• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

گستاخی یزید به سر مطهر امام حسین

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



یکی از مصائب بزرگ اهل بیت (علیهم‌السلام) بعد از واقعه عاشورا و در جریان اسارت اهل بیت امام حسین (علیه‌السلام) اهانت یزید بن معاویه، نسبت به سر مطهر امام حسین (علیه‌السلام) بود. با ورود اسرای کربلا به شهر شام، یزید مجلسی تشکیل داده و اسرای کربلا را با وضعیتی رقت‌بار وارد مجلس کرد؛ در آن مجلس یزید به سر مطهر امام حسین (علیه‌السلام) اهانت کرده که باعث برانگیخته شدن احساسات اسرا و ناله و شیون آنها شد. این کار یزید با اعتراض و نکوهش عده‌ای از حاضران از جمله برخی از صحابه حاضر در مجلس روبرو شد.



یکی از صحنه‌های دلخراش مجلس یزید، صحنه‌ای بود که سر امام حسین (علیه‌السلام) را در تشت طلا گذاشته بودند و او با چوب دستی به دندان‌های پیشین امام می‌زد
[۴] یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۵.
و سر و صورت او را وارسی می‌کرد.


در منابع تاریخی به صراحت نیامده است که در این مجلس، اسرا در کجای تالار بودند؛ اما برخی نوشته‌اند: «سر مطهر امام حسین (علیه‌السلام) را پیش روی یزید و اسرا را در پشت سر او قرار داده بودند». طبرانی (از محدثان اهل سنت) می‌نویسد: «یزید دستور داد سکینه دختر امام حسین (علیه‌السلام) را پشت سر تخت سلطنتی او جای دهند تا سر پدر خود را نبیند».


برخی روایات تاریخی نیز، حاکی از استقرار همه زنان در پشت تخت یزید است: ««فَجَعَلَت فاطِمَةُ وسُكَينَةُ ابنَتَا الحُسَينِ عليه السلام تَتَطاوَلانِ لِتَنظُرا إلَى الرَّأسِ ، وجَعَلَ يَزيدُ يَتَطاوَلُ لِيَستُرَ عَنهُمَا الرَّأسَ»؛ زنان را در پشت سر خود قرار داد، و سکینه و فاطمه دختران امام حسین (علیه‌السلام) از پشت سر یزید گردن می‌کشیدند تا شاید بتوانند سر پدر بزرگوارشان را ببینند؛ اما یزید سعی می‌کرد مانع دیدن آنان شود. وقتی آن دو دختر سر پدر را دیدند، فریادی کشیدند که در پی آن، زنان یزید و دختران معاویه صدا به شیون و زاری برآوردند».)
سکینه دختر حسین ما درباره یزید می‌گوید: ««وَاللَّهِ ما رَأَيتُ أقسى‌ قَلباً مِن يَزيدَ ، ولا رَأَيتُ كافِراً ولا مُشرِكاً شَرّاً مِنهُ ولا أجفى‌ مِنهُ»؛ به خدا قسم سنگدل‌تر از یزید ندیدم و هیچ کافر و مشرکی بدتر از او نیافتم.»
حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) نیز هنگامی که چشمش به سر افتاد، گریبان چاک کرد و با ناله‌ای غم‌انگیز و جانسوز فریاد زد: «ای حسین من! ‌ای حبیب رسول خدا! ‌ای زاده مکه و منا! ‌ای پسر فاطمه زهرا سرور زنان! ‌ای فرزند دختر مصطفی!» راوی می‌گوید: به خدا قسم از گریه حضرت زینب تمام حاضران جز یزید به گریه افتادند. آنگاه یکی از زنان بنی‌هاشم که در خانه یزید زندگی می‌کرد برای امام حسین این‌گونه به مرثیه‌خوانی پرداخت: «يا حُسَيناه ! يا حَبيباه ! يا سَيِّداه ! يا سَيِّدَ أهلِ بَيتاه! يَابنَ مُحَمَّداه! يا رَبيعَ الأَرامِلِ وَاليَتامى‌! يا قَتيلَ أولادِ الأَدعِياءِ!؛ ‌آه ای حسین! وای‌ ای حبیب! آخ‌ ای مولا! ‌ای سرور اهل بیت! ‌ای پسر محمد! ‌ای پناه و امید پیرزنان و یتیمان! ‌ای کسی که به دست فرزندان انسان‌های پست کشته شدی!»


به دو روایت درباره اهانت یزید نسبت به سر امام حسین (علیه‌السلام) از امام رضا (علیه‌السلام) اشاره می‌کنیم.

