خاورمیانه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خاورمیانه، منطقهای در غرب
آسیا و شمال
افریقا است.
اصطلاح خاورمیانه را برای نخستین بار
آلفرد ماهان (مورخ و جغرافیدان وابسته به نیروی دریایی
امریکا )، در ۱۳۲۰/ ۱۹۰۲ بهکار برد. او که از قاره
اروپا به این منطقه مینگریست، این اصطلاح را به منطقه پیرامون
خلیج فارس اطلاق کرد، زیرا از نظر او اصطلاح خاور نزدیک و خاور دور برای این منطقه مناسب به نظر نمیرسید.
در ۲۰
ربیع الاول ۱۳۲۹/ ۲۲ مارس ۱۹۱۱، لرد کرزن در مجلس اعیان
انگلستان به هنگام بررسی مسائل
ایران ،
ترکیه و خلیج فارس این اصطلاح را به کار برد
و در
جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ـ۱۹۱۸)، نیروهای متفقین اعزامی به
عراق که از طریق
هند هدایت میشدند، نیروهای خاورمیانه نامیده شدند. همچنین در آغاز
جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹-۱۹۴۵)، ستاد فرماندهی نظامی انگلیس در
قاهره ، ستاد کل فرماندهی خاورمیانه نام گرفت و به تدریج این اصطلاح در میان عموم رایج شد.
در چند دهه اخیر، حدود جغرافیایی خاورمیانه هرگز وضع مشخص و یکنواختی پیدا نکرده است. گاهی خاورمیانه همه سرزمینهایی را شامل می شود که از شمال افریقا تا حدود
هندوستان امتداد دارند.
در برخی منابع، خاورمیانه شامل کشورهای
قبرس ،
سودان ،
الجزایر ،
تونس ،
مغرب (
مراکش ) و حتی
یونان و
بلغارستان نیز دانسته شده است (خاورمیانه، ص ۱؛
اما قلمرو خاورمیانه براساس مرزبندیهای جدید شامل ایران، ترکیه،
لبنان ،
اردن ،
سوریه ،
عراق ،
فلسطین ، کشورهای عرب حاشیه خلی فارس شامل
عربستان سعودی ،
عمان ،
بحرین ،
قطر ،
کویت ،
امارات متحده عربی ،
یمن ،
مصر و
لیبی است.
خاورمیانه در حدود ۰۰۰ ’۸۰۰’۸کیلومترمربع وسعت دارد و جمعیت آن حدود سیصد میلیون نفر است. سه کشور ایران، ترکیه و مصر ۵۲% جمعیت منطقه را دربرگرفته اند.
جمعیت خاورمیانه نامتجانس و دارای تنوع فراوان است. به طور کلی، ترکیب جمعیتی خاورمیانه از اختلاط بین اقوام و مذاهب مختلف
عرب ،
ترک ،
فارس ،
کرد ،
ارمنی ،
بربر ،
یهودی ،
مسیحی ،
سنی ،
شیعه و
دروزی تشکیل شده است، که عربها و اهل سنت بیشترین جمعیت را دارند.
خاورمیانه خاستگاه سه دین بزرگ آسمانی یعنی
یهودیت ،
مسیحیت و
اسلام است. بیشترین جمعیت خاورمیانه را مسلمانان تشکیل میدهند. اکثر یهودیها ساکن سرزمینهای اشغالی فلسطیناند و در
ایران ،
ترکیه ،
تونس ،
سوریه ،
مغرب و
مصر نیز زندگی می کنند. مسیحیان هم در
لبنان ، سوریه،
مصر و
عراق سکونت دارند.
خاورمیانه در تقاطع سه قاره
آسیا ،
افریقا و
اروپا ، در مجاورت
اقیانوس هند قرار گرفته است و پنج دریای
مدیترانه ،
احمر ،
خزر ،
سیاه و
خلیج فارس در آن واقع شدهاند. همچنین وجود چهارتنگه بزرگ در میان انشعاب اقیانوسها، بندرها و راههای دریایی سبب شده است تا از دیرباز این منطقه به لحاظ تجاری و نظامی اهمیت راهبردی داشته باشد.
احداث آبراهه
سوئز در ۱۲۸۶/۱۸۶۹،
اقیانوس اطلس و
هند را به یکدیگر متصل کرد. افزون بر این، اکتشاف نفت در خاورمیانه در اوایل دهه ۱۳۰۰ش/ ۱۹۲۰ و انتقال و توزیع آن، بر اهمیت راهبردی این منطقه افزود و منازعه و رقابت قدرتهای بزرگ را در آن تشدید کرد.
اندیشه ملیگرایی در نیمه دوم قرن سیزدهم/ نوزدهم به خاورمیانه راه پیدا کرد و منشأ بسیاری از تحولات خاورمیانه گردید. فروپاشی
حکومت عثمانی و شکل گیری دولتهای جدید و همچنین تأسیس مدارس جدید و افزایش آگاهیهای سیاسی، در تقویت ملی گرایی در جهان اسلام، به ویژه در خاورمیانه، مؤثر بود که به طور همزمان سبب پیدایش
ملی گرایی عرب ،
ترک ،
ایرانی و
یهودی در این منطقه شد
ملی گرایی عرب پس از جنبش ترکهای جوان در ۱۳۲۶، در واکنش به سیاست ترکسازی عثمانیها تقویت شد. تأسیس احزاب و جمعیتهای مختلف در شهرهای
بیروت ،
دمشق ،
بغداد و
قاهره در گسترش ملی گرایی عرب و اعمال فشار بر سران عثمانی مؤثر بود. برخی از آنها خواهان خودمختاری در چهارچوب حکومت عثمانی شدند و شماری دیگر خواهان تحول در حکومت عثمانی و حتی جدایی از آن بودند.
ملی گرایی ترک که با جنبش ترکهای جوان، خود را جنبشی اصلاح طلب معرفی کرد، با گرایشهای
پانترکیسم تندرو، سبب تحریک تمایلات تجزیه طلبانه ملیتهای دیگر شد. ملی گرایی ترک پس از
جنگ جهانی اول تقویت گردید و مبنای تأسیس جمهوری ترکیه به رهبری مصطفی کمال
آتاتورک شد.
ملیگرایی ایرانی از اوایل
قرن چهاردهم در بین روشنفکران نوگرا رواج یافت. هدف این روشنفکران ایجاد حکومتی متمرکز و مقتدر بود تا به نظام فئودالی و فساد حکومتی پایان دهد.
