بابریان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بابُریان، (یاگورکانیان /تیموریان هند)
خاندان ترک نژاد مسلمان که از ۹۳۲ تا ۱۲۴۷ بر
افغانستان و
هندوستان حکومت کردند.
این
خاندان به سبب انتساب به
تیمور، در
منابع اروپایی، «
مغولان هند» خوانده شده اند.
پایه گذار این سلسله،
بابر، فرزند عمرشیخ، ترک جغتایی بود.
او به سبب درگیریهای داخلی با خانه اش ناگزیر به ترک
قندهار شد و به سبب قدرت گرفتن
خان اوزبک و حمله های او به قندهار و اطراف آنجا از ۹۰۳ تا ۹۱۰ در جایی قرار نداشت تا اینکه در ۹۱۰ به
کابل رفت اما
حاکم آنجا، شجاع بیگ که دست نشانده سلطان حسین بایقرا بود، او را به
شهر راه نداد، از اینرو
بابر از سلطان حسین درخواست کمک کرد.
سلطان حسین نیز از شجاع بیگ خواست تا کابل را به
بابر واگذارد و از همین زمان بود که
بابر توانست در ۹۱۳ با کمک
شاه اسماعیل صفوی،
سمرقند را تسخیر کند و تا ۹۳۵ حکومتش را تا
هندوستان گسترش دهد.
پس از
بابر، در ۹۳۶ همایون به
حکومت رسید که از سویی با برادرانش، بویژه، کامران میرزا،
حاکم کابل و قندهار، و از سویی دیگر با شیرخان (شیرشاه) سوری، گرفتار دشمنیها و نبردهای مداوم بود.
همایون در این نبردها شکست خورد و در ۹۵۱ به دربار شاه طهماسب صفوی پناه برد و قلمرو
بابریان به دست سوریها افتاد.
در ۹۶۲، همایون، با یاری
شاه صفوی دوباره کابل را
تصرف کرد و سپس بر
پنجاب، دهلی تسلط یافت، اما اندکی بعد درگذشت و اکبر (حک :۹۶۳ـ۱۰۱۴)، پسر چهارده ساله اش از همسر ایرانی او، حمیده بانو بیگم، جانشین پدر شد.
در زمان اکبر،
حکومت بابریان به بالاترین درج اعتبار رسید.
در آغاز، بیرام خان ـ که
شیعی مذهب بود ـ سرپرستی اکبر را به عهده گرفت؛ و این در درباری که بیشتر سنی بودند، موجب تنش شد.
گویا، به همین سبب، اکبر در ۹۶۸ او را برکنار کرد و خود زمام امور را به دست گرفت.
پس از چندی، بر لودیها پیروز شد و سرزمینهای از دست رفته را به دست آورد؛ سپس پایتخت را از
دهلی به آگره منتقل کرد.
او در فاصل ۹۷۱ تا ۹۸۴، گجرات، راجپوت و بنگال را تسخیر کرد و به یاری ابوالفضل، وزیرش، شورشهای آن نواحی را فرونشاند و نظم را بر قرار ساخت.
با درگذشت داودخان کررانی، بنگال که منطق بیطرفی میان قلمرو
بابریان و سرزمین دکن بود، ضمیم هند شد.
بدین ترتیب، در زمان اکبر هند به بیشترین حد وسعت خود رسید.
او برای
حکومت بر چنین سرزمین وسیعی قانونهای جدیدی وضع، و هند را به پانزده ایالت تقسیم کرد.
اکبر در دور حکمرانی اش، رفتار پسندیده ای داشت.
او که از سواد خواندن و نوشتن بی بهره بود، دربار خود را محل آمد و شد
ادیبان و
عالمان کرد و بتدریج تحت تأثیر وزیرانش، ابوالفضل و برادر او فیضی، همچنین براثر نفوذ افکار اروپاییان در دربار هند نوعی تسامح دینی پیدا کرد که برخی آن را کنار نهادن
اسلام تلقی کردند، و به شورشهایی دست یازیدند که اکبر آنها را فرونشاند، و سرانجام، در ۹۹۰ دین الهی خود را اعلام کرد.
اکبر در سالهای ۹۹۴ تا ۱۰۱۰ با تصرف شهرهای خاندیش، اوریسه، برار، احمد نگر و دَسیرگَرْه، قلمرو خود را گسترش داد و بالاخره در ۱۰۱۴ درگذشت و در قری سِکندرَه، در جوار آگره، به خاک سپرده شد.
پس از اکبر، پسر بزرگش جهانگیر که در زمان پدر ادعای
سلطنت داشت، بر تخت نشست.
او در آغاز گرفتار ادعای پسرش، خسرو، برای تاج و تخت شد، اما براو
تسلط یافت.
سپس شورش
سیکها را با کشتن رهبر آنان، گورُارجن سینگه، فرونشاند و همین عمل،
کینه سیکها را نسبت به
پادشاهان بابری برانگیخت.
در طول حکمرانی جهانگیر، برخی از ایالتها از هند جداشدند؛ غلامی حبشی، به نام ملک عنبر، احمدنگر را تسخیر کرد.
بعضی از شهرهای دکن نیز از دست رفت.
در همین زمان، به دلیل ادعای
ایران بر قندهار، جهانگیر ناگزیر در کابل اقامت گزید.
در ۱۰۳۰، خرم، ملقب به شاه جهان، برخی از ایالتها را دوباره تصرف کرد؛ اما سال بعد که
شاه عباس قندهار را تسخیر کرد، شاه جهان از فرمان پدر، مبنی بربازگرداندن این شهر، سرپیچید و آشکارا ادعای سلطنت کرد.
