انسان سالم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شهید مطهری درباره
انسان، ماهیت،
بیماری و
سلامتی،
نقص و
کمال او بسیار نوشته است، دو کتاب از مجموعه مقدمهای بر
جهان بینی اسلامی و نیز کتابهای انسان و سرنوشت،
تعلیم و
تربیت،
فطرت، تکامل اجتماعی انسان، هدف زندگی و انسان کامل در این باره هستند و نیز کتابهایی مانند
فلسفه تاریخ،
جاذبه و دافعه علی (علیهالسّلام)،
سیره نبوی، و
سیره ائمه و… که باز به سرنوشت جمعی یا الگوهای شایسته جامعه انسانی مربوط میشود.
توجه فزاینده مکتبهای فلسفی و حتی سیاسی معاصر به مساله شناخت
ماهیت انسان، نیازها، انگیزهها و
غرائز انسان، عوامل سلامت روانی و اجتماعی و راههای تربیت انسان ایده آل، از عمدهترین عواملی بود که میتوانست دانشمندی آگاه به زمان، مانند شهید مطهری را برانگیزد تا در این باره بسیار پژوهش کند و بنویسد، به ویژه که فرهنگ
اسلام در این زمینه بسیار پربار و غنی است. شناخت و نقد اندیشههای وارداتی در زمانه پرهیجان
شهید که
جوانان دسته دسته به اندیشههای انقلابی میپیوستند، ایشان را برآن وامی داشت که راهنمایی نسل جوان عصر خویش را آگاهانه و مسؤولانه به دوش بگیرد. شهید مطهری با آگاهی از زمان و نیازهای عصر خویش مینوشت و این نشان از اهمیت این مساله در زمان ایشان دارد…
هدف ما در این نوشتار طرح و ارائه دیدگاههای استاد مطهری درباره انسان سالم با استناد به
آیات قرآنی است، و به بحثهای فلسفی در این باره که در نوشتارهای فلسفی ایشان آمده نمیپردازیم.
شهید مطهری براساس دیدگاه قرآنی خود در این زمینه که جامعه و فرد را دارای
حیات و
مرگ، کمال و سقوط و بیماری و سلامت میداند، درباره
سلامت و تعالی فردی و اجتماعی سخن گفته است. در این نوشتار از مباحث مربوط به شناخت کلی ماهیت انسان و بسیاری از مطالب مهم دیگر درباره انسان نیز صرف نظر شده و تنها خطوط کلی چهره انسان سالم و کامل اسلامی آورده شده است.
پژوهش درباره سلامت روانی، بدون توجه به نیازهای اساسی او (وانگیزهها و یا غرائز او) راه به جایی نمیبرد، زیرا برآورده شدن یا نشدن نیازهای اساسی انسانی با سلامت روانی و جسمی و کمال او نسبتی مستقیم دارد.
روان شناسان (سلامت) در همین زمینه میگویند:
(چنین به نظر میآید که درجه رضامندی نیاز اساسی به گونهای مثبت با درجه سلامت روانی همبستگی دارد.)
و نیز احتمال میدهند که (ارضای کامل نیازهای اساسی، همان سلامت مطلوب)
باشد. به همین دلیل آنان اعتقاد دارند که برای روان درمانی نیز باید از همین راه اقدام گردد.
(ارضای نیازهای اساسی برای آهنگ درمان واقعی، اصلی عمده به شمار میرود.)
بنابراین به منظور شناخت سلامت انسان، شناخت نیازها، غرائز و انگیزههای او بایسته است:
(هنگامی که مفهوم سلامت ناشی از رضامندی (یا سلامت ناشی از نیک بختی) را به عنوان واقعیت بپذیریم، بدین ترتیب خودمان را به گونهای تلویحی با نویسندگانی چون گلاشتاین، یونگ، آدلر، آنگیال، هورنای، فروم، مای، بوهلر، راجرز و بسیاری دیگر در یک صف قرار میدهیم. اینان بر این باورند که در درون ارگانیزم، گرایش مثبتی وجود دارد که آن را به سوی رشدی کامل تر سوق میدهد.)
بنابراین، در گام نخست، نیازهای انسان را از دیدگاه شهید مطهری بررسی میکنیم، در ضمن بحث متوجه خواهیم شد که شهید مطهری نیز به طور تقریبی چنین نظری دارد، یعنی این که نیازها و میلها و انگیزههای انسان اگر به خوبی و درستی شناخته و ارضا شوند، سلامت و تعالی و کمال را به وجود میآورد.
انسان، بی تردید با حیوانات متفاوت است، به دلیل همین تفاوت، برخی از نیازهای اساسی او نیز با سایر جانداران متفاوت است، مانند آنچه مربوط به حوزه دانش، معنویت و امور روحی و روانی میشود، به ویژه ایمان. اگرچه در برخی از نیازهای اساسی با حیوان مشترک است، مانند بیشتر نیازهای جسمی.
شهید در جایی نیازها را به دو گروه اولی و ثانوی تقسیم بندی میکند:
(نیازمندیها بر دو گونه است؛ نیازمندی اولی و نیازمندیهای ثانوی؛ نیازمندیهای اولی از عمق ساختمان جسمی و روحی بشر و از طبیعت زندگی اجتماعی سرچشمه میگیرد. تا انسان، انسان است و تا زندگی وی زندگی اجتماعی است، آن نوع نیازمندیها هست. این نیازمندیها یا جسمی است یا روحی و یا اجتماعی. نیازمندیهای جسمی از قبیل نیازمندی به خوراک، پوشاک، مسکن، همسر و غیره؛ نیازمندیهای روحی از قبیل علم، زیبایی، نیکی، پرستش، احترام و تربیت؛ نیازمندیهای اجتماعی از قبیل معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت، آزادی و مساوات.)
شهید مطهری در اینجا تنها برای تفهیم تقسیم بندی، نمونههایی از نیازمندیها را به عنوان مثال آورده و درصدد بیان تمام این نیازها نبوده است. ایشان در مورد نیازهای دسته دوم یا ثانوی نیز که از نیازهای اولی پدید میآیند به طورکلی مینویسد:
(نیازمندی به انواع آلات و وسایل زندگی که در عصر و زمانی با عصر و زمان دیگر فرق میکند از این نوع است.)