۴.۱ - روایت اول

عبدالواحد نیشابوری از علی بن محمد و او از فضل بن شاذان (شیخ طوسی در کتاب ده او را از اصحاب امام‌ هادی (علیه‌السلام) و امام عسکری (علیه‌السلام) شمرده و درباره او گفته است: او متکلم و فقیهی عالی‌قدر بوده و کتاب‌هایی نوشته است. کشی درباره او اخبار مدح و ذمی نقل کرده است.) نقل کرده است که گفت: از امام رضا (علیه‌السلام) شنیدم که فرمود:
هنگامی که سر حسین بن علی‌ (علیه‌السلام) را به شام بردند، یزید -لعنة‌الله‌علیه- دستور داد آن را بر زمین گذاشتند و میز غذا را بر آن نهادند. آن‌گاه او با یارانش سرگرم خوردن غذا و نوشیدن آب جو شد. چون فارغ شدند، یزید امر کرد سر بریده حسین ما را در تشتی پیش تخت او نهادند. سپس وی میز بازی شطرنج را روی آن تشت گذاشت و با یارانش به بازی شطرنج مشغول شد، و در حین بازی حسین و پدر و جدش را با تمسخر یاد می‌کرد، و چون از هم بازی‌اش می‌برد، جام (آب جو) را بر گرفته، سه جرعه می‌نوشید، و سپس ته مانده آن را در کنار تشتی که سر بریده امام در آن بود، بر زمین می‌ریخت. (آن‌گاه امام رضا؟ فرمود: پس هر کس از پیروان ماست، باید از نوشیدن آب جو و بازی شطرنج بپرهیزد، و هرکس که دیده‌اش به آب جو یا شطرنج بیفتد و امام حسین را یاد کند و بر یزید و آل زیاد لعن فرستد، خداوند عزوجل گناهانش را محو و نابود سازد؛ هر چند به عدد ستارگان آسمان باشد.)

۴.۲ - روایت دوم

عبدالله بن تمیم قرشی نیز از عبدالسلام بن صالح هروی (تستری درباره او گفته است: عبدالسلام بن صالح هروی، کنیه‌اش اباصلت است. شیخ طوسی او را از اصحاب خاص امام رضا (علیه‌السلام) معرفی کرده و ذهبی او را خادم امام رضا (علیه‌السلام) دانسته است و در کتاب‌های رجالی او را شدید التشیع، کسی که از او دروغی شنیده نشده، ثقه، مامون، صحیح الحدیث و... توصیف کرده‌اند..) و او از امام رضا (علیه‌السلام) نقل می‌کند که حضرت فرمود:
نخستین کسی که در اسلام و در شام (دمشق) برای او آب جو ساختند، یزید -لعنة‌الله‌علیه- بود. آن را برایش آوردند، در حالی‌که سر سفره غذایی بود که در کنار سر حسین گسترده بودند. آن‌گاه او شروع به نوشیدن کرد و خود [شخصا] ساقی یارانش بود و به آنها می‌گفت: بنوشید که این شراب مبارک است و همین‌که ما نخستین کسانی هستیم که آن‌را می‌نوشیم، در حالی‌که سر دشمن در مقابل ما، و زیر میز غذای ماست و ما با کمال آرامش فکر و قلب مطمئن مشغول خوردن و نوشیدن آنیم، برای مبارکی آن کافی است. (سپس امام فرمود: پس هر کس از شیعیان ماست، باید از آشامیدن فقاع (آب جو) بپرهیزد؛ زیرا آن از نوشیدنی‌های دشمن ماست، و اگر کسی از آن نپرهیزد، از ما نیست. عمادالدین طبری نیز خلاصه‌ای از این روایت را نقل کرده است.)


رفتار یزید با سر امام حسین (علیه‌السلام) چنان زشت و تاثربرانگیز بود که اعتراض حاضران و حتی بعضی از افراد خاندان بنی امیه را برانگیخت.

۵.۱ - اعتراض یحیی بن حکم

پیش از همه یحیی بن حکم برادر مروان که نزد یزید نشسته بود، وی را به باد نکوهش گرفت و در قالب شعری گفت:
الهام بادنی الطف آدنی قرابة ••• من ابن زیاد العبد ذی الحسب الرذل
امنیة امسی نسلها عدد الحصی ••• وبنت رسول الله لیس لها نسل
سری که کنار طف [جدا شد] در خویشاوندی به تو نزدیک‌تر است از پسر زیاد؛ آن برده‌ای که از نژادی پست است. نسل امیه به شماره ریگ‌هاست؛ اما دختر رسول خدا دودمانی ندارد [زیرا پسر او کشته شد]». ولی یزید در برابر این اعتراض، طبق عادت همیشگی متوسل به زور شد و به سینه یحیی بن حکم زد و او را وادار به سکوت کرد. (خوارزمی اسم وی را عبدالرحمن بن حکم ذکر کرده و افزوده است که یزید در پاسخ او گفت: «اینجا جای گفتن این سخن است؟! نمی‌توانی ساکت باشی؟».) یحیی بن حکم در مسجد دمشق نیز وقتی حاملان سرها را دید و گزارش واقعه کربلا را از آنان شنید، با لحن تندی آنان را سرزنش کرد و گفت: «میان شما و پیامبر در قیامت پرده جدایی افتاد و من از این پس در هیچ کاری با شما موافقت نمی‌کنم».