جهانگیر قدرت اکبر را نداشت و تحت نفوذ همسر ایرانیش، نُور جهان بود که بتدریج سررشته
حکومت را به دست گرفت و خانواده و نزدیکان ایرانیش را در امور مملکتی
هند دخالت داد و در زمان او بسیاری از رجال ایرانی به هند رفتند و به مناصب مهمی در دربار
بابریان رسیدند با مرگ جهانگیر در ۱۰۳۷، شاه جهان به سلطنت رسید.
او که از آغاز گرفتار کشمکشهای داخلی با برادران بود، شورش خان جهان سوری، نایب السلطن دکن، و شورش مراتههها را سرکوب کرد و در ۱۰۴۵ با بیجاپور پیمان
صلح بست.
سپس اورنگ زیب را فرمانده کل و نایب السلطن دکن کرد و برای پس گرفتن قندهار و بلخ، به لشکرکشی بی ثمری دست زد.
بیماری شاه جهان در ۱۰۶۷ موجب بروز کشمکش میان پسران او شد، تا اینکه اورنگ زیب، ملقب به عالمگیر (حک :۱۰۶۸ـ۱۱۱۸) برتخت نشست.
اما پیش از آن، شیواجی، رهبر مراتهه ها، دکن را غارت کرد؛ گرچه در ۱۰۷۶ تسلیم
بابریان شد.
در ۱۰۸۲، هنگامی که اورنگ زیب شورشهای یوسف را در حسن آباد سرکوب میکرد، شیواجی باردیگر دکن را تاراج و اعلام
استقلال کرد.
در ۱۰۹۳، اورنگ زیب، به دکن بازگشت و ۲۵ سال در آنجا گرفتار
جنگ و گریز بود، تا سرانجام دکن را به قلمرو
بابریان بازگرداند اما اورنگ زیب به دلیل تحت فشار قراردادن شیعهها و هندیها و با کنار گذاشتن رجال ایرانی از مناصب مهم دولتی پایه های حکومتش را ضعیف کرد و در هند و به ویژه ایالات جنوبی آن اغتشاشات بسیاری روی داد.
از همین دوره، قدرت پادشاهان
بابری، به دلیل جنگهای طولانی و صرف هزینه های زیاد، روبه کاهش گذاشت.
اورنگ زیب در ۱۱۱۸ در اورنگ آباد درگذشت و پسرش محمدمعظم، ملقب به شاه عالم بهادرشاه (حک :۱۱۱۸ـ۱۱۲۴) برتخت نشست، در طول پنج سال حکومتش، از نفوذ
بابریان بشدت کاسته شد؛ زیرا از یکسو در ۱۱۲۰، گوویند سینگه، رهبر سیکها و حامی بهادرشاه درگذشت، و از سوی دیگر به دلیل گرایشهای شیعی بهادرشاه، خشم مسلمانان شمال هند را برانگیخت.
با
مرگ او در ۱۱۲۴
حکومت بابریان تقریباً از هم پاشید.
فرخ سیر، برادرزاده اورنگ زیب، جهاندارشاه ـ پسر و جانشین بهادر شاه ـ را کشت و خود
حاکم دهلی شد.
امّا
حکومت او نیز دوامی نداشت و پس از چندی کشته شد.
در این هنگام، حکومتهای مستقل محلی بتدریج برقدرت خود افزودند.
محمدشاه باکمک سیدها (
سادات) که بیشترین نفوذ را داشتند، به
سلطنت رسید (۱۱۳۱ـ۱۱۶۷)، اما
حکومت او هم گرفتار نابسامانیهای داخلی شد.
ازینرو محمدشاه به همراهی چن نظام الدین آصف جاه و برهان الملک، سردار ایرانی تبار محمد شاه، ساداتها را سرکوب کردند اما
حکومت او نیز دیری نپایید، زیرا در همین زمان بر مراتههها بر مالوه تسلط یافته، و دهلی را به خطر انداخته بودند.
در همین زمان،
نادرشاه به
هند حمله کرد و برهان الملک و خان دوران به مقابله او رفت اما کاری از پیش نبرد و نادرشاه پس از تسخیر
دهلی، محمدشاه را برسلطنت ابقا کرد و به
ایران بازگشت.
بدین ترتیب،
بابریان دیگر نتوانستند
حکومت مستقلی داشته باشند.
پس از کشته شدن نادر، احمد دُرّانی در
کابل قدرت یافت و در ۱۱۷۰ به
هند لشکر کشید، مراتههها را درهم شکست و پنجاب، مُلتان و دهلی را تصرف کرد.
از ۱۱۶۷ تا ۱۲۲۱، تنی چند از
بابریان به سلطنت رسیدند که دور حکومتشان کوتاه بود، سرانجام انگلیسیان که از چندی پیش به هند رخنه کرده بودند، قدرت را به دست گرفتند و پس از سرکوب حکومتهای محلی، به حکمرانی
بابریان پایان دادند.
فرمانروایان
بابری هند عبارت بودند از:
ظهیرالدین بابر؛
همایون شاه؛
اکبرشاه؛ جهانگیر؛
شاه جهان؛
اورنگ زیب؛ شاه عالم (
بهادرشاه)؛
جهاندار؛
فرخ سیر؛
شمس الدین رفیع؛
شاه جهان دوم؛
محمدشاه روشن اختر؛
احمدبهادر؛
عالمگیردوم؛
شاه عالم دوم /برمن پیج؛
محمداکبر دوم؛ بهادرشاه دوم.
بابریان،
عثمانیان و
صفویان ، سه قدرت عمده اسلامی در سده های دهم و یازدهم بودند.
همین زمان
ازبکان نیز در
آسیای مرکزی نیرو گرفته بودند و گاهگاهی به مرزهای دولتهای صفوی و
بابری یورش میبردند.
مهمترین مسئله در مناسباتِ صفویان و
بابریان، نخست موضوع تسلط بر
قندهار بود که از لحاظ سوق الجیشی اهمیت خاصی داشت؛ سپس نزدیکی صفویان با پادشاهان شیعی مذهب دکن.