شهید مطهری سپس به نقش نیازهای اولی و ثانوی اشاره میکند:
(نیازمندیهای اولی، محرک بشر به سوی توسعه و کمال زندگی است، اما نیازمندیهای ثانوی ناشی از توسعه و کمال زندگی است و درعین حال محرک به سوی توسعه بیشتر و کمال بالاتر.)
شهید مطهری که به طور معمول در بحثهای خود مکتبهای فلسفی و سیاسی موجود در زمان خود را مورد توجه قرار میداد، در این باره نیز دیدگاه مارکسیستی را - که به اصالت اقتصاد معتقد بود! - نقد و بررسی کرده است. ایشان این اصل مارکسیستی را میشکافد و میگوید این اصل ریشه روانی دارد، و معنایش این است که انسان فقط یک غریزه دارد؛ (تلاش برای معاش). و در پاسخ اینکه درستی یا نادرستی این سخن را چگونه میتوان فهمید، مینویسد:
(جواب این را روان شناسی باید بدهد که کارش تحقیق درباره غرائز بشر است.)
اما آیا روان شناسی میپذیرد که انسان فقط یک غریزه داشته باشد؟ آن هم غریزه تلاش برای معاش؟
(قدر مسلم، روان شناسی این نظریه را نمیپذیرد؛ علم امروز و روان شناسی امروز این نظریه را نمیپذیرد که در وجود بشر تنها یک غریزه اصیل وجود دارد و آن همان غریزه تلاش برای معاش است. حتی افرادی که افکار مادی دارند، نیز منکر این حرفند.)
ایشان سپس به نقل نظریات دیگران از جمله راسل میپردازد، که حتی او هم افزون بر این غریزه دو غریزه دیگر، یکی غریزه جنسی و دیگری برتری طلبی برای انسان قائل است
و میافزاید:
(دیگران برای حقیقت جویی در انسان اصالت قائلند؛ یعنی معتقدند انسان به حسب سرشت و فطرت، حقیقت جو، کاوش گر و علم طلب آفریده شده است؛ بنابراین برای علم اصالت قائل هستند، برای هنر و زیبایی و اخلاق و مذهب اصالت قائل هستند…)
ایشان بر این دیدگاه اشکالی دیگر نیز دارد، که آن هم جنبه روان شناختی دارد:
(اگر ما بخواهیم مذهب، هنر و خصوصا فرهنگ را تابع مسائل اقتصادی بدانیم، بستگی به این دارد که فکر را در مسائل نظری تابع بدانیم؛ این هم چیزی است که علم آن را نمیپذیرد.)
بدین سان شهید بر مبنای روان شناختی (اصالت اقتصادی) دو ایراد وارد میکند.
استاد شهید درجای دیگر دیدگاه ماتریالیسم را به طور گسترده بررسی میکند که برای انسان مهمترین انگیزه را انگیزه اقتصادی و مهمترین نیاز یا غریزه او را (تلاش اقتصادی) او میداند و به طبع تکامل او را در تکامل ابزار تولید!
پس از نقل و نقد این دیدگاه که انسان را حیوانی مانند سایر جانداران میداند، نظریه اسلام را درباره انسان بیان میکند و خاطر نشان میسازد که سیر تکاملی انسان ازحیوانیت آغاز میشود و به سوی انسانیت کمال مییابد. این اصل، هم درباره فرد صدق میکند و هم درباره اجتماع. روح انسان در دامن جسم او زاییده میشود و تکامل مییابد تا به استقلال برسد؛ همان گونه که لازمه رشد است. روح نیز به تدریج که به سوی کمال حرکت میکند وابستگی آن به جسم کمتر و کمتر میشود تا به استقلال برسد.
(طبق این نظریه، جنبه انسانی انسان به علت اصالتش، همراه بلکه مقدم بر تکامل ابزارهای تولیدی اش تکامل یافته و بر اثر تکامل، تدریجا از وابستگی اش و تاثیرپذیری اش از محیط طبیعی و اجتماعی کاسته و بر وارستگی اش ـ که مساوی است با وابستگی به عقیده و آرمان و مسلک و ایدئولوژی ـ و نیز تاثیر بخشی اش بر روی محیط طبیعی و اجتماعی افزوده است، و درآینده هر چه بیشتر به آزادی کامل معنوی یعنی استقلال و وابستگی به عقیده و ایمان و ایدئولوژی خواهد رسید.)
آن گاه میافزاید که طبق این نظر، واقعیت انسانی سایه و انعکاس و تابعی از تکامل مادی او نیست؛ خود، واقعیتی است مستقل و متکامل. و تعیین کننده سرنوشت نهایی انسان، سیر تکامل اصیل فرهنگی او و واقعیت اصیل انسانی اوست، نه سیر تکامل ابزار تولید.
اکنون هنگام آن است که ببینیم نیازها و محرکهای انسان از دیدگاه خود شهید چیست؟
استاد شهید در کتاب کم حجم اما ژرف خود؛ انسان در قرآن، پس از بیان ابعاد ماهیت انسان و ارزشها و ضدارزشها از دیدگاه قرآن به تفاوتهای انسان و حیوان پرداخته، میگوید، انسان و حیوان در سه ناحیه با یکدیگر تفاوت دارند:
۱. ادراک و کشف خود و جهان.
۲. جاذبههایی که بر انسان احاطه دارد.
۳. چگونگی تاثیرپذیری از جاذبهها و انتخاب آنها.
ایشان ادراک را به حسی و عقلی تقسیم میکند؛ در زمینه ادراک حسی حتی برخی از حیوانات نسبت به انسان قوی ترند، بنابراین انسان و حیوان در این ادراک مشترک هستند، اما این نوع ادراک بسیار سطحی است، ولی انسان نیروی مرموز و ویژهای دارد به نام عقل که قوانین کلی جهان را کشف میکند و این دروازهای برای کشف خود انسان نیز هست. شناخت حقایق ماورای حسی و شناخت فلسفی خدا ازاین راه ممکن است.
جاذبههای مشترک بین انسان و حیوان عبارت ازاموری است مانند میل به غذا، جفت، خواب، استراحت، آسایش و… که انسان را به سوی ماده میکشاند. و جاذبههای غیرمادی که کانونهای معنوی دارند و مهمترین آنها که تا امروز شناخته شده (علم و دانایی، خیراخلاقی، جمال و زیبایی، تقدیس و پرستش است).