۵.۲ - اعتراض ابوبرزه

بعد از یحیی بن حکم، ابوبرزه اسلمی (نام ابوبرزه اسلمی، نضلة بن عبید، یا نضلة بن عمرو و یا نضلة بن عائذ بوده است. او از اصحاب پیامبر بود و در هفت جنگ از جنگ‌های صدر اسلام، از جمله خیبر و فتح مکه، حضور داشته و در جنگ نهروان نیز همراه علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) بوده است. او پس از تاسیس بصره، در این شهر ساکن شد. وی در لشکر کشی به خراسان حضور داشت و سرانجام در سال ۹۵ قمری در مرو از دنیا رفت. خوارزمی پس از ذکر روایت فوق، می‌نویسد: «گفته شده آن کس که به یزید اعتراض کرد، ابوبرزه اسلمی نبوده است؛ بلکه سمرة بن جندب صحابی پیامبر بوده است. ولی با توجه به شواهد تاریخی، نمی‌توان این نقل را پذیرفت؛ زیرا اولا خبری مرسل و منفرد است که خود خوارزمی نیز آن را مسلم نمی‌دانسته است؛ از این‌رو با عبارت «قیل» بدان اشاره کرده است؛ ثانیا خود وی در جای دیگری گفته است که سمرة بن جندب پیش از واقعه کربلا از دنیا رفته است. ثالثا در پرونده سمرة بن جندب سوابقی چون خوش خدمتی به بنی امیه و همکاری با نیروهای عبیدالله بن زیاد و دعوت مردم به جنگ با امام حسین (علیه‌السلام) از او دیده می‌شود. از چنین کسی بعید است چنان سخنی را در مجلس یزید گفته باشد.) نیز با شجاعت عمل یزید را آشکارا تقبیح کرد. (بعضی از مورخان، شبیه چنین اعتراضی را از ابوبرزه، احتمالا به اشتباه، در مجلس ابن زیاد نقل کرده‌اند.)
او خطاب به یزید گفت:
وای بر تو! با چوب دستی خود به دندان‌های حسین می‌زنی؟! گواهی می‌دهم که رسول خدا دندان‌های او و برادرش حسن را می‌بوسید و می‌گفت: «شما سرور جوانان بهشت هستید؛ خدا قاتلان شما را بکشد و لعن کند و در دوزخ جای دهد که بد جایگاهی است. اما تو‌ ای یزید! در روز قیامت وارد محشر می‌شوی، در حالی‌که عبیدالله بن زیاد شفیع توست؛ اما حسین وارد محشر می‌شود، در حالی‌که محمد شفیع اوست. یزید ناراحت شد و دستور داد او را از مجلس بیرون کنند.