روابط
ایران و
هند از زمان
شاه سلطان حسین بایقرا و سپس
شاه اسماعیل اول آغاز میشود.
بابر با حمایت سلطان حسین بایقرا و سپس شاه اسماعیل اول به
حکومت هند رسید.
در زمان
بابر، دو هیئت سفارت، برای اعلام خبر پیروزی ایرانیان بر ازبکان، از سوی شاه طهماسب به دربار هند رفتند؛ و یک هیئت نیز از طرف
بابر برای ابراز خرسندی او از پیروزی ایرانیان به دربار ایران آمد.
در زمان همایون، مناسبات دوپادشاهی صمیمانه تر شد؛ زیرا همایون که پس از شکست از شیرشاه سوری (حک :۹۴۷ـ۹۵۲) به ایران پناهنده شده بود، تحت حمایت
شاه طهماسب قرار گرفت و حتی به یاری او قندهار را بازپس گرفت.
آنگاه، بنابه قرارداد با شاه طهماسب، قلع قندهار را به فرماندهی ایرانی واگذار کرد.
همایون در طول ده سال باقیمانده از زندگی پرتلاطم خود ـ از هنگام بازگشت به پادشاهی در
دهلی تا
مرگ ناگهانیش ـ مناسبات حسن خود را با شاه طهماسب حفظ کرد و
سفیران زیادی میان آنان رد و بدل شد.
اکبر نیز طی سلطنت طولانی خود، با چهار پادشاه صفوی مناسباتی داشت که مهمترین آنان شاه طهماسب و شاه عباس اول بودند.
پس از درگذشت همایون، شاه طهماسب باردیگر بر قلع قندهار دست یافت و اکبر که توان نگهداری
قلعه را نداشت بناچار تسلیم شد، اما این اقدام، اکبر را به حدی آزرد که تا هنگام سلطنت
شاه عباس اول با دربار صفوی هیچگونه مناسباتی برقرار نکرد.
شاه عباس به سبب تهدید مرزهای شمال شرقی ایران از سوی ازبکان و مرزهای غربی از طرف عثمانیها با اکبر روابط نزدیکتری برقرار کرد.
به همین سبب هیئتی به دربار او فرستاد که ثمری نداشت؛ زیرا چپاول
خراسان به دست ازبکان اکبر را نگران نمیکرد.
اما همو تا مدتها پیشنهاد عبدالله خان ازبک را، مبنی بر حمله به
ایران ، نمی پذیرفت؛ زیرا میدانست نتیجه ای نخواهد داشت و تنها هنگامی به این کار رضایت داد که از سویی در صدد برانداختن
حکومت عبدالله خان برآمد و از سوی دیگر به فکر تسخیر دوباره قندهار افتاد.
در همین هنگام (۹۸۵) قلعه داران ایرانی قندهار، قلعه را به فرستادگان اکبر تسلیم کردند، زیرا میدانستند که توانایی رویارویی با ازبکان را ندارند و شاه صفوی نیز از ایشان حمایت نخواهد کرد.
پس از این رویداد، اکبر هیئتی به دربارشاه عباس فرستاد که نخستین هیئت اعزامی
بابریان، پس از گذشت چهاردهه، به ایران بود.
شاه عباس نیز در برابر
تصرف قندهار واکنشی نشان نداد؛ زیرا، به سبب یورشهای ازبکان به خراسان، به مناسبات دوستانه بااکبر نیاز داشت.
اما این مناسبات پس از چندی به سردی گرایید؛ زیرا با درگذشت عبدالله خان، شاه عباس آسوده خاطر شد و بار دیگر در صدد تسخیر قندهار برآمد.
با جلوس جهانگیر، شاه عباس لشگرکشی بی ثمری به قندهار کرد و پس از آن کوشید تا مناسبات دوستانه ای با دربارهند برقرار کند.
او طی سلطنت طولانی خود، هیئت سفرای بسیاری به هند فرستاد که هدف آنها بیشتر تأمین منافع ایران در قندهار بود.
دوستی جهانگیر با
شاه عباس چنان اعتمادی در جهانگیر برانگیخت که هنگام لشکرکشی شاه عباس به قندهار تنها سیصد سرباز هندی از چنین قلع مهمی نگهبانی میکردند.
شاه جهان با آمیزه ای از لیاقت،
جاه طلبی و قدرت، سیاست خارجی مؤثری را پیش برد.
او که یک
سال پیش از
مرگ شاه عباس اول برتخت نشسته بود، در سیاست خارجی سه هدف اساسی را دنبال میکرد: نخست بازپس گیری قندهار، سپس احیای قدرت خاندانش در توران، سرزمین نیاکانش، و سرانجام برقراری اقتدارش در دکن و برهم زدن اتحاد آن با
ایران .
در واقع، تدبیر او این بود که در حمله به
توران،
ایران را و هنگام تسخیر قندهار، توران را بیطرف نگه دارد، و برای این کار هیئت سفرایی به هردو طرف گسیل داشت.
از آنجا که
شاه صفی اول چندان توجهی به
سیاست خارجی نداشت، شاه جهان براثر تبانی با علی مردان خان، فرمانده ایرانیِ قلعه قندهار، توانست آنجا را بازپس گیرد و برای توجیه این کار، سفیری به دربار صفوی فرستاد که اقبالی نداشت.
شاه جهان در ۱۰۵۹ حمل بی نتیجه ای به بلخ کرد که شاه عباس دوم با استفاده از این فرصت موفق شد قندهار را پس بگیرد.
اورنگ زیب که پس از منازعات طولانی بر سر جانشینی، به
حکومت رسیده بود، از تسخیر قندهار چشم پوشید، و به همین سبب، توانست با شاه عباس دوم مناسبات حسنه برقرار کند او سفیری به دربار صفوی فرستاد اما پس از چندی، سفیر او از دربار ایران رانده شد و شاه صفوی نامه ای توهین آمیز برای اورنگ زیب فرستاد.
