• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

استعانت یعقوب (قرآن)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



وقتی خبر کشته شدن یوسف را به حضرت یعقوب (عليه‌السلام) دادند، هرگز سخنى که نشانه ناشکرى و یاس و جزع و فزع باشد بر زبان جارى نکرد؛ بلکه گفت: من صبر خواهم کرد، صبرى جمیل و زیبا؛ سپس گفت: من از خدا در برابر آنچه شما مى‌گویید یارى مى‌طلبم. از او مى‌خواهم تلخى جام صبر را در کام من شیرین کند و به من تاب و توان بیشتر دهد تا در برابر این طوفان عظیم، خویشتن‌دارى را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستى آلوده نشود. او نگفت از خدا مى‌خواهم در برابر بر مصیبت مرگ یوسف به من شکیبایى دهد؛ چراکه مى‌دانست یوسف کشته نشده؛ بلکه گفت در مقابل آنچه شما توصیف مى‌کنید که نتیجه‌اش به هر حال جدایى من از فرزندم است، صبر می‌طلبم.

فهرست مندرجات

۱ - استعانت از خدا برای يوسف گمشده‌اش
       ۱.۱ - تفسیر آیه
              ۱.۱.۱ - معنای کذب
              ۱.۱.۲ - بى‌فرجام بودن دروغ
              ۱.۱.۳ - نمونه
              ۱.۱.۴ - جواب یعقوب به پسرانش
              ۱.۱.۵ - بل سولت لکم...
              ۱.۱.۶ - فَصبرٌ جَمِیلٌ
              ۱.۱.۷ - علت آوردن حرف فاء بر سر جمله
                     ۱.۱.۷.۱ - اولا
                     ۱.۱.۷.۲ - ثانیا
                     ۱.۱.۷.۳ - ثالثا
              ۱.۱.۸ - معنای صبر و صابران
              ۱.۱.۹ - ملازمت صبر با توکل
              ۱.۱.۱۰ - و الله المستعان...
              ۱.۱.۱۱ - نکته
۲ - پانویس
۳ - منبع


حضرت يعقوب (عليه‌السلام) درباره گم شدن فرزندش يوسف (عليه‌السلام)، از خداوند متعال استعانت جست:

• «وَجَآؤُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ؛ (وقتى گرفتار بلا مى‌شدند مى)گفتند: «اى ساحر! پروردگارت را به عهدى که با تو کرده بخوان (تا ما را از اين بلا برهاند) که ما هدايت خواهيم يافت (و ايمان مى‌آوريم)!».

۱.۱ - تفسیر آیه



۱.۱.۱ - معنای کذب

(کذب) - به فتح کاف و کسر ذال - مصدر است، و در اینجا به جای اسم فاعل به کار رفته تا مبالغه را برساند، در نتیجه معنایش ‌ چنین مى‌شود: (به خونى کاذب که کذبش آشکارا بود).
از این آیه - با در نظر گرفتن اینکه (دم: خون) را نکره آورده و فرموده (خونى) تا بفهماند دلالت آن بر ادعاى ایشان دلالتى ضعیف بوده - چنین برمى‌آید که پیراهن خون‌آلود وضعى داشته که نمودار دروغ آنان بوده؛ چون کسى را که درنده‌اى پاره‌اش کرده و خورده باشد، معقول نیست پیراهنش را سالم بگذارد.

از اینجا معلوم مى‌شود که چراغ دروغ را فروغى نیست‌، و هیچ گفتار و پیش‌آمدى دروغین نیست؛ مگر آنکه در اجزاى آن تنافى و در اطرافش تناقض‌هایى به چشم مى‌خورد که شاهد دروغ بودن آن است (و به فرضى هم که طراح آن، خیلى ماهرانه طرحش کرده باشد) اوضاع و احوال خارجى که آن گفتار دروغین محفوف به آن است، بر دروغ بودنش ‌شهادت داده و از واقع و حقیقت زشت آن هرچه هم که ظاهرش فریبنده باشد پرده برمى‌دارد.