ملی گرایی کرد نیز در اوایل قرن چهاردهم شکل گرفت. طرفداران این جریان به دو دسته تقسیم شدند: یک دسته به دنبال خودمختاری در چهارچوب دولت عثمانی و دستهای دیگر خواهان جدایی از آن بودند.
ملی گرایی یهود نیز در اوایل قرن چهاردهم/ اواخر قرن نوزدهم در حکومت عثمانی پدید آمد که جمعیت چندصد هزار نفری از قوم
یهود را در برداشت. یهودیها در شهرهای
استانبول ،
سالونیک ،
ازمیر ،
بغداد ،
دمشق و در بخشهایی از اسرائیل و
یمن زندگی می کردند و وضعی همانند دیگر اقلیتها در حکومت عثمانی داشتند. ملی گرایی یهود، پدیدهای اروپایی بود که نتایج آن از قرن چهاردهم، از زمان مهاجرت به
فلسطین ، ظاهر شد
پیش از آغاز جنگ جهانی اول، چهار نوع قلمرو سیاسی در خاورمیانه وجود داشت که عبارت بودند از: قبیلهای، کشور مستقل، حکومتهایی با قلمرو گسترده، و مستعمراتی.
۱) قلمرو قبیلهای، شامل کوچنشینان و یکجانشینان بود که در مجاورت چراگاهها سکونت داشتند، مرزهای این قلمرو بهطور دقیق مشخص نبود.
۲) کشور مستقل، به هر واحد سیاسی که نه قبیلهای بود و نه گسترده اطلاق می شد. دولتها در این کشورها به اخذ
مالیات ، اجرای قوانین و تأسیس ارتش منظم اقدام می کردند.
۳) امپراتوریها و حکومتهای دارای قلمرو گسترده، که با لشکرکشی و تسلط بر سایر واحدهای سیاسی موجود به وجود آمده بودند.
۴) قلمروهای مستعمراتی، که در نتیجه رقابت قدرتهای بزرگ استعماری در قرون اخیر، شکل گرفتند.
با آغاز
جنگ جهانی اول در ۱۳۳۲/ ۱۹۱۴، حکومت عثمانی بر ضد متفقین وارد جنگ شد. در همین سال، مناطق عربنشین عثمانی با دولت
انگلیس که در
مصر ،
عدن و
خلیج فارس مستقر بود، ارتباط مستقیم داشتند. انگلیسی ها از ابتدای جنگ در خاورمیانه، تسهیلاتی برای شورش اعراب بر ضد عثمانیها فراهم کردند، زیرا شورش آنها در کوتاه مدت، قدرت عثمانی را تضعیف می کرد و در بلندمدت، استقرار انگلیس را در خاورمیانه فراهم می ساخت.
انگلیس با بهرهبرداری از تمایلات جدایی طلبانه عربها در تشکیل حکومت عربی مستقل، شریف حسین، حاکم حجاز، را بر ضد حکومت عثمانی تحریک کرد. از سوی دیگر با انعقاد موافقتنامه سایکسپیکو در ۱۳۳۴/ ۱۹۱۶ بین انگلیس و فرانسه، مناطق وسیعی از حکومت عثمانی تقسیم شد.
پس از پایان جنگ جهانی اول و شکست عثمانی، براساس مفاد عهدنامه ورسای در ۱۳۳۷/ ۱۹۱۹، مناطق عربی حکومت عثمانی اجازه یافتند که به شرط پذیرش قیمومت دولتهای بزرگ، به صورت کشورهای مستقل درآیند. البته پیش از این، دولتهای جدید در
خاورمیانه از ۱۲۹۳/ ۱۸۷۶ آموزش کشورداری، شامل دانش حکومت، ارتباط با دیوانسالاری حکومتی، تبعیت از اصول و قوانین جدید از طریق سرشماری، ثبت اراضی، اداره امور مالیاتی و انجام دادن خدمت نظام وظیفه سربازی را تجربه کرده بودند. براساس اجلاس سانرمو (در ۶
شعبان ۱۳۳۸/ ۲۵ آوریل ۱۹۲۰) و طبق معاهده سِوْر (۲۵ ذیقعده ۱۳۳۸/۱۰ اوت ۱۹۲۰) حجاز کشوری مستقل شناخته شد و
سوریه و
لبنان به قیمومت
فرانسه ، و
عراق ، فلسطین و ماورای اردن به قیمومت انگلیس درآمدند. از آنجا که سیاستهای این دولتهای جدید با رضایت ملتها همراه نبود، راهبرد عربها بیشتر براساس کسب استقلال از حکومتهای استعماری متمرکز شد. به طور کلی رویکردی که طی آن خاورمیانه جدید در دوره بعد از جنگ جهانی اول شکل گرفت، شماری از دولتهای با ثبات ایجاد کرد که به تدریج خود را در جامعه ملل تثبیت کردند، اما این فرایند مشکلات بزرگی در پی داشت که در تحولات منطقهای و بینالمللی اثرگذار بود. بارزترین این مشکلات اشغال
فلسطین توسط
صهیونیستها و بر اثر آن، منازعه اعراب و اسرائیل، و بی ثباتی سیاسی کشورهای خاورمیانه بود.
لیبی نیز در زمان سلطه عثمانیها شامل دو ایالت مجزای سیرنائیک و
طرابلس غرب بود.
