بنی سلیم (خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بنى سُلَيم : از قبايل عَدنانى ساكن حجاز
بنىسُلَيم از قبايل بزرگ و مشهور عدنانى شبه جزيره عربستان و از تبار سُليمبن منصوربن عِكرمةبن خَصْفَة بن قَيس بن عيلان
[۱] به شمار مىآيند. منسوبان به اين قبيله را سُلَمى گويند.
[۲] هَوازِن
[۳] ، مازِن
[۴] و سَلامان
[۵] از ديگر فرزندان منصوربن عِكرمه و برادر سليم بودند كه در عرض سليم سر منشأ قبايل ديگر شدند كه در آن ميان هَوازِن و سپس بنى سليم از شهرت و كثرت بيشترى برخوردار شدند.
منابع از بُهْثَه به عنوان فرزند سُليم و از امرؤالقَيس، عوف، ثَعلبه، معاويه، سُليم و حارث به عنوان فرزندان بُهثه بن سُليم ياد كردهاند كه هر يك به تيرهها و بطون متعدد و گاه مهمّى تقسيم شدند. از مشهورترين اين تيرهها كه بسيارى از آنها به امرؤالقيس بن بُهثَه بازمىگردند عبارتاند از: بنوعُصَيَّة بن خُفاف، بنومالك بن ثَعلبه، بنى بَهزِبن امرؤالقيس، بنىعوفبن بُهثة، بنوالشريد، و بنوزغب بن مالك، بنى يَرْبُوع بن سَمّاك، بنى رِعْل بن مالك، بنوذَكْوان بن رِفاعه و بنومالكبن خُفاف.
[۶] اينان همچنين با تيرهها وقبايل متعددى همپيمان بودند. بنى كبير بن غنم بن دودان (ازكنانه)
[۷] ، بنىحارثبن عبدالمطلب
[۸] و بنىهاشم
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد ۶، صفحه ۱۷۸
(هر دو از قريش)
[۹] از جمله اين همپيماناناند. شجاعان و جنگآوران سُليم در نزد عرب زبانزد بودند.
[۱۰] موقعيت جغرافيايى و اقتصادى:
بنى سليم عمدتاً در مناطق بالاى نجد، نزديك مدينه و سپس خيبر در همسايگى غطفان (در شمال نجد) و هوازن (در جنوب نجد) و در ميان حرّههايى (زمينهاى سنگى) با آبهاى فراوان و معادن متعدد و زمينهاى حاصلخيز زندگى مىكردند، از اينرو مردمانى ثروتمند و در ارتباط كامل با يهوديان مدينه و بزرگان مكه بودند، به ويژه آنكه منازل سُلميها در مسير عبور كاروانهاى تجارى عرب بود.
[۱۱] در منابع از حره سليم در بالاى نَجْد
[۱۲] و ام صَبّار يا حَرَّةالنّار در ناحيه خيبر
[۱۳] به عنوان حرّههاى مهم سليم نام برده شده است؛ همچنين از دونكان
[۱۴] ، رولان
[۱۵] (نزديك مدينه كه داراى روستاهاى متعدد با درختان خرما بود)، سَلْوان
[۱۶] ، ثعل (نزديك مكه)
[۱۷] ، نيز به عنوان آبراهها و واديهاى سليم نام برده شده است. از آبهاى مهم اينان مىتوان به اُثال
[۱۸] ، كُدر
[۱۹] ، قَلَّهى
[۲۰] مُرير
[۲۱] ، چاه معونه (نزديك حره سليم)
[۲۲] ، غدير (در پايين حره سليم)
[۲۳] و از كوههاى آنان بايد به ذوبحار
[۲۴] (درپشت حره سليم)، برام
[۲۵] (در حره سليم)، اُبلى (در راه مكه به مدينه در منطقه بطن نخل) اشاره كرد.
[۲۶] از ديگر مكانهاى متعلق به بنىسليم مىتوان به موارد زير اشاره كرد: روستاهاى حاصلخيز و زراعى حجر (نزديك قلّهى و ذىرولان)
[۲۷] ، قلّهى
[۲۸] (در وادى رولان)، حاذه،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد ۶، صفحه ۱۷۹
نقيا، القيا
[۲۹] و سوارقيه
[۳۰] (از نواحى مدينه) و معادن طلا
[۳۱] و دهنج
[۳۲] (سنگهاى سبزرنگ) و آهن.
[۳۳] بنىسليم با توجه به دارا بودن زمينهاى حاصلخيز و آبهاى فراوان به كشاورزى نيز اشتغال داشتند. خرما، موز، زيتون و انگور و گلابى از محصولات كشاورزى آنان بود.
[۳۴] برخى شهرت كوهستانهاى بنى سليم را به عسلهاى آن مىدانند.
[۳۵] مجموعههايى از سليم در دوره اسلامى و پس از فتوحات به بصره و خراسان مهاجرت كردند.
