• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

نظریه شخصیت راجرز

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



نظریه شخصیت راجرز، یکی از مباحث مطرح در روان‌شناسی بوده که به بررسی نظریه شخصیت در دیدگاه راجرز می‌پردازد. کارل راجرز، نظریه خود را از کار با مراجعان درمانگاهش تدوین کرد. در واقع راجرز از روان‌درمانی به نظریه شخصیت دست یافت. رویکرد پدیدارشناختی راجرز بر خلاف روان‌کاوی بر ادراک، احساس، خودشکوفایی، مفهوم خویشتن و تغییرات مداوم شخصیت تکیه دارد.
[۱] پروین، لارنس. ای، روان‌شناسی شخصیت، ص۲۱۵، محمدجعفر جوادی و پروین کدیور، تهران، رسا، ۱۳۷۲، چاپ اول.




مفهوم خویشتن، مهم‌ترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه راجرز است. به نظر راجرز، انسان رویدادها و عوامل محیط خود را درک کرده و در ذهن خود به آن‌ها معنی می‌دهد. مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پدیداری فرد را به وجود می‌آورد. قسمتی از این میدان که از بقیه تجربیات فرد متمایز است به وسیله واژه‌هایی چون من، مرا و خودم تعریف می‌شود. این بخش همان خود یا خودپنداره است. خودپنداره تصویر یا برداشت شخص است از آن چیزی که هست. به اعتقاد راجرز، خودپنداره فرد بر ادراکش از جهان و رفتارش تاثیر می‌گذارد.

مفهوم ساختاری دیگر در این مورد، خود آرمانی (Idealself) است. خودآرمانی، خودپنداره‌ای است که انسان آرزو می‌کند داشته باشد و شامل معانی و ادراکاتی است که فرد برای آن‌ها ارزش زیادی قایل است.
[۲] شاملو، سعید، مکتب‌ها و نظریه‌ها در روان‌شناسی شخصیت، ص۱۴۲، تهران، رشد، ۱۳۸۲، چاپ هفتم.



به نظر راجرز، فرد همه تجارب خویش را با خودپنداره‌اش مقایسه می‌کند. در واقع افراد تمایل دارند به گونه‌ای رفتار کنند که با خودپنداره آن‌ها همخوانی داشته باشد. هنگامی که بین خودپنداره و تجربه واقعی اختلاف وجود داشته باشد، فرد ناهمخوانی را تجربه می‌کند. برای مثال، اگر خود را فردی عاری از نفرت بدانید، ولی نفرت را تجربه کنید، دچار حالت ناهمخوانی می‌شوید. تجربه‌ها احساس‌های ناهمخوان تهدید کننده‌اند و باعث تنش و اضطراب فرد می‌شوند.
[۳] اتکینسون، ریتال‌ال و همکاران، زمینه روان‌شناسی، ج۲، ص۱۱۸-۱۱۹، حسن رفیعی و همکاران، تهران، ارجمند، ۱۳۸۴، چاپ پنجم.

در صورت بروز چنین ناهمخوانی و تضادی، فرد از خود واکنش دفاعی نشان می‌دهد. راجرز در این زمینه دو روند دفاعی مهم را ذکر می‌کند که یکی از آن‌ها، تحریف کردن (distortion) به معنای تجربه‌ای است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگری، انکار آن تجربه است.

در روند تحریف کردن، ذهن به تجربه متضاد اجازه می‌دهد تا به ضمیر خودآگاه بیاید. البته باید چنان مسخ شده باشد که با خودپنداره فرد هماهنگ شود. برای مثال، اگر چه در خودپنداره دانشجویی این مفهوم وجود داشته باشد که او آدم با استعدادی نیست، هنگامی که در یک درس نمره خوبی بگیرد، برای هماهنگ کردن این تجربه متضاد با خودپنداره‌ای که دارد، به خود می‌گوید: «شانس آوردم که نمره خوبی گرفتم.»
شخص به وسیله مکانیسم انکار، با دور نگه‌داشتن تجربه از ضمیر خودآگاه، وجود آن را به کلی نفی می‌کند. یعنی او این امکان را که خطری برای ساختمان خویشتن به وجود بیاید، از بین می‌برد. به این ترتیب، شخص نه تنها هماهنگی را برآورده می‌سازد، بلکه ثبات خودپنداره را نیز تضمین می‌کند.
[۴] شاملو، سعید، مکتب‌ها و نظریه‌ها در روان‌شناسی شخصیت، ص۱۴۳، تهران، رشد، ۱۳۸۲، چاپ هفتم.


