• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

کرامات امام سجاد (منابع فریقین)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



در منابع اسلامی و به خصوص شیعی، کرامات فراوانی از امام سجاد (علیه‌السّلام) نقل شده است که در این نوشتار، به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم. ابتدا به ذکر چند نمونه از منابع اهل سنت می پردازیم و سپس به سراغ منابع شیعه خواهیم رفت.



در اینجا به ذکر دو کرامت که در منابع اهل سنت آمده است می پردازیم:

۱.۱ - کرامت اول

این کرامت، به زمان اسارت امام در زندان خلیفه مربوط می شود. ابونعیم اصفهانی این کرامت امام سجاد (علیه‌السّلام) را چنین نقل می‌کند:
«ابن شهاب الزهری قال شهدت علی بن الحسین یوم حمله عبدالملک بن مروان من المدینة الی الشام فاثقله حدیدا و وکل به حفاظا فی عدة وجمع فاستاذنتهم فی التسلیم علیه والتودیع له فاذنوا لی فدخلت علیه وهو فی قبة والاقیاد فی رجلیه والغل فی یدیه فبکیت وقلت وددت انی مکانک وانت سالم فقال یا زهری اتظن ان هذا مما تری علی وفی عنقی یکربنی اما لو شئت ما کان فانه وان بلغ منک وبامثالک لیذکرنی عذاب اللهثم اخرج یدیه من الغل ورجلیه من القیدثم قال یا زهری لاجزت معهم علی ذا منزلتین من المدینةقال فما لبثنا الا اربع لیال حتی قدم الموکلون به یطلبونه بالمدینة فما وجدوه فکنت فیمن سالهم عنه فقال لی بعضهم انا لنراه متبوعا انه لنازل ونحن حوله لا ننام نرصده اذ اصبحنا فما وجدنا بین محمله الا حدیدةقال الزهری فقدمت بعد ذلک علی عبدالملک بن مروان فسالنی عن علی بن الحسین فاخبرته فقال لیانه قد جاءنی فی یوم فقده الاعوان فدخل علیفقال ما انا وانت فقلت اقم عندی فقال لا احب ثم خرج فوالله لقد امتلا ثوبی منه خیفة قال الزهری فقلت یا امیرالمؤمنین لیس علی بن الحسین حیث تظن انه مشغول بنفسه فقال حبذا شغل مثله فنعم ما شغل به.»
ابن شهاب زهری گوید وقتی عبدالملک دستور داده بود علی بن الحسین را از مدینه به شام بیاورند، من آنجا بودم. ایشان را با زنجیری آهنی بسته و گروهی را برای نگهبانی ایشان گماشته بودند. من از آنها اجازه خواستم که با امام ملاقات نموده و وداع نمایم. اجازه دادند. وقتی خدمتش رسیدم مشاهده کردم ایشان زیرخیمه‌ای بود و پاها و دستهایش را در غل و زنجیر بسته بوداند، گریه‌ام گرفت؛ گفتم کاش من به جای شما بودم و شما از این رنج آسوده بودی. فرمود زهری خیال می‌کنی این غل و زنجیر آویخته به گردنم مرا می‌آزارد؟ اگر بخواهم می‌توانم این غل و زنجیرها را از دست و پای خود بگشایم، گرچه تو و غیر تو از دیدن این منظره منقلب می‌شوید ولی این غل و زنجیر مرا بیاد عذاب خدا می‌اندازد. در این هنگام، دست و پای خود را از زنجیر گشود و فرمود زهری من بیشتر از دو منزل دیگر تا مدینه با اینها نخواهم بود.
زهری گفت چهار شب بعد، نگهبانان به مدینه برگشتند و به جستجوی زین العابدین (علیه السلا) پرداختند اما از او خبری نبود. من نیز از آنها پرسیدم که آن آقا چه شد؟ یکی از آنها گفت ما خیال می‌کنیم جن به همراه او بود. هر وقت پیاده می‌شدیم همه ما اطرافش را می‌گرفتیم و کاملا مراقبش بودیم یک روز صبح از او جز مشتی غل و زنجیر ندیدیم. بعد از این جریان، من پیش عبد الملک رفتم حال علی بن الحسین (علیه السلام) را از من پرسید. جریان را برایش نقل کردم. گفت همان روزی که نگهبانان او را از دست دادند پیش من آمد و گفت مرا با تو چه کار؟ گفتم پیش من بمان. گفت علاقه به این کار ندارم و از پیش من رفت. به خدا سوگند از دیدن او پیکرم را وحشت فرا گرفته بود. زهری گفت به عبدالملک گفتم علی بن الحسین آن طوری که تو خیال می‌کنی نیست(در فکر بدست آوردن خلافت نیست) او بکار خویش مشغول است. عبدالملک گفت چه خوب است کاری که او بدان مشغول است.

