ابن تیمیه (فقه سیاسی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابن تيميه (
۶۶۱–
۷۲۸ هـ.ق)، فقیه و متکلم
اهل سنت و از شاخصان
مذهب حنبلی بود.
او در حران به دنیا آمد و در دمشق رشد کرد و به دلیل فتواها و دیدگاههای جنجالی، چندین بار توسط
حکومتها، علما محاکمه و زندانی شد.
ابن تيميه از کودکی به فراگیری علوم دینی پرداخت و در بیست و دو سالگی به تدریس
قرآن و
حدیث پرداخت.
او در
فقه، کلام و سیاست، نظراتی منحصر به فرد و گاه مورد مناقشه ارائه داد و به نقد فلسفه، کلام و عرفان پرداخت.
از شاگردان برجسته او میتوان
ابن قیم جوزی و
ذهبی را نام برد.
کتابهای مهم او شامل «
الفتاوی»، «
منهاج السنة النبویة» و «
مجموع الرسائل و المسائل» است.
اندیشه سیاسی او مبتنی بر اطاعت از حاکمان
عادل و
دفع افسد به فاسد بود و
مشروعیت حکومت را مشروط به اجرای
شریعت میدانست.
ابن تيميه تلاش کرد مذهب سلفی را احیا کند، اما دیدگاههایش به دلیل مخالفت مذاهب مختلف و روش تند و انتقادی، تا قرنها مهجور ماند.
آثار و آموزههای او بعدها الهامبخش جریانهای
سلفی و
وهابی شد، در سیاست و نفوذ مذهبی در جزیره العرب تأثیرگذار گردید.
ابو العباس تقى الدين احمد بن عبد الحليم بن عبد السلام حرانى دمشقى حنبلى مشهور به
ابن تيميه (۷۲۸-۶۶۱ هـ.ق)، شيخ الاسلام بزرگ اهل سنت در (اواخر سده هفت و اوايل سده هشتم هجرى قمرى) بود.
او در حران به دنيا آمد
و پدرش او را به
دمشق برد و در همانجا رشد و شهرت يافت.
وی يكى از جنجال آفرينترين شخصيتهاى دينى اهل سنت به شمار مىرود، به طورى كه به دليل دادن فتواها، مطالب عجيب و غريبش، حتى توسط دانشمندان اهل سنت و حكومتهاى وقت، مورد محاكمه و مجازات قرار گرفت.
ایشان به سبب يک فتواى نادرست، به مصر تبعيد شده و زندانى شد و پس از آزادى به اسكندريه رفته و سپس به دمشق بازگشت.
در دمشق نيز به دليل مطالب نادرستى كه اشاعه مىكرد، چندين بار بازداشت شد و در نهايت امر نيز در زندان درگذشت.
او از كودكى در نزد علماى زمان خود رفت و آمد فراوانى داشت و در سنين نوجوانى مدعى بهره علمى فراوانى بود، به گونهاى كه در بيست و دو سالگى (
۶۸۳ هـ.ق) در دارالحديث
و
مسجد جامع اموی دمشق به تفسير قرآن پرداخت.
عدهاى از اهل سنت در وصف او مبالغههاى فراوانى كردهاند، به طورى كه او را
مجتهد مطلق و بىنظير، تنها مفسر بىبديل قرآن، علامه بزرگ، احياگر بزرگ
اسلام و كسى كه داراى سحر بيان و جادوى قلم بوده است، معرفى كردهاند.
او از لحاظ مذهب فقهى، حنبلى بوده و از لحاظ عقيده كلامى پيرو
فرقه حشویه بود.
اما با اين همه، بدعتهاى فراوانى را در حوزه فقه و عقايد گذاشته است، كه همه آنها را به طور بىاساس به بزرگان
اشاعره مثل
ابوالحسن اشعری و بزرگان
شافعیه نسبت داده است.
استادان او در دمشق عبارت بودند از:
ابن عبدالدائم، ابن أبى اليسر، مجد بن عساكر، يحيى بن صيرفى، قاسم إربلى و شيخ شمسالدين ابن أبى عمر.
او به
حدیث نيز اهتمام زيادى داشت و كتابهاى مسند،
صحاح سته و
معجم کبیر طبرانی و ساير كتابهاى حديثى را از استادان فن روايت، آموخته بود.
بدون اينكه فلسفه و كلام را نزد استادان معروف و برجسته حكمت آموخته باشد، در مسائل اين دو دانش نيز از جمله متحيران دوران شده است.
همه مطالب و نظرات بزرگان حكمت را نقد و ابطال كرده است.
او در يارى و استحكام بخشيدن مذهب
سلفیه بسيار تلاش كرد و سرآمد سلفيان و وهابيون كج فهم شد و بسيارى از عقايد نادرست و بدعتها را بر ضد
شیعه امامی و
اثنیعشری رواج داد.
كتابهاى گمراهكننده او از مهمترين منابع وهابيون امروزى براى مخالفت و كينهتوزى با شيعيان، عقايد الهى و پاک آنان مىباشد.
وی شاگردان زيادى در مسير دور از حق خود تربيت كرده بود كه از مهمترين آنها مىتوان به ابن قيم جوزى، ذهبى، عمادالدين واسطى، تاجالدين فزارى و ابن صايغ دمشقى اشاره كرد.
ابن تيميه داراى نظرات عجيب و غريبى در مسائل مختلف اسلامى بود كه هيچ سابقهاى در
تاریخ اسلام حتى در ميان اهل سنت نداشت و اگر هم سابقه داشته، از جمله نظرات مردود و نادرست تلقى شده بود.
به طورى كه برخى از دانشمندان
اهل سنت نيز از چنين بدعتهايى در تعجب ماندهاند.