[۳۶] عادات، آداب و عقايد بنى سليم:
سُلميها همچون بسيارى از قبايل شبه جزيره عربستان بتپرست بودند. در منابع از بت سُواع
[۳۷] به عنوان بتبنىسليم ياد شده است. آنان همچنين مسئوليت سدانت و نگهدارى از بت عُزّى را (كهبتخانهاى در نزديكى مكه داشت) نيز بر عهده داشتند.
[۳۸] ضمن آنكه برخى مردان سليم در خانههاى خود نيز بتهايى مخصوص خود داشتند، چنانكه از بت ضمار به عنوان بت عباس بن مرداس ياد كردهاند.
[۳۹] برخى، تيره ذكوان بن رفاعه سُلمى را از گروه حُمْسيها مىدانند.
[۴۰] اينان در كنار قريش، كنانه، ثقيف و... براى خود و ديگر زائران كعبه در ايّام حج قوانين خاصى وضع كرده بودند. خداوند اين بدعتها را مردود دانسته است. (اعراف: ۲۶؛ بقره: ۱۸۹) (حُمس)
بنىسليم همچنين معتقد بودند كه فرشتگان دختران خداوند هستند كه از ازدواج خدا با جنيان متولد شدهاند. مفسران آيه ۱۵۸ صافّات (صافات: ۱۵۸) را در ردّ اين اعتقاد دانستهاند
[۴۱] : «و جَعَلوا بَينَهُ و بَينَ الجِنَّةِ نَسَبـًا و لَقَد عَلِمَتِ الجِنَّةُ اِنَّهُم لَمُحضَرون».از ديگر بدعتهاى اينان به تأخير انداختن ماههاى حرام بود. چون ترك جنگ در سه ماه متوالى حرام ذيقعده، ذيحجه و محرّم بر آنان سخت بود، سليم در كنار غطفان و هوازن گاه با جابهجايى دو ماه محرم و صفر، ايام پس از ذيحجه را ماه صفر اعلام مىكردند و بدين شكل حرمت جنگ را در ماه پس از ذيحجه (محرم) برمى داشتند و اين امر را يكسال در ميان انجام مىدادند. خداوند با نزول آيه ۳۷ توبه (توبه: ۳۷) چنين بدعتى را كفرى افزون بر ديگر كفرهاى آنان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد ۶، صفحه ۱۸۰
دانسته است
[۴۲] : «اِنَّمَاالنَّسِىءُ زيادَةٌ فِى الكُفرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَروا يُحِلّونَهُ عامـًا ويُحَرِّمونَهُ عامـًا لِيواطِـوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلّوا ما حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَلَهُم سوءُ اَعمــلِهِم واللّهُ لا يَهدِى القَومَ الكـفِرين» همانا تأخير
تغيير ماه حرام به ماهى ديگر (نسىء) افزايش در كفر است كه كسانى كه كافر شدهاند بدان گمراه مىشوند. آن را در سالى حرام مىشمارند و سالى ديگر حلال تا با شمار آنچه خداى حرام كرده است همسان و برابر سازند، پس
سبب آنچه را خدا حرام كرده حلال مىكنند. كارهاى بد و ناپسندشان در نظرشان آراسته شده و خدا گروه كافران را راه ننمايد».
همچنين برخى از محققان با تمسك به اشعار فرزدق و نجاشى معتقدند كه بنى سليم مانند برخى ديگر از اعراب همچون اشجع با برخى حيوانات روابط ناپسند جنسى داشتند.
[۴۵] در منابع از جنگهاى متعدد و مشهور بنى سليم بسيار ياد شده است؛ از جمله «يوم شمطه» (ازجنگهاى فجار) كه در اين جنگ سلميها در كنار هوازن و ثقيف در برابر قريش و كنانه قرار گرفتند
[۴۶] ، «يوم كديد»، «يوم بُرزه» و «يوم فيفاء» كه در اين سه جنگ بنىسليم با بنى فراس از تيرههاى كنانه جنگيدند
[۴۷] ، «يوم رَمْرَم»
[۴۸] و «يوم دفينه»
[۴۹] كه در ايندو جنگ نيز سُلميان رو در روى بنى مازنبن عمروبن تميم قرار گرفتند، «يوم تَثْليث
[۵۰] ، «يومالحوزة الأوّل»
[۵۱] و «يوم الحوزة الثانى»
[۵۲] از ديگر روزهاى جنگى بنى سليم است.
بنىسُليم در دوره اسلامى:
با توجه به ارتباط بنىسليم با مكّيان، آشنايى آنان با پيامبر(صلى الله عليه وآله)و دين جديد را مىتوان در همان سالهاى آغازين بعثت دانست. با حضور پيامبر در مدينه، منابع از اسلام برخى از مردان بنىسليم و حضور آنان در غزوات پيامبر ياد كردهاند كه در آن ميان مىتوان به حضور ثقفبن عمرو و برادرانش از تيره بنىحجر در غزوه بدر (سال دوم)
[۵۳] و همچنين حضور عروة بن اسماءبن الصلت سُلمى از مبلّغان پيامبر در غزوه بئرمعونه (سال چهارم)
[۵۴] اشاره كرد؛ اما در سوى ديگر از غزوات حضرت و اعزام سرايا به سوى بنىسليم گزارشهاى متعددى آمده است.