ناخرسندی شاه صفوی تا بدانجا بود که در صدد تسخیرهند برآمد، اما در همین زمان در
خراسان درگذشت.
سبب این دگرگونی حال شاه معلوم نشد؛ یا از
سفیر خطایی سرزده بود و یا اینکه شاه گرفتار اوهام شده بود به هرحال، تا پایان حکمرانی شاه عباس دوم، دو
کشور رابطه ای نداشتند و از آن پس نیز مناسبات
بابریان و صفویان تیره شد؛ و عامل عمد این تیرگی مسئل قندهار بود در ۱۱۲۱ ایرانیان به دلیل جانبداری میرویس، فرمانده افغانی قندهار، از
پادشاهان بابری ،
قندهار را از دست دادند؛ و این، همزمان بافروپاشی قدرت
صفویان و
بابریان بود و دو خاندان در وضعی نبودند که بتوانند به یاری یکدیگر بشتابند.
به هر حال این رویدادها زمینه را برای قدرت گیری افغانها و حمل آنان به ایران آماده ساخت.
در دور سلطنت
سلیم اول ۹۱۸ـ۹۲۶) و سلیمان کبیر (۹۲۶ـ۹۷۴) نفوذ عثمانی ها در
اقیانوس هند گسترش یافت، اما افزایش قدرت دریایی پرتغالیها در همان ناحیه از نفوذ آنان کاست.
درزمان اکبر دو امپراتوری رابطه ای نداشتند، تنها شاه جهان یک هیئت سفارتی مهم به دربار عثمانی فرستاد، با این هدف که برضد
صفویان شیعی ، اتحادی سنی پدیدآورد.
اورنگ زیب نیز؛ بویژه پس از شکست عثمانیها از اروپاییان، توجه اندکی به برقراری مناسبات با عثمانیها داشت.
در حمل نادر به هند، محمدشاه کوشید باب مذاکرات تازه ای را با دربار عثمانی بگشاید به نتیجه ای نرسید.
به طورکلی، عثمانیها و
بابریان به سبب دوری دو کشور از یکدیگر و لزوم زمان طولانی برای تبادل سفیر نتوانستند مناسبات سیاسی برقرار کنند.
وجود دیوان متمرکز و سازمان یافته، جنب درخشانی از
حکومت بابریان محسوب میشود که در واقع بنیانگذار آن اکبر بود.
او
هند را به صوبه (استان) هایی تقسیم کرد که هر کدام «صوبه داری» (
حاکمی) نظارت میکرد.
قدرت
حاکم را صاحب منصبی دیوانی، چون «بخشی» و «صدر»، محدود میکرد.
آنان نیز از وزیرانِ خود در مرکز، تبعیت میکردند.
این
وزیران را خود اکبر بر می گزید.
مسئول دیوان علی یا رئیس تشکیلات مالیه بتدریج مهمترین وزیر میشد.
او بر عواید سلطان و درآمد املاک شخصی وی (خالصه) نظارت میکرد و عهده دار پرداخت تمامی هزینهها بود.
پیش از سد دوازدهم هیچیک از منصبهای عالی موروثی نبود.
منصبداران
بابری حقوق خود را نقدی یا جنسی و یا به صورت بخشی از زمینهایی که مأمور گردآوری عواید و مالیاتهای آن بودند، دریافت میکردند.
این نوع واگذاری زمین به «جاگیر» یا «تنخواه جاگیر» (تیول، اقطاع) معروف شد و دارند جاگیر را «جاگیردار» می گفتند.
جاگیرها انتقال پذیر بودند و برای جلوگیری از فزونی نفوذ اشراف و
فرماندهان نظامی ، کسی نمیتوانست جاگیری را برای مدت طولانی در اختیار داشته باشد.
حاکم و وزیرانش بر قدرت جاگیرداران نظارت میکردند.
نظام جاگیرداری تا اواسط سلطنت اورنگ زیب، شکل سنتی خود را حفظ کرد، اما در این دوره براثر جنگهای مداوم با دکن، نابسامانی دیوان و غیبت پادشاه از شمال هند، نظام پیچید تعیین جاگیرها به سستی گرایید.
برنیه، جهانگرد فرانسوی، یکی از دلایل شکست
حکومت بابریان را همین نظام انتقال جاگیرها دانسته است؛ زیرا جاگیردار که بهطور مداوم صاحب جاگیر نبود، می کوشید تا از موقعیت موقتی خود تا حدی غیرمعمول بهره برداری کند که این امر به غارت کشور میانجامید.
قدرت گرفتن زمینداران نیز در تضعیف جاگیردارها نقش اساسی داشت.
زمیندارها، رؤسای گوناگون خراجگزار و «راجپوت» های خودمختار بودند و کسی جز سلطان نمیتوانست آنان را برکنار یا منصوب کند.
زمیندار، مأمور جمع آوری مالیاتِ زمینهایی بود که
حکومت به او میسپرد و باید اجاره بهای زمین را به
حاکم میپرداخت.
جاگیردارها گاه با مخالفتهای شدیدِ زمیندارها روبرو میشد، زیرا برآورد سنگین مالیاتی میتوانست زمیندارها را از درآمدشان محروم کند.
اشراف
بابری طبقه ای خاص بودند و
ثروت و
وراثت دو عامل مهم برای قرار گرفتن در این طبقه بود.
برای مردم عادی، هرقدر هم شایستگی داشتند ورود به این طبقه ناممکن بود.
از اواسط دور
بابری به بعد، اشراف مهاجرایرانی و ازبک، از حیث نفوذ براشراف محلی پیشی گرفتند، زیرا امتیازهای ایشان باید در حدی بود که آنان را به
خیانت به موطن اصلی و خدمت به سلاطین جدید وامی داشت.