۱.۲ - کرامت دوم

ابونعیم روایتی را نقل می‌کند که بر اساس آن، امام سجاد (علیه‌السّلام) از ناله گنجشگانی که دورش می‌چرخیدند خبر می دهد:
«حدثنا محمد بن احمد الغطریفی ثنا محمد بن احمد بن اسحاق بن خزیمة ثنا سعید بن عبدالله بن عبدالحکم قال ثنا عبدالرحمن بن واقد ثنا یحیی بن ثعلبة الانصاری ثنا ابو حمزة الثمالی قال کنت عند علی بن الحسینفاذا عصافیر یطرن حوله یصرخنفقال یا ابا حمزة هل تدری ما یقول هؤلاء العصافیر فقلت لا قال فانها تقدس ربها (عزّوجلّ) وتساله قوت یومها؛
ابوحمزه ثمالی می‌گوید: نزد امام سجاد (علیه‌السّلام) بودم. گنجشکانی اطراف ایشان پرواز می‌کردند و سر و صدا می‌کردند. فرمود: ‌ای ابوحمزه می‌دانی این گنجشک‌ها چه گویند؟ گفتم: نه. فرمود: خدا عزوجل را تقدیس می‌کنند و از او غذای روزانه خود را طلب می‌کنند. »


در منابع شیعه نیز موارد فراوانی از معجزات امام سجاد (علیه‌السّلام) به چشم می‌خورد که در این مجال، چند مورد را ذکر می‌کنیم:

۱.۱ - کرامت اول

شیخ صدوق کرامتی درباره ثروتمند شدن فقیری با دو قرص نان امام سجاد (علیه‌السّلام) را نقل کرده است:
«حدثنا محمد بن القاسم الاسترآبادی قال حدثنا جعفر بن احمد قال حدثنا ابو یحیی محمد بن عبدالله بن یزید القمی قال حدثنا سفیان بن عیینة عن الزهری قال: کنت عند علی بن الحسین ع فجاءه رجل من اصحابه فقال له علی بن الحسین ع ما خبرک ایها الرجل فقال الرجل خبری یا ابن رسول الله انی اصبحت و علی اربعمائة دینار دین لا قضاء عندی لها و لی عیال ثقال لیس لی ما اعود علیهم به قال فبکی علی بن الحسین ع بکاء شدیدا فقلت له ما یبکیک یا ابن رسول الله فقال و هل یعد البکاء الا للمصائب و المحن الکبار قالوا کذلک یا ابن رسول الله قال فایة محنة و مصیبة اعظم علی حر مؤمن من ان یری باخیه المؤمن خلة فلا یمکنه سدها و یشاهده علی فاقة فلا یطیق رفعها.
قال فتفرقوا عن مجلسهم ذلک فقال بعض المخالفین و هو یطعن علی علی بن الحسین عجبا لهؤلاء یدعون مرة ان السماء و الارض و کل شی‌ء یطیعهم و ان الله لا یردهم عن شی‌ء من طلباتهم ثم یعترفون اخری بالعجز عن اصلاح خواص اخوانهم فاتصل ذلک بالرجل صاحب القصة فجاء الی علی بن الحسین ع فقال له یا ابن رسول الله بلغنی عن فلان کذا و کذا و کان ذلک اغلظ علی من محنتی فقال علی بن الحسین ع فقد اذن الله فی فرجک یا فلانة احملی سحوری و فطوری فحملت قرصتین فقال علی بن الحسین ع للرجل خذهما فلیس عندنا غیرهما فان الله یکشف عنک بهما و ینیلک خیرا واسعا منهما فاخذهما الرجل و دخل السوق لا یدری ما یصنع بهما یتفکر فی ثقل دینه و سوء حال عیاله و یوسوس الیه الشیطان این مواقع‌ هاتین من حاجتک فمر بسماک قد بارت علیه سمکته قد اراحت فقال له سمکتک‌ هذه‌ بائرة علیک‌ و احدی قرصتی‌هاتین بائرة علی فهل لک ان تعطینی سمکتک البائرة و تاخذ قرصتی هذه البائرة فقال نعم فاعطاه السمکة و اخذ القرصة ثم مر برجل معه ملح قلیل مزهود فیه فقال له هل لک ان تعطینی ملحک هذا المزهود فیه بقرصتی هذه المزهود فیها قال نعم ففعل فجاء الرجل بالسمکة و الملح فقال اصلح هذا بهذا فلما شق بطن السمکة وجد فیه لؤلؤتین فاخرتین فحمد الله علیهما.
فبینما هو فی سروره ذلک اذ قرع بابه فخرج ینظر من بالباب فاذا صاحب السمکة و صاحب الملح قد جاءا یقول کل واحد منهما له یا عبدالله جهدنا ان ناکل نحن او احد من عیالنا هذا القرص فلم تعمل فیه اسناننا و ما نظنک الا و قد تناهیت فی سوء الحال و مرنت علی الشقاء قد رددنا الیک هذا الخبز و طیبنا لک ما اخذته منا فاخذ القرصتین منهما فلما استقر بعد انصرافهما عنه قرع بابه فاذا رسول علی بن الحسین ع فدخل فقال انه یقول لک ان الله قد اتاک بالفرج فاردد الینا طعامنا فانه لا یاکله غیرنا و باع الرجل اللؤلؤتین بمال عظیم قضی منه دینه و حسنت بعد ذلک حاله فقال بعض المخالفین ما اشد هذا التفاوت بینا علی بن الحسین ع لا یقدر ان یسد منه فاقة اذ اغناه هذا الغناء العظیم کیف یکون هذا و کیف یعجز عن سد الفاقة من یقدر علی هذا الغناء العظیم فقال علی بن الحسین ع هکذا قالت قریش للنبی صکیف یمضی الی بیت المقدس و یشاهد ما فیه‌من آثار الانبیاء من مکة و یرجع الیها فی لیلة واحدة من لا یقدر ان یبلغ من مکة الی المدینة الا فی اثنی عشر یوما و ذلک حین‌هاجر منها ثم قال علی بن الحسین ع جهلوا و الله امر الله و امر اولیائه معه ان المراتب الرفیعة لا تنال الا بالتسلیم لله جل ثناؤه و ترک الاقتراح علیه و الرضا بما یدبرهم به ان اولیاء الله صبروا علی المحن و المکاره صبرا لم یساوهم فیه غیرهم فجازاهم الله (عزّوجلّ) عن ذلک بان اوجب لهم نجح جمیع طلباتهم لکنهم مع ذلک لا یریدون منه الا ما یریده لهم.»
