عقل نظری و عقل عملی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عقل نظری و عقل عملی از ویژگیهای
انسان و
نفس ناطقه او است و این دو بالهایی هستند که انسان را به سوی ترقی و تکامل علمی و عملی پرواز میدهند. در اینجا به تعریفهای عقل نظری و عقل عملی و مراتب آنها پرداخته شده است.
بدون اغراق این مبحث را میتوان یکی از مهمترین مباحث فلسفی و
معرفتشناختی دانست؛ که از دیرباز مورد توجه فیلسوفان بوده است. نظری و عملی در فلسفه گاهی تقسیمی برای
عقل است و گاهی این تقسیم ناظر به
حکمت به کار گرفته شده. هنگامی که نظری و عملی بودن را درباره
دانش و
معرفت به کار میبریم به آن
حکمت عملی و نظری میگوییم. (حکمت نظری و عملی دو گونه تعریف شده است: در یک تعریف گفته شده
حکمت نظری آگاهی از چیزهایی است که شایسته دانستن هستند در حالی که حکمت عملی آگاهی از اموری است که سزاوار به کار بستناند. اما در یک تعریف دقیقتر حکمت عملی و نظری اینگونه تعریف شدهاند: حکمت نظری علم به احوال موجوداتی است که وجودشان در اختیار آدمی نیست. حال آنکه حکمت عملی علم به احوال موجوداتیست که تحققشان در حیطه اختیار آدمی است و متعلق قدرت او قرار میگیرد که همان رفتارهای اختیاری جوانحی و جوارحی است. قابل توجه است که اصل این تعریف از
فارابی است که بعدها در میان فیلسوفان مسلمان رواج یافته است.)
اما گاهی درباره قوه و نیرویی که منشا این دانش است و عامل درککننده معرفتهاست سخن میگوییم در این صورت میگوییم عقل عملی و نظری. پس عملی نظری گاهی تقسیمی است برای معرفتها و گاهی تقسیمی است برای نیرو و قوهای که معرفت وابسته به آن است.
عقل در علوم مختلف به معانی متفاوتی به کار رفته است. در
علم کلام عقل به معنای معقولات و قضایایی است که فهم عملی و عمومی
بشر آنها را پذیرفته باشد. به نوعی مقبولات عمومی را گویند که خود بر دو گونه است. آداب و رسوم ملی مانند خوبی حمایت از
حیوانات و امور ضروری. اما در باب برهان
علم منطق، عقل به معنای معقولات یقینی است که از مقدمات باب
برهان است. در
علمالنفس عالیترین مراتب درک را که درک کلیات است عقل میگویند. اما در
علم اخلاق واژه عقل به معنای عقل عملی است که در یک اصطلاح خاص به آن، علم معامله نیز اطلاق میشود. به عقل نظری نیز علم مکاشفه گفته میشود.
در
فلسفه اولی یا فلسفهای که درباره مابعدالطبیعه بحث میکند عقل یکی از تقسیمات اولیه وجود است. در اینجا عقل به مجردات تام گفته میشود، موجوداتی که هیچ مادهای ندارند و هیچ تعلقی به امور مادی ندارند. در اصطلاح به آنها مفارقات یا موجودات نورانی نیز میگویند.
اطلاق عقل بر چنین موجودی ربطی به عقل به معنای قوه درک کننده مفاهیم کلی ندارد. و اینجا عقل به معنایی کاملاً متفاوت از معنای عقل در معرفتشناسی فلسفی است.
طیف تعاریفی که برای عقل نظری و عملی ارایه شده است را میتوان در یک تقسیم اولیه دو قسم دانست:
گروهی که معتقدند عقل عملی و نظری در حقیقت یک قوهاند. یعنی یک نیرو داریم که گاهی کارکرد خاصی دارد که به آن قوه به اعتبار این کارکرد خاص، عقل نظری میگوییم و گاهی دیگر کارکرد دیگری دارد که به اعتبار آن کارکرد بدان عقل عملی اطلاق میشود. مانند هنرپیشهای که دو نقش ایفا میکند. این دیدگاه خود اقسامی دارد که در ادامه بیان میشود. بنابراین در اصطلاح میگویند اینجا تفاوت عقل نظری و عملی در مدرکات آنهاست که در حقیقت عقل اینجا به معنای قوه درککننده است.
اما این گروه نیز خود دو دستهاند:
دسته اول کسانی هستند که معتقدند اگر مساله ادراکشده مربوط به امور عملی باشد به این معنا که از اموری باشد که دانستن آن برای عمل کردن است. مانند حسن
عدل و قبح
ظلم،
توکل،
تسلیم و
رضا و این امور که انسان به آنها
علم مییابد که عمل کند. در این صورت بدان عقل عملی گویند یعنی قوهای که کار آن درک اموری است که شایسته عمل کردناند. اما اگر مساله ادراک شده از امور عملی نباشد مانند علم به
خدا،
صفات ذاتی او در این صورت عقل را عقل نظری گویند. بزرگانی مانند فارابی،
حاج ملاهادی سبزواری،
محقق اصفهانی و مرحوم
مظفر این دیدگاه را در معنای عقل عملی و نظری اتخاذ کردهاند.
دیدگاه دیگر با اینکه میپذیرد عقل عملی و نظری اختلاف ماهوی ندارند و در واقع یک قوه بیشتر نداریم. اما اختلاف آن دو را در این میداند که قوهای که عقل نظری و مدرک است در برخی شرایط خاص عقل عملی نام میگیرد. به این بیان که به طور کلی هر ادراکی چه مربوط به کلیات باشد چه مربوط به جزئیات و یا چه مربوط به عمل باشد چه نباشد در حیطه عقل نظری است. ما تنها یک قوه داریم و آن عقل نظری است اما اگر حکم این عقل در خارج منتهی به عمل بشود این قوه نام عقل عملی به خود میگیرد. در غیر این صورت بر نظری بودن باقی خواهد ماند. به عنوان مثال، در عقل انسان یک ادراک کلی پدید میآید که احسان به
فقیر خوب است. این یک ادراک نظری است. هنگامی که انسان به یک فقیر برخورد میکند عقل انسان آن کلی را بر یک مصداق جزیی تطبیق میکند به این ترتیب که اگر احسان به فقیر خوب است و این شخص یک فقیر است پس این گزاره بدست میآید که باید به این شخص کمک کرد این تطبیق نیز از احکام عقل نظری است. تا اینجا هنوز از حوزه نظریات خارج نشدهایم. اما به محض اینکه اقدام به عمل میکنیم و پولی به فقیر میدهیم دیگر از حوزه نظری خارج شده و به حیطه عمل وارد میشویم. بنابراین، این جهش و حرکت برای عمل باعث میشود تمام آن مراحل استنتاجی نظری به عقل عملی تبدیل شوند.
دیدگاه دوم دیدگاهی است که قایل به تکثر قوا در عقل عملی و نظری است. به این معنا که عقل عملی و نظری را دو قوه مجزا میداند که هر کدام کارکرد خاص خود را دارند. اینجا نیز دستکم دو دیدگاه در میان دانشمندان
مسلمان به چشم میخورد:
بزرگانی مانند
ابن سینا،
بهمنیار،
ابوالبرکات بغدادی،
ملاصدرا و مولی
عبدالرزاق لاهیجی بر این باورند عقل نظری، مطلقا کلیات را ادراک میکند چه کلیاتی که مربوط به اعمال و افعال اختیاری انسان است مانند حسن عدل و قبح ظلم و چه کلیات مربوط به نظر و واقعیات نفس الامری مانند خدا و صفات ذاتی الاهی. اما کار عقل عملی، اندیشه در امور جزیی است برای استفاده عملی از آن. مانند این که باید به این فقیر خاص کمک کرد نتیجه این دیدگاه این است که انسان دو قوه دارد: یکی قوهای که مخصوص ادراک کلیات است (عقل نظری) و دیگری قوهای مربوط به جزییات عملی است (عقل عملی).
برخی دیگر از بزرگان معتقدند وظیفه عقل نظری به طور کلی ادراک است. هر نوع ادراکی به وسیله قوهای به نام عقل نظری صورت میگیرد. چه مدرک آن کلی باشد چه جزئی چه مربوط به عمل باشد چه غیر مرتبط با عمل. کار عقل نظری درک است. اما عقل عملی قوه عامله است. و کار آن صرفا عمل است. به طور کلی اینها دو قوه کاملاً مستقل برای
نفس هستند. مانند
قوه غضبیه و
شهویه و هیچ نوع اشتراکی با هم ندارند. بزرگانی چون
قطبالدین رازی در
المحاکمات،
مرحوم
نراقی در
جامع السعادات و
ابن میثم بحرانی در
شرح نهج البلاغه این دیدگاه را در تعریف عقل عملی و نظری داشتهاند. میتوان دیدگاه
کانت در عقل عملی و نظری را نیز نظر دیگری در این قسم دانست کانت میگوید: عقل به دو طریق میتواند با متعلقات خود سرو کار داشته باشد یکی این که متعلق خود را تعین بخشد در حالی که متعلق مزبور در اصل از منشاء دیگری غیر از خود عقل ناشی شده است. دیگر این که متعلق خود را واقعیت بخشد. «اولی معرفت عقل نظری است دومی معرفت عقل عملی «عقل در نقش نظری خود عینی را که در شهود عرضه شده است تعین یا تقوم میدهد. یعنی بر امری که از منشاء دیگری غیر از خود آن حاصل میشود عمل میکند. ولی در نقش عملی خود منشاء به وجود آمدن متعلقات خویش است و مشتمل به اختیارات و ترجیحات اخلاقی است نه به اطلاق مقولات بر معروضات شهود حسی. میتوان گفت که سرو کار ان با ایجاد ترجیحات یا تصمیمات اخلاقی است بر حسب قانونی که ناشی از خود اوست.
به بیان دیگر عقل در نقش نظری تنها درککننده است و منفعل. اما در عقل عملی عقل واضع و ایجادکننده قوانین اخلاقی است. در این صورت حکم کننده است.
عقل نظری و عقل عملی از ویژگیهای انسان و
نفس ناطقه او است و این دو بالهایی هستند که انسان را به سوی ترقی و تکامل علمی و عملی پرواز میدهند. عقل نظری در انسان مانند
قوای مدرکه (حواس ظاهری و باطنی) در
حیوان است و عقل عملی در انسان نظیر
قوای محرکه (
شهوت و
غضب) در حیوانات میباشد و پر روشن است که روان انسانی دو جنبه دارد: یکی جنبه قابلیت و کسب فیض که از مقامات اعلی و عقول عالیه اکتساب میکند و دیگر جنبه فاعلیت که آنچه میداند به کار میبندد تا از کرده خود نتیجه گیرد هر دو جنبه را عقل نامند. چون هر دو در ادراک و تعقّل شریکند. فرقی که میان آن دو هست در مُدْرَکات آنها است و در آنچه که ادراک میکنند. مُدْرَکات عقل نظری رابطه مستقیم با کارکرد انسان و وظایف عملی او ندارد تنها دانش قلبی است مانند آنکه جهان علتی دارد و مانند آنکه علت جهان چگونه موجودی است و دارای چگونه صفاتی است و به طور کلی علوم مربوطه به پیدایش جهان و نظایر آن جزءِ مُدْرَکات عقل نظری خواهد بود. ولی مُدْرَکات عقل عملی رابطه مستقیم با عمل دارد مانند آنکه وظیفه چیست؟ و کار خوب کدام است تا انجام شود و کار بد کدام است تا ترک گردد نزدیکترین راه به هدف کدام است تا زودتر به هدف برسیم. علمهای اخلاق حقوق صنایع تکنیک مکانیک و نظایر اینها از نیروی عقل عملی ریشه میگیرد. توضیح: عقل عملی به وسیله عقل نظری راهنمایی میشود. عقل نظری میگوید: کار خوب بایستی انجام شود از زشتیها و بدیها بایستی دوری شود نزدیکترین راه برای رسیدن به مقصود بایستی گزیده شود. عقل عملی کار خوب را تشخیص میدهد رفتار زشت را میشناسد نزدیکترین راه هدف را شناسایی میکند. از این سخن دانسته شد ادراکات عقل نظری کلّی و کبروی میباشد ولی ادراکات عقل عملی جزئی و صغروی است و مصادیق را تشخیص میدهد.
برای عقل نظری از نظر قابلیّت و فعلیّت چهار مرتبه تصور کردهاند ـ که این مراتب کلی است چون هر مرتبهای دارای مراتبی است: مرتبه نخستین استعداد محض است. و آن عبارت است از داشتن قابلیت برای کسب دانش مانند قابلیّت نوزاد انسان که نوزاد جانوران فاقد آن است. این مرتبه را
عقل هیولایی و
عقل بالقوه خوانند. در این مرحله هیچگونه فعلیّت و دانندگی وجود ندارد حتی شناخت بدیهیّات اولیه نیز تحقق نیافته است. نوزاد انسان دانستن بدیهیات را نیز فاقد است و تا چندی نمیتواند آنها را بشناسد. از این مرحله تعبیر به عقل کردن مجازی است چون هیچگونه فعلیتی از شناخت در آن نیست. حقیقت این مرتبه داشتن قابلیت است. مرتبه دوم مرحله استعداد اکتساب میباشد. و آن یافتن قابلیت و فعلیت یافتن قابلیت است که گامی بالاتر از نخستین مرحله میباشد مانند استعدادی که یک کودک شیرخوار پس از چندی برای یاد گرفتن زبان پیدا میکند. استعداد در این کودک صفتی است وجودی که در مرحله نخستین فاقد آن بوده است هر چند که قابل بوده است که این صفت را پیدا کند و این مرتبه را عقل بالملکه نامند. مرتبه سوم مرحله استعداد استحضار است و آن عبارت است از آن که استعداد اکتساب تبدیل به قطعیّت شده باشد و معلومات اولیه را کسب کرده است و هر وقت اراده کند میتواند از آنها نتیجه بگیرد و این مرحله را عقل بالفعل گویند. مرتبه چهارم مرحله حضور است و آن مرحلهای است که همه استعدادها در این مرحله به فعلیت رسیده