تقریباً تمامی منصبداران دکنی از جمله بیجاپوریها، حیدرآبادیها و مراتههها به این طبقه تعلق داشتند دیوانیان هند ـ که از
اشراف شمرده نمیشدند ـ به کاستهای، کهتریان، کِشتربهها و ناگربرهمنها تعلق داشتند.
گاه
فقیهان ،
متکلمان و
ادیبان ، از جمله ابوالفضل، وزیر اکبر، به منصبهای درباری دست مییافتند.
ظاهراً هدف اصلی اکبر از درآمیختن عناصر گوناگون
مذهبی و
اجتماعی و سیاستِ «صلح کامل»، به خدمت در آوردن پیروان عقاید مذهبی گوناگونِ سنی،
شیعه و
هندو و متوقف کردن اختلافهای فرقه ای آنان و در نتیجه متمرکز ساختن نیروی ایشان، درخدمت به سلطنت
بابری بود.
در بخشهایی از قلمرو
بابریان که امنیت برقراربود، تجارت نیز رونق داشت.
تجارت خارجی که از راه زمین صورت میگرفت، تقریباً به دو راه کاروانی در مسیر غرب به سوی
کابل و
قندهار محدود میشد؛ هرچند مناسبات
بازرگانی اندکی با تبت نیز برقرار بود.
بندر گجرات در هند با
دریای سرخ ،
خلیج فارس و شرق
افریقا ، ارتباط دریایی داشت و تجارت از این مسیر پررونقتر بود اما مسیرهای دریایی به سوماترا و مالاکا و نقاط شرقی در مقیاس محدودتری فعال بود.
در سد شانزدهم پرتغالیها توانستند بر تمام راههای دریایی هند با سایر نقاط جهان نطارت کنند، امّا پس از گذشت یک سده، با تأسیس
کمپانی هند شرقی انگلیس، از نفوذ پرتغالیها کاسته و بتدریج نفوذ کمپانی در شبه قاره فراگیر شد.
اما با شورش هندیان (۱۸۵۸) کمپانی امتیاز خود را از دست داد و سپس منحل شد.
هلندیها برای مدتی در عرص تجارت خارجی هند
بابری فعال بودند اما آنان نیز بتدریج توسط انگلیسها از صحنه بیرون رانده شدند و تلاش خود را درشرق دور متمرکز ساختند فرانسویان هم در قرن هفدهم به سوی هند جلب شدند اما آنان نیز در رقابت با انگلیسها در قرن بعد، عرصه را بیشتر در اختیار انگلیسها قرار دادند.
داد و ستد هند با
اروپا بیشتر براساس صدور
ابریشم ، انواع
پارچه و
ادویه و ورود
طلا و
نقره بود.
آنان از اروپاییان خرید کمی داشتند که به
صنایع فلزی و اشیای تجملّی منحصر میشد.
اروپاییان، برای این حجم مبادله قادر به پرداخت پول نبودند و به همین سبب از
چین و
ژاپن ، طلا و نقره به
هند واریز میکردند؛ و این ویژگی تجارت میان آن دو بود.
مراکز عمد تجاری هند دور
بابری بهروچ، احمدآباد، درگجرات؛ برهانپور، آگره و دهلی و سپس در شرق بیهار، اوریسه و بنگال بود.
هنگامی که از
زندگی دینی دور
بابریان سخن میرود، بیش از همه، دین الهی اکبر برجسته مینماید او به وحدت عقاید دینی گوناگون معتقد بود که اگر
ارتداد آشکاری از
اسلام شمرده نشود دست کم رفض و
بدعت محسوب میشود.
گرچه برخی آن را نوعی «جامع سرّی» عرفانی با عده کمی از برگزیدگان وابسته به دربار دانسته اند.
هنگامی که
بابریان در هند مستقر شدند،
افکار مبتنی بر
مهدویت در هند نفوذ فوق العاده ای داشت اما توجه بابربه فرقه
نقشبندیه سبب شد که آنان در هند نفوذ بسیاری به دست آورند.
از سوی دیگر، اسلام در هند همواره دوچهره داشته است که یکی را میتوان اسلام
عارفان هندی مشرب و دیگری را اسلام
اهل تسنن نامید.
این دو گرایش در برخورد میان افکار آرمانی اکبر و آرای نقشبندیان در اوایل قرن یازدهم آشکار شد و در مناقشات میان دو نو اکبر، داراشکوه و اورنگ زیب، در نیمه دوم همان قرن به اوج خود رسید.
داراشکوه کوشید اسلام عارفانه و برگرفته از آرای
ابن عربی را در هند رواج دهد، اما درنبرد با برادر کشته شد و
تسنن حدود نیم قرن در هند رونق گرفت و سبب آزردگی صوفیان، شیعیان و هندوان شد.
در این دوره، میان گروههای سنی و شیعه برخوردهایی به وجود آمد که دلیل آن ظاهراً جریان مداوم مهاجرت اشراف شیعی ایرانی بویژه پس از
ازدواج جهانگیر با نورجهان، بود و سبب ازدیاد نفوذ آنان در سپاه و دربار میشد.
از سوی دیگر
فقیهان نزدیک به فرق نقشبندیه نیز بهطور گسترده ای با
تشیع مبارزه میکردند.
بدینسان در اواخر دور
بابریان، وضع مسلمانان، به سبب اختلافهای فرقه ای، رو به وخامت نهاد.
درهمین زمان، جهانگیر و اورنگ زیب بینش تسامح گرای اکبر را نسبت به
سیکها رها کردند و درگیری سیکهای پنجاب با
مسلمانان آغاز شد.
سیکها با تشکیل انجمن اخوت با دیدگاههای عرفانی به نیروهای مسلح تبدیل شدند و به رویارویی با پادشاهان
بابری شتافتند.
حمل نادر و سپس افغانها به هند به اختلاف میان مسلمانان دامن زد.
در آخرین دهه های
حکومت بابریان،
حاکم نشین اودَه نمایند قدرت مستقر شیعیان بود و آرمانهای نقشبندیان و طریق محمدیه در
دهلی به حیات خود ادامه میداد.
سپس نفوذ فزایند
انگلستان در زندگی هندیها، بر وخامت وضع
اقتصادی و
سیاسی مسلمانان افزود.
گرچه از علاق
بابر به
نقاشی سخن رفته است، چون دانسته نیست که او نقاشانی به خدمت گرفته باشد، باید همایون را نخستین حامی نقاشان دور
بابری به شمار آورد.
او در روزهای پناهندگی به
دربار صفوی ، نقاشی را فراگرفت و به جلب ن
قاشان ایرانی علاقمند گردید ظاهراً میرسید علی و خواجه عبدالصمد به همایون آموزش نقاشی داده اند.
در ۹۵۶ هنگام اقامت در
کابل گرد او را نقاشانی گرفتند که بعدها مهمترین چهره های مکتب نقاشی
بابری شدند.
مشهورترین نقاشان این دوره، میرمنصور، مولانا دوست و مولانا درویش محمد بودند.
در دور اکبر، نخست سبک نقاشی کابلی برگرفته از مکتب صفوی، رواج داشت، اما پس از چندی تحت تأثیر نقاشی هندی و اروپایی دگرگون شد اکبر نیز از میرسید علی و عبدالصمد تعلیم نقاشی گرفت و نگارخان سلطنتی تا سفر میرسید علی به
مکه ، احتمالاً ۹۷۹، زیر نظر مستقیم او اداره میشد سپس عبدالصمد آنجا را اداره کرد.
بزرگترین اثر نقاشی بازمانده از این دوره حمزه نامه، با ۱۴۰۰ تصویر، و سپس مجموعه تصاویر خمس نظامی، طوطی نامه، و گلستان است.
از اواسط دور اکبر، آثار بزرگی در نقاشی پدید آمد.
کار گروهی نقاشان بر روی یک اثر و چهره نگاری افراد، از ویژگیهای نقاشی این دوره بود در آیین اکبری از نقاشی این دوره سخن رفته است.
یکی از مهمترین آثار این دوره، تصاویر خاندان
بابریان هند، و نقاشیهایی در نسخ
دیوان انوری و
دیوان حافظ است.
در زمان جهانگیر، نقاشان افزون بر چهره نگاری، به نقاشی رویدادهای روزمره نیز پرداختند.
جهانگیر که مانند نیاکانش ذوق نقاشی داشت، بویژه به طبیعت و پرندگان علاقمند بود و به همین مناسبت نقاشیهای زیبایی از حیوانها و
پرندگان از این دوره برجای مانده است.
مهمترین آثار این دوره مجموعه نقاشیهای نسخه ای از دیوان
حسن دهلوی ، حال نامه و گلستان است.
معماری در دور
بابری از گوناگونی خاصی برخوردار بود و سلاطین
بابری بر نضج گرفتن گون خاصی از
معماری نظارت مستقیم داشتند.
سبک معماریِ این دوره برگرفته از معماری آسیای مرکزی، هندی، ایرانی و اروپایی بود.
ارزیابی معماری اولی دور
بابر، که تقلیدی از
معماری تیموریان بود، به دلیل اختلاف میان توصیفهای
بابر از این سبک با عمارتهای به جامانده از آن زمان، دشوار است.
گرچه اوبه بنیانگذار باغها معروف است، آثار به جامانده از دوره او مسجدهای سَنَبهل، آیودهیا و پانی پَت است.
در دور همایون، نخست معماری متأثر از معماری دوره تیموری بود چنانکه مسجد کَچپوره در آگره که بانمازخانه قَرشی در جنوب غربی
سمرقند تشابهاتی دارد، نمون معماری این دوره است.
پس از چندی، عناصر معماری تیموری با سنتهای محلی در آمیخت و از سنگ ماس قرمز در تزیینات و نمای ساختمانها استفاده شد.
قلع پُرانا در دهلی، که در ۹۳۹ به دستور همایون ساخته شد، چنین نمایی دارد.
در عهد همایون، به دلیل اقامت طولانیش در ایران نفوذ معماری ایرانی در هند آشکارتر شد، اما در زمان اکبر این نفوذ کاهش یافت و معماری
بابری ویژگیهای خود را به دست آورد.
در این هنگام، به دلیل هنردوستی اکبر، هنرمندان بیشماری از سراسر هند به دربار او رفتند و همین باعث شد که معماری جنبه ای تلفیقی پیدا کند.
سبک تیموری در ساختن بناهای طاقدار، آرامگاهها، کاخهای شخصی، گرمابهها و کاروانسراها به کار میرفت.
آرامگاه همایون، نخستین بنای بزرگ عهد اکبری، به این سبک است.
به طور کلی آرامگاههای سلطنتی به صورت بناهای طاقدار چهار یا هشت ضلعی ستوندار ساخته میشدند که در وسط آن آبنما یا
باغ قرار داشت.
مشهورترین آرامگاهها، تاج محل در آگره است که به دستور
شاه جهان ساخته شد.
مسجدهای دور
بابری بناهای بزرگی بودند که مسجد بیجاپور، فتحپور سیکری، لاهور و مروارید مهمترین آنها به شمار میآیند.
مسجد مروارید در قصر شاه جهان، که نمای بیرونی آن از سنگ قرمز و درون آن از مرمر سفید است در میان مسجدهای دیگر تمایز بیشتری دارد.
در دوره شاه جهان، معماری
بابری، بویژه نمای مسجدها، دگرگون شد.
او که میخواست احیا کننده
اسلام در
هند شناخته شود، مسجدهای بزرگی بنا کرد که غالباً شبستانهای بزرگی با طاقهای سه یا پنج گنبدی داشت.
