• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اسرای کربلا

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



اسرای کربلا، در پی فرمان یزید بن معاویه به همراه سرهای شهدا به دمشق انتقال داده شدند. با رسیدن کاروان اسرا به شام، دمشق غرق در شادی و سرور شد. پس از ورود اسرا به دمشق، آنان را وارد مسجد جامع شهر کردند. نقل شده که امام سجاد (علیه‌السّلام) اولین نفر از اسرا بود که بر یزید بن معاویه وارد شد. یزید دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به خانه‌اش ببرند. پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السّلام) به کاخ، آنان مورد استقبال گرم زنان خاندان بنی امیه قرار گرفتند و گریه و ضجه از هر سو برخاست.
[۳] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.




در پی فرمان یزید بن معاویه که به واسطه نامه، از عبیدالله بن زیاد خواسته بود تا اسرا را به همراه سرهای شهدا به دمشق انتقال دهد، عبیدالله دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را آماده کرده، در حالی که غل و زنجیر بر گردن امام سجاد (علیه‌السّلام) انداخته بودند و حرم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به مانند اسیران روم و دیلم سوار بر محمل‌های برهنه و بدون پوشش و سایبان کرده بودند از شهری به شهری و از منزلی به منزلی حرکت دادند و سپس راهی شام کردند.
[۱۲] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۵۵ - ۵۶.
(فرستادن اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) با چنان وضع رقت باری، چنان قلب ابن عباس را جریحه دار ساخت که او را بر آن داشت تا طی نامه‌ای خطاب به یزید به او اعتراض کرده چنین بنویسد: «بدان که از عجیب‌ترین عجائب در روزگار تو این بود که دختران عبدالمطلب و کودکان خردسالش را مانند اسیر در شام بردی تا به مردم نشان دهی که بر ما چیره شده‌ای و بر ما حکم می‌رانی. به خدا سوگند اگر تو از زخم شمشیر من در امان باشی یقین بدان که روز و شب از دست زخم زبانم آسوده نخواهی بود... -
[۱۳] یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۰.
)
[۱۴] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۸ - ۷۹.



با رسیدن کاروان اسرا به شام، دمشق غرق در شادی و سرور شد. ساکنان شهر به مانند اعیاد بر در و دیوار شهر پرده‌های دیبا آویخته بودند و به یکدیگر تبریک می‌گفتند و زنانشان دف می‌زدند و بر طبل می‌کوبیدند.
[۱۵] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۰.
در توصیف چگونگی ورود اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) به شام از یکی از اصحاب پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به نام سهل بن سعد ساعدی روایت شده که می‌گفت: «در راه بیت المقدس به شام رسیدم. در آن جا شهری دیدم پر از درخت با جویبارهای فراوان؛ در و دیوارش با پرده‌های دیبا آذین بسته شده بود و مردم گرم شادی و سرور بودند و زنان نوازنده را دیدم که دف و طبل به دست، می‌نوازند. با خود گفتم گویا اهل شام عیدی دارند که ما نمی‌دانیم. (در همین فکرها بودم که) به گروهی از مردم دمشق برخوردم که مشغول صحبت بودند، پس به آنان گفتم: «آیا شما عیدی دارید که ما نمی‌دانیم؟» گفتند: «پیرمرد؛ به نظر غریب می‌نمایی.» گفتم: «آری؛ من سهل ساعدی هستم که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دیده و احادیث او را می‌دانم.» گفتند: «ای سهل آیا در شگفت نیستی که چرا از آسمان خون نمی‌بارد و زمین اهلش را فرو نمی‌برد؟» گفتم: «مگر چه شده است؟» گفتند: «ای سهل، سر حسین (علیه‌السّلام) را از عراق به هدیه می‌آورند.» گفتم: «عجبا سر حسین (علیه‌السّلام) را می‌آورند و این مردم چنین شادمانی می‌کنند؟ از کدام دروازه وارد می‌شوند؟» گفتند: «از دروازه ساعات.» (برخی از منابع ورود اسراء به شام را از دروازه توماء دانسته‌اند. ) هنوز گفتگوهایمان به پایان نرسیده بود که دیدم بیرق‌ها یکی پس از دیگری از راه می‌رسند. پس مردی را دیدم که سری بر نیزه داشت که سیمایش بسیار شبیه سیمای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود و از پی آن دختری را دیدم که بر شتری برهنه و بی محمل سوار بود. خود را شتابان به او رساندم و گفتم: «دخترم شما کیستی؟» گفت: «سکینه دختر حسین (علیه‌السّلام)» گفتم: «آیا از من کاری ساخته است؟ من سهل بن سعد هستم که جدت را دیده سخن او را شنیده‌ام» گفت: «ای سهل اگر برای تو ممکن است بگو تا این سرها را از اطراف ما کنار ببرند تا مردم به تماشای این سرها مشغول شده کمتر به حرم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نگاه کنند.» سهل ساعدی می‌گوید: «من خود را به حامل آن سر شریف رساندم و گفتم: «آیا برای تو ممکن است که برای حاجتی که من به تو دارم چهل دینار زر سرخ (چهار صد دینار) بگیری و حاجت مرا بپذیری؟» گفت: «حاجتت چیست؟» گفتم: «این پول‌ها را بگیر و این سر را جلوتر و دور از این زنان ببر.» آن مرد پذیرفت و پول‌ها را گرفت و آن سر را از زنان اهل حرم دور کرد.»
[۱۷] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۰ - ۶۱.



پس از ورود اسرا به دمشق، آنان را وارد مسجد جامع شهر کردند و در کنار پلکان مسجد - جایی که اسرا را برای دیدن مردم نگه می‌داشتند- نگه داشتند و منتظر ماندند تا یزید به آنان اجازه ورود به مجلس بدهد. در این هنگام پیرمردی به آنان نزدیک شد و گفت: «خدای را سپاس که شما را هلاک کرد و مردم را از ستم شما آسوده ساخت و امیرمؤمنان را بر شما چیره ساخت.»
امام سجاد (علیه‌السّلام) به آن مرد فرمود: «ای پیرمرد آیا قرآن خوانده‌ای؟» گفت: «بله خوانده‌ام» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «آیا این آیه قرآن را خوانده‌ای؟ «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی؛ بگو من هیچ پاداشی از شما برای رسالتم در خواست نمی‌کنم، جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم).» پیرمرد گفت: «آری آن را خوانده‌ام.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «خویشان و نزدیکان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ماییم که خداوند دوستی ما را مزد رسالت خویش قرار داده است.»
حضرت (علیه‌السّلام) فرمود: «آیا آیه «و ءات ذوی القربی حقه؛ و حق نزدیکان را بپرداز.» را در قرآن خوانده‌ای؟» پیرمرد گفت: «آری آن را نیز خوانده‌ام.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «ای پیرمرد خویشان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ماییم.»
بار دیگر امام (علیه‌السّلام) پرسید: «ای پیرمرد آیا این آیه از قرآن را خوانده‌ای؟ «واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه وللرسول ولذی القربی و الیتمی و المسکین وابن السبیل.... بدانید هر گونه غنیمتی که به دست آوردید، خمس آن برای خدا و برای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و برای ذی القربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آن‌ها) است...» » گفت: «این آیه را هم خوانده‌ام.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «بدان که منظور از ذوی القربی در این آیه ما هستیم.»
باز امام (علیه‌السّلام) پرسیدند: «آیا این آیه از قرآن را هم خوانده‌ای که «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا، خداوند فقط می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت (علیهم‌السّلام) دور کند و کاملا شما را پاک سازد.» » پیرمرد گفت: «این آیه را هم خوانده‌ام.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «منظور از اهل بیتی که خداوند آنان را از رجس و پلیدی پاک کرد ماییم.»
در این هنگام پیرمرد اندکی خاموش شد و در حالی که از گفته هایش پشیمان شده بود، سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا من به پیشگاه تو از آن چه گفته‌ام و از دشمنی با آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توبه می‌کنم و از دشمنان خاندان محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از انس و جن بیزاری می‌جویم.»
[۲۴] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۱ - ۶۲.
نقل شده که جاسوسان جریان این واقعه را به اطلاع یزید رساندند و او دستور قتل آن پیرمرد را صادر کرد.


