للبسظلیبل
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
او
دختر امام حسین علیهالسّلام و از مادری به نام ام اسحاق دختر طلحة بن عبیدالله متولد شد.
ام اسحاق
همسر امام حسن مجتبی علیهالسّلام بود. امام حسن علیهالسّلام در زمان
شهادت ، شایستگیهای ام اسحاق را به امام حسین علیهالسّلام یادآور شدند و از ایشان خواستند پس از وی با ام اسحاق
ازدواج کند.
(بر اساس این قول تولد فاطمه دختر امام حسین علیهالسّلام در سال ۵۱ هجری یا اندکی پس از آن صورت گرفته است که در این صورت حداکثر سن او در زمان واقعه
عاشورا حدود نه یا ده سال بود این در حالی است که بنا بر قول برخی دیگر از علما و مورخان که سن ایشان را در زمان
وفات ۹۰ و در سال ۱۱۰ یا ۱۱۷ هجری ذکر کردهاند بنابراین سال تولد ایشان ۲۰ یا ۲۷ هجری بوده و سن شریف ایشان در
کربلا ۴۰ یا ۳۴ سال بود که البته بسیار بعید به نظر میرسد.) امام حسین علیهالسّلام به توصیه برادر عمل کردند و پس از پایان عده با ام اسحاق ازدواج کرد
که یکی از ثمرات این ازدواج فاطمه بود.
فاطمه با پسر عمویش
حسن بن حسن مثنی ازدواج کرد
که ثمره این ازدواج
عبدالله محض و ابراهیم الغمر، قتیل باخمری، و حسن بن حسن بن حسن مثلث
و دخترانی به نامهای زینب
و رقیه
و ام کلثوم بود.
درباره چگونگی ازدواج او با
حسن مثنی گفته شده:
پیش از حرکت امام حسین علیهالسّلام به سوی کربلا، حسن بن حسن مثنی نزد امام علیهالسّلام رفت و یکی از دو دخترانش - سکینه و فاطمه- را از حضرت خواستگاری نمود. امام حسین علیهالسّلام فرمود: «هر کدام را که دوست داری انتخاب کن»؛ اما او از پاسخ شرم کرد آن گاه امام علیهالسّلام خود فرمودند: «برای تو فاطمه را برمی گزینم همانا او بیشترین شباهت را به مادرم
فاطمه زهرا علیهالسّلام دارد»، سپس فاطمه را به ازدواج او در آورد.
از مهمترین حوادث و رخدادهای ایام زندگانی فاطمه دختر امام حسین علیهالسّلام بی شک میتوان به شهادت پدر بزرگوارش سید و سالار شهیدان در کربلا اشاره کرد؛ حادثهای که در برابر دیدگان او اتفاق افتاد و او را از این واقعه به شدت متاثر و محزون نمود. فاطمه به اتفاق همسرش -حسن مثنی- در پی حرکت کاروان امام حسین علیهالسّلام از مدینه به
مکه و سپس از آنجا تا کربلا کاروان امام حسین علیهالسّلام را همراهی کرد.
در برخی از منابع فاطمه حامل ودایع
امامت معرفی شده است. قائلین این سخن به حدیثی از
امام باقر علیهالسّلام استناد جسته، آوردهاند ایشان در روایتی خطاب به یکی از یارانش به نام
ابی جارود فرمودند:
امام حسین علیهالسّلام در عصر عاشورا و به هنگام وداع، دختر خود فاطمه را فرا خواند و نوشتهای دربسته و وصیت نامهای آشکار را به او سپرد (تا او آن را به امام علیهالسّلام بعدی برساند)(گویا امام حسین علیهالسّلام به خاطر بیماری شدید
امام سجاد علیهالسّلام این ودایع را به دست دخترش دادند تا به دست امام سجاد علیهالسّلام برساند.) پس فاطمه آن کتاب را به
علی بن الحسین علیهالسّلام داد و به
خدا قسم پس از آن، آن کتاب به ما رسید. راوی میگوید: گفتم:
خداوند مرا فدایت گرداند در آن کتاب چه بود؟ فرمود: به خدا سوگند آنچه فرزندان
آدم از آن هنگام که خداوند آدم را آفرید تا هنگامی که
دنیا نابود شود به آن نیاز دارند در آن کتاب است به خدا سوگند همه حدود حتی دیه یک خراش در آن است.
پس از شهادت امام حسین علیهالسّلام فاطمه نیز همگام با دیگر بانوان
اهل بیت علیهالسّلام به افشای جنایتهای
بنی امیه میپرداخت و جنایتها و ددمنشیهای آنان را در واقعه کربلا در اذهان مردم
مدینه و غیر آن ماندگار میکرد. از جمله روایاتی که از زبان فاطمه دختر امام حسین علیهالسّلام در سینه تاریخ به ثبت رسیده است روایات فاطمه از غارت خیام اهل بیت علیهالسّلام در عصر عاشوراست.
