بنی قریظه در قرآن خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بنى قُرَيْظَه: از قبايل يهود ساكن يثرب و نام يكى از غزوههاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)
آنان از سه طايفه مشهور يهود و آخرينشان بودند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر اثر پيمان شكنى در غزوه خندق، با آنان برخورد كرد. مفسران ذيل آياتى از سوره بقره، آل عمران، مائده، انفال و احزاب و برخى ديگر آيات از آنان ياد كرده و برخى را در شأن آنان دانسته يا بر ايشان تطبيق كردهاند.
نسب و خاستگاه بنى قريظه:
گزارشها درباره تبار و منشأ آنان همسانى ندارد. بيشتر منابع اسلامى، ايشان را بنىاسرائيلى و از فرزندان خزرج بن الصريح، از نسل هارون بن عمران(عليه السلام)دانستهاند
[۱] كه به «كاهنان» شهرت دارند.
[۲] در مقابل، برخى مورخان، بنىقريظه را در اصل عرب و تيرهاى از قبيله جذام مىدانند كه در زمان عاديابن سموئيل، به دين يهود درآمدند و چون در كنار كوهى به نام قريظه فرود آمدند بدان نام مشهور شدند. قول ديگر، نام نياى آنان را، قريظه دانسته است.
[۳] مستشرقان نيز درباره نسب اين طايفه از يهود، نظر يكسانى ندارند؛ برخى بنى اسرائيلى بودن ايشان را تأييد و برخى مورد ترديد قرار دادهاند.
[۴] (بنى نضير)
در زمان و علت هجرت يهود به يثرب كه بنىقريظه را نيز دربرمىگيرد اخبار متفاوتى ارائه شده است. برپايه خبرى، آنان در بازگشت از سفر حج كه با حضور موسى(عليه السلام)انجام گرفت، در يثرب ساكن شدند.
[۵] گزارش ديگرى حكايت از آن دارد كه آن حضرت(عليه السلام) براى سركوب عمالقه، سپاهى به حجاز فرستاد. در بازگشت، چون بنىاسرائيل متوجه نافرمانى سپاه از دستور آن حضرت شدند ايشان را از خود راندند و آنان به يثرب مهاجرت كردند.
[۶] برخى مورخان اسلامى در اين خبر ترديد كردهاند.
[۷] به موجب گزارش ديگرى، هجرت آنان بر اثر ترس از حملههاى بختالنصر، فرمانرواى بابل به فلسطين بوده است.
[۸] از ديگر علل مىتوان به ازدياد جمعيت يهود و امكانات محدود محل سكونت
[۹] و آگاهى آنان از ظهور پيامبر آخرالزمان در حجاز اشاره كرد.
[۱۰] بنابر قول مشهور، هجرت يهود به يثرب، پس از حمله امپراتورى روم به فلسطين، كشتار يهود و ويرانى معبد ايشان صورت گرفت.
[۱۱] گويند: اين واقعه قبل از آمدن اوس و خزرج به يثرب بوده است.
[۱۲] استقرار در يثرب:
برخى منابع اشاره دارند كه بنىقريظه در جنوب شرقى يثرب، بين وادى مهروز و مُذَيْنب ساكن گشتند.
[۱۳] وادى مهروز به آنان تعلق داشت كه سيل آن مدينه را تهديد مىكرد و در زمان عثمان جلوى آن سدى ساخته شد.
[۱۴] آنان با ديگر يهوديان مدتها بر عرب آن شهر(اوس و خزرج) تسلط داشتند
[۱۵] و بنابر قولى در آن زمان (دورهساسانيان)، خرجگزار مرزبان ايرانى «الزاره» در بحرين بودند.
[۱۶] اقتصاد آنان عمدتاً متكى به كشاورزى بود. غَمْل، محل فرود بنىقريظه از پوشش گياهى خوبى برخوردار بود.
[۱۷] چاه أبّا نيز از اموال آنان به شمار مىآمد
[۱۸] كه رسول خدا به هنگام غزوه بنىقريظه بدانجا فرود آمد.
[۱۹] بعاث (جايگاه جنگ اوس با خزرج در آستانه ظهور اسلام) نيز متعلق به بنىقريظه بود.
[۲۰] موقعيت اقتصادى ايشان بهگونهاى بود كه دارايى خود را به رخ ديگران مىكشيدند. بنابر نقل بعضى از مفسران، آيه۱۰ آل عمران(آل عمران:۱۰) به يهود بنىقريظه و بنىنضير اشاره دارد كه به اموال و فرزندان خود افتخار مىكردند: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا لَن تُغنِىَ عَنهُم اَمولُهُم ولا اَولـدُهُم مِنَ اللّهِ شَيــًا و اُولئِكَ هُم وقودُ النّار =ثروتها و فرزندان كسانى كه كافر شدند، (به كارشان نيايد و)هرگز آنان را در برابر (عذاب)خدا هيچ سودى نخواهد داشت (و عذاب را از آنان دفع نخواهد كرد)وآنان خود، آتشگيره دوزخاند».
[۲۱] نيز به نقل مقاتل مقصود از كافران در آيه «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا لَن تُغنِىَ عَنهُم اَمولُهُم ولا اَولـدُهُم مِنَ اللّهِ شيــًا و اُولئِكَ اَصحـبُ النّارِ هُم فيها خــلِدون =كسانى كه كفر ورزيدند هرگز اموالشان و فرزندانشان چيزى
عذاب خدا را از آنان دفع نخواهد كرد و آنها اصحاب آتشاند و در آن جاودانه خواهند ماند» (آل عمران:۱۱۶) بنىقريظه و بنىنضير هستند كه به اموال و اولاد خود مىباليدند.
[۲۳] بنا به نقل عطاء بزرگان يهود بنىقريظه و ديگر يهود مدينه، ضعفاى صحابه پيامبر را به باد استهزا و مسخره مىگرفتند، از اينرو آيه ۲۱۲ بقره(بقره:۲۱۲) در شأن آنان نازل شد
[۲۴] :
«زُيِّنَلِلَّذينَ كَفَروا الحَيوةُ الدُّنيا و يَسخَرونَ مِنَ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ اتَّقَوا فَوقَهُم يَومَ القِيـمَةِ واللّهُ يَرزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب ... =زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است، و افراد باايمان را مسخرهمىكنند (كه گاهى دستشان تهى است)، در حالى كه پرهيزگاران در قيامت، برتر از آنان هستند ...». اموالبر جاى مانده از آنها در غزوه بنىقريظه نيزگوياى ثروتمندىآناناست.
[۲۵] شخصيتهاى آنان در اين دوره شامل زبيربن باطابن وهب، عزال بن شموال (سَمْوال) و كعببن اسد بودند.
[۲۶] ابن هشام حدود ۱۶ تن از بزرگان ايشان را نام برده است كه مردم به آنها مراجعه مىكردند.
[۲۷] روابط بنى قريظه با ديگر قبايل:
آنان همپيمان قبيله اوس بودند
[۲۸] ؛ همچنين از همپيمانى آنان با شاخه بنىكلاب بن ربيعه از بنى عامربن صعصعه ياد شده است.
[۲۹] روابط بنىقريظه، با يهود بنىقينقاع خصمانه بود. قرطبى از بنىقينقاع به عنوان دشمنان بنىقريظه ياد كرده است.
[۳۰] اين دو طايفه از يهود به طرفدارى از همپيمانان عرب خود، گاهى در برابر يكديگر قرار مىگرفتند.
[۳۱] در خصوص روابط آنان با بنىنضير اطلاعات بيشترى در دست است؛ مناسبات اين دو طايفه همراه با جنگ و خونريزى بود. آنان بر خلاف دستور تورات كه هر گونه جنگ و خونريزى و اخراج يكديگر از سرزمينشان را منع كرده بود به اين كارها دست مىزدند. بنىقريظه با كمك گرفتن از متحدان اوسى خود و بنىنضير از خزرجيها به كشتار يكديگر پرداخته، پس از جنگ نيز از طريق فديه اسيران خود را آزاد مىكردند. خداوند با يادآورى پيمانى كه از يهود گرفته بود آنان را از پيمانشكنى باز مىدارد و رسوايى در زندگى دنيا و عذاب در رستاخيز را به آنان گوشزد مىكند: «و اِذ اَخَذنا ميثـقَكُم لاتَسفِكونَ دِماءَكُم ولا تُخرِجونَ اَنفُسَكُم مِن دِيـرِكُم ثُمَّ اَقرَرتُم واَنتُم تَشهَدون • ثُمَّ اَنتُم هــؤُلاءِ تَقتُلونَ اَنفُسَكُم وتُخرِجونَ فَريقـًا مِنكُم مِن دِيـرِهِم تَظـهَرونَ عَلَيهِم بِالاِثمِ والعُدونِ واِن يَأتوكُم اُسـرى تُفـدوهُم وهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيكُم اِخراجُهُم اَفَتُؤمِنونَ بِبَعضِ الكِتـبِ وتَكفُرونَ بِبَعض فَما جَزاءُ مَن يَفعَلُ ذلِكَ مِنكُم اِلاّ خِزىٌ فِى الحَيوةِ الدُّنيا ويَومَ القِيـمَةِ يُرَدُّونَ اِلى اَشَدِّ العَذابِ ومَا اللّهُ بِغـفِل عَمّا تَعمَلون».(بقره:۸۴_۸۵)
[۳۲] وجود تبعيض ميان بنىنضير و بنىقريظه در ديه كشتگان و مجروحانشان از مهمترين موارد اختلاف اين دو قبيله بود. بنىقريظه در برابر كشتهشدن يكى از افراد خود به دست بنىنضير از آنان ۱۰۰ بار شتر خرما ديه مىگرفتند، در حالى كه بنىنضير در برابر كشته شدگان خود به دست بنىقريظه قاتل را قصاص مىكردند و در غير اين صورت دو برابر بنىقريظه يعنى ۲۰۰ بار شتر خرما ديه دريافت مىكردند.