با ورود اسرا به شام یزید بار عام داد. به دستور او شامیان مجلس بزرگی که در آن بسیاری از اشراف و اعیان و شخصیت‌های برجسته شام حضور داشتند ترتیب دادند، آن گاه یزید در این مجلس نشست و همه بزرگان شام را فرا خواند و پیرامون خود نشاند.
[۳۱] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۱.
سپس دستور داد تا اسرا را وارد کنند. چون اسرا به در قصر رسیدند، محفر بن ثعلبه -که از سوی عبیدالله بن زیاد مامور انتقال اسرا از کوفه به شام بود- با صدای بلند گفت: «این محفر بن ثعلبه است که مردمان پست نابکار را نزد امیرالمؤمنین آورده است!! » امام سجاد (علیه‌السّلام) فرمود: «آن کس که مادر محفر زائیده پست تر و بد نهادتر است.»
نقل شده که امام سجاد (علیه‌السّلام) اولین نفر از اسرا بود که بر یزید بن معاویه وارد شد، عمال یزید در حالی که دستانش را به گردنش بسته بودند، ایشان را وارد قصر کردند. سپس سایر اسرا و زنان اهل بیت (علیهم‌السّلام) را در حالی که با ریسمان به هم بسته بودند، وارد مجلس کردند.
[۴۰] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۲.
پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السّلام) به مجلس یزید، امام (علیه‌السّلام) خطاب به او فرمود: «ای یزید تو را به خدا قسم چه گمان می‌بری اگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ما را چنین به بند می‌دید.» نقل شده که فاطمه -دختر امام حسین (علیه‌السّلام) - نیز فریاد زد: «ای یزید آیا دختران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باید چنین به اسیری بروند؟» پس یزید به ناچار فرمان داد ریسمان را از گردن آنان برداشتند.

۴.۱ - تشت طلا

در این هنگام خدمتگزاران یزید سر امام حسین (علیه‌السّلام) را در تشتی از طلا قرار دادند،
[۵۴] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۷.
و رو به روی یزید نهادند یزید با دیدن سر گفت: «یفلقن هاما من رجال اعزه علینا و هم کانوا اعق و اظلما: سرهایی را شکافتیم از کسانی که عزیز بودند و آن‌ها آزار دهنده تر و ستمکارتر بودند.»
[۵۹] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۷.


۴.۲ - شعر یحیی بن حکم

یحیی بن حکم برادر مروان بن حکم که نزد یزید نشسته بود گفت: «لهام بجنب الطف ادنی قرابه من ابن زیاد العبد ذی النسب الوغل امیه(برخی از منابع به جای نام "امیه"، نام "سمیه" را عنوان کرده‌اند.)
[۶۲] ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۲۳۶.
امسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول الله لیست بذی نسل به درستی که سرهایی که در کنار طف (از بدن جدا شدند) در خویشاوندی از پسر زیاد - بنده‌ای که دارای نژاد پستی است- به ما نزدیکتر بودند. امیه، دودمانش به شماره ریگ‌ها است، اما از دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسلی باقی نمانده است.»

۴.۳ - احتجاج یزید بر شهادت اهل بیت

یزید بر سینه یحیی کوبید و گفت: «خاموش باش (در چنین وقتی بر کمی فرزندان فاطمه دریغ و افسوس می‌خوری؟)» سپس یزید رو به اهل مجلس کرد و گفت: «می‌دانید از چه روی این حادثه ( شهادت امام حسین (علیه‌السّلام) ) برای صاحب این سر اتفاق افتاد؟ این سر بر من فخر می‌فروشد و می‌گوید: «پدرم بهتر از پدر یزید و مادرم بهتر از مادر او و جدم بهتر از جد یزید است و خودم بهتر از یزیدم و همین امر او را به کشتن داده است؛ اما این که می‌گوید پدرم بهتر از پدر یزید است، پدرم با پدرش احتجاج کرد و خداوند به نفع پدر من و زیان پدر او حکم داد؛ اما این که مادرش بهتر از مادرم است، به خدا سوگند راست می‌گوید فاطمه (سلام‌الله‌علیها) دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از مادر من بهتر است؛ اما سخن او که جدش بهتر از جد یزید است، هیچ کس نیست که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و بگوید که او از محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بهتر است؛ اما این که می‌گوید او خود بهتر از من است، شاید این آیه قرآن را نخوانده است که: «قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شیء قدیر؛ بگو: بارالها مالک حکومت‌ها تویی به هر کس بخواهی حکومت می‌بخشی و از هر کس بخواهی حکومت را می‌گیری هر کس را بخواهی عزت می‌دهی و هر که را بخواهی خوار می‌کنی تمام خوبی‌ها به دست توست تو بر هر چیزی قادری.» »-
[۶۹] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۷.

سپس رو به امام سجاد (علیه‌السّلام) کرد و گفت: «ای پسر حسین (علیه‌السّلام) پدرت رابطه خویشاوندی خود را نادیده گرفت و توجهی به مقام و منزلت من نکرد و در سلطنت با من به نزاع برخاست، پس خدا با او چنان کرد که دیدی.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر؛ هیچ مصیبتی (ناخواسته) نه در زمین و نه در وجود شما روی نمی‌دهد، مگر این که همه ی آن‌ها قبل از آن که زمین را بیآفرینیم در لوح محفوظ ثبت است و این امر برای خدا آسان است.» یزید به پسرش خالد گفت: «پاسخش را بده» خالد نمی‌دانست چه بگوید، پس یزید گفت: «و ما اصابتکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر؛ هر مصیبتی که به شما می‌رسد به خاطر اعمالی است که انجام داده‌اید و بسیاری را نیز خداوند عفو می‌کند»-
[۷۸] ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۳۴۳.
در این هنگام مردی شامی از جای برخاست و گفت: «بگذارید او را بکشم، حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) امام (علیه‌السّلام) را در آغوش گرفت تا مانع از انجام احتمالی این عمل شود.»

۴.۴ - درخواست مرد سرخ‌رو از یزید

سپس یزید زنان و کودکان اهل بیت (علیهم‌السّلام) را پیش خوانده پیش روی خود نشانید. در این هنگام مردی سرخ رو از میان مردم شام برخاسته گفت: «ای امیرالمؤمنین این دخترک (فاطمه بنت الحسین (علیه‌السّلام))، (برخی از منابع این دختر را فاطمه بنت علی (علیه‌السّلام) عنوان کرده‌اند. ) را به من ببخش.» فاطمه به عمه اش زینب (سلام‌الله‌علیه) پناه برد.
به آن مرد شامی گفت: «به خدا قسم دروغ گفتی و از خود پستی به خرج دادی، به خدا نه تو و نه یزید اجازه چنین کاری را ندارید.» یزید عصبانی شد و گفت: «دروغ گفتی می‌توانم چنین کاری را انجام دهم و اگر بخواهم این کار را خواهم کرد.»
زینب (سلام‌الله‌علیها) گفت: «به خدا قسم هرگز خداوند چنین قدرت و سلطه‌ای را به تو نداده است؛ مگر این که از دین ما خارج شوی و به آئین دیگری درآیی.» یزید به شدت خشمگین شد و گفت: «با من چنین سخن می‌گویی؟ این پدر و برادرت بودند که از دین خارج شده‌اند» زینب (سلام‌الله‌علیها) فرمود: «تو و پدرت و جدت به دین خدا و آیین پدر و برادر من هدایت شده‌اید؛ اگر مسلمان باشید.» یزید فریاد زد: «دروغ گفتی‌ای دشمن خدا.» زینب (سلام‌الله‌علیها) فرمود: «تو اکنون امیر و فرمانروائی و از روی ستم دشنام می‌دهی، و بر ما برتری می‌جویی.» گویا یزید از سخنان آن بانو شرمسار گردید، پس سر به زیر افکند و خاموش شد.
[۸۵] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۲.
آن مرد شامی بار دیگر برخاست و از یزید فاطمه را طلب کرد. یزید فریادی کشید و به او گفت: «دور شو؛ خدا مرگ به تو ببخشد.»

۴.۵ - اشعار ابن زبعری

سپس یزید چوبدستی اش را به دست گرفت و در حالی که با آن بر لب و دندان امام (علیه‌السّلام) می‌زد، این اشعار ابن زبعری را به زبان جاری ساخت:
«لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل
لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
لاهلوا واستهلوا فرحا ولقالوا یا یزید لا تشل
فجزیناهم ببدر مثلا واقمنا مثل بدر فاعتدل
لست من خندف ان لم انتقم
من بنی احمد ما کان فعل» (این اشعار، اشعار ابن زبعری است که در روز احد و به هنگام شهادت حمزه آن را سروده است اما یزید ابیاتی را بدان اضافه کرده بود.)
[۹۵] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۹.
[۹۶] ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۲۳۵.