۱.۱.۲ - بى‌فرجام بودن دروغ

سخنى درباره بى‌فرجام بودن دروغ و اینکه سرانجام، حقیقت نمودار مى‌شود.
گفتارى در اینکه در دروغ‌گویى رستگارى نیست.
این مطلب تجربه شده که عمر اعتبار دروغ کوتاه‌، و دروغ‌گو دیرى نمى‌پاید، مگر آنکه خودش به آن اعتراف مى‌کند، و اگر هم اعتراف نکند، بارى اظهاراتى مى‌کند که از بطلان گفتارش پرده برمى‌دارد.

حال باید دید چرا چنین است؟ دلیلش این است که به‌طورکلى در این عالم، نظامى حکومت مى‌کند که به‌واسطه آن نظام در اجزا و ابعاض ‌عالم نسبت‌ها و اضافاتى برقرار و در نتیجه ابعاض به یک‌دیگر متصل و مربوط مى‌شوند و این اضافات نسبت‌هایى غیر متغیرند؛ پس هر حادثى از حوادث که فرض کنیم، وقتى در خارج واقع مى‌شود لوازم و ملزوماتى متناسب با خود دارند که به هیچ وجه از یکدیگر منفک نمى‌شوند، و در بین تمام لوازم و ملزومات آثارى است که بعضى را بر بعضى دیگر متصل مى‌سازد؛ به‌طورى‌که اگر به یکى از آنها خللى وارد آید، همه مختل مى‌شود، و اگر همان مختل، سالم گردد همه سلسله سالم مى‌شود، و این قانونى است کلى و استثناناپذیر.

۱.۱.۳ - نمونه

مثلا اگر جسمى از مکانى به مکانى دیگر انتقال یابد، از لوازم این انتقال آن است که دیگر در آن زمان آن جسم در مکان اول نباشد؛ بلکه از آن و از لوازم آن و هرچه که متصل به آن است دور و غایب باشد، و نیز مکان اول از آن خالى و مکان دوم مشغول به آن باشد، و نیز اینکه فاصله‌اى را که میان دو مکان است بپیماید، و همچنین لوازم دیگر که اگر یکى از آنها اختلال یابد - مثلا در همان زمان باز هم مکان اول شاغل آن جسم باشد - تمام لوازمى که شمردیم، مختل شده، دیگر صدق نخواهند داشت.

و انسان و هر سبب دیگرى که فرض شود، نمى‌تواند حقیقتى از حقایق هستى را به نوعى تدلیس و تردستى بپوشاند، و در عین حال تمام لوازم و ملزومات مربوط به آن را هم مستور بدارد، و یا آن حقیقت را به‌طورکلى از محل واقعیش (که محفوف به آن لوازم و ملزومات است) خارج کند، و یا از مجراى هستى‌اش تحریف نماید، و به فرضى هم که بتواند یکى از لوازم را هم مستور سازد، لوازم دیگرش سر درمى‌آورد، و به فرضى که آن را هم در پرده کند، لازم سومى ظاهر مى‌شود، و همچنین تا حقیقت پنهان شده آشکارا گردد.

از همین جاست که مى‌گویند حکومت و دولت از آن حق است؛ هرچند باطل جولان و عرض اندامى هم بکند. و نیز مى‌گویند ارزش از آن صدق است؛ هر چند احیانا باطلى مورد رغبت قرار بگیرد، و نیز از همین جهت است که خداى تعالى فرموده: (ان الله لا یهدى من هو کاذب کفار)) و نیز فرموده: (ان اللّه لا یهدى من هو مسرف کذاب) و نیز فرموده: (ان الذین یفترون على الله الکذب لا یفلحون) و فرموده: (بل کذبوا بالحق لما جائهم فهم فى امر مریج).
و این بدان جهت است که چون حق را دروغ شمردند، ناگزیر پایه خود را براساس باطل نهاده و در زندگیشان بر باطل تکیه زدند، و در نتیجه خود را در نظامى مختل قرار دادند که اجزایش با یک‌دیگر تناقض داشته و هر جزئى، جزء دیگر و هر طرفى، طرف دیگر را رسوا و انکار مى‌کند.

