ملاقات امام حسین با عمر بن علی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در خلال اقامت کوتاه
امام حسین (علیهالسّلام) در
مدینه پس از خروج از مجلس
ولید، آن حضرت با تعدادی از مردان و زنان
بنی هاشم و بزرگانی از
اصحاب پیامبر، ملاقات کرده است. آنان در این دیدارها با نهایت
حزن و
اندوه، با ایشان
وداع کرده، ایشان را از رفتن به سوی
عراق برحذر میداشتند؛ از جمله برادر آن حضرت،
عمر بن علی بن ابی طالب بود.
عمربن
علی بن ابی طالب که به
عمر الاطرف معروف بود، آخرین پسر
حضرت علی (علیهالسّلام) بود. مادرش
صهباء تغلبیه بود. عمرالاطرف با خواهرش رقیه دوقلو بودند. او فردی سخنور و فصیح و بخشنده بود. او کسی است که بعدها درباره صدقات
پیامبر و علی (علیهالسّلام)، با
امام سجاد (علیهالسّلام) منازعه کرد و آن حضرت را
اذیت نمود، با این وجود آن حضرت دختر خود خدیجه را به پسر او
محمدبن عمربن علی، تزویج کرد. او در
کربلا نبود؛ اما پس از
سال ۶۶ق که میان سپاهیان
عبدالله بن زبیر و سپاه
مختار جنگ درگرفت، به لشکر
مصعب بن زبیر پیوست و در جنگی که بین او و مختار درگرفت، به
قتل رسید. گفته شده که عمرالاطرف نزد مختار رفت. مختار از او پرسید: آیا نامه (
وکالت) از
محمد حنفیه داری؟ عمر گفت: نه. لذا مختار او را از خود طرد کرد و او نزد مصعب بن زبیر رفت. مصعب از او استقبال کرد و صدهزار درهم به او داد. او در کنار مصعب ماند تا زمانی که در جنگ کشته شد)
(برخی گفتهاند: کسی که همراه مصعب در جنگ با مختار کشته شد،
عبیدالله بن علی بوده است. نه عمربن علی)
(در بعضی منابع آمده است که عمربن علی ۸۵ سال عمر کرد و نصف میراث علی علیهالسّلام به را به دست آورد و در ینبع درگذشت)
به نقل
سیدبن طاووس،
عمر نسابه در پایان کتاب خود
الشافی فی النسب از جد خود محمدبن عمربن علی بن ابی طالب چنین نقل کرده است: از پدرم عمربن علی بن ابی طالب شنیدم که به فرزندان
عقیل (داییهای من) میگفت: وقتی برادرم حسین از بیعت کردن با
یزید امتناع کرد، من نزد او رفتم و دیدم که تنها نشسته است. به ایشان گفتم: فدایت شوم ای اباعبدالله، برادرت
حسن بن علی از پدرش علی حدیثی را برای من نقل کرد. تا این را گفتم، دیگر نتوانستم خود را کنترل کنم و شروع به گریه کردم و صدای نالهام بلند شد. حسین من را به سینه چسباند و گفت: او به تو
حدیث کرد که من
شهید میشوم؟ گفتم:
خدا نکند ای پسر رسول خدا گفت: تو را به حق پدرت سوگند میدهم که آیا از کشته شدن من خبر داد؟ گفتم: بلی، چه خوب بود که بیعت میکردی. گفت: پدرم برای من حدیث کرد که رسول خدا به او خبر داد که پدرم و من کشته میشویم و
قبر من، نزدیک قبر او خواهد بود. (شاید اشاره دارد به نزدیک بودن
نجف و کربلا نسبت به
حجاز.) آیا گمان میکنی آنچه را که تو میدانی من اطلاع ندارم؟ من هرگز تن به پستی نمیدهم، و روزی که
فاطمه (علیهالسّلام) پدرش را ملاقات میکند،
شکایت آنچه را که فرزندانش از این امت تحمل کردهاند، به حضرتش خواهد کرد و هیچ کدام از کسانی که دل فاطمه (علیهالسّلام) را درباره فرزندانش آزردهاند، به
بهشت داخل نمیشوند.