و از صغری و کبری نتیجه گرفته است مانند آن که کودکی دانشمندی عالیقدر گردد و این مرحله را عقل مستفاد گویند. توضیح ۱: هر مرتبه از این مراتب چهارگانه از جهت کمال بالاتر از مرحله ماقبل خود و پایینتر از مرحله ما بعد خود خواهد بود. به جز مرحله نخستین که پایینتر ندارد و مرحله واپسین که همان مرحله چهارم است که بالاتر ندارد و کمال محض است. چنانکه مرحله نخستین قابلیت محض است و هیچگونه فعلیتی در آن راه ندارد. توضیح ۲: این چهار مرتبه نسبت به هرگونه علمی از معارف و علوم جاری است خواه کوچک باشد و خواه بزرگ خواه دشوار باشد و خواه آسان خواه علوم مقدماتی باشد و خواه عالی خواه علمی باشد که از جزئیات بحث میکند و خواه علمی که از کلیات بحث مینماید و برای هر فرد از آنها نخست مرتبه استعداد محض که مرحله استعداد استعداد باشد دوم مرتبه استعداد اکتساب سوم مرتبه استعداد استحضار چهارم مرتبه استعداد حضور وجود دارد.
مراتب عقل عملی را نیز چهار گفتهاند: ۱. تخلیه و آن پیراستن و تهذیب ظاهر است از
گناهان خواه گناهان زبانی باشد و خواه گناهان چشمی و خواه گناهان اعضای دیگر و به عبارت دیگر تخلیه عمل کردن به وظایف
دین است. ۲. تحلیه و آن پیراستن درون و باطن است که پاکیزه کردن نفس از اخلاق فاسده باشد که خود را از
حسد،
طمع،
بخل،
تکبر، و بقیه صفات رذیله پاک کند. ۳. تجلیه که مرتبه زیور و آراستن باشد و آن مرتبهای است که پس از پیراستن درون و بیرون پیدا میشود عنایات غیبی و افاضات الهی نصیبش شده و
مکاشفه و مشاهده برایش رخ میدهد. ۴. فنا که از خود بی خود شدن و خود را ندیدن و همیشه او را دیدن است که بحث از این موضوع فلسفی نیست.
۱. نظریه افلاطون:
افلاطون میگوید: نفس قدم زمانی دارد و وجود نفس سابق بر زمان است و پیش از آن که بدنی پیدا شود نفس در جهان پدید آمده است و پس از آن که بدن پیدا شد نفس به بدن تعلق گرفته است.
۲. نظریه صدرا: او میگوید نفس ناطقه جسمانیة الحدوث است؛ یعنی نفس با بدن پیدا شده و پیش از بدن وجود نداشته است. در آغاز طبیعتی بوده مانند سایر طبایع که در
ماده و
جسم حلول داشته و سپس به طور تدریج ترقی کرده و تکامل یافته و از حلول در جسم بالاتر رفته و تعلق به بدن پیدا کرده است. چنان که پس از تعلق به بدن نیز ترقی تدریجی دارد و تکامل پیدا میکند و از نیاز به بدن بینیاز میشود و تعلق را از خود میزداید و مجردی مستقل میگردد که بدون نیاز به هیچ آلتی میتواند همهگونه ادراکی داشته باشد که در اصطلاح فلسفی به چنین مجردی عقل میگویند. و همین معنا مقصود صدرا است که گفته: (نفس روحانیّة البقاء) است و معنای این دو جمله که او گفته: (نفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء) است با این توضیح روشن میشود. نظر ما: از نظر قواعد فلسفی سخن افلاطون را نمیتوانیم بپذیریم؛ زیرا با کیفیت وجود نفس که همه فیلسوفان بر آن اتفاق دارند سازگار نیست. همه میگویند که وجود نفس تعلقی است؛ یعنی همیشه بایستی با بدن همراه باشد و مستحیل است نفس بدون بدن ـ مادامی که نفس است ـ وجود پیدا کند و تعلقی نداشته باشد یعنی بدنی در کار نباشد و اگر نفس پیش از پیدایش بدن وجود داشته باشد تعلق به بدن نخواهد داشت پس نفس نخواهد بود چون بدون تعلق وجود پیدا کرده است.
پژوهه، برگرفته از مقاله «عقل نظری و عملی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۵/۰۷. صدر، سیدرضا، فلسفه آزاد، تهیه و تدوین:سیدباقر خسروشاهی، ص ۱۱۹-۱۲۱.