ایتالیا در ۱۳۲۹/۱۹۱۱ این منطقه را اشغال کرد و در ۱۳۱۳ش/۱۹۳۴ این دو ایالت را در هم ادغام نمود و به صورت کشور لیبی درآورد. مصر از ۱۲۹۹/ ۱۸۸۲ مستعمره
انگلستان شد و
ایران اگرچه هرگز مستعمره نشد، اما تحت نفوذ دولتهای
روسیه و
انگلیس بود
طی جنگ جهانی دوم، دولتهای نیمه مستقل خاورمیانه، گرچه بهطور مستقیم در جنگ حضور نداشتند، ورود دولتهای استعماری، آنها را نیز به نوعی درگیر جنگ کرد. تبلیغات ضدیهودی آلمانیها، گرایش ضداستعماری مستعمرات و پیروزی اولیه متحدین (آلمان، ایتالیا، ژاپن) در جنگ، بسیاری از کشورهای خاورمیانه را به حمایت از دول محور مصمم کرد،
اما نتایج جنگ برای آنها ناخوشایند بود. دول محور انتظارات حامیان خود را برآورده نکردند. همچنین با وجود وعده استقلال، بسیاری از نیروهای متفقین در کشورهای خاورمیانه ماندند. از این پس، این کشورها برای دستیابی به استقلال تلاش کردند. پیش از آن،
عربستان سعودی ،
یمن ،
عراق و
مصر به استقلال رسیده بودند. در ۱۳۲۲ش/ ۱۹۴۳، با خروج اجباری نیروهای فرانسوی،
سوریه و
لبنان نیز مستقل شدند. اتحادیه عرب در ۱۳۲۴ش/ ۱۹۴۵ تشکیل شد. در ۱۳۲۵ش/ ۱۹۴۶، امیرنشین اردن نیز که تحت قیمومت
انگلیس بود به استقلال رسید. نخستین هدف این دولتها، الغای معاهدات و بیرون راندن نیروهای خارجی و کسب استقلال کامل بود که با عقب نشینی دولتهای استعماری از تمامی سرزمینهای اشغالی در اوایل دهه ۱۳۳۰ش/۱۹۵۰، به وقوع پیوست. درپی استقلال این کشورها، جنبش استقلالطلبی به دیگر کشورها نیز گسترش یافت. لیبی در ۱۳۳۰ش/۱۹۵۱،
کویت در ۱۳۴۰ش/۱۹۶۱،
یمن جنوبی در ۱۳۴۶ش/۱۹۶۷ و
امارات متحده عربی در ۱۳۵۰ش/۱۹۷۱ به استقلال دست یافتند.
جنگ سرد به دلیل رقابت دو
قدرت رقیب یعنی
امریکا و
شوروی از ۱۳۲۴ش/ ۱۹۴۵، پیامدهای تأثیرگذاری برخاورمیانه داشت. دستیابی به برتری راهبردی در منطقه و دستیابی به منابع نفتی دلایل این رقابت بودند. جنگ سرد جنگی ایدئولوژیک میان دو نظام متفاوت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، یعنی سرمایه داری و
کمونیسم ، بود. رشد و توسعه نفوذ قدرت
امریکا و
شوروی به تدریج خلأ قدرتی را که در غیاب قدرتهای سابق استعماری به ویژه
انگلیس و
فرانسه به وجود آمده بود، پر کرد. امریکا رهبری تفکر لیبرال دموکراسی و سرمایه داری را داشت و شوروی براساس تفکر
مارکسیسم به دنبال اعمال آن بر نظام حکومتی کشورهای تحت نفوذ خود بود. بنابراین خاورمیانه به مدت چهار دهه صحنه این رقابتهای ایدئولوژیک شد. بر پایه همین شعارها بود که دولتهای خاورمیانه به یکی از این دو قدرت بزرگ گرایش یافتند و به دو بلوک غرب و شرق پیوستند.
در ۱۳۲۶ش/ ۱۹۴۷، رهنامه ترومن، رئیس جمهور امریکا، صادر شد که بر حمایت امریکا از کشورهایی تأکید می کرد که از سوی اتحاد جماهیر شوروی تهدید میشدند. دیگر رؤسای جمهور امریکا نیز بر همین اساس، سیاست جلوگیری از نفوذ شوروی و حفظ و تضمین منافع راهبردی امریکا در منطقه، به ویژه دستیابی به نفت در خاورمیانه، را ادامه دادند.
شوروی نیز با بهره برداری از وضع نابسامان پس از
جنگ جهانی دوم ، با حمایت از گروهها و احزاب مخالف چپگرا در خاورمیانه، موقعیت خود را در منطقه تقویت نمود و در دهه های بعد، مناسبات نزدیکی با دولتهای چپگرای جهان عرب مانند مصر، سوریه و عراق برقرار کرد
جنگ سرد در خاورمیانه سبب وقوع بحرانهایی مانند بحران سوئز در ۱۳۳۵ش/۱۹۵۶، انقلاب و کودتاهای پیاپی در کشورهایی مانند
سوریه و
عراق و بسیاری از منازعات منطقهای شد. سرخوردگی کشورهای خاورمیانه از تحققنیافتن منافعشان سبب شد تا در نهایت همراه با دیگر کشورهای آسیایی و افریقایی، در ۱۳۴۰ش/ ۱۹۶۱ جنبش عدم تعهد را با هدف عدم وابستگی به قدرتهای غرب و شرق تأسیس کنند.
این منازعه از مهمترین منازعات تاریخ خاورمیانه است، که حتی بر قطب بندیهای بین المللی و تشدید اختلافات بین قدرتهای بزرگ تأثیر گذاشت و سبب رقابت تسلیحاتی در منطقه خاورمیانه شد. این منازعه پیامد مستقیم اشغال فلسطین بود که از اعلامیه بالفور در ۱۳۳۵/۱۹۱۷ و قیمومت فلسطین نشئت گرفت و سبب ایجاد شکاف بین کشورهای عربی گردید
مهاجمانِ صهیونیست، با حمایت دولت انگلیس، پس از جنگ جهانی دوم، بخشهایی از سرزمین فلسطین را اشغال و رژیم اسرائیل را تأسیس کردند، متعاقب آن جنگ ۱۳۲۷ش/۱۹۴۸، برای آزادی فلسطین روی داد که ناکام ماند. از آن زمان تاکنون (۱۳۸۹ش/۲۰۱۰) منازعه کشورهای عربی با رژیم اشغالی، که بیشتر کشورهای اسلامی نیز با آن همراه اند، ادامه دارد و این رژیم که علاوه بر فلسطین،
ارتفاعات جولان سوریه را نیز اشغال کرده است، همچنان از حمایت نظامی ـ سیاسی شماری از کشورهای غربی و به ویژه ایالات متحده امریکا بهره میگیرد. در این برهه زمانی، کشورهای عربی تلاش کرده اند که سرزمینهای خود را از راههای نظامی و سیاسی بازپسگیرند. امضای پیمان کمپ دیوید بین
مصر و
اسرائیل در ۱۳۵۷ش/۱۹۷۸، مذاکرات
صلح در دهه ۱۳۷۰ش/ ۱۹۹۰، و برگزاری کنفرانس مادرید در ۱۳۷۰ش/ ۱۹۹۱ که به انعقاد
معاهده اسلو در ۱۳۷۲ش/ ۱۹۹۳ انجامید و همچنین امضای معاهده صلح بین اردن و اسرائیل در ۱۳۷۳ش/ ۱۹۹۴، تاکنون نتوانسته است آرامش را به منطقه بازگرداند
ظهور جنبشهای نوین اسلامی در منطقه خاورمیانه در واکنش به محیط بحرانی این کشورها بود. مهمترین عوامل بحرانزا در منطقه از یکسو جریانهای ملی گرایی بود که میان مسلمانان خاورمیانه تفرقه ایجاد کرد و از سوی دیگر فقر و تضادهای طبقاتی بود که در نتیجه سیاستهای دولتهای ناکار آمد همچنان گسترش می یافت. ضعف نظامی کشورهای منطقه و به ویژه شکست اعراب از
اسرائیل و نیز بحران فرهنگی ناشی از تلاش این کشورها برای نوسازی و تقلید از غرب به انگیزه دستیابی به پیشرفتهای نظامی و توسعه اقتصادی از دیگر عوامل بحرانزا در منطقه بود. در این میان ناکامی گفتمانهای رقیب مانند گفتمان
سکولار ملی گرا، گرایش به
اسلام گرایی را در منطقه تسریع کرد. شکست اعراب از اسرائیل در ۱۳۴۶ش/ ۱۹۶۷ و مرگ
جمال عبدالناصر رهبر ملی گرای مصر در ۱۳۴۹ش/ ۱۹۷۰ زمینه زوال اندیشه های ملی گرایی عرب و جانشین کردن گفتمان جدید (اسلامگرایی) را فراهم کرد و راه را برای فعالیت گروههای اسلام گرا هموار نمود.