اما یکی از تفاوتهای انسان با حیوان در تاثیرپذیری از جاذبهها و توانایی ایستادگی انسان در برابر میل هاست. حیوانات در برابر میلها و کششهایی که در آنها وجود دارد توانایی مقاومت ندارند. تفاوت دیگر انسان با حیوانات در گذار از محدوده مادیات به جاذبههای معنوی است که سبب گسترش فعالیت او از مرزهای مادیات تا افق عالی معنویات است، و دیگر مجهز بودن او به نیروی عقل و اراده و داشتن حق انتخاب و آزادی است که به همین دلیل بر او تکلیف شده است.
طبیعی است که میلها و انگیزهها در وجود انسانها بیهوده آفریده نشدهاند. حیوانات را غرائز رهبری میکند، در نوع غذا، زمان جفت گیری، کیفیت بزرگ کردن فرزندان و… اما انسانها غریزهای آن چنان قوی که جایی برای تخلف و انتخاب نداشته باشند ندارند. کیفیت درست استفاده از تواناییها و مقدار لازم و صحیح ارضای نیازها در انسانها به مقدار زیادتری وابسته به انتخاب خود است. انسان میتواند با زیاده روی، اعتدال و یا کمتر از اندازه لازم به میلها و کششهای غریزی خود بپردازد. شهید مطهری، معیار انسانیت را در همین میداند که انسان در برابر میلها و جاذبههای مادی و طبیعی ایستادگی کند و با نیروی اراده و تعقل، راه درست را انتخاب کند:
(میلها و جاذبهها نوعی پیوند و کشش است میان انسان و یک کانون خارجی که انسان را به سوی خود میکشاند. انسان به هر اندازه که تسلیم میلها بشود خود را رها میکند و به حالت لختی و سستی و زبونی در میآید و سرنوشتش در دست یک نیروی خارجی قرار میگیرد که او را به این سو و آن سو میکشاند، ولی نیروی عقل و اراده، نیرویی درونی و مظهر شخصیت واقعی انسان است.)
نتیجه تکیه انسان به عقل و اراده و قطع نفوذهای خارجی به (آزادی) او میانجامد و انسان را به صورت (جزیرهای مستقل) در میآورد، و سبب مالکیت انسان بر (خویشتن) و استحکام شخصیت او میشود.
(مالکیت نفس و تسلط برخود و رهایی از نفوذ جاذبه میلها هدف اصلی تربیت اسلامی است، غایت و هدف چنین تربیتی، آزادی معنوی است.)
در میان میلها و جاذبههایی که انسان را به فعالیت وا میدارند، حس نیایش از جایگاه ویژهای برخوردار است. این حس به قدمت تاریخ انسان (قدیمی) است، و از (عمومیت) برخوردار است. حتی پیامبران، ابداع کننده و آورنده پرستش نبودهاند، بلکه تنها نوع پرستش و آداب و اعمال پرستش توحیدی را آموزش دادهاند.
(عبادت و پرستش نشان دهنده یک (امکان) و یک (میل) در انسان است. امکان بیرون رفتن از مرز امور مادی و میل به پیوستن به افق بالاتر و وسیع تر. چنین میلی و چنین عشقی از مختصات انسان است.)
پرستش در آغاز، شکل توحیدی داشته، انحرافها و خرافات در طول زمان رخ میداده است.
همان گونه که اشاره شد مساله دیگر، عمومی بودن این حس است که در همه افراد بشر وجود دارد، در این زمینه استاد مطهری از (اریک فروم) نقل میکند:
(انسان ممکن است جاندار یا درختان یا بتهای زرین یا سنگی یا خدای نادیدنی یا مردی ربانی یا پیشوایی شیطانی صفت را بپرستد؛ میتواند نیاکان یا ملت یا طبقه یا حزب خود یا پول و کامیابی را بپرستد… او ممکن است از مجموعه معتقداتش به عنوان دین ممتاز از معتقدات غیردینی آگاه باشد و ممکن است بر عکس، فکر کند که هیچ دینی ندارد، مساله بر سر این نیست که دین دارد و یا ندارد، مساله بر سر این است که کدام دین را دارد.)
و از ویلیام جیمز نقل میکند:
(ولی اطمینان دارم که حتی آن کسان هم که میگویند به کلی فاقد آنند (حس پرستش و دینداری) خود را فریب میدهند، و حقیقتا تا حدی دین دارند.)
این عمومی بودن نشانهای از اصیل و فطری بودن این کشش در انسان است، زیرا انسان کمال خواه است و این حس او را به چنین کمالی راهنمایی و متصل میکند:
(احساس نیایش، احساس نیاز غریزی است به کمال برتر که در او نقصی نیست و جمالی که در آن زشتی وجود ندارد… انسان در حال پرستش از وجود محدود خویش پرواز میکند و به حقیقتی پیوند مییابد که در آنجا نقص و کاستی و فنا و محدودیت وجود ندارد. و به قول انیشتین، دانشمند بزرگ عصر ما، در این حال فرد به کوچکی آمال و اهداف بشری پی میبرد و عظمت و جلالی را که درماورای امور و پدیدهها در طبیعت و افکار تظاهر مینماید، حس میکند.)
و این همان (کمالی) است که در توحید عملی از آن سخن به میان آمده است.
(ومن اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا)
شهید مطهری، یک بار از ضرورت و لزوم ایمان برای سلامت روانی و سلامت اجتماع سخن میگوید و بار دیگر از آثار مثبت ایمان در روان انسان و جامعه انسانی.
لزوم ایمان برای سلامت روانی ازچند نظر قابل بررسی است؛ یکی اینکه جلو خودخواهی انسان را بگیرد، و دیگر این که او را از سرگردانی و بلاتکلیفی در رویارویی با رویدادهای بزرگ و وکوچک رها میسازد. علاوه بر نکات یادشده هرگونه خدمتی به بشریت بدون ایمان و داشتن آرمان، ناممکن است.
(انسان نمیتواند بدون داشتن ایده و آرمان و ایمان (زندگی سالم) داشته باشد و یا کاری مفید و ثمربخش برای بشریت و تمدن بشری انجام دهد. انسان فاقد هرگونه ایده و ایمان، یا به صورت موجودی غرق در خودخواهی در میآید که هیچ وقت از درک منافع فردی خارج نمیشود، و به صورت موجودی مردد و سرگردان که تکلیف خویش را در زندگی و در مسائل اخلاقی و اجتماعی نمیداند.