هر چه تجاربی که فرد به دلیل ناهمخوانی با خودپنداره‌اش انکار می‌کند بیشتر باشد، فاصله و شکاف بین خود و واقعیت افزون‌تر و احتمال ناسازگاری فرد بیشتر می‌شود. همچنین ممکن است به اضطراب شدید و سایر آشفتگی‌های هیجانی بیانجامد.
نوع دیگری از ناهمخوانی، ناهمخوانی میان خود واقعی و خود آرمانی است. تفاوت زیاد میان این دو نوع خود، منجر به ناشادی و نارضایتی فرد، همچنین اعتماد به نفس پایین و بی‌ارزش شمردن خویش می‌شود.
[۵] اتکینسون، ریتال‌ال و همکاران، زمینه روان‌شناسی، ج۲، ص۱۱۸-۱۱۹، حسن رفیعی و همکاران، تهران، ارجمند، ۱۳۸۴، چاپ پنجم.



همراه با شکل‌گیری خود یا خویشتن، نیاز دیگری نیز در نوزاد رشد می‌کند که پایدار است و در همه انسان‌ها یافت می‌شود. راجرز این نیاز را که شامل پذیرش عشق و تایید از سوی دیگران بخصوص مادر است، توجه مثبت نامیده است.
[۶] شولتز، دوان، نظریه‌های شخصیت، ص۴۰۰، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، ۱۳۸۴، چاپ اول.

راجرز اهمیت رابطه مادر و کودک را به صورت عاملی که بر احساس کودک از بالندگی خویش تاثیر می‌گذارد، مورد تاکید قرار می‌دهد. اگر مادر نیاز کودک به محبت را ارضا کند، یعنی توجه مثبت خود را نثار وی کند، در این صورت کودک گرایش خواهد داشت که به صورت شخصیتی سالم رشد کند. در غیر این صورت، تمایل نوزاد به سوی شکوفایی و رشد خویشتن متوقف می‌شود.

هنگامی که مادر محبت خود نسبت به کودک را به رفتارهای مناسب خاصی مشروط کند، یعنی کودک تنها تحت شرایط خاصی توجه مادر را دریافت کند (توجه مثبت مشروط)، سعی می‌کند از رفتارهایی که عدم تایید مادر را در پی‌دارند، بپرهیزد. در این حالت، کودک نگرش مادر را درونی می‌کند و در صورت انجام چنین رفتارهایی، به همان شکل که مادر او را تنبیه می‌کرده، خود را تنبیه می‌کند. در واقع کودک خود را وقتی دوست خواهد داشت که رفتارهایش به شیوه‌ای باشد که تایید مادر را به همراه بیاورد. بدین ترتیب خود، به صورت یک جایگزین مادر عمل می‌کند. حاصل چنین موقعیتی، رشد شرایط ارزشمندی در کودک است. یعنی کودک خود را تنها تحت شرایط خاصی با ارزش می‌بیند. در نتیجه نمی‌تواند با آزادی کامل عمل کند و از رشد یا شکوفایی خود بازداشته می‌شود.


به همین دلیل، راجرز معتقد بود که نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است. یعنی هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز می‌کند. در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمی‌دهد و بنابراین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبه‌های خود را سرکوب کند. به عقیده راجرز، تنها از این راه است که می‌توان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت.
[۷] شولتز، دوان، شولتز، سیدنی، تاریخ روان‌شناسی نوین، ج۲، ص۳۷۵-۳۷۶، علی‌اکبر سیف و همکاران، تهران، رشد، ۱۳۷۵، چاپ سوم.