هاشم پادشاهی را به بازی گرفت وگرنه نه خبری از خدا رسید و نه وحی‌ای فرود آمد. کاش بزرگان قومم که در بدر کشته شدند، زنده بودند و می‌دیدند که طایفه خزرج چگونه از شمشیرها و نیزه‌های ما به فریاد آمدند، و شادی می‌کردند و دیگران را در شادی شان شرکت می‌دادند و می‌گفتند: یزید دستت شکسته مباد. ما انتقام خویش در جنگ بدر را از آنان گرفتیم و (سواران و بزرگانشان را کشتیم) و این با کشتگان ما در بدر برابر شد. من از نسل خندف (عتبه) نیستم، اگر از فرزندان احمد انتقام نگیرم.» (به روایتی یزید گفت: داستان ما و این سر داستان شعر حصین بن حمام مری است که می‌گفت: «یفلقن هاما من رجال اعزه علینا و هم کانوا اعق و اظلما سرهایی را شکافتیم از کسانی که عزیز بودند و آن‌ها آزار دهنده تر و ستمکارتر بودند.»)
[۹۸] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۸.
[۱۰۰] ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۳۴۲.
-
[۱۰۳] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۸.


۴.۶ - اعتراض ابو برزه اسلمی

در این هنگام که یزید با چوبدستی بر لب و دندان امام (علیه‌السّلام) می‌زد و به ابیات ابن زبعری تمثل می‌جست، یکی از اصحاب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به نام ابوبرزه اسلمی به او اعتراض کرد و گفت: «چوبدستی ات را بردار به خدا قسم من بارها دیده‌ام که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لبش را بر لبان این سر نهاده بود و آن را می‌بوسید.» یزید عصبانی شد و دستور داد تا او را از مجلس بیرون انداختند.
[۱۰۷] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۷.
[۱۱۰] ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۲۳۵.



پس از جسارت یزید نسبت به سر مقدس سیدالشهداء (علیه‌السّلام) و امتثال او به ابیات ابن زبعری، زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) به پا خاست و فرمود: «الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی رسوله و آله اجمعین صدق الله کذلک یقول: «ثم کان عاقبة الذین اساءوا السوای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون».... ایشان پس از حمد و ثنای الهی و فرستادن درود و تحیت بر محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و آلش، فرمودند: خدای بزرگ به راستی می‌فرماید: «ثم کان عقبة الذین اساءوا السوای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون؛ سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند.»
«ای یزید آیا گمان برده‌ای که با بستن راه‌های زمینی و تار کردن افق‌های آسمان بر ما و چونان اسیران ما را از این سو به آن سو کشاندن، ما در نزد خداوند خوار گشته‌ایم و تو عزیز؟ آیا گمان می‌بری با این کار بر قدر و منزلت تو در نزد خداوند افزوده می‌شود؟ آیا این که دنیا را به کام و کارها را سامان یافته می‌بینی چنین بر خود می‌بالی و با خودپسندی تمام شادی می‌کنی؟ اگر امروز ملک و اقتدار ما به تو داده شده است، اندکی درنگ کن و این سخن خدای را به یاد آور که می‌فرماید: «ولا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین، آن‌ها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نکنند اگر به آن‌ها مهلت می‌دهیم به سودشان است ما به آن‌ها مهلت می‌دهیم، فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آن‌ها عذاب خوار کننده‌ای (آماده شده) است.»
‌ای پسر آزاد شده؛ آیا این عدالت است که زنان و دختران و کنیزان تو در پس پرده عزت بنشینند و دختران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را چونان اسیران در کوچه و بازار بگردانی؟ و آنان را با سر برهنه و چهره باز از این شهر به آن شهر ببری تا مردم در آبشخورها و منزلگاه‌ها به تماشایشان بنشینند و دور و نزدیک و شریف و پست دیده بر چهره هایشان اندازند و مردی که سرپرستی یا حمایت شان کند نداشته باشند. آن کس که سینه اش از بغض ما -اهل بیت (علیهم‌السّلام) - آکنده است چرا باید در دشمنی با ما کوتاهی کند؟ آن گاه بی هیچ احساس گناهی و بی آنکه گناهت را بزرگ بشماری با چوبدستی بر لب و دندان ابا عبدالله (علیه‌السّلام) می‌زنی و می‌گویی: «ای کاش بزرگانم در بدر حاضر بودند؟» چرا نباید این را بگویی و پدرانت را فرا نخوانی که با ریختن خون اهل بیت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ستارگان زمین از آل ابوطالب انتقام گرفتی و زخم هایت التیام یافت. بدان که به زودی به آنان خواهی پیوست و آرزو خواهی کرد که‌ای کاش شل و لال بودی و نمی‌گفتی که «شادی می‌کردند و از شادمانی هلهله سر می‌دادند» خداوندا! حق ما را بستان و انتقام ما را از کسانی که بر ما ستم کردند بگیر. ‌ای یزید تو با این خون‌هایی که از فرزندان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ریخته‌ای و حرمتی را که از آنان شکسته‌ای نزد آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حاضر خواهی شد و این سخن خدای تبارک و تعالی است که می‌فرماید: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون؛ (ای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم ) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه آنان زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.»
اما آن کس که تو را چنین بر گرده مسلمانان سوار کرد و زمام امور آنان را به دست تو سپرد در آن روز که خداوند حاکم و دادخواه محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باشد و دست و پای تو گواه جنایت تو در آن محکمه باشد خواهد دانست کدام یک از شما بدبخت تر و بی پناه تر هستید.
‌ای یزید، ‌ای دشمن خدا و‌ای پسر دشمن خدا؛ سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری که سرزنشت کنم و کوچکتر از آن هستی که تحقیرت نمایم؛ اما چه کنم که دیده‌ها اشک بار و سینه‌ها سوزان است و این کار نه ما را بس است و نه بی نیازمان می‌کند. پس از آن که حسین (علیه‌السّلام) کشته شد و حزب شیطان ما را از کوفه به بارگاه بی خردان آورد تا به خاطر شکستن حرمت خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، پاداش خود را از بیت المال مسلمانان بگیرد، پس از آن که دست این دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشت‌های ما آکنده شده است، پس از آن که گرگ‌های درنده بر کنار آن بدن‌های پاک جولان می‌دهند توبیخ و سرزنش تو چه دردی را دوا می‌کند؟ اگر ما را غنیمت انگاشته‌ای بدان در آن روزی که به کیفر کردار خود می‌رسی ما را از دست رفته خواهی یافت و در آن هنگام که جز آن چه از پیش فرستاده‌ای نیابی خویش را زیانکار خواهی دید؛ تو از پسر مرجانه کمک بخواهی و او از تو و در کنار میزان تو و پیروان تو به روی یکدیگر عوعو کنید و خواهی دید بدترین توشه‌ای که معاویه با تو همراه کرده است این بود که فرزندان محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را کشته‌ای. به خدا سوگند من جز از خدا نترسیده‌ام و جز نزد او شکایت نمی‌برم هر مکری خواهی بیندیش و هر چه از دستت بر می‌آید انجام بده و هر چه می‌توانی دشمنی کن به خدا ننگ این رفتاری که با ما کرده‌ای پاک نخواهد شد خدای را سپاس که سرانجام سروران جوانان بهشت را به سعادت و مغفرت ختم کرد و بهشت را بر ایشان واجب ساخت از خدا می‌خواهم که بر درجات آنان بیفزاید و آنان را از بسیاری فضلش بهره مند گرداند که او ولی و تواناست.»
[۱۱۷] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۶۴ - ۶۶.

پس از این خطبه، یزید چنان در جواب ایشان عاجز و مستاصل گردید که چاره‌ای ندید جز این که بر این گفته از شاعر تمثل جوید که می‌گفت: «یا صیحة تحمد من صوائح ما اهون الموت علی النوائح: چه صیحه خوبی میان صیحه هاست! و چه زود، مرگ، بر نوحه گران، آسان می‌شود.»
[۱۱۸] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه السلام، ص۶۶.