[۳۳] در خصوص جراحات نيز بنىنضير دو برابر قريظيان ارش مىگرفتند
[۳۴] ، از اينرو بنىقريظه براى رها شدن از اين تبعيضها نزد پيامبر آمدند. آيات متعددى از قرآن درخصوص اين ماجرا نازل شده است: «... و مِنَ الَّذينَ هادوا سَمّـعونَ لِلكَذِبِ سَمّـعونَ لِقَوم ءاخَرينَ لَم يَأتوكَ يُحَرِّفونَ الكَلِمَ مِن بَعدِ مَواضِعِهِ يَقولونَ اِن اوتيتُم هـذا فَخُذوهُ واِن لَم تُؤتَوهُ فَاحذَروا ومَن يُرِدِ اللّهُ فِتنَتَهُ فَلَن تَملِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شيــًا اُولئِكَ الَّذينَ لَم يُرِدِ اللّهُ اَن يُطَهِّرَ قُلوبَهُم لَهُم فِى الدُّنيا خِزىٌ ولَهُم فِى الأخِرَةِ عَذابٌ عَظيم».(مائده:۴۱) در اين آيه خداوند پيامبر را از نيت يهود در ارجاع داورى به آن حضرت آگاه مىسازد، زيرا هريك از دو قبيله تنها در صورتى به رأى آن حضرت گردن مىنهادند كه به نفع آنان باشد، ضمن آنكه درصدد بودند تا با تحريف گفتار و حكم پيامبر آن را به نفع خود و آميخته با تبعيض كنند
[۳۵] ، از اينروست كه خداوند در آيات بعدى از پيامبر مىخواهد تا از داورى آنان چشم بپوشد و در غير اين صورت بين آنان به عدالت داورى كند
[۳۶] : «سَمّـعونَ لِلكَذِبِ اَكّــلونَ لِلسُّحتِ فَاِن جاءوكَ فَاحكُم بَينَهُم اَو اَعرِض عَنهُم واِن تُعرِض عَنهُم فَلَن يَضُرّوكَ شيــًا واِن حَكَمتَ فَاحكُم بَينَهُم بِالقِسطِ اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطين».(مائده:۴۲) اين ارجاع داورى به پيامبر از سوى يهود در حالى بود كه احكام خداوند در كتاب آنان، تورات آمده بود و پيامبران پيشين نيز طبق همان كتاب بين يهوديان حكم كردند
[۳۷] : «و كَيفَ يُحَكِّمونَكَ وعِندَهُمُ التَّورةُ فيها حُكمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّونَ مِن بَعدِ ذلِكَ وما اُولئِكَ بِالمُؤمِنين • اِنّا اَنزَلنَا التَّورةَ فيها هُدىً ونورٌ يَحكُمُ بِهَا النَّبِيّونَ الَّذينَ اَسلَموا لِلَّذينَ هادوا والرَّبّـنِيّونَ والاَحبارُ بِمَا استُحفِظوا مِن كِتـبِ اللّهِ وكانوا عَلَيهِ شُهَداءَ فَلا تَخشَوُا النّاسَ واخشَونِ ولا تَشتَروا بِـايـتى ثَمَنـًا قَليلاً ومَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللّهُ فَاُولئِكَ هُمُ الكـفِرون».(مائده:۴۳_۴۴) پس خداوند احكام خود در تورات را تشريح مىكند كه در آن تن در برابر تن، چشم در مقابل چشم، بينى در برابر بينى، گوش در مقابل گوش، دندان در برابر دندان و جراحات نيز به برابرش قصاص مىشد:«وكَتَبنا عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ والعَينَ بِالعَينِ والاَنفَ بِالاَنفِ والاُذُنَ بِالاُذُنِ والسِّنَّ بِالسِّنِّ والجُروحَ قِصاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ ومَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللّهُ فَاُولئِكَ هُمُ الظّــلِمون...».(مائده:۴۵) برخى مفسران آيات ۴۹
[۳۸] و ۵۰
[۳۹] اين سوره(مائده:۴۹؛ مائده:۵۰) را نيز در خصوص همين تبعيضها مىدانند
[۴۰] كه در آن خداوند از پيامبر(صلى الله عليه وآله) خواسته تا به حكم خدا ميان آنان داورى كند؛ نه بر طبق هوسها و اميال يهوديان، اگر چه حكم خدا را نپذيرند: «واَنِ احكُم بَينَهُم بِما اَنزَلَ اللّهُ ولا تَتَّبِع اَهواءَهُم واحذَرهُم اَن يَفتِنوكَ عَن بَعضِ ما اَنزَلَ اللّهُ اِلَيكَ فَاِن تَوَلَّوا فَاعلَم اَنَّما يُريدُ اللّهُ اَن يُصيبَهُم بِبَعضِ ذُنوبِهِم واِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ لَفـسِقون • اَفَحُكمَ الجـهِلِيَّةِ يَبغونَ ومَن اَحسَنُ مِنَ اللّهِ حُكمـًا لِقَوم يوقِنون» (مائده:۴۹ ـ ۵۰)؛ همچنين برخى نيز آيه ۱۷۸ بقره(بقره:۱۷۸) را نازل شده در خصوص بنى قريظه و بنىنضير دانستهاند
[۴۱] (<=بنىنضير): «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ القِصاصُ فِى القَتلَى الحُرُّ بِالحُرِّ والعَبدُ بِالعَبدِ والاُنثى بِالاُنثى فَمَن عُفِىَ لَهُ مِن اَخيهِ شَىءٌ فَاتِّباعٌ بِالمَعروفِ واَداءٌ اِلَيهِ بِاِحسـن ذلِكَ تَخفيفٌ مِن رَبِّكُم و رَحمَةٌ فَمَنِ اعتَدى بَعدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ اَليم =اىافرادى كه ايمان آوردهايد! حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است؛ آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن، پس اگر كسى از سوى برادر [دينى] خود چيزى به او بخشيده شود [و حكم قصاص او، تبديل به خونبها شود] بايد از راه پسنديده پيروى كند [و صاحب خون حال پرداخت كننده ديه را در نظر بگيرد] و او ]: قاتل ] نيز، به نيكى ديه را [به ولىّ مقتول] بپردازد [و در آن مسامحه نكند]. اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما و كسى كه پس از آن، تجاوز كند عذابى دردناك خواهد داشت».
روابط بنىقريظه با پيامبر(صلى الله عليه وآله):
غالب سيره نويسان برآناند كه رسول خدا پس از هجرت به يثرب با آنها پيمانى بست
[۴۲] ؛ اما زمان آن دقيقاً مشخص نيست. از مفاد آن، خوددارى يهود از اقدام برضدّ پيامبر و مسلمانان بود. اين پيمان به آن حضرت اجازه مىداد تا در صورت نقض آن از سوى يهود در ريختن خون آنان و به اسارت درآوردن ذريه ايشان آزاد باشد.
[۴۳] همين پيمان تا سال پنجم هجرى مانع همكارى بنى قريظه با مخالفان رسول خدا گرديد وآنان اعتراف داشتند كه از رسول خدا جز وفا و راستى چيزى نديدهاند
[۴۴] و آن حضرت ايشان را به پذيرش اسلام مجبور نساخته است.
[۴۵] در طى دوره همپيمانى، روابط خوبى ميان آنان و پيامبر برقرار بود
[۴۶] ، چنانكه در غزوه بنى نضير (سال چهارم هجرى) از اجابت دعوت عبد الله بن ابى منافق مبنى بر يارى بنى نضير خوددارى ورزيدند. به نقل مجاهد جماعتى از اوس و خزرج با بنىقريظه نيز ارتباط خويشاوندى (رضاع) داشتند و به آيين يهود درآمده بودند. با هجرت پيامبر به مدينه، انصار مىخواستند آنان را به پذيرش اسلام وادارند كه با نزول اين آيه از اين كار نهى شدند
[۴۷] : «لااِكراهَ فِى الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىِّ فَمَن يَكفُر بِالطّـغوتِ و يُؤمِن بِاللّهِ فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروةِ الوُثقى لاَ انفِصامَ لَها واللّهُ سَميعٌ عَليم».(بقره:۲۵۶) به روايت ابن عباس، انصار براى مسلمان كردن اين عده، به رغم نيازشان، كمكهاى مالى خود را مشروط به پذيرش اسلام كرده بودند كه با نزول آيه«لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم ولـكِنَّ اللّهَ يَهدى مَن يَشاءُ وما تُنفِقوا مِن خَير فَلاَِنفُسِكُم وما تُنفِقونَ اِلاَّ ابتِغاءَ وجهِ اللّهِ و ما تُنفِقوا مِن خَير يُوَفَّ اِلَيكُم و اَنتُم لاتُظلَمون»(بقره:۲۷۲) عملشان ناپسند دانسته شد.
[۴۸] مطابق قولى، عبداللّه بن سلام (يهودىِ تازه مسلمان) به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت: بنىقريظه و بنىنضير از ما دورى مىجويند و سوگند ياد كردهاند كه با ما نشست و برخاست نكنند و ما هم بر اثر دورى راه امكان همنشينى با اصحاب تو را نداريم. آيه «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ و رَسولُهُ والَّذينَ ءامَنوا...=سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند...» (مائده:۵۵) نازل شد و ابن سلام رضايت خود را اعلام كرد
[۴۹] ؛ اما بنا به گزارشهاى بسيارى در منابع اهل سنت و شيعه اين آيه در شأن على(عليه السلام)نازل شده كه در حال ركوع انگشتر خود را صدقه داد.
[۵۰] رفتار و اعمال يهود به گونهاى بود كه رسول خدا و مسلمانان به بنى قريظه نيز چون ديگر يهود پيمان شكن اعتماد چندانى نداشتند، از اين رو با نزول آيه «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا الكـفِرينَ اَولِياءَ مِندونِالمُؤمِنين = اى كسانى كه ايمان آوردهايد به غير از مؤمنان كافران را ولىّ و تكيهگاه خود قرار ندهيد» (نساء:۱۴۴)، آن دسته از انصارى كه با آنان از طريق حلف و رضاع ارتباط داشتند از اين كار نهى شدند.
[۵۱] آيات ۵۵ ـ ۶۴ انفال(انفال:۵۵_۶۴) بيانگر آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بايستى با گروه پيمان شكن يهود روش محكمترى در پيش گيرد تا افزون بر رفع خطر ايشان، مايه عبرت ديگران نيز باشد. ميبدى در شأن نزول آيه ۵۵ انفال(انفال:۵۵): «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الَّذينَ كَفَروا فَهُم لايُؤمِنون =به يقين بدترين جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمىآورند» آورده است كه يهود بنىقريظه با رسول خدا عهدى داشتند و آن را نقض كرده، مشركان را با در اختيار گذاشتن سلاح يارى دادند. سپس پشيمان شده، عذر خواستند و دگرباره، پس از بستن پيمان، در روز خندق پيمانشكنى كردند و خداوند درباره آنها آيه مذكور را نازل كرد.
[۵۲] از ابن عباس، كلبى و مقاتل نيز روايت شده است كه اين آيه درباره بنىقريظه نازل شده است.
[۵۳] مجاهد نيز آن را بر بنىقريظه منطبقمىداند.
[۵۴] آيه بعدى نيز به پيمان شكنى و خيانت آنان اشاره دارد:«اَلَّذينَ عـهَدتَ مِنهُم ثُمَّ يَنقُضونَ عَهدَهُم فى كُلِّ مَرَّة وهُم لا يَتَّقون =همانان كه با آنها پيمان بستى. سپس هر بار عهد و پيمان خود را مىشكنند و از پيمانشكنى و خيانت پرهيز ندارند». (انفال:۵۶) طبرى،
[۵۵] شيخ طوسى
[۵۶] و برخى ديگر از مفسران
[۵۷] از مجاهد روايت كردهاند كه اين آيه به سبب پيمانشكنى بنى قريظه نازل شده است كه آنها دوبار با پيامبر پيمان بسته، سپس آن را نقضكردند.
