بسیطالحقیقه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بسیط الحقیقه، یکی از قواعد
فلسفه اسلامی است.
عبارت کامل آن «بسیط الحقیقة کلُالاشیاء و لیس بشی ءٍ منها» است، به معنای
بسیط حقیقی همه اشیا است، در حالی که هیچیک از اشیا نیست؛ یعنی واجد کمالات و جهات وجودی و خیر همه چیز، و فاقد نقایص و حدود و تعیّنات آنهاست.
ملاصدرا (
صدرالدین شیرازی) این قاعده را از غوامض
علوم الهی دانسته و درک حقیقت آن را جز برای کسانی که از جانب حق تعالی به سرچشمه
علم و
حکمت راه مییابند، آسان ندانسته است.
به نظر ملاصدرا،
پیچیدگی مفاد این قاعده به قدری است که روی
زمین کسی نسبت به آن علم صحیح ندارد. چنانکه
سبزواری در تعلیقه
حکمة المتعالیه نقل میکند، ملاصدرا این قاعده را از خصایص فکر خود دانسته که پیش از او کسی به آن دست نیافته مگر
ارسطو که آن را به
اجمال بیان کرده است.
عرفا نیز به مفاد این قاعده توجه داشته و آن را به عبارات مختلف از قبیل «شهود
کثرت در
وحدت» و «مشاهده مفصل در مجمل» بیان کرده اند.
اما اقامه
برهان بر این قاعده و تحلیل صحیح منطقی و فلسفی آن در کتابهای عرفا یافت نمیشود. ازینرو، ابتکار بزرگ فلسفی ملاصدرا، در تنظیم و تنقیح و اقامه برهان بر این قاعده، نباید ناچیز انگاشته شود. پس از او
ملامحسن فیض کاشانی،
ملاعلی نوری،
ملاهادی سبزواری و دیگران در آثار خود از این قاعده سخن گفته اند.
کلید درک مفاد این قاعده، شناخت معنای بسیط الحقیقه است. بسیط حقیقی یا بسیط الحقیقه، چیزی است که اصلاً جزء نداشته باشد، نه
ماده و صورت خارجی، نه جنس و فصل حقیقی یا اعتباری نه به طریق اُولی ' ـ جزء مقداری؛ و نیز مرکب از
وجود و
ماهیت نباشد.
بنابر تعریف بسیط الحقیقه، در عالم ماهیات و ممکنات، اعم از اینکه
جوهر باشند یا
عرض، بسیط حقیقی وجود ندارد. زیرا اگر ممکن الوجود دارای ماده و صورت خارجی نباشد، دست کم از جنس و فصل اعتباری مبرّا نیست. بنابراین، بساطت حقیقی منحصر در حقیقت وجود بوده و این صرف هستی است که بسیط الحقیقه است.
چون این قاعده از عمیقترین مسائل نظری است، اثبات مفاد آن نیازمند برهان است. ملاصدرا در اثبات آن چنین
استدلال کرده است : «هر بسیط الحقیقهای تمام اشیاست مگر آنچه به نقصها و نیستیها تعلق دارد. اگر هویت بسیط حقیقی همه اشیا نباشد، لازم میآید که ذات بسیط از «بودِ شی ء» و «نبودِ شی ء دیگر» تحصّل یابد. در این صورت، ذات آن ـ ولو به حسب اعتبار و تحلیل عقلی ـ از دو حیثیت مختلف ترکیب یافته است. در حالی که ثابت شده که او بسیط الحقیقه است و این خلاف فرض است.
برای مثال، اگر چیزی که فرض شده بسیط است «الف» باشد و «ب» نباشد، حیثیت «الف بودن» او عین حیثیت «ب نبودن» او نیست. زیرا لازم میآید که مفهوم «الف» و مفهوم «لیس ب» امر واحدی باشد؛ و لازم
باطل است، چون محال است که
وجود و
عدم امر واحدی باشد، پس ملزوم هم باطل است. بنابر این ثابت میشود که بسیط حقیقی، همة اشیا است».
به عبارت دیگر، «هر هویتی که سلب شی ء یا اشیائی از آن صحیح باشد، قهراً متحصّل از سلب و ایجاب است و چنین هویتی مرکب است. عکس نقیض این (قضیه) عبارت است از اینکه هر هویتی که بسیط الحقیقه است سلب شی ء یا اشیا از آن ممکن نیست، و به بیان دیگر بسیط الحقیقه کل الاشیاء».
ملاصدرا این برهان را به صورت دیگری نیز بیان کرده است: اگر بگوییم «
انسان فرس نیست»، حیثیت فرس نبودن برای انسان از دو حالت بیرون نیست: ۱) حیثیت فرس نبودن عین حیثیت انسان بودن است؛ ۲) حیثیت فرس نبودن غیر حیثیت انسان بودن است. اگر حالت اول درست باشد، به این معنی که انسان از آن جهت که انسان است لافرس است، لازم میآید که هر گاه ماهیت انسان را تعقل کنیم، معنای «فرس نبودن» را نیز تعقل کنیم، در حالی که چنین نیست، زیرا تعقل ماهیت انسان، ملازم با تعقل «فرس نبودن» او نیست، چه رسد به اینکه تعقل انسان، عین تعقل «فرس نبودن» به شمار آید. بدین ترتیب، حالت دوم درست است، یعنی حیثیت فرس نبودن غیر حیثیت انسان بودن است؛ خواه این مغایرت به حسب خارج باشد ـ که ترکیب خارجی لازم میآید ـ و خواه مغایرت به حسب
عقل باشد، که ترکیب عقلی لازم میآید. پس اگر شیئی دارای دو حیثیت وجدان و فقدان باشد، ناچار مرکب خواهد بود. منشأ این ترکیب، در حقیقت، نقص وجود است؛ زیرا حیثیت نقصان در هر ناقصی غیر از حیثیت وجود و فعلیت اوست. پس بسیط الحقیقه تمام اشیا است و چیزی از او سلب نمیشود مگر نقصها، امکانها و اَعدام.
در اینجا ممکن است اشکال شود که فقدانها و نیستیها، امور اعتباری محضاند که در واقع و نفس الامر نه بالذات تحقق دارند و نه بالعرض. پس چگونه میتوان ادعا کرد که یک شی ء از دو حیثیت وجدان و فقدان مرکب است ؟
در پاسخ گفته میشود که این اشکال در نیستیِ صِرف صادق است ولی در باب عدم ملکه و آنچه به حسب اصطلاح «نقصان وجود» خوانده میشود صدق نمیکند، زیرا عدمِ ملکه و نقصان وجود، در عالم هستی منشأ شر و بدی است؛ و آنچه منشأ شر است، مفهوم و اعتبار محض نیست.
ملاصدرا در قالب «إِن قُلتَ»، این اشکال را مطرح میکند که واجب الوجود، بسیط الحقیقه و منزّه از هر گونه ترکیب است، پس چگونه است که به صفات سلبی از قبیل سلب جسمیّت و جوهریّت و عرضیّت و سلب سایر شئون امکانی، متصف است ؟ وی در پاسخ میگوید: «
صفات سلبی خداوند، به سلب نقص و نیستی که همان سلبِ سلب است بر میگردد. و معنای سلبِ سلب، وجود است؛ همچنان که معنای سلب نقص نیز همان
کمال است.
ملاصدرا این قاعده را مطابق مبانی
عرفان نیز مبرهن کرده و میگوید: وجود مطلق نزد عرفا چیزی است که محصور در امری معین و محدود به حدی خاص نیست، و مقید به خلاف آن است؛ مانند
فلک،
نفس و
عقل. وجود مطلق همه اشیا است، چون خدای تعالی فاعل هر وجود مقید و کمالات اوست. و مبدأ هر فضیلتی به داشتن آن کمال و فضیلت سزاوارتر از هر چیز دیگر است، پس مبدأ و فیّاض همه اشیا باید به نحو اعلا و برتر، همه اشیا باشد؛ یعنی همه آنها باشد از آن جهت که هستند و کمالاتی دارند نه از آن جهت که نقصها و محدودیتهایی دارند.
سبزواری و
علامه طباطبایی تقریر اخیر را سبک دیگری در اثبات قاعده دانستهاند که بر اصل
علّیّت و قاعده «مُعِطی شی ء، فاقد شی ء نیست» مبتنی است.
مفاد قاعده «بسیط الحقیقه» درباره تمام صفات کمالی صادق است، به این ترتیب که بسیط العلم و علم بسیط همه علوم است اما بدان جهت که علماند نه بدان جهت که مشوب به جهل اند. بسیط القدرة و قدرت بسیط نیز همه قدرتهاست از آن جهت که قدرتاند نه بدان جهت که مخلوط به عجز و ناتوانی اند. در سایر صفات کمالی نیز چنین است، بسیط الکمال و کمال بسیط در مرتبه ذاتش تمام کمالات است.
در قاعده «بسیط الحقیقه کل الاشیاء...»، بسیط الحقیقه،
موضوع و «کل الاشیاء»
محمول است و حمل اشیا بر بسیط الحقیقه از قبیل حمل شایع صناعی و یا حمل اَوّلیِ ذاتی و به عبارت دیگر از قبیل حملهای معمول و متعارف نیست تا اینکه عینیت موضوع و محمول در تمام جهات وجودی و عدمی، سلبی و ایجابی و یا اتحاد مفهومی میان موضوع و محمول لازم آید، بلکه حمل مشوب بر صرف یا محدود بر مطلق و به عبارت شناخته تر حمل حقیقه و رقیقه است.
ملاصدرا و حکمای پس از او در مسائل ذیل از این قاعده استفاده کرده اند: الف) مسئله
توحید و فردانی الذات و تام الحقیقه بودن واجب الوجود. ب) مسئله اجمال در تفصیل و تفصیل در اجمال که از کتب عرفا اخذ شده و با قاعده بسیط الحقیقه درآمیخته است. ج) اتحاد نفس ناطقه با تمامی قوای خود. د) علم حق تعالی به
ذات خود. ه) علم حق تعالی به غیر.
(۱) ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، مع الشرح لنصیرالدین طوسی و شرح الشرح لقطب الدین رازی، تهران ۱۴۰۳.
(۲) هادی بن مهدی سبزواری، شرح منظومه، چاپ سنگی تهران ۱۲۹۸.
(۳) محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، قم (تاریخ مقدمه ۱۳۸۷).
(۴) محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، مفاتیح الغیب، چاپ محمد خواجوی، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۵) محمدحسین طباطبائی، نهایة الحکمة، چاپ عبدالله نورانی، قم ۱۳۶۲ ش.
(۶) محمد بن ابراهیم عطار، منطق الطیر، چاپ محمدجواد مشکور، تبریز (تاریخ مقدمه ۱۳۳۷ ش).
(۷) محمد بن شاه مرتضی فیض کاشانی، اصول المعارف، چاپ جلال الدین آشتیانی، قم ۱۳۶۲ ش.
(۸) علی بن جمشید نوری، رسالة بسیط الحقیقة و وحدت وجود، چاپ جلال الدین آشتیانی، (تهران) ۱۳۵۷ ش.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بسیط الحقیقه»، شماره۱۳۶۱.