«زهری گوید: خدمت امام زین العابدین (علیه‌السّلام) بودم که یکی از اصحابش نزد آن حضرت آمد و امام به او فرمود‌ای مرد چه وضعی داری؟ عرض‌کرد: یا ابن رسول الله من امروز چهارصد اشرفی قرض دارم و نانخور زیادی دارم و چیزی ندارم برای آنها ببرم. امام به شدت گریه کرد. عرض‌کردم: چرا گریه می‌کنی؟ فرمود: آیا گریه برای غیر مصیبت و بلاهاست؟ (گریه برای مصائب و محنتهای بزرگ است). گفتند: این چنین است. فرمود: چه محنت و مصیبت بر مؤمن آزاد از این سخت‌تر که برادر خود را محتاج بیند و نتواند به او کمک کند و او را فقیر بیند و نتواند علاج آن بکند. زهری گوید: مجلس بهم خورد و یکی از مخالفان که بر امام طعن می‌زد و می گفت: از اینها تعجب است که یک بار ادعا می‌کنند آسمان و زمین و هر چیزی فرمانبر آنها است و خدا هر خواست آن‌ها را اجابت کند و بار دیگر، نسبت به اصلاح حال خواص خودشان، اعتراف به درماندگی می‌کنند.
این خبر به آن مرد گرفتار رسید و آمد نزد امام و عرض کرد: یا ابن رسول الله از فلانی به من خبر رسیده که چنین و چنان گفته و این گفته او از گرفتاری خودم بر من سخت‌تر است. امام فرمود: خدا اجازه رفع گرفتاریت را داده است. ‌ای فلانه (خطاب به یکی از کنیزها)، افطاری و سحری مرا بیاور. دو قرص نان آورد. امام به آن مرد فرمود: اینها را بگیر که جز آنها چیزی نداریم. خدا به وسیله آنها از تو رفع گرفتاری کند و مال بسیاری به تو می‌رساند. آن مرد آن دو قرص نان را گرفت و به بازار رفت و نمی‌دانست چه کند. در‌اندیشه قرض سنگین و بدی وضع عیالش بود و شیطان به او وسوسه می‌کرد که این‌ دو قرص نان چطور حوائجت را برطرف می‌کند؟ به ماهی فروشی رسید که ماهی او خشک شده بود. به او گفت: این ماهی تو خشک است، این قرص نان من هم خشک است، میل داری این ماهی خشک شده‌ات را به این قرص نان خشک من بدهی؟ گفت: آری. ماهی را به او داد و قرص نان او را گرفت. باز به مرد نمک فروشی که نمک او را نمی‌خریدند برخورد کرد و به او گفت: این نمکت را که از تو نمی‌خرند من می‌دهی و در مقابل، این قرص نان را بگیری؟ گفت: آری. نمک را از او گرفت و با ماهی آورد و با خود گفت این ماهی را با آن نمک اصلاح می‌کنم. چون شکم ماهی را شکافت دو لؤلؤ فاخر در آن یافت و خدا را حمد گفت. در این میان که خوشحال بود، در خانه او را زدند. آمد ببیند پشت در خانه چه کسی است. دید صاحب ماهی و نمک هر دو آمدند و هر کدام می‌گویند‌: ای بنده خدا ما و عیال ما هر چه کوشش کردیم دندان ما به این قرص نان تو کار نکرد (نتوانستم نان را بخوریم) و گمان کردیم که تو از بدحالی و فقر این نان را می‌خوری و آن را به تو برگرداندیم و آنچه هم به تو دادیم بر تو حلال کردیم آن دو قرص نان را گرفت. چون آن دو نفر برگشتند، باز در خانه او را زدند که فرستاده امام بود. وارد شد و گفت: امام می‌فرماید خدا به تو گشایش داد، طعام ما را باز ده که جز ما کسی آن را نخورد. آن مرد آن دو لؤلؤ را به بهای بسیاری فروخت و قرضش را ادا کرد و وضع زندگیش خوب شد.
یکی از مخالفین گفت: ببین تفاوت تا کجا است؛ در عین حالی که علی بن الحسین (علیه‌السّلام) توانا برفع فقر خود نیست، او را به این ثروت بسیار رسانید و این چگونه می‌شود و چگونه کسی که از رفع فقر خود ناتوانست‌ به این ثروت بی نهایت تواناست. امام فرمود: قریش هم به پیغمبر همین اعتراض را داشتند و می‌گفتند: کسی که نمی‌تواند از مکه تا مدینه را جز در دوازده روز برود (چنان که به هنگام هجرت او نیز چنین بود)، چگونه در یک شب از مکه به بیت المقدس می‌رود و برمی‌گردد. سپس علی بن الحسین (علیه‌السّلام) فرمود: اینها غافلند از کار خدا و دوستان خدا. به مقام‌های بلند نمی‌توان رسید مگر با تسلیم در مقابل خدا و ترک اظهار نظر و رضا به آنچه او صلاح می‌داند. دوستان خدا صبر می‌کنند بر گرفتاری‌ها و ناراحتی‌ها بطوری که دیگران چنین صبری ندارند و خداوند در مقابل این شکیبائی آنها را به تمام آرزوهایشان می‌رساند. با وجود این، آنها جز خواسته خدا را نمی‌خواهند.»