اولين اعزام به سوى بنى سليم در دهم شوال
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد ۶، صفحه ۱۸۱
سال دوم (ماه ۲۰ هجرت) در قالب سريّه غالب بن عبداللّه ليثى صورت گرفت كه سپاه بدون هيچ گونه برخوردى بازگشتند.
[۵۵] پس از غزوه بدر پيامبر به دنبال آگاه شدن از تجمع بنى سليم و غطفان در كُدر (از آبهاى بنىسليم) با ۲۰۰ تن از اصحاب در حالىكه پرچم سپاه به دست على(عليه السلام) بود به سوى آنان رهسپار شد؛ ولى در آن منطقه هيچ يك از آنان را نيافت و فقط ۵۰۰ شتر به غنيمت آوردند. ابنهشام اين غزوه را، كه به غزوه «قرقرةالكدر» يا «قرارة الكدر» مشهور شد، ۷شب پس از بدر در شوال سال دوم
[۵۶] و واقدى و ابن سعد آن را در نيمه محرم
[۵۷] (ماه ۲۳ هجرت) مىداند.
چند ماه پس از اين غزوه بود كه حضرت اعزام ديگرى را به سوى بنى سليم در قالب غزوه بُحران انجام داد. در اين غزوه نيز كه در ششم جمادىالاولى سال سوم (ماه۲۷ هجرى) با حركت ۳۰۰ تن از مسلمانان به بُحران در ناحيه فُرُع از سرزمينهاى بنىسليم آغاز شد مانند دو غزوه پيشين هيچ برخوردى صورت نگرفت و حضرت پس از ۱۰ شب به مدينه بازگشت.
[۵۸] در محرم سال چهارم (۴ ماه پس از غزوه احد) هنگامى كه شمارى از مسلمانان مدينه با هدف تبليغ اسلام در ميان بنىعامربن صعصعه به دعوت ابوبراء عامر بن مالك بزرگ بنى كلاب از تيرههاى بنىعامر به نزديكى چاه معونه، از آبهاى مشترك بين بنى عامر و بنىسليم در منطقه نجد و در چند منزلى مدينه
[۵۹] رسيدند، اعضايى از بنىسليم به تحريك عامربن طفيل عامرى و بدون توجه به آنكه اين مسلمانان در حمايت ابوبراء عامرى هستند به كشتار آنان پرداختند. منابع از حضور سه تيره سُلمىِ بنوذكوان، بنورعل و بنوعصيّه در اين درگيرى كه به «سريه بئر معونه» مشهور گرديد ياد كردهاند.
[۶۰] پيامبر پس از اين حادثه تا ۳۰
[۶۱] يا ۴۰
[۶۲] روز در قنوت نماز خود قاتلان شهداى معونه، از جمله تيرههاى بنى سليم را نفرين مىكرد. برخى مفسّران نزول آيه ۱۲۸ آلعمران ( آلعمران : ۱۲۸) را در اين خصوص مىدانند
[۶۳] : «لَيسَ لَكَ مِنَ الاَمرِ شَىءٌ اَو يَتوبَ عَلَيهِم اَو يُعَذِّبَهُم فَاِنَّهُم ظــلِمون» امر
يا پذيرفتن توبه آنان در اختيار تو نيست،
[۶۵] يا از آنان درمىگذرد يا عذابشان مىكند.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد ۶، صفحه ۱۸۲
زيرا آنان ظالماند».
جمعى از بزرگان يهود بنىنضير، كه به تازگى در پى پيمان شكنى خود با مسلمانان از مدينه اخراج و در خيبر مستقر شده بودند، با هدف از پاى درآوردن مسلمانان با حضور در ميان قريش مكه و تأييد عقايد مشركان (نساء: ۵۱ ـ ۵۵) به تحريك قريش براى نبردى همه جانبه و فراگير با پيامبر پرداختند.
[۶۶] آنان در بازگشت از مكه با حضور در نزد بزرگان بنىسليم و غطفان آنان را نيز به نبرد ترغيب كردند. پس سُلميها با ۷۰۰ نفر از مردان جنگى خود به فرماندهى سُفيانبن عبد شمس، همپيمان حرببن اميه، در مرّ الظهران به سپاه احزاب پيوستند و در جنگ خندق شركت كردند
[۶۷] ؛ اما به رغم كارشكنيهاى بسيار منافقان اوس و خزرج و خيانت بنى قُريظه (احزاب: ۱۰ ـ ۲۷؛ بقره: ۲۱۴؛ آلعمران: ۲۶)، با دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امداد خداوند
[۶۸] (احزاب: ۹) بنىسليم در كنار ساير مشركان پس از مدتها محاصره مدينه، بدون نتيجه به سرزمينهاى خود بازگشتند.
