توبه(اخلاق)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
توبه، اصطلاحی دینی و اخلاقی و عرفانی، به معنای بازگشت به سوی خدا میباشد. یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبة نصوحا؛
ای کسانی که
ایمان آوردهاید به سوی خدا توبه کنید توبهای خالص.
«توبه»، به معنای رجوع،
بازگشت از
گناه و نوعی پشیمانی از گناه است؛ به طوری که هر توبهای پشیمانی است، ولی هر پشیمانیای توبه نیست.
«نصوح»، از ماده نصح در اصل به معنای خیرخواهی خالصانه است.
توبه نصوح ، آن گاه تحقق مییابد که خالص بودن و محکم بودن با یک دیگر جمع شوند.
در
تفسیر توبه نصوح بیش از بیست نظر وجود دارد، ولی همه آنها در
حقیقت یکی است و آن توبه خالص و کامل است.
و در اصطلاح
اخلاق ، توبه و بازگشت به خدا به خالی ساختن دل از قصد گناه و برگشت به درگاه الهی حق تعالی است و حاصل آن ترک معاصی در حال و عزم بر ترک آنها در آینده و تلافی تقصیرات گذشته است.
توبه اگر به بنده نسبت داده شود، به معنای بازگشت از گناه و پشیمانی بر آن است، ولی اگر به خدا نسبت داده شود، به معنای رجوع
خداوند است، اما به طریق
استعلا و
استیلا و در واقع به معنای رحمت، عطوفت و مغفرت خداوندی است.
۱. در
آیات پیش فرمان داد که خود را از آتش دوزخ حفظ کنید (قوا انفسکم) در این آیه، راه آن را که توبه واقعی است میگوید.
۲. گاهی از
مؤمن ، گناه سر میزند که باید توبه کند (یا ایها الذین آمنوا توبوا).
۳. توبه باید خالصانه و صادقانه باشد نه لقلقه زبان.
۴. هر توبهای ارزش ندارد.
۵. توبه
زمان و مکان خاصی ندارد (توبوا الی الله...) .
۶. برای تشویق به توبه، باید مردم را به رحمت الهی امیدوار کرد (عسی ربکم).
۷. پذیرش توبه، از شئون ربوبیت است (عسی ربکم ان یکفر...) .
۸. نتیجه توبه دو چیز است؛ محو گذشته (یکفر عنکم سیئاتکم) و تامین آینده (یدخلکم جنات).
گفتهاند: توبه نصوح دارای چهار شرط است؛ ۱. پشیمانی قلبی؛ ۲. استغفار زبانی؛ ۳. ترک گناه؛ ۴. تصمیم بر ترک در آینده.
اصلا پشیمانی از کارهای زشت گذشته و عدم تکرار آن در آینده، شرط حقیقی توبه است؛ و چنانچه در ذیل آیه ۳۷
سوره بقره ، برخی مفسران گفتهاند: چنین توبهای را همه فرق اسلامی موجب سقوط
عقاب میدانند و اما توبهای کمتر از این، محل اختلاف است که آیا مقبول و موجب سقوط عقاب میگردد یا خیر؟
سید محمد اشرف علوی در فضایل السادات از کتاب مدهش ابن جوزی نقل میکند که یکی از صالحان گوید: در سفری به
مصر ، آهنگری را دیدم که
آهن گداخته را از کوره آهنگری با دست خود بیرون میآورد و روی
سندان میگذاشت و حرارت آهن به دست او اثری نمیکرد. با خود گفتم: این شخص مرد صالحی است که
آتش به دست او کارگر نیست. از این رو، به نزد آن مرد رفتم و به او
سلام کرده، گفتم: تو را به حق آن خدایی که این کرامت را به تو لطف کرده است، در حق من دعایی بکن. مرد آهنگر که این سخن را از من شنید، گفت: ای برادر! من آن گونه که تو گمان کردهای نیستم.
گفتم: ای برادر! این کاری که تو میکنی جز از مردمان صالح سر نمیزند.
پاسخ داد: گوش کن تا داستان عجیبی را که در این باره دارم برای تو شرح دهم.
ـ اگر چنین منتی بر من بگذاری، ممنونم.
ـ آری، روزی در همین
دکان نشسته بودم که ناگاه زنی بسیار زیبا که تا آن روز کسی را به زیبایی او ندیده بودم نزد من آمد و گفت: برادر! چیزی داری که در راه خدا به من بدهی؟
ـ من که شیفته رخسارش شده بودم، گفتم: اگر حاضر باشی با من به خانهام بیایی و خواسته مرا انجام دهی هرچه بخواهی به تو خواهم داد.
ـ زن با ناراحتی گفت: به خدا! من زنی نیستم که تن به این کارها بدهم.
ـ در این صورت برخیز و از پیش من برو.
زن برخاست و از نزد من رفت تا این که از چشمم ناپدید شد.
پس از چندی دوباره به نزد من آمد و گفت:
احتیاج و تنگ دستی مرا وادار کرد که به خواسته تو تن در دهم.
من برخاسته، دکان را بستم و او را به خانه بردم. چون به خانه رسیدیم گفت: ای مرد! من کودکانی خردسال دارم که آنها را گرسنه در خانه گذارده و بدین جا آمدهام. اگر چیزی به من بدهی تا برای آنها ببرم و دوباره به نزد تو باز گردم به من
محبت کردهای.
من از او
پیمان گرفتم که باز گردد و سپس چند درهم به وی دادم. آن زن بیرون رفت و پس از ساعتی بازگشت. من برخاسته، در خانه را بستم و بر آن قفل زدم. زن گفت: چرا چنین میکنی؟
گفتم: از ترس مردم.
ـ چرا از خدای مردم نمیترسی؟
ـ
خداوند آمرزنده و مهربان است.
این سخن را گفته، به طرف او رفتم، دیدم چون شاخه بید میلرزد و سیلاب
اشک بر رخسارش روان است.
به او گفتم: از چه وحشت داری و چرا چنین میلرزی؟
ـ از
ترس خدای عزوجل.
سپس ادامه داده، گفت: ای مرد! اگر برای خاطر خدا از من دست برداری و رهایم کنی من
ضمانت میکنم که خداوند تو را در دنیا و
آخرت به آتش نسوزاند.
من که آن حال را در او مشاهده کردم و آن گفتارش را شنیدم برخاستم و هرچه داشتم به او دادم و گفتم: ای زن! این اموال را بردار و به دنبال کار خود برو، که من تو را به خاطر خدای تعالی رها کردم.
زن برخاست و برفت و من در آن حال که بودم به
خواب رفتم. در خواب دیدم بانوی محترمهای که تاجی از
یاقوت بر سر داشت به نزد من آمد و گفت: «یا هذا جزاک الله عنا خیرا»؛ ای مرد! خدا از جانب ما جزای خیرت دهد.
پرسیدم: شما کیستید؟
فرمود: من مادر همان زنی هستم که به نزد تو آمد و تو به خاطر خدا از او گذشتی.
«لا احرقک الله بالنار لا فی الدنیا ولا فی الآخره»؛ خدا در دنیا و آخرت تو را به
آتش نسوزاند.
پرسیدم: آن زن از کدام خاندان بود؟
فرمود: از
ذریه و
نسل رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم بود.
من که این سخن را شنیدم خدای تعالی را سپاس گزاری کردم که مرا موفق داشت و از گناه محافظتم کرد و به یاد این آیه افتادم:
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا؛
خدا میخواهد که هر پلیدی را از شما خاندان
نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند.
به دنبال این ماجرا از خواب بیدار شدم و از آن روز تاکنون آتش دنیا مرا نمیسوزاند و امیدوارم آتش آخرت نیز مرا نسوزاند.
ثقه الاسلام کلینی (قده) در اصول کافی از
امام سجاد (ع) روایت میکند که فرمود: مردی با خانواده اش به
سفر دریایی رفتند. در راه کشتی آنها شکست و جز زن آن مرد بقیه در
دریا غرق شدند. آن زن بر تخته پارهای نشست و خود را به جزیرهای رسانید و در آن جزیره راهزنی بود که از هیچ گناهی باک نداشت. ناگاه چشم مرد راهزن به آن زن افتاد که بالای سرش ایستاده بود. سرش را به سوی آن زن بلند کرده، گفت:
انسان هستی یا جنی؟!
زن گفت: انسان هستم.
راهزن سخنی نگفت و برخاست و آماده
زنا شد و چون خواست با آن زن بیامیزد دید او پریشان شده و میلرزد. راهزن گفت: چرا پریشان و مضطربی؟
زن در حالی که با دست خود به سوی
آسمان اشاره میکرد، پاسخ داد: از او میترسم.
ـ آیا تا به حال چنین کاری کردهای؟
ـ به عزت خدا سوگند! نه.
راهزن وقتی که او را در آن حالت دید، گفت: تو که تاکنون چنین کاری نکردهای، این گونه میترسی ـ در صورتی که من تو را به زور به این کار وادار کردهام ـ به خدا من از تو بر چنین ترس و واهمهای سزاوارترم.
راهزن این سخن را گفت و بدون آن که کاری با آن زن بکند برخاست و تصمیم گرفت که توبه کند و به سوی خانه اش به راه افتاد. در راه به راهبی برخورد و با یک دیگر همراه شدند. هوا گرم بود و آفتاب داغ بر سر آن دو میتابید.
راهب به راهزن گفت: خدای را بخوان تا لکه ابری برای سایه بانی ما بفرستد که آفتاب داغ ما را میسوزاند.
راهزن گفت: من کاری خوبی از خودم در نزد خدا سراغ ندارم که به خاطر آن جرئت کنم و چیزی از او درخواست کنم!
راهب گفت: پس من
دعا میکنم و تو آمین بگو.
راهزن پذیرفت و بدین ترتیب راهب دعا کرد و او آمین گفت. طولی نکشید که ابری آمد و بر سر آن دو سایه انداخت و آنها در زیر سایه آن ابر میرفتند.
مقداری راه رفتند تا به دو راهی رسیدند. راهزن از راهی رفت و راهب از راه دیگر. راهب متوجه شد که ابر بر بالای سر جوان راهزن است. به او گفت: تو بهتر از من هستی و دعای من به خاطر آمین تو مستجاب شد. اکنون بگو: داستانت چیست؟
راهزن داستانش را با آن
زن نقل کرد.
راهب گفت: چون ترس خدا تو را گرفت، گناهان گذشته ات آمرزیده شده است. اکنون مواظب کارهای آینده خود باش.
شعوانه نام زنی بود که آواز خوش و طرب انگیزی داشت و در
بصره مجلس فسق و فجوری برپا نمیشد جز آن که او در آن مجلس حضور داشت. شعوانه از این راه ثروتی به هم زده، کنیزکانی خریده بود و از آنها برای همین منظور استفاده میکرد. روزی با جمعی از کنیزکان از کوچهای میگذشت که از خانهای صدای خروشی شنید. یکی از کنیزانش را به درون آن خانه فرستاد تا سبب آن خروش را بداند. کنیزک رفت و باز نگشت. دیگری را فرستاد و دستور داد به زودی مراجعت کند. او نیز به درون خانه رفت و باز نگشت. سومی را برای استعلام فرستاد و به او نیز دستور داد فوری وضع داخل خانه را به او اطلاع دهد. کنیزک رفت و بازگشت و گفت: این خروش گنه کاران و عاصیان است.
شعوانه با شنیدن این حرف به درون خانه رفت. واعظی را دید در آن جا نشسته است و جمعی دور او را گرفتهاند و واعظ آنان را
موعظه میکند و از عذاب خدا و آتش
دوزخ بیم میدهد و آنان همه به حال تباه خود میگریند.
شعوانه وقتی رسید که واعظ این آیه را که درباره تکذیب کنندگان
روز قیامت است تفسیر میکرد:
بل کذبوا بالساعه واعتدنا لمن کذب بالساعه سعیرا• اذا راتهم من مکان بعید سمعوا لها تغیظا وزفیرا• واذا القوا منها مکانا ضیفا مقرنین دعوا هنا لک ثبورا؛
آنها روز رستاخیز را
دروغ میشمارند و ما برای آنان که قیامت را دروغ میشمارند آتشی فروزان آماده کردهایم که چون از مکانی دور آن را ببینند، خروش و غرش آن را بشنوند و چون دست بسته به تنگنای آن در افتند، در آن جا آرزوی هلاکت کنند.
وقتی شعوانه این
آیات را شنید، دگرگون شد و رو به واعظ کرد و گفت: اگر من توبه کنم خدایم میآمرزد؟
واعظ گفت: آری، اگر توبه کنی خدا تو را میآمرزد اگرچه گناهت همانند گناه شعوانه باشد.
زن گفت: ای شیخ! شعوانه منم که دیگر گناه نخواهم کرد.
واعظ بار دیگر او را امیدوار به کرم خدا و وادار به توبه کرد.
شعوانه از آن جا خارج شد و بندگان و کنیزان خود را آزاد کرد و به تلافی اعمال گذشته سخت به
عبادت مشغول شد تا جایی که بدنش لاغر و ضعیف گشت و روزی در بدن خود نگریست و گفت: آه! در دنیا به این نحو گداخته شدم، نمیدانم در
آخرت حالم چگونه است؟!
کار او به جایی رسید که
زاهدان و عابدان در مجلس وعظ او حاضر میشدند. او در حال موعظه بسیار میگریست و حاضران نیز با او میگریستند.
روزی به او گفتند: میترسیم از شدت
گریه نابینا شوی؟
در پاسخ آنان گفت: کور شدن در دنیا بهتر از کوری روز قیامت است.
چه قدرتی جز ترس از عذاب خدا میتواند جلوی یک زن گنه کار را این گونه بگیرد؟
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، سایت بلاغ، برگرفته از مقاله«توبه».