در ۱۳۵۷ش/۱۹۷۹ اسلامگرایی در خاورمیانه با پیروزی انقلاب اسلامی
ایران به اوج خود رسید. بسیاری از جنبشهای اسلامی به نوعی از انقلاب اسلامی
ایران الهام گرفتند و برای رسیدن به جامعه اسلامی آن را الگوی خود قرار دادند (انقلاب ایران، مقدمه جان اسپوزیتو )
. از دهه ۱۳۵۰ش/ ۱۹۷۰ بر تعداد احزاب و گروههای اسلامگرا در کشورهای خاورمیانه افزوده شد. این تشکلها در عرصه سیاسی این کشورها نقش مؤثری داشتند. در مصر جمعیت
اخوانالمسلمین ، که در
اسفند ۱۳۰۶/ مارس ۱۹۲۸ تأسیس شده بود، با توجه به فضای سیاسی جدید، در ۱۳۶۳ش/ ۱۹۸۴ در انتخابات مجلس هفت کرسی را به دست آورد. در دورههای بعد نیز حضور آنها در مجلس همچنان ادامه داشت. در لبنان الجماعة الاسلامیة در ۱۳۴۵ش/ ۱۹۶۴ و دو حزب شیعی امل (افواج المقامة اللبنانیة) و حزباللّه در دهه های ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ش/ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به وجود آمدند. در فلسطین نیز جنبش جهاد اسلامی (حرکة الجهادالاسلامی) تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران و جنبش
حماس با تأسی از اخوان المسلمین در این زمان شکل گرفتند. در
عراق حزب الدعوة الاسلامیه با آنکه در سالهای ۱۳۳۷ـ۱۳۳۸ش/ ۱۹۵۸ـ ۱۹۵۹ تأسیس شده بود، اما پس از انقلاب اسلامی ایران بر فعالیتش افزوده شد. در سوریه جبهه اسلامی سوریه (الجبهة الاسلامیة فی سوریا) در ۱۳۵۹ش/ ۱۹۸۰ از گروههای مختلف اسلامی شکل گرفت. در اردن اخوانالمسلمین قانونی شناخته شد و در انتخابات ۱۳۶۸ش/ ۱۹۸۹، ۲۲ کرسی مجلس را به دست آورد. در یمن در ۱۳۴۹ش/۱۹۷۰ شاخهای از اخوانالمسلمین تأسیس شد و پس از وحدت بین
یمن شمالی و جنوبی در ۱۳۶۹ش/ ۱۹۹۰ شمار احزاب اسلامی که به صورت قانونی فعالیت می کردند، به ۴۶ رسید. در
کویت جمعیت اصلاح اجتماعی (جمعیة الاصلاح الاجتماعی) که در ۱۳۴۲ش/۱۹۶۳ شکل گرفته بود در دهه ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ش/ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به اوج فعالیت خود رسید. در ترکیه نیز در دهه ۱۳۵۰ش/ ۱۹۷۰ احزاب اسلامی مانند حزب رفاه (رفاه پارتیسی) و حزب نظام ملی (ملی نظام پارتیسی) به وجود آمدند که در صحنه سیاسی
ترکیه نقش مهمی داشتند؛
گسترش گروههای اسلامی موجب نگرانی برخی از دولتهای خاورمیانه شد و به همین دلیل آنها را از مشارکت سیاسی محروم کردند و به سرکوب این گروهها پرداختند. این امر سبب شد که برخی از آنها برای احقاق حقوق خود به شیوه های قهرآمیز متوسل شوند.
نفت در خاورمیانه اهمیت راهبردی دارد و حتی مرزبندیهای خاورمیانه باتوجه به منابع نفتی صورت گرفته است. تنها چهار کشور عربستان سعودی،
کویت ،
ایران و
عراق در حدود هشتاد درصد ذخایر نفت منطقه و یک چهارم ذخایر جهانی را در اختیار دارند. نفت، افزون بر توزیع جغرافیایی ثروت، در تغییر موازنه قدرت و ایجاد تنش و بحران یا ائتلاف و همکاریهای منطقهای در خاورمیانه اثرگذار بوده است. نفت همراه با خود نیروهای جدیدی را وارد عرصه سیاسی کشورهای خاورمیانه کرد که به ایجاد ساختارهای حکومتی جدیدی در این کشورها انجامید. همچنین، امکان دسترسی مستقیم رهبران کشورهای خاورمیانه به درآمدهای خارجی از طریق فروش نفت مهیّا گردید. درآمدهایی که پیش از آن بازرگانان در ازای کسب امتیازات سیاسی ایجاد می کردند، اکنون به طور مستقیم در اختیار حاکمان سیاسی قرار داشت. این امر سبب به وجود آمدن هیئت حاکمهای مستقل و بینیاز از دیگر گروههای اجتماعی در این کشورها شد.
درآمدهای نفت در خاورمیانه در انحصار دولتهاست و این درآمدها دولت را از تولید داخلی و وابستگی به طبقات اجتماعی بی نیاز می کند.
دولتهای خاورمیانه در فرایند توزیع افزونه حاصل از درآمد (رانتِ) نفت در جامعه، نیازهای جامعه را برآورده می کنند. مهمترین ویژگی دولت رانتی، استقلال مالی آن از جامعه است که به همین سبب خود را از کسب مشروعیت از نهادهای دموکراتیک (مردم سالارانه) بینیاز می داند. این دولتها بیشتر دارای نظامهای استبدادیاند و درآمدهای نفتی به تقویت و تحکیم استبداد در آن&z/spanwnj;ها یاری رسانده است.