انسان دائما با مسائل اخلاقی و اجتماعی برخورد مینماید و ناچار باید عکس العمل خاصی در برابر این گونه مسائل نشان بدهد، انسان اگر به مکتب و عقیده و ایمانی پیوسته باشد تکلیفش روشن است؛ و اما اگر مکتب و آیینی تکلیفش را روشن نکرده باشد همواره مردد به سر میبرد، گاهی به این سو کشیده میشود و گاهی به آن سو، موجودی میگردد ناهماهنگ.)
البته این نیز معلوم است که فقط ایمانی مقدس، یعنی ایمان مذهبی توانایی دارد چنین اثری بگذارد، زیرا ایمان واقعی و پرجذبه همان ایمان مذهبی است:
(تنها ایمان مذهبی قادر است انسان را به صورت یک مؤمن واقعی درآورد…)
ایشان در اثبات این که انسان به ایمان، و آن هم ایمان مذهبی نیازمند است به طور گسترده بحث میکند، و سپس به بحث درباره اثر ایمان در زندگی انسان میپردازد، یعنی در فرد و جامعه، که مورد نظر ما در این قسمت است:
(ایمان مذهبی آثار نیک فراوان دارد، چه از نظر تولید بهجت و انبساط، چه از نظر نیکو ساختن روابط اجتماعی، و چه از نظر کاهش و رفع ناراحتیهای ضروری که لازمه ساختمان این جهان است.)
سپس ایشان به تفصیل آثار ایمان را در سه بخش توضیح میدهند:
مرحوم شهید مطهری برای ایمان آثار و فوایدی را ذکر میکند:
۱. خوش بینی ۲. روشندلی ۳. امیدواری ۴. آرامش خاطر ۵. لذت معنوی (شیرینی و مزه ایمان)
زیرا شرکت در زندگی و به عهده گرفتن مسؤولیت در (تقسیم کار) و احساس وظیفه و تکلیف درباره وظایف اجتماعی و محترم شمردن قوانین وحقوق دیگران، مهرورزی، عدالت، اطمینان، احساس مسؤولیت درخفا و مثل یک پیکر شدن جامعه، جز در سایه ایمان مذهبی ممکن نیست.
ایمان مذهبی در انسان نیروی مقاومت میآفریند و تلخیهای ناگزیر را شیرین میکند، و دوران پیری را با انس با خدا از خلا نجات میدهد و پر میکند، مرگ را در نظر او از ترسناک بودن در میآورد.
(از نظر روان شناسان، مسلم و قطعی است که اکثر بیماریهای روانی که ناشی از ناراحتیهای روحی و تلخیهای زندگی است، در میان افراد غیرمذهبی دیده میشود. افراد مذهبی به هر نسبت که ایمان قوی و محکم داشته باشند ازاین بیماریها مصون ترند. از این رو یکی از عوارض زندگی عصر ما که در اثر ضعف ایمانهای مذهبی پدید آمده است، افزایش بیماریهای روانی و عصبی است.)
البته این نظریه با تجربه و آمار روان شناسان مطابق است، دلیل آن هم روشن است.
(… فرد بی ایمان در کشور هستی، مانند فردی است که در کشوری زندگی میکند که قوانین و تشکیلات و تاسیسات کشور را فاسد و ظالمانه میداند و از قبول آنها هم چارهای ندارد. درون چنین فردی همواره پر از عقده و کینه است. او هرگز به فکر اصلاح خودش نمیافتد، بلکه فکر میکند در جایی که زمین و آسمان بر ناهمواری و سراسر هستی ظلم و جور و نادرستی است، درستی ذرهای مانند من چه اثری دارد؟! چنین کسی هرگز از جهان لذت نمیبرد. جهان برای او همواره مانند یک زندان هولناک است. این است که قرآن کریم میفرماید:
(ومن اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا)
هر کس از توجه و یاد من رو برگرداند، زندگی پر از فشاری خواهد داشت.
آری ایمان است که زندگی را در درون ما وسعت میبخشد و مانع فشار عوامل روحی میشود.)
به یگانگی رسیدن شخصیت در پرتو ایمان: (ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون ورجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا)
به یگانگی رسیدن شخصیت در سایه ایمان از مباحث روشنگر شهید مطهری است. از عمدهترین مباحث روان شناسی امروز، که شاید هدف اساسی آن نیز باشد بررسی راههای (تحقق خویشتن) است. بسیاری از نظریه پردازان درباره شخصیت سالم حرفی را میزنند که سرانجام مفهوم آن همین (تحقق خود) است. به خصوص (روان شناسی نیروی سوم با گرایشهای وجودی (اگزیستانسیالیسم) و انسان گرایانه.
از نظریه محدودنگر فروید که بگذریم، روان کاوان دستیار او نیز به گونهای همین حرف را میزنند. مثلا یونگ شخصیت سالم را دارای (تفرد) میداند. تفرد به معنای این است که فرد به خود حقیقی خودش تبدیل شود. تفرد، (خودشدن) و (تحقق خویشتن) است و (تحقیق همه جانبه شخصیت). اما آیا این بدون به یکپارچگی رسیدن شخصیت ممکن است یا اینکه (تفرد مستلزم این است که فرد به کلیت و یکپارچکی برسد.)
هنری موری نیز (هدف نهایی رشد شخصیت را خلاقیت و تحقق خویشتن)
میداند. او نیز به یگانگی رسیدن شخصیت انسان را در این میبیند که بین (من برتر) و (من ایده آل) او فاصله چندانی نباشد.
(غاییترین هدف شخصیت سالم به عقیده آلفرد آدلر (همکار دیگر فروید) تحقق خویشتن است.)
فروم، شخصیت سالم را دارای جهت گیری بارور میداند، این مفهوم سلامت روان فروم با انسان سالم آلپورت و مزلو شباهت زیادی دارد، و خود مزلو نیز به شباهت دیدگاهش با دیدگاه آلپورت، راجرز، فروم و… اشاره میکند.