۱.۲ - کرامت دوم

در مناقب ابن شهر آشوب از طریق امام باقر (علیه‌السّلام) کرامتی از امام سجاد (علیه‌السّلام) در خصوص ثروتمند شدن خادم امام نقل شده‌است:
«ابو جعفر ع‌ خدم ابوخالد الکابلی علی بن الحسین دهرا من عمره ثم انه اراد ان ینصرف الی اهله فاتی علی بن الحسین ع و شکا الیه شدة شوقه الی والدیه فقال یا ابا خالد یقدم غدا رجل من اهل الشام له قدر و مال کثیر و قد اصاب بنتا له عارض من اهل الارض و یریدون ان یطلبوا معالجا یعالجها فاذا انت سمعت قدومه فاته و قل له انا اعالجها لک علی ان اشترط لک انی اعالجها علی دیتها عشرة آلاف فلا تطمئن الیهم و سیعطونک ما تطلب منهم فلما اصبحوا قدم الرجل و من معه و کان من عظماء اهل الشام فی المال و المقدرة فقال اما من معالج یعالج بنت هذا الرجل فقال له ابو خالد انا اعالجها علی عشرة آلاف درهم فان انتم وفیتم وفیت علی ان لا یعود الیها ابدا فشرطوا ان یعطوه عشرة آلاف فاقبل الی علی بن الحسین ع فاخبره الخبر فقال انی اعلم انهم سیغدرون بک و لا یفون لک انطلق یا ابا خالد فخذ باذن الجاریة الیسری ثم قل یا خبیث یقول لک علی بن الحسین اخرج من هذه الجاریة و لا تعد ففعل ابو خالد ما امره فخرج منها فافاقت الجاریة و طلب ابو خالد الذی شرطوا له فلم یعطوه فرجع مغتما کئیبا فقال له علی بن الحسین ما لی اراک کئیبا یا ابا خالد ا لم اقل لک انهم یغدرون بک دعهم فانهم سیعودون الیک فاذا لقوک فقللست اعالجها حتی‌ تضعوا المال‌ علی یدی علی بن الحسین فانه لی و لکم ثقةو وضعوا المال علی یدی علی بن الحسین فرجع ابو خالد الی الجاریة فاخذ باذنها الیسری ثم قال یا خبیث یقول لک علی بن الحسین اخرج من هذه الجاریة و لا تعرض لها الا بسبیل خیر فانک ان عدت احرقتک بنار اللهالموقدة التی تطلع علی الافئدة فخرج منها و دفع المال الی ابی خالد فخرج الی بلاده.»
«ابوخالد کابلی روزگاری از عمرش خادم امام زین العابدین (علیه السلام) بود. بعد از مدتی تصمیم گرفت به پیش خانواده خود برگردد. نزد امام آمده و از شدت اشتیاقش (دلتنگی) نسبت به پدر و مادرش ناله کرد. امام فرمود: ‌ای ابو خالد فردا مردی از اهل شام می‌آید که منزلت و مال فراوان دارد در حالی که از اهل زمین (شاید مراد جن است) ‌ به دخترش پیشامد و آسیبی رسیده و دنبال طبیبی هستند که او را درمان کند. وقتی شنیدی که آمده، نزدش برو و بگو من او را به مزدی برابر دیه او که ده هزار درهم است، درمان می‌کنم. اما به آنها دلگرم نشو که آنچه به دنبالش هستی به تو خواهند داد. صبح فردا آن مرد و همراهانش آمدند. وی از بزرگان اهل شام در جاه و مال بود. کسی گفت: طبیبی نیست که دختر این مرد را درمان کند؟ ابو خالد گفت من او را در برابر ده هزار درهم درمان می‌کنم و اگر بپردازید شرط می‌کنم که دیگر درد او برنگردد. با او قرار گذاشتند ده هزار درهمش بدهند. او نزد امام (علیه‌السّلام) آمد و گزارش داد. امام فرمود: من می‌دانم آنها نسبت به تو خدعه می‌کنند و حق تو را نمی‌پردازند. ‌ای ابو خالد، برو و گوش چپ آن دختر را بگیر و بگو: ‌ای خبیث، علی بن الحسین (علیه‌السّلام) به تو فرمان می‌دهد از این دختر بیرون بشو و به بدن او برنگرد. ابو خالد فرمان را انجام داد و او هم بیرون رفت و دختر به هوش آمد. ابو خالد وجه قرارداد را درخواست کرد اما به او ندادند. خالد با حالت‌اندوه برگشت. امام فرمود: چرا غمگین هستی، مگر به تو نگفتم نسبت به تو خدعه می‌کنند. آنها را رها کن که البته دوباره به تو مراجعه می‌کنند. چون تو را دیدار کردند بگو: من او را درمان نکنم تا مال را به دست علی بن الحسین (علیه‌السّلام) بسپارید.
آنها نزد ابی خالد برگشتند و درخواست درمان کردند و او هم گفت: من درمانش نکنم تا وجه را به دست علی بن الحسین (علیه‌السّلام) بسپارید که مورد اعتماد من و شما است. آنها پذیرفتند و پول را به دست امام (علیه‌السّلام) سپردند. و ابو خالد نزد دختر آمد و گوش چپش را گرفت و گفت: ‌ای خبیث، علی بن الحسین (علیه‌السّلام) می‌فرماید: از این دختر برون‌ شو و جز از راه خوبی به او نپرداز که اگر برگردی تو را با آتش فروزان خدا بسوزانم؛ آتشی که بر دلها نشیند و از او برآید. امام آن مال را به ابو خالد داد و به شهر خود رفت.»