نفت همچنین برای کشورهای خاورمیانه وابستگی های بینالمللی جدیدی به وجود آورده است. تا پیش از جنگ جهانی دوم، عملیات اکتشاف، استخراج و فروش
نفت در انحصار شرکتهای بزرگ غربی بود. این شرکتها به دلیل داشتن این فنّاوریها، از موضع قدرت با کشورهای خاورمیانه برخورد می کردند. از سوی دیگر، قدرتهای بزرگ در خاورمیانه براساس نیازهای نفتی خود سیاستگذاری می کردند. کشورهای تولیدکننده نفت در خاورمیانه نیز از اهمیت نفت برای قدرتهای جهانی آگاه شده و با خواستهایی مانند تضمین امنیت در برابر بحرانهای داخلی و خارجی و همچنین دستیابی به تسلیحات پیشرفته، با قدرتهای بزرگ جهانی به توافق رسیده اند. با مرور تاریخ خاورمیانه درمی یابیم که نیاز
امریکا و
انگلیس به
نفت ، الگوی رفتاری این دو کشور درباره خاورمیانه و ایجاد دولتهای جدید در این منطقه پس از فروپاشی حکومت عثمانی، را تحت تأثیر قرار داده است.
در این میان، ملی شدن نفت در
ایران در ۱۳۲۹ش/۱۹۵۰، پیروزی بزرگی برای یک کشور خاورمیانهای در برابر یک شرکت عظیم نفتیِ برخوردار از حمایت همه جانبه دولت انگلیس بود. این اقدام ضداستعماری را در سالهای بعد دیگر کشورهای
خاورمیانه مانند
عراق و
لیبی ادامه دادند.
مرزها نقش اساسی در نظاممند کردن مناسبات سیاسی و اقتصادی کشورها ایفا می کنند؛ همچنانکه گاه موجب بروز یا تشدید پاره ای اختلافات می شوند. بخش اندکی از مرزهای خاورمیانه بر اثر توافق بین دولتها ایجاد شده است و هنوز مرزها در این کشورها منشأ اختلاف و منازعه اند. بهدلیل بحرانهای سیاسیِ به وجود آمده در طول قرنهای پیش، مرزهای فعلی خاورمیانه کاملا جدید و محصول سالهای اولیه
قرن چهاردهم است. مرزهای بین دو کشور باید مراحلی را پشت سر بگذارند تا به درجه تکامل برسند. مرزهای تکامل یافته مرزهایی است که دو دولت آنها را به رسمیت میشناسند و علامتگذاری و به صورت مناسبی اداره میکنند. باتوجه به این تعریف، بسیاری از مرزهای خاورمیانه هنوز تکامل یافته نیستند.
منازعات مرزی مهمی در میان کشورهای حاشیه خلیج فارس وجود داشته است. از این میان، اختلافات
ایران و
عراق برای تعیین خط مرزی اروندرود (شطالعرب) دستاویز
صدام حسین برای شروع جنگ عراق با ایران شد.
افزون بر این، اختلاف ایران و
امارات متحده عربی در باره جزایر
تنب و
ابوموسی از ۱۳۵۰ش/ ۱۹۷۱ تاکنون ادامه دارد. در
عربستان نیز، اختلاف برای تعیین مرزهای مشرق عربستان با همسایگانش موجب تنشهایی بین این کشور با
ابوظبی و
عمان شد. عربستان و
ابوظبی درباره منطقه نفت خیز الزّفه که در حاشیه ربعال خالی واقع است، نیز با یکدیگر اختلاف دارند. در جنوب عربستان نیز، اختلافات مرزی این کشور و
یمن به برخوردهای نظامی بین قبایلی از دو دولت منجر شده است.
عراق نیز با کویت اختلاف مرزی دارد. عراق مدعی بود که
کویت در زمان حکومت عثمانی جزئی از استان
بصره بوده و سپس
انگلیس در ۱۳۱۱ش/۱۹۳۲ آن را جدا کرده است. عراق از ۱۳۴۱ش/۱۹۶۲، مدعی حاکمیت بر سراسر کویت شد که این اختلافات و تنشها سرانجام به جنگ عراق با کویت و اشغال آن در ۱۳۶۹ش/۱۹۹۰ و شکست نهایی دولت عراق منجر گردید
بررسی جنگهای خاورمیانه در دوران معاصر نشان می دهد که فقط داشتن قدرت پیشرفته نظامی و توسل به زور برای حل منازعه باعث جلوگیری از جنگ نمی شود. تحلیل و بررسی نشان می دهد که عوامل سیاسی و اقتصادی از دلایل مهم وقوع جنگ در خاورمیانه بوده اند. تلاش برای دستیابی به مشروعیت سیاسی و اهداف اقتصادی انگیزه های قدرتمندی برای آغاز بسیاری از جنگها در خاورمیانه بوده اند. مسئله جلوگیری از جنگ و خشونت علاوه بر نظامی بودن، مسئله ای سیاسی نیز به شمار میآید. برخی از جنگهای خاورمیانه پیامد برهم خوردن توازن قوا و از بین رفتن بازدارندگی در منطقه اند. در این وضع، کشورها با فراهم شدن فرصتی برای دستیابی به منافع بیشتر با یکدیگر جنگ می کنند و تا زمانی که کشورهای خاورمیانه به توافق و سازگاری سیاسی نرسند، فضای منطقه همچنان امنیتی خواهد ماند و منابع طبیعی این منطقه برای خرید تسلیحات و نظامیگری هزینه خواهد شد.
در خاورمیانه مانند بسیاری از کشورهای توسعه نیافته، نظامیان در ایجاد ساختارهای جدید و نوسازی جامعه نقش برجستهای داشته اند. در این منطقه در سالهای ۱۳۱۵ تا ۱۳۷۹ش/ ۱۹۳۶ـ ۲۰۰۰، بیش از پنجاه کودتای نظامی به وقوع پیوسته که بیانگر مداخله نظامیان در سیاست است.