مورخان و سیره نگاران از ایشان نقل کردند که:
(من در عصر عاشورا) کنار خیمه ایستاده بودم و پیکرهای پاره پاره شهیدان کربلا را مینگریستم و در این فکر بودم که (پس از شهادت امام حسین علیه السلام) چه بر سر ما خواهد آمد آیا ما را میکشند یا به
اسارت میبرند در این هنگام سواری از دشمن را دیدم که به سوی ما میآید او با گره نیزه اش به بانوان میزد و
چادر و روسریشان را از سر میکشید و غارت میکرد و آنها با فریادهای خود
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم،
علی علیه السلام، حسن علیه السلام، حسین علیهالسّلام را به یاری میطلبیدند. بسیار پریشان و مضطرب بودم پس به عمهام
زینب سلاماللهعلیها پناه بردم در این هنگام سواری را دیدم که به سوی من میآید من فرار کردم و سعی کردم از دستش بگریزم؛ اما او به من رسید و با کعب نیزه بر بین شانه هایم زد و من با صورت به زمین افتادم پس پایین آمد و گوشوارهام را کشید و گوشم را درید و گوشواره و مقنعهام را به غارت برد. خون از گوشم بر سر و صورتم جاری شد و بی هوش بر زمین افتادم وقتی که به هوش آمدم دیدم سرم بر دامن عمهام زینب سلاماللهعلیها است؛ او گریه میکرد و به من میفرمود: برخیز به خیمه برویم و ببینیم تا بر سر سایر بانوان حرم و برادر بیمارت چه آمده است. برخاستم و گفتم: عمه جان آیا پارچهای هست تا با آن سرم را از نگاه نامحرمان بپوشانم. زینب سلاماللهعلیها فرمود: «یا بنتاه عمتک مثلک؛ دخترم عمه تو مثل توست.» با هم به خیمه بازگشتیم دیدیم تمام آنچه را که در خیمه بود به غارت بردهاند و امام سجاد علیهالسّلام به صورت بر زمین افتاده است و از شدت گرسنگی و تشنگی و نیز ضعف و درد بیماری قدرت حرکت ندارد پس ما بر او گریستیم و او برای ما گریه کرد.»
همچنین در روایتی دیگر از ایشان آمده: «هنگامی که سپاه
عمر بن سعد ، جهت غارت به خیمهها هجوم آوردند یکی از آنان در حالی که اشک میریخت خلخالی را که به عنوان زینت در پایم بود به زور بیرون کشید و به غارت برد. گفتم: «(تو که خلخال از پایم بیرون کشیدی پس) پس چرا گریه میکنی؟» گفت: «چگونه نگریم که وسایل زینتی دختر
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم را به غارت میبرم»؟ گفتم: «پس این کار را نکن.» گفت: «اگر من غارت نکنم دیگران آن را به غارت میبرند.»
پس از شهادت امام حسین علیهالسّلام، فاطمه به همراه دیگر زنان و اطفال اهل بیت علیهالسّلام به اسارت دشمن در آمد و همراه آنان به
کوفه و سپس
شام برده شد. او در این سفر پر مشقت، همگام با عمه اش زینب کبری سلاماللهعلیها و دیگر بانوان اهل بیت علیهالسّلام در رساندن پیام امام حسین علیهالسّلام و افشای جنایتهای بنی امیه بسیار تلاش کرد.
پس از ورود اسرا به کوفه و پس از سخنرانی زینب کبری سلاماللهعلیها، فاطمه به سخن ایستاد و خطاب به مردم سست عقیده کوفه گفت:
«الحمدلله عدد الرمل و الحصی و زنة العرش الی الثری احمده و اومن به اتوکل علیه و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله و ان ذریته ذبحوا بشط الفرات بغیر ذحلی و لاتراث....»
«خدا را به عدد سنگریزهها و شماره ماسهها حمد میگویم و به وزن
عرش تا
زمین سپاس میگویم به او
ایمان دارم و بر او
توکل میکنم و گواهی میدهم خدایی جز خداوند یکتا و بی همتا نیست و شریکی برای او وجود ندارد و شهادت میدهم که
محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلّم بنده و فرستاده اوست و گواهی میدهم که فرزندانش را در کنار فرات تشنه سر بریدند بدون این که خونی ریخته باشند یا کسی خونی از او طلب داشته باشد. خدایا به تو پناه میبرم از این که دروغی به تو نسبت دهم و یا خلاف آنچه فرستادهای بگویم..