منابع همچنين از اعزامهاى ديگرى نيز ياد كردهاند؛ سريه زيدبن حارثه به منطقه «جَموم» بنىسليم در ربيعالآخر سال ششم
[۶۹] ، سريه ابن ابى العوجاء به همراه ۵۰نفر از مسلمانان در ذيحجه سال هفتم
[۷۰] كه در اين سريه همه ياران او در برخورد با بنىسليم به شهادت رسيدند، سريه غزاةالسلسله كه در آن پيامبر بعد از اطلاع از توطئه بنى سليم براى حمله به مدينه به ترتيب ابوبكر، عمر و عمرو بن عاص را به همراه مسلمانان جهت درهم كوبيدن دشمنان اعزام كرد؛ ولى اين سه تن پس از شكست از سُلميها و دادن تلفات سنگين بازگشتند. در پى آن پيامبر(صلى الله عليه وآله)، علىبنابىطالب(عليه السلام)را به همراه تعدادى اعزام كرد و حضرت با پيروزى بر بنىسليم به مدينه بازگشت.
[۷۱] برخى مفسران از درگيرى ديگرى بين بنى سليم و مسلمانان خبر دادهاند.
[۷۲] طبق اين گزارش دستهاى از بنى سليم با حضور در مدينه و در نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دروغ مسلمان شدند و چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)ماده شتر خود را در اختيار آنان گذارد تا از شير آن بدوشند پس از خوردن شير ناقه، آن را كشته، متوارى شدند، پس حضرت فرمان تعقيب
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد ۶، صفحه ۱۸۳
آنان را داد و پس از به اسارت درآوردن آنها به دستور خداوند حكم محارب را بر آنان جارى ساخت. مفسران، نزول آيات ۳۳ ـ ۳۴ مائده (مائده: ۳۳-۳۴) را در اين خصوص مىدانند
[۷۳] :«اِنَّما جَزؤُا الَّذينَ يُحارِبونَ اللّهَ ورَسولَهُ ويَسعَونَ فِى الاَرضِ فَسادًا اَن يُقَتَّلوا اَو يُصَلَّبوا اَو تُقَطَّعَ اَيديهِم واَرجُلُهُم مِن خِلـف اَو يُنفَوا مِنَ الاَرضِ ذلِكَ لَهُم خِزىٌ فِى الدُّنيا و لَهُم فِى الأخِرَةِ عَذابٌ عَظيم اِلاَّ الَّذينَ تابوا مِن قَبلِ اَن تَقدِروا عَلَيهِم فَاعلَموا اَنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم» جز اين نيست كه سزاى كسانى كه با خدا و فرستاده او مىجنگند و در زمين به تباهى مىكوشند
جامعه ايجاد ناامنى مىكنند يا به راهزنى و قتل و غارت مىپردازند اين است كه آنان را بكشند يا بر دار كنند يا دستها و پاهايشان را بر خلاف يكديگر ببرند يا از آن سرزمين بيرونشان كنند. اين است خوارى و رسوايى براى آنان در اين جهان و در آن جهان عذابى بزرگ دارند».
از اسلام بنى سليم نيز گزارشهايى موجود است. بنابر گزارشى قيس بن نسيبه يا نشبه
[۷۵] سُلمى پس از خندق، در مدينه نزد پيامبر آمد. وى كه فردى آگاه و پارسا بود پس از طرح پرسشهايى درباره آسمانهاى هفتگانه و ساكنان آنها از حضرت، هنگامى كه با پاسخهاى پيامبر مواجه شد به حقانيت او ايمان آورد و در بازگشت به نزد بنىسليم كلام پيامبر را از سخنان روميان، ايرانيان، اشعار عرب و پيشگويى كاهنان برتر شمرد و آنان را به اسلام فرا خواند.
[۷۶] برخى منابع از اين واقعه به «وفد (هيئت) سليم» يادكردهاند.
[۷۷] قِدْر يا قُدَد بن عمّار نيز از ديگر سُلميها بوده كه با حضور در مدينه ضمن قبول اسلام به حضرت وعده مىدهد كه ۱۰۰۰ تن از مردمان قوم خود را براى فتح مكه آماده سازد و پس از بازگشت با سازماندهى سه گروه ۳۰۰ نفره از مردان جنگى سليم به فرماندهى عباسبن مرداس، جبّاربن حكم و اخنس بن يزيد آماده شركت در فتح مكه مىشود؛ ولى خود تا قبل از پيوستن به پيامبر درمىگذرد.
[۷۸] از اين گزارش به وضوح برمىآيد كه اسلام سليم در سال هشتم و قبل از فتح مكّه بوده است، در هر حال بنىسليم به استعداد ۷۰۰
[۷۹] ، ۹۰۰
[۸۰] يا ۱۰۰۰ تن
[۸۱] جهت شركت در فتح مكه در قديد يا مرالظهران به پيامبر پيوستند. آنان در ملاقات با حضرت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد ۶، صفحه ۱۸۴
درخواست كردند تا در جلو سپاه با پرچم سرخ حركت كنند. پيامبر نيز پذيرفت و آنان در كنار بنىغفار، بنى اسلم و به فرماندهى خالد بن وليد از قسمت پايين مكه وارد شهر شدند.
[۸۲] پس از فتح مكه به فرمان پيامبر خالدبن وليد ۵ روز مانده به پايان رمضان سال هشتم به همراه گروهى از بنىسليم مأمور شكستن بت عزّى شد كه در دست بنىشيبان از تيرههاى بنىسليم نگهدارى مىشد.
[۸۳] وى همچنين به همراه بنىسليم و گروهى از انصار و مهاجر در شوّال همان سال به سمت بنىجَذيمه كه در جنوب مكه و در منطقه غميصاء سكونت داشتند رهسپار شد. اعزام اين سريه كه با هدف دعوت به اسلام صورت گرفت بر اثر كينهاى كه خالدبن وليد و بنىسليم از بنى جذيمه (از قبايل كنانى) داشتند
[۸۴] ، به كشتار و اسارت بنى جذيمه انجاميد. خالد پس از اسارت بنى جذيمه دستور قتل اسيران را داد؛ اما غير از سليم هيچ يك از انصار و مهاجران اسيران خود را نكشتند و آنان را نزد رسول خدا بردند. در منابع از اين نبرد با عنوان «يوم غميصاء» ياد شده است.
[۸۵] با حركت پيامبر به سوى حنين براى مقابله با هوازن و ثقيف، بنى سليم نيز پيامبر را همراهى كردند. مسلمانان كه در اين روز از فراوانى جمعيت دچار غرور شده بودند در اولين حمله هوازنيها متوارى شدند و در اين ميان بنىسليم كه به فرماندهى خالدبن وليد پيشاپيش سپاه در حركت بودند نيز گريختند
[۸۶] (توبه: ۲۵) و با نصرت خداوند و پايدارى گروهى اندك از مسلمانان سپاه اسلام بر هوازن غالب شدند (توبه: ۲۶) و از آنان غنايم فراوانى به دست آوردند. هوازنيها كه با اين شكست چارهاى جز قبول اسلام نداشتند به نزد پيامبر آمده، اسلام آوردند و خواهان آزادى اسيران خود شدند. حضرت نيز سهم خود و بنى عبدالمطلب را در غنايم هَوازِن بدانها بخشيد؛ ولى بنوتميم و بنوفزاره به تحريك بزرگان خود از بازگرداندن غنايم به دست آمده خود امتناع ورزيدند. عباس بنِ مِرْداس از بزرگان بنى سليم از مردمان خود خواست كه آنان نيز غنايم خود را حفظ كنند و به هَوازِن بازنگردانند؛ ولى آنان به پيروى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سهم خود را به هَوازِن پس دادند.
[۸۷] بنى سليم پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله):
با رحلت پيامبر و ارتداد بسيارى از نومسلمانان، گروهى از بنىسليم بر اسلام خود ماندند و حتى در سركوب سپاه مرتد طُليحه به همراه مُعَنِ بن حاجز امير
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد ۶، صفحه ۱۸۵
خود كه از سوى ابوبكر منصوب شده بود به خالد بن وليد پيوستند. در مقابل اين گروه، بسيارى از بنىسليم و از جمله بزرگان آنان از اسلام بازگشتند.
[۸۸] دستهاى به رهبرى اياس بن عبدياليل (فُجْائه سُلمى) كه توانسته بود با فريب ابوبكر مقادير فراوانى سلاح از مدينه دريافت كند، پس از كشتن ۱۰ تن از مسلمانانى كه از سوى ابوبكر از مدينه به همراه فُجائه اعزام شده بودند به كشتار و غارت مردم پرداختند. اين گروه شورشى در پى دستور ابوبكر به دست طريفة بن حاجز سركوب شدند و فُجْائه اسير و سپس به فرمان ابوبكر در آتش سوزانده شد.
[۸۹] گروه ديگر از سليم به تحريك زنى بنام امّ زِمل سلمى در برابر سپاه خالد بسيج شدند؛ ولى در جنگ با خالد شكست خوردند. بنى سليم با اين شكست و همچنين اطلاع يافتن از شكست سپاه طُليحه، پس از تحويل دادن مرتدان خود كه به قتل عام مسلمانان پرداخته بودند خود را از گزند سپاه خالد در امان داشتند.
[۹۰] پس از آن در حوادث و جريانات دوره خلفا نيز از بنىسليم گزارشهاى متعددى در دست است. برخى از آنان از كارگزاران خلفا شدند.
[۹۱] برخى نيز در فتوحات شركت كردند.
[۹۲] برخى از آنان در شام و در سپاه اموى قرار گرفتند كه حضور بنىسليم در صفين و جنگ مَرْج راهط (طرفداران مروان و ابن زبير) از اين موارد است.