همچنین، تحولات منطقهای و بینالمللی پس از دو
جنگ جهانی در گسترش و تداوم مداخله نظامیان در سیاست در کشورهای خاورمیانه مؤثر بودند. تأسیس رژیم
اسرائیل در ۱۳۲۷ش/۱۹۴۸ و تحقیر اعراب در منازعه با اسرائیل بر رشد و گسترش ملی گرایی عرب و افزایش قدرت نظامیان در کشورهای عربی اثرگذار بوده است. جنگ سرد نیز عامل مؤثری در خاورمیانه برای گسترش نظامیگری، افزایش قدرت نهادهای نظامی و مداخله نظامیان در سیاست بود. رقابت تسلیحاتی و مناسبات نظامی و امنیتی این کشورها در چهارچوب رقابت دو قدرت برتر جهان و تمایل این قدرتها بر تداوم ساختارهای موجود در این کشورها که متکی بر نیروهای نظامی بود، به تحکیم موقعیت نظامیان و اعمال فشارشان بر نیروهای مخالف در داخل کشور منجر شد.
آشنایی نظامیان با علوم جدید و به کارگیری فناوریهای پیشرفته، آگاهی از عقب ماندگی کشور و نیز خاستگاه های اجتماعی آنان، به همراه ویژگی هایی مانند دارا بودن نظام فرماندهی متمرکز، سلسله مراتبی و منضبط، و انحصار تجهیزات نظامی، بر اقتدار و سازماندهی ارتش در کشورهای خاورمیانه افزود و باعث شد نظامیان خود را پیشگامان
ملی گرایی و اصلاح اجتماعی معرفی کنند و وارد صحنه سیاسی شوند.
برای مثال، رضاخان با چنین ادعاهایی و با حمایت انگلیسی ها در ۱۲۹۹ش/ ۱۹۲۰ وارد صحنه سیاسی شد و پس از آن قدرت را به دست گرفت.
مصطفی کمال آتاتورک نیز، پس از فروپاشی حکومت عثمانی، جمهوری
ترکیه را پایه ریزی کرد.
با ورود نظامیان به صحنه سیاست، کودتا به مثابه یک روش انتقال قدرت در کشورهای خاورمیانه رایج شد. بیشتر این کودتاها بعد از مدت کوتاهی (سه یا چهار سال) پس از به استقلال رسیدن کشورها یا بلافاصله پس از استقلال آنها رخ داده است. قسمت اعظم کودتاها در دورهای رخ دادهاند که در این کشورها ناآرامی و بیثباتی سیاسی وجود داشته و هیئت حاکمه برای برقراری امنیت و آرامش به
ارتش تکیه کرده است.
کودتا در خاورمیانه همچنین به دلیل واکنش اعتراضی نظامیان به تغییرات بنیادی از سوی هیئت حاکمه یا نبودن روشی مسالمت آمیز برای انتقال قدرت انجام گرفته است.
کودتا به معنای واقعی آن در خاورمیانه، پس از جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. در
سوریه در ۱۳۲۸ش/۱۹۴۹، نظامیان به رهبری حُسنی الزعیم، در
مصر در ۱۳۳۱ش/ ۱۹۵۲ افسران آزاد به رهبری
محمد نجیب و
جمال عبدالناصر و در
عراق در ۱۳۳۷ش/ ۱۹۵۸ نظامیان به رهبری
عبدالکریم قاسم کودتا کردند.
در
ایران نیز زاهدی با کمک امریکا و انگلیس و به نفع محمدرضاشاه در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با کودتا حکومت محمدمصدق را سرنگون کرد.
به همین ترتیب، دخالت نظامیان در کشورهای خاورمیانه ادامه پیدا کرد. بااین همه، در حالیکه در بیشتر کشورهای خاورمیانه نظامیان نیرویی برای کودتا، انقلاب و اصلاح محسوب می شوند، در برخی دیگر از این کشورها مانند
اردن ،
عربستان سعودی یا دیگر کشورهای شیخ نشین
خلیج فارس ، ارتش با دیگر عناصر سنّتی جامعه از قبیل رژیم سلطنتی و طبقه زمیندار، در حمایت از نظم موجود عمل می کند. دخالت نظامیان در این جوامع که به صورت قبیلهای سازمان یافتهاند، کمتر از جوامع رعیتی رخ دادهاست، زیرا قدرت در جامعهای که اساس قبیلهای دارد، محصول توازن منافع میان گروههای قبیلهای مختلف تشکیل دهنده دولت است. به همین سبب تلاش نظامیان برای به دست گرفتن حکومت در جوامع قبیلهای، همواره از سوی اعضای غیرقبیلهای مانند افسرانی با زمینه های رعیتی یا شهری صورت گرفته است. به طور کلی، علت دخالت نکردن نظامیان در سیاست این کشورها آن است که ارتش به واسطه وجود نظام قبیلهای کاملا تحت سیطره شخص پادشاه یا رئیس حکومت قرار گرفتهاست.
در سالیان اخیر، کودتا در کشورهای خاورمیانه کمتر اتفاق افتاده که مهمترین دلایل آن عبارتاند از: افزایش توانایی نظامیان به
قدرت رسیده در حفظ قدرت، تبدیل شدن مؤسسه نظامی به مهمترین بخش دولت با امکانات اقتصادی فراوان، عدم وقوع جنگها و تبدیل شدن نظامیان به کارمندان اداری و دور شدن آنها از فنون جنگی، عدم توجه احزاب سیاسی جدید به تأسیس شاخه نظامی
هویت دولتی در خاورمیانه با موانع واقعی از سوی هویتهای فرودولتی و فرادولتی مواجه است. این معضِل بزرگ، خاورمیانه را از این لحاظ به منطقهای بیهمتا تبدیل نموده است. درواقع سازگار نبودن دولت و هویت، مهمترین ویژگی نظام دولت در خاورمیانه است. وقتی همگرایی بین دولت، سرزمین و ملت از بین برود، مشروعیت دولت تضعیف میشود. در خاورمیانه، وجود هویتهای نیرومند فرودولتی مانند اقلیتهای قومی و فرادولتی مانند جنبشهای اتحاد جهان عرب، و وحدت اسلامی، وفاداری تودهای به دولت را تضعیف کرده است.
در واقع، در اغلب کشورهای خاورمیانه تمایل به سازگاری با دولتِ سرزمینی از لحاظ تاریخی ضعیف است و به جای آن، واحدهای فرودولتی مانند شهر، قبیله، فرقه مذهبی یا فرادولتی مانند امت اسلامی اهمیت بیشتری دارند و توجه بیشتری به آنها می شود.