۵.۳ - عکس‌العمل یزید

روایت فوق گویای این است که در مجلس یزید، شماری از صحابه پیامبر حضور داشته‌اند و به او اعتراض کرده‌اند؛ اما یزید نه تنها به آنان بی‌اعتنایی کرد، بلکه کفر و کینه خود را نیز نتوانست پنهان نگاه دارد، و از این‌رو با وام گرفتن ابیاتی از عبدالله بن زبعری (عبدالله بن زبعری بن قیس بن عدی بن سعد بن سهم قرشی، از دشمنان سرسخت رسول خدا و مسلمانان بود که سرانجام بعد از فتح مکه اسلام آورد. او که در هنر شعر، سرآمد همه قریشیان بود، تا پیش از فتح مکه با اشعار هجوی خود به اسلام و مسلمانان اهانت می‌کرد و با سروده‌هایش در برابر اشعار هجوی دو شاعر پیامبر، حسان و کعب (که بر ضد مشرکان شعر می‌سرودند) می‌ایستاد. یزید در جایگاه خلیفه مسلمانان، شعر خود را با نگاه به شعری سروده است که عبدالله بن زبعری پیش از مسلمان شدنش، بعد از جنگ احد و شکست مسلمانان، بر ضد آنان سروده است!.) چنین سرود:
‌ای کلاغ شوم نالان! هرچه می‌خواهی بگو، که این بار ناله‌ات [خبر از آینده نمی‌دهد، بلکه] برای کاری است که شده!
هر سلطنت و نعمتی از بین رفتنی است و حوادث روزگار همه بازیگرند. کاش بزرگان من که در بدر کشته شدند، امروز بودند و می‌دیدند که خزرجیان چگونه از درد نیزه‌ها می‌نالند. کاش برخیزند و از شادی فریاد بزنند: ‌ای یزید دست مریزاد!
من از خِندِف (خنف لقب لیلی دختر حُلوان بن عِمران بن اِلحاف بن قُضاعه، کنیز اِلیاس بن مِضر بن نزار بن عَدنان (از اجداد قریش)، بوده است. فرزندان الیاس، زاده او و بدو منسوب‌اند و خندفی خوانده می‌شوند.) نباشم، اگر از فرزندان احمد در برابر آنچه کرده‌اند، انتقام نگیرم.
هاشمیان [تنها چند روزی] با سلطنت بازی کردند، وگرنه نه خبری [از آسمان] آمده و نه وحی نازل شده است.
ما انتقام خون خود را از علی گرفتیم و این قهرمان شجاع سلحشور (حسین) را کشتیم.
سرآمد بزرگانشان را کشتیم و شکست بدر را جبران کردیم. اینک عمل ما و آنان سر به سر شد. (کامل‌ترین صورت این اشعار را خوارزمی، در هشت بیت نقل کرده است:
یَا غُرَابَ الْبَیْنِ! مَا شِئْتَ فَقُلْ ••• إِنَّمَا تَنْدُبُ أَمْراً قَدْ فَعَلَ
كلّ ملك و نعيم زائل ••• و بنات الدهر يلعبن بكل
لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا ••• جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الأَسَل
فَأَهَلُّوا، وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً ••• ثم قَالُوا یَا یَزِیدُ لا تَشَلْ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ ••• مِنْ بَنِی أَحْمَدَ مَا كَانَ فَعَلَ
لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا ••• خَبَرٌ جَاءَ وَلا وَحْیٌ نَزَلَ
قَدْ قَتَلْنَا الْقَوم مِنْ سَادَاتِهِمْ ••• وَعَدَلْنَا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ
گفتنی است فقط سه بیت اول و بیت آخر این اشعار از عبدالله بن زبعری است و بقیه ابیات از خود یزید است. منابع متعددی این عمل ننگین یزید را ذکر کرده‌اند و اشعاری را که وی خوانده، به صورت خلاصه و با‌ اندکی تفاوت آورده‌اند. برای اطلاع بیشتر در این‌باره رجوع شود به کتاب بلاغات النساء، الفتوح، مقاتل الطالبیین، الامالی، تاریخ نامه طبری،
[۵۶] بلعمی، محمد بن محمد، تاریخ نامه طبری، ج۴، ص۷۱۵.
البدء و التاریخ، المنتظم فی التاریخ الملوک و الامم، مناقب آل ابی‌طالب، الاحتجاج، مثیر الاحزان، الملهوف علی قتلی الطفوف، تذکرة الخواص، کامل بهایی، کشف الغمة فی معرفة الائمه، البدایة و النهایه، بحار الانوار.)

۵.۴ - گفت‌و‌گوی تند حضرت زینب با یزید

در مجلس یزید حادثه ناگوار دیگری رخ داد که زمینه‌ساز گفت‌و‌گوی تند میان حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) و یزید شد.
فاطمه دختر امام حسین می‌گوید: چون ما پیش روی یزید نشستیم، مردی سرخ‌رو از مردم شام برخاست و گفت: «ای امیرمؤمنان، این دخترک را به من ببخش»، و مقصودش من بودم که سیمای زیبایی داشتم، پس به خود لرزیدم و گمان کردم خواسته او محقق خواهد شد، پس جامه عمه‌ام زینب را گرفتم و او که می‌دانست چنین امری عملی نیست، به آن مرد شامی گفت: «به خدا دروغ گفتی و خود را خوار کردی! به خدا این کار نه در توان توست و نه در توان او (یعنی یزید)».
یزید برآشفت و به زینب گفت: «تو دروغ گفتی. اختیار این کار به دست من است و اگر بخواهم می‌توانم».
زینب گفت: «هرگز! به خدا این کار را خدا به دست تو نداده است، مگر اینکه از دین ما بیرون روی و به آیین دیگری در آیی».
یزید از شدت خشم، به جوش آمده، گفت: «با من چنین سخن می‌گویی؟ پدر و برادر تو بودند که از دین بیرون رفتند».
زینب فرمود: «تو و پدرت و جدت، اگر مسلمان باشید، به دین خدا و آیین پدر و برادر من هدایت شده‌اید».
یزید گفت: «دروغ گفتی‌ ای دشمن خدا».
زینب فرمود: «تو اکنون امیر و فرمانروایی هرچه بخواهی می‌گویی و هرچه بخواهی می‌کنی، به ستم دشنام می‌دهی، و با سلطنت چیره می‌شوی».
یزید گویا [از سخنان حضرت] شرمنده و خاموش شد. آن مرد بار دیگر گفت: این دخترک را به من ببخش، یزید به او گفت: «دور شو! خدا مرگت دهد!» (ابن طاووس و ابن نما حلی این ماجرا را به گونه‌ای دیگر نقل کرده‌اند. خوارزمی جمله آخر حضرت زینب را که باعث سکوت یزید شد، این‌گونه نقل می‌کند: «... و با سلطنت چیره می‌شوی، خدایا من تنها به تو شکایت می‌کنم» بعضی از منابع گفته‌اند یزید در پایان به آن مرد گفت: «وای بر تو! این درخواست را مکن. این دختر علی و فاطمه است و اینان اهل بیتی هستند که پیوسته دشمنان ما بوده‌اند».)