آيه «فَاِمّا تَثقَفَنَّهُم فِى الحَربِ فَشَرِّد بِهِم مَن خَلفَهُم لَعَلَّهُم يَذَّكَّرون»(انفال:۵۷) را نيز درباره بنىقريظه دانستهاند.
[۵۸] در اين آيه به پيامبر دستور داده شده: اگر ايشان در ميدان نبرد حاضر شده، در برابر رسول خدا ايستادگى كردند، آنچنان آنان را درهم بكوبد كه مايه عبرت ديگران شده، پراكنده شوند؛ اما اگر آنان در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار نگيرند ولى قراين و نشانههايى از آنان بروز داده شود كه دال بر پيمان شكنى ايشان باشد و بيم آن رود كه دست به خيانت زده، بدون اعلام قبلى و يكجانبه نقض عهد كنند به آنان اعلام كند كه پيمانشان لغو شده است، زيرا خداوند، خائنان را دوست نمىدارد: «و اِمّا تَخافَنَّ مِن قَوم خِيانَةً فَانبِذ اِلَيهِم عَلى سَواء اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الخائِنين».(انفال:۵۸) برخى از مفسران از قول مجاهد و ابن شهاب آوردهاند كه اين آيه درباره بنىقريظه
[۵۹] يا در شأن آنان و بنىنضير نازل شده است.
[۶۰] آيه بعدى هشدارى است به پيمان شكنان تا نپندارند كه با كفرورزى و اعمال خيانتآميز خود پيروز شده، از قلمرو قدرت و كيفر خدا بيرون رفتهاند: «ولا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَروا سَبَقوا اِنَّهُم لا يُعجِزون».(انفال:۵۹)
آيه ۶۰ انفال(انفال:۶۰) به لزوم آمادگى رزمى كافى در برابر دشمنان اشاره داشته، در پايان آيه متذكر مىشود كه در صورت تجهيز شما گروه ديگر نيز خواهند ترسيد. به نقل مجاهد منظور از «وءاخَرينَ مِن دُونِهِم لا تَعلَمونَهُمُ اللّهُ يَعلَمُهُم... =همچنين گروه ديگرى غير از اينها را، كه شما نمىشناسيد و خدا آنان را مىشناسد...» (انفال:۶۰) بنى قريظه هستند.
[۶۱] البتّه بنابر نقل بعضى از مفسران منظور از «و ءاخَرينَ مِن دُونِهِم»كسانى چون حىّ بناخطب و منافقانهستند.
[۶۲] طبرى،
[۶۳] ماوردى
[۶۴] و سيوطى
[۶۵] طبق گفته مجاهد و سدى منظور از آيه «و اِن جَنَحوا لِلسَّلمِ فَاجنَح لَها وتَوَكَّل عَلَى اللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ العَليم =و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درآى، و بر خدا توكل كن كه او شنوا و داناست» (انفال:۶۱) بنىقريظه هستند، زيرا بر اثر اهل كتاب بودن جزيه از آنها قبول مىشود؛ ولى از مشركان پذيرفته نمىشود.
[۶۶] ابن كثير نيز نزول آيه را در شأن بنىقريظه دانسته؛ ولى نوشته است كه سياق آيه با اين قول سازگارى ندارد.
[۶۷] آيه بعدى هشدار و نيز قوت قلبىاست به پيامبر كه ممكن است پيشنهاد صلح، فريب و ضربهاى غافلگيرانه يا براى تجهيز مجدد باشد كه در اين صورت خدا تو را كفايت خواهد كرد. طبرى
[۶۸] و بغوى
[۶۹] از قول مجاهد و ابن جوزى
[۷۰] از مقاتل روايت كردهاند كه مقصود از آيه «و اِن يُريدوا اَن يَخدَعوكَ فَاِنَّ حَسبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذى اَيَّدَكَ بِنَصرِهِ و بِالمُؤمِنين»(انفال:۶۲) يهود بنىقريظه هستند. شيخ طوسى نيز طبق يك قول نزول آيه را درباره آنان دانسته است.
[۷۱] مقصود آيه «و اَلَّفَ بَينَ قُلوبِهِم لَو اَنفَقتَ ما فِى الاَرضِ جَميعـًا ما اَلَّفتَ بَينَ قُلوبِهِم ولـكِنَّ اللّهَ اَلَّفَ بَينَهُم... =و دلهاى آنها را با هم، الفت داد. اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مىكردى كه ميان دلهاى آنان الفت دهى نمىتوانستى؛ ولى خدا بود كه ميان آنان الفت انداخت...» (انفال:۶۳) بنىقريظه دانسته شده
[۷۲] ، هرچند مشهور آن را درباره اوس و خزرج مىدانند.
[۷۳] در شأن نزول آيه «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ حَسبُكَ اللّهُ و مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤمِنين =اى پيامبر! خدا و كسانى از مؤمنان كه پيرو تواند تو را بس، است
بر آنها تكيه كن » (انفال:۶۴) آمده است كه طايفه بنىقريظه و بنىنضير به پيامبر گفتند كه ما حاضريم تسليم تو شويم و از تو پيروى كنيم.
[۷۵] آيه فوق نازل شده و به پيامبر هشدار داد كه به آنها اعتماد و تكيه نكند، بلكه تكيهگاه خود را تنها خداوند و مؤمنان قرار دهد.
از سدى روايت شده است كه عدهاى از يهود بنىقريظه مسلمان شده بودند كه در ميان آنان منافق نيز وجود داشته است. اينان به بنىنضير مىگفتند: اگر شما را بيرون كنند ما نيز با شما بيرون خواهيم رفت. در پى آن آيه ۱۱ حشر(حشر:۱۱) درباره آنها نازل شد: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ نافَقوا يَقولونَ لاِِخونِهِمُ الَّذينَ كَفَروا مِناَهلِ الكِتـبِ لـَئِن اُخرِجتُم لَنَخرُجَنَّ مَعَكُم و لا نُطيعُ فيكُم اَحَدًا اَبَدًا و اِن قوتِلتُم لَنَنصُرَنَّكُم واللّهُ يَشهَدُ اِنَّهُم لَكـذِبون =آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كافرشان از اهل كتاب مىگفتند: هرگاه شما را (از وطن) بيرون كنند، ما هم با شما بيرون خواهيم آمد و هرگز سخن هيچكس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد و اگر به كارزار پرداختيد ما شما را يارى خواهيم كرد و خداوند خود شهادت مىدهد كه اينان از دروغگوياناند».
[۷۶] برخى مفسران نيز منظور از«لإخوانهم»را يهود بنىقريظه و بنىنضير دانستهاند.
[۷۷] برخى برآناند كه منظور از منافقين در آيه «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ اللّهَ و لا تُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقين... =اى پيامبر، تقواى الهى پيشه كن و از كافران و منافقان اطاعت مكن...» (احزاب:۱) بنى قريظه و بنىنضير هستند.
[۷۸] بنابه گزارش مفسران و سيره نويسان آنان نسبت به دين خود پافشارى كرده، از آن دستبردار نبودند: «لَم يَكُنِ الَّذينَ كَفَروا مِن اَهلِ الكِتـبِ والمُشرِكينَ مُنفَكّينَ حَتّى تَأتِيَهُمُ البَيِّنَه =كافران از اهل كتاب و مشركان
[۷۹] دست از آيين خود برنمىدارند تا دليل روشنى براى آنها بيايد». (بيّنه:۱) قرطبى از ابن عباس روايت كرده است كه منظور از «اَهلِ الكِتـبِ»در اين آيه، يهود ساكن در مدينهاند كه بنىقريظه نيز از آنها هستند.
[۸۰] مطابق برخى گزارشها آنان قصد ترور رسول خدا را داشتند؛ ولى خداوند آن حضرت را از اين توطئه آگاه ساخت، چنانكه برخى مفسران
[۸۱] آيه ۱۱مائده(مائده:۱۱) را در اين باره دانستهاند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ هَمَّ قَومٌ اَن يَبسُطوا اِلَيكُم اَيدِيَهُم فَكَفَّ اَيدِيَهُم عَنكُم ...»؛ اما مشهور آن است كه طراحان ترور رسول خدا يهود بنىنضير بودند و اين آيه درباره آنان نازل شده است.
نقش بنىقريظه در غزوه خندق:
اخبارى دال بر پيمان شكنى آشكار بنى قريظه تا سال پنجم هجرت در دست نيست. در اين سال، بزرگان بنىنضير، قريش و ديگر قبايل منطقه را بسيج كرده، سپاه احزاب را به راه انداختند و به ايشان وعده همراهى بنى قريظه را دادند، از اين رو، حيى بن اخطب بزرگ بنى نضير به مدينه آمد تا آنان را از داخل مدينه بر ضدّ مسلمانان بشوراند.
[۸۲] او نخست با غزال بن سَمْوال، از بزرگان بنىقريظه براى نقض پيمان سخن گفت كه نتيجهاى در پى نداشت.
[۸۳] پس از آن با كعببن اسد رئيس بنىقريظه وارد مذاكره شد و او نيز امتناع كرد
[۸۴] ؛ اما با اصرار حيى و دادن تضمين وى به قريظيها و پيشنهاد گرفتن گروگان از قريش توسط بنىقريظه و غطفان، كعب سرانجام عهدنامه خود با رسول خدا را نقض كرد
[۸۵] يا آن را به دست حيى داد و او پاره كرد.
[۸۶] با آگاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از خيانت آنها، آن حضرت ابتدا فردى را براى كسب اطلاع به سوى آنان فرستاد.
[۸۷] سپس گروهى از انصار شامل سعدبن معاذ را كه پيش از اسلام با آنها همپيمان بودند نزد كعب فرستاد. ايشان كعب را سوگند دادند كه به عهد خود پاىبند باشد؛ اما آنها به رسول خدا و سعد دشنام دادند.
[۸۸] مفسران آياتى را ناظر به نقض عهد بنىقريظه دانستهاند. برخى مقصود از «فريق» در آيه۱۰۱بقره(بقره:۱۰۱) را بنىقريظه دانستهاند كه عهدشان با رسول خدا را شكستند و به يارى مشركان در غزوه احزاب شتافتند
[۸۹] : «... نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ كِتـبَ اللّهِ وراءَ ظُهورِهِم كَاَنَّهُملايَعلَمون =... جمعى از اهل كتاب، كتاب خدا را پشت سر افكندند؛ گويى هيچ از آن خبر ندارند». (بقره:۱۰۱)
نيز مراد از اهل كتاب در آيه ۲۶ احزاب(احزاب:۲۶)، بنىقريظه هستند كه با نقض پيمانشان با رسول خدا، از سپاه احزاب پشتيبانى كردند.
[۹۰] همراهى بنىقريظه با سپاه احزاب موجب گرديد مفسران آيات ناظر به احزاب را به آنان نيز تفسير كنند:«يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ جاءَتكُم جُنودٌ فَاَرسَلنا عَلَيهِم ريحـًا و جُنودًا لَم تَرَوها وكانَ اللّهُ بِما تَعمَلونَ بَصيرا =اى كسانى كه ايمان آوردهايد نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، آنگاه كه لشكرهايى به سوى شما
[۹۱] آمدند؛ پس بر سر آنان تندبادى و لشكرهايى كه آنها را نمىديديد فرستاديم، و خدا به آنچه مىكنيد همواره بيناست». (احزاب:۹) طبرى از مجاهد و يزيد بن رومان روايت كرده است كه تعبير به «جنود» در بخش اول اين آيه، اشاره به بنىقريظه و احزاب مختلف جاهلى مانند قريش و غطفان است.
[۹۲] در آيه«اِذ جاءوكُم مِن فَوقِكُم ومِن اَسفَلَ مِنكُم و اِذ زاغَتِ الاَبصـرُ و بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ =
ياد آوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين
[۹۴] بر شما وارد شدند
مدينه را محاصره كردند و زمانى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و به خدا گمانهايى
[۹۶] مىبرديد». (احزاب:۱۰) نيز به گفته برخى مفسران كلمه «أسفل»، اشاره به جايى است كه بنىقريظه در آن قرار داشتند
[۹۷] ؛ ولى طبرى
[۹۸] و طبرسى
[۹۹] كلمه «فوق» را وادى سمت شرق مدينه مىدانند كه بنا بود قبايل بنىقريظه، بنىنضير وغطفان از آنجا به مسلمانان حمله كنند.
در آيه «قَد يَعلَمُ اللّهُ المُعَوِّقينَ مِنكُم والقائِلينَ لاِِخونِهِم هَلُمَّ اِلَينا ولا يَأتونَ البَأسَ اِلاّ قَليلا =خداوند كسانى كه مردم را از جنگ باز مىداشتند و كسانى را كه به برادران خود مىگفتند: به سوى ما بياييد
را از معركه بيرون بكشيد به خوبى مىشناسد و آنها
ضعيفاند و جز اندكى پيكار نمىكنند». (احزاب:۱۸) قرطبى طبق يك قول منظور از «القائلين»را بنىقريظه دانسته كه به برادران منافق خود گفتند: به سوى ما بياييد و محمّد را ترك كنيد كه او نابود مىشود و اگر ابوسفيان پيروز شود احدى از شما را باقى نمىگذارد.
[۱۰۲] بنابرنقل بعضى مفسران، منظور از «احزاب» در آيه«يَحسَبونَ الاَحزابَ لَم يَذهَبوا و اِن يَأتِ الاَحزابُ يَوَدّوا لَو اَنَّهُم بادونَ فِى الاَعراب ... = آنها گمان مىكنند هنوز لشكر احزاب نرفتهاند و اگر بازگردند آرزو مىكنند اى كاش ميان اعراب باديه نشين بودند و ...» (احزاب:۲۰) كسانى هستند كه نبرد خندق را به راه انداختند و آنها شامل بنىقريظه و بنىنضير و ... هستند.
[۱۰۳] از ديگر آياتى كه درباره پيمان شكنى بنىقريظه نازل شده آيه ۵۱ نساء(نساء:۵۱) است: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتـبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ و يَقولونَ لِلَّذينَ كَفَروا هـؤُلاءِ اَهدى مِنَ الَّذينَ ءامَنوا سَبيلا =آيا نديدى كسانى را كه بهرهاى از كتاب خدا به آنان داده شده، با اين حال به جبت و طاغوت ايمان مىآورند و درباره كسانى كه كفر ورزيدهاند مىگويند: اينان از كسانى كه ايمان آوردهاند راه يافتهترند». بنا به نقل ابن عباس اين آيه درباره بنىقريظه و ديگر كسانى كه نبرد احزاب را به راه انداختند نازل شده كه دين مشركان را بر اسلام برترى داده، اهل شرك را در يورش به مسلمانان تحريك كردند.
[۱۰۴] بنىقريظه پس از پيمانشكنى در جهت تقويت سپاه احزاب، محمولهاى شامل ۲۰ بار شتر، آذوقه براى مشركان فرستادند كه در بين راه شمارى از انصار آن را مصادره كردند و نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آوردند.
[۱۰۵] شايد چنين انفاقهايى به سپاه احزاب است كه برخى مفسران
[۱۰۶] آيه ۱۱۷ آل عمران(ال عمران:۱۱۷) را بر بنى قريظه و ديگر طوايفى كه در نبرد نقش داشتند تطبيق كردهاند: «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى هـذِهِ الحَيوةِ الدُّنيا كَمَثَلِ ريح فيها صِرٌّ اَصابَت حَرثَ قَوم ظَـلَموا اَنفُسَهُم فَاَهلَكَتهُ وما ظَـلَمَهُمُ اللّهُ ولـكِن اَنفُسَهُم يَظلِمون =آنچه در اين زندگى پست دنيوى انفاق مىكنند همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كرده
در غير محل و وقت مناسب كشت كردهاند بوزد و آن را نابود سازد و خدا به آنان ستم نكرده، بلكه خودشان به خويشتن ستم مىكنند».
گزارشهايى نيز از تهاجم بنىقريظه در مدينه در دست است.
[۱۰۸] پيامبر براى ناكام گذاشتن حركت آنان در مدينه، سلمة بن اسلم را با ۲۰۰ نفر و زيد بن حارثه را با ۳۰۰ نيرو براى حراست از شهر مأمور كرد
[۱۰۹] ، از اين رو يهود، از شبيخونزدنهاى خود نتيجهاى نگرفتند.
[۱۱۰] گويند: آنها براى تهاجم شبانه به مدينه از مشركان تقاضاى فرستادن ۲۰۰۰ جنگجو كردند؛ اما پاسخ مثبت نشنيدند.
[۱۱۱] حملات متناوب آنان به برخى مناطق مسلماننشين مدينه افزون بر ايجاد خلل در رفت و آمد مسلمانانى كه نزديك بنىقريظه ساكن بودند، موجب هراس زنان و كودكان ساكن شهر شده بود
[۱۱۲] ، چنانكه حمله به كوشك رفاعه كه به قتل يكى از آنان به دست صفيه دختر عبدالمطلب انجاميد، از اينگونه اقدامهاست.
[۱۱۳] محاصره بنىقريظه به دست مسلمانان:
خيانت و پيمان شكنى آنان در نبرد احزاب كه در حساسترين شرايط صورت گرفت و هستى اسلام در خطر بود قابل گذشت نبود، از اين رو پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از جنگ خندق، به فرمان الهى مأمور سركوب آنان شد
[۱۱۴] : «قـتِلُوا الَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِاللّهِ ولا بِاليَومِ الأخِرِ =با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ايمان دارند،... پيكار كنيد». (توبه:۲۹) از كلبى روايت شده كه اين آيه درباره بنى قريظه و بنىنضير نازل شده است.
[۱۱۵] درباره سال وقوع اين غزوه بهرغم اتفاق نظر مبنى بر وقوع آن پس از غزوه خندق، دو گزارش متفاوت وجود دارد: برخى آن را يك سال پس از اُحد (سال چهارم هجرت)،
[۱۱۶] برخى ديگر، دو سال پس از جنگ اُحد و در سال پنجم مىدانند.
[۱۱۷] اين قول در ميان مورخان و سيرهنويسان از شهرت بيشترى برخوردار است.
مطابق گزارش سيره نويسان، پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از اعلام جنگ بر ضدّ بنىقريظه، ابن ام مكتوم را جانشين خود در مدينه قرار داد
[۱۱۸] و براى اينكه به آنان فرصت تجديد قوا ندهد فوراً به منطقه ايشان رفت و نماز عصر را در آنجا به جا آورد.
[۱۱۹] سپاه اسلام متشكل از ۳۰۰۰ نيرو،
[۱۲۰] به پرچمدارى على(عليه السلام) بود.
[۱۲۱] با رسيدن اميرمؤمنان، على(عليه السلام)، مقابل دژهاى آنان، بنىقريظه، به دشنام دادن به مسلمانان، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و همسران رسول خدا پرداختند. هنگامى كه رسول خدا ناسزاگويى ايشان را شنيد، آنان را برادران ميمون و خوك خطاب كرد. يهود كه چنين انتظارى نداشتند زبان به اعتراض گشوده، به يكديگر گفتند: اين سخن محمد(صلى الله عليه وآله)از خود ما يهود برخاسته است كه اسرار كتب مقدس را در اختيار مسلمانان قرار مىدهيم.
[۱۲۲] ماوردى و طبرسى به نقل از مجاهد نزول آيه «و اِذا لَقُوا الَّذينَ ءامَنوا قالوا ءامَنّا واِذا خَلا بَعضُهُم اِلى بَعض قالوا اَتُحَدِّثونَهُم بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَيكُم لِيُحاجّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُم اَفَلا تَعقِلون» =و
يهوديان چون با كسانى كه ايمان آوردهاند برخورد كنند، مىگويند: ما ايمان آورديم و وقتى با همديگر خلوت مىكنند، مىگويند: چرا از آنچه خداوند بر شما گشوده است، براى آنان حكايت مىكنيد تا آنان به
[۱۲۴] آن پيش پروردگارتان بر ضدّ شما استدلال كنند؟ آيا فكر نمىكنيد؟» (بقره:۷۶) را در اينباره دانستهاند.
[۱۲۵] رسول خدا طبق سيره هميشگى خود، ابتدا از آنان خواست اسلام بياورند.
[۱۲۶] چون سرباز زدند به محاصره ايشان پرداخت. مدت محاصره به اختلاف گزارش شده است؛ واقدى اين مدت را ۱۵
[۱۲۷] و ابناسحاق و ابنحبيب ۲۵ روز
[۱۲۸] و برخى نيز ۱۰
[۱۲۹] و۱۴ روز
[۱۳۰] ذكر كردهاند. با ادامه محاصره و پس از آشكار شدن ضعف ايشان در مقابل سپاه اسلام، بنى قريظه فردى به نام نباش بن قيس
[۱۳۱] يا غزالبن شمويل (شمول)
[۱۳۲] را نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرستاده، پيشنهاد كردند كه آن حضرت با آنان نيز چون بنىنضير رفتار كند و به ايشان اجازه داده شود اموال منقول خود را برداشته، از مدينه كوچ كنند؛ اما رسول خدا خواسته آنان را رد كرد. پس از آن بنىقريظه پيشنهاد كردند با بر جاى گذاشتن همه اموال خويش، تنها جان خود و خانوادههايشان را نجات دهند؛ اما رسول خدا خواستار تسليم بدون قيد و شرط آنان شد
[۱۳۳] ، زيرا تجربه نشان داده بود كه اگر اين گروه نيز مانند همكيشان خود (بنىنضير) آزادانه از تيررس مسلمانان خارج شوند توطئههاى خود را بر ضدّ اسلام از سر مىگيرند.
به موجب پارهاى گزارشها، پس از آنكه بنىقريظه يقين كردند اگر وضع بدين منوال بگذرد شرايط بدتر خواهد شد
[۱۳۴] بزرگشان (كعب بن اسد) سه پيشنهاد به همكيشان خود ارائه كرد: نخست تصديق پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پذيرش اسلام. دوم كشتن زنان و كودكان و جنگيدن با مسلمانان. سوم تهاجم به سپاه اسلام در شب شنبه و غافلگير كردن مسلمانان؛ اما راهحلهاى او پذيرفته نشد.
[۱۳۵] در پى آن و پس از پاسخهاى صريح پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ايشان از آن حضرت خواستند همپيمان اوسى خود ابولبابه را نزد آنان فرستد تا با او در خصوص تسليم شدنشان رايزنى كنند. اين امر نشان مىدهد آنان به مذاكره اميدوار بوده، در چانه زنيهاى خود به اوسيان همپيمان خود اميد بسته بودند.
پس از موافقت رسول خدا، ابولبابه رهسپار دژهاى يهود شد و ضمن توصيه ايشان به تسليم، تحت تأثير عواطف و احساسات كودكان و زنان بنىقريظه، با اشاره به گردن و حلق خود، به آنان فهماند كه در صورت تسليم شدن به حكم پيامبر(صلى الله عليه وآله) كشته خواهند شد. از نظر برخى مفسران اقدام ابولبابه خيانت به پيامبر تلقى شده و نزول آيه ۲۷ انفال/۸ به اين امر ارتباط دارد
[۱۳۶] : «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَخونُوا اللّهَ والرَّسولَ وتَخونوا اَمـنـتِكُم واَنتُم تَعلَمون =اى كسانى كه ايمان آوردهايد، به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و (نيز) در امانتهاى خود خيانت روا مداريد، در حالى كه مىدانيد
كار گناه بزرگى است ».
[۱۳۸] هرچند اين گفته مشهور است؛ اما برخى محققان با ارائه برخى ادله، داستان گزارش شده را مخدوش دانستهاند.
[۱۳۹] (ابولبابه) در اين هنگام و پيش از حل مشكل، اسدبن عبيد، اسيدبنسعيه و ثعلبة بن سعيه كه از يهود بنىهدل از خويشان بنى قريظه و با آنان همراه بودند از دژ، فرود آمدند و با پذيرش اسلام، جان و مال و فرزندان خود را نجات دادند. برخى مفسران نزول آيه ۱۱۳ آل عمران(آل عمران:۱۱۳) را در اين باره دانستهاند:
[۱۴۰] «لَيسوا سَواءً مِن اَهلِ الكِتـبِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتلونَ ءايـتِاللّهِ ءاناءَ الَّيلِ و هُم يَسجُدون».عمروبنسعدى از بنىقريظه نيز جزو كسانى بود كه در شب آخر به مسجدالنبى پناهنده شد و اسلام آورد.
[۱۴۱] در پى اين حوادث، بنىقريظه چارهاى جز تسليم بدون قيد و شرط نيافته، تسليم شدند.
برخى سيره نويسان، علت تسليم شدن آنان را، افزون بر وحشتى كه خداوند در دل ايشان افكنده بود چنين گزارش كردهاند كه در جريان محاصره بنىقريظه، على(عليه السلام) تا نزديك آنان پيش رفت و فرياد زد: يا آنچه را حمزةبن عبدالمطلب چشيد، خواهم چشيد يا دژ را فتح خواهم كرد. اينجا بود كهبنىقريظه چارهاى جز تسليم نديدند.
[۱۴۲] اختلاف است كه پس از تن دادن بنىقريظه به خواسته پيامبر(صلى الله عليه وآله)، قبيله اوس از آن حضرت خواستند آنان را به خاطر همپيمان بودن با ايشان، ببخشد يا اينكه بنىقريظه خود، اوسيها را واسطه براى داورى در بين آنان قرار دادند. بنابر قول مشهور، اوسيها پيشدستى كردند و با اصرار آنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) سعدبن معاذ را داور معرفى كرد
[۱۴۳] ؛ اما طبرسى آورده است كه بنىقريظه خود، سعدبنمعاذ را با اجازه آن حضرت برگزيدند.
[۱۴۴] گويند: پس از آگاهى سعد از داورى خويش گفت: وقت آن فرا رسيده است كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كنندهاى نهراسم.
[۱۴۵] پس از آن، سعد با تعهد گرفتن از بنىقريظه و مسلمانان مبنى بر تن دادن به حكم او، اعلام كرد كه مردان بنىقريظه كشته شوند، زنان و كودكان ايشان اسير و اموالشان تقسيم گردد.
[۱۴۶] پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حكم سعد را تأييد و درباره آن فرمود: آنچه را خدا از فراز آسمانها حكم داده بود، سعد بر آن حكم كرد.
[۱۴۷] در پى اين حكم آنان كه گمان نمىكردند چنين سرنوشتى داشته باشند به عذاب خوار كنندهاى دچار شدند. طبرسى از عطاء نقل كرده كه آيه «ولايَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَيرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا ولَهُم عَذابٌ مُهِين»(آلعمران:۱۷۸) درباره بنىقريظه و بنىنضير نازل شده است
[۱۴۸] ؛ همچنين به نقل از عطا، آنان مصداق آيه «يَومَ تَبيَضُّ وُجوهٌ و تَسوَدُّ وُجوهٌ»(آلعمران:۱۰۶)؛ هستند.
[۱۴۹] در مدت محاصره سه تن از مسلمانان وفات يافتند. خلاد بن سويد با پرتاب شدن سنگى از سوى بنى قريظه به شهادت رسيد.
[۱۵۰] افزون بر وى، شخص ديگرى به نام ابوسنانبن محصن اسدى در ايام محاصره بنى قريظه وفات يافت و در گورستان بنىقريظه به خاكسپردهشد.
[۱۵۱] سعدبن معاذ اوسى هم كه در نبرد خندق زخمى شده بود پس از ماجراى حكميتش و پس از آنكه زخمش باز شد به شهادت رسيد.
[۱۵۲] سرانجام بنىقريظه:
مطابق گزارش سيرهنويسان، سپاه اسلام، بنى قريظه را پس از خلع سلاح در خانه دخترحارث از تيره بنى نجار
[۱۵۳] يا در منزل اسامةبن زيد
[۱۵۴] بازداشت كردند و پس از كندن گودالهايى در بازار مدينه، آنان را يكى يكى
[۱۵۵] يا ۱۰تا ۱۰تا
[۱۵۶] آوردند و گردن زدند.
[۱۵۷] حيى بن كعب رئيس بنى نضير و از آتش افروزان جنگ احزاب و كعببن اسد بزرگ بنى قريظه از جمله كشته شدگان بودند.
[۱۵۸] بدين ترتيب مطابق قول زمخشرى و قرطبى ذيل آيه ۱۳۷ بقره(بقره:۱۳۷) وعده خداوند مبنى بر دفع شر يهود از رسول خدا با كشتن بنى قريظه و اسارت ايشان محقق شد:«فَاِن ءامَنوا بِمِثلِ ما ءامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا واِن تَوَلَّوا فَاِنَّما هُم فى شِقَاق فَسَيَكفيكَهُمُ اللّهُ و هُوَ السَّميعُ العَليم».نيز مقصود از رسوايى در زندگى دنيا در آيه ۸۵ بقره(بقره:۸۵) كشتن بنى قريظه و به اسارت در آوردن فرزندان آنان دانسته شده است.
در شمار كشته شدگان يهود اظهار نظرهاى گوناگونى ارائه شده است؛ ابن اسحاق
[۱۵۹] شمار آنان را ۴۰۰، طبرسى ۴۵۰
[۱۶۰] ، واقدى ۶۰۰ تا ۷۰۰،
[۱۶۱] بيهقى ۶۰۰،
[۱۶۲] يعقوبى ۷۵۰
[۱۶۳] تن ذكر كردهاند. طبرسى و برخى ديگر بيشترين تعداد را، ۸۰۰ تا ۹۰۰ تن گفتهاند.
[۱۶۴] واقدى و بلاذرى آوردهاند كه از مردان بنىقريظه هركس بر بدنش مو روييده بود كشته شد.
[۱۶۵] بنا به قول على بن ابراهيم، اعدام ايشان سه روز به طول انجاميد
[۱۶۶] و تنها فردى به نامرفاعة بن سموئيل مورد شفاعت سلمى (خالهرسول خدا) قرار گرفت و نجات يافت.
[۱۶۷] از زنان آنان نيز فقط يك تن كه نامش نباته (يا بنانه) ثبتشده كشته شد، زيرا وى به تحريك همسرش با پرتاب سنگى موجب شهادت خلادبن سويد شده بود.
[۱۶۸] تحليل كشتار :
هرچند بيان قرآن كريم در آيات ۲۶ ـ ۲۷ احزاب(احزاب:۲۶_۲۷) حكايت از تأييد اعدام مردان بنىقريظه دارد
[۱۶۹] ، با اين وجود، برخى محققان با ذكر شواهد و قراينى نسبت به نقلها و گزارشهاى فوق در خصوص تعداد كشته شدگان و نحوه برخورد ياد شده با بنىقريظه اظهار ترديد كردهاند؛ بعضى شمار مقتولان را آن هم با اين تعداد و در يك روز يا سه روز و به دست يك يا دو نفر (على(عليه السلام) به تنهايى يا به همراهى زبير) بعيد دانسته، اين گزارشها در خصوص كشتار را، ساخته و پرداخته قبيله خزرج دانستهاند كه مىخواستند چنين وانمود كنند كه حرمت طايفه اوس نزد پيامبر، كمتر از خزرجيها بوده است. در غير اين صورت پيامبر شفاعت آنها را درباره بنىقريظه مىپذيرفت
[۱۷۰] ، چنانكه شفاعت خزرجيها را درباره بنىنضير پذيرفت.
برخى ديگر كشتار آنها را خلاف سيره رسول خدا عنوان كردهاند و نيز با استناد به آمار و ارقام متفاوت اين غزوه و ذكر اين مطلب كه تلفات اين نبرد داخلى در مقايسه با نبردهاى ديگر پيامبر، قابلپذيرش نيست به نقد گزارشهاى سيرهنويسان پرداختهاند.
[۱۷۱] دكتر وليد عرفات
[۱۷۲] با اقامه ادله متعددى كشتار يهود را رد كرده است. برخى از ادله وى عبارتاند از: ۱. قرآن به اين تعداد مقتول اشاره نكرده است. ۲. در عين پيمان شكنى آنان، اسلام بزرگتر از آن است كه اين تعداد را با چنان وضعى بكشد. ۳. رؤساى آنان مقصر بودند نه همه آنان، از اين رو مطابق قاعده «لاتزر وازرة وزر اخرى»، كشتن ايشان خلاف اسلام بوده است. ۴. معقول نيست كه چند صد نفر در بازار مدينه كشته شوند و اشاره واضحى به موضع قتل آنان نشود و اثرى باقى نماند. ۵. اگر چنين كشتارى مىبود فقها آن را مبناقرار مىدادند. ۶. فقط نام چند تن از برزگانبنىقريظه برده شده و از ديگران نامى درميان نيست.
به اعتقاد برخى، داستان قتل عام آنان را ابناسحق از يهود گرفته و سيره نويسان و مورخان بعدى از او گرفتهاند، افزون بر آن، راويان اين واقعهنيز چون محمد بن كعب و عطيه از يهود قرظى هستند و بعيد نيست كه جانبدارانه سخن گفته باشند.
[۱۷۳] در مقابل نظريه فوق، محققان ديگرى، كشتن يهود بنىقريظه را مطابق عقل و منطق دانسته و آوردهاند كه اولا سزاى كسانى كه در حساسترين شرايط، پيمانشكنى كردند، كمتر از اين نبوده است.
[۱۷۴] اصولا حيات سياسى اسلام در گرو معاهداتى بود كه با قبايل اطراف داشت و پيمانشكنى هر روزه و گذشت رسول خدا از پيمانشكنان، زمينه را براى نقض عهدهاى مكرر آماده مىكرد.
[۱۷۵] ثانياً حكم «سابّالنبى» بر آنها جارى شد.
[۱۷۶] ثالثاً خود آنها داورى سعدبن معاذ را پذيرفته بودند.
[۱۷۷] رابعاً در عهدنامه پيامبر با يهود مدينه آمده بود كه در صورت پيمانشكنى آنها، آن حضرت در ريختن خون آنان آزاد خواهد بود. خامساً سعد، گويا از قوانين تورات آگاهى داشته و طبق آن حكم خود را اعلام كرده بود.
[۱۷۸] قريب به اتفاق مفسران نزول آيه «و اَنزَلَ الَّذينَ ظـهَروهُم مِن اَهلِ الكِتـبِ مِن صَياصيهِم وقَذَفَ فى قُلوبِهِمُ الرُّعبَ فَريقـًا تَقتُلونَ وتَأسِرونَ فَريقـا =خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از آنها (مشركان عرب) حمايت كردند از قلعههاى محكمشان پايين كشيد، و در دلهاى آنها رعب افكند.
به جايى رسيد كه گروهى را مىكشتيد و گروهى را اسير مىكرديد» (احزاب:۲۶) را درباره بنىقريظه دانستهاند كه پيمان شكنى كرده، در غزوه خندق به يارى احزاب به فرماندهى ابوسفيان شتافتند
[۱۸۰] ؛ اما به زودى تاوان خيانت خود را پرداختند.
غنايم غزوه بنى قريظه:
پيامبر پس از فراغت از غزوه بنى قريظه، خمس غنايم و اسيران را جدا كرد و مابقى را ميان جنگجويان مسلمان قسمت كرد؛ براى سواره نظام سه سهم (دو سهم براى اسب و يك سهم براى صاحبش) و براى پياده نظام يك سهم در نظر گرفت.
[۱۸۱] واقدى
[۱۸۲] شمار سواره نظام را ۳۶ و يعقوبى
[۱۸۳] ۳۸ تن ذكر كردهاند. به موجب گزارشى سلاحهايى كه در اين غزوه به غنيمت گرفته شد شامل ۱۵۰۰ شمشير، ۳۰۰ زره و ۱۰۰۰ نيزه بوده است.
[۱۸۴] در تعداد اسيران نيز نظرها يكسان نيست؛ برخى تعداد آنها را ۷۰۰، ۷۵۰
[۱۸۵] و عدهاى ۱۰۰۰
[۱۸۶] تن گزارش كردهاند. گفته شده است كه پيامبر از ميان اسيران، ۶ دختر را به بينوايان بنىهاشم و يكى را نيز به نام ريحانه، دختر شمعونبن زيد
[۱۸۷] يا دختر عمرو بن خناقه (بطنى از قريظه
[۱۸۸] ) را سهم خود قرار دادند.
[۱۸۹] ابن سعد انتساب قرظى بودن وى را به سبب ازدواجش با فردى از اين قبيله دانسته است.
[۱۹۰] ريحانه تا زمانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) زنده بود، در ملك آن حضرت قرار داشت.
[۱۹۱] پس از آن به فرمان پيامبر اسيران را به سرپرستى سعدبن زيد اشهلى
[۱۹۲] به نجد بردند و با فروش آنها، اسب و سلاح خريدند.
[۱۹۳] مطابق گزارشى ديگر اسيران را نيز همچون غنايم پس از جدا كردن خمس آن ميان رزمندگان تقسيم كردند.
[۱۹۴] اين غزوه كه در اواخر ذيقعده سال پنجم هجرت، آغاز شده بود
[۱۹۵] ، در روز پنجشنبه، ۷ روز گذشته از ذيحجّه پايان يافت
[۱۹۶] و پيامدهاى مهمى از خود برجاى گذاشت كه مىتوان به پاك شدن جبهه داخلى از يهود پيمانشكن، تقويت بنيه مالى مسلمانان به وسيله غنايم قابل توجّه اين غزوه، فروريختن پايگاه مشركان عرب در مدينه، هموار شدن راه پيروزى آينده و تحكيم موقعيت حكومت اسلامى در نظر دوست و دشمن اشاره كرد.
[۱۹۷] گفته شده است كه مراد از «ارض» در آيه «و اَورَثَكُم اَرضَهُم وديـرَهُم و اَمولَهُم و اَرضـًا لَم تَطَـوها وكانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَديراً=و زمينها و خانه و اموالشان را در اختيار شما گذاشت و
[۱۹۸] زمينى را كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد و خداوند بر هرچيز تواناست» (احزاب:۲۷)، سرزمين و املاك يهود بنىقريظه است كه شامل عقار و نفيل، برقه، مثيب واعواف (متعلق به فردى به نام خنافه و از صدقات رسول خدا
[۱۹۹] ) بود. گويند: رسول خدا اعواف، برقه، مُثيب، دلال، حسنى، صافيه و مَشربه امابراهيم را در سال هفتم وقف كرد
[۲۰۰] و مراد از اموال در آيه اثاث، چارپايان، سلاح و درهم و ديناراست.
[۲۰۱] از ابنزيد نقل شده است كه منظور از ضمير در «اَرضَهُم و ديـرَهُم»بنىقريظه و بنىنضير هستند، هرچند به اعتقاد طبرى درست آن است كه بگوييم مراد، بنىقريظهاند
[۲۰۲] و در اينكه منظور از «اَرضـًا لَم تَطَـوها»كدام سرزمين است در ميان مفسران اختلاف است؛ بعضى آن را اشاره به سرزمين خيبر و بعضى ديگر به مكّه و عدهاى سرزمين روم و ايران دانستهاند؛ ولى آنچه با ظاهر آيه سازگارى دارد آن است كه اين زمين در همين ماجراى جنگ بنىقريظه به تصرف مسلمانان درآمد.
[۲۰۳] به نقل مجاهد مقصود از «فَما اَو جَفتُم»در آيه «و ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِنهُم فَما اَو جَفتُم عَلَيهِ مِن خَيل و لا رِكاب و لـكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَن يَشاءُ واللّهُ عَلى كُلِّشَىء قَدير» =و آنچه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد
براى تصاحب آن اسب يا شترى بر آن نتاختيد؛ ولى خدا فرستادگانش را بر هركه بخواهد چيره مىگرداند، و خدا بر هر كارى تواناست (حشر:۶) اموال بنىقريظه است كه پيامبر به مهاجران قريش اختصاص داد. نيز به نقل ابن عباس آيه
[۲۰۵] «و ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِن اَهلِ القُرى فَلِلّهِ ولِلرَّسولِولِذِىالقُربى واليَتـمى... =آنچه را خداوند از اهل اين آبادى به رسولش بازگرداند، از آنِ خدا و رسولش و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگاناست...» (حشر:۷) درباره اموال «أهل القرى»كه عبارت از بنىقريظه، بنىنضير، اهل خيبر، فدك و روستاهاى عُرَينهاند نازل شده است
[۲۰۶] ؛ امّا قرطبى منظور از آن را اموال بنىقريظه دانسته است.
[۲۰۷] از ميان بنىقريظه راويانى برخاستند. كعببن سليم قرظى راوى حديث على(عليه السلام)و دو تن از فرزندان كعب به نامهاى محمد و اسحاق و عطيه قرظى از آن جملهاند.
[۲۰۸] فهرست منابع:
احكام القرآن، جصاص؛ الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد؛ اسباب النزول؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ اعلام الورى باعلام الهدى؛ الاغانى؛ الانساب؛ انساب الاشراف؛ بحارالانوار؛ البحرالمحيط فى التفسير؛ بحوث المؤتمر الدولى التاريخ؛ البدء والتاريخ؛ البداية والنهايه؛ تاجالعروس من جواهرالقاموس؛ تاريخ الامموالملوك، طبرى؛ تاريخ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)؛ تاريخ تحليلى اسلام؛ تاريخ سياسى اسلام (سيره رسول خدا)؛ تاريخ الشعوب الاسلاميه؛ تاريخ صدر اسلام؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ المدينة المنوره؛ تاريخ اليعقوبى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التعريف والاعلام؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير مبهمات القرآن؛ تفسير المنسوب الى الامام العسكرى(عليه السلام)؛ تفسير نورالثقلين؛ تفسير نمونه؛ التكميل والاتمام لكتاب التعريف والاعلام؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعه؛ الروض الانف؛ روضالجنان و روح الجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ سبلالهدى والرشاد؛ السيرةالحلبيه؛ السيرة النبويه، ابنكثير؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ الطبقات الكبرى؛ غررالتبيان فى من لم يسم فى القرآن؛ فتحالقدير؛ فتوح البلدان؛ الكامل فى التاريخ؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المحبر؛ المصنف؛ معالم التنزيل فى التفسير والتأويل، بغوى؛ معجم البلدان؛ المغازى؛ المفصل فى تاريخالعرب قبل الاسلام؛ المنتظم فى تاريخ الملوك والامم؛ النهاية فىالفتن والامم؛ النكت والعيون، ماوردى؛ وفاءالوفاء باخبار دارالمصطفى(صلى الله عليه وآله)؛ يهود حجاز و پيامبر(صلى الله عليه وآله).