به غیر از چند کشور خاورمیانه، شامل
ایران ،
ترکیه فعلی،
مصر و تاحدودی
عربستان ، تمام دولت ـ ملتهای خاورمیانه نوپا هستند و از تجزیه حکومت عثمانی و براساس راهبرد و منافع برخی قدرتهای اروپایی، به ویژه انگلیس، به وجود آمده اند. البته این دولتها اگرچه برخی از عناصر ملیت را برای استمرار هویت و بقای خود دارا بوده اند، ولی بر مبنای مفاهیم و مقتضیات جدید، دولت ـ ملت جدید به شمار نمی آیند. به نظر میرسد، ضرورتهای تاریخی و منطقه ای سبب شده است که فرایند ملت سازی در خاورمیانه، مراحل تدریجی و روند منطقی خود را طی نکند و براساس مقتضیات حفظ و بقای کشورها یا دولتها، صورت بندیهای متفاوتی یابد. روش تحمیل نظام دولتها از سوی قدرتهای بزرگ نیز بر بحران هویت دولتهای معاصر افزوده است. برخلاف شیوه تعیین مرزها در غرب، که براساس جنگ و
ازدواج دودمانی انجام میگرفت، مرزهای تحمیلی ایجادشده، دولتهای جدید خاورمیانه را به صورت واحدهای سیاسی ناسازگار، رقیب و ساختگی براساس منافع دولتهای غربی و نه براساس آرمانها و تمایلات بومی درآورد.
از مهمترین پیامدهای تشکیل دولتهای جدید در خاورمیانه، پایبندی آنها به حفظ هویتهای فرودولتی مانند هویتهای قبیله ای، عشیره ای است. آنها بیشتر در امتداد مرزهای تحمیلی جدید پراکنده شده اند که این امر به منازعات بین دولتهای منطقه و اختلافات مرزی منجر شده است. برای نمونه، پراکندگی کردها در بین چهار کشور
ایران ،
عراق ،
سوریه و
ترکیه عامل ایجاد اختلاف بین آنها گردیده است.
از سوی دیگر، در برخی کشورهای خاورمیانه که خاندانهای سلطنتی آنها را تأسیس کرده اند، وطن به مثابه قلمرو شخصی سلطان است و شهروندان وفاداری خود را به سلطان و خاندان سلطنتی نشان میدهند نه وطن. درواقع وفاداریهای قومی، قبیلهای و خویشاوندی به جای مؤلفه های ملی و شهروندی، این کشورها را به یکدیگر پیوند داده است که برای نمونه میتوان به
اردن و کشورهای حاشیه
خلیج فارس اشاره کرد
. دیگر پیامد تحمیل نظام دولتها در خاورمیانه از سوی دولتهای غربی پس از
جنگ جهانی اول ، تقویت هویت فرادولتی است که بیانگر خلأ تمایلات وحدت فرهنگی در این کشورهاست.
فروپاشی حکومت عثمانی خلأ هویتی شدیدی در منطقه خاورمیانه به ویژه در کشورهای عربی به وجود آورد. ازاینرو، فعالیت روشنفکران
عرب و مبارزات جنبشهای ملی گرا و ضداستعماری در خاورمیانه در واکنش به این خلأ هویتی ارزیابی می شود.
افزون بر این، در سده سیزدهم، هویت اسلامی که بر اتحاد
اسلام و
پاناسلامیسم تأکید می کرد، برای مقابله با تهدید قدرتهای بزرگ، به گونهای اجتناب ناپذیر کشورهای اسلامی را به هم پیوند داد.
شکست عربها در
جنگ ۱۳۴۶ش/۱۹۶۷ به افول جنبشها، احزاب و ایدئولوژیهای
سکولار در خاورمیانه انجامید، زیرا آنها افزون بر سرخوردگی در بازپسگیری سرزمینهای اشغالی، از حکومتهایی استبدادی نیز ناخرسند بودند. در چنین اوضاعی، اسلام سیاسی به مثابه واکنش در برابر فساد، بی عدالتی و غربزدگی ناشی از نوسازی حکومتهای خاورمیانه ظهور کرد و با پیروزی انقلاب اسلامی
ایران در ۱۳۵۷ش/ ۱۹۷۹ به اوج خود رسید. اسلامگرایان از این پس کوشیدند که گرایش توده ها به اسلام را در قالب ایدئولوژی سیاسی سازماندهی کنند تا بدین وسیله بتوانند مردم را در برابر نظامهای حاکم در خاورمیانه بسیج نمایند. اینگونه بود که اسلام سیاسی و تمایل به وحدت اسلامی به صورت وفاداری فرادولتی مانع از تشکیل هویت دولتی منسجم شد.
رویداد ۲۰
شهریور ۱۳۸۰/ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بر نظام بین الملل و به ویژه تحولات خاورمیانه بسیار اثرگذار بود. اشغال
افغانستان به منظور مقابله با جریان طالبان و نابودی القاعده، حمله به
عراق و سقوط نظام حاکم به بهانه از بین بردن سلاحهای کشتار جمعی، و همچنین مبارزه با
تروریسم جهانی به منظور از بین بردن شبکههای تروریستی و اسلامگرایان تندرو در سرتاسر جهان، بیانگر آن بود که پس از این رویداد مهم، امریکا از سیاستهای سنّتی خود در خاورمیانه مبتنی بر حفظ وضع موجود، به سیاست مداخله جویانه مبتنی بر تغییر گرایش یافته است
به همین دلیل،
امریکا طرح خاورمیانه بزرگ را در اجلاس سران گروه هشت در ۱۳۸۲ش/ ۲۰۰۳ پیشنهاد کرد که به تصویب این کشورها رسید. براساس این طرح، خاورمیانه بزرگ شامل کشورهای جهان عرب،
افغانستان ،
ایران ،
اسرائیل ،
پاکستان و
ترکیه می شد. این طرح متناسب با دگرگونیهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در خاورمیانه بزرگ بود و بر مبارزه با تروریسم نیز تأکید میکرد. همچنین طرح خاورمیانه بزرگ سه محور ارتقای دموکراسی و دولت کارآمد، ایجاد جامعهای دانش محور، و گسترش فرصتهای اقتصادی را در برداشت. نکته اصلی در این اصلاحات، ارتقای جایگاه اجتماعی و حقوقی زنان بود. همچنین برای پیشبرد این اصلاحات، کمکهای کشورهای گروه هشت به کشورهای خاورمیانه بزرگ در نظر گرفته شده بود.
ضمن آنکه هدف اصلی طرح، از بین بردن جریان اسلامگرایی سیاسی بود که در چهارچوب بازسازی ساختار داخلی کشورهای خاورمیانه انجام می گرفت. افزون بر این، یکی از مهمترین اهداف
امریکا از پیشنهاد این طرح، تضعیف جایگاه راهبردی جمهوری اسلامی
ایران در منطقه از طریق همپیمانی با کشورهای
اسرائیل و چند کشور دیگر بود.