اما بعد؛ ای اهل کوفه، ای اهل حیله و تزویر، خداوند ما اهل بیت علیهالسّلام را به وسیله شما و شما را به وسیله ما آزموده و گرفتاری ما را سبب اجر برای ما قرار داد و علم خود را به ما سپرد و ما را خزانه علم و حکمت خود قرار داد و
حجت خدا در روی زمین. خداوند ما را به کرامت خویش گرامی داشت و ما را به وسیله پیامبرش بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری داد. و لیکن شما ما را
تکذیب کردید و
کافر شمردید و کشتن ما را
حلال دانستید و اموال ما را به غارت بردید گویا اولاد ترک یا کابل بودهایم چنان که دیروز جدمان
امیرمؤمنان علیهالسّلام را کشتید. خون ما از شمشیرهای شما میچکد و با این کار چشمانتان روشن شد و دلهایتان را به سبب فرو نشاندن کینهای که از گذشته با ما در دل داشتید تسکین دادید و بدان دلهای تان شاد گردید و اینها جز
مکر و
افتراء بر خدا نیست؛ ولی خداوند بهترین مکر کنندگان است.
وای بر شما، آیا میدانید چه دستی شما را علیه ما شورانید و چه کسی، شما را به جنگ با ما خوانده است و با چه پایی به سوی ما آمدید. دلهای شما به قساوت گرائیده، خدا بر دلهای شما مهر زده و بر گوشها و دیدگان شما پرده افکنده است و هرگز هدایت نمیشوید. مرگ بر شما ای اهل کوفه، چه خونی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم طلب دارید و با چه بهانهای با برادرش
علی بن ابیطالب علیهالسّلام دشمنی میکنید و فرزندانش را میکشید آن گاه بر کشتن آنها افتخار میکنید و میگویید: "ما علی علیهالسّلام و فرزندانش را با شمشیرهای هندی و نیزه کشتیم و زنانشان را همانند ترکان اسیر کردیم. "
(اشاره به فردی از کوفیان که پس از شهادت امام حسین علیهالسّلام و یارانش چنین سرود:
نحن قتلنا علیا علیهالسّلام و بنی علی علیهالسّلام بسیوف هندیه و رماح
و سبینا نساءهم سبی ترک و نطحناهم فای نطاح)
ای خاک بر دهان گوینده این سخن که با کشتن کسانی که خداوند آنان را پاک و منزه ساخته و حبس و پلیدی را از آنها دور ساخته افتخار میکند آیا
حسد میورزید بر چیزی که خدا ما را به آن فضیلت داده است.»
در این هنگام، صداها به گریه بلند شد و گفتند: «کافی است؛ دیگر نگو ـ ای دختر پاکان ـ که دلهایمان را آتش زدی و درونمان را شعله ور کردی.» پس فاطمه صغری سلاماللهعلیها، ساکت شد و از ادامه سخن باز ایستاد.
نقل شده که پس از ورود اسرا به کاخ
یزید، فاطمه -دختر امام حسین علیه السلام- بدون واهمه خطاب به او فریاد زد: ابنات رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلّم سبایا یا یزید؛ «ای یزید آیا دختران رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم اسیرند؟»
(
ابن سعد در کتابش نام این دختر را سکینه نام برده است.) یزید از این سخن به فکر فرو رفت و به ناچار دستور داد ریسمان از گردن آنان برداشتند.
همچنین روایت شده پس از ورود اسرا به مجلس یزید او زنان و کودکان اهل بیت علیهالسّلام را پیش خوانده پیش روی خود نشانید. در این هنگام مردی سرخ رو از میان مردم شام برخاسته گفت: «ای امیرالمؤمنین این دخترک (فاطمه بنت الحسین علیه السلام)
(برخی از منابع این دختر را
فاطمه بنت علی علیهالسّلام عنوان کردهاند.) را به من ببخش.» فاطمه به عمه اش زینب سلاماللهعلیها پناه برد. زینب سلاماللهعلیها
(برخی دیگر از منابع گوینده این سخن را امام سجاد علیهالسّلام معرفی کردهاند.) به آن مرد شامی گفت: «به خدا قسم
دروغ گفتی و از خود پستی به خرج دادی، به خدا نه تو و نه یزید اجازه چنین کاری را ندارید.» یزید عصبانی شد و گفت: «دروغ گفتی میتوانم چنین کاری را انجام دهم و اگر بخواهم این کار را خواهم کرد.»
زینب سلاماللهعلیها گفت: «به خدا قسم هرگز خداوند چنین قدرت و سلطهای را به تو نداده است؛ مگر این که از
دین ما خارج شوی و به آئین دیگری درآیی.» یزید به شدت خشمگین شد و گفت: «با من چنین سخن میگویی؟ این پدر و برادرت بودند که از دین خارج شدهاند.» زینب سلاماللهعلیها فرمود: «تو و پدرت و جدت به دین خدا و آیین پدر و برادر من هدایت شدهاید، اگر
مسلمان باشید.» یزید فریاد زد: «دروغ گفتی ای دشمن خدا.» زینب سلاماللهعلیها فرمود: «تو اکنون امیر و فرمانروائی و از روی ستم
دشنام میدهی و بر ما برتری میجویی.» گویا یزید از سخنان آن بانو شرمسار گردید پس سر به زیر افکند و خاموش شد.
آن مرد شامی بار دیگر برخاست و از یزید فاطمه را طلب کرد. یزید فریادی کشید و به او گفت: «دور شو؛ خدا
مرگ به تو ببخشد.»
پس از پایان اسارت فاطمه به همراه کاروان اسرا به مدینه بازگشت؛ اما دیری نپایید که همسر ارجمندش حسن مثنی را که از مجروحان عاشورا بود
از دست داد.
(او در سی و پنج سالگی درگذشت و به نقلی او در زمان حکومت
ولید بن عبدالملک در سن سی و هفت سالگی به دستور ولید مسموم و پس از انتقال به مدینه در این شهر به شهادت رسید.)
مرگ حسن مثنی به شدت فاطمه را دل آزرده و داغدار کرد به گونهای که نقل شده او به مدت یک سال برسر قبر او خیمه زد و به نوحه سرایی و
عزاداری پرداخت او شبها مشغول
نماز بود و روزها به روزه داری میپرداخت تا اینکه پس از یک سال به شهر بازگشت.
پس از حسن مثنی، فاطمه با
عبدالله بن عمر بن عثمان ازدواج کرد و از این ازدواج صاحب فرزندانی به نام
محمد دیباج و قاسم شد.
پس از مرگ عبدالله بن عمر،
عبدالرحمن بن ضحاک بن قیس فهری حاکم مدینه از او خواستگاری کرد و چون فاطمه قبول نکرد بر وی ناگوار افتاد و دشمنی و آزار فاطمه را آغاز کرد، فاطمه نیز به ناچار از در شکایت به خلیفه اموی -
یزید بن عبدالملک - نامه نوشت و نسبت به اعمال ظالمانه حاکم مدینه به او اعتراض کرد. یزید بن عبدالملک برآشفت و عبدالرحمن را عزل و اموالش را مصادره نمود.
فاطمه از زنان دانشمند و ادیب و از راویان موثق
حدیث به شمار میرفت.
او با واسطه و بدون واسطه از
خدیجه کبری سلاماللهعلیها و علی علیه السلام، فاطمه زهرا سلاماللهعلیها، حسین بن علی علیه السلام، زینب سلاماللهعلیها، علی بن حسین علیه السلام،
بلال حبشی ،
ابن عباس و
اسماء بنت عمیس و
موسی جهنی روایت نقل کرده
و فرزندانش عبدالله و ابراهیم، ام الحسن بنت جعفر بن حسن مثنی، یعلی بن ابی یحیی و دیگران از او روایت نقل کردهاند.
از لحاظ شخصیت معنوی نیز فاطمه بنت الحسین علیهالسّلام را از زنان فاضله عفیفه و عابده به شمار آوردهاند به گونهای که درباره او گفته شده: «کانت فاطمه بنت الحسین علیهالسّلام تقوم اللیل و تصوم بالنهار؛ فاطمه بنت الحسین علیهالسّلام شبها به نماز
عبادت میایستاد و روزها روزه میگرفت.»
ابن سعد نیز در شان و مقام معنوی او آورده: «فاطمه بنت الحسین علیهالسّلام انها کانت تسبح بخیوط معقد فیها؛ فاطمه دختر حسین علیهالسّلام با یک رشته نخ که بر آن گرههایی زده بود
تسبیح میگفت.»
بعلاوه ایشان از لحاظ جسمانی به جده اش زهرای اطهر سلاماللهعلیها بسیار شباهت داشت
و از زیبایی چهره نیز، حظی وافر داشت به گونهای که درباره اش گفتهاند: «و کانت تشبه الحور العین لجمالها؛ او به خاطر زیبایی اش به
حورالعین تشبیه شده است.»
سرانجام این بانوی با فضیلت و گرامی در سال صد و ده هجری
و به نقلی صد و هفده هجری در مدینه
وفات کرد
و در
قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «فاطمه بنت حسین در کربلا»، تاریخ بازیابی ۲۸/۱/۱۳۹۵.