[۲۰۹] السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۲۱؛ البدء والتاريخ، ج ۳، ص۱۲۹؛ الانساب، ج ۴، ص ۴۷۵.
[۲۱۰] الاغانى، ج ۲۲، ص ۱۱۱ ؛ الاغانى، ج ۲۲، ص۱۱۴؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۲، ص ۲۰۲.
[۲۱۱] تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۵۲؛ الانساب، ج ۴، ص ۴۷۵.
[۲۱۲] تاريخ الشعوب الاسلاميه، ص ۱۵۳.
[۲۱۳] المنتظم، ج ۱، ص ۳۵۷؛ وفاء الوفا، ج ۱، ص ۱۵۷ ؛ وفاء الوفا، ج ۱، ص ۱۶۲.
[۲۱۴] الاغانى، ج ۲۲، ص ۱۱۲؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۴.
[۲۱۵] وفاء الوفا، ج ۱، ص ۱۵۹؛ الروض الانف، ج ۴، ص ۲۹۰.
[۲۱۶] تاريخ طبرى، ج ۱،ص ۳۸۳؛ مجمعالبيان، ج ۱، ص ۳۱۶؛ البدايةوالنهايه، ج ۲، ص ۳۱.
[۲۱۷] وفاء الوفا، ج ۱، ص ۱۵۶.
[۲۱۸] مجمعالبيان، ج ۷، ص ۲۸۶؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۴.
[۲۱۹] البدء والتاريخ، ج ۳، ص ۱۲۹؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۴.
[۲۲۰] الاغانى، ج ۲۲، ص ۱۱۳؛ البدء والتاريخ، ج ۳، ص ۱۲۹ ـ ۱۳۰؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۴.
[۲۲۱] الاغانى، ج ۲۲، ص ۱۱۳؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۳؛ المصنف، ج ۱، ص ۱۶۸.
[۲۲۲] تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۱۶۸ - ۱۷۰.
[۲۲۳] البدء والتاريخ، ج ۳، ص ۱۳۰؛ المفصل، ج ۶، ص ۵۱۹.
[۲۲۴] معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۳.
[۲۲۵] النهايه، ج ۲، ص ۳۸۸.
[۲۲۶] تاج العروس، ج ۱، ص ۱۴۳؛ النهايه، ج ۱، ۲۴؛ معجم البلدان، ج ۱، ص ۵۹.
[۲۲۷] جامع البيان، مج ۱۱، ج ۱۹، ص ۱۸۲.
[۲۲۸] الكامل، ج، ۱، ص ۶۸۰.
[۲۲۹] فتح القدير، ج ۱، ص ۳۲۰؛ معجم البلدان، ج ۱، ص ۴۵۱.
[۲۳۰] فتح القدير، ج ۱، ص ۳۷۴.
[۲۳۱] مجمع البيان، ج ۲، ص ۵۴۱؛ فتح القدير، ج ۱، ص ۳۷۴.
[۲۳۲] تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۱۷۵ ؛ تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۲۱۲.
[۲۳۳] السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۴۰؛ البداية و النهايه، ج ۴، ص ۱۰۱.
[۲۳۴] السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۴۰.
[۲۳۵] السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۴۹؛ جامع البيان، مج ۱، ج ۱، ص ۵۵۹؛ الكامل، ج ۱، ص ۶۸۰ - ۶۸۱.
[۲۳۶] تاريخ دمشق، ج ۳، ص ۱۶۶.
[۲۳۷] تفسير قرطبى، ج ۲، ص ۱۶.
[۲۳۸] جامع البيان، مج ۱، ج ۱، ص ۵۵۹ ـ ۵۶۰.
[۲۳۹] جامع البيان، مج ۱، ج ۱، ص ۵۵۹ ـ ۵۶۰؛ تفسير قرطبى، ج ۲، ص ۱۵ ـ ۱۶؛ غررالتبيان، ص ۲۰۸.
[۲۴۰] كشف الاسرار، ج ۱، ص ۴۷۳؛ تفسير قرطبى، ج ۶، ص ۱۳۵؛ تفسير ابن كثير، ج ۱، ص ۲۱۵.
[۲۴۱] جامعالبيان، مج ۴، ج ۶، ص ۳۵۱؛ التفسيرالكبير، ج ۱۲، ص ۱۵.
[۲۴۲] جامعالبيان، مج ۴، ج ۶، ص ۳۲۳؛ مجمعالبيان، ج ۳، ص ۳۰۰ ـ ۳۰۱؛ نورالثقلين، ج ۱، ص ۶۲۹ ـ ۶۳۰.
[۲۴۳] جامع البيان، مج ۴، ج ۶، ص ۳۳۰؛ تفسير ابن كثير، ج ۲، ص ۶۳؛ الدرالمنثور، ج ۳، ص ۸۳.
[۲۴۴] جامعالبيان، مج ۴، ج ۶، ص ۳۴۵.
[۲۴۵] روضالجنان، ج ۶، ص ۴۱۲؛ التكميل و الاتمام، ص ۱۱۳.
[۲۴۶] جامع البيان، مج ۴، ج ۶، ص ۳۱۵؛ التفسير الكبير، ج ۴، ص ۳۷۴ ـ ۳۷۵.
[۲۴۷] روض الجنان، ج ۶، ص ۴۱۲؛ التكميل و الاتمام، ص ۱۱۳.
[۲۴۸] كشف الاسرار، ج ۱، ص ۴۷۳؛ تفسير ابن كثير، ج ۱، ص ۲۱۵.
[۲۴۹] المغازى، ج ۲، ص ۴۵۴؛ الطبقات، ج ۲، ص ۵۹؛ تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۵۲.
[۲۵۰] اعلام الورى، ص ۷۹.
[۲۵۱] المغازى، ج ۲، ص ۴۸۵؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۲، ص ۲۲۰؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۹۹.
[۲۵۲] دلائل النبوه، ج ۳، ص ۴۰۱.
[۲۵۳] المغازى، ج ۲، ص ۴۵۸؛ دلائلالنبوه، ج ۳، ص ۴۲۸.
[۲۵۴] فتح القدير، ج ۱، ص ۲۷۶.
[۲۵۵] جامع البيان، مج ۳، ج ۳، ص ۱۳۱.
[۲۵۶] اسباب النزول، ص ۱۶۳؛ تفسير قرطبى، ج ۶، ص ۱۴۳.
[۲۵۷] مجمع البيان، ج ۳، ۳۲۵؛ اسباب النزول، ص ۱۶۳.
[۲۵۸] غررالتبيان، ص ۲۴۰.
[۲۵۹] كشف الاسرار، ج ۴، ص ۶۸.
[۲۶۰] زادالمسير، ج ۳، ص ۳۷۱؛ البحر المحيط، ج ۵، ص ۳۳۹؛ تفسير بغوى، ج ۲، ص ۲۱۶.
[۲۶۱] جامعالبيان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۴۱؛ مجمعالبيان، ج ۳، ص ۳۲۵.
[۲۶۲] جامعالبيان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۳۴.
[۲۶۳] التبيان، ج ۵، ص ۱۴۳.
[۲۶۴] تفسير قرطبى، ج ۸، ص ۲۱؛ تفسير بغوى، ج ۲، ص ۲۱۶.
[۲۶۵] جامع البيان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۳۴؛ التبيان، ج ۵، ص ۱۴۶.
[۲۶۶] جامعالبيان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۳۶؛ تفسير ماوردى، ج ۲، ص۳۲۸؛ الدرالمنثور، ج ۴، ص ۸۲.
[۲۶۷] تفسير قرطبى، ج ۸، ص ۲۲.
[۲۶۸] جامعالبيان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۴۱؛ غرر التبيان، ص ۲۷۱.
[۲۶۹] تفسير ماوردى، ج ۲، ص ۳۳۰؛ غررالتبيان، ص ۲۷۱.
[۲۷۰] جامعالبيان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۴۵.
[۲۷۱] تفسير ماوردى، ج ۲، ص ۳۳۰.
[۲۷۲] الدرالمنثور، ج ۴، ص ۹۸.
[۲۷۳] تفسير قرطبى، ج ۸، ص ۲۷؛ الدرالمنثور، ج ۴، ص ۹۸.
[۲۷۴] تفسير ابن كثير، ج ۲، ص ۳۳۵.
[۲۷۵] جامعالبيان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۴۶.
[۲۷۶] تفسير بغوى، ج ۲، ص ۲۱۸.
[۲۷۷] جامعالبيان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۴۶؛ زادالمسير، ج ۳، ص ۳۷۶.
[۲۷۸] التبيان، ج ۵، ص ۱۵۱.
[۲۷۹] زاد المسير، ج ۳، ص ۳۷۶.
[۲۸۰] جامع البيان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۴۶؛ تفسير بغوى، ج ۲، ص ۲۱۸.
[۲۸۱] التبيان، ج ۵، ص ۱۵۲.
[۲۸۲] تفسير ابن كثير، ج ۴، ص ۳۶۴؛ الدرالمنثور، ج ۸، ص ۱۱۵.
[۲۸۳] روضالجنان، ج ۱۹، ص ۱۳۰؛ التكميل والاتمام، ص ۴۱۵.
[۲۸۴] غررالتبيان، ص ۴۱۵.
[۲۸۵] تفسير قرطبى، ج ۲۰، ص ۹۵.
[۲۸۶] الكشاف، ج ۱، ص ۶۱۳؛ التبيان، ج ۳، ص ۴۶۳.
[۲۸۷] المغازى، ج ۲، ص ۴۵۴؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۹۳.
[۲۸۸] المغازى، ج ۲، ص ۴۵۵.
[۲۸۹] المغازى، ج ۲، ص ۴۵۸؛ دلائلالنبوه، ج ۳، ص ۴۲۸.
[۲۹۰] المغازى، ج ۲، ص ۴۵۷؛ تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۵۱؛ دلائلالنبوه، ج ۳، ص ۴۰۱.
[۲۹۱] بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۲۳.
[۲۹۲] بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۲۳.
[۲۹۳] دلائلالنبوه، ج ۳، ص ۴۰۳؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص۲۲۲.
[۲۹۴] غررالتبيان، ص ۲۰۸.
[۲۹۵] جامعالبيان، مج ۱۱، ج ۲۰، ص ۱۸۰؛ مجمعالبيان، ج۸، ص۵۵۱؛ تفسير ابن كثير، ج ۳، ص ۴۸۶.
[۲۹۶] جامعالبيان، مج ۱۱، ج ۲۰، ص ۱۵۴ ـ ۱۵۵؛ تفسير بغوى، ج ۵، ص ۵۳۲؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۴۵.
[۲۹۷] تفسير قمى، ج ۲، ص ۱۸۸.
[۲۹۸] جامعالبيان، مج ۱۱، ج ۲۰، ص ۱۵۹.
[۲۹۹] مجمعالبيان، ج ۸، ص ۵۳۲.
[۳۰۰] تفسير قرطبى، ج ۱۴، ص ۱۰۰.
[۳۰۱] التعريف والاعلام، ص ۲۵۵؛ مبهمات القرآن، ج ۲، ص ۳۴۶.
[۳۰۲] جامع البيان، مج ۴، ج ۵، ص ۱۸۸؛ الدرالمنثور، ج ۳، ص ۵۶۳.
[۳۰۳] السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۳۴۵.
[۳۰۴] غررالتبيان، ۲۲۸.
[۳۰۵] المغازى، ج ۳، ص ۴۶۲.
[۳۰۶] الطبقات، ج ۲، ص ۶۷؛ المغازى، ج ۲، ص ۴۶۰.
[۳۰۷] الطبقات، ج ۲، ص ۶۷؛ المغازى، ج ۲، ص ۴۵۹.
[۳۰۸] الطبقات، ج ۲، ص ۶۷.
[۳۰۹] المغازى، ج ۲، ص ۴۵۱ ؛ المغازى، ج ۲، ص۴۷۴.
[۳۱۰] المغازى، ج ۲، ص ۴۶۲ ـ ۴۶۳.
[۳۱۱] الطبقات، ج ۲، ص ۷۱؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۳۳؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۳۲.
[۳۱۲] روض الجنان، ج ۹، ص ۲۱۴؛ الدرالمنثور، ج ۴، ص ۹۸.
[۳۱۳] اعلام الورى، ج ۱، ص ۹۹؛ البداية والنهايه، ج ۴، ص ۱۰۷؛ المحبر، ص ۱۰.
[۳۱۴] السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۹۹؛ الطبقات، ج ۲، ص۶۵؛ الطبقات، ج ۲، ص ۷۴.
[۳۱۵] المغازى، ج ۲، ص ۴۹۶؛ الطبقات، ج ۲، ص ۵۷؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۳۴.
[۳۱۶] تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۵۲؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۹۹.
[۳۱۷] المغازى، ج ۲، ص ۵۲۲؛ الطبقات، ج ۲، ص ۲۳۴.
[۳۱۸] السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص۲۳۴؛ الطبقات، ج ۲، ص۵۷.
[۳۱۹] مجمع البيان، ج ۱، ص ۲۸۶.
[۳۲۰] تفسير ماوردى، ج ۱، ص ۱۴۸؛ مجمع البيان، ج ۱، ص ۲۸۶.
[۳۲۱] المصنف، ج ۵، ص ۲۱۶.
[۳۲۲] المغازى، ج ۲، ص ۴۹۶.
[۳۲۳] السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۳۵؛ المحبر، ص ۱۱۳؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۹۹.
[۳۲۴] السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۳۵؛ المحبر، ص ۱۱۳.
[۳۲۵] الطبقات، ج ۲، ص ۷۶.
[۳۲۶] المغازى، ج ۲، ص ۵۰۱.
[۳۲۷] تفسير قمى، ج ۲، ص ۱۹۰.
[۳۲۸] المغازى، ج ۲، ص ۵۰۱.
[۳۲۹] المغازى، ج ۲، ص ۵۰۱.
[۳۳۰] السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۳۵؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص۹۹؛ جامع البيان، مج ۱۱، ج ۲۰، ص ۱۸۲ - ۱۸۳.
[۳۳۱] تفسير قرطبى، ج ۷، ص ۲۵۰؛ الدرالمنثور، ج ۴، ص ۴۸.
[۳۳۲] تفسير قرطبى، ج ۷، ص ۲۵۰؛ الدرالمنثور، ج ۴، ص ۴۸.
[۳۳۳] تاريخ صدر اسلام، ص ۴۶۰.
[۳۳۴] جامعالبيان، مج ۳، ج ۴، ص ۷۱؛جامعالبيان، مج ۱۱، ج ۲۰، ص ۱۸۳؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج ۳، ص ۷۱۹؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۴۸.
[۳۳۵] اسد الغابه، ج ۴، ص ۱۰۷.
[۳۳۶] السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۴۰؛ الارشاد، ج ۱، ص۱۱۳.
[۳۳۷] المغازى، ج ۲، ص ۵۱۰؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص۲۳۹.
[۳۳۸] مجمعالبيان، ج ۸، ص ۵۵۲.
[۳۳۹] جامعالبيان، مج ۱۱، ج ۲۰، ص ۱۸۴.
[۳۴۰] المغازى، ج ۲، ص ۵۱۲؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص۲۴۰؛ جامعالبيان، مج ۱۱، ج ۲۰، ص ۱۸۴.
[۳۴۱] تفسير قمى، ج ۲، ص ۱۹۱.
[۳۴۲] مجمعالبيان، ج ۲، ص ۸۹۳.
[۳۴۳] الكشاف، ج ۱، ص ۳۹۹؛ روض الجنان، ج ۵، ص ۳.
[۳۴۴] المغازى، ج ۲، ص ۵۱۷؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۱۰۴.
[۳۴۵] السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۵۴.
[۳۴۶] تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۱۲۵.
[۳۴۷] السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۴۰.
[۳۴۸] المغازى، ج ۲، ص ۵۱۲.
[۳۴۹] المغازى، ج ۲، ص ۵۱۲؛ تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص ۶۷۱.
[۳۵۰] الطبقات، ج ۲، ص ۵۸؛ تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۵۲.
[۳۵۱] تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۵۲.
[۳۵۲] المغازى، ج ۲، ص ۵۱۳؛ الارشاد، ج ۱، ص ۱۱۱ - ۱۱۲.
[۳۵۳] السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۵۹.
[۳۵۴] مجمعالبيان، ج ۸، ص ۵۵۳.
[۳۵۵] المغازى، ج ۲، ص ۵۱۸.
[۳۵۶] دلائل النبوه، ج ۴، ص ۲۰؛ المغازى، ج ۲، ص ۵۱۸.
[۳۵۷] تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۵۲.
[۳۵۸] السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۴۱؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص۱۰۱.
[۳۵۹] المغازى، ج ۲، ص ۵۱۶؛ فتوحالبلدان، ص ۳۵.
[۳۶۰] تفسير قمى، ج ۲، ص ۱۹۲.
[۳۶۱] تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۱۰۳.
[۳۶۲] المغازى، ج ۲، ص ۵۱۷؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۱۰۴.
[۳۶۳] التبيان، ج ۸، ص ۳۳۳.
[۳۶۴] تاريخ تحليلى اسلام، ص ۸۸ ـ ۸۹.
[۳۶۵] تاريخ تحليلى اسلام، ص ۸۸ ـ ۸۹؛تاريخ تحليلى اسلام، ص ۲۳۴ ـ ۲۳۶؛ تاريخ صدر اسلام، ص ۱۷۱.
[۳۶۶] بحوث المؤتمر الدولى التاريخ، ص ۷۸۷ - ۷۹۳.
[۳۶۷] يهود حجاز و پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ص ۱۶۴ - ۱۹۷.
[۳۶۸] تاريخ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، ص ۳۵۴ ـ ۳۵۵.
[۳۶۹] تاريخ سياسى اسلام، ص ۵۲۷.
[۳۷۰] احكام القرآن، ج ۳، ص ۱۱۱؛ تفسير قرطبى، ج ۲، ص ۴۹؛ تفسير قرطبى، ج ۸، ص ۸۲ ـ ۸۳.
[۳۷۱] مجمعالبيان، ج ۸، ص ۵۵۲؛ اعلام الورى، ص ۷۹.
[۳۷۲] تاريخ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، ص ۳۵۴.
[۳۷۳] تفسير قمى، ج ۲، ص ۱۸۹؛ جامعالبيان، مج ۱۱، ج ۲۰، ص ۱۸۰؛ مجمعالبيان، ج ۸، ص ۵۵۱.
[۳۷۴] السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۴۴؛ تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۵۲.
[۳۷۵] المغازى، ج ۲، ص ۵۲۱.
[۳۷۶] تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۵۲.
[۳۷۷] المغازى، ج ۲، ص ۵۱۰؛ الطبقات، ج ۲، ص ۷۵.
[۳۷۸] مجمعالبيان، ج ۸، ص ۵۵۳؛ غررالتبيان، ص ۴۲۰.
[۳۷۹] المغازى، ج ۱، ص ۵۲۳.
[۳۸۰] اسد الغابه، ج ۵، ص ۴۶۰.
[۳۸۱] تاريخ دمشق، ج ۳، ص ۱۸۵؛ البداية و النهايه، ج ۵، ص ۱۰۱.
[۳۸۲] المحبر، ص ۹۳؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج ۴، ص ۶۰۴؛ سبل الهدى، ج ۱۱، ص ۲۱۹.
[۳۸۳] الطبقات، ج ۸، ص ۱۲۹.
[۳۸۴] الطبقات، ج ۸، ص ۱۳۰؛ تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۵۲.
[۳۸۵] المحبر، ص ۹۴؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۵۳.
[۳۸۶] السيرةالنبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۴۵؛ تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۵۳.
[۳۸۷] فتوح البلدان، ص ۲۴.
[۳۸۸] المغازى، ج ۲، ص ۴۹۶؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۳۳؛ المحبر، ص ۱۱۳.
[۳۸۹] الطبقات، ج ۲، ص ۷۴؛ فتوح البلدان، ص ۳۵.
[۳۹۰] نمونه، ج ۱۷، ص ۲۷۴.
[۳۹۱] تاريخالمدينه، ج ۱، ص ۱۷۵ ؛تاريخالمدينه، ج ۱، ص ۲۱۲.
[۳۹۲] تاريخالمدينه، ج ۱، ص ۱۷۵.
[۳۹۳] فتح القدير، ج ۴، ص ۲۷۴.
[۳۹۴] جامعالبيان، مج ۱۱، ج ۲۰، ص ۱۸۷.
[۳۹۵] نمونه، ج ۱۷، ص ۲۷۱.
[۳۹۶] جامعالبيان، مج ۱۴، ج ۲۸، ص ۴۶.
[۳۹۷] مجمعالبيان، ج ۹، ص ۳۹۰؛ تفسير بغوى، ج ۴، ص ۲۹۰؛ غرر التبيان، ص ۵۰۵.
[۳۹۸] تفسير قرطبى، ج ۱۸، ص ۱۱.
[۳۹۹] الانساب، ج ۴، ص ۴۷۵.