۵.۵ - احتجاج امام سجاد با یزید

در این هنگام (که حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) گفت‌و‌گوی تندی با یزید داشت) امام سجاد (علیه‌السلام) فرصت را برای برملا کردن ماهیت خاندان بنی امیه غنیمت شمرد و با بی‌توجهی به رعب و وحشتی که بر مجلس سایه افکنده بود، با صلابت از جا برخاست و پیش روی یزید قرار گرفت و در شعری، خطاب به یزید گفت:
لا تَطمَعوا أن تُهينونا فَنكُرِمَكُم‌ ••• وأن نَكُفَّ الأَذى‌ عَنكُم وتُؤذونا
فاللّه يعلم إنا لا نحبكم ••• ولا نَلومُكُمُ أن لا تُحِبّونا
«انتظار نداشته باشید که وقتی شما ما را خوار می‌کنید، ما شما را گرامی بداریم، هنگامی که شما آزارمان می‌دهید، ما از آزار شما خودداری ورزیم. خدا می‌داند که ما شما را دوست نداریم و از اینکه شما نیز ما را دوست نمی‌دارید، سرزنشتان نمی‌کنیم».
یزید با دیدن شجاعت و صلابت امام سجاد (علیه‌السلام)، و دیدگان بهت‌زده‌ای که به او خیره شده بود، چنان خود را بی‌دفاع یافت که نتوانست پاسخ مستدلی به سخنان امام بدهد، پس به جبر متوسل شد و در پاسخ امام گفت: «راست می‌گویی‌ ای جوان! ولی پدر و جد تو می‌خواستند امیر باشند، اما ستایش خدایی را که آنها را خوار کرد و خونشان را ریخت». «ای علی، پدر تو پیوند خویشاوندی را برید و حق مرا نادیده گرفت و بر سر قدرت با من به ستیزه برخاست. خدا هم با او آن کرد که دیدی».
امام با استناد به قرآن پاسخی به یزید داد که او را در تنگنای بیشتری قرار داد. امام به او فرمود: «مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ؛ هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در وجود شما روی نمی‌دهد، مگر اینکه پیش از آنکه زمین را بیافرینیم، در لوح محفوظ ثبت بوده است؛ و این امر برای خدا آسان است!»
یزید احتمالا برای بی‌اعتنایی به امام و کوچک شمردن سخنان او به پسرش خالد گفت: پاسخ او را بگو! خالد ندانست چه بگوید و یزید خود این آیه را خواند: «(وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ)؛ هر مصیبتی به شما رسد، به سبب اعمالی است که انجام داده‌اید، و [خداوند] بسیاری را عفو می‌کند!» امام در پاسخ وی این آیه را خواند: «(لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ)؛ این بدان سبب است که برای آنچه از دست داده‌اید تاسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دل بسته و شادمان نباشید، و خداوند هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد!» (برخی تفاسیر روایی شیعه، این مناظره قرآنی را در نخستین رویارویی یزید و امام سجاد (علیه‌السلام) هنگام ورود اهل بیت به تالار قصر یزید، و به این صورت آورده‌اند: .... یزید به حضرت گفت: ‌ای علی، «(وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ)» امام سجاد (علیه‌السلام) و فرمود: هرگز این آیه در شان ما نازل نشده است؛ بلکه این آیات درباره ماست: «(مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ؛ لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ.)» ما همان‌هایی هستیم که برای آنچه از دست می‌دهیم تاسف نمی‌خوریم و از آنچه به ما روی آورد شادمان نمی‌شویم.) و در ادامه فرمود: «ای پسر معاویه، هند و صخر! پیش از آنکه من و تو به دنیا بیاییم، حکومت و امارت از آن پدر و نیاکان من بوده است. روز بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دست جدم علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) بود، و پدر و جد تو، پرچم کافران را در دست داشتند.»
سپس فرمود: «وای بر تو‌ ای یزید! اگر می‌دانستی چه کرده‌ای و بر سر پدر و برادر و عموزاده‌ها و خاندان من چه آورده‌ای، به کوه‌ها می‌گریختی و بر خاکستر می‌نشستی. آیا [رواست] سر [پدرم] حسین، فرزند علی و فاطمه که امانت رسول خداست، بر در شهر شما آویزان شود؟ پس تو را به پستی و پشیمانی در روز قیامت بشارت می‌دهم؛ زمانی که همه مردم برای روزی که هیچ شک و تردیدی در آن نیست، جمع می‌شوند».