(در نظر نویسندگان این گروههای گوناگون، به ویژه فروم، هورنای، یونگ، سی. بوهلر، آنگیال، راجرز، جی. آلپورت، شاختل، ولیند و برخی روان شناسان کاتولیک متاخر، رشد، تفرد، خودمختاری، خودشکوفایی، خودسازی، بارآوری و تحقق خود، همگی به طور کلی هم معنایند، و بیشتر نشانگر حوزهای که به طور مبهمی متصور شده باشد هستند، تا مفهومی که به طور دقیق تعریف شده باشد…)
مقصود در اینجا بررسی نظریه روان شناسان درباره (شخصیت سالم) و (یکپارچگی شخصیت) از دیدگاه آنان نیست، بلکه میخواهیم نشان بدهیم که این مساله از اساسیترین مسائل روان شناسی امروز است و به گونهای بسیاری از نظریه پردازان، گرچه با اندک تفاوت در تعبیر و یا مراحل، به حقیقتی یکسان نظر دارند.
شهید مطهری به یگانگی رسیدن شخصیت انسان را گر چه بحثی روانی میداند و با همین دیدگاه نیز آن را بررسی میکند، اما توجه به نظریه ایشان در مورد اصالت فرد و جامعه، به یگانگی رسیدن فرد را در کنار به یگانگی رسیدن جامعه قرار میدهد و رابطه تنگاتنگی بین این دو قائل میشود. ایشان مساله را این گونه مطرح میکند:
(مساله به یگانگی رسیدن واقعیت وجودی انسان در یک نظام روانی و در یک جهت انسانی و تکاملی، و همچنین رسیدن جامعه انسان به یگانگی و یکپارچگی در یک نظام اجتماعی هماهنگ تکاملی، و متقابلا تجزیه شخصیت فردی انسان به قطبهای مختلف، و قطعه قطعه شدن واقعیت وجودی او به بخشهای ناهماهنگ، و تجزیه جامعه انسان به (من) ها و به گروهها و طبقات متضاد و متناقض و ناهماهنگ، مسائلی هستند که همواره اندیشهها را به خود معطوف داشتهاند. چه باید کرد که شخصیت انسان از جنبه روانی و از نظر اجتماعی در یک جهت انسانی و تکاملی به یگانگی و وحدت (توحیدی) برسد.)
سپس شهید مطهری سه نظریه عمده را در این باره مطرح میکند؛ نظریه ماتریالیستی، ایده آلیستی، و رئالیستی یا اسلامی. در آن زمان تب مارکسیسم اکثر جوانان پر شور را فراگرفته بود و شهید مطهری در زمینههایی که مربوط بود، دیدگاه ماتریالیستی را نقل و نقد میکرد.
در این مساله نیز که ازمسائل مهم و اساسی درباره انسان است، شهید مطهری در قدم اول دیدگاه ماتریالیستی را مطرح میکند:
این نظریه که تنها به ماده میاندیشد و برای روان هیچ گونه اصالتی قائل نیست، مدعی است آنچه فرد انسان را از جنبه روانی و جامعه انسانی را از نظر اجتماعی تجزیه و متلاشی میکند و به صورت قطبهای ناهماهنگ در میآورد، تعلق اختصاصی اشیاء به انسان (مالکیت) است.
(… انسان به واسطه پیدایش مالکیت، از درون خود با خود واقعی اش که خود اجتماعی بود و خود را عین انسانهای دیگر احساس میکرد، بیگانه شد و به جای این که خود را (انسان) احساس کند (مالک) احساس کرد و با خود بیگانه شد و کاستی گرفت.)
(تنها با بریدن این قید و این تعلق است که انسان بار دیگر به یگانگی اخلاقی و سلامت روانی و هم به یگانگی اجتماعی و سلامت اجتماعی بازمی گردد. حرکت جبری تاریخ به سوی این یگانگی هاست.)
دومین نظریهای که شهید مطهری مطرح میکند نظریه ایده آلیست هاست:
(این نظریه تنها به روان و درون انسان و رابطه انسان با نفس خودش میاندیشد و آن را اصل و اساس میشمارد.)
اما آنان نه مالکیت را، که مملوکیت را علة العلل قطعه قطعه شدن روان و تجزیه جامعه انسان میدانند. و معتقدند که تعلق درونی و قلبی انسان به اشیاء، سبب تفرقهها و تجزیهها و بیگانگیهای انسان است (پست ومقام من) (مال من) و… انسان را تجزیه نمیکند و از خود بیگانه نمیسازد، بلکه (من مال)، (من زن) و (من پست و مقام) است که انسان را از خود بیگانه و شخصیت انسان و جامعه انسانی را متفرق میسازد.
با توجه به این نظریه طبیعی است که راه حل آنان برگشتن از همان راهی است که بشر از آن به بیراهه رفته است:
(برای این که (من) تبدیل به (ما) شود، قطع تعلق اشیاء به انسان ضرورت ندارد؛ تعلق انسان به اشیاء باید بریده شود. انسان را از قید اشیاء رها سازید تا به واقعیت انسانی اش باز گردد، نه اشیاء را از قید انسان. به انسان آزادی معنوی بدهید، از آزاد کردن و رها ساختن اشیاء چه اثری ساخته است؟! به شخص، رهایی و آزادی و اشتراکیت و وحدت بدهید، نه به شیئ. عامل توحید اخلاقی و اجتماعی انسان از نوع عوامل آموزشی و پرورشی، مخصوصا آموزش و پرورش معنوی است، نه از نوع عوامل اقتصادی…)
آن گاه شهید مطهری به ارائه نظریه اسلام میپردازد:
(این نظریه معتقد است که آنچه انسان را از نظر فردی و اجتماعی تقسیم و تجزیه میکند و عامل اصلی تفرقه و تکثیر انسان است، تعلق انسان به اشیاء است، نه تعلق اشیاء به انسان. اسارت انسان ناشی از مملوکیت اوست و نه (مالکیتش). از این رو برای عامل تعلیم و تربیت، انقلاب اندیشه، ایمان، ایدئولوژی و آزادی معنوی نقش اول را قائل است.)
تا اینجا این دیدگاه نیز همانند دیدگاه دوم به نظر میرسد، اما شهید مطهری به تفاوت این دیدگاه با دیدگاههای دیگر میپردازد:
(ولی این(نظریه) معتقد است که انسان همچنان که ماده محض نیست، روح محض هم نیست، معاش ومعاد توام با یکدیگرند، جسم و روان در یکدیگر تاثیر متقابل دارند، در همان حال که باید با عوامل روحی و روانی تفرقه در پرتو توحید در عبادت و حق پرستی مبارزه کرد، با عوامل تبعیض، بی عدالتیها، محرومیتها، ظلمها، اختناقها، طاغوتها؛ غیرخدا را (رب گرفتن) ها به شدت جنگید.
