کلم (مفرداتقرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کَلِم (به فتح کاف و کسر لام) از
واژگان قرآن کریم و کلم به معنای تاثیری است که با چشم یا گوش درک شود کلام با گوش و کلم (زخم) با چشم درک میشود. از مشتقات این کلمه در
قرآن مجید شامل؛
تَکلیم ( به فتح تاء و سکون کاف) و
تَکَلُّم ( به فتح تاء و کاف) هر دو به معنی سخن گفتن است.
کَلِمه (به فتح کاف و کسر لام) به چند معنا آمده؛ لفظ و سخن،
عیسی (علیهالسلام) و وعده است.
کَلَمات (به فتح کاف و لام) به دو معنی آمده؛ جمع کلمه و الفاظ و موجودات است.
کلام (به فتح کاف) به معنی مطلق و دستور است.
کَلِم چهار بار در قرآن آمده است.
کَلِم:
راغب میگوید: کلم تاثیری است که با چشم یا گوش درک شود کلام با گوش و کلم (زخم) با چشم درک میشود «کلّمته» یعنی به او زخمی زدم که اثرش ظاهر شد.
در
مجمع فرموده: کلم به معنی زخم است و معنای اصلی آن تاثیر میباشد کلم (زخم) اثری است دلالت بر زخمزن دارد و کلام اثری است دلالت بر معنی دارد.
ظاهرا کلام راغب نیز به کلام مجمع راجع است.
در
شرح جامی گوید: علّت این تسمیه آن است که کلمه و کلام در نفوس و اذهان اثر میکند مانند زخمها که در اجسام اثر میکند.
پس منطوق انسان را از آن جهت کلمه و کلام گویند که در اذهان اثر میگذارند به واسطه دلالت بر معانی خود است.
این واژه دارای مشتقاتی است که در
آیات قرآن به کار رفته است؛ مانند:
کَلِم جمع کلمه است و کلمه شامل اسم، فعل و حرف است و به کمتر از سه کلمه اطلاق نمیشود.
(اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ) (سخنان پاكيزه به سوى او صعود مىكند.)
(مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ) (بعضى از
یهود، سخنان را از موردش، تحريف مىكنند.)
(يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ) ( آنها كلمات الهى را از موردش تحريف مىكنند.)
(يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ) ( آنها سخنان را از مفهوم اصليش تحريف مىكنند.)
تکلیم و تکلّم هر دو به معنی سخن گفتن است و در اولی مفعول منظور است به خلاف دومی مثل
(وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَکْلِیماً) «خدا با موسی به طور مخصوصی سخن گفت.»
و مثل:
(لا یَتَکَلَّمُونَ اِلَّا مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ) «سخن نمیگویند مگر آن که خدا اذنش داده است.»
کلمه در
قرآن به چند معنی آمده است:
۱-
لفظ و سخن:
(یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ) (به خدا سوگند ياد مىكنند كه در غياب
پیامبر، سخنان كفر آميز نگفتهاند؛ در حالى كه به يقين سخنان كفرآميز گفتهاند.)
که مراد کلام کفر آمیز است.
(کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ اَفْواهِهِمْ اِنْ یَقُولُونَ اِلَّا کَذِباً) (سخن بزرگى از دهانشان خارج مىشود! آنها فقط دروغ مىگويند.)
۲-
عیسی (علیهالسّلام):
(اِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ اَلْقاها اِلی مَرْیَمَ) (مسيح- عيسى بن مريم- فقط فرستاده خدا، و كلمه و مخلوق اوست؛ كه او را به مريم القا نمود.)
(اِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ) (
خداوند تو را به كلمهاى وجود با عظمتى از سوى خود بشارت مىدهد كه نامش «مسيح، عيسى پسر مريم» است.)
ظاهرا
عیسی (علیهالسّلام) از آن جهت کلمه خوانده شده که وجودش اثر به خصوصی بود از جانب
خدا، گر چه مخلوق همه کلمات
اللّه اند ولی این عنایت در اثر بیپدر بودن در عیسی (علیهالسّلام) بیشتر است. بعضی گفتهاند: علت این تسمیه آن است که آن حضرت در اثر کلمه «کُنْ» از جانب خدا «فَیَکُونُ» شده است ولی کلمه «کُنْ» در باره همه است.
(اِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ اِذا اَرَدْناهُ اَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) (وقتى چيزى را اراده مىكنيم، سخن ما اين است كه مىگوييم: «موجود باش!» بىدرنگ موجود مىشود.)
درباره
آدم آمده
(خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) ( او را از خاک آفريد، و سپس به او فرمود: «موجود باش!» و بى درنگ موجود شد.)
ولی به آدم کلمه اطلاق نشده است. اقوال دیگری نیز در این باره هست که باید در کتب دیگر دید در
المنار چهار وجه
و در
مجمع وجوهی نقل شده است.
معنی آیه اول: مسیح عیسی بن مریم فقط
پیامبر خدا و اثر خداست که به وجود
مریم انداخته و در وجود او قرار داده است. آیه دوم: ای مریم خدا به تو مژده میدهد اثری و فرزندی که از جانب خدا به تو داده میشود نام مبارکش عیسی و پسر مریم است.
در آیه
(اَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیی مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ) (خدا تو را به يحيى بشارت مىدهد؛ (كسى) كه كلمه خدا مسيح را تصديق مىكند.)
مجموع مفسّران گفتهاند مراد از «کلمة» عیسی است یعنی ای
زکریّا خدا به تو مژده میدهد
یحیی را که تصدیق کننده کلمهای از جانب خداست در این صورت یحیی از مبشّران عیسی (علیهالسّلام) بوده است، فقط ابو عبیده قائل است که مراد از «کلمة» کتاب یا وحی است.
۳-
وعده:
(وَ ما کانَ النَّاسُ اِلَّا اُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (در آغاز همه مردم جز
امّت واحدى نبودند؛ سپس اختلاف كردند؛ و اگر وعده قطعى پروردگارت درباره عدم
مجازات سريع آنان از قبل صادر نشده بود، در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مىشد.)
مراد از «کلمة» در اینجا چنان که گفتهاند وعده است و مراد از وعده چنان که در
المیزان آمده است
(وَ لَکُمْ فِی الْاَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلی حِینٍ) (و براى شما در زمين، تا مدّت معيّنى محل اقامت و وسيله بهرهبردارى خواهد بود.)
که خدا به هنگام
هبوط آدم این
وعده و این مهلت را داده است و گرنه لازم بود که در اختلاف امّت اهل باطل از بین بروند در المنار گفته مراد از کلمه
آیه ۹۳ سوره یونس است که فرموده:
(اِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (پروردگار تو روز قيامت، در آن چه اختلاف مىكردند، ميان آنها داورى مىكند.)
که خدا قضاوت در اختلاف را به روز
قیامت موکول فرموده است.
در آیات:
انعام آیه ۱۱۵ اعراف آیه ۱۳۷ یونس آیه ۳۳ هود آیه ۱۱۰ و سایر آیات نیز کلمه به معنی وعده است. در نهایت بعضی در وعده
عذاب و بعضی در وعده
رحمت و بعضی در وعده
مهلت است. مثل
(اَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ...) (آيا تو مىتوانى كسى را كه فرمان عذاب درباره او قطعى شده رهايى بخشى.)
که صریح در وعده عذاب است.
در آیه
(وَ لَوْ لا کَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ) (اگر وعده قطعى الهى و اجل معينى براى آنها نبود، در ميانشان داورى مىشد.)
ظاهرا مراد وعده تاخیر عذاب است.
(وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ) (او كلمه توحيد را كلمه پايندهاى در نسلهاى بعد از خود قرار داد، شايد به سوى خدا بازگردند.)
در ما قبل این آیه قول
ابراهیم (علیهالسّلام) ذکر شده که به بتپرستان فرمود:
(اِنَّنِی بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ) (من از آن چه شما مىپرستيد بيزارم.)
ظاهر آن است که «هاء» در «جعلها» راجع به برائت است و برائت از بتها عبارت اخرای توحید میباشد یعنی: خدا
برائت از شرک را در فرزندان ابراهیم همیشگی فرمود تا آنها به توحید برگردند.
(فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوی وَ کانُوا اَحَقَّ بِها وَ اَهْلَها...) (خداوند آرامش و
سکینه خود را بر
پیامبرش و
مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هركس شايستهتر و اهل آن بودند.)
جمهور مفسّران آن را کلمه
توحید و بعضی سکینه گفتهاند،
المیزان بعید نمیداند روح
ایمان باشد که به
تقوی امر میکند.
بعید نیست که بگوییم «التقوی» بیان کلمه است و اطلاق کلمه بر آن بدین لحاظ است که تقوی اثری است در قلب یعنی: خدا آرامش خویش را بر
رسول و
مؤمنان نازل فرمود و تقوی را ملازم آنها کرد آنها به تقوی لایق و اهل آن بودند.
کلمات نیز مانند کلمه در
قرآن کریم مصادقی دارد:
۱-
جمع کلمه و الفاظ:
(فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ اِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (سپس آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت؛ و با آنها توبه كرد. و خداوند توبه او را پذيرفت؛ زيرا او توبهپذير و مهربان است.)
کلماتی که آدم و زنش از خدا اخذ کرده و خدا را با آنها خواندند و خدا توبهشان را قبول کرد ظاهرا همان است که در آیه آمده
(قالا رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ) (گفتند: «پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم؛ و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، به يقين از زيانكاران خواهيم بود.»)
عیاشی چهار حدیث در این باره نقل کرده در دو حدیث کلمات نظیر آیه اعراف است و چهارم از
علی (علیهالسّلام) است که فرمود: کلماتی که آدم از خدا اخذ کرد گفت:
«یَا رَبِّ اَسْاَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ لَمَّا تُبْتَ عَلَیَّ» خدا فرمود:
محمد را از کجا دانستی؟ گفت: او را آنگاه که در جنّت بودم در سراپرده اعظم تو نوشته دیدم.
در مجمع نقل شده: آدم دید در
عرش اسمائی
معظّم و
مکرّم نوشته شده است از آن نامها پرسید گفته شد: اینها نامهای کسانی است که بهترین خلق در نزد خدا هستند، نامها عبارت بودند از: محمد، علی،
فاطمه،
حسن و
حسین، آدم با آنها به خدا متوسّل شد تا خدا
توبه او را پذیرفت.
ناگفته نماند: مانعی نیست که آدم نامهای مقدس
پنج تن (علیهمالسّلام) را با کلمات آیه فوق به زبان آورده باشد.
۲-
موجودات:
(قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً) (بگو: «اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگارم مركّب شود، دريا پايان مىگيرد. پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد؛ هر چند همانند آن دريا را كمک آن قرار دهيم.»)
آیه زیر از این آیه روشنتر است.
(وَ لَوْ اَنَّ ما فِی الْاَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ اَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ اَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (و اگر همه درختان روى زمين قلم شود، و دريا براى آن مركّب گردد، و هفت دريا به آن افزوده شود، اينها همه تمام مىشود ولى كلمات خدا پايان نمىگيرد؛ خداوند توانا و
حکیم است.)
آنچه به نظر میآید این است که مراد از «کلمات» در هر دو آیه موجودات و مخلوقات خداست، هر فرد فرد موجود اثری از خداست، مرکّب بودن دریا برای نوشتن شمارش آنها اشاره است به این که بشر از تعداد و شمارش مخلوقات
خداوند عاجز است چنان که از شمارش
نعمتهای خدا،
(وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها) (و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، هرگز نمىتوانيد آنها را احصا كنيد.)
ولی بینهایت بودن مخلوقات را نمیرساند، شاید اطلاق کلمه به
مخلوق از آن جهت باشد که مخلوقات دلالت بر وجود خدا دارند مثل دلالتی که کلمه بر معنایش دارد.
قطع نظر از موجودات
منظومه شمسی برای نمونه کافی است بدانیم که
کهکشان ما همان
راه شیری در
آسمان محتوی صد میلیارد ستاره است و در میدان نفوذ تلسکوب پنج متری چند میلیارد کهکشان مجزّا وجود دارد و در فاصله ۸۵ میلیون سال نوری کهکشانهای دیگری کشف کردهاند که هر یک دارای میلیاردها ستاره هستند آن وقت ملاحظه فرمایید مخلوقات خدا چه قدر و تا کجا هستند (سبحان من خلق العالم) و حتی اگر ذرّات آب دریا با خود آن نوشته شود به خودش هم کفایت نخواهد کرد کجا مانده به موجودات دیگر. از اینجا است که
(لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی) (پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد؛ هر چند همانند آن دريا را كمک آن قرار دهيم.)
(قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً) « بگو اگر برای شمردن مخلوقات
پروردگارم دریا مرکّب بود هر آینه پیش از تمام شدن موجودات دریا تمام میشد و اگر دریای دیگری مانند آن را به کمک میآوردیم باز تمام میشد.»
(وَ لَوْ اَنَّ ما فِی الْاَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ اَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ اَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) «اگر همه درختان روی زمین قلم بودند و دریا با هفت دریای دیگر مرکّب میبود (در شمارش مخلوقات خداوندی دریاها تمام میشدند ولی) مخلوقات خدا تمام نمیشد حقّا که خدا
عزیز و
حکیم است.»
هفت دریا برای مثال است نه اینکه مثلا هشت دریا کفایت میکرد.
در
مجمع ذیل آیه اول کلمات را آن چه خدا از کلام و حکمتها در قدرت دارد.
و در ذیل آیه دوم مقدورات و معلومات
خداوند گرفته که با کلمات تعبیر آورده میشوند.
در
المیزان آمده: خدا با دهان سخن نمیگوید
قول خدا همان
فعل خدا است، فعل خدا کلمه خوانده میشود که بر وجود خدا دلالت دارد. . و از این معلوم میشود هر چه به وجود میآید و هر واقعهای که به وجود میپیوندد از این حیث که دالّ بر خداست کلمه خوانده میشود، در ذیل آیه دوم نظیر این سخن را گفته و علت تمام نشدن کلمات را غیر متناهی بودن آنها دانسته است. ولی چنان که گفتیم از آیات غیر متناهی بودن کلمات استفاده نمیشود مگر آنکه مراد از آنها مثل قول مجمع مقدورات خداوند باشد.
(وَ اِذِ ابْتَلی اِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً...) (و ياد كنيد هنگامى كه پروردگار ابراهيم، او را با دستوراتى آزمود؛ و او به طور كامل از عهده آنها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم».)
راجع به این آیه در«عهد» مشروحا سخن گفتهایم،
کلماتی که ابراهیم (علیهالسّلام) با آنها امتحان شده در آنجا گفتهایم که ظاهرا قربانی
اسماعیل، اسکان دادن خانوادهاش در سرزمین خالی
مکّه و نظیر آنهاست و علت اطلاق کلمات بر آنها به نظر من آن است که دلالت بر ثبات و استقامت آن حضرت داشتند.
(وَ اُوذُوا حَتَّی اَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ) (و در اين راه، آزار ديدند، تا هنگامى كه يارى ما به آنها رسيد. و هيچ چيز سنّتهاى خدا را تغيير نمىدهد.)
(لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ) (شادمانى حقيقى در زندگى
دنیا و در
آخرت تنها براى آنهاست؛ وعدههاى الهى تخلفناپذير است.)
ظاهرا مراد از کلمات در این گونه
آیات وعدههای خداست.
کلام در استعمال
قرآن مطلق سخن و دستور است.
(وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ) (با اينكه عدّهاى از آنان، سخنان خدا را مىشنيدند و پس از فهميدن، آن را تحريف مىكردند.)
(اِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی) میشود گفت: کلام در این آیه مصدر است یعنی «من تو را برگزیدم به دستورهای خودم و به سخن گفتنم با تو.»
کَلِم چهار بار در قرآن آمده است.
•
قرشی بنایی، علیاکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله «کلم»، ج۶، ص۱۴۰.