برخى از اين نظرات به قرار زير است:
۱ - جواز طهارت با عرقيات و عصاره ميوهها؛
۲ - جواز مسح پا از روى كفش و نعلين در حال اختيار؛
۳ - جواز طواف زنانى كه در ايام عادت خود هستند؛
۴ - واجب نبودن قضا كردن نمازهايى كه به عمد قضا شده است؛
۵ - جايگزين شدن نمازهاى مستحبى به جاى قضاى نمازهاى واجب.
ابن تيميه در ميان علماى فرقههاى مختلف اهل سنت به ويژه حنبليان نيز مطرود بوده و مخالفان زيادى داشته است. مثل:
سروجى حنبلى، ابن تركمانى حنفى، ابن عطاء الله اسكندرى، نورالدين بكرى شافعى، ابن الزملكانى شافعى و عفيفالدين ابو محمد يافعى شافعى.
مهمترين كتابهاى وى عبارتند از:
۱ - الفتاوى؛
۲ - منهاج السنة النبوية؛
۳ - الجوامع؛
۴ - مجموعة الرسائل و المسائل؛
۵ - رفع الملام عن الائمة الاعلام؛
۶ - نقض المنطق؛
۷ - شرح العقيدة الاصفهانية؛
۸ - مجموع رسائل، كه بيست و نه رساله از او در آن چاپ شده است.
مجموعه فتواها و نظرات ابن تيميه در مسائل و علوم مختلف، توسط عبدالرحمن بن محمد نجدى حنبلى در سى جلد گردآورى شده كه با نام «
مجموع فتاواى شيخ الاسلام ابن تيميه» به چاپ رسيده است.
بسيارى شخصيت ابن تيميه را با آراى كلامى و فقهى او مىشناسند و جرأت و جسارت او را در برابر آرا و افكار زمانش دليل بر شهامت و
استقلال فكرى و اجتهاد آزاد او مىشمارند، اما در شناخت شخصيت وى رابطه آراى او با اوضاع زمانش را ناديده مىگيرند، رابطهاى كه بيانگر نوعى واكنش طبيعى و يا تلاش در ساماندهى اوضاع آشفته عصر ابن تيميه است.
در واقع اين شرايط خاص زمان ابن تيميه است كه از وى خطيبى پرخاشگر و مجاهدى سلاح به دست، فقيهى سنتشكن و مردم ستيز به وجود آورده است و شخصيت وى نمادى از اين بازتاب ها در برابر شرايط زمان و مكان او به شمار مىرود.
او در جوانى شاهد جنگهاى صليبى و حتى فروخته شدن مردان و زنان مسلمان آزاده به
مسیحیان صليبى بوده و چندين حمله فراگير غازان خان و ديگر ايلخانان مغول را به قلمروى شام به چشم ديده است.
يكبار در سال (
۶۹۹ هـ.ق) چون سفيرى مردمى، هوشمندانه حمله مغولان به شام را در غياب فرماندهان نظامى اين سامان خنثى كرده است.
يكبار ديگر به سال (
۷۰۲ هـ.ق) بنا به روايت تاريخ سلاح به دست در كنار سربازان شامى با مغولان جنگيده است.
به روايت ابن كثير، سلطان ناصر فرمانرواى
مصر و
شام، اين موضعگيرى را از جانب دانشمند جوانى چون ابن تيميه پاس مىداشت.
زيرا خطابههاى آتشين ابن تيميه در برانگيختن عامه مردم و فرماندهان نظامى براى مقاومت در برابر تهاجم مغولان بسيار مؤثر بوده است.
او حتى توانست سلطان از جبهه هزيمت كرده را به مقاومت دوباره وادار كند.
نكته مهم، ولى مبهم در اين ميان، انگيزه ابن تيميه در جانبدارى از يكى از دو جبههاى است كه هر دو فرمانرواى آن مدعى اسلام بوده و هر دو جبهه مشاوران فقيه و قضات وابسته به مذاهب چهارگانه اهل سنت در اختيار داشتهاند و نيز در دو سوى اين درگيرى پرچم جهاد به چشم مىخورد و ابن تيميه ترجيح مىدهد زير پرچم شام، جهاد كند.
شايد گزارش ابن كثير از اوضاع عمومى عصر ابن تيميه بتواند ما را در اين استنتاج يارى دهد او مىنويسد:
«در دورانى كه ابن تيميه در آن به سر مىبرد اسلام دچار مصايبى دردناک بود كه در ديگر قرون اسلامى سابقه نداشت.
وى در اين گزارش اشاره به تقسيم جهان اسلام به دولتهاى كوچک و حوزههاى سياسى متشتتى دارد كه در برابر يكديگر صفآرايى نموده و چون دشمن به يكديگر مىنگريستند.
حكام چون گرگان گرسنه، بجان رعاياى خويش افتاده و از هيچ فرصت و بهانهاى براى سلب حقوق عمومى دريغ نداشتند.»
عقايد شيعه در مورد تقديس امامان اهلالبيت (علیهالسلام) و نيز افراطىگرى صوفيه در مسائل عرفانى و اعتقادات غلات، روح پرخاشگر و متهور ابن تيميه را آزار مىداد و او را به سمت تهاجمى كوبنده مىكشانيد.
گرايش صوفيه به
ایلخانان مغول كه آنان را به انجام اعمالى شبيه شعبدهبازى براى خوشگذرانى سران مغول وامىداشت، ابن تيميه را كه مردمش در دست مغولان اسير بودند، سخت دچار نفرت و واكنشهاى شديد مىكرد.
ابن تيميه، لبه تيز پرخاشگرى و تهاجم بىباكانه خود را متوجه كسانى كرد كه چون ابن تيميه در آبشخور اسلام رايج و سنتى مورد حمايت سلاطين و امرا روزگار مىگذرانيدند.
وى به جاى پرداختن به علتها به مبارزه با معلولها همت گماشت.
به روايت ابن كثير حتى زندانهاى پياپى نيز او را از ابراز رضايت نسبت به سلطان باز نداشت، او همواره ثناگوى دولت
حاکم عصر خود بوده است.
ابن تيميه در برابر موج شخص و شخصيتپرستى عاميانه زمان خود غوغايى آن چنان به راه انداخت كه حمايت علما و عامه مردم را يکجا از دست داد و نفرت عمومى را بر عليه خود برانگيخت.
اما در مقابل دربار پر از فساد، ظلم و تجاوز دولتمردان معاصر خود، مهر سكوت و رضا بر لب زد.
اين پرسش را در اذهان آيندگان برانگيخت كه چه فرقى بين مغولان تازه مسلمان پايبند به شريعتى دوگانه و تركان تازه به دوران رسيدهاى كه به
ظلم، جور، ايجاد وحشت و هراس بر مصر و شام مستولى شده بودند، وجود داشت؟
در هر حال آراى ابن تيميه، بازتاب برداشتى است كه وى از اوضاع كلى زمان خويش داشته و نوعى ساماندهى دفاع فكرى است كه وى در برابر خطرات عقيدتى كه در عصر خود احساس مىكرده از خود نشان داده است.
دو نكته اصلى كه در حقيقت دو موضوع محورى و اصلى
اندیشه سیاسی ابن تيميه محسوب مىشود به شرح ذيل است:
۱. ابن تيميه، از مجموعه شرايط موجود زمان خود آشفتگى خاصى را تلقى كرد و براى حل آن به يک سامان فكرى متوسل شده كه همه آراى فلسفى، كلامى، عرفانى و فقهى وى اجزاى به هم مرتبط شده آن محسوب مىشود.
۲. ابن تيميه، نه در برداشت و تلقى مشكل عصر خود موفق بوده و نه سامانى كه ارائه داده منسجم و اجزايى به هم پيوسته و به دور از تعارض و تضاد است.
ابن تیمیه در فلسفه سیاسی قائل به نظریاتی است که عبارتند از:
در انديشه ابن تيميه، امامت در حد يک ضرورت عقلى و ناشى از نياز عميق
جامعه اسلامی به نظم، امكان بسيج عمومى، اجراى شريعت، تنفيذ
حدود و مجازاتهاى اسلامى، كنترل ثروت اغنيا، رسيدگى و ساماندهى به وضع فقرا، دفاع از مرزهاى سرزمينهاى اسلامى، حفظ وحدت و در يک كلام اقامه
مدینه فاضلهای است كه اسلام بر آن تأكيد كرده است.
عقلانيت اين فلسفه سياسى در انديشه ابن تيميه به اندازهاى روشن و شفاف است كه او را از توسل به
نص در مورد
خلافت و امامت بىنياز مىكند.
وی نص را در حد اجازه از جانب
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آن هم در حد اجازه به
ابوبکر براى اقامه
نماز جماعت در روزهاى آخر زندگى شريف
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مىپذيرد
و آن را نوعى چراغ آينده روزهاى تاريک پس از رحلت پيامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تلقى مىكند.
با وجود اين، در ديدگاه ابن تيميه مسئله دولت امامت نمىتواند به دور از چارچوبهاى اسلامى باشد.
با چنين ديدى ناگزير از فلسفه عقلانيت مطلق در تجزيه و تحليل امامت فاصله مىگيرد و در دو بعد، دولت امامت را پايبند
شریعت مىشمارد:
• نخست: در برنامه كار دولت امامت كه بايد تمامى عملكردهاى آن منطبق با
عدالت و حقى باشد كه فقه و كلام اسلامى آن دو را ترسيم مىكند.
• دوم: آنكه
امام و خليفه بايد واجد شرايطى باشند كه در شريعت براى زمامدار معين شده است.
در فلسفه سياسى ابن تيميه، براى عقلانيت جايى در تبيين دو بعد اساسى امامت عظمى يعنى خطمشى و راهكار دولت و نيز شرايط زمامدار وجود ندارد، اين دو بايد به روالى كه كتاب، سنت و عملكرد سلف ترسيم كرده، سامان يابند.
به اين ترتيب پايه اصلى انديشه سياسى ابن تيميه به تقليد سلف منتهى مىشود كه نمىتوان نام فلسفه سياسى بر آن اطلاق كرد.
هرچند در ديدگاه ابن تيميه، عمل سلف دقيقا بر وفق اصولى بوده كه از كتاب و سنت گرفته شده بود.
اما وى به جاى ارائه منابع دقيق عمل سلف و ريشههاى آن در
قرآن، سنت، تجزيه و تحليل اجتهادى در تحليل آن منابع، به بررسى عملكرد سلف روى مىآورد و به آن نيز بسنده مىكند.
در فلسفه سياسى ابن تيميه، عقلانيت يکبار ديگر نقش خود را در امامت عظمى به اين صورت ايفا مىكند.
به این صورت است که در انتقال از حداكثر (
امامت عظمى واجد شرايط) به حداقل (سلاطين ستمكار و فاسد) راه را براى توجيه و حل بحران
مشروعیت باز مىكند.
در فلسفه سياسى ابن تيميه، هرگاه امكان اقامه عدالت وجود نداشته باشد، حتى فرايض دينى را نيز به پيروى از حكام جور مىتوان به جا آورد.
ملاک عمل در تعيين خط مشى مقايسه ضررها و فسادها و انتخاب «
اقل الضررين» و «
دفع الافسد بالفاسد» است.
تفاوتى كه بين اعمال اين رويه در فلسفه سياسى ابن تيميه و شيوه
تقیه در فلسفه سياسى
شیعه وجود دارد، آن است كه تقيه در ديدگاه شيعه، شيوهاى براى حل بحران مشروعيت نيست.
وضعيت موجود و اجتنابناپذير را به عنوان حق و صاحب مشروعيت تلقى نمىكند.
در حالى كه در ديدگاه ابن تيميه، ضرورتها به وضع موجود مشروعيت مىبخشند.
ابن تيميه، تقيه به مفهوم شيعى را كه تنها راه حلى در برابر وضعيت نامشروع است با تعبيراتى چون نفاق، بىايمانى و فريبكارى تفسير مىكند.
اما آنچه كه خود به آن روى مىآورد و نتيجه بدترى به دنبال دارد را راهحل منطقى، مشروع و سلفى مىنامد.
در اندیشه معاصر افکار ابن تیمیه به این طریق به کار گرفته شد که عبارتند از:
سياست جداسازى مجاز به لحاظ موقعيت
حرمین شریفین،
کعبه و كنترل آن به منظور ايجاد اختلاف در
جهان اسلام و جلوگيرى از شكلگيرى
وحدت مسلمانان به نحوى كه با همكارى دول
سعودی و بريتانيا در شرايط قبل از
جنگ بینالمللی اول اتفاق افتاد.
حتى اگر طبيعى و بدون نقشه قبلى هم رخ داده باشد، براى اسلام و كشورهاى اسلامى فاجعهاى بزرگ بود كه روز بهروز بر وسعت آن افزوده شد و ثمرات تلخ آن آشكارتر شد.
محور اصلى اين حركت اجبارى، انديشههاى ابن تيميه بود كه فردى به نام
محمد بن عبدالوهاب اين سياست را سامان بخشيد.
شرايط ظهور محمد بن عبدالوهاب از نجد (يكى از مناطق سهگانه و مركزى جزيرة العرب) شباهت بسيارى با شرايط زمان ابن تيميه بنيانگذار اصلى مذهب سلفى نوين داشت.
هرچند ابن تيميه اين توفيق را نيافت كه آراى خود را به زور سلاح بر ديگران تحميل كند و او تنها از سلاح زبان و قلم استفاده مىكرد، اما خلف او محمد بن عبدالوهاب توانست با راه انداختن جنگهاى قبيلهاى، آيين خود را به زور سلاح بر سراسر
جزیرة العرب غالب گرداند.
به اين ترتيب احياى آيين ابن تيميه در
نجد و
حجاز به شيوه خاص محمد بن عبدالوهاب، يعنى با استفاده از شعار جهاد مسلحانه بر عليه
کفر و
زندقه به يک نظام و قدرت سياسى تبديل شد.
با استخراج نفت توسط انگليسىها و آمريكايىها اقتدار اقتصادى سرزمين مهد
اسلام، برترى جنبههاى مادى بر قطبيت معنوى و امالقرى بودن آن رجحان پيدا كرد.
در واقع براى وهابيون حاكم، ارزش آراء ابن تيميه در آن بود كه توانست وسيلهاى براى شكلگيرى قدرت و نظام جديدى شود كه در شيوه و نتيجه به طور كامل با آنچه كه توسط خود ابن تيميه تحقق يافته بود، متفاوت بود.
سلفىهاى جديد و
وهابیون، هرچند در برابر اكثريت مسلمانان جهان چهره خشک و خشنى از اسلام ترسيم كردند و با تعصب ورزىهاى بىمنطق، برداشتهاى خود را بر ديگر مذاهب تحميل نمودند و از خود كمترين انعطاف و تحمل پذيرى را نشان ندادند و با در دست گرفتن
امالقری و مراسم
حج، به تسامح اسلامى قلم بطلان كشيدند.
اما در مقابل، در زمينه سياست و حكومت به قدرت مطلقه بىقيد و بندى روى آوردند كه از همه تعصبات رها بود.
در سياست خارجى چنان باز و موسع عمل كردند كه گويى هرچه اسلام دستور به محبت و مهرورزى داشت، به غير مسلمانان مربوط بوده و هرچه سختگيرى و تبرا را توجيه كرده بود، به
مسلمانان ارتباط داشت.
سلفى جديد و وهابيت هرچند از نظر انديشه چيزى بر آراى ابن تيميه نيفزود، اما در تشديد تعصبات و خشونتگرايى به مراتب از ابن تيميه فراتر رفت و آثار عملى بسيارى بر انديشههاى ابن تيميه مترتب كرد كه در گذشته سابقه نداشت.
ابن تیمیه درباره مشروعیت والیان و امرا به چند نکته اشاره نمودهاند که عبارتند از:
ابن تيميه در مورد
مشروعیت دولت امرا و واليان جزء كه تحت حكومت خليفه يا سلطان اعظم حكم مىرانند، نه تنها اطاعت از آنان را مشروط به رعايت عدالت و حق مىداند، اصولا در مشروعيت زمامدارى آنان نيز
عدالت را شرط لازم مىشمارد.
او از بيشتر فقهاى
اهل سنت نقل مىكند كه رودررويى با امرا و واليان ظالم به دليل اينكه مستلزم فتنه نخواهد بود، جايز است و امكان عزل آنان بدون فتنه مجوز درگيرى و معارضه و عزل حاكمان زيردست سلطان است.
ابن تيميه، بحران مشروعيت را در هر سه مرحله پيشفرض خود يعنى
خلیفه، سلطان و امير با دليل عقلى
دفع افسد به فاسد و عدم جواز دفع الفاسد بالافسد به طور يكسان حل مىكند و به تقويت وضع موجود زمان خويش سامان مىبخشد.
حتى در ارائه اين راه حل به مخالفت با كسانىكه خود، آنها را بزرگان
حدیث، ائمه فقها و اكثريت مىنامد، اهميت و وقعى نمىنهد.
نتيجه نظريه ابن تيميه محكوم شدن فتنه
طلحه و
زبیر،
خوارج،
معاویه و عدم اطاعت آنان از خليفه اعظم زمانشان
امام علی (علیهالسلام) است كه با سرپيچى از اطاعت وى و قيام مسلحانه بر عليه خليفه عادل (حتى از نظر ابن تيميه) مرتكب جرمى بزرگ شدند.