پس از پیشنهاد طرح خاورمیانه بزرگ، بیشتر کشورهای خاورمیانه با آن مخالفت کردند. به اعتقاد آنها این طرح اهدافی مانند حفظ برتری رژیم اشغالگر اسرائیل در منطقه، ایجاد ائتلافها و همکاریهای امنیتی جدید و مشترک، و درنتیجه تداوم سیطره امریکا در منطقه را دربرداشت. از سوی دیگر، طرح امریکا به لحاظ ساختاری با کشورهای خاورمیانه تضاد داشت و راهبرد این کشور براساس تغییر ساختهای حکومتی و نظم جدید در منطقه سازماندهی می شد که در نهایت اجرای آن با مخالفت همپیمانان امریکا در منطقه، تعدیل شد
(۱)محمد ابوزهره، «الوحدة الاسلامية»، در الوحدة الاسلامية : مالها و ماعليها، بيروت: دارالتقريب بين المذاهب االاسلامية، ۱۴۱۵/۱۹۹۴؛
(۲) حميد احمدى، قوميت و قومگرايى در ايران: از افسانه تا واقعيت، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۳) حسنعلى احمدى فشاركى، «طرح خاورميانه بزرگ: چيستى، چالشها و چشمانداز آينده»، نهضت، ش ۱۷ و ۱۸ (بهار و تابستان ۱۳۸۳)؛
(۴) حسين اردوش، تأملى بر مسألهى وحدت اسلامى از ديرباز تا ديروز با تأكيد بر جنبش اتحاد اسلام، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۵) جان اسپوزيتو و محمد ا. مقتدرخان، «الدين و السياسة فى الشرق الاوسط»، در الشرق الاوسط المعاصر: محاولة للفهم، تحرير ديبورا ج. جيرنر، ترجمة احمد عبدالحميد احمد، قاهره: المجلس الاعلى للثقافة، ۲۰۰۳؛
(۶) جواد اطاعت، «ويژگيهاى ژئوپليتيك خاورميانه»، در سلسله مقالات خاورميانهشناسى، ش۴، تهران: مركز پژوهشهاى علمى و مطالعات استراتژيك خاورميانه، ۱۳۷۴ش؛
(۷) جورج انطونيوس، يقظة العرب: تاريخ حركة العرب القومية، ترجمه ناصرالدين اسد و احسان عباس، بيروت ۱۹۶۱؛
(۸) عبدالاله بلقزيز، «السياسة فى ميزان العلاقة بين الجيش و السلطة»، در الجيش و السياسة و السلطة فى الوطن العربى، بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، ۲۰۰۲؛
(۹) قاسم بنىهاشمى، «فرايند ملتسازى در خاورميانه»، در كتاب خاورميانه (۱): ويژه مسائل و چالشهاى خاورميانه، تهران: مؤسسه فرهنگى مطالعات و تحقيقات بينالمللى ابرار معاصر تهران، ۱۳۸۳ش؛
(۱۰) پيتر بومونت، جرالد هنرى بليك، و جان مالكوم گستاف، خاورميانه، ترجمه محسن مديرشانهچى، محمود رمضانزاده و على آخشينى، مشهد ۱۳۶۹ش؛
(۱۱) اميرمحمد حاجىيوسفى، ايران و خاورميانه: گفتارهايى در سياست خارجى ايران، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۱۲) حامد محمود عيسى، المشكلة الكردية فى الشرق الاوسط منذ بدايتها حتى سنة ۱۹۹۱، قاهره ۱۹۹۲؛
(۱۳) فيليپ خورى حتى، شرق نزديك در تاريخ: يك سرگذشت پنج هزار ساله، ترجمه قمرآريان، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۱۴) حسنين توفيق ابراهيم، النظام السياسى و الاخوان المسلمون فى مصر من التسامح الى المواجهة: ۱۹۸۱ـ ۱۹۹۶، بيروت ۱۹۹۸؛
(۱۵) كمال حمّاد، «من حلف بغداد الى الشرق الاوسط الكبير»، شؤون الاوسط، ش ۱۱۵ (صيف ۲۰۰۴)؛
(۱۶) محمدجعفر حيالى، «الحركة العربية القومية ۱۹۲۰ـ۱۹۴۶»، در الحركة العربية القومية فى مائة عام: ۱۹۸۲-۱۸۷۵، اشراف و تحرير ناجى علوش، عَمّان: دارالشرق، ۱۹۹۷؛
(۱۷) حيدر ابراهيم على، التيارات الاسلامية و قضية الديمقراطية، بيروت ۱۹۹۶؛
(۱۸) مجيد خدورى، الاتجاهات السياسة فى العالم العربى: دور الافكار و المثل العليا فى السياسة، بيروت ۱۹۷۲؛
(۱۹) ژان پير درينيك، خاورميانه در قرن بيستم، ترجمه فرنگيس اردلان، تهران ۱۳۶۸ش؛
(۲۰) محمدتقى رضويان، خاورميانه، تهران ۱۳۵۸ش؛
(۲۱) صلاح سالم زرتوقه، انماط الاستيلاء على السلطة فى الدول العربية، قاهره ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲۲) وحيد سينائى، دولت مطلقه، نظاميان و سياست در ايران: ۱۳۵۷ـ ۱۲۹۹، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۲۳) ژان پل شانيلو و احمد سياح، مسألة الحدود فى الشرق الاوسط، تعريب حسين حيدر، بيروت ۲۰۰۶؛
(۲۴) هشام شرابى، المثقّفون العرب و الغرب: عصر النهضة ۱۸۷۵ـ ۱۹۱۴، بيروت ۱۹۹۹؛
(۲۵) طلعت مسلّم، «قضايا و متطلّبات الامن العسكرى العربى فى نهاية القرن العشرين و مطلع القرن الحادى و العشرين»، در التحديات الشرق اوسطية الجديدة و الوطن العربى، بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، ۲۰۰۰؛
(۲۶) علىاكبر عبدالرشيدى، جنبش عدم تعهد از آغاز تا سال ۱۹۸۵، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۲۷) لبيب عبدالساتر، التاريخ المعاصر، بيروت ۱۹۸۳؛
(۲۸) بهروز عطائىفر، ارتش، كودتا، سياست : بررسى تحليلى ـ تطبيقى نقش ارتش در كشورهاى اسلامى، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۲۹) علاء عبدالوهاب، الشرق الاوسط الجديد؟! سيناريوالهيