آثار معرفت به افعال الهی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
افعال الهی که جلوههایی از
صفات الهی هستند، در صورتی که مورد
شناخت و
ادراک انسان قرار گیرند، آثار ویژهای در
دل و
روان و سپس در عمل و رفتار وی پدید میآورند.
از آنجا که افعال الهی چهرههای گوناگونی دارند، به این معنا که مفاهیم مختلفی از آنها انتزاع میشود و با زمینههای مختلف روحی
انسان ارتباط پیدا میکنند، به تناسب آنها صفات و افعال اخلاقی متعدّدی در این رابطه مطرح میشود.
از جمله شناختهای مربوط به
صفات و
افعال الهی معرفت به این حقیقت است که
خداوند نعمتهای زیادی به انسان اعطا کرده است و اینکه وی میتواند این اعطاء و انعام را در دنیا ادامه بدهد و اینکه نیز او میتواند این نعمتهای دنیوی را بیفزاید و از اینها گذشته قادر است انسان را از نعمتهای دیگری برتر و بالاتر و بیشتر از این نعمتها در عالم
آخرت برخوردار سازد و در مقابل، معرفت به این حقیقت که او میتواند این نعمتهای دنیوی را از وی بگیرد و اینکه قادر است در
جهان ابدی او را از همه نعمتها محروم و به
عذاب و
رنج ابدی مبتلا سازد.
شناخت خداوند بلحاظ
قدرت فوق و توجّه به اینگونه افعال الهی میتواند در انسان حالات خاصّ روانی و رفتاری پدید آورد: حالت شکر و سپاس، نخستین حالتی است که با توجّه به منعم بودن خدا و شناخت او به عنوان ولیّ
نعمت در انسان بوجود میآید و یا بهتر است بگوئیم: اولین میلی است که پس از این شناخت در انسان بیدار میشود. حالت شکرگزاری میلی است فطری که هر انسان، این حالت را نسبت به هر منعمی بلحاظ انعام وی در خود احساس میکند و هر کسی قادر است آن را در درون خود تجربه کند؛ یعنی، وقتی شخصی به شخص دیگر
احسان، و نعمتی به وی اعطا میکند، شخص متنعّم در مقابل منعم خویش احساس خاصّی پیدا میکند که منشا شکر و سپاس وی نسبت به او میشود به او احترام میگذارد، با
زبان قدردانی میکند و در عمل سعیش بر این است بگونهای رفتار کند که متناسب با احسان او باشد. اینها همه مراتب شکر است امّا منشا همه، احساسی است که در دل وی پدید میآید.
اکنون، با توجّه به این
میل عمومی و
فطرت نوعی انسان، میگوئیم: از آنجا که با شناخت و معرفت دقیق میتوان دریافت که منعم اصلی انسان، خداوند است و همه نعمتها را از ریز و درشت و پنهان و آشکار، با واسطه یا بی واسطه، او به مخلوقات میدهد؛ طبعاً، این احساس نسبت به خدای متعال باید در دل انسان، بصورت عمیقتر و کاملتر وجود داشته باشد؛ چرا که، نعمتهای او بزرگ، عمیق و بی شمار است که «و ان تعدّوا نعمة الله لاتحصوها؛
و اگر بخواهید نعمتهای خدا را شمارش کنید نمیتوانید آنها را به شمارش آورید»، مگر آنکه انسان سلامت فطرت خویش را از دست داده و روی
آیینه دل وی را زنگارها و حجابها تیره و تاریک کرده باشد و به آسانی تحت تاثیر
نعمتهای الهی قرار نگیرد. اگر فطرت انسان دست نخورده و دل انسان سالم باقی مانده باشد، توجّه به این همه
نعمت کافیست که حالت شکرگزاری را در دل، و عبادت و خداپرستی را در رفتار وی ظاهر سازد.
این در واقع سه نوع انگیزه است، برای اقدام به
عبادت و پرستش خدا که هر سه نوع از سطح انگیزههای عمومی و متعارف بالاتر است و افراد میبایست مرتبه کاملتری از معرفت و
محبت خدا داشته باشند تا اینگونه بتوانند خدا را عبادت کنند.
از جمله شناختهای انسان نسبت به خدای متعال، معرفت به این حقیقت است که خداوند میتواند همه نعمتهائی را که در این
دنیا به وی داده است _ مانند عمر و صحّت و سلامتی و دوستان و آشنایان و اولاد و اموال و غیره _ از وی باز پس گیرد و به عبارتی این نعمتها را از او سلب کند و نیز معرفت به اینکه وی قادر است در جهان ابدی او را از همه نعمتها محروم و به عذاب و رنج ابدی مبتلا و به دوری از
بهشت و نعمتهایش و از همه بدتر به دوری از خدا و رحمت خدا گرفتار سازد؛ چنانکه، در مقابل هم او میتواند نعمتهائی را که داده است همچنان ادامه دهد و یا حتّی بر این نعمتها در آینده از جهت کمّی یا کیفی بیفزاید و نیز در آخرت از نعمتهای بیشتر و والاتر ما را برخوردار سازد.
توجّه به این معنی و شناخت خداوند بهلحاظ آنکه از چنین قدرتی برخوردار است و
سعادت و
شقاوت انسان در دنیا و آخرت بدست او است، دو حالت روانی و نفسانی «
خوف و رجاء» را در ما برمیانگیزد.
بنابراین، «
خوف» و «
رجاء» هر دو به آینده انسان مربوط میشوند بر خلاف شکر که در مقابل نعمتهائی است که قبلاً خدا به انسان داده است. چنان که این دو حالت؛ یعنی، «خوف» و «رجاء» از جهت ریشه با هم نیز تفاوت دارند؛ چرا که، «خوف» حالتی است ناشی از شناخت خدا به این لحاظ که قادرست نعمتهای دنیوی را در آینده از ما سلب کند و از نعمتهای اخروی محروممان سازد و «رجاء» حالتی است ناشی از شناخت خدا به این لحاظ که قادر است در آینده نیز به اعطاء این نعمتهای دنیوی ادامه دهد، از نظر کمّی و کیفی آن را بیفزاید و ما را از نعمتهای بزرگ اخروی نیز برخوردار سازد.
خوف از محرومیّت و امّید به آینده بهتر در فطرت انسان ریشه دارند و دو عامل قوی و نیرومند هستند برای آنکه انسان را وادار به تلاش و کوشش و خودسازی و اصلاح امور مادّی و معنوی خویش سازند و بلحاظ همین نقش و اهمیّتی که دارند، قرآن از بعد تربیتی روی آنها تاکید فراوان دارد و در بیدار کردن و جهت دهی صحیح آن دو و با لحنهای مختلف و در مناسبتهای گوناگون اهتمام میورزد.
واژه نامبرده، کم و بیش، متلازم با خوف و
خشیت است. خشوع بمعنی دلشکستگی است و حالت انعطافپذیری دل را نشان میدهد در برابر «
قساوت» که حالت سنگدلی و عدم تاثّر دل را گویند. خداوند در
قرآن میفرماید: «آیا هنگام آن نشده، برای کسانی که ایمان دارند، که دلهاشان در برابر یاد خدا و آنچه که از
حق فرود آمده بشکند و متاثّر شود و نباشند چون کسانی که قبلاً کتاب به ایشان داده شد پس مدتها بدین منوال گذشت پس دلهاشان سخت و سنگ شد و بسیاری از ایشان فاسق و نابکارند»
.
این آیه
مؤمنین را ترغیب میکند که خشوع و دلشکتگی را کسب کنند و سنگ دل و غیر قابل انعطاف نباشند و در برابر کلمات خدا، آیات الهی، کتب آسمانی و حق و
حقیقت، متواضع و خاضع باشند و تحت تاثیر آنها همه زندگی و اعمال و رفتار خود را شکل صحیح دهند. و مذمّت میکند از کسانی که به عنوان قسیّالقلب از آنها یاد کرده است که کتاب آسمانی
تورات بر آنان فرود آمد؛ ولی، تاثیری بر زندگی آنان نگذاشت و به جای آنکه از
غفلت بیرون شوند و به حقّ گرایش یابند روز به روز دلشان سختتر شد و به
فسق و
فجور مبادرت ورزیدند. و از مؤمنین میخواهد که سعی کنند تا دلهاشان در برابر حق و نام خدا خاشع باشد و به سرنوشت
بنی اسرائیل گرفتار نشوند.
برخوردی که
آیه فوق با خشوع و قساوت قلب میکند بیانگر این حقیقت است که تحصیل خشوع تا حدّی اختیاری است؛ یعنی، انسان قادر است با تمهید مقدمات و دست زدن بهکارهائی خاص، این حالت خشوع را در دلش پدید آورد؛ چنانکه، نقطة مقابل آن، قساوت نیز از طریق مقدماتی اختیاری در دل ایجاد میشود و بدین لحاظ است که قسیّ القلب مورد مذمّت و
نکوهش قرار میگیرد.
بنابراین، در اصل فطرت انسان مایه اصلی خشوع مثل سایر
احساسات و
عواطف وجود دارد و قابل اینست که تضعیف یا تقویت شود و بر ما است که هرگاه در این مایه فطری ضعف حاصل شد به تقویت آن بپردازیم.
در آیه دیگر میفرماید: «واستعینوا بالصّبر و الصّلوة و انها لکبیرة الّا علی الخاشعین• الّذین یظنّون انّهم ملاقوا ربِهم و انّهم الیه راجعون؛
و با (گرفتن)
روزه و (خواندن)
نماز (از خدا) کمک خواهید و آن (نماز) سنگین و گران خواهد بود جز بر خاشعان•همان کسانی که می دانند با پروردگار خود دیدار خواهند کرد و به سوی او باز خواهند گشت».
جالب توجه است که در این آیه دقیقاً، بر نکته مورد بحث ما انگشت مینهد و رابطه حالت خشوع را با معرفت و شناخت مبدا و
معاد و شناخت برخی از افعال الهی، مورد توجّه قرار میدهد به این بیان که حالت خشوع از آن کسانی است که گمان دارند پروردگارشان را ملاقات میکنند و به سوی او باز میگردند.
و در آیه دیگری خشوع در نماز را به عنوان آیت و نشانه بارز ایمان که منشا فلاح و
رستگاری انسان است مطرح میسازد و میگوید: «قد افلح المؤمنون الّذین هم فی صلاتهم خاشعون؛
حقّا که
مؤمنان رستگار شدند آن کسانی که آنان در نمازشان خاشعند».
آیاتی از قرآن کریم حالاتی به نام
تضرع و
استکانت را یادآوری کرده است. تضرّع و استکانت
اشاره به حالتی دارند که در پی خوف و خشیت بوجود میآید. تضرّع در
لغت به معنی کوچکی کردن و تذلّل و اثرش
گریه و زاری نمودن است؛ ولی، هم اکنون، در عرف ما، تضرّع را بمعنی گریه و زاری که در واقع اثر تضرّع است بکار میبرند؛ ولی، همانطور که گفتیم: تضرّع در واقع، یک حالت قلبی است، نه یک عمل عضوی. حالت احساس کوچکی و درماندگی است که منشا گریه و زاری کردن شخص متضرّع میشود؛ ولی، آیا منشا پیدایش خود این حالت در
قلب انسان چیست؟ در پاسخ میتوان گفت: عاملی که انسان را متوجّه ضعف و حقارت و واماندگی خویش در برابر حوادث و مشکلات زندگی میکند سبب پیدایش چنین حالتی در دل وی خواهد شد. آری گرفتاری، محرومیت،
فقر و
مرض،
سیل و
زلزله و امثال آنها هستند که انسان را به خود میآورد و از
غرور و غفلت خارج میسازد و از قرآن میتوان دریافت که خدای متعال وقتی
انبیاء را برای اقوامی میفرستاد مردم را به گرفتاری و بلا مبتلا میکرد بدین منظور که حالت تضرّع یابند و دین خدا را بپذیرند و بدنبال انبیاء به راه حق و حقیقت هدایت یابند؛ چنانکه میفرماید: «و ما ارسلنا فی قریة من نبی الّا اخذنا اهلها بالباساء و الضّراء لعلّهم یضرّعون؛
و در هیچ شهری پیامبری را نفرستادیم جز آنکه
اهل آن را به
بلا گرفتار ساختیم باشد که (به خدا باز گردند و در برابر او) تضرّع و زاری کنند».
خداوند امّتها را گرفتار میسازد تا به سوی وی تضرّع کنند لکن معالوصف، همه افراد در برابر این بلاها و اینگونه گرفتاریها عکس العمل یکسان نداشتند و بعضی بخاطر سنگدلی تحت تاثیر این عوامل قرار نمیگرفتند در صورتیکه انتظار میرفت وقتی گرفتار شدند بخود آمده از خواب غفلت بیدار شوند، از
جهل و تاریکی برون آیند و حقیقت وجود خود را، در درون این
جهان هستی عظیم، دریابند و کوچکی و ناچیزی خویش را در برابر آفریدگار توانا، که بر سراسر این هستی عظیم تسلط دارد و همه هر چه دارند از آن اوست و از آن سرچشمه فیاض بایشان افاضه شده، احساس کنند و در برابر او سر تعظیم و بندگی فرود آورند.
اکنون این سؤال مطرح است که چرا بعضی از آدمیان، سخت دل میشوند و تحت تاثیر این عوامل هشدار دهنده و بیدارگر، بخود نمیآیند و عظمت هستی و کوچکی خود را در نمییابند و با تضرّع و لابه و
انابه بسوی پروردگار خود و آفریدگار هستی باز نمیگردند؟ و با اینکه این گرفتاریها و مشکلات اقتضا دارد که در چنین اوضاع و احوالی بخود آیند چه عاملی انسانها را از تضرّع و بازگشت به خدا حتی در زمینه وجود گرفتاریها و مصائب باز میدارد؟
در پاسخ این پرسش، قبلاً هم گفتهایم که: دلبستگی به دنیا و تعلّق به مادّیات، انسان را نسبت به مسائل معنوی سخت دل و غیر قابل انعطاف میسازد. این کاملاً طبیعی است که وقتی انسان توجّهات خود را بر چیزی متمرکز ساخت و به اصطلاح به آن دل داد، نسبت به آنچه که با آن چیز تضادّ و تزاحم دارد بی تفاوت و کم توجّه میشود و به همین دلیل است که وقتی انسان به شخصی علاقه شدید پیدا میکند، کمتر به اشخاص دیگر توجّه پیدا خواهد کرد.
کسانیکه به دنیا و امور مادّی علاقه زیاد دارند و به این امور دل بستهاند از آنجا که ارزشهای معنوی و عالم آخرت و انس با خدا از سنخ دیگری است و ربطی با لذائذ مادّی دنیوی ندارد؛ طبعاً، توجّه این دنیاداران نسبت به آن ارزشهای معنوی کم خواهد شد. و این امر نه تنها در عواطف و احساسات بلکه، نسبت به دیگر ابعاد روحی، روانی و رفتاری تاثیر خود را میگذارد. فیالمثل، کسانیکه پر میخورند و پر میخوابند، زمینه حالات لطیف روحی در آنها میمیرد. (همان طور که در داستان بنی اسرائیل قوم
یهود میگویند:«... یا موسی لن نصبر علی طعام واحد...؛
و چون گفتیدای
موسی هرگز بر یک (نوع)
خوراک تاب نیاوریم»، و خداوند میفرماید: «اتستبدلون الذی هو ادنی بالذی هو خیر...؛
گفت آیا به جای چیز بهتر خواهان چیز پست ترید»، و با چنین خصیصهای دیگر حالی برای
اشک،
شوق، گریه و... باقی نمیماند و احساسات و عواطف ظریف حتی آن بخش مربوط به دنیا در چنین انسانی خواهد مرد و تنها لذت شکم و دامن بر وی حکومت خواهد کرد.
بنابراین، «قساوت قلب» دارای دو عامل خواهد بود: یک عامل مادّی که بیشتر با
بدن ارتباط دارد؛ یعنی، شکمبارگی و شهوترانی؛ و دیگر عامل روانی که عبارتست از تعلّق دل به آنچه که با احساسات معنوی و امور اخروی تعارض و تزاحم دارد. عامل نخست بطور کلّی احساس و عاطفه را در انسان ضعیف میکند و عامل دوم مسیر احساسات و عواطف را از سوی خدا و آخرت و معنویات به سوی امور مادّی و دنیوی و زودگذر، منحرف میسازد.
در نتیجه، در مورد «قساوت» که یکی از بیماریهای خطرناک دل انسانی است برای پیشگیری و علاج، لازمست روی این دو عامل تکیه کنیم: هم سعی کنیم تا بدن بیش ازحدّ از تمتعات مادّی و لذائذ جسمانی برخوردار نباشد، و هم سعی کنیم که دلبستگی زیاد به مادّیات و امور مزاحم با معنویات پیدا نکنیم و اینگونه تعلقات قلبی را از صفحه
دل بزدائیم.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «آثار معرفت به افعال الهی»، تاریخ بازیابی ۹۵/۸/۱۲.