۵.۵.۱ - حضرت زینب و نجات جان امام

ابوالفرج اصفهانی می‌نویسد:
[در این مجلس] مردی از اهل شام برخاست و به یزید گفت: بگذار من او را بکشم. حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) خود را روی امام‌ انداخت و به یزید گفت: «بس است هرچه خون از ما ریختی». علی بن حسین (علیه‌السّلام) نیز به او فرمود: «اگر با این زنان پیوند خویشاوندی داری و می‌خواهی مرا بکشی، پس کسی را همراه آنها بفرست که ایشان را به مدینه برساند.» یزید گفت: «جز تو کسی متصدی این کار نخواهد بود.»

۵.۶ - اعتراض عالم یهودی

نوشته‌اند در این هنگام (که احتجاجی بین امام سجاد و یزید روی داد)، یکی از علمای یهود که در مجلس یزید حضور داشت، به شدت تحت تاثیر گفت‌وگوی امام سجاد (علیه‌السّلام) با یزید قرار گرفت و از یزید پرسید: ‌ای امیرمؤمنان، این نوجوان کیست؟
یزید گفت: پسر صاحب این سر است.
عالم یهودی پرسید: صاحب این سر کیست؟
یزید گفت: فرزند علی بن ابی‌طالب.
یهودی پرسید: مادرش کیست؟
یزید گفت: فاطمه دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).
عالم یهودی با تعجب گفت: سبحان الله! این فرزند دختر پیامبر شماست و شما به این زودی او را کشتید؟! بد جانشینانی در میان ذریه او هستید. به خدا قسم اگر پیامبر ما موسی (علیه‌السّلام) فرزندی برای ما می‌گذاشت، گمان می‌کنم او را به جای خدا می‌پرستیدیم! اما شما دیروز پیامبرتان را از دست داده‌اید و امروز بر فرزند او حمله برده و او را کشته‌اید؟! بدا به حال شما امت.
پس یزید دستور داد ضربه‌ای محکم به گلوی او بزنند. عالم یهودی در حالی‌که برمی‌خاست گفت: اگر می‌خواهی مرا تنبیه کن و اگر می‌خواهی بکش یا رهایم کن. من در تورات خوانده‌ام اگر کسی ذریه پیامبر را بکشد، همیشه مغلوب است و هنگامی که بمیرد، خداوند او را با آتش جهنم بریان می‌کند.
قطب‌الدین راوندی همین خبر را با‌ اندکی تفاوت نقل کرده و افزوده است:
وقتی عالم یهودی پی برد که این سر امام حسین از فرزند رسول خداست که اینک در میان تشت و در مقابل یزید است، گفت: «خدا خیرتان ندهد! وای بر تو‌ ای یزید! بین من و داود نبی هفتاد و چند نسل فاصله شده است؛ اما وقتی یهودیان مرا می‌بینند، در حد پرستش مرا تعظیم و تکریم می‌کنند؛ ولی شما دیروز پیامبرتان در کنارتان بوده و امروز فرزند دخترش را کشته‌اید؟!» آن‌گاه به سمت تشتی که سر حضرت در میان آن بود خم شد و سر مبارک امام حسین را بوسید و خطاب به آن سر گفت: «من شهادت می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و جد تو محمد فرستاده خداست». بعد از این سخن از مجلس خارج شد و یزید دستور داد او را بکشند.

۵.۷ - اعتراض سفیر روم

بر اساس روایتی از امام سجاد (علیه‌السّلام) یکی دیگر از کسانی که به یزید اعتراض کرد، سفیر روم بود. البته روشن نیست که این اعتراض در همان مجلس نخستی که در ابتدای ورود اهل بیت برگزار شد صورت گرفته است، یا در مجلس دیگری. بر اساس آنچه در روایت آمده است، احتمالا این واقعه در جلسه دیگری غیر از آنچه تا به حال از آن سخن گفتیم، اتفاق افتاده است؛ زیرا حضرت می‌فرماید: «روی عن علی بن الحسین زین العابدین لَمّا اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى‌ يَزيدَ كانَ يَتَّخِذُ مَجالِسَ الشُّربِ، ويَأتي بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ويَضَعُهُ بَينَ يَدَيهِ ويَشرَبُ عَلَيهِ؛ وقتی سر حسین را نزد یزید آوردند، وی همواره مجالس شراب بر پا می‌کرد و سر [امام] حسین را در مقابل خود قرار داده، شراب می‌نوشید». (اگر این اعتراض فقط در همان مجلس اول اتفاق افتاده بود، امام به آن تصریح می‌کرد و دست‌کم نیازی به این تعبیر که در روایت آمده و دلالت بر استمرار می‌کند، نبود.)
در یکی از این روزها سفیر قیصر روم، که از اشراف و بزرگان روم بود، در مجلس یزید حاضر شد و گفت: ‌ای پادشاه عرب! این سر کیست؟
یزید گفت: تو را با این سر چه کار؟
گفت: هنگامی که نزد قیصر روم برگردم، او درباره هرچه دیده‌ام از من می‌پرسد. دوست دارم داستان صاحب این سر را برای او بگویم تا او نیز در شادی و سرور با تو شریک باشد.
یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابی‌طالب است.
سفیر روم گفت: مادرش کیست؟
یزید گفت: فاطمه زهرا.
سفیر گفت: او دختر کیست؟
یزید گفت: دختر رسول خدا.
سفیر نصرانی روم گفت: اف بر تو و اف بر دین تو! دین‌داری اقوم من بهتر از دین‌داری توست؛ زیرا من از نیروهای داود پیامبر هستم و بین من و او، پدران بسیاری فاصله است؛ اما نصرانی‌ها مرا بزرگ می‌شمارند و خاک پای مرا برای تبرک برمی دارند؛ برای اینکه من از اولاد داود هستم؛ ولی شما، فرزند دختر پیغمبر خود را می‌کشید، در صورتی‌که بین او و پیامبر شما، یک مادر بیشتر فاصله نیست! پس این چه دینی است که تو داری؟». وی پس از آن، شواهد و نمونه‌هایی از احترام فوق‌العاده مسیحیان را به آثار حضرت مسیح ذکر کرد. (سبط ابن جوزی نیز خلاصه این واقعه را نقل کرده است. ضمنا در ادامه گفت‌وگوی سفیر روم، از قول او به اماکن و جزئیاتی اشاره شده است که واقعیت آنها امروز برای ما روشن نیست. گفتنی است بین گفت‌وگوهای سفیر روم و عالم یهودی با یزید، وجوه تشابه و اشتراک متعددی به چشم می‌خورد که نشان می‌دهد احتمالا هر دو روایت اشاره به یک ماجرا دارد.)
هند دختر عبدالله بن عامر بن گریز، که همسر یزید بن معاویه بود، وقتی سخنانی را که در آن مجلس رد و بدل می‌شد شنید، جامه بر سر کشید و از‌ اندرونی خارج شد و گفت: ‌ای امیرمؤمنان، آیا این سر حسین پسر فاطمه دختر پیغمبر خداست؟ یزید گفت: «آری، بر پسر دختر پیغمبر و نخبه قریش فغان کن و سیاه بپوش! ابن زیاد شتاب کرد و او را کشت، که خدا او را بکشد». (خوارزمی نقل می‌کند وقتی هند شنید که به دستور یزید سر مبارک امام را بر سر در خانه‌اش آویزان کرده‌اند، سراسیمه وارد مجلس شد و این سخنان را گفت.)
چنان‌که پیش‌تر هم گفتیم، مقصر قلمداد کردن ابن زیاد، حلقه‌ای از زنجیره ظاهرسازی و فرافکنی یزید بود؛ زیرا وی از عواقب مصائب هولناکی که به بار آورده بود، می‌ترسید.