با اینکه در زمان جهانگیر، تزئینات ساختمانها بیشتر اهمیت داشت، در دور شاه جهان به معماری و قرینه سازی بنا بیشتر توجه شد، و مرمر سفید جایگزین سنگ ماسه گردید.
شاه جهان به احداث باغها نیز، که فیض بخش و فرح بخش از مشهورترین آنهاست، علاقه مند بود در زمان اورنگ زیب، سبک معماری دگرگون نشد و هنوز تحت تأثیر دور شاه جهان بود.
او، برخلاف نیاکانش، از هنرمندان چندان حمایت نمیکرد و به همین سبب بسیاری از آنان دربار او را ترک کردند و به نواحی دیگر رفتند پس از اورنگ زیب، براثر نابسامانی و بروز شورشها و ضعف
حکومت بابری، در اواخر قرن یازدهم، سبک خاصی از معماری در دربارهای حکومتهای محلّی هند نضج گرفت که با وجود شباهتهایی به معماری دور
بابری، از سبکهای متداول در دربار
بابریان متمایز بود.
ویژگی این دوره استفاده زیاد از
گچبری برای
تزیین ساختمانها و به کاربردن نقشهای گلدار بود.
حاکمان محلی به
تقلید از اتاق آینه کاری شاه جهان، در قصرهایشان تالارهای آینه به نام «رشیش محل» ساختند و بتدریج سبک معماری دور اکبر و شاه جهان باردیگر رونق گرفت، بویژه نوابها در فیض آباد و لکهنو از این سبک حمایت میکردند.
بهترین نمون باز مانده از این روزگار مقبره باشکوه صفدر جنگ (متوفی ۱۱۶۷) در دهلی است.
در سده های دوازدهم و سیزدهم، نفوذ معماری
بابری از هیمالیا تا پنجاب گسترش یافت.
در زمان تسلط انگلیسها، این سبک معماری به عنوان سبک
هندو ـ اسلامی شناخته شد و به
انگلستان نیز راه یافت.
دوره
بابریان، نقط اوج گسترش
ادبیات فارسی در
هند است.
در دور پادشاهی همایون (۹۳۷ـ۹۶۴)، بویژه پس از بازگشت او از
تبعید اجباری به
ایران، اهمیت زبان فارسی افزایش یافت و روند فارسی گرایی برتمام جنبه های فرهنگ هندی ـ اسلامی اثر نهاد.
تا دوره اکبر، برتری
زبان فارسی آن چنان تثبیت شد که در ۹۹۰، در تمام قلمرو امپراتوری
بابریان، زبانِ رسمی و دیوانی اعلام شد در این دوره، آثار منظوم رواج بیشتری داشت.
عامل مهم در غنای
شعر بابری،
مهاجرت برخی از
شاعران ایرانی به هند بود که بیشتر آنان از حمایت
اشراف برخوردار گردیدند اما شکوفایی واقعی شعر
بابری از دور اکبر آغاز شد که بسیاری از شاعران برجسته از جمله
غزالی مشهدی (متوفی ۹۸۰)،
فیضی (متوفی ۱۰۰۴) و
عرفی (متوفی ۹۹۹) را به دربار خود دعوت کرد.
مهاجرت شاعران ایرانی در دور سلطنت جهانگیر و شاه جهان، همچنان ادامه یافت.
طالب آملی (۱۰۳۶) مهمترین شاعر دربار جهانگیر، ملک الشعرای دربار او بود.
صائب (متوفی ۱۰۸۱)، که مشهورترین شاعر ایرانی سد یازدهم محسوب میشود، جایگاه خاصی در دربار شاه جهان داشت.
در دور پادشاهی اورنگ زیب، حمایت رسمی از شاعران پایان یافت و مقام ملک الشعرایی منسوخ شد.
اما یکی از مشهورترین
شعرای سبک هندی در دور او،
بیدل دهلوی (۱۰۵۴ـ۱۱۳۳) بود که اشعارش نمایانگر اوج
سبک هندی است.
گرچه دراین دوره سبک هندی در
شعر فارسی به کمال رسید، مکان و چگونگی پیدایش و نضج این سبک به بحث نیاز دارد.
از قرن دوازدهم به بعد، اهمیت زبان اردو پیوسته روبه فزونی نهاد و جایگزین فارسی به عنوان
زبان ادبی شد؛ با اینهمه نفوذ مستمر زبان فارسی به عنوان بخشی از فرهنگ هندی ـ اسلامی و ظهور بسیاری از شاعران دوزبانه که به فارسی و اردو شعر میسرودند، آشکار است.
غالب دهلوی (۱۲۱۲ـ۱۲۸۵) شاخصترین شاعر دوزبانه بود.
افزون بر سرودن شعر، تاریخنگاری و نوشتن شرح حال، در
متون ادبی دور
بابری جایگاهی ویژه دارد.
آثار تاریخی این دوره را میتوان به سه دست بزرگ تقسیم کرد.
تاریخهای جهانی، تاریخهای عمومی و تاریخهای سلسله های خاص.
از مشهورترین تاریخهای گروه نخست تاریخ الفی است و در گروه دوم طبقات اکبری، منتخب التواریخ و گلشن ابراهیمی (= تاریخ فرشته) از جمله آثار معروفاند که اهمیتی خاص دارند.
از مهمترین متون تاریخی گروه سوم، تذکر همایون و اکبر است.
برجسته ترین
تاریخ دور
بابری و یکی از بزرگترین تاریخهای نوشته شده درهند، اکبرنام ابوالفضل علاّ می (متوفی ۱۰۱۱)، در شرح مفصل زندگی اکبر و رخدادهای سلطنت اوست.
آیین اکبری نیز کتاب برجست دیگری از همان نویسنده است که به اوضاع
اجتماعی،
فرهنگی و دیوانی دور اکبر پرداخته است.
کتاب مهم دور جهانگیر، اقبالنام جهانگیری تألیف معتمدخان (متوفی ۱۰۴۹) و تاریخهای عمد دور شاه جهان، پادشاه نامه اثر لاهوری و عمل صالح تألیف محمدصالح است.
در زمان اورنگ زیب، محمد کاظم (متوفی ۱۰۹۲) کتابی به نام عالم نامه نوشت که محمدساقی مستعدخان (متوفی ۱۱۳۶) ادام آن را نگاشت.
و در مآثرعالمگیری رویدادهای دور
بابری را تا پایان سلطنت اورنگ زیب بیان کرده است.
یکی از ارزنده ترین متون شرح حالی، مآثرالامرا تألیف عبدالرزاق اورنگ آبادی (متوفی ۱۱۷۱) است که دایر المعارف گونه ای در برگیرند یادداشتهایی دربار بزرگان و اشراف دور
بابری از زمان اکبر تا روزگار نویسنده است.
از دیگر گونه های ادبی که در دور
بابری اهمیت یافت، انشابود که نخستین نمونه آن نامه های ابوالفضل است.
این اثر به سبب سبک ساد آن ـ که با سیاق کلام متکلف و خشک آثار تاریخی تفاوت دارد ـ شایان توجه است.
دور
بابریان، همچنین شاهد رشد ترجمه در راستای برگرداندن آثار ادبیات هندی به زبان فارسی بود.
نهضت ترجمه، مانند دیگر زمینه های ادبیات، پیشرفت خود را از دور اکبر آغاز کرد که به گفته ابوالفضل، اکبر مشوق ترجم آثار هندی به
فارسی بود.
مهمترین این متون عبارتاند از حماس مهابهاراتا (باعنوان فارسی رزمنامه) و رامایانه مجموعه ای از افسانه ها، باعنوان نام خردافروز، ترجم بداؤنی سبک مسلط نثر
بابری شباهتهای خاصی با
نثر فارسی در
ایران دارد؛ و آثاری چون تاریخ وصاف و ظفرنامه بیان کنند این امر است.
سکه های باز مانده از دور
بابریان، به سبب بالابودن عیار، خالصی
طلا و
نقره و همچنین تنوع و گوناگونی از جمله بزرگترین مجموع مسکوکات جهان است.
از رواج سکه های
تیمور در هند اطلاعی در دست نیست.
ظاهراً تیمور نه تنها سکه ای ضرب نکرده، بلکه سکه های بیشماری از
هند خارج کرده است.
اما سکه های پسرش، شاهرخ، مشهور به سکه های شاهرخی، در مدت ۴۸ سال سلطنت او در برخی ایالتها در گردش بوده و در زمان
بابر و همایون، این سکهها هنوز رواج داشته است.
از دور دوم سلطنت همایون نمونه های کمی از
مسکوکات باقی است که از نوع سکه های زمان شیرشاه است.
این سکهها نقره ای و مسی بود که کلمه الله در وسط و اسامی خلفای راشدین در حاشیه آن قرار داشت.
مسکوک اولی اکبر نقره ای و به همان صورت است با این تفاوت که وزن متوسط آن اندکی از مسکوکات شیر شاه کمتر است.
پس از اعلام دین الهی (۹۸۷)، برای نخستین بار عنوان «الله اکبر» بر روی سکهها پدیدار شد و به همین سبب برخی پنداشتند که منظور اکبر، صحه گذاشتن برالهی بودن خود است.
اما اکبر آن را انکار کرد.
در بیست ونهمین سال سلطنت اکبر (۹۹۲) سال الهی جدید او اعلام شد که آغاز آن به ۹۶۳، تاریخ جلوس وی به سلطنت باز میگشت در ۹۹۳ سکه های مربع از طلا و نقره با عبارت «الله اکبر جل جلاله» ضرب شد و در همین زمان برروی سکه ها، نوشتهها و تاریخهای فارسی جایگزین نوشته های عربی شد.
اکبر همچنین آرایش سکهها با
شعر فارسی را باب کرد.
گوناگونی ضرابخانهها در دور او به گونه چشمگیری افزایش یافت که بازتابی از گسترش
حکومت او بود.
در زمان جهانگیر سکهها متنوعتر شد.
تاریخ سکه های جهانگیر براساس سال الهی است که غالباً کنار آن،
سال هجری نیز
ضرب شده است.
در بین سالهای ۱۰۳۳ تا ۱۰۳۷، روی برخی سکهها نام همسر جهانگیر، ملکه نورجهان، در کنار نام جهانگیر دیده میشود.
درزمان جهانگیر سکه های کوچک نقره ای برای نثار در عروسیها و آیینهای مذهبی ضرب شد.
نثار، ظاهراً، رسمی آسایی است که پیش از
اسلام، در هند و ایران و
آسیایی مرکزی رواج داشته است.
مسکوکات شاه جهان از لحاظ طرح، تنوع کمتری نسبت به گذشته دارند.
تاریخگذاری هنوز مطابق سال الهی بود و سال هجری در کنار آن ضرب میشد.
سکه های اورنگ زیب با وجود ضرب خوب تنوعی نداشت و به دلیل اقامت طولانی او در دکن، تعداد ضرابخانه های جنوب افزایش یافت.
در ۱۱۲۹، فرخ سیر به سبب کاهش درآمد
خزانه، ضرابخانهها را
اجاره داد که پیامدهای ناگواری داشت و از آن پس حکمرانان مستقل یا نیمه مستقل ایالتها، احتمالاً با موافقت
دهلی، سکههایی را به نام خود ضرب میکردند.
در اوایل قرن سیزدهم /نوزدهم، دست کم ۹۹۴ نوع سکه در کشور رواج داشت.
در همین زمان نیز سکههایی که تقلیدی از مسکوکات
سلاطین بابری بود، با مجوز کمپانیهای انگلیسی و فرانسوی منتشر شد؛ و از این به بعد، ضرابخانه های هند به نظارت اروپاییان درآمد.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بابریان»، شماره۵۲.