اسلام چنین منطقی دارد. اسلام که ظهور کرد، در آن واحد به دگرگونی و انقلاب و دو حرکت دست زد. اسلام در آن هنگام که ندای توحید روانی و درونی در پرتو ایمان به خداوند متعال و یگانه پرستی ذات یگانه او را سرداد، فریاد توحید اجتماعی در پرتو جهاد و مبارزه با ناهمواریهای اجتماعی را نیز بلند کرد.)
(این آیه کریمه قرآن که مانند ستاره در آسمان توحید انسانی میدرخشد و همان آیهای است که رسول اکرم در دعوتنامه هایش به سران کشورها میگنجانید، رئالیسم در واقع بینی و همه جانبه نگری اسلام را ارائه میدهد:
(قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا)
بیایید به سوی یک سخن، یک تز، یک حقیقت، که برای همه ما و شما یکسان است و با همه نسبت برابر دارد، نه امتیاز خاصی است برای ما و نه امتیاز خاصی برای شما؛ و آن این که خدای یگانه را بپرستیم و جز او هیچ چیز را نپرستیم.
تا اینجا آیه کریمه به یگانگی بخشیدن به انسانها از راه ایمان واحد و جهت و قبله واحد و ایده آل واحد و به آزادی معنوی رسیدن میپردازد، آن گاه میفرماید:
(و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله)
بعضی از ما انسانها بعضی دیگر را (رب) خود ـ و حال آن که رب همه خداست ـ قرار ندهیم، به ارباب و بنده تجزیه نشویم، بیایید آن گونه رابطههای اجتماعی غلط را که منجر به این گونه تبعیضها میشود قطع کنیم.)
این مقاله تنها تئوری نیست، رهبران اسلام هم در عمل در چنین خطی حرکت میکردند، شهید مطهری از باب نمونه به حکومت علوی اشاره میکند:
(همه میدانیم که علی- علیهالسّلام - پس از عهده دار شدن مسؤولیت، دو کار را وجهه همت و در راس برنامه خود قرار داد؛ یکی پند و اندرز و اصلاح روحیه و اخلاق مردم و بیان معارف الهی که نمونه اش نهج البلاغه است، و دیگر مبارزه با تبعیضات نژادی. علی تنها به اصلاح درون و آزادسازی معنوی قناعت نکرد، همچنان که تنها اصلاحات اجتماعی را کافی ندانست؛ در دو جبهه دست به اصلاح زد. آری این است برنامه اسلام.)
استاد در تبیین مفهوم توحید مینویسد:
(توحید نظری بینش کمال است و توحید عملی (یگانه شدن) انسان است. توحید نظری، دیدن است و توحید عملی، رفتن.)
و درجای دیگر مینویسد:
(از مجموع آنچه گفتیم روشن شد که توحید عملی ـ اعم از توحید عملی فردی و توحید عملی اجتماعی ـ عبارت است از یگانه شدن فرد در جهت یگانه پرستی خدا، و نفی هرگونه پرستش قلبی، هواپرستی، پول پرستی، جاه پرستی و غیره، و یگانه شدن جامعه در جهت یگانه پرستی حق از طریق نفی طاغوتها و تبعیضها و بی عدالتی ها…)
سپس ایشان با استفاده از یک تمثیل زیبا و گویای قرآنی نمونه شخصیت به یکپارچگی رسیده را با نمونه شخصیتی به یکپارچگی نرسیده میسنجد:
(قرآن کریم در سوره مبارکه زمر آیه ۲۹، تفرق و تشتت شخصیت انسان و سرگردانی او و بی توجهی او را در نظام شرک، و متقابلا یگانگی و به وحدت رسیدن و یک جهت شدن در مسیر تکامل و واقع شدن او را در نظام توحیدی چنین بیان میکند:
(ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون ورجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا)
خدا مثلی میآورد، مثل مردی که بنده چند فرد بدخوی ناسازگار است (که هر کدام با خشونت و بدخویی او را به سویی فرمان میدهند) و مردی دیگر که تسلیم یک فرد است؛ آیا این دو مانند یکدیگرند؟
انسان در نظام شرک هر لحظه به سویی و به جانب قطبی کشیده میشود، خسی است بر دریا، موجها هر لحظه او را در جهتی با خود میبرند؛ اما در نظام توحیدی مانند یک کشتی مجهز به دستگاههای راهنمایی است، در یک حرکت منظم و هماهنگ، تحت فرمان مقامی خیرخواه.)
شهید مطهری در یک ارزیابی اجمالی، نظریات ماتریالیستی و ایده آلیستی و رئالیستی را درباره انسان با هم مقایسه میکند و نتیجه میگیرد که تنها انسان اسلام قادر به پرواز به سوی کمال و تعالی است و شخصیت او به (یگانگی) خواهد رسید:
(انسان مدل نظریه ماتریالیستی چون از درون به آزادی نرسیده و تنها تعلقات بیرونی اش بریده شده، مرغ بی بال و پری است که قید و بند ازاو برداشته شده، ولی در اثر بی بال و پربودن قادر به پرواز نیست. اما انسان مدل نظریه ایده آلیستی از درون آزاد است و از بیرون بسته؛ مرغ با بال و پری است که پایش به جسم سنگینی بسته شده است، ولی انسان مدل نظریه رئالیستی مرغ با بال و پری است که هم وسیله پرواز و هم قید و بندهای سنگین از پاهایش برگرفته شده است.)
این فشردهای از دیدگاه شهید مطهری است درباره به یگانگی رسیدن شخصیت انسان، که تعبیری دیگر از تحقق خود واقعی انسان و رسیدن او به کمال در سایه توحید عملی است، که به سلامت فرد و اجتماع میانجامد.
بنیاد شخصیت انسان: اجتماعی بالطبع، دارای احساس اصیل (ما)، و احساس (من) نداشتن، در صورت سلامت انسان (جامعه بی طبقه)
سبب چندگانگی شخصیت: به وجود آمدن مالکیت و احساس (من) به جای احساس (ما) (جامعه طبقاتی)
راه حل: از بین بردن مالکیت، ایجاد جامعه بی طبقه و دوباره (ما) ساختن (من) ها.
سه نظریه درباره تشتت و یکپارچگی شخصیت انسان ایده آلیسم :
بنیاد شخصیت انسان: روح و امور معنوی و اخلاق
سبب چندگانگی شخصیت: مملوکیت انسان و تعلق انسان به اشیاء، (نه تعلق اشیاء به انسان، یعنی مالکیت)
راه حل: اصلاح انسان با آزادسازی انسان از مملوکیت اشیاء، و آزادی دادن به او.
واقع گرایی اسلامی:بنیاد شخصیت انسان: انسان، دارای بعد مادی و روحانی است.
سبب چندگانگی شخصیت: مملوکیت انسان نسبت به اشیاء و بی عدالتی در جامعه
راه حل: آزادسازی انسان از مملوکیت اشیاء، ایجاد عدالت اجتماعی و رفع نیازها، به توحید عملی رسیدن در سایه پرستش موحدانه موجود چند بعدی و سلامت او (انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه)
اگر همان گونه که گفته شد، ملاک انسانیت و تفاوت او با جانداران در ناحیه بینشها (علم) و گرایشها (ایمان) باشد، کمال او نیز به کمال او در این دو بعد وابسته خواهد بود، زیرا انسانیت او وابسته به این دو است….
چنان وانمود میشود که ادیان درباره انسان، فقط به رستگاری او در جهان دیگر میاندیشند و کاری به سلامت روانی او ندارند؛ موضوعی که به خصوص در روان شناسی جدید ـ روان شناسی نیروی سوم، یا روان شناسی سلامت و کمال ـ مطرح است یعنی سلامت و رسیدن به افقهای والاتر انسانی در همین دنیا، که افرادی مثل مزلو، راجرز، آلپورت، فرانکل و… از نظریه پردازان مهم آن بودهاند.
هدف در این مکتب این است که انسان بتواند با (خود) و جهان، و آنچه که اطراف او را فراگرفته است به راحتی کنار بیاید و فشارهای روحی و اجتماعی او را از پا نیندازد و جام زندگی را در کام او پرشرنگ نسازد، و بدین سان با (معنی جویی) در زندگی به (خود شکوفایی) و (زندگی بارور) دست یابد. به بیان دیگر: یک بار هدف، رستگاری و فلاح است و زندگی این دنیا به شدت تحقیر میشود، مثل تعالیم برخی از ادیان موجود، و بار دیگر سخن از سلامتی روانی است، بی هیچ توجهی به رستگاری یا حیات اخروی.
اسلام چگونه انسانی را میخواهد پرورش دهد. آیا همانند برخی ادیان، زندگی این جهانی را تحقیر میکند و هیچ ارزشی برای آن قائل نیست؟ تردیدی نیست که در اسلام، رستگاری انسان و حیات اخروی او هدف نهایی است، و در مقایسه تمام زندگی این دنیا با ساعتی از زندگی آن جهان قابل مقایسه نیست. اما این به معنای بی توجهی به این زندگی نیست، بلکه اسلام، هم رستگاری را به عنوان هدف غایی برای انسان میخواهد و هم سلامت روحی و روانی در این جهان را هدفی ارزشمند تلقی میکند. انسان اسلام چشم به زندگی جاودانه دوخته و خود را برای زندگی مناسب برای رستگاری در آن جهان آماده میکند، اما در این دنیا نیز از برکات آن گونه سلوک و استراتژی حرکت و مبارزه با تمام موانع بهره مند خواهد شد که او را به آرامش روانی، امیدواری و نشاط و تلاش برساند؛ جامعه سالم، زندگی دل انگیز در پرتو ایمان وامید.
شهید مطهری درباره انسان آرمانی اسلام، یا انسان کامل، مباحث گستردهای دارد. کتابهای (هدف زندگی)، (تکامل اجتماعی) و (انسان کامل) یادگارهایی ارزشمند در این باره هستند، و حتی در (تعلیم و تربیت) نیز دغدغه استاد همان تربیت انسان برای کمال است. اما استاد توجه داده است که هدف اسلام از کمال انسان فقط رستگاری اخروی نیست، سلامت روانی و اجتماعی او نیز مورد نظر است. و قرآن برای پیروان خود، افزون بر زندگی جاودانه در سرای دیگر، در زندگی این جهانی نیز سلامت روانی و سلامت اجتماعی را میخواهد و در تعالیم خود در نظر دارد.
ازاین رو هم در آن کتابها وهم در سایر آثار خویش، به ویژه (مقدمهای بر جهان اسلامی) این جنبه را به طور جدی در نظر دارد. به تعبیری روشن تر، انسان سالم قرآنی که او معرفی میکند، در عین حال که به رستگاری میاندیشد، به سلامت فردی و اجتماعی نیز بی توجه نیست، زیرا اقتضای ماهیت انسان که موجودی مادی و معنوی است، پرورش متناسب هر دو بعد است.
شهید با نقل و نقد نظریه فلاسفه، عرفا، مکتب محبت، دیدگاه سوسیالیسم و اگزیستانسیالیسم و مکتب قدرت (و مکتب ضعف) درباره انسان کامل و ایده آل، محدودیتهای این دیدگاه را بر میشمارد و در بررسی نهایی، افزون بر نقدهای ویژه بر هر کدام، نقدی هم دارد که بر همه آن دیدگاهها وارد است، و آن این است که هر کدام از آنها به بخشی از حقیقت توجه داشتهاند؛ فلاسفه فقط بر خرد و خردورزی، عرفا فقط بر تزکیه قلب و عشق، با تحقیر خرد، مکتب قدرت، از سوفسطائیان گرفته تا بیکن و نیچه فقط بر قدرت توانایی آن هم به گونهای محدود، یعنی فقط تسلط بر طبیعت، مکتبهای هندی و مسیحیت فقط بر محبت، سوسیالیسم بر یکپارچگی اجتماعی (و جامعه بی طبقه) و آزادی انسان از قید مالکیت، و اگزیستانسیالیسم فقط بر آزادی انسان تاکید دارند.