۱. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۶۳.    
۲. ر. ک:عمادالدین طبری، کامل بهایی، ج۲، ص۳۶۲.    
۳. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۵.    
۴. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۵.
۵. عمادالدین طبری، کامل بهایی، ج۲، ص۳۶۲.    
۶. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۶۴.    
۷. ابن نما حلی، جعفر بن محمد، مثیر الاحزان، ص۹۹.    
۸. سید ابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۲۱۳.    
۹. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۰۴.    
۱۰. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۹.    
۱۱. شیخ صدوق، الامالی، مجلس ۳۱، ص۲۳۰، ح ۳.    
۱۲. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۴.    
۱۳. سید ابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۲۱۳.    
۱۴. ابن نما حلی، جعفر بن محمد، مثیر الاحزان، ص۱۰۰.    
۱۵. سید ابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۲۱۳-۲۱۶.    
۱۶. ر. ک:تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۸، ص۴۰۶.    
۱۷. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص۳۰۹-۳۲۰.    
۱۸. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۲۵، ح ۵۰.    
۱۹. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۶، ص۱۵۹.    
۲۰. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۲۵، ح ۵۱.    
۲۱. عمادالدین طبری، کامل بهایی، ج۲، ص۳۶۷.    
۲۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۶۰-۴۶۱.    
۲۳. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۹-۱۲۰.    
۲۴. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ص۴۷۴.    
۲۵. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۱۱۴.    
۲۶. عمادالدین طبری، کامل بهایی، ج۲، ص۳۶۳.    
۲۷. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۶۳.    
۲۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۶۵.    
۲۹. ابن عساکر، تاریخ دمشق الکبیر، ج۶۲، ص۸۵.    
۳۰. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۹۲.    
۳۱. ر. ک:ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۹ و ۳۹۹.    
۳۲. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۹۸.    
۳۳. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۸، ص۱۱۸.    
۳۴. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۴۰.    
۳۵. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۶۴.    
۳۶. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۵، ص۳۱۴.    
۳۷. ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۹.    
۳۸. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۵.    
۳۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۶۵.    
۴۰. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۱۱۴.    
۴۱. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۶۴.    
۴۲. ابن نما حلی، جعفر بن محمد، مثیر الاحزان، ص۱۰۰.    
۴۳. سید ابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۲۱۴.    
۴۴. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۸.    
۴۵. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۳۲-۱۳۳.    
۴۶. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۸ ص۱۹۲.    
۴۷. ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج۴، ص۷۶.    
۴۸. ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۴۱.    
۴۹. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۵۰۸.    
۵۰. ابن منظور، لسان العرب، ج۹، ص۹۸، ذیل واژه خِندف.    
۵۱. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۶۵.    
۵۲. ر. ک:ابن طیفور، بلاغات النساء، ص۲۱.    
۵۳. ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۹.    
۵۴. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۰.    
۵۵. شیخ صدوق، الامالی، مجلس ۳۱، ص۲۳۱، ح ۳.    
۵۶. بلعمی، محمد بن محمد، تاریخ نامه طبری، ج۴، ص۷۱۵.
۵۷. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۲.    
۵۸. ابن جوزی، المنتظم فی التاریخ الملوک و الامم، ج۵، ص۳۴۳.    
۵۹. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۱۱۴.    
۶۰. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۰۷.    
۶۱. ابن نما حلی، جعفر بن محمد، مثیر الاحزان، ص۱۰۱.    
۶۲. سید ابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۲۱۴-۲۱۵.    
۶۳. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۳۵.    
۶۴. عمادالدین طبری، کامل بهایی، ج۲، ص۳۶۲.    
۶۵. اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج۲، ص۲۳۰.    
۶۶. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۹۲.    
۶۷. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۰۴.    
۶۸. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۳۳.    
۶۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۶۱.    
۷۰. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۲۱.    
۷۱. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۸.    
۷۲. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۳۶.    
۷۳. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۳۸.    
۷۴. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۷.    
۷۵. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳۲، ص۱۸۹.    
۷۶. عمادالدین طبری، کامل بهایی، ج۲، ص۳۶۴.    
۷۷. ر. ک:سید ابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۲۱۸-۲۱۹.    
۷۸. ابن نما حلی، جعفر بن محمد، مثیر الاحزان، ص۱۰۰-۱۰۱.    
۷۹. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۷۰.    
۸۰. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۷۰.    
۸۱. ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۱.    
۸۲. ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۱.    
۸۳. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۷۰.    
۸۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۹۱.    
۸۵. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۹.    
۸۶. عمادالدین طبری، کامل بهایی، ج۲، ص۳۶۳.    
۸۷. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۹۴.    
۸۸. حدید/سوره۵۷، آیه۲۲.    
۸۹. شوری/سوره۴۲، آیه۳۰.    
۹۰. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۲۰.    
۹۱. ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۰ - ۱۳۱.    
۹۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۶۱ ۴۶۴.    
۹۳. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۲۰.    
۹۴. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۷۰.    
۹۵. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۹۰.    
۹۶. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۹۴.    
۹۷. حدید/سوره۵۷، آیه۲۳.    
۹۸. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج۲، ص۳۵۲.    
۹۹. بحرانی، سید‌ هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۲۹۹.    
۱۰۰. ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۱.    
۱۰۱. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۷۰.    
۱۰۲. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۳۵.    
۱۰۳. ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۲.    
۱۰۴. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۷۱.    
۱۰۵. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۲۰-۱۲۱.    
۱۰۶. ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۲.    
۱۰۷. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۷۹.    
۱۰۸. عمادالدین طبری، کامل بهایی، ج۲، ص۳۶۶.    
۱۰۹. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۳۹-۱۶۰.    
۱۱۰. قطب‌الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۸۱.    
۱۱۱. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۸۷.    
۱۱۲. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۸۰.    
۱۱۳. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۸۰.    
۱۱۴. ابن نما حلی، جعفر بن محمد، مثیر الاحزان، ص۱۰۳ - ۱۰۶.    
۱۱۵. سید ابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۲۲۱.    
۱۱۶. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۵، ص۱۴۱.    
۱۱۷. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۳۶.    
۱۱۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۶۵.    
۱۱۹. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۸.    
۱۲۰. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۲، ص۸۱.    



• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۱۳۲-۱۲۰.



جعبه ابزار