ابن تيميه، از چنين استنتاجى كه برخاسته از دليل و مدعاى وى در اجتناب از فتنه است خوددارى مىكند و از تصريح به تفسيق
ناکثین،
مارقین، قاسطين و جانبدارى از موضع عادلانه امام على (علیهالسلام) طفره مىرود.
او از آن هراس دارد كه بازگو كردن اين حقايق موجب تقويت رافضىهاى پيروز در
ایران و حكومت ايلخان مغول و خدابنده شيعه شود و از اين طريق سلطان
مصر و امير شام مورد تهديد قرار گيرد.
دیدگاه ابن تیمیه در مورد خلیفه اعظم به این شرح است که عبارت است از:
ابن تيميه بدون يقين مصداق مشخص فرض امام اعظم (خليفة النبى) و فاسق را قابل بحث مىداند.
بدون آنكه در مورد مشروعيت حاكميت آن سخنى به ميان بياورد، تنها به طرح مسئله مشروعيت اطاعت از وى مىپردازد.
هر چند كه شرط عدالت در خليفة النبى، امام اعظم و عدم مشروعيت حاكميت امام و خليفه اعظم فاقد عدالت را به طور ضمنى بيان مىكند، اما ابن تيميه از تصريح به آن خوددارى كرده است.
به نظر مىرسد كه مانع اصلى از صراحتگويى ابن تيميه شورش عمومى بر عليه
عثمان خليفه سوم است كه وى آن را فتنه مىنامد.
با وجود خدشهدار شدن عدالت
خلیفه نزد سران
مسلمانان آن روز، به اين شورش مشروعيت نمىدهد.
استدلال ابن تيميه براى اثبات عدم مشروعيت قيام بر عليه خليفه اعظم فاسق در دو بخش خلاصه مىشود:
•
بخش اول، مصلحت عقلى: در اين بخش ابن تيميه از قاعده «دفع افسد به فاسد» سود مىبرد و قيام بر عليه خليفه فاسق را كه منجر به كشتار و فتنه مىشود، مفسده آميزتر از فساد و ناشى از اطاعت خليفه فاسق مىشمارد.
•
بخش دوم، ادله نقلى: ابن تيميه به استناد پارهاى ادله نقلى، اطاعت از خليفه اعظم فاسق را اجتنابناپذير مىشمارد و در اين زمينه به قرآن و سنت استناد مىكند.
از آيات قرآن به آيه:
(أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ) اشاره مىكند كه اطاعت ولى امر در آيه به عنوان اطاعت مستقل نيامده و عدم تكرار اطيعوا در مورد
اولیالامر اشاره به اين نكته دارد كه
اطاعت از ولى امر در حقيقت همان اطاعت از
خدا و
رسول است.
اطاعت از اولياى امور جز در مواردی كه منطبق با اطاعت خدا و رسول يعنى
شریعت و
سنت نيست جايز نيست.
معناى اين سخن آن است كه در صورت تخلف ولى امر از اوامر و نواهى
کتاب و سنت، اطاعت از وى جايز نيست.
به همين روال در مورد خليفه اعظم فاسق، بايد در اوامر و نواهى او كه منطبق با كتاب و سنت است اطاعت كرد و در غير آن، از اطاعت خوددارى ورزيد.
شيوههاى تلقى انديشه دينى ابن تیمیه در چند مبحث بیان میشود که عبارت است از:
ابن تيميه در كتاب
معارج الوصول شيوههاى متداول تلقى انديشه دينى را به چهار نوع زير تقسيم مىكند و هر گروهى را تابع يكى از اين شيوهها مىشمارد:
۱. گروه فلاسفه: اينان سبک
قرآن را اقناعى دانسته و آن را براى عامه مردم مفيد شمردهاند و براى تلقى انديشه دينى راه
عقل را شايسته خود پنداشتهاند.
۲. گروه متكلمان
معتزله: اين گروه بر اساس عقل و نقل به تحليل انديشه دينى پرداختهاند، اما با اين تفاوت كه عقل را بر نص مقدم شمردهاند.
در هر مورد كه تعارضى بين آن دو رخ دهد، عقل را راجح دانسته و
نص را تأويل كردهاند و با اين حال چارچوب انديشه
قرآن را حفظ كردهاند.
۳. گروه
ماتریدیه: ايشان به عكس معتزله، از عقل به عنوان راهنما براى فهم انديشه قرآن استفاده كرده و اصالت قرآن را در لزوم اعتقاد به كل آن حفظ كردهاند و به اين ترتيب اصالت را به نص و قرآن دادهاند.
۴. گروه
اشاعره: گروه فوق، انديشه قرآنى را در چارچوب عقل پذيرفتهاند و سعى بر آن داشتهاند كه اصالت عقل و نص را يکجا حفظ كنند.
ابن تيميه پس از اين گروهبندى، شيوه شناخت دينى سلف را بر خلاف هر چهار گروه معرفى مىكند و مىنويسد:
«روش سلف بيانگر راه پنجمى است كه جز به نصوص، به هيچ چيز ديگرى اصالت نمىدادهاند و دلايل انديشه دينى را تنها از نصوص به دست مىآوردند و آنها به عقل اعتبار قائل نبودند و آن را عامل گمراهى مىدانستند و تنها نص را كه متكى به وحى بود معتبر مىشمردند.
اصولا استدلال عقلى و مراجعه به برهان عقلى، شيوه ناشناختهاى در انديشه صحابه و سلف بوده است.»
به اعتقاد ابن تيميه، اصولى كه در قرآن مقرر شده، سنت و سيره آن را شرح داده، با هيچ مستندى قابل رد نيست و عقل صلاحيت تأويل قرآن را ندارد و عقل تنها صلاحيتش پذيرش و
ایمان به مفاد
وحی است.
او همواره شاهد است نه حاكم و نقش آن هيچگاه از حالت تأييد و تقرير نسبت به نص و وحى به جايگاه ناقض و نافى آن تجاوز نمىكند.
در ديدگاه ابن تيميه، عقل همان راهى را مىپيمايد كه نص و وحى آن را نشان مىدهد.
هر گامى كه نص برمىدارد، عقل نيز همواره در كنار آن و عهدهدار تبيين آن است.
وى در كتاب
نقض المنطق، آراى فلاسفه و متكلمان را در مسائلى چون ذات و صفات الهى هرچند كه به ظاهر مختلف و مخالف يكديگر به نظر مىرسند حاكى از بيان يک حقيقت دانسته است.
ایشان اين نوع اختلاف نظر را مجوز تكفير نشمرده و به نسبت گمراهى به آنها بسنده كرده و اين رويه را مذهب سلف ناميده است.
در انديشه سياسى ابن تيميه، براى مناقشات كلامى و عقلى اشاعره و معتزله، جايگاه قابل توجهى وجود ندارد.
زيرا به عقيده وى انديشه سلف همواره بر ايمان به تقدير الهى و فراگيرى قدرت مطلق
خداوند از يکسو و قدرت
انسان و
اراده او بر اعمالش از سوى ديگر استوار بوده است و به مفاد آيه:
(وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ اَللّٰهُ) مشيت و اراده انسان در چارچوب قدرت و مشيت الهى تحقق مىيابد.
با اين تفسير قرآنى با آراى هر دو گروه مخالفت مىورزد و با وجود اين، در بخش اول نظرى خود بخشى از آراى اشاعره را مىپذيرد.
در بخش دوم آن قسمتى از نظريه معتزله را تأييد مىكند. در جمع بين دو عنصر قدرت
خدا و قدرت
انسان با هر دو نظريه مخالفت مىورزد.
ابن تيميه در نتيجه به اصل سومى روى مىآورد كه بر اساس آن، خداوند عمل خير انسان را مورد حمايت و رضايت خويش قرار مىدهد و در مورد افعال شر او حمايت و رضايتى مبذول نمىدارد.
راهحلى كه ابن تيميه به عنوان مذهب سلف در فرونشاندن غوغاى جبر و اختيار ارائه مىدهد، در حقيقت يک راهحل عقلى و ماهوى نيست.
او ظاهر آيات را در هر سه بخش از نظريه خود استناد مىكند و خود را از تناقض عقلى احتمالى بين اجزا و عناصر اصلى نظريه خود فارغ مىشمارد.
با وجود اين، گرايش وى به نظريه معتزلى به حدى روشن است كه ابن تيميه خود به آن اعتراف مىكند.
در هر حال ابن تيميه در انتخاب راه سوم در مسئله
جبر و تفویض دو نكته اصلى و بسيار مهم را مىپذيرد که:
نخست: اراده تشريعى خدا مستلزم اراده تكوينى او در مورد اعمال انسان نيست.
دوم: تأييد و رضا به عمل خير از جانب خدا به معناى اراده تكوينى نسبت به اعمال مورد تأييد و رضا نيست.
هرچند افكار سياسى و آراى فقهى ابن تيميه در زمينه حكومت و شرايط حاكم با شرايط حاكم عصر وى وفق نمىداد و نظام موجود را از نظر
مشروعیت زير سؤال مىبرد.
اما در هيچ كدام از روايات مربوط به شرايط سخت زندگى وى و حتى حبسهاى مكرر او در
قاهره و تبعيدش به
اسکندریه مصر، نشانى از دست داشتن فرانروايان
دمشق و مصر و بغداد در اين ماجراها به چشم نمىخورد.
ابن کثیر، مورخ معاصر و شاگرد ابن تيميه، مخالفت آراى اعتقادى وى را با عقايد مشهور و رايج در زمينه سه مسئله اعتقادى: عرش، كلام و نزول خدا، انگيزه اصلى گرفتارىهاى ابن تيميه قلمداد مىكند.
محاكمات وى را در قالب محكمه تفتيش عقايد و محاكمه فكر و عقيده به تصوير مىكشد.
اما در اين ميان اشارتى گذرا به بازگشت ابن تيميه از اسكندريه به قاهره، تجليل حكومتى از وى، سكوت معنادار علما و فقهاى معارض وى ديده مىشود كه به تعبير استاد ابو زهره اين سكوت نه به خاطر مقام علمى وى بلكه به دليل هراس از حكومت بود كه جانبدارى از ابن تيميه را علنا هدف قرار داده بود.
حنبلی بودن ابن تيميه به آن معنا نبود كه وى را بتوان پيرو مذهب
احمد بن حنبل به شمار آورد بلكه همانگونه كه خود مىگويد:
«تمايل وى به مذهب حنبلى به آن جهت بوده كه آراى فقهى خود را مطابق با اين مذهب مىدانسته و يا به تعبيرى ديگر نظرات فقهى احمد بن حنبل را منطبق با
کتاب،
سنت و ادله مقبول خود مىشمرده است.»
در حقيقت انحصار مذهب در افكار عمومى
اهل سنت در چهار مذهب، وى را به اين انتساب كشانيده بود، با وجود اين، گاه در آزادى رأى و
اجتهاد مطلق، دست به سنتشكنى مىزد.
او يكباره آراى مذاهب چهارگانه را به كنارى نهاده و خود اقدام به ارائه فتواى مخالف مىنمود.
در این جا به بررسی عوامل تاریخی و سیاسی در کمرنگ ماندن نفوذ فکری ابن تیمیه در میان اهلسنت پرداخته میشود که عبارتند از:
با وجود تأكيد ابن تيميه بر سلفى بودن و انتساب آراى خود به سلف، به دلايلى مذهب سلفى وى با مقاومت سرسختانه همه مذاهب اسلامى مواجه شد.
به طورى كه نه تنها خود در زندان محبوس شد، اصولا تا سدهها پس از درگذشت او نيز مذهب سلفى وى متروک ماند.
دلايل عمده مهجور ماندن مذهب ابن تيميه را مىتوان در چند عامل زير خلاصه نمود:
۱. زيربناى مذهب ابن تيميه، حنبلى بود كه ضعيفترين و كم جاذبهترين مذاهب فقهى در گذشته بوده و همه اكنون نيز به همان روال باقى مانده است.
۲. همه مذاهب اهل سنت چه در زمينههاى اصولى مانند
اشاعره و چه در مذاهب فقهى مانند
مذاهب اربعه و مذهب ظاهرى، خود را سلفى مىشمردند (۱) و سلفى بودن نمىتوانست ويژگى خاص مذهب ابن تيميه باشد.
۳. قلم تند، نيشدار و گزنده ابن تيميه كه با خصم خود رعايت انصاف نمىكرد و قبل از ارائه هر نوع دليلى با زشتگويىهاى غير قابل تحمل با مخالفان خود درگير مىشد.
هيچ شخصيت علمى و يا مذهبى كه به تصور ابن تيميه مخالف آراى وى بودند، از گزند قلم تند و تهمتهاى نارواى وى در امان نماندند.
۴. مخالفت ابن تيميه با مذاهب و شخصيتهاى علمى نامدار از چهره وى شخصيتى التقاطى تصوير كرده بود كه مذهب و آراى جديدى را در
اسلام ابداع كرده و انديشههاى جديد خويش را به سلف نسبت مىدهد.
مخالفت آراى وى با همه مذاهب اسلامى به اين معنا است كه او هيچ كدام از مذاهب را به طور دربست و با همه آرايى كه مذاهب دارند، نپذيرفت و با هر كدام از مذاهب اسلامى در چند مورد مخالفت ورزيد.
حتى به طور كامل به مذهب خانوادگى خود يعنى حنبلى وفادار و پايبند نماند و با هر مذهبى در چند مسئله مخالفت كرد.
از اينرو در آراى ابن تيميه از آراى اختصاصى همه مذاهب اسلامى ديده مىشود؛ او حتى در مسائلى چون سوگند به
طلاق و مردود بودن سه طلاق با يک طلاق به فقه
شیعه رو آورد.
۵. آراى ابن تيميه در زمينه شفاعت، زيارت قبور انبياء و صالحان و اصولا تفسيرى كه از شرک ارائه مىدهد.
در تحليل نهايى منجر به تكفير اكثريت
مسلمانان و پيروان مذاهب مختلف اسلامى مىشود .
اين نوع اتهامات براى هيچ مسلمان عادى تا چه رسد به عالمان دين، قابل تحمل نبوده است.
۶. حملات تند ابن تيميه بر افكار صوفيانه، عارفانه و ديدگاه نظرى وى در زمينه مسائل عرفانى كه آراى وى را خشک، بىروح و متحجرانه جلوه داده از جمله عواملى است كه در متروک ماندن افكار وى تا سده دوازدهم تأثير فراوان داشته است.
۷. تكيهگاه اصلى آراى و مذهب سلفى ابن تيميه، بيان رسا، قلم شيوا و فكر سرشار خود بانى مذهب است و در حقيقت منطق مذهب سلفى ابن تيميه، قائم به شخص او است.
ابن تيميه با استفاده از اين ويژگى توانسته بود براى هر مطلب جزيى در برابر خصم به دهها آيه و حديث تمسک كند.
با مناسبتهاى بسيار ضعيف و حتى ابهام آميز از
آیات و احاديث متعدد بهره بگيرد.
۸. بيشترين آراى ابن تيميه در حقيقت پاسخ به پرسشهاى زمان او و راهحل بحران مذهب در عصر وى بوده و اين خصيصه خواه ناخواه، آراى سلفى ابن تيميه را با شرايط زمان عجين كرده و حالت شموليت را از آن سلب كرده بود.
بىگمان تغيير شرايط زمانى، مطرح شدن پرسشهاى جديد و بحرانهاى نوظهور موجب مىشد كه از توانايى پاسخگويى آراء ابن تيميه به پرسشها و بحرانهاى جديد كاسته شود.
با توسعه و تداوم اين روند، فاصلهها بيشتر شده و كارآيى مذهب سلفى ابن تيميه در سير نزولى قرار گرفته و موجب انزواى آن شود.
در ترسيم شخصيت ابن تيميه، بايد شرايط محيط زندگى وى را كه وجود او را چون هستهاى در خود پرورانيده و رشد و كمال بخشيد به دقت مطالعه كرد.
ابن تيميه زندگى خود را در شام و مصر گذرانيده و اين دو موطن اسلامى، همواره شاهد تحولات عميق كلامى و فقهى بوده است.
مذهب اهل سنت بهطور عام و مذهب حنبلى بهطور خاص، در آن با مشكلات و آسيبهاى جدى مواجه شده است.
این در حالى كه ابن تيميه و خاندان وى سخت به اين دو گرايش در حد تعصب شديد، پايبند بودهاند.
حكومت فاطميان در مصر و آثار فرهنگى ماندگار آنان نهتنها ريشههاى اعتقادى شيعه آن هم در شكل تند و مذهب اسماعيلى را در اعماق تاريخ شمال آفريقا در سطحى وسيع و فرهنگى عاميانه گسترش داده، بلكه بسيارى از شعارها و اصول اعتقادى اهل سنت را متزلزل كرده بود.
از سوى ديگر گرايشهاى عرفانى
محیالدین عربی و نفوذ سلسلههاى
صوفیه و تعارضهاى شديد و شايد هم خونين طرفداران متعصب مذاهب چهارگانه، عوامل گوناگونى بودند كه از تاريخ گذشته به جا مانده است.
این مسائل ابن تيميه حنبلى را سخت مىآزرد به ويژه آنكه مذهب حنبلى در اين ميان به دليل ضعف طرفدارانش از آسيب بيشترى برخوردار بوده و بدون آنكه در معركه مذاهب، قدرت كافى براى تعرض مشابه داشته باشد، در برابر تهاجمات فراگير مخالفان از قدرت دفاعى كمترى بهرهمند بوده است.
از ديدگاه ابن تيميه، وضعيت موجود زمان وى بهتر از گذشته نبوده است.
زيرا شام و مصر در عصر وى در معرض تهاجم ايلخانان مغول بوده كه اين بار در رأس آنان يک ايلخان شيعه مذهب قرار داشت كه مورد حمايت فقيه و كلامى نامداراى چون علامه حلى بوده است.
ميزان تأثير اين عامل را در شخصيت فكرى ابن تيميه، مىتوان از كتاب
منهاج السنه وى كه در پاسخ كتاب منهاج الكرامه علامه حلى نگاشته بهوضوح به دست آورد.
تكفيرها و زشتگويىهاى ابن تيميه، آن چنان تار و پود آثار بازمانده از وى را فراگرفته كه جدا كردن «رطب» از «يابس» آن بسيار دشوار و حتى ناممكن به نظر مىرسد، اما نويسنده دانشمند و توانايى چون استاد
ابو زهره اين تجزيه و تحليل نامقدور را تا حدى ميسر كرده است.
در كتاب «
ابن تیمیه، حیاته و عصره» به تجريد نظريات مهم وى همت گمارده و نقطه نظرات وى را در زمينههاى فلسفى، كلامى، عرفانى و فقهى بهطور جداگانه تشريح كرده است.
انگيزه ابن تيميه در پاسخگويى به كتاب منهاج الكرامه تأليف فقيه نامدار شيعه در سده هفتم (هجرى قمری) علامه حلى و تأليف يک كتاب چهار جلدى در ردّ سطر سطر نوشتههاى وى به نام «منهاج السنة النبويه» هرچه باشد و نيز به هر دليلى، او در مقدمه و لابهلاى كتاب خود از هر نوع نسبت ناروا، زشت گويى، نشر اكاذيب و نقل هر مطلبى كه بهنوعى انديشه شيعه را مشوّه و مشكل دار جلوه مىدهد، دريغ نورزيده است.
اين نكته قابل تأمل خواهد بود كه وى نظريات خود را در زمينه دولت و حكومت در پاسخ و رد اين سخن علامه حلى مطرح كرده كه وى در منهاج الكرامه مىنويسد:
«اما نظريه اهل سنت در خلافت، آن است كه هر شخص قرشى كه با وى بيعت شود امامت او محرز و منعقد مىگردد و بايد همه احاد امت از او اطاعت نمايند، هرچند كه وضعيت او نامعلوم و شخصيت واقعى او از ديدگاه مردم پنهان باشد و با اين حال حتى اگر در واقع با فسق، كفر و نفاق متصف باشد.»
نسبت اين سخن به اهل سنت، حتى اگر نادرست باشد به دليل توهينآميز نبودن آن بايد بهطور منطقى پاسخ داده شود.
در حالى كه ابن تيميه در سراسر كتاب خود از مؤلف منهاج الكرامه و كتاب وى و اصول شيعه و معتقدات آن به زشتى و نسبتهاى ناروا ياد كرده است.
وى در سراسر كتاب
منهاج السنه، علما و فقهاى شيعه را با اوصافى چون اخوان المرتدين، دشمنان خدا و رسول، «اجهل الناس»، «ابعد الناس عن العلم و الذين و شبه اليهود»، هتک مىكند.
جالب آن است كه با وجود تنها جواب منطقى كه ابن تيميه درباره مطلب مذكور ارائه داده و اعتقاد برخى از علما و فقهاى اهل سنت را نسبت به نظريهاى كه علامه حلى به همه آنها نسبت داده، دليل بر صحت انتساب آن به همۀه فقهاى اهل سنت ندانسته است.
وی در لابهلاى بحثهايى بهطور ضمنى به آن اعتراف كرده است و به صراحت قيام و هر نوع شورش را براى عزل خليفه و سلطان اعظم، حتى والى دستنشانده سلطان را محكوم كرده و فسق و ظلم آنها را مجوز اقدام به بركنارى آنها ندانسته است.
مطالعه آثار ابن تيميه در زمينه مسائل فلسفى، كلامى و عرفانى به ويژه آنچه كه در كتاب بسيار مهم وى يعنى
منهاج السنه آورده، نشان مىدهد كه مهمترين مسئله وى دفاع از اعتقادات
اهل سنت به طور عام و احياى انديشه دينى سلف، كه وى آن را در مذهب حنبلى يافته بود.
مبارزه وى در چند جبهه او را به تناقضگويىهايى واداشته كه در نهايت سامان فكرى او را مشوّش و مخدوش ساخته است.
او يکجا در برابر اعتقادات
حشویه به كلى تجسم و تجسد را از خدا نفى مىكند.
ولى هنگامىكه در برابر
فلاسفه و
صوفیه قرار مىگيرد و به اصطلاح خود ابن تيميه با اهل تأويل رو به رو مىشود.
آيات مربوط به عرش و رؤيت را غير قابل تأويل دانسته و در هر دو مورد با پافشارى غير قابل انعطافى هر دو طرف خصم را به باد انتقاد گرفته و با سخنان زهردارى پاسخ داده است.
به عقيده ابن تيميه، اطاعت از
خلیفه و سلطان عادل به لحاظ آن است كه در
دولت آن دو احكام
شریعت الهى اجرا مىشود و مردم ملزم به اطاعت از آن هستند.
در خارج از قلمرو شريعت هيچ مقام و شخصى، حاكميت و حق اطاعت ندارد.
با اين حال در جاى ديگر هنگامى كه در مفاد روايات بحث مىكند اطاعت از والى را حق مشروع والى به شمار مىآورد و مىگويد بر اساس حديث نبوى (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مردم در هر حال موظفند حتى در صورت ظالم و فاسق بودن امير، حق اطاعت از وى را به او روا دارند.
•
عمید زنجانی، عباسعلی، فقه سیاسی، ج۱، ص۷۶-۸۸.