• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

جرهم (قرآن) خام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



جُرْهُم:از نخستين قبايل ساكن مكه و حاكمان آن در دوره كهن

جُرهم از مشهورترين قبايل قَحطانى يمن در روزگار قديم اند كه مدتى زمامدار مكه و متولى امور كعبه بودند. واژه جرهم را عربى دانسته اند؛ ولى ابن كلبى آن را معرّب ذُرهم مى داند.[۱]     ابن سعد و طبرى نام جرهم را هَذرم نوشته اند [۲]     كه در تورات نيز به شكل هدورام «Hadoram» آمده است.[۳]    
گزارش هاى مربوط به گذشته جرهم، نسب آن ها و تحولاتى كه طى كرده اند بر اثر فاصله طولانى ميان اين رخدادها و ثبت آن ها اتقان آور نيستند، هر چند عموم تاريخنگاران به نوعى درباره اين اطلاعات به اجماع رسيده باشند.
در منابع اسلامى از دو قبيله متفاوت به نام «جرهم اولى» (نخستين) و «جرهم قحطانى» ياد شده است. از تاريخ جرهم اولى اطلاعات چندانى در منابع وجود ندارد.[۴]     به نوشته مورخان، آنان از نسل سام بن نوح بودند كه در دوره عاد و ثمود مى زيستند و سپس منقرض شدند، از اين رو آنان را «عرب بائده» (منقرض شده) نيز خوانده اند.[۵]     برخى مفسران ذيل آيه ۴۰ هود «حَتّى اِذا جاءَ اَمرُنا وفارَ التَّنّورُ قُلنَا احمِل فيها مِن كُلٍّ زَوجَينِ اثنَينِ واَهلَكَ اِلاّ مَن سَبَقَ عَلَيهِ القَولُ ومَن ءامَنَ وما ءامَنَ مَعَهُ اِلاّ قَليل»(هود: ۴۰) و ۱۱۹ شعراء «فَاَنجَينـهُ ومَن مَعَهُ فِى الفُلكِ المَشحون» (شعراء: ۱۱۹)كه در آن ها خداوند به شمار اندك مؤمنان و نجات يافتگان همراه نوح اشاره دارد، با استناد به روايتى از ابن عباس از ۸۰ حاضر و نجات يافته در كشتى، يك نفر را جرهمى دانسته اند [۶]    ، هرچند اين روايت پذيرفتنى نيست، زيرا چنانچه جرهم اولى از نسل سام بن نوح باشد نمى تواند در طوفان نوح حضور داشته باشد.
اما جرهم دوم كه آنان را غير از جرهم اولى دانسته اند، به جرهم فرزند [۷]     يا نبيره قحطان [۸]     نياى اعلاى عرب جنوبى [۹]     منتسب هستند. قحطان (معرّب يَقْطُن)[۱۰]     را نيز از اعقاب سام بن نوح [۱۱]     برشمرده اند. بعدها برخى براى كاستن منزلت جرهميان، پدرِ جرهم را از ملائكه گناهكار و رانده شده خداوند دانستند.[۱۲]     مجموعه بزرگ بنى يَعْرُب (بن قحطان) با دو بطن گسترده خود به نام حِمْيَر [۱۳]     و كَهْلان [۱۴]     از بزرگ ترين قبايل همعرض جرهم به شمار مى آيد. مادر جرهم را نيز زنى از قبيله اى عرب به نام عَمالقه دانسته اند.[۱۵]    
مهاجرت جرهم به مكه:

منابع از مهاجرت جرهميان، سال ها پيش از ميلاد مسيح، از يمن به حجاز سخن گفته و از سكونت آنان ابتدا در تهامه در غرب مكه يا عرفات (در ۲۳ كيلومترى شرق مكه [۱۶]    ) و سپس نزديك زمزم ياد كرده اند [۱۷]    ؛ گويا با گسترش جمعيتى تيره هاى قحطانى يمن و اختلاف شديد آنان بر سر رياست و قدرت، جرهمى ها ناگزير شدند يمن را ترك كنند و در حجاز مستقر شوند.[۱۸]     اينان ابتدا قصد داشتند به شام كوچ كنند؛ اما آن گاه كه در مسير خود در وادى مكه آب يافتند همانجا ماندند.[۱۹]    
برخى گزارش ها نيز در بيان سبب اين مهاجرت به عامل ديگرى اشاره دارند، بر اين اساس در پى غلبه يَعْرُب بن قحطان (برادر جرهم) بر قوم عاد در يمن و از ميان برداشتن سلطه عمالقه در حجاز، وى حكومت حجاز را به جرهم واگذاشت و او نيز به همراه خانواده خود به اين سو مهاجرت كرد.[۲۰]     اين در حالى است كه برخى انقراض عمالقه را به دست جرهم در نبردى نزديك مكه دانسته اند.[۲۱]     به نظر مى رسد كه درگيرى جرهم و عمالقه به دوره هاى بعدى حضور اين قبايل در مكه باز مى گردد؛ اما برخى از منابع آن را به ابتداى ورود جرهم به مكه سرايت داده اند
پس از سكونت هاجر و اسماعيل در مكه و جوشش چشمه زمزم، جرهميان ساكن در اطراف مكه بدان سو حركت كردند و با ديدن هاجر و اسماعيل و شناختن آنان، از هاجر خواستند تا در كنار زمزم، كه در آن روزگار سكنه نداشت، ساكن شوند [۲۲]    ؛ اما هاجر سكونت قطعى آنان را منوط به كسب اجازه از حضرت ابراهيم دانست. بدين شكل جرهميان چادرهاى خود را در آنجا برپا كردند و با بازگشت مجدد ابراهيم به مكه و رضايتمندى او از همسايگى جرهم، سكونت خود را در مكه قطعى كردند. در اين ميان جرهميان نيز هر يك با اهداى يك تا دو گوسفند به اسماعيل به تقويت روابط خود با خاندان ابراهيم دست زدند.[۲۳]    
به گزارش مسعودى، نخست عمالقه و سپس جرهم با اجازه هاجر در مكه ساكن شدند.[۲۴]     به نظر مى رسد مورخان درباره جرهم و روابطشان با اسماعيل و هاجر در اين مقطع به قصه پردازى روى آورده اند، چرا كه ابراهيم و اسماعيل براى آنان شناخته شده نبودند تا حرمت و شأن آن ها را نگه داشته، براى استفاده از آب زمزم منتظر اجازه هاجر و ابراهيم باشند، به ويژه آنكه هنوز كعبه ساخته نشده و نهاد حج تأسيس نشده بود، ضمن آنكه مسئله جرهميان پس از مهاجرت، مسئله مرگ و حيات بود و در چنين اوضاعى براى دسترسى به آب به اجازه يك زن اهميتى نمى دهند.
بعدها اسماعيل از جرهميان همسرى برگزيد. برخى هر دو همسر اسماعيل را جرهمى مى دانند و بر اين باورند كه بعد از طلاق همسر اول به توصيه پدرش، با رعله يا سيده يا حيفاء دختر مضاض بن عمرو [۲۵]     يا سامه دختر مهلهل بن سعد جرهمى [۲۶]     ازدواج كرد و از او صاحب ۱۲ پسر شد. برخى از محققان بر اساس گزارش تورات بر اين باورند كه اسماعيل ابتدا با دخترى از جرهم ازدواج كرد و پس از طلاق دادن او همسرى مصرى اختيار كرد و از او صاحب فرزندانى شد.[۲۷]     بعدها جرهميان به سبب اين ازدواج چندان اعتبار يافتند كه حتى شايسته خلافت شمرده شدند.[۲۸]     در نسل هاى بعدى نيز ازدواج هايى ميان جرهميان و فرزندان اسماعيل صورت گرفت، چنان كه همسر معد بن عدنان [۲۹]    ، نزار بن معد [۳۰]    ، مضر بن نزار [۳۱]     و مالك بن نضر [۳۲]    ، بزرگ كنانه و از اجداد پيامبر را زنانى از جرهم دانسته اند.
زبان جرهم:

اينكه جرهم به چه زبانى سخن مى گفتند محل نزاع فراوانى قرار گرفته است؛ برخى زبان جرهميان را عربى [۳۳]     و آنان را فصيح ترين عرب شمرده اند [۳۴]    ، از اين رو بر اين باورند كه اسماعيل كه به زبان سُريانى سخن مى گفت، بر اثر همزيستى با جرهم، عربى را از آنان فرا گرفت.[۳۵]     در برابر، گروهى با تعصب نسبت به عرب بودن اسماعيل مدعى شده اند كه زبان جرهميان هيچ گاه عربى نبوده و اسماعيل خود از ابتدا به زبان عربى سخن مى گفته است.[۳۶]     تقابل اين دو نظر را نتيجه تعصب قحطانيان (ديدگاه اول) و نزاريان (ديدگاه دوم) دانسته اند.[۳۷]     برخى ديگر ضمن تأييد روايت ابن عباس درباره عربى آموختن اسماعيل از جبرئيل، درصدد انكار زبان عربى جرهم برنيامده اند؛ ولى ميان عربى جرهم و عربى اسماعيل تمايز قائل شده و عربى جرهم را متفاوت با زبان قرآن دانسته اند.[۳۸]     در برابر، ابن ابى بريده مراد از لسان عربى را در آيه«بِلِسانٍ عَرَبىٍّ مُبين» (شعراء/۲۶، ۱۹۵) كه در آن خداوند به نزول قرآن به زبان عربى روشن تصريح دارد زبان جرهميان دانسته است.[۳۹]    
منابع از برخى واژگان عربى جرهم در قرآن ياد كرده اند كه از آن ميان مى توان به «اَلاّ تَعولوا» در آيه ۳ نساء/۴ اشاره كرد [۴۰]    : «...فَاِن خِفتُم اَلاَّ تَعدِلوا فَوحِدَةً اَو ما مَلَكَت اَيمـنُكُم ذلِكَ اَدنى اَلاَّتَعولوا؛ ... اگر بيم آن داريد كه چند همسرى     به دادگرى رفتار نكنيد پس به يك زن بسنده كنيد يا به آنچه مالك آنيد كه از آنِ شماست     اين نزديك تر است به آنكه ستم نكنيد»؛ همچنين كلمه «باءو» را در آيه ۹۰ بقره/۲ از لغات جرهمى دانسته شده است [۴۳]    : «بِئسَمَا اشتَرَوا بِهِ اَنفُسَهُم اَن يَكفُروا بِما اَنزَلَ اللّهُ بَغيـًا اَن يُنَزِّلَ اللّهُ مِن فَضلِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ فَباءو بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ ولِلكـفِرينَ عَذابٌ مُهين». در اين آيه خداوند كافرانى را كه از روى ستم به كتاب او كفر ورزيدند به خشم خود و عذاب خوار كننده تهديد مى كند. از ديگر لغات جرهمى قرآن بايد به «يَايَئس» در آيه ۳۱ رعد/۱۳ اشاره كرد [۴۴]    : «...اَفَلَم يَايـٔسِ الَّذينَ ءامَنوا اَن لَو يَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَميعـًا...؛ آيا كسانى كه ايمان آورده اند ايمان آوردنِ كافران هنوز     نوميد نشده اند نمى دانند     كه اگر خدا مى خواست همه مردم را به راه مى آورد». سيوطى نيز از ۲۵ لغت جرهمى به كار رفته در قرآن نام برده است.[۴۷]    
جرهم و اداره امور مكه:

با مرگ نابت بن اسماعيل اداره امور كعبه از دست فرزندان اسماعيل خارج و به دست جرهم افتاد. از مضاض بن عمرو بن حارث بن مضاض [۴۸]     و به روايتى حارث بن مضاض [۴۹]     به عنوان نخستين سران جرهمى متولى كعبه ياد كرده اند؛ اما يعقوبى برخلاف ديگران بر اين باور است كه جرهميان به جهت احترام به فرزندان اسماعيل همواره امور كعبه را به آنان وا مى گذاشتند.[۵۰]    
در اين زمان جرهم براى تحقق حاكميت مطلق خود بر مكه، با عمالقه كه در آنجا مى زيستند وارد جنگ شدند و پس از پيروزى بر آنان حكومت ۳۰۰ ساله خود را بر مكه آغاز كردند.[۵۱]     برخى منابع با ذكر دو نبرد ميان جرهم و عمالقه آورده اند كه در نخستين درگيرى، عمالقه بر جرهم غلبه يافتند؛ اما در نبرد دوم جرهم پيروز شدند [۵۲]    ؛ همچنين جرهم براى توسعه قلمرو خود با قبيله اى ديگر با نام قطوراء كه در پايين مكه مى زيستند وارد جنگ شدند و آنان را نيز شكست دادند.[۵۳]     دينورى نيز از نبردى ميان جرهم و بنو معتمر ياد كرده است كه با هدف اقامت در مكه به آنجا مهاجرت كرده بودند.[۵۴]     نبرد ديگر جرهم با يهوديانى بود كه از شمال به سوى مكه آمده بودند. در اين نبرد حارث بن مضاض توانست بر يهوديان غلبه كند.[۵۵]     طبرى نيز از درگيرى حارث بن مضاض با دَوْس العُتُق يهودى سخن به ميان آورده است. در اين نبرد بسيارى از جرهميان كشته شدند.[۵۶]    
در روند مهاجرت قبايل اَزْدى از يمن به مناطق مركزى و شمالى شبه جزيره، جرهم با چالش جديدى روبه رو شدند؛ بخشى از ازديان جنوب با هدف سكونت در مكه به رهبرى ثعلبة بن عامر وارد نبردى با جرهم شدند؛ ولى شكست خوردند.[۵۷]     در پى اين شكست برخى از آنان كه بعدها به خزاعه شهرت يافتند، با پذيرش حاكميت جرهم در اطراف مكه ساكن شدند و به تدريج با آنان روابط خويشاوندى برقرار كردند تا آنكه در مقطعى ديگر به رهبرى عمرو بن ربيعه كه مادرى جرهمى داشت و مدعى پرده دارى كعبه بود وارد نبردى ديگر با جرهم شده، به حاكميت آنان پايان دادند.[۵۸]    
از عوامل شكست جرهميان مى توان به همراهى بنى بكر، از اسلاف قريش و فرزندان اسماعيل، با خزاعه اشاره كرد [۵۹]    ؛ همچنين گفته شده: پيش از نبرد با خزاعه بيش از ۸۰ تن از مردان جرهم بر اثر ابتلا به عذاب الهى (خونريزى بينى و دمل هاى چركين) مردند و بدين شكل از قدرت نظامى آنان كاسته شد.[۶۰]     درباره عدم مشروعيت حاكمان جرهمى كه به عذاب الهى و انقراضشان انجاميد مطالب فراوان و گاه افسانه گونه اى آورده شده تا اقدام بنى بكر و خزاعه را توجيه كرده باشند كه از آن جمله بر هتك حرمت كعبه توسط جرهم تأكيد فراوانى شده است. افسانه زناى دو تن از جرهم به نام هاى اُساف و نائله درون كعبه كه به سنگ شدن آنان انجاميد [۶۱]     و نيز سرقت ۵ تن جرهمى از هدايا و نذورات كعبه كه بر اثر سقوط يكى از دزدان به درون چاه محل نگهدارى اموالِ كعبه ناكام ماند [۶۲]     از موارد هتك حرمت دانسته اند؛ همچنين گفته شده كه جرهميان به حاجيان و مسافران نيز ستم مى كردند. در اين خصوص بسيارى از منابع آورده اند: جرهم كه تا پيش از غلبه بر قطوراء در قعيقعان در بالاى مكه ساكن بودند، به همراه قَطوراء كه در اجياد در پايين مكه سكنا داشتند از اموال افرادى كه از سمت آنان وارد مكه مى شدند عُشريه مى گرفتند و پس از غلبه جرهم بر قطوراء كه با همراهى فرزندان اسماعيل نيز همراه بود ظلم جرهم فزونى يافت.[۶۳]     از اين نبرد به عنوان نخستين بغى در مكه نام برده اند.[۶۴]     در اين ميان سخنان و هشدارهاى مضاض نيز مانع اقدامات جرهميان نشد. او مردمان خود را از حرمت شكنى حرم و ظلم به واردان و پناه آورندگان به حرم برحذر داشت و سرنوشت عمالقه را يادآور شد كه به سبب استخفاف حرم و ستم به مردم به اراده الهى نابود شدند؛ اما جرهميان مال و سلاح خود را به رخ كشيده، خود را برترين عرب و از اين رو شكست ناپذير مى پنداشتند.[۶۵]    
ريشه داشتن پيمان حلف الفضول در عصر جرهم كه با هدف حمايت از مظلومان، ميان چند تن از جوانمردان جرهم بسته شده بود [۶۶]     نيز مى تواند حاكى از رواج ظلم در اين دوره باشد.
مضاض بن عمرو حاكم جرهم قبل از نبرد با خزاعه، در مخالفت با اين جنگ، به همراه نزديكانش از صحنه درگيرى خارج شد [۶۷]     و به دره قَنَوْنَى از دره هاى سَرات ميان مكه و يمن رفت [۶۸]    ، از اين رو عمرو بن حارث بن مضاض رهبرى جرهميان باقى مانده را در نبرد با خزاعه بر عهده گرفت.[۶۹]     وى پس از شكست و به هنگام فرار از مكه دو آهوى طلايى را كه به گمان مسعودى ساسان نياى بزرگ ساسانيان ايران به كعبه هديه كرده بود [۷۰]     به همراه اشيايى ديگر از جمله ۵ شمشير در چاه زمزم انداخت و اين چاه را با خاك پر و پنهان كرد.[۷۱]    
در پى شكست جرهم از خزاعه و اخراج آنان از مكه، مضاض بن عمرو رئيس جرهم نيز كه در مخالفت با اين جنگ از مكه خارج شده بود از خزاعه خواست تا به مكه بازگردد؛ ولى اين بار خزاعيان از ورود او و ديگر جرهميان مانع شدند و آنان را به مرگ تهديد كردند.[۷۲]     آن دسته از جرهميان كه توانستند از اين كشتار جان سالم به در ببرند به همراه رئيس خود به سرزمين جهينه يا نواحى عسير (در جنوب شبه جزيره و در منطقه يمن [۷۳]    ) رفتند؛ ولى در آنجا همگى بر اثر سيلى نابود شدند.[۷۴]     طبرى از شكست و نابودى جرهم به دست مَعَد بن عدنان از نوادگان اسماعيل و اجداد پيامبر حكايت دارد.[۷۵]     يعقوبى معتقد است كه اضمحلال سلطه جرهم از زمان اُدَد، پدر عدنان، آغاز شده بود.[۷۶]     به احتمالى اين گزارش ها درصدد بيان اين واقعيت اند كه مقدمات شكست جرهم از دوره معد يا ادد پايه ريزى شده است.
ابن خلدون به نقل از ابن سعيد از ۱۱ حاكم جرهمى ياد كرده است: جرهم بن قحطان، عبدياليل بن جرهم، عبدالمدان بن جرهم (عبدالمدان بن عبدياليل [۷۷]    )، نُفَيلة بن عبدالمدان، عبدالمسيح بن نفيله، مُضاض بن عبدالمسيح (معاصر با اسماعيل)، حرث بن مضاض، جرهم بن عبدياليل، عمرو بن حرث بن مضاض، بشير بن حرث و مضاض بن عمرو بن مضاض.[۷۸]     اين حاكمان تا مدت ها تابع حكومت بنى يعرب، عموزادگان خود در يمن بودند.[۷۹]     يعقوبى نيز با اختلاف فراوانى به نام هاى حاكمان پس از حرث بن مضاض اشاره كرده است.[۸۰]    
به نقل از همدانى قبور برخى شاهان جرهم در دوحة الزيتون، نزديك مكه، قرار داشت.[۸۱]     ابن كثير نيز به قبور ملوك جرهم در غارى نزديك مكه اشاره دارد كه عبدالله بن جدعان بزرگ قبيله بنوتيم (پسرعموى پدر ابوبكر) آن را كشف كرد و اشياى گرانبهاى آن را ربود.[۸۲]    
به رغم پايان حكومت جرهم در مكه، گروه ها و تيره هايى از اين قبيله به حيات خود در جزيرة العرب ادامه دادند كه شواهدى از اين امر در منابع اسلامى وجود دارد. (جرهم در عصر بعثت) برخى نيز بنى لِحيان را از بازماندگان جرهم مى دانند.[۸۳]    
اعتقادات و آداب جرهم:

از پيشينه اعتقادى جرهم اطلاعى در دست نيست؛ ولى با دعوت ابراهيم به حج در سفر سوم خود به مكه، جرهم دعوت او را اجابت كردند [۸۴]     و با او و اسماعيل حج گزاردند.[۸۵]     آنان براى خود تلبيه اى مخصوص داشتند.[۸۶]     جرهميان آن گاه كه كعبه براى دومين بار بر اثر حوادث طبيعى ويران شد آن را بازسازى كردند.[۸۷]     بعدها هم با روى كار آمدن خزاعيان هنگامى كه رهبر خزاعه تلاش داشت تا بت پرستى را در مكه رواج دهد، مردى جرهمى تغيير دين ابراهيم و ترويج بت پرستى را به دست وى ستمكارى خواند.[۸۸]    
برخى مفسران، در تفسير آيه ۲۱۳ بقره اسماعيل را پيامبر جرهم دانسته اند كه بر اساس صحف ابراهيم آنان را به يكتاپرستى دعوت مى كرد [۸۹]    : «كانَ النّاسُ اُمَّةً وحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ ومُنذِرينَ واَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتـبَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النّاسِ فيمَا اختَلَفوا فيهِ ومَااختَلَفَ فيهِ اِلاَّ الَّذينَ اوتوهُ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَيِّنـتُ بَغيـًا بَينَهُم فَهَدَى اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا لِمَا اختَلَفوا فيهِ مِنَ الحَقِّ بِاِذنِهِ واللّهُ يَهدى مَن يَشاءُ اِلى صِرطٍ مُستَقيم»«مردم آغاز     يك دسته بودند، تضادى در ميان آن ها نبود. به تدريج جوامع و طبقات پديد آمدند و اختلافات و تضادهايى در ميان آن ها پيدا شد، در اين حال     خداوند، پيامبران را برانگيخت، تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مى كرد، با آن ها نازل كرد، تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند داورى كند...»(بقره: ۲۱۳).
ابن كلبى نيز در تفسير آيه ۵۴ مريم از اسماعيل به عنوان پيامبر جرهم ياد كرده است [۹۲]    : «واذكُر فِى الكِتـبِ اِسمـعيلَ اِنَّهُ كانَ صادِقَ الوَعدِ وكانَ رَسولاً نَبيـّا»« و در اين كتاب اسماعيل را ياد كن. او راست وعده و فرستاده اى پيامبر بود»(مریم: ۵۴).
جرهم در عصر بعثت:

با توجه به پراكندگى جمعيتى جرهم پس از انقراض حكومت آنان واكنش اوليه بازماندگان از جرهم در برابر پديده ظهور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در منابع انعكاس نيافته است. در اين ميان تنها از چند گزارش مى توان به اسلام برخى از جرهميان و ارتباط آنان با پيامبر پى برد. برخى از صحابه نگاران از آسيه جرهمى دختر فرج كه در حجون نزديك مكه مى زيسته ياد كرده و او را صحابى پيامبر شمرده است [۹۳]    ؛ نيز قبيله اى ناشناخته با نام بنى سامر كه تنها در برخى منابع فقهى از آنان ياد شده به جرهم نسبت داده شده اند. اينان كه به زنبوردارى اشتغال داشتند يك دهم محصول خود را ماليات به پيامبر مى دادند؛ ولى در دوره عمر از پرداخت آن سر باز زدند.[۹۴]    
اما بنى لِحيان كه آنان را از بقاياى جرهم دانسته اند [۹۵]     در صفر سال چهارم هجرى با به شهادت رساندن ۵ تن از ياران پيامبر و اسير كردن دو تن ديگر و سپس فروش اسيران به قريش كه به شهادتشان انجاميد تا مدت ها مورد لعن و نفرين پيامبر بودند.[۹۶]     (رجيع/ سريه) برخى مفسران در شأن نزول آيه ۱۲۸ آل عمران به نفرين آن حضرت در حق بنى لحيان اشاره كرده اند [۹۷]    : «لَيسَ لَكَ مِنَ الاَمرِ شَى ءٌ اَو يَتوبَ عَلَيهِم اَو يُعَذِّبَهُم فَاِنَّهُم ظــلِمون»« هيچ گونه اختيارى عفو كافران يا مؤمنان فرارى از جنگ     براى تو نيست، مگر اينكه [۹۹]     بخواهد آن ها را ببخشد يا مجازات كند، زيرا آن ها ستمگرند»(آل عمران: ۱۲۸). سپس آن حضرت در جمادى الاولى سال ۵ هجرى و به نقلى ربيع الاول سال ۶ هجرى [۱۰۰]     براى انتقام خون شهداى رجيع با ۲۰۰ سوار به سوى بنى لحيان حركت كرد؛ ولى آنان با اطلاع از اقدام پيامبر به كوه ها گريختند، از اين رو مسلمانان بدون درگيرى به مدينه بازگشتند.[۱۰۱]    
كتاب اخبار جرهم هشام بن محمد بن سائب كلبى [۱۰۲]     و كتاب جرهم محدث شيعى، ابراهيم بن سليمان خزاز كوفى (م ۳۱۰ ق.) از جمله كتبى اند كه درباره سرگذشت جرهم نگاشته شده اند [۱۰۳]    ؛ همچنين داستان هاى عبيد بن شريه جرهمى كه عصر پيامبر را درك و بعدها نيز اخبار پيشينيان را براى معاويه نقل كرده بود با نام اخبار عبيد بن شريه الجرهمى فى اخبار اليمن و اشعارها و انسابها همراه با كتاب التيجان ابن هشام چاپ شده است، از اين رو عبيد را نخستين نويسنده و مترجم عرب دانسته اند.[۱۰۴]    

فهرست مندرجات

۱ - فهرست منابع



الاتقان، السيوطى (م. ۹۱۱ ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۰۷ ق؛ احكام القرآن، ابن العربى (م. ۵۴۳ ق.)، به كوشش البجاوى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ الاخبار الطوال، ابن داود الدينورى (م. ۲۸۲ ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، منشورات الرضى، ۱۴۱۲ ق؛ اخبار مكه، الازرقى (م. ۲۴۸ ق.)، به كوشش رشدى الصالح، مكة، مكتبة الثقافة، ۱۴۱۵ ق؛ اسباب النزول، الواحدى (م. ۴۶۸ ق.)، به كوشش كمال بسيونى، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۱ ق؛ الاستغاثه، ابوالقاسم الكوفى (م. ۳۵۲ ق.)؛ اسد الغابه، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. ۶۳۰ ق.)، به كوشش على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۵ ق؛ الاصابه، ابن حجر العسقلانى (م. ۸۵۲ ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۵ ق؛ الاصنام (تنكيس الاصنام)، هشام بن محمد كلبى (م. ۲۰۴ ق.)، به كوشش احمد زكى، تهران، تابان، ۱۳۴۸ ش؛ الاعلام، الزركلى (م. ۱۳۸۹ ق.)، بيروت، دارالعلم للملايين، ۱۹۹۷ م؛ الاغانى، ابوالفرج الاصفهانى (م. ۳۵۶ ق.)، به كوشش على مهنّا و سمير جابر، بيروت، دارالفكر؛ امتاع الاسماع، المقريزى (م. ۸۴۵ ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۲۰ ق؛ الانباه على قبائل الرواة، ابن عبدالبر (م. ۴۶۳ ق.)، به كوشش الابيارى، بيروت، دارالكتاب العربى، ۱۴۰۵ ق؛ الانساب، السمعانى (م. ۵۶۲ ق.)، به كوشش عبدالله عمر، بيروت، دارالجنان، ۱۴۰۸ ق؛ انساب الاشراف، البلاذرى (م. ۲۷۹ ق.)، به كوشش سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۷ ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. ۱۱۱۰ ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، ۱۴۰۳ ق؛ البحر المحيط، ابوحيان الاندلسى (م. ۷۵۴ ق.)، به كوشش عادل احمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۲۲ ق؛ البداية والنهايه، ابن كثير (م. ۷۷۴ ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، ۱۴۰۸ ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م. ۱۲۰۵ ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۴ ق؛ تاريخ ابن خلدون، ابن خلدون (م. ۸۰۸ ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، ۱۳۹۱ ق؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م. ۳۱۰ ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، ۱۴۰۳ ق؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر (م. ۵۷۱ ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۵ ق؛ تاريخ اليعقوبى، احمد بن يعقوب (م. ۲۹۲ ق.)، بيروت، دارصادر، ۱۴۱۵ ق؛ التبيان، الطوسى (م. ۴۶۰ ق.)، به كوشش العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تفسير العز بن عبدالسلام، عزالدين عبدالسلام (م. ۶۶۰ ق.)، به كوشش عبدالله بن ابراهيم، بيروت، دار ابن حزم، ۱۴۱۶ ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم (م. ۳۲۷ ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصرية، ۱۴۱۹ ق؛ تفسير القمى، القمى (م. ۳۰۷ ق.)، به كوشش الجزايرى، لبنان، دارالسرور، ۱۴۱۱ ق؛ تفسير مقاتل بن سليمان، عبدالله محمود شحاتة، بيروت، التاريخ العربى، ۱۴۲۳ ق؛ التنبيه والاشراف، المسعودى (م. ۳۴۵ ق.)، بيروت، دار صعب؛ جامع البيان، الطبرى (م. ۳۱۰ ق.)، بيروت، دارالمعرفة، ۱۴۱۲ ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. ۶۷۱ ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، ۱۴۰۵ ق؛ جمهرة اللغه، ابن دريد (م. ۳۲۱ ق.)، به كوشش عادل بدرى، مشهد، آستان قدس رضوى، ۱۳۸۴ ش؛ حقائق التأويل، الشريف الرضى (م. ۴۰۶ ق.)، با شرح كاشف الغطاء، بيروت، دارالمهاجر؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. ۹۱۱ ق.)، بيروت، دارالمعرفة، ۱۳۶۵ ق؛ رجال النجاشى، النجاشى (م. ۴۵۰ ق.)، به كوشش شبيرى زنجانى، قم، نشر اسلامى، ۱۴۱۸ ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م. ۱۲۷۰ ق.)، به كوشش على عبدالبارى، بيروت، ۱۴۱۵ ق؛ سبل الهدى، محمد بن يوسف الصالحى (م. ۹۴۲ ق.)، به كوشش عادل احمد و على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۴ ق؛ سنن النسائى، النسائى (م. ۳۰۳ ق.)، به كوشش عبدالغفار، سيد كسروى، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۱ ق؛ السيرة النبويه، ابن كثير (م. ۷۷۴ ق.)، به كوشش مصطفى عبدالواحد، بيروت، دارالمعرفة، ۱۳۹۶ ق؛ السيرة النبويه، ابن هشام (م. ۸ ـ ۲۱۳ ق.)، به كوشش محمد محى الدين، مصر، مكتبة محمد على صبيح و اولاده، ۱۳۸۳ ق؛ صبح الاعشى، احمد بن على القلقشندى (م. ۸۲۱ ق.)، مصر، وزارة الثقافة والارشاد القومى، ۱۳۸۳ ق؛ صحيح ابن حبان، على بن بلبان الفارسى (م. ۷۳۹ ق.)، به كوشش شعيب الارنوؤط، الرسالة، ۱۴۱۴ ق؛ صحيح البخارى، البخارى (م. ۲۵۶ ق.)، بيروت، دارالفكر، ۱۴۰۱ ق؛ طبقات فحول الشعراء، محمد بن سلام جمحى، به كوشش محمود شاكر؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد (م. ۲۳۰ ق.)، بيروت، دار صادر؛ الغارات، ابراهيم الثقفى الكوفى (م. ۲۸۳ ق.)، به كوشش سيد جلال الدين المحدث، بهمن، ۱۳۵۵ ش؛ الفهرست، ابن النديم (م. ۴۳۸ ق.)، به كوشش تجدد؛ الكافى، الكلينى (م. ۳۲۹ ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، ۱۳۷۵ ش؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. ۶۳۰ ق.)، بيروت، دار صادر، ۱۳۸۵ ق؛ كتاب الحيوان، الجاحظ (م. ۲۵۵ ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالجيل، ۱۴۱۶ ق؛ الكتاب المقدس، بيروت، دارالكتاب المقدس فى شرق الاوسط، ۱۹۹۳ م؛ الكشف والبيان، الثعلبى (م. ۴۲۷ ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربى، ۱۴۲۲ ق؛ المبسوط، السرخسى (م. ۴۸۳ ق.)، بيروت، دارالمعرفة، ۱۴۰۶ ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. ۵۴۸ ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، ۱۴۱۵ ق؛ المحبّر، ابن حبيب (م. ۲۴۵ ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دارالافاق الجديده؛ مروج الذهب، المسعودى (م. ۳۴۶ ق.)، به كوشش مفيد محمد، بيروت، دارالكتب العلميه؛ المصنّف، ابن ابى شيبه (م. ۲۳۵ ق.)، به كوشش سعيد محمد، دارالفكر، ۱۴۰۹ ق؛ المعارف، ابن قتيبة (م. ۲۷۶ ق.)، به كوشش ثروت عكاشة، قم، شريف رضى، ۱۳۷۳ ش؛ المعالم الاثيره، محمد محمد حسن شراب، بيروت، دارالقلم، ۱۴۱۱ ق؛ معجم البلدان، ياقوت الحموى (م. ۶۲۶ ق.)، بيروت، دارصادر، ۱۹۹۵ م؛ معجم قبائل العرب، عمر كحّاله، بيروت، الرسالة، ۱۴۰۵ ق؛ المغازى، الواقدى (م. ۲۰۷ ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمى، ۱۴۰۹ ق؛ المفصل، جواد على، بيروت، دارالعلم للملايين، ۱۹۷۶ م؛ المنتظم، ابن الجوزى (م. ۵۹۷ ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۲ق؛ المنمق، ابن حبيب (م. ۲۴۵ ق.)، به كوشش احمدفاروق، بيروت، عالم الكتب، ۱۴۰۵ق؛ الوسيط فى تفسير القرآن المجيد، الواحدى (م. ۴۶۸ ق.)، به كوشش عادل احمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۵ ق.

[۱۰۵]     جمهره اللغه، ج ۲، ص ۱۴۳.
[۱۰۶]     الطبقات، ج ۱، ص ۴۳؛ تاريخ طبرى، ج ۱، ص ۱۴۳.
[۱۰۷]     كتاب مقدس، تكوين، ۲۷:۱۰؛ اخبار، ۲۱:۱؛ المفصل، ج ۱، ص ۲۶۱.
[۱۰۸]     معجم قبائل العرب، ج ۱، ص ۱۸۳.
[۱۰۹]     تاريخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۱۹؛ صبح الاعشى، ج ۴، ص ۲۴۵.
[۱۱۰]     جامع البيان، ج ۱۲، ص ۲۷؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج ۸ ، ص ۲۷۹۰.
[۱۱۱]     انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۲؛ مروج الذهب، ج ۱، ص ۳۸؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۳.
[۱۱۲]     تاريخ طبرى، ج ۱، ص ۱۴۳؛ الطبقات، ج ۱، ص ۴۳.
[۱۱۳]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۳؛ المعارف، ص ۲۷؛ البحر المحيط، ج ۴، ص ۳۲۶.
[۱۱۴]     تاريخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۸ .
[۱۱۵]     انساب الاشراف، ج ۱، ص ۸ ـ ۹؛ الاستغاثه، ج ۱، ص ۷۲؛ مروج الذهب، ج ۱، ص ۳۸.
[۱۱۶]     بحارالانوار، ج ۶۰ ، ص ۳۱۳؛ الحيوان، ج ۱، ص ۱۸۷.
[۱۱۷]     الانباه على قبائل الرواه، ص ۱۳۳؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۷۶.
[۱۱۸]     الاخبار الطوال، ص ۴۱؛ الانساب، ج ۴، ص ۳۵؛ معجم البلدان، ج ۱، ص ۲۴۷ - ۲۴۸.
[۱۱۹]     الاخبار الطوال، ص ۷.
[۱۲۰]     المعالم الاثيره، ص ۱۸۹.
[۱۲۱]     تاريخ يعقوبى، ج ۱، ص ۲۲۲؛ مجمع البيان، ج ۱، ص ۳۸۹.
[۱۲۲]     الاخبار الطوال، ص ۸ - ۹؛ معجم قبائل العرب، ج ۱، ص ۱۸۳.
[۱۲۳]     تاريخ طبرى، ج ۱، ص ۱۷۹ - ۱۸۰.
[۱۲۴]     تاريخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۳۰ - ۳۱؛ معجم قبايل العرب، ج ۱، ص ۱۸۳.
[۱۲۵]     معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۳۱؛ الاخبار الطوال، ص ۸ - ۹؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۲۰.
[۱۲۶]     صحيح البخارى، ج ۳، ص ۷۸؛ السنن الكبرى، ج ۵، ص ۱۰۰ - ۱۰۱.
[۱۲۷]     مجمع البيان، ج ۱، ص ۳۸۹؛ تفسير قمى، ج ۱، ص ۸۸ - ۸۹ .
[۱۲۸]     مروج الذهب، ج ۲، ص ۵۰ - ۵۲.
[۱۲۹]     تاريخ يعقوبى، ج ۱، ص ۲۶ - ۲۷؛ تاريخ طبرى، ج ۱، ص ۲۲۰؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۲؛ الاغانى، ج ۱۵، ص ۱۱.
[۱۳۰]     مروج الذهب، ج ۲، ص ۵۲.
[۱۳۱]     المفصل، ج ۱، ص ۴۳۴ - ۴۳۵؛ احكام القرآن، ج ۴، ص ۱۹۵۷.
[۱۳۲]     روح المعانى، ج ۱۳، ص ۳۱۷.
[۱۳۳]     السيرة النبويه، ابن كثير، ج ۱، ص ۶ ؛ تاريخ يعقوبى، ج ۱، ص ۲۲۳؛ البداية و النهايه، ج ۲، ص ۱۹۰.
[۱۳۴]     انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۴؛ الطبقات، ج ۱، ص ۵۹.
[۱۳۵]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۴۹؛ الانباه على قبائل الرواة، ص ۶۴ .
[۱۳۶]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۶۲ ؛ الطبقات، ج ۱، ص ۶۵ .
[۱۳۷]     البداية و النهايه، ج ۱، ص ۱۳۸؛ المعارف، ص ۲۷.
[۱۳۸]     الغارات، ج ۲، ص ۷۶۶.
[۱۳۹]     الفهرست، ص ۸ ؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۷۷؛ الكامل فى التاريخ، ج ۱، ص ۱۰۴.
[۱۴۰]     الاستغاثه، ج ۱، ص ۷۴؛ طبقات فحول الشعراء، ج ۱، ص ۹؛ التنبيه و الاشراف، ص ۷۰.
[۱۴۱]     مروج الذهب، ج ۲، ص ۷۷.
[۱۴۲]     طبقات فحول الشعراء، ج ۱، ص ۹ - ۱۰؛ تاج العروس، ج ۱، ص ۵۳.
[۱۴۳]     تفسير ابن ابى حاتم، ج ۹، ص ۲۸۱۸؛ الدرالمنثور، ج ۵، ص ۹۴؛ المصنف، ج ۷، ص ۱۵۷.
[۱۴۴]     حقائق التأويل، ج ۵، ص ۳۰۰؛ تفسير ثعلبى، ج ۳، ص ۲۴۸.
[۱۴۵]     التبيان، ج ۱، ص ۳۵۰؛ الاتقان، ج ۱، ص ۲۸۵.
[۱۴۶]     تفسير ابن عبدالسلام، ج ۲، ص ۱۵۴.
[۱۴۷]     الاتقان، ج ۱، ص ۳۸۴ - ۳۸۵.
[۱۴۸]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۷۳؛ تاريخ يعقوبى، ج ۱، ص ۲۲۲؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۷.
[۱۴۹]     مروج الذهب، ج ۱، ص ۵۴.
[۱۵۰]     تاريخ يعقوبى، ج ۱، ص ۲۲۲.
[۱۵۱]     مروج الذهب، ج ۲، ص ۵۴
[۱۵۲]     مروج الذهب، ج ۲، ص ۵۴
[۱۵۳]     معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۳۱؛ الاغانى، ج ۱۵، ص ۱۲؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۷۳ - ۷۴.
[۱۵۴]     الاخبار الطوال، ص ۹.
[۱۵۵]     الاعلام، ج ۲، ص ۱۵۷.
[۱۵۶]     تاريخ طبرى، ج ۱، ص ۳۹۹.
[۱۵۷]     تاريخ يعقوبى، ج ۱، ص ۲۰۳؛ امتاع الاسماع، ج ۹، ص ۱۷۲ - ۱۷۳.
[۱۵۸]     المنمق، ص ۲۸۸؛ الاصنام، ص ۵۴؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۷ - ۳۸.
[۱۵۹]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۷۴؛ تاريخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۳۰.
[۱۶۰]     المنمق، ص ۲۸۲؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۷۴ - ۷۵؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۸.
[۱۶۱]     الاغانى، ج ۱۵، ص ۱۳؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۵۴؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۵۴.
[۱۶۲]     الاغانى، ج ۱۵، ص ۱۳؛ اخبار مكه، ج ۱، ص ۸۷ ؛ البداية و النهايه، ج ۲، ص ۳۶۸.
[۱۶۳]     الاغانى، ج ۱۵، ص ۱۲؛ اخبار مكه، ج ۱، ص ۸۲ - ۸۶ ؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۷۲ - ۷۴.
[۱۶۴]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۷۴؛ اخبار مكه، ج ۱، ص ۸۳ .
[۱۶۵]     الاغانى، ج ۱۵، ص ۱۴؛ اخبار مكه، ج ۱، ص ۸۷؛ اخبار مكه، ج ۱، ص ۹۰ - ۹۲.
[۱۶۶]     الاغانى، ج ۱۷، ص ۳۰۰ - ۳۰۱؛ انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۸۰؛ المتنظم، ج ۲، ص ۳۱۰.
[۱۶۷]     الاغانى، ج ۱۵، ص ۱۵ - ۱۶؛ اخبار مكه، ج ۱، ص ۹۴.
[۱۶۸]     معجم البلدان، ج ۴، ص ۴۰۹؛ اخبار مكه، ج ۱، ص ۹۴.
[۱۶۹]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۷۴ - ۷۵؛ البداية و النهايه، ج۲، ص ۲۳۴.
[۱۷۰]     مروج الذهب، ج ۱، ص ۲۵۰؛ المفصل، ج ۴، ص ۱۶.
[۱۷۱]     الكافى، ج ۴، ص ۲۱۹؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۹۵؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۹.
[۱۷۲]     الاغانى، ج ۱۵، ص ۱۵ - ۱۶؛ اخبار مكه، ج ۱، ص ۹۶.
[۱۷۳]     المعالم الاثيره، ص ۱۵۲.
[۱۷۴]     المنمق، ص ۲۸۲ ـ ۲۸۳؛ المنمق، ص ۲۸۸؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۸؛ الكامل فى التاريخ، ج ۲، ص ۴۲.
[۱۷۵]     تاريخ طبرى، ج ۱، ص ۳۹۹.
[۱۷۶]     تاريخ يعقوبى، ج ۱، ص ۲۲۲.
[۱۷۷]     الاعلام، ج ۴، ص ۱۵۳.
[۱۷۸]     تاريخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۳۱.
[۱۷۹]     الاعلام، ج ۲، ص ۱۵۷؛ الاعلام، ج ۲، ص ۳۰۵؛ الاعلام، ج ۴، ص ۱۸۷؛ الاعلام، ج ۸ ، ص ۴۵.
[۱۸۰]     تاريخ يعقوبى، ج ۱، ص ۲۲۲.
[۱۸۱]     المفصل، ج ۱، ص ۳۶۲.
[۱۸۲]     البداية و النهايه، ج ۲، ص ۲۷۶.
[۱۸۳]     تاريخ طبرى، ج ۱، ص ۴۳۹؛ تاريخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۲۳۷؛ سبل الهدى، ج ۶ ، ص ۵۰.
[۱۸۴]     الطبقات، ج ۱، ص ۴۱؛ تاريخ دمشق، ج ۶ ، ص ۲۵۶.
[۱۸۵]     اخبار مكه، ج ۱، ص ۷۰.
[۱۸۶]     تاريخ دمشق، ج ۵۳، ص ۹۹ ـ ۱۰۰؛ المحبّر، ص ۳۱۴.
[۱۸۷]     اخبار مكه، ج ۱، ص ۶۲ ؛ صبح الاعشى، ج ۴، ص ۲۵۰؛ الاغانى، ج ۱۵، ص ۱۳.
[۱۸۸]     تاريخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۳۳۳؛ اخبار مكه، ج ۱، ص ۱۰۰ - ۱۰۱.
[۱۸۹]     تفسير مقاتل، ج ۱، ص ۱۸۱.
[۱۹۰]     الوسيط، ج ۳، ص ۱۸۷؛ مجمع البيان، ج ۶ ، ص ۴۲۹؛ تفسير قرطبى، ج ۱۱، ص ۱۱۶.
[۱۹۱]     اسدالغابه، ج ۷، ص ۳؛ الاصابه، ج ۸ ، ص ۳.
[۱۹۲]     المبسوط، ج ۲، ص ۲۱۶.
[۱۹۳]     تاريخ طبرى، ج ۱، ص ۴۳۹؛ تاريخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۲۳۷.
[۱۹۴]     المغازى، ج ۱، ص ۳۵۴ - ۳۵۶؛ صحيح ابن حبان، ج ۵، ص ۳۲۲.
[۱۹۵]     جامع البيان، ج ۴، ص ۵۸؛ البحر المحيط، ج ۳، ص ۵۶؛ اسباب النزول، ص ۵۶.
[۱۹۶]     المغازى، ج ۲، ص ۵۳۵؛ الطبقات، ج ۲، ص ۶۲ ؛ التنبيه و الاشراف، ص ۲۱۸.
[۱۹۷]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۷۵۰؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۵۴.
[۱۹۸]     رجال النجاشى، ص ۴۳۴؛ الاعلام، ج ۲، ص ۱۱۸.
[۱۹۹]     رجال النجاشى، ص ۱۸.
[۲۰۰]     الاعلام، ج ۴، ص ۱۸۹.



جعبه ابزار