اما نظر اسلام به هیچ یک از اینها محدود نمیشود، عقل یکی از محوریترین ارزشها در اسلام است، اما تزکیه و راه دل نیز فراموش نمیشود. اسلام با این که بر محبت تکیه دارد، اما با ستم پذیری نیز سازش ندارد، و انسان از نظر اسلام آن وقت قوی است که علاوه بر صلابت در برابر جبهه بیرونی ناحق، برخود نیز مسلط باشد، و از سویی به نظر اسلام این مالکیت نیست که جامعه انسانی را از هم میبرد و چند پارچه میکند، بلکه مملوکیت انسان در برابر اشیاء است که انسانها را از هم جدا میکند، و برای یکپارچگی باید هم با ستمها و نابرابریهای اجتماعی مبارزه کرد وهم با مملوک اشیاء شدن. آزادی نیز در اسلام، ارزشی والاست، اما این ارزش، ارزشی مقدمهای است، یعنی آزادی (وسیله) است، نه (هدف).
(معلوم شد که اسلام اولا تک ارزشی نیست، چشمی دارد که همه جا را میبیند، آنچه را که فلاسفه گفتهاند، اسلام پیش از فلاسفه گفته است. آنچه را که عرفا دیدهاند اسلام بهتر دیده است. آنچه را که مکتب محبت گفته است، اسلام بیشتر گفته. آنچه را که مکتب قدرت دیده، اسلام بهتر دیده است، و در عین حال نقاط ضعف هیچ یک را ندارد.)
این نظریه، که انسان را در گستره بیشتر و افق والاتری قرار میدهد و در یکی از ابعاد وجودی خلاصه اش نمیکند، برگرفته شده از متن قرآن کریم است. استاد در هنگام سخن از کمال انسان میگوید، کمال هر موجودی متناسب با وجود خود اوست، کمال فرشته غیر از کمال انسان است، سپس آیهای از قرآن را که این نظریه ازآن برداشت شده است بیان میکند:
(تفاوت انسان (با فرشته و حیوان) به دلیل همان ترکیب ذاتش است، که در قرآن آمده است:
(انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه)
ما انسان را از نطفهای آفریدیم که درآن مخلوطهای زیادی وجود دارد.
مقصود این است که استعدادهای زیادی به تعبیر امروز در ژنهای او هست… (انسان را از) نطفهای که مجموعی از مشجها یعنی استعدادهای گوناگون و ترکیبات گوناگون است خلق کردیم….
بنابراین، از این بیان قرآن معلوم میشود که کمال انسان به دلیل همین (امشاج بودن)، با کمال فرشته فرق میکند.)
شهید با چنین درکی روشن از قرآن کریم درباره انسان، دیدگاههای افراطی و تفریطی درباره انسان را نقل میکند و آنها را بیشتر مانند کاریکاتور میداند تا تصویری کامل از انسان، به همین دلیل به بعد روانی و اجتماعی، دنیایی و آخرتی زندگی انسان تکیه میکند و کمال و سلامت انسان را در گرو (تعادل) و (توازن) رشد هر دو بعد میداند:
(کمال انسان در تعادل و توازن اوست، یعنی انسان با داشتن این همه استعدادهای گوناگون ـ هر استعدادی که میخواهد باشد ـ آن وقت انسان کامل است که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل و معطل نگذارد و همه را در یک وضع متعادل و متوازن، همراه هم رشد دهد که علما میگویند اساسا حقیقت عدل به (توازن) و (هماهنگی) بر میگردد، مقصود از هماهنگی در اینجا این است که در عین این که همه استعدادهای انسان رشد میکند، رشد هماهنگ باشد.)
شهید سپس نمونههایی از افراط و تفریط در رشد یک ارزش خاص را در جامعه یا افراد به طور گسترده ذکر میکند. از جمله گرایش افراطی به ارزش عبادت بدون در نظر داشتن ابعاد دیگر، یا (خدمت به خلق) یا (آزادی) و یا عشق به تعبیر متصوفه را که اگر چه هر کدام بی تردید ارزش است، اما فراموش کردن ابعاد دیگر یعنی رشد یک سویه.
استاد شهید با نشان دادن منطق قرآن و نمونهای مانند ابراهیم- علیهالسّلام - و منطق نهج البلاغه و همه بعدی بودن امام علی- علیهالسّلام -، انسان کامل و همه جانبه اسلام و قرآن را معرفی میکند.
با توجه به آنچه گفته شد انسان کامل از دیدگاه ایشان، انسان سالم با دیدگاه روان شناختی نیز هست. یعنی رستگاری، سلامت روانی وجامعه سالم را با هم در نظر دارد. و اینها همه در سایه بندگی و ایمان خالص، ستم ستیزی درجامعه وبهره گیری درست و هماهنگ از تمام نیروهای خدادادی خود، و از راه تعالی و رشد روحی و روانی خود و خدمت به خلق خدا، و در پرتو ایمان و اخلاص ممکن است. با تفکر و تعقل، درک و عشق، محبت به انسانها و توانایی رویارویی با ستم و فساد، و نیز نیروی کنترل غرائز خویش و راهنمایی آنها به سوی ارضای صحیح و منطقی.
استاد شهید آن گاه با سربلندی این دیدگاه کامل را درباره انسان سالم و کامل، دلیل حقانیت و الهی بودن اسلام میشمارد:
(منطق بسیار مشخص و بسیار روشن به ما نشان میدهد که اسلام مکتب جامع و کامل است. اینهاست که به ما ثابت میکند اسلام از طرف خداست.)
از سویی همین جامعیت و کمال دیدگاه اسلام درباره انسان و ارزشهای انسانی، دلیل حقانیت نبوت حضرت محمد بن عبدالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز هست:
(مگر نه این است که این مکتبهایی را که گفتیم، همه را نوابغ درجه اول دنیا گفتهاند و ارائه دادهاند، ولی میبینیم همگی در مقابل مکتب اسلام رنگ میبازند. پیغمبر هر چه نابغه بود ـ تازه نابغهای که به مکتب نرفت و خط ننوشت ـ محال و ممتنع بود که یک مغز خودش بتواند این گونه حرف بزند. معلوم است که از ما فوق قدرت انسانها الهام گرفته است و واقعا از ناحیه خداست. این مکتب بر تمام مکتبهای دیگر میچربد؛ با مقایسه اسلام با مکتبهای دیگر است که ارزش این مکتب ـ آن چنان که باید و شاید روشن میشود.)
احترام انسان؛
آرزوهای انسان؛
اجل انسان (قرآن)