در طول ایام اقامت اسرا در شام، یزید بن معاویه مجالس متعدی را تشکیل داده بود. در این مجالس سر مقدس امام (علیه‌السّلام) را نزد یزید حاضر می‌کردند و او مجالس شرابخواری بر پا می‌کرد و سر را پیش روی خود می‌گذاشت و شراب می‌نوشید.
[۱۲۲] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه السلام، ص۷۲.
او روزی از فرستاده پادشاه روم دعوت کرد تا در یکی از این مجالس حاضر شود. سفیر روم دعوت یزید را پذیرفت و در یکی از این مجالس حضور یافت. او با دیدن سر امام حسین (علیه‌السّلام) و رفتار کینه توزانه یزید نسبت به آن سر از یزید پرسید: «ای پادشاه عرب، این سر کیست؟» گفت: «تو را با این سر چه کار؟» گفت: «پس از آن که باز گردم پادشاه ما از هر چه دیده‌ام از من می‌پرسد و من دوست دارم که داستان این سر را برایش بازگویم تا او نیز در این شادی با تو شریک گردد.» یزید گفت: «این سر حسین بن علی بن ابیطالب (علیه‌السّلام) است» سفیر گفت: «مادرش کیست؟» یزید گفت: «فاطمة الزهرا (سلام‌الله‌علیها)» بار دیگر سفیر روم پرسید: «دختر چه کسی؟» گفت: «دختر پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم.» فرستاده روم از این سخن برآشفت و گفت: «لعنت بر تو و بر دینی که تو داری هر دینی از دین تو بهتر است بدان که من از نوادگان داودم و میان من و او، پدران بسیاری فاصله است با این وجود مسیحیان مرا احترام می‌کنند و به خاطر این که نوه داود نبی هستم خاک پایم را به تبرک برمی دارند؛ ولی شما فرزند دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را می‌کشید، در حالی که میان او و پیامبر شما جز یک مادر فاصله نیست این چه دینی است.» و سپس فرستاده روم از تقدس کلیسای "حافر" که به جهت پندار مردم، رد سم مرکب حضرت عیسی (علیه‌السّلام) در آن است سخن به میان آورد.
[۱۲۶] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ص۷۲ - ۷۳.
[۱۲۸] ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۲۳۶.

نقل شده که یزید با شنیدن سخنان سفیر روم، دستور داد تا او را بکشند. او سر امام حسین (علیه‌السّلام) را در بر گرفت و در حالی که آن را در آغوش داشت کشته شد.
[۱۳۰] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه السلام، ص۷۳.



نقل شده که در یکی از مجالسی که یزید در حضور اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) و سرهای مقدس شهدا، تشکیل داده بود به دستور او، ماموران خطیبی را در مجلس حاضر کردند تا به بدگویی از امام حسین (علیه‌السّلام) و پدر بزرگوارش بپردازد. خطیب بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی از امام علی (علیه‌السّلام) و امام حسین (علیه‌السّلام) به بدی یاد کرد و تا می‌توانست در مدح و ستایش از معاویه و یزید مبالغه کرد. در این هنگام علی بن الحسین (علیه‌السّلام) برخاست و با صدای بلند خطاب به آن مرد گفت: «وای بر تو‌ای سخنگو؛ خشنودی آفریدگان را با خشم آفریدگار معامله کردی و آتش جهنم را بر خود خریدی.»
[۱۳۵] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ص۶۹.

آن گاه فرمود: «ای یزید اجازه بده تا بر این چوب‌ها بالا بروم و سخنانی بر زبان آورم که هم خشنودی خداوند در آن باشد و هم کسانی که در این جا نشسته‌اند، پاداش و ثواب ببرند.»
یزید نپذیرفت. ولی مردم گفتند: «ای امیر مؤمنان اجازه بده تا بالای منبر برود، شاید چیزی از او بشنویم.» یزید نپذیرفت اما سرانجام با اصرار زیاد مردم اجازه داد تا امام (علیه‌السّلام) به ایراد سخن بپردازد. پس حضرت (علیه‌السّلام) بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ایها الناس اعطینا ستا و فضلنا بسبع اعطینا العلم، الحلم، السماحه، الفصاحه، الشجاعه و المحبة فی قلوب المؤمنین.....»
«ای مردم شش چیز به ما عطا شده است و به هفت چیز بر دیگران فضیلت یافته‌ایم. دانش، بردباری، بخشندگی، فصاحت، شجاعت و محبت در دل‌های مؤمنان، شش فضیلتی است که به ما عطا شده است؛ و اما هفت چیز که خداوند ما را بدان بر دیگر مخلوقات جهان برتری داد از این قرار است: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) -محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم - از ماست. صدیق و راستگوی این امت (علی (علیه‌السّلام)) از ماست. جعفر طیار از ماست. (حمزه) شیر خدا و رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از ماست. سرور زنان عالم، بتول (سلام‌الله‌علیها)، از ماست. دو سبط این امت و دو سرور جوانان بهشت، از ما هستند. پس هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد و برای کسانی که مرا نمی‌شناسند حسب و نسب خویش را باز می‌گویم: منم فرزند مکه و منی، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آن که حجرالاسود را با ردای خود حمل کرد (و آن را در جایش قرار داد)، منم فرزند بهترین کسی که پیراهن و ردا پوشید. منم فرزند بهترین کسی که نعلین و کفش به پا کرد. منم فرزند بهترین کسی که طواف و سعی به جای آورد. منم فرزند بهترین کسی که حج گزارد و لبیک گفت. منم فرزند کسی که با براق به آسمان برده شد. منم فرزند کسی که از مسجدالحرام به مسجد الاقصی برده شد. منم فرزند کسی که جبرئیل او را به سدرة المنتهی رساند. منم فرزند کسی که نزدیک و نزدیکتر شد تا به قاب قوسین یا نزدیکتر رسید. منم فرزند کسی که با فرشتگان آسمان نماز گزارد. منم فرزند کسی که خدای بزرگ بر او وحی کرد. منم فرزند محمد مصطفی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، منم فرزند علی مرتضی (علیه‌السّلام)، منم فرزند کسی که با مشرکان جنگید تا آن که لا اله الا الله را بر زبان جاری ساختند. منم فرزند کسی که روبروی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با دو شمشیر ضربت زد و با دو نیزه جنگید و دو بار هجرت کرد و دو بار بیعت نمود و به دو قبله نماز گزارد، در بدر و حنین جنگید و به اندازه چشم بر هم زدنی به خداوند کفر نورزید. منم فرزند شایسته‌ترین مؤمنان، وارث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، در هم کوبنده ی ملحدان، فرمانروای مسلمانان، نور مجاهدان، زینت عبادتگران، امیر گریه کنندگان، شکیباترین شکیبایان و برترین شب زنده داران آل یاسین و خاندان رسول رب العالمین. منم فرزند تایید شده توسط جبرئیل و یاری شده توسط میکائیل . منم فرزند حمایت کننده از حریم مسلمانان و کسی که با پیمان شکنان و ستمگران و خوارج پیکار کرد و با دشمنان ناصبی اش جنگید؛ و پر افتخارترین فرد قریش و نخستین کس از مؤمنان که خدا را لبیک گفت. پیشگام‌ترین پیشگامان، در هم کوبنده ی تجاوزگران، بنیان کن مشرکان و تیری از تیرهای خدا بر ضد منافقان، زبان حکمت عابدان، یاور دین خدا، ولی امر خدا، باغ حکمت خدا و ظرف علم خدا، جوانمرد و بخشنده؛ بزرگوار و پاکیزه‌ای از سرزمین بطحا، راضی به حکم خدا و مورد رضای پروردگار. پیش آهنگ، رادمرد، شکیبا و بسیار روزه دار، پاکیزه و استوار، دلاور و پربخشش. برکننده ریشه ستمگران؛ پراکنده ساز احزاب . از همه مهربانتر، بخشنده تر و زبان آورتر، مصمم و سرسخت تر. شیر ژیان، ابر پرباران که هر گاه در میدان جنگ شرکت می‌کرد دشمنان را درهم می‌شکست و آنان را چونان آسیاب خرد می‌کرد و چون تند باد، دشمنان را به سان خار و خاشاک پراکنده می‌ساخت. شیر حجاز، صاحب اعجاز، سپهسالار عراق، امام (علیه‌السّلام) به نص و استحقاق، مکی، مدنی، ابطحی، تهامی، خیفی، عقبی، بدری، احدی، شجری، مهاجری، سرور مردم عرب و شیر میدان کارزار؛ وارث مشعر و منی؛ پدر دو سبط - حسن (علیه‌السّلام) و حسین (علیه‌السّلام) - مظهر عجایب، پراکنده ساز سپاه‌های زبده؛ برق جهنده، نور شتابنده؛ شیر پیروز خدا، خواسته ی هر جوینده و بر هر پیروزی پیروز. این جد من علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) است.
منم فرزند فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها)، منم فرزند سرور زنان، منم فرزند پاکیزه بتول (سلام‌الله‌علیها)، منم فرزند پاره تن رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).» گوید: او پیوسته «منم منم» گفت و خود را معرفی می‌کرد. تا آن که صدای گریه و زاری مردم بلند شد و یزید از بیم برخاستن فتنه، به مؤذن دستور داد که برخیزد و اذان بگوید. پس سخن امام (علیه‌السّلام) قطع شد و حضرت (علیه‌السّلام) خاموش گشت.
[۱۳۸] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ص۶۹ - ۷۱.

چون مؤذن گفت: «الله اکبر» علی بن الحسین (علیه‌السّلام) گفت: «بزرگی را بزرگ شمردی که هیچ کس را با او قیاس نتوان کرد و با حواس درک نگردد. هیچ چیز از خداوند بزرگتر نیست.» مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله» علی بن الحسین (علیه‌السّلام) گفت: «مویم و پوستم و گوشتم و خونم و مغزم و استخوانم به آن گواهی می‌دهد.» هنگامی که گفت: «اشهد ان محمدا رسول الله» علی بن الحسین (علیه‌السّلام) از بالای منبر رو به یزید کرد و گفت: «ای یزید آیا این جد توست یا جد من؟ اگر بگویی که جد توست، دروغ گفته‌ای و اگر بگویی که جد من است، پس چرا خاندانش را کشتی؟» راوی می‌گوید: چون مؤذن از اذان و اقامه فراغت یافت، یزید پیش رفت و نماز ظهر را به جای آورد.
[۱۴۲] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ص۶۹ - ۷۱.



نقل شده که پس از سخنرانی امام سجاد (علیه‌السّلام) در دربار یزید، یکی از عالمان بزرگ یهود که در مجلس حاضر بود از یزید پرسید: «ای امیرالمؤمنین این جوان کیست؟» یزید به او گفت: «صاحب این سر پدر اوست.» گفت: «صاحب سر کیست؟» گفت: «حسین بن علی بن ابیطالب (علیه‌السّلام) » گفت: «مادرش کیست؟» گفت: «فاطمه (سلام‌الله‌علیها) دختر محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).» آن مرد گفت: «سبحان الله؛ این پسر دختر پیامبرتان است که او را کشته‌اید؛ رفتار شما پس از او با فرزندانش چه بد است به خدا قسم اگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ما موسی بن عمران فرزندی از خود در میان ما به یادگار می‌گذاشت گمان دارم که پس از خداوند او را می‌پرستیدیم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شما دیروز از میان شما رفت و شما امروز به فرزندش حمله بردید و او را کشتید؛ شما چه بد امتی هستید.»
[۱۴۴] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۷۱.

نقل شده که یزید دستور مجازات او را صادر کرد. در این هنگام آن مرد یهودی برخاست و با صدای بلند فریاد زد: «هر چه می‌خواهید درباره من انجام دهید می‌خواهید بکشید و اگر می‌خواهید مرا زنده بگذارید من در کتاب تورات چنین خوانده‌ام که هر کس ذریه پیامبری را بکشد مورد لعن ابدی خواهد بود و هر گاه بمیرد خداوند او را به آتش جهنم خواهد سوزاند.»
[۱۴۶] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۱.



در پی سخنرانی‌ها و افشاگری‌های اهل بیت (علیهم‌السّلام)، نشانه‌های شکست در یزید و برنامه هایش روز به روز آشکارتر می‌گردید. با روشن شدن حقایق، اعتراض به عمل زشت یزید در به شهادت رساندن اباعبدالله الحسین (علیه‌السّلام) در سرتاسر دمشق بالا گرفت و حتی دامنه این اعتراضات به دربار و خاندان یزید نیز کشیده شد. به گونه‌ای که نقل شده روزی یزید فرمان داد تا سر مقدس سید و سالار شهیدان را بر در قصرش آویزان کنند.
[۱۴۸] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۳ - ۷۴.
هند دختر عبدالله بن عامر بن کریز -همسر یزید- بیرون آمد و در حالی که سرش را برهنه کرده بود پرده را به کنار زد و سپس به یزید پرخاش کرد و گفت: «آیا سر پسر فاطمه (سلام‌الله‌علیها) بر در خانه من آویزان است؟» یزید او را پوشاند و گفت: «بله؛ برای او شیون کن و بر پسر دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و قریش گریه کن ابن زیاد شتاب کرد و او را کشت، خدا او را بکشد.»
[۱۴۹] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.



یزید دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به خانه‌اش ببرند. پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السّلام) به کاخ، آنان مورد استقبال گرم زنان خاندان بنی امیه قرار گرفتند و گریه و ضجه از هر سو برخاست
[۱۵۴] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.
و تا سه روز در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد.
[۱۵۸] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.
[۱۵۹] ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۲۳۶.
کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیه‌السّلام) گریه می‌کرد و مردم نیز هم صدا با او می‌گریستند.
[۱۶۰] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.


۱۰.۱ - تغییر رفتار با اسرا بخاطر ترس

بیم از فتنه و شورش، یزید را وادار کرده بود تا رفتار خود با اسیران را تغییر دهد. به دستور یزید، اسرا را به حمام بردند و برای شان سایه بان قرار دادند. سپس یزید به خوراک و پوشاکشان رسیدگی کرد و برای آنان هدایایی را در نظر گرفت.
[۱۶۲] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.
حتی نقل شده یزید تا زمانی که اسرا در شام به سر می‌بردند بدون حضور امام سجاد (علیه‌السّلام) بر سر سفره ی غذا نمی‌نشست.
[۱۶۶] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.
یزید گاه اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به کاخ خود فرا می‌خواند و به آنان ملاطفت می‌نمود. روایت شده در یکی از این مجالس که امام سجاد (علیه‌السّلام) به همراه کودکان اهل بیت (علیهم‌السّلام) در کاخ یزید حضور یافته بودند یزید در حالی که به پسرش خالد اشاره می‌کرد خطاب به یکی از این کودکان به نام عمرو بن حسن (علیه‌السّلام) (برخی از منابع او را عمر بن حسین معرفی کرده‌اند.) گفت: «با این جوان کشتی می‌گیری؟»(در برخی از منابع آمده «با این جوان جنگ می‌کنی؟») عمرو بن حسن (علیه‌السّلام) گفت: «نه، اما شمشیری (کاردی) به من بده و شمشیری (کاردی) نیز به او بده تا با هم بجنگیم.» یزید نپذیرفت و گفت: شنشنة اعرفها من اخزم هل تلد الحیه الا حیه «این روش را از اخزم می‌شناسم آیا از مار، جز مار متولد می‌شود.» (ضرب المثلی است عربی و به معنای آن است که هر کس خوی پدر می‌گیرد.)
یزید که در پی یافتن راهی برای گریز از حادثه‌ای بود که ارکان حکومتش را به لرزه در آورده بود درباره اسرا از اهل شام نظر خواست و گفت: «درباره ی اینان چه نظری دارید؟» یکی از شامیان گفت: «آنان را بکش» یزید ساکت شد و چیزی نگفت. نعمان بن بشیر گفت: «ببین اگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن‌ها را در این حالت می‌دید چه می‌کرد تو نیز همان را انجام بده.»
[۱۸۰] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۶.
رسرانجام یزید تصمیم گرفت اسرا را به مدینه بازگرداند. پس نعمان بن بشیر را به حضور طلبید و از او خواست تا آماده حرکت شود و زنان اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به مدینه ببرد.


قبل از حرکت، یزید امام سجاد (علیه‌السّلام) را پیش خواند و در خلوت به ایشان عرض کرد:
«خدا پسر مرجانه را لعنت کند، بدان به خدا قسم اگر من با پدرت برخورد کرده بودم هر آن چه که او از من طلب می‌کرد به او می‌دادم و به هر شکلی مانع از قتل او می‌شدم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. پس هر گاه به مدینه رسیدی از آن جا برای من نامه بنویس و هر حاجتی که داشتی به من گوشزد کن که من حتما آن را برآورده خواهم کرد.» آن گاه لباس‌های او و خاندانش (که در کربلا به غارت برده بودند، یا لباس هائی که خود برای ایشان آماده کرده بود) پیش آنان نهاد و آنان را رهسپار مدینه کرد.
[۱۸۴] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.
یزید به همراه نعمان بن بشیر، افرادی را فرستاد و به آنان دستور داد تا شب‌ها حرکت کنند و به آنان تاکید کرد که «همیشه کاروان اهل بیت (علیهم‌السّلام) را مقدم داشته خود در پشت سر آنان حرکت کنند به گونه‌ای که چشمانشان به زنان اهل بیت (علیهم‌السّلام) نیفتد.» یزید هم چنین به نعمان بن بشیر و همراهانش دستور داد «هر جا که کاروان اهل بیت (علیهم‌السّلام) فرود آمدند آنان از ایشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانی در اطراف آنان پراکنده شوند، و جای خود را چنان قرار دهند که اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد یا قضای حاجت کند از آنان شرم نکند.» فرستادگان یزید به همراه نعمان بن بشیر حرکت کردند و چنان چه یزید سفارش کرده بود با آنان مدارا کرده و مراعاتشان را نمودند تا اینکه به مدینه رسیدند.

۱۱.۱ - سه خواسته امام سجاد

روایت شده که یزید در یکی از جلسات به امام (علیه‌السّلام) وعده داده بود که سه خواسته امام (علیه‌السّلام) را برآورده سازد. از این رو وقتی یزید تصمیم گرفت اهل بیت (علیهم‌السّلام) پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به مدینه باز گرداند بنابر وعده‌ای که یزید به حضرت (علیه‌السّلام) داده بود که تا سه خواسته ایشان را برآورده سازد، امام (علیه‌السّلام) از یزید خواست تا اولا سر امام (علیه‌السّلام) را به ایشان بازگرداند. ثانیا آن چه را که از اهل بیت (علیهم‌السّلام) گرفته شده است به آنان باز گرداند و ثالثا این که اگر آهنگ کشتن حضرت (علیه‌السّلام) را دارد کسی را با این زنان همراه کند تا آن‌ها را به حرم جدشان باز گرداند. یزید به امام (علیه‌السّلام) گفت: «اما چهره پدرت را نخواهی دید و از کشتن تو چشم پوشیدم و زنان را جز تو کسی به مدینه باز نمی‌گرداند. اما اموالی که از شما گرفته شده است من چندین برابر قیمتش را به شما می‌پردازم.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «ما را به مال تو نیازی نیست آن چه از ما گرفته‌اند به ما باز گردانند.»


در برخی از منابع نقل شده که روزی امام سجاد (علیه‌السّلام) در بازارهای دمشق راه می‌رفتند یکی از اصحاب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به نام منهال بن عمرو امام (علیه‌السّلام) را دید و به استقبال ایشان آمد و گفت: «ای فرزند پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چگونه صبح را به شب رساندی؟» فرمود: «مانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان که پسران آن‌ها را سر می‌بریدند و زنانشان را زنده می‌گذاشتند. ‌ای منهال عرب بر عجم افتخار می‌کند که محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، عرب است و قریش بر عرب مباهات می‌کند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از آنهاست؛ ولی ما خاندان او، روز را در حالی به شب رساندیم که حقمان غصب شده است و ما را کشتند و از خانه هایمان رانده و آواره نمودند. پس ـ‌ای منهال ـ بر این مصیبت پیش آمده استرجاع می‌کنیم و می‌گوییم انا لله و انا الیه راجعون.»
[۲۰۱] خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۲.



نقل شده که پس از ورود اسرا به شام، یزید دستور داد تا آنان را در خانه‌ای که متصل به کاخ یزید بود، جای دادند. این خانه در شرف ویران شدن بود و اهل بیت (علیهم‌السّلام) می‌گفتند: «ما را در این خانه جای داد تا بر سر ما خراب شود و کشته شویم.» اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) در این خانه که نه آن‌ها را از گرما حفظ می‌کرد و نه از سرما، به نقل از برخی از منابع چند روز و به نقل دیگر منابع یک ماه و نیم و به نقل برخی دیگر بیش از چهل روز به سر بردند.
در این مدت بر اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که پیشتر در پس پرده و زیر سایه بودند بسیار سخت گذشت به طوری که نقل شده، «از شدت آفتاب پوست صورتشان کنده شد و پوست بدنشان عفونت کرد» سپس آزادشان کردند. آنان در مدت اقامتشان در دمشق، با اندوه و ناله بر حسین (علیه‌السّلام) نوحه می‌خواندند و با صدای بلند، بر او می‌گریستند.


حضور اسرای کربلا در شام و اقدامات تبلیغی آنها در شهر دمشق، سبب شد یزید از حضور آنها در این منطقه احساس نگرانی کند. یزید برای جلوگیری از پیامدهای خطرناک حضور اهل بیت (علیه‌السّلام) در شام نسبت به آنها اظهار دل‌جویی کرد و به اکرام و احترام آنها پرداخت.
[۲۲۶] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۵، ص۲۶۰، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۲، چاپ اول.

در منابع آمده است اهل بیت (علیه‌السّلام) حدود هفت روز در دمشق به عزاداری پرداختند، در روز هشتم یزید آنها را فراخواند و پیشنهاد ماندن در دمشق را به آنان مطرح کرد؛ اما اهل بیت (علیه‌السّلام) خواستار مراجعت به مدینه بودند. (و ندبوه علی ما نقل سبعة ایام- فلما کان الیوم الثامن دعاهن یزید- و عرض علیهن المقام فابین- و ارادوا الرجوع الی المدینة.) در برخی از منابع آمده است: «یزید با احضار امام سجاد (علیه‌السّلام) اسرا را در رفتن به مدینه و یا ماندن با اکرام و احترام در شام مخیر ساخت و اهل بیت (علیه‌السّلام) خواستار بازگشت شدند.» (یزید به حضرت گفت: «ان احببت ان تقیم عندنا فنصل رحمک و نعرف لک حقک فعلت. و ان احببت ان اردک الی بلادک و اصلک. قال: بل تردنی الی بلادی.) طبق نقلی دیگر یزید وقتی می‌خواست کاروان اسرا را به طرف مدینه حرکت دهد، علی بن حسین (علیه‌السّلام) را نزد خود فرا خواند و با او خلوت کرد و به حضرت گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه (عبیدالله) را آگاه باش اگر من با پدرت برخورد کرده بودم، هیچ چیز از من نمی‌خواست جز آن که به او می‌دادم و به هر نیرویی از مرگ او جلوگیری می‌کردم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. هر حاجتی داری برای من بنویس تا اجابت شود. («و لما ارادوا ان یخرجوا دعا یزید علی بن الحسین ثم قال: لعن الله ابن مرجانة، اما و الله لو انی صاحبه ما سالنی خصله ابدا الا اعطیتها ایاه، و لدفعت الحتف عنه بکل ما استطعت و لو بهلاک بعض ولدی، و لکن الله قضی ما رایت، کاتبنی و انه کل حاجه تکون لک» ) در واقع یزید می‌خواست با رفع اتهام از خویش از طرفی عبیدالله را مقصر معرفی کند و از طرفی این امر را، خواست خدا (جبر) جلوه دهد. (یزید و پدرش معاویه در صدد گسترش اندیشه جبر گرایی بودند.) این در حالی بو د که یزید پس از واقعه کربلا به ابن زیاد جایزه داد و او را از حاکمیت بصره و کوفه عزل نکرد. یزید نه تنها عبیدالله را برکنار نکرد، بلکه او را تشویق هم کرد. مسعودی می‌نویسد: «یزید روزی به شراب نشسته بود و ابن زیاد طرف راست او بود، و این بعد از قتل حسین (علیه‌السّلام) بود، رو به ساقی خود کرد و شعری بدین مضمون خواند: جرعه‌ای بده که جان مرا سیراب کند و نظیر آن را به ابن زیاد بده که رازدار و امین من است و همه جهاد و غنیمت من به او وابسته است. سپس به خوانندگان گفت که شعر او را با آواز و ساز بخوانند.»
[۲۳۴] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۶۷، قم، دار الهجره، ۱۴۰۹، چاپ دوم.



وقتی کاروان آماده سفر شد، یزید نعمان بن بشیر را به ریاست گروهی مامور بازگرداندن آن‌ها به مدینه کرد نعمان بن بشیر و همراهانش موظف شدند با اسرا برخورد شایسته‌ای داشته باشند و احترام آن‌ها رعایت کرده و هنگام استراحت از کاروان آن‌ها فاصله بگیرند.
یزید به نعمان بن بشیر دستور داد به همراه عده‌ای دیگر (گفته شده تعداد آن‌ها ۳۰ نفر بوده است. و وجه معه رجلا فی ثلاثین فارسا یسیر امامهم.) اسرای کربلا به مدینه بازگردانند.
یزید دستور داده بود: هر کجا کاروان آن‌ها برای استراحت توقف کرد آنان از ایشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانی در اطراف آنان پراکنده شوند، و جای خود را چنان قرار دهند که اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد یا قضای حاجت کند از آنان شرم نکند، آن‌ها نیز چنان چه یزید سفارش کرده بود با اسرا مدارا کرده و مراعات‌شان نمودند تا به مدینه رسیدند.
در مسیر شام به کربلا یا مدینه ماموان یزید با اهل بیت (علیه‌السّلام) با خوبی رفتار کردند. طبری از ابی مخنف نقل می‌کند که حارث بن کعب به نقل از فاطمه بنت علی می‌گوید به خواهرم زینب گفتم: خواهر جان این مرد شامی در همراهی ما نیک رفتار بود، می‌خواهی چیزی به او بدهیم؟ او گفت: به خدا ما چیزی جز زیور و زینت خویش نداریم من گفتم: زیورهایمان را به او می‌دهیم. دست بند و ساق بند خویش را درآوردم خواهرم نیز دست بند و ساق بند خویش را بیرون آورد و پیش او فرستادیم و از او به خاطر رفتار نیکویش تشکر کردیم. مرد شامی گفت: من به خدا این کار را جز برای رضایت خدا و به خاطر قرابت شما به رسول الله انجام ندادم». («و الله ما فغلته الا لله و لقرابتکم من رسول الله»)


برخی معتقدند این که یزید عده‌ای را به عنوان همراه و محافظ اسرای کربلا می‌فرستد در واقع علاوه بر محافظت از آن‌ها سیطره بر اوضاع است، چرا که یزید از تاثیر اهل بیت در شهرها و نشر حقایق به سایر شهرها می‌ترسید. یزید هراس داشت که در شهرهای واقع در مسیر اسرا علیه او شورش‌هایی برپا شود.
در این که آیا اسرای کربلا از شام به مدینه رفته‌اند یا به کربلا اختلاف است. از بعضی از نصوص استفاده می‌شود که خروج از شام در بیستم ماه صفر (اربعین) بوده، شیخ مفید می‌نویسد: «و فی الیوم العشرین منه کان رجوع حرم سیدنا و مولانا ابی عبدالله علیه‌السّلام من الشام الی مدینة الرسول» شیخ طوسی نیز همین قول را آورده است. (و فی الیوم العشرین منه (صفر) کان رجوع حرم سیدنا...) اگر این روایت را بپذیریم نمی‌توانیم قائل شویم که اهل بیت (علیه‌السّلام) در اربعین به کربلا رسیده‌اند.
اما طبق برخی از نقل‌ها سر مقدس امام حسین (علیه‌السّلام) و سایر شهدای کربلا، که به شام منتقل شده بود، به امام سجاد (علیه‌السّلام) سپرده شد و آن حضرت بیستم ماه صفر آن‌ها به بدن‌ها ملحق کرد و به مدینه رفت.
[۲۴۵] قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۵۹۵_ ۵۹۶، ترجمه شیخ محمد باقر کمره‌ای، قم، مسجد مقدس جمکران، ۱۳۷۰، چاپ اول.

سید بن طاووس می‌نویسد: «وقتی زنان و اهل بیت (علیه‌السّلام) امام حسین (علیه‌السّلام) از شام بازگشتند و به کشور عراق رسیدند به راهنمای قافله گفتند ما را از راه کربلا ببر پس آمدند تا به قتلگاه رسیدند دیدند جابر بن عبدالله انصاری و جمعی از بنی هاشم و مردانی از اولاد پیامبر برای زیارت قبر حسین (علیه‌السّلام) آمده‌اند. پس همگی به یک هنگام در آن سرزمین گرد آمدند و با گریه و اندوه و سینه زنی به هم ملاقات کردند و مجلس عزایی که دل‌ها را جریحه‌دار می‌کرد بر پا کردند و چند روزی به این منوال گذشت».
این روایت مورد انکار بسیاری از علمای شیعه قرار گرفته است و نقل‌های بسیاری در تضاد با آن وجود دارد. (علاوه بر شیخ مفید، شیخ طوسی و ابن اعثم کوفی، بسیاری از محققان معاصر نیز اربعین را روزی می‌دانند که اهل بیت امام حسین (علیه‌السّلام) از شام به سوی مدینه مراجعت کردند.)