[۹۳] شخصيتهاى بنى سليم :
در معرفى شخصيتهاى بنى سليم بايد به اين افراد اشاره كرد: ورد بن خالد بن حذيفه از تيره بنى مالك بن ثعلبه. وى از دوستان پيامبر در جاهليت و از نخستين مسلمانان بود
[۹۴] ، خُفاف بن نُدْبَه از ثابت قدمان براسلام در جريان ارتداد
[۹۵] ، حَجّاجبن عِلاط از تيره بنى بَهْز و از ثروتمندان بنىسليم و صاحب معدن طلا
[۹۶] ، عُروَة بن أَسماء از مبلّغان و شهيدان بِئرمعونه
[۹۷] ، قيس بن نُشْبَه يا نُسَيبه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را بهترين بنى سليم خواند
[۹۸] ، غاوىبن عبدالعزى كه مأمور نگهدارى بت سُواع از بتهاى بنىسليم بود و پيامبر نام او را به راشدبن عبد ربه تغيير داد
[۹۹] ، عباس بنِ مرْداس از بزرگان بنىسليم و از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد ۶، صفحه ۱۸۶
مؤلفةالقلوب
[۱۰۰] (مؤلفة القلوب)، اسماء دختر صَلْت از تيره بنى حرام كه با پيامبر ازدواج كرد
[۱۰۱] ؛ همچنين برخى منابع تفسيرى از خوله دختر حكيم به عنوان همسر پيامبر كه بدون مهر به ازدواج پيامبر(صلى الله عليه وآله)درآمد ـ و خداوند چنين ازدواجى را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)منحصر كرد (احزاب: ۵۰) ـ ياد كردهاند.
[۱۰۲]
اخبار مكة و ما جاءَ فيها من الآثار؛ الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسد الغابة فى معرفة الصحابه؛ اعلامالورى باعلام الهدى؛ الاغانى؛ الاكمال؛ الانساب؛ انساب الاشراف؛ ايام العرب فى الجاهليه؛ البداية والنهايه؛ تاجالعروس من جواهر القاموس؛ تاريخ الامم والملوك؛ تاريخ المدينة المنوره؛ تاريخ اليعقوبى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آىالقرآن؛ جمهرة انساب العرب؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دلائل النبوه، ابونعيم؛ روضالجنان و روحالجنان؛ زاد المسير فى علم التفسير؛ السنن الكبرى؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ الطبقات الكبرى؛ العقد الفريد؛ عيون الاثر فى فنون المغازى والشمائل والسير؛ فتوح البلدان؛ القاموس المحيط؛ كتاب الاصنام (تنكيس الاصنام)؛ كتابالطبقات؛ كشف الغمة فى معرفة الائمه(عليهم السلام)؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال؛ لبابالنقول فى اسباب النزول؛ لسان العرب؛ مجمعالامثال؛ المحبر؛ المستجاد منالارشاد؛ مسند احمدبن حنبل؛ المصنف، صنعانى؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع؛ معجمالبلدان؛ معجم قبائل العرب؛ المغازى؛ المفصل فى تاريخالعرب قبل الاسلام؛ المنتظم فىتاريخ الملوك والامم؛ المنمق فى اخبار قريش؛ نهايةالارب فى فنونالادب؛ وقعة صفين.
[۱۰۳] انساب الاشراف، ج ۱۳، ص ۵۶۷۵؛ جمهرة انساب العرب، ص۲۶۱؛ الطبقات، ابن خياط، ص ۳۰۸.
[۱۰۴] الاكمال، ج ۳، ص ۳۰۱؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۹۸؛ الانساب، ج ۱، ص ۲۸۶.
[۱۰۵] الانساب، ج ۲، ص ۲۹۱؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۶۰؛ الطبقات، ابن خياط، ص ۱۰۴.
[۱۰۶] الانساب، ج ۵، ص ۱۶۵؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۵۴؛ الطبقات، ابنخياط، ص ۳۱۰.
[۱۰۷] نهاية الارب، ج ۲، ص ۳۳۵؛ معجم قبايل العرب، ج ۲، ص ۵۳۱.
[۱۰۸] جمهرة انسابالعرب، ص ۲۶۱ ـ ۲۶۴؛ انساب الاشراف، ج ۱۳، ص ۵۶۷۵ ـ ۵۶۷۶؛ معجم قبايل العرب، ج ۲، ص ۵۴۳.
[۱۰۹] السيرة النبويه، ج ۲، ص ۵۰۲؛ الطبقات، ابن سعد، ج۴، ص ۱۰۴.
[۱۱۰] معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۱۷.
[۱۱۱] تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۴۰.
[۱۱۲] الانساب، ج ۱، ص ۴۸.
[۱۱۳] المفصل، ج ۴، ص ۲۵۷.
[۱۱۴] معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۴۶؛ معجم قبايل العرب، ج ۲، ص ۵۴۳.
[۱۱۵] معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۴۸؛ وقعة صفين، ص ۳۸۵؛ لسان العرب، ج ۴، ص ۱۸۱. «حرر»
[۱۱۶] معجم البلدان، ج ۲، ص ۴۸۹؛ معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۲۷۵.
[۱۱۷] معجمالبلدان، ج ۳، ص ۹۷؛ القاموسالمحيط، ج ۳، ص ۳۸۷؛ تاج العروس، ج ۳، ص ۱۲۵، «حجر».
[۱۱۸] معجمالبلدان، ج ۳، ص ۲۴۱؛ تاجالعروس، ج ۱۰، ص ۱۸۱، «سلو».
[۱۱۹] معجم البلدان، ج ۲، ص ۷۹.
[۱۲۰] معجم قبايل العرب، ج ۲، ص ۵۴۴؛ معجم البلدان، ج ۱، ص ۹۰.
[۱۲۱] معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۳۱۶؛ السيرةالنبويه، ج ۲، ص ۵۵۸.
[۱۲۲] معجم البلدان، ج ۴، ص ۳۹۴.
[۱۲۳] معجم البلدان، ج ۵، ص ۱۱۷.
[۱۲۴] معجم البلدان، ج ۱، ص ۳۰۲؛ معجم ما استعجم، ج ۴، ص ۱۲۴۵.
[۱۲۵] معجم البلدان، ج ۲، ص ۴۵۰؛ تاج العروس، ج ۳، ص ۲۰۵. «درر»
[۱۲۶] معجم البلدان، ج ۱، ص ۳۴۰.
[۱۲۷] معجم البلدان، ج ۱، ص ۳۶۶.
[۱۲۸] معجم البلدان، ج ۱، ص ۷۸؛ معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۹۸ ـ ۹۹.
[۱۲۹] معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۲۳؛ معجم ما استعجم، ج ۲، ص ۴۲۶؛ تاج العروس، ج ۳، ص ۱۲۵. «حجر»
[۱۳۰] معجمالبلدان، ج ۳، ص ۹۷؛ معجم مااستعجم، ج ۳، ص ۹۰۷.
[۱۳۱] معجم البلدان، ج ۱، ص ۸۸.
[۱۳۲] معجم البلدان، ج ۳، ص ۲۷۶.
[۱۳۳] جمهرة انساب العرب، ص ۲۶۲.
[۱۳۴] معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۴۶.
[۱۳۵] معجم ما استعجم، ج ۳، ص ۱۰۱۳.
[۱۳۶] معجم البلدان، ج ۳، ص ۲۷۶؛ معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۱۰۰.
[۱۳۷] المفصل، ج ۷، ص ۱۱۹.
[۱۳۸] جمهرة انساب العرب، ص ۲۶۲.
[۱۳۹] اسدالغابه، ج ۲، ص ۱۴۹.
[۱۴۰] الاصنام، ص ۲۲؛ معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۱۶ ـ ۱۱۷؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۴۰.
[۱۴۱] السيرة النبويه، ج ۴، ص ۸۸۱؛ معجم ما استعجم، ج ۳، ص ۸۸۱؛ معجم البلدان، ج ۳، ص ۴۶۲.
[۱۴۲] اخبار مكه، ج ۱، ص ۱۷۹۴.
[۱۴۳] لباب النقول، ص ۱۶۷؛ نمونه، ج ۱۹، ص ۱۷۱.
[۱۴۴] جامع البيان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۱۶۹؛ التبيان، ج ۵، ص ۲۱۷.
[۱۴۵] المفصل، ج ۵، ص ۱۴۴.
[۱۴۶] المنمق، ص ۱۷۲؛ ايام العرب، ص ۳۳۱.
[۱۴۷] الاغانى، ج ۱۶، ص ۶۴؛ ايام العرب، ص ۳۱۵ ، ۳۱۹؛ العقد الفريد، ج ۶، ص ۳۴ ـ ۳۵.
[۱۴۸] معجم قبايل العرب، ج ۲، ص ۵۴۴؛ مجمع الامثال، ج ۲، ص ۲۶۷.
[۱۴۹] معجم البلدان، ج ۲، ص ۴۵۸.
[۱۵۰] معجم البلدان، ج ۲، ص ۱۵.
[۱۵۱] الاغانى، ج ۲، ص ۳۲۹؛ العقد الفريد، ج ۶، ص ۲۴؛ المفصل، ج ۵، ص ۳۶۳.
[۱۵۲] المفصل، ج ۵، ص ۳۶۳.
[۱۵۳] السيرة النبويه، ج ۲، ص ۵۰۲.
[۱۵۴] السيرة النبويه، ج ۳، ص ۶۷۸.
[۱۵۵] المحبر، ص ۱۱۷.
[۱۵۶] السيرةالنبويه، ج ۲، ص ۵۵۸؛ البداية والنهايه، ج ۳، ص ۴۱۵؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۲، ص ۳۱.
[۱۵۷] المغازى، ج ۱، ص ۱۸۲ ـ ۱۸۴؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۲، ص۳۱؛ المنتظم، ج ۳، ص ۱۵۹.
[۱۵۸] المغازى، ج ۱، ص ۱۹۶؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۲، ص ۳۵؛ المنتظم، ج ۳، ص ۱۵۹.
[۱۵۹] معجم البلدان، ج ۱، ص ۷۸؛ معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۹۸.
[۱۶۰] المغازى، ج ۱، ص ۳۴۹؛ السيرة النبويه، ج ۳، ص ۶۷۷؛ السيرة النبويه، ج ۳، ص ۶۸۲.
[۱۶۱] دلائل النبوه، ج ۳، ص ۳۵۰؛ السنن الكبرى، ج ۲، ص ۱۹۹.
[۱۶۲] مسند احمد، ج ۳، ص ۲۱۰؛ الاستيعاب، ج ۲، ص ۷۹۷.
[۱۶۳] زادالمسير، ج ۲، ص ۲۸.
[۱۶۴] عيون الاثر، ج ۲، ص ۳۳؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۳۳.
[۱۶۵] الطبقات، ابن سعد، ج ۲، ص ۶۶؛ المنتظم، ج ۳، ص ۲۲۸.
[۱۶۶] المغازى، ج ۲، ص ۴۸۸؛ تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۵۹؛ اعلام الورى، ص ۱۰۱.
[۱۶۷] الطبقات، ابن سعد، ج ۲، ص ۸۶؛ المنتظم، ج ۳، ص ۲۵۶؛ البداية والنهايه، ج ۵، ص ۲۳۶.
[۱۶۸] الطبقات، ابن سعد، ج ۲، ص ۱۲۳؛ البداية والنهايه، ج ۴، ص۲۶۸.
[۱۶۹] الارشاد، ج ۱، ص ۱۶۲؛ المستجاد من الارشاد، ص ۱۰۰؛ كشف الغمه، ج ۱، ص ۲۳۰.
[۱۷۰] المصنف، ج ۱۰، ص ۱۰۷؛ الدرالمنثور، ج ۲، ص ۲۷۸؛ كنزالعمال، ج ۲، ص ۴۰۵.
[۱۷۱] الدرالمنثور، ج ۲، ص ۲۷۸؛ جامعالبيان، مج ۴، ج ۶، ص ۲۸۱؛ تفسير ابن كثير، ج ۲، ص ۵۲.
[۱۷۲] البداية والنهايه، ج ۵، ص ۱۰۷.
[۱۷۳] الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۳۰۷؛ اسدالغابه، ج ۴، ص ۲۲۸؛ البداية والنهايه، ج ۵، ص ۱۰۷.
[۱۷۴] الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۳۰۷.
[۱۷۵] الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۳۰۸؛ اسدالغابه، ج ۴، ص ۲۰۰.
[۱۷۶] البداية والنهايه، ج ۵، ص ۱۰۷؛ اسدالغابه، ج ۴، ص ۲۰۰.
[۱۷۷] الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۳۰۷؛ اسدالغابه، ج ۴، ص ۲۰۰؛ البداية والنهايه، ج ۵، ص ۱۰۷.
[۱۷۸] السيرةالنبويه، ج ۴، ص ۸۷۷؛ البداية والنهايه، ج ۴، ص ۳۵۷.
[۱۷۹] تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۳۳.
[۱۸۰] تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۴۰؛ المنتظم، ج ۳، ص ۳۲۹ ـ ۳۳۰.
[۱۸۱] تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۶۱؛ معجم ما استعجم، ج ۳، ص ۱۰۰۶.
[۱۸۲] الطبقات، ابن سعد، ج ۲، ص ۱۴۷ ـ ۱۴۸؛ المنتظم، ج ۳، ص۳۳۱.
[۱۸۳] السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۴، ص ۸۸۸؛ اسدالغابه، ج ۲، ص۹۵ ، ۲۰۸.
[۱۸۴] السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۲۶؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص۳۵۶؛ البداية والنهايه، ج ۴، ص ۴۰۵.
[۱۸۵] تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۴۹۳.
[۱۸۶] فتوح البلدان، ج ۱، ص ۱۱۷؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۴۹۲ ـ ۴۹۳؛ البداية والنهايه، ج ۶، ص ۳۵۲.
[۱۸۷] تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۴۹۱ ـ ۴۹۳؛ البداية والنهايه، ج ۶، ص ۳۵۱.
[۱۸۸] الانساب، ج ۳، ص ۲۷۸؛ اسدالغابه، ج ۳، ص ۵۶۱.
[۱۸۹] جمهرة انساب العرب، ص ۲۶۲؛ اسدالغابه، ج ۳، ص ۵۶۱.
[۱۹۰] الانساب، ج ۳، ص ۲۷۸؛ جمهرة انساب العرب، ص ۲۶۱؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۲، ص ۶۶.
[۱۹۱] جمهرة انساب العرب، ص ۲۶۴.
[۱۹۲] اسدالغابه، ج ۲، ص ۱۱۸.
[۱۹۳] جمهرة انساب العرب، ص ۲۶۲.
[۱۹۴] الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۷۷؛ اسدالغابه، ج ۳، ص ۴۰۳؛ جمهرة انساب العرب، ص ۲۶۲.
[۱۹۵] المنمق، ص ۱۴۴ ـ ۱۴۵.
[۱۹۶] الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۳۰۸؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۲۳۰.
[۱۹۷] الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۲۷۱ ـ ۲۷۲.
[۱۹۸] البداية والنهايه، ج ۵، ص ۲۲۶.
[۱۹۹] روض الجنان، ج ۱۶، ص ۷.