۱.۱.۴ - جواب یعقوب به پسرانش

جواب یعقوب (علیه‌السلام) به پسرانش که گفتند یوسف را گرگ خورده.
قَالَ بَلْ سوَّلَت لَکُمْ أَنفُسکُمْ أَمْراً فَصبرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُستَعَانُ عَلى مَا تَصِفُونَ

این جمله جواب یعقوب (علیه‌السلام) است، و این جواب را در وقتى داده که خبر مرگ یوسف، فرزند عزیز و حبیبش را شنیده، فرزندان بر او درآمده‌اند در حالى که یوسف را همراه ندارند، و با گریه و حالتى پریشان خبر مى‌دهند که یوسف را گرگ خورده، و این پیراهن خون آلود اوست، و او در همین حال مقدار حسد برادران را نسبت به یوسف مى‌دانست، و اینکه او را به زور و اصرار از دستش ربودند به خاطر داشت و حال نیز که پیراهنش را آورده‌اند وضع خونین پیراهن اعلام به دروغ‌گویى آنان مى‌کند، در چنین شرایطى این جواب را داده و همین را هم مى‌باید مى‌داد.

آرى، در این جواب هیچ اعتنایى به گفته آنان که گفتند: ما رفته بودیم مسابقه بگذاریم نکرده و فرموده: (بلکه نفس شما امرى را بر شما تسویل کرده) و (تسویل) به معناى وسوسه است، و معناى پاسخ او این است که: قضیه اینطور که شما مى‌گویید نیست؛ بلکه نفس شما در این موضوع شما را به وسوسه انداخته، و مطلب را مبهم کرده، و حقیقت آن را معین ننموده. آنگاه اضافه کرد که من خویشتن دارم؛ یعنى شما را مؤاخذه ننموده، در مقام انتقام برنمى‌آیم، بلکه خشم خود را به تمام معنى فرو مى‌برم.

۱.۱.۵ - بل سولت لکم ...

پس اینکه فرمود: (بل سولت لکم انفسکم امرا) خود تکذیب دعوى آنان و هم بیان این جهت است که من به خوبى مى‌دانم فقدان یوسف مستند به این گفته‌هاى شما و دریدن گرگ نیست؛ بلکه مستند به مکر و خدعه‌اى است که شما به کار برده‌اید، و مستند به وسوسه‌اى است که دل‌هاى شما آن را طراحى کرده، و در عین حال به منزله مقدمه اى است براى جمله بعد که مى فرماید: (فصبر جمیل ...)

۱.۱.۶ - فَصبرٌ جَمِیلٌ

در جمله (فصبر جمیل) صبر را مدح کرده و این از قبیل به کار بردن سبب در جاى مسبب است؛ یعنى در جایى که مى‌بایست بفرماید (من بر آنچه که بر سرم آمده صبر مى‌کنم، به سبب اینکه صبر خوب است) تنها سبب را آورده.
و اینکه کلمه صبر را نکرده (بدون الف و لام) آورده، و آن را توصیف نکرده؛ بلکه به‌طور مبهم فرموده (صبر خوب است) اشاره به عظمت قضیه و تلخى و دشوارى تحمل آن است.

۱.۱.۷ - علت آوردن حرف فاء بر سر جمله

و اگر حرف (فاء) را که براى تفریع و نتیجه‌گیرى است، بر سر جمله آورده و فرموده: (پس صبر خوب است) براى اشعار به این جهت است که اسباب و آن جهاتى که دست به هم داده و این مصیبت را به بار آورده وضعش طورى است که در برابر آن جز صبر هیچ چاره دیگرى نیست (پس صبر بهتر است)، براى اینکه:

۱.۱.۷.۱ - اولا

یوسف محبوب‌ترین مردم بود در دل او، و اینک دارند خبر مى‌دهند که چنین محبوبى طعمه گرگ شده، و براى گواهى خود پیراهن خون‌آلودش را آورده‌اند،