۱. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳.    
۲. محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳.    
۳. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.
۴. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۶.    
۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۲.    
۶. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳.    
۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۴.    
۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۲.    
۹. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۱۹.    
۱۰. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳.    
۱۱. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۷.    
۱۲. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۵۵ - ۵۶.
۱۳. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۰.
۱۴. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۸ - ۷۹.
۱۵. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۰.
۱۶. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۲۹ - ۱۳۰.    
۱۷. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۰ - ۶۱.
۱۸. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۵، ص۱۲۷ - ۱۲۸.    
۱۹. شوری/سوره۴۲، آیه۲۳.    
۲۰. اسراء/سوره۱۷، آیه۲۶.    
۲۱. انفال/ سوره۸، آیه۴۱.    
۲۲. احزاب/ سوره۳۳، آیه۳۳.    
۲۳. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۰.    
۲۴. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۱ - ۶۲.
۲۵. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰۲ - ۱۰۳.    
۲۶. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۳ - ۳۴.    
۲۷. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰۳.    
۲۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۲.    
۲۹. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۴.    
۳۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۲.    
۳۱. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۱.
۳۲. ابن الجوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۴۲.    
۳۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۴.    
۳۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۲.    
۳۵. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۱۹.    
۳۶. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۴.    
۳۷. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۱۹.    
۳۸. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۴۷۳.    
۳۹. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ص۱۱۹ - ۱۲۰.    
۴۰. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۲.
۴۱. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۴۷۳.    
۴۲. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰۳.    
۴۳. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳.    
۴۴. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰۳.    
۴۵. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۶.    
۴۶. حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۷۹.    
۴۷. مغربی، قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۳، ص۲۶۸.    
۴۸. دینوری، ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۱۳.    
۴۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳.    
۵۰. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۶.    
۵۱. حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۷۹.    
۵۲. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۳۴۶.    
۵۳. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۸.    
۵۴. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۷.
۵۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۳.    
۵۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۵.    
۵۷. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۸.    
۵۸. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۱۹.    
۵۹. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۷.
۶۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۲.    
۶۱. ابن شهرآشوب، محمد، مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۲۶۰.    
۶۲. ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۲۳۶.
۶۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۲.    
۶۴. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۱۹ - ۱۲۰.    
۶۵. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۴۷۴.    
۶۶. ابن شهرآشوب، محمد، مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۲۶۰- ۲۶۱.    
۶۷. آل عمران/ سوره۳، آیه۲۶.    
۶۸. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۸ - ۱۲۹.    
۶۹. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۷.
۷۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۵.    
۷۱. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۸۵.    
۷۲. حدید/ سوره۵۷، آیه۲۲.    
۷۳. شوری/سوره۴۲، آیه۳۰.    
۷۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۵.    
۷۵. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۰ - ۱۳۱.    
۷۶. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۲۰.    
۷۷. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۴۷۴.    
۷۸. ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۳۴۳.
۷۹. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص۱۲۰.    
۸۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۷.    
۸۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳.    
۸۲. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳.    
۸۳. مغربی، قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۳، ص۲۵۲.    
۸۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳.    
۸۵. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۲.
۸۶. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۲۱.    
۸۷. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰۸.    
۸۸. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۶.    
۸۹. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۸.    
۹۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳.    
۹۱. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۲۱.    
۹۲. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۴۷۵.    
۹۳. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۸.    
۹۴. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۹.    
۹۵. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۹.
۹۶. ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۲۳۵.
۹۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۶.    
۹۸. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۸.
۹۹. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۵.    
۱۰۰. ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۳۴۲.
۱۰۱. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۴.    
۱۰۲. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۹.    
۱۰۳. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۸.
۱۰۴. ابن شهرآشوب، محمد، مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۲۶۱.    
۱۰۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۶.    
۱۰۶. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۹.    
۱۰۷. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۵۷.
۱۰۸. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰۴- ۱۰۵.    
۱۰۹. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۵.    
۱۱۰. ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۲۳۵.
۱۱۱. روم/سوره۳۰، آیه۱۰.    
۱۱۲. آل عمران/سوره۳، آیه۱۷۸.    
۱۱۳. آل عمران/سوره۳، آیه۱۶۹.    
۱۱۴. ابن طیفور، احمد بن ابی طاهر، بلاغات النساء، ص۲۶- ۲۷.    
۱۱۵. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۴- ۳۸.    
۱۱۶. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، ص۱۰۵.    
۱۱۷. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۶۴ - ۶۶.
۱۱۸. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه السلام، ص۶۶.
۱۱۹. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۸.    
۱۲۰. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، ص۱۰۸.    
۱۲۱. حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۸۱.    
۱۲۲. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه السلام، ص۷۲.
۱۲۳. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، ص۱۱۰.    
۱۲۴. حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۸۲.    
۱۲۵. بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السّلام)، ص۴۴۲.    
۱۲۶. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ص۷۲ - ۷۳.
۱۲۷. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، ص۱۱۱.    
۱۲۸. ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۲۳۶.
۱۲۹. حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۸۲.    
۱۳۰. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه السلام، ص۷۳.
۱۳۱. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، ص۱۱۲.    
۱۳۲. حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۸۳.    
۱۳۳. بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السّلام)، ص۴۴۳.    
۱۳۴. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۲.    
۱۳۵. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ص۶۹.
۱۳۶. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، ص۱۰۹.    
۱۳۷. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۲ - ۱۳۳.    
۱۳۸. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ص۶۹ - ۷۱.
۱۳۹. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۹.    
۱۴۰. ابن شهر آشوب، محمد، مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۲۶۱.    
۱۴۱. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۳.    
۱۴۲. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ص۶۹ - ۷۱.
۱۴۳. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۲.    
۱۴۴. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۷۱.
۱۴۵. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۲.    
۱۴۶. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۱.
۱۴۷. بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السّلام)، ص۴۴۰.    
۱۴۸. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۳ - ۷۴.
۱۴۹. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.
۱۵۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۶.    
۱۵۱. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۴.    
۱۵۲. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳.    
۱۵۳. محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳.    
۱۵۴. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.
۱۵۵. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۶.    
۱۵۶. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳.    
۱۵۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳.    
۱۵۸. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.
۱۵۹. ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، ص۲۳۶.
۱۶۰. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.
۱۶۱. دینوری، ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۱۳.    
۱۶۲. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.
۱۶۳. حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۸۵.    
۱۶۴. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص۲۶۱.    
۱۶۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳.    
۱۶۶. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.
۱۶۷. ابن الجوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۴۴.    
۱۶۸. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص۲۶۱.    
۱۶۹. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، ص۱۱۳.    
۱۷۰. ابن کثیر، اسماعیل، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۱۲.    
۱۷۱. ابن الصباغ، الفصول المهمه فی معرفة الائمه، ج۲، ص۸۳۶.    
۱۷۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳.    
۱۷۳. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۷.    
۱۷۴. ابن کثیر، اسماعیل، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۱۲.    
۱۷۵. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳.    
۱۷۶. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص۲۶۱.    
۱۷۷. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، ص۱۱۳.    
۱۷۸. ابن شهرآشوب، محمد، مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۳۰۹.    
۱۷۹. دینوری، ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۱۳.    
۱۸۰. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۶۶.
۱۸۱. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، ص۱۰۸.    
۱۸۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳.    
۱۸۳. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۲۲.    
۱۸۴. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۴.
۱۸۵. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۴۷۵ - ۴۷۶.    
۱۸۶. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۷ - ۸۸.    
۱۸۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳- ۳۵۴.    
۱۸۸. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۲۲.    
۱۸۹. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۴۷۶.    
۱۹۰. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۸.    
۱۹۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳.    
۱۹۲. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۸.    
۱۹۳. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۲۲.    
۱۹۴. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۴۷۶.    
۱۹۵. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، ص۱۱۳.    
۱۹۶. حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۸۵.    
۱۹۷. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، ص۱۱۳.    
۱۹۸. حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۸۵.    
۱۹۹. بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السّلام)، ص۴۴۴- ۴۴۵.    
۲۰۰. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۳.    
۲۰۱. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۷۲.
۲۰۲. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، ص۱۱۲.    
۲۰۳. حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۸۴.    
۲۰۴. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۲۲.    
۲۰۵. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۴۷۵.    
۲۰۶. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ص۸۸.    
۲۰۷. صفار، محمد بن حسن بن فروخ، بصائر الدرجات، ص۳۵۸.    
۲۰۸. ابن شهرآشوب، محمد، مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۲۸۶.    
۲۰۹. راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۷۵۳.    
۲۱۰. صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۲۳۱.    
۲۱۱. ابن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، ص۱۰۹.    
۲۱۲. حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۸۱.    
۲۱۳. بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السّلام)، ص۴۴۰.    
۲۱۴. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۳.    
۲۱۵. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۲۲.    
۲۱۶. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۴۷۵.    
۲۱۷. مغربی، قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۳، ص۱۵۸.    
۲۱۸. ابن طاوس، علی بن موسی، اقبال الاعمال، ج۲، ص۵۸۹.    
۲۱۹. صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۲۳۱.    
۲۲۰. مغربی، قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۳، ص۱۵۸.    
۲۲۱. ابن طاوس، علی بن موسی، اقبال الاعمال، ج۲، ص۵۸۹.    
۲۲۲. حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۸۱.    
۲۲۳. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۳.    
۲۲۴. ابن طاوس، علی بن موسی، اقبال الاعمال، ج۲، ص۵۸۹.    
۲۲۵. امینی، محمد امین، الرکب الحسینی، ج۶، ص۲۶۷، قم، مرکز الدراسات الاسلامیه، ۱۳۸۱، چاپ اول.    
۲۲۶. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۵، ص۲۶۰، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۲، چاپ اول.
۲۲۷. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۹۶.    
۲۲۸. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۰، چاپ اول.    
۲۲۹. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۵، ص۳۴۵، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۲، چاپ اول.    
۲۳۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب اشراف، ج۳، ص۲۱۷، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷، چاپ اول.    
۲۳۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۲.    
۲۳۲. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۲۲.    
۲۳۳. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل، ج۴، ص۸۷، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵.    
۲۳۴. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۶۷، قم، دار الهجره، ۱۴۰۹، چاپ دوم.
۲۳۵. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۲۲، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۸.    
۲۳۶. ابو مخنف، وقعة الطف، ص۲۷۲، تحقیق محمد هادی یوسفی غروی، قم، مجمع جهانی اهل بیت، ۱۳۸۵، چاپ سوم.    
۲۳۷. دینوری، اخبار الطوال، ابوحنیفه، ص۲۶۱، قم، منشورات آلرضی، ۱۳۶۸.    
۲۳۸. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۲۲.    
۲۳۹. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۲۲.    
۲۴۰. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج۱، ص۴۷۵، تهران، اسلامیه، ۱۳۹۰، چاپ سوم.    
۲۴۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۲ ۴۶۳.    
۲۴۲. امینی، محمد امین، الرکب الحسینی، ج۶، ص۲۷۳.    
۲۴۳. شیخ مفید، مسار الشیعه، ص۴۶، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳، چاپ اول.    
۲۴۴. شیخ طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجد، ص۷۸۷، بیروت، موسسة الشیعه، ۱۴۱۱، چاپ اول.    
۲۴۵. قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۵۹۵_ ۵۹۶، ترجمه شیخ محمد باقر کمره‌ای، قم، مسجد مقدس جمکران، ۱۳۷۰، چاپ اول.
۲۴۶. سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۲۷۲ ۲۷۳، ترجمه سید احمد فهری زنجانی، تهران، شرکت چاپ و نشر بین الملل، ۱۳۸۸، چاپ سوم.    



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «اسرای اهل بیت در شام۱»، تاریخ بازیابی ۹۵/۲/۱۳.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «اسرای اهل بیت در شام۲»، تاریخ بازیابی ۹۵/۲/۱۳.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «اسرای اهل بیت در شام۳»، تاریخ بازیابی ۹۵/۲/۱۳.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «اسرای کربلا از شام تا مدینه»، تاریخ بازیابی۱۳۹۵/۰۲/۱۳.    






جعبه ابزار