پایداری یاران امام حسین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در روز عاشورای حسینی یاران
امام حسین (علیهالسّلام) با تمام قوا میجنگیدند، و به هر سویی که از لشکریان
ابن سعد یورش میبردند، آنها را تارومار میکردند و به عقب میراندند.
یاران
حسین (علیهالسّلام) به سختی و با تمام توان میجنگیدند. سوارکاران آنها که ۳۲ نفر بودند، به هر سویی از لشکریان
ابن سعد یورش میبردند، آنها را تارومار میکردند و به عقب میراندند. چون
عزره بن قیس، فرمانده سوارکاران
کوفه دید که لشکرش از هر سو به عقب رانده میشود،
عبدالرحمن بن حصین را نزد عمر بن سعد فرستاد و پیغام داد: آیا نمیبینی سواران من امروز از دست این گروه اندک چه میکشند؟ پیادگان و تیراندازان را بفرست. ابن سعد به
شبث بن ربعی گفت: به یاری آنان نمیروی؟ شبث بن ربعی گفت: سبحان الله، به بزرگ
قبیله مُضر و بزرگ تمام اهل این دیار دستور میدهی که به همراه تیراندازان برود؟ کسی جز مرا برای این کار پیدا نکردی؟
راوی میگوید: همواره از شبث بن ربعی، ناخشنودی از
جنگ دیده میشد. نقل میکنند که او در دوران فرمانروایی
مُصعب بن زبیر (بر کوفه) همواره میگفت:
خدا به مردم این دیار هرگز
خیر و خوبی ندهد و آنها را به راه راست
هدایت نفرماید: آیا شگفت نیست که ما، در کنار
علیبنابیطالب و فرزندش، پنج سال با آل
ابی سفیان جنگیدیم، آن گاه بر فرزندش حسین که بهترین مردم روی زمین بود، تاختیم و به یاری آل
معاویه و
فرزند سمیه
زناکار برخواستیم؟ این
گمراهی است چه گمراهی هراسناکی. (راجع به شبث قبلا در بحث «آرایش دو لشکر در
صبح عاشورا، توضیح دادیم.)
بعد از خودداری شبث بن ربعی، عمر بن سعد،
حصین بن تمیم را فراخواند و همراه او گروه زرهپوشان و پانصد نفر از تیراندازان را فرستاد. اینان پیش رفتند تا به حسین (علیهالسّلام) و یارانش نزدیک شدند و آنها را تیرباران کردند و تمام اسبان آنها را پی کردند و از پا انداختند، و یاران امام (علیهالسّلام) همه بدون
اسب ماندند و پیاده میجنگیدند.
ایوب بن مشرح خیوانی یکی از سپاهیان عمر بن سعد میگفت: به خدا
سوگند من اسب
حر بن یزید را پی کردم، تیری به شکم اسب زدم، اندکی بعد اسب به لرزه افتاد و از حرکت باز ماند. حر بلافاصله از روی اسب پایین پرید و مانند شیر ژیان و
شمشیر به دست چنین رجز میخواند:
ان تعقروا بی فانا ابن الحر•• اشجع من ذی لبد هزبر
«اگر اسب مرا پی کنید، (باکی نیست) من فرزند آزاده هستم؛ شجاعتر از شیر ژیان». راوی میگوید: من هرگز کسی را ندیدم که مانند او حماسه و شگفتی بیافریند.
بعدها پیرمردانی از
قبیله خیوان به ایوب بن مشرح گفتند: تو حر را کشتی؟ گفت: نه به خدا سوگند من نکشتم، دیگران او را کشتند، و دوست هم نداشتم که
قاتل او باشم.
ابوالوداک به او گفت: چرا دوست نداشتی او را بکشی؟ گفت: چون مردم او را از صالحان میشمردند. اگر کار ما (حضور در
کربلا و جنگ با حسین (علیهالسّلام))
گناه بوده است، همان گناه زخم زدن و (پی کردن اسب حر) و حضور در آنجا (کربلا) بر گردن من باشد، بهتر از آن است که با گناه کشتن کسی از آنها، خدا را ملاقات کنم. ابوالوداک گفت: تو با گناه کشتن همه آنها خدا را ملاقات خواهی کرد. تو آن روز
تیر انداختی و اسب پی کردی، تیرهای دیگری هم افکندی و در آن جنگ شرکت کردی، بر آن افراد حمله کردی و همراهان خود را تحریک کردی و باعث جرئت آنها شدی، سیاهی لشکر را زیاد کردی، همچنین وقتی بر تو حمله شد فرار نکردی و دیگر همراهان تو هم کاری مثل تو کردند؛ در نتیجه حر و یاران او کشته شدند. همهٔ شما در
خون آنها شریک هستید. ایوب گفت: ای اباالوداک، تو ما را از
رحمت خدا
مایوس میکنی .اگر حساب ما را در
روز حساب به دست تو بسپارند، خدا تو را نیامرزد، اگر ما را بیامرزی، ابوالوداک گفت: همین است که به تو گفتم.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۷۷۷_۷۷۹.