از خصوصیات بارز نیاز به توجه مثبت، دو جانبه بودن آن است. هنگامی که مردم خود را برآورنده نیاز شخص دیگری به توجه مثبت می‌بینند، ارضای نیاز خود را نیز تجربه می‌کنند. به طور مثال، اگر مادری نیاز کودکش را به توجه مثبت ارضا کند، لزوما نیاز خود او هم به توجه مثبت ارضا می‌شود.
راجرز معتقد بود که، خودپنداره فرد در پرتو تایید یا عدم تاییدی که وی از دیگران دریافت می‌کند، به وجود می‌آید. به عنوان بخشی از این خودپنداره، شخص به تدریج نگرش‌های دیگران را درونی می‌کند و در نتیجه توجه مثبت از درون خود فرد سرچشمه می‌گیرد. راجرز این وضعیت را احترام به "خود مثبت" نامید.
به طور مثال، کودکانی که هنگام شاد بودن از مادران خود به صورت عشق و علاقه پاداش دریافت می‌کنند، هر گاه شاد باشند، احترام به خود مثبت را تجربه می‌کنند و بدین ترتیب به خود پاداش می‌دهند.
[۸] شولتز، دوان، نظریه‌های شخصیت، ص۴۰۱، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، ۱۳۸۴، چاپ اول.



راجرز معتقد بود که، انسان‌ها یک انگیزش مهم و برجسته دارند که هنگام تولد مجهز به آن به دنیا می‌آیند. این نیروی انگیزشی اساسی که هدف غایی زندگی همه انسان‌ها محسوب می‌شود، تمایل به شکوفا شدن است. یعنی میل به رشد و توسعه دادن همه توانایی‌ها و توان‌های بالقوه، از توانایی‌های زیست‌شناختی گرفته تا پیچیده‌ترین جنبه‌های روان‌شناختی هستی.
[۹] شولتز، دوان، نظریه‌های شخصیت، ص۳۹۳، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، ۱۳۸۴، چاپ اول.

به عقیده راجرز، تمایل به خودشکوفایی عمدتا معطوف به نیازهای فیزیولوژیکی است که رشد و نمو انسان را تسهیل می‌کند و مسئول پختگی، یعنی رشد‌اندام‌ها و فرایندهای بدنی ژنتیکی است.

تمایل به خودشکوفایی که در تمام موجودات زنده وجود دارد، مستلزم کوشش و ناراحتی است. مثلا وقتی که کودک نخستین گام‌های خود را برمی‌دارد، می‌افتد و صدمه می‌بیند. اگر او در مرحله خزیدن باقی بماند ناراحتی کمتر است، اما کودک پافشاری می‌کند. او می‌افتد و گریه می‌کند، اما هنوز ادامه می‌دهد. کودک به گفته راجرز، علی‌رغم این ناراحتی‌ها ثابت‌قدم باقی می‌ماند. زیرا تمایل به شکوفایی و رشد و نمو، قوی‌تر از هر نوع ترغیبی برای عقب‌گرد است که ناشی از رنج حاصل از رشد است.
[۱۰] شولتز، دوان، نظریه‌های شخصیت، ص۳۹۸، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، ۱۳۸۴، چاپ اول.

مفهوم شکوفایی، مستلزم گرایش ارگانیسم به رشد، از ساختارهای ساده به پیچیده، از وابستگی به استقلال و از تغییرناپذیری و عدم انعطاف به فرایند تغییر و آزادی در بیان احساسات است.
[۱۱] پروین، لارنس. ای، روان‌شناسی شخصیت، ص۲۱۵، محمدجعفر جوادی و پروین کدیور، تهران، رسا، ۱۳۷۲، چاپ اول.


راجرز معتقد بود که، مردم در سرتاسر زندگی چیزی را که او فرایند ارزش‌گذاری وجودی می‌نامد، به نمایش می‌گذارند. منظور او از این اصطلاح این است که همه تجربه‌های زندگی برحسب این‌که تا چه‌اندازه در خدمت تمایل به شکوفایی هستند، ارزشیابی می‌شوند. تجربه‌هایی را که انسان آن‌ها را ترقی دهنده یا تسهیل کننده شکوفایی می‌داند، خوب و مطلق تلقی می‌شوند و بنابراین ارزش‌های مثبت به آن‌ها اختصاص می‌یابند. در نتیجه فرد گرایش به تکرار آن تجربه‌ها پیدا می‌کند. برعکس، تجربه‌هایی که به عنوان بازدارنده شکوفایی شناخته شوند، نامطلوب تلقی می‌شوند و فرد از آن‌ها اجتناب می‌کند.
[۱۲] شولتز، دوان، نظریه‌های شخصیت، ص۳۹۹، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، ۱۳۸۴، چاپ اول.



رسیدن به خودشکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روان است. این فرایندی است که راجرز آن را "کارکرد کامل" می‌نامد. تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت می‌شود. به نظر راجرز، اشخاصی که دارای کارکرد کامل هستند با خصوصیات زیر مشخص می‌شوند: گشودگی و پذیرا بودن نسبت به همه تجارب، گرایش به زندگی کامل در هر لحظه از هستی، اعتماد کردن به احساسات خود درباره یک موقعیت و موضوع و عمل کردن بر اساس آن‌ها به جای هدایت شدن تنها به وسیله قضاوت‌های دیگران یا هنجارهای اجتماعی یا حتی قضاوت‌های عقلانی خود فرد، احساس آزادی در تفکر و عمل، برخورداری از خلاقیت سطح بالا.
[۱۳] شولتز، دوان، شولتز، سیدنی، تاریخ روان‌شناسی نوین، ج۲، ص۳۷۶، علی‌اکبر سیف و همکاران، تهران، رشد، ۱۳۷۵، چاپ سوم.



راجرز معتقد بود واقعیت محیط شخص، چگونگی درک او از محیط است. درک فرد از واقعیت ممکن است با واقعیت عینی منطبق نباشد. همچنین افراد مختلف از وجود یک واقعیت، درک متفاوتی دارند. به عقیده راجرز چارچوب داوری و قضاوت هر شخص، میدان تجربی اوست که شامل تجربه‌های کنونی، محرک‌هایی که فرد از آن‌ها اگاهی ندارد و همچنین خاطره‌های تجارب گذشته است. فرد بر اساس جهان تجربی خود نسبت به محیط و موقعیت‌ها واکنش نشان می‌دهد و رفتار می‌کند.
[۱۴] شولتز، دوان، نظریه‌های شخصیت، ص۳۹۹، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، ۱۳۸۴، چاپ اول.



۱. پروین، لارنس. ای، روان‌شناسی شخصیت، ص۲۱۵، محمدجعفر جوادی و پروین کدیور، تهران، رسا، ۱۳۷۲، چاپ اول.
۲. شاملو، سعید، مکتب‌ها و نظریه‌ها در روان‌شناسی شخصیت، ص۱۴۲، تهران، رشد، ۱۳۸۲، چاپ هفتم.
۳. اتکینسون، ریتال‌ال و همکاران، زمینه روان‌شناسی، ج۲، ص۱۱۸-۱۱۹، حسن رفیعی و همکاران، تهران، ارجمند، ۱۳۸۴، چاپ پنجم.
۴. شاملو، سعید، مکتب‌ها و نظریه‌ها در روان‌شناسی شخصیت، ص۱۴۳، تهران، رشد، ۱۳۸۲، چاپ هفتم.
۵. اتکینسون، ریتال‌ال و همکاران، زمینه روان‌شناسی، ج۲، ص۱۱۸-۱۱۹، حسن رفیعی و همکاران، تهران، ارجمند، ۱۳۸۴، چاپ پنجم.
۶. شولتز، دوان، نظریه‌های شخصیت، ص۴۰۰، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، ۱۳۸۴، چاپ اول.
۷. شولتز، دوان، شولتز، سیدنی، تاریخ روان‌شناسی نوین، ج۲، ص۳۷۵-۳۷۶، علی‌اکبر سیف و همکاران، تهران، رشد، ۱۳۷۵، چاپ سوم.
۸. شولتز، دوان، نظریه‌های شخصیت، ص۴۰۱، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، ۱۳۸۴، چاپ اول.
۹. شولتز، دوان، نظریه‌های شخصیت، ص۳۹۳، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، ۱۳۸۴، چاپ اول.
۱۰. شولتز، دوان، نظریه‌های شخصیت، ص۳۹۸، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، ۱۳۸۴، چاپ اول.
۱۱. پروین، لارنس. ای، روان‌شناسی شخصیت، ص۲۱۵، محمدجعفر جوادی و پروین کدیور، تهران، رسا، ۱۳۷۲، چاپ اول.
۱۲. شولتز، دوان، نظریه‌های شخصیت، ص۳۹۹، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، ۱۳۸۴، چاپ اول.
۱۳. شولتز، دوان، شولتز، سیدنی، تاریخ روان‌شناسی نوین، ج۲، ص۳۷۶، علی‌اکبر سیف و همکاران، تهران، رشد، ۱۳۷۵، چاپ سوم.
۱۴. شولتز، دوان، نظریه‌های شخصیت، ص۳۹۹، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، ۱۳۸۴، چاپ اول.



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «نظریه شخصیت راجرز»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۵/۰۷.    






جعبه ابزار