۲.۳ - کرامت سوم

طبری کرامتی از امام سجاد (علیه‌السلام) در خصوص ارتزاق از یک درهم و یک قرص نان به مدت چهل سال نقل کرده است:
«قال ابو جعفر: حدثنا احمد بن سلیمان بن ایوب الهاشمی، قال: حدثنا محمد بن کثیر، قال: اخبرنا سلیمان بن عیسی، قال: لقیت علی بن الحسین (علیه‌السّلام) فقلت له: یا بن رسول الله، انی معدم، فاعطانی درهما و رغیفا، فاکلت انا و عیالی من الرغیف و الدرهم اربعین سنة؛ سلیمان گوید امام سجاد (علیه‌السّلام) را ملاقت کرده و به ایشان گفتم‌: ای فرزند رسول خدا من مسکین هستم. امام به من یک درهم و یک قرص نان داد و من و عیالم از آن نان و درهم چهل سال خوردیم.»

۲.۴ - کرامت چهارم

مجلسی در بحارالانوار کرامتی از امام سجاد (علیه‌السلام) نقل کرده است که بر اساس آن، ردای امام در مقابل عبدالملک پر از مروارید گردیده‌است:
«الخرائج و الجرائح روی عن الباقر ع انه قال: کان عبد الملک یطوف بالبیت و علی بن الحسین یطوف بین یدیه و لا یلتفت الیه و لم یکن عبد الملک یعرفهبوجهه فقال من هذا الذی یطوف بین ایدینا و لا یلتفت الینا فقیل هذا علی بن الحسین‌ع فجلس مکانه و قال ردوه الی فردوه فقال له یا علی بن الحسین انی لست قاتل ابیک فما یمنعک من المصیر الی فقال علی بن الحسین ع ان قاتل ابی افسد بما فعله دنیاه علیه و افسد ابی علیه بذلک آخرته فان احببت ان تکون کهو فکن فقال کلا و لکن صر الینا لتنال من دنیانا فجلس زین العابدین و بسط رداهو قال اللهم اره حرمة اولیائک عندک فاذا ازاره مملوةدررا یکاد شعاعها یخطف‌ الابصار فقالله من یکون هذا حرمته عند ربه یحتاج الی دنیاک ثم قال اللهم خذها فلا حاجة لی فیها.»
«امام باقر (علیه‌السّلام) فرمود: روزی عبدالملک بن مروان در خانه خدا طواف می‌کرد و پدرم در پیشاپیش او طواف خود را انجام می‌داد و به او توجهی نداشت. و عبدالملک هم او را نمی‌شناخت. عبدالملک گفت: این شخص کیست که در مقابل ما طواف می‌کند و به ما توجهی نمی‌کند؟ گفتند: این شخص؛ علی بن حسین است. پس به جایگاه خود رفته و نشست و گفت: او را نزد من آورید. حضرت را آوردند. عبدالملک گفت: ‌ای علی بن حسین! من که قاتل پدرت نیستم چرا نزد من نمی‌آیی؟ امام فرمود: قاتل پدرم دنیا را از پدرم گرفت ولی پدرم آخرت او را خراب کرد. اگر تو نیز دوست داری چنین شوی پس باش. عبدالملک گفت: هرگز، ولی نزد ما بیا تا از دنیای ما بهره ببری! حضرت نشست و ردای خود را گشود و دعا کرد: «خدایا! حرمتی که دوستانت نزد تو دارند را نشان بده». در این هنگام، ردای حضرت پر از مرواریدهای درخشان شد که شعاع نورشان، دیدگان را خیره می‌کرد. حضرت خطاب به عبدالملک فرمود: کسی که چنین حرمتی نزد خدا دارد چه‌ نیازی به دنیای تو دارد؟! سپس فرمود: خدایا! اینها را بگیر که من احتیاجی به آنها ندارم.»

۲.۵ - کرامت پنجم

این کرامت، صحبت کردن امام با آهو است و محمد بن حسن صفار آن را از امام باقر (علیه‌السلام) نقل می‌کند:
«حدثنا عبدالله بن محمد عن محمد بن ابراهیم قال حدثنی بشیر و ابراهیم بن محمد عن ابیه عن حمران بن اعین قال: کان ابو محمدعلی بن الحسین ع قاعدا فی جماعة من اصحابه اذ جاءته ظبیة فتبصبصت و ضربت بیدیها فقال ابو محمد اتدرون ما تقول الظبیة قالوا لا قال تزعم ان فلان بن فلان رجلا من قریش اصطاد خشفا لها فی هذا الیوم و انما جاءت الی تسالنی ان اساله ان تضع [۸]     الخشف بین یدیها فترضعه فقال علی بن الحسین لاصحابه قوموا الیه فقاموا باجمعهم فاتوه فخرج الیهم قال فداک ابی و امی ما حاجتک فقال اسالک بحقی علیک الا اخرجت الی هذه الخشف التی اصطدتها الیوم فاخرجها فوضعها بین یدی امها فارضعتها ثم قال علی بن الحسین ع اسالک یا فلان لما وهبت لی هذه الخشف قال قد فعلت قال فارسل الخشف مع الظبیة فمضت الظبیةفتبصبصت و حرکت ذنبها فقال علی بن الحسین ع اتدرون ما تقول الظبیة قالوا لا قال انها تقول رد الله علیکم کلغائب و غفر لعلی‌ بن‌ الحسین‌ کما رد علی ولدی.»
«از حمران نقل می‌کند که امام سجاد (علیه‌السّلام) با گروهی از یارانش نشسته بود که ماده آهوئی نزد ایشان آمد و دمش را تکان داد و دستهایش را بر زمین زد. امام فرمود: می‌دانید این ماده آهو چه می‌گوید؟ گفتند: نه. فرمود: او گمان می‌کند که فلان بن فلان (مردی از قریش) امروز بچه او را شکار کرده و همانا آمده تا من از او بخواهم بچه‌اش را پیش او ببرم تا شیرش دهد. آن‌گاه آن حضرت به یارانش فرمود: بلند شوید و همه برخاستند و نزد آن شکارچی آمدند و او بیرون آمد و به امام (علیه‌السّلام) گفت: پدر و مادرم قربانت برای چه چیزی اینجا آمدی؟ فرمود: به حق خودم بر تو از تو می‌خواهم بچه آهوئی که امروز شکار کردی بیرون بیاوری! شکارچی بچه آهو راو نزد مادرش گذاشت و آن را شیر داد و امام فرمود: فلانی از تو در خواست می‌کنم که بچه آهو را به ما ببخشی. گفت: همین کار را کردم و آن را به سوی مادر آهو رها کرد. و آن آهو پوزه خود را برزمین زد و دم تکان داد. امام (علیه‌السّلام) فرمود: می‌دانید چه گفت؟ گفتند: نه. فرمود: گفت: خدا هر غائبی را بشما برگرداند و علی بن الحسین را بیامرزد چنانچه بچه‌ام را به من برگرداند.»


۱. اصبهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء وطبقات الاصفیاء، ج۳، ص۱۳۵.    
۲. ابن عساکر الدمشقی، علی بن الحسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۱، ص۳۷۲.    
۳. اصبهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء وطبقات الاصفیاء، ج۳، ص۱۴۰.    
۴. ابن بابویه، محمد بن علی، الامالی، ص۵۳۷.    
۵. ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۲۸۶.    
۶. طبری صغیر، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص۲۰۰.    
۷. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج‌۴۶، ص۱۲۰.    
۸. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ج‌۱، ص۳۷۲.    



موسسه ولیعصر (عج)، برگرفته از مقاله «معجزات امام سجاد علیه السلام در منابع شیعه و اهل سنت»    





جعبه ابزار