ج‌۸‌، ص‌۵۲۲.
[۸۵]    . مجمع البيان، ج‌۹، ص‌۱۶۲.
[۸۶]    . كنزالدقائق، ج‌۱۲، ص‌۲۵۰.



جعبه ابزار