چاه کنعان (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
استخراج آب از چاه، به دست کاروانیان
مصر که باعث نجات
حضرت یوسف شد در
سوره یوسف آمده است.
استفاده کاروانیان، از آب
چاه کنعان که باعث نجات
حضرت یوسف شد در
سوره یوسف آمده است :
و جاءت سیارة فارسلوا واردهم فادلی دلوه قال یـبشری هـذا غلـم و اسروه بضـعة والله علیم بما یعملون.« و کاروانی آمد پس
آب آور خود را فرستادند و دلوش را انداخت گفت
مژده این یک
پسر است و او را چون کالایی پنهان داشتند و
خدا به آنچه میکردند
دانا بود. »
برخی مکان چاهی را که
یوسف -علیهالسّلام - در آن افکنده شد، سه
فرسخی منزل
یعقوب -علیهالسّلام- دانستهاند.
یوسف در تاریکی وحشتناک
چاه که با تنهایی کشندهای همراه بود، ساعات تلخی را گذرانده اما
ایمان به
خدا و
سکینه و آرامش حاصل از ایمان، نور امید بر دل او افکند و به او تاب و توان داد که این تنهایی وحشتناک را تحمل کند و از کوره این آزمایش، پیروز بدر آید.
چند روز از این ماجرا گذشت خدا میداند، بعضی از مفسران سه
روز و بعضی دو روز نوشتهاند.
بهر حال" کاروانی سر رسید" (و جاءت سیارة) (کاروان را به این جهت"
سیاره " گفتهاند که دائما در سیر و حرکت است.)
و در آن نزدیکی منزل گزید، پیدا است نخستین حاجت کاروان تامین
آب است، لذا" کسی را که مامور آب آوردن بود به سراغ آب فرستادند" (فارسلوا واردهم)
" مامور آب، دلو خود را در چاه افکند" (فادلی دلوه).
یوسف از قعر چاه متوجه شد که سر و صدایی از فراز چاه میآید و به دنبال آن،
دلو و
طناب را دید که به سرعت پائین میآید، فرصت را
غنیمت شمرد و از این عطیه الهی بهره گرفت و بی درنگ به آن چسبید.
مامور آب احساس کرد دلوش بیش از اندازه سنگین شده، هنگامی که آن را با قوت بالا کشید، ناگهان چشمش به
کودک خردسال ماه پیکری افتاده و فریاد زد: " مژده باد این کودکی است بجای آب" (قال یا بشری هذا غلام).
کم کم گروهی از کاروانیان از این امر آگاه شدند ولی برای اینکه دیگران با خبر نشوند و خودشان بتوانند این کودک زیبا را به عنوان یک غلام در
مصر بفروشند، " این امر را بعنوان یک
سرمایه نفیس از دیگران مخفی داشتند" (و اسروه بضاعة).
البته در تفسیر این جمله احتمالات دیگری نیز داده شده از جمله اینکه یابندگان یوسف، یافتن او را در چاه، مخفی داشتند و گفتند این متاعی است که صاحبان این چاه در اختیار ما گذاشتهاند تا برای او در مصر بفروشیم.
دیگر اینکه بعضی از برادران یوسف که برای خبر گرفتن از او و یا رسانیدن
غذا به او گاه و بیگاه به کنار چاه میآمدند هنگامی که از جریان با خبر شدند، برادری یوسف را
کتمان کردند، تنها گفتند او غلام ما است، که فرار کرده و در اینجا پنهان شده، و یوسف را تهدید به
مرگ کردند که اگر پرده از روی کار بر دارد، کشته خواهد شد.
ولی
تفسیر نخست از همه نزدیکتر به نظر میرسد.