۱.۱.۷.۲ - ثانیا

او خود به‌طور یقین مى‌داند که اینان در آنچه که مى‌گویند دروغ‌گویند، و در نابود کردن یوسف دست داشته و نقشه‌اى داشته‌اند،

۱.۱.۷.۳ - ثالثا

راهى براى تحقیق مطلب و به دست آوردن اینکه بر سر یوسف چه آمده، و او فعلا کجاست و در چه حالى است، در دست نیست. او براى چنین پیش‌آمدهاى ناگوارى جز فرزندانش چه کسى را دارد که براى دفع آن به این‌سو و آن‌سو روانه کند؟ و فعلا این مصیبت به دست همین فرزندان رخ داده، نزدیک‌تر از ایشان چه کسى را دارد که به معاونت وى از ایشان انتقام بگیرد؟ و به فرضى هم که داشته باشد چگونه مى‌تواند فرزندان خود را طرد نماید. (پس باز صبر بهتر است).

۱.۱.۸ - معنای صبر و صابران

اشاره به معناى صبر و اینکه صابران چه کسانى هستند؟
چیزى که هست معناى صبر این نیست که انسان خود را آماده هر مصیبتى نموده، صورت خود را بگیرد تا هر کس خواست سیلیش بزند، نه، معناى صبر - که یکى از فضایل است - این نیست که آدمى چون زمین مرده زیر دست و پاى دیگران بیفتد، مردم او را لگدکوب کنند، و مانند سنگ دم پا بازیچه‌اش قرار دهند؛ زیرا خداى سبحان آدمى را طورى خلق کرده که به حکم فطرتش خود را موظف مى‌داند هر مکروهى را از خود دفع نماید، و خدا هم او را به وسائل و ابزار دفاع مسلح نموده تا به قدر تواناییش از آنها استفاده کند، و چیزى را که این غریزه را باطل و عاطل سازد، نمى‌توان فضیلت نام نهاد. بلکه صبر عبارت است از اینکه انسان در قلب خود استقامتى داشته باشد که بتواند کنترل نظام نفس خود را - که استقامت امر حیات انسانى و جلوگیرى از اختلال آن بستگى به آن نظام دارد - در دست گرفته، دل خود را از تفرقه و نسیان تدبیر و خبط فکر و فساد راى جلوگیرى کند.
پس صابران آنهایى هستند که در مصائب استقامت به خرج داده و از پا درنمى‌آیند، و هجوم رنج‌ها و سختی‌ها پایشان را نمى‌لغزاند، به خلاف غیر صابران که در اولین برخورد با ناملایمات قصد هزیمت مى‌کنند و آن‌چنان فرار مى‌کنند که پشت سر خود را هم نگاه نمى‌کنند.

۱.۱.۹ - ملازمت صبر با توکل

صبر، تواءم با توکل کارساز است

از همین جا معلوم مى‌شود که صبر چه فضیلت بزرگى است، و چه راه خوبى است براى مقاومت در برابر مصائب و شکستن سورت و شدت آن؛ ولى با این حال به‌تنهایى کافى نیست که عافیت و سلامت را که در مخاطره بوده برگرداند، در حقیقت صبر مانند دژى است که انسان از ترس دشمن بدان پناهنده شود، ولى این دژ نعمت امنیت و سلامتى و حریت حیات را به انسان عودت نمى‌دهد، و چه‌بسا محتاج به سبب دیگرى شود که آن سبب رستگارى و پیروزى را تأمین نماید.

این سبب در آیین توحید عبارت است از خدا - عز سلطانه. یک نفر موحد وقتى نا ملایمى مى‌بیند و مصیبتى به او روى مى‌آورد نخست خود را در پناه دژ محکم صبر قرار داده، بدین وسیله نظام عبودیت را در داخل خود در دست گرفته و از اختلال آن و متلاشى شدن قوا و مشاعرش ‌جلوگیرى مى‌کند، و سپس بر پروردگار خود که فوق همه سبب‌هاست، توکل جسته، امید مى‌دارد که او وى را از شرى که روى آورده حفظ کند، و همه اسباب را به سوى صلاح حال او متوجه سازد، که در این صورت کار او کار خود خداى تعالى شده، و خدا هم که بر کار خود مسلط است، اسباب را هر چند سبب بیچارگى او باشد، به سوى سعادت و پیروزى او جریان مى‌دهد، و ما در این باره در تفسیر آیه (و استعینوا بالصبر و الصلوه) در جلد اول این کتاب بحثى را گذراندیم.
به خاطر همه این جهات بود که یعقوب بعد از آنکه فرمود: (فصبر جمیل) دنبالش گفت: (و الله المستعان على ما تصفون) و کلمه صبر را با کلمه توکل تمام کرد، نظیر آنکه در آیات بعدى همین معنا را رعایت نموده چنین گفت: (فصبر جمیل عسى الله ان یاتینى بهم جمیعا انه هو العلیم الحکیم ...).

۱.۱.۱۰ - و الله المستعان ...

پس جمله (و الله المستعان على ما تصفون) - که راستى کلام عجیبى است - توکل یعقوب را بر خداى تعالی بیان نموده، مى‌فرماید: من مى‌دانم که شما در این قضیه مکر و حیله‌اى به کار برده‌اید، و مى‌دانم که یوسف را گرگ نخورده، و لیکن در کشف دروغ شما و دست‌یابى بر یوسف به اسباب ظاهرى که بدون اذن خدا هیچ اثرى ندارند دست نمى‌زنم و در میان این اسباب دست و پا نمى‌زنم؛ بلکه با صبر، ضبط نفس ‌نموده، و با توکل به خدا حقیقت مطلب را از خدا مى‌خواهم .
پس معلوم شد که جمله (و الله المستعان على ما تصفون) دعایى بود که یعقوب (علیه‌السلام) در مقام توکل کرده، و معنایش این است: (پروردگارا! من در این گرفتاریم بر تو توکل کردم تو در آنچه که این فرزندانم مى گویند یاریم کن). و این جمله توحید در فعل را مى‌رساند. یعقوب خواست بگوید تنها و یگانه مستعان خداست ، و مرا جز او مستعانى نیست .
آرى، او معتقد بود که هیچ حکم حقى نیست مگر حکم خدا، و در آیاتى که به زودى مى آید به همین معنا تصریح کرده و گفته است: (ان الحکم الا لله علیه توکلت).

و براى اینکه توحید در فعل را تکمیل نموده و به بالاتر از این برساند، اسمى از خود نبرد، و نگفت: (به‌زودى صبر خواهم کرد) و نیز نگفت: (و من در آنچه شما مى‌گویید به خدا استعانت مى‌جویم)؛ بلکه خود را به کلى کنار گذاشت و فقط از خدا دم زد، تا برساند همه امور منوط به حکم خداست که تنها حکم او حق است، و این کمال توحید او را مى‌رساند و مى‌فهماند که با آنکه درباره یوسفش غرق اندوه و تأسف است، در عین حال یوسف را نمى‌خواهد و به وى عشق نمى‌ورزد، و از فقدانش دچار شدیدترین و جانکاه‌ترین اندوه نمى‌گردد مگر به خاطر خدا و در راه خدا.

۱.۱.۱۱ - نکته

وصف» مصدر «تصفون» به معناى بيان كردن است و مقصود از «ما» به قرينه «بل سوّلت لكم أنفسكم» سخنان دروغ برادران يوسف (عليه‌السلام) مى‌باشد. كمک گرفتن از خدا بر سخنان و گزارش‌هاى غير واقعى به معناى كمک گرفتن از او در كشف حقيقت است.


۱. زخرف/سوره۴۳، آیه۴۹.    
۲. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص۱۳۸، ذیل آیه.    
۳. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص۱۳۹، ذیل آیه.    
۴. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص۱۴۰، ذیل آیه.    
۵. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص۱۴۱، ذیل آیه.    
۶. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص۱۴۲، ذیل آیه.    
۷. ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۱، ص۱۴۳، ذیل آیه.    



فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «استعانت یعقوب (علیه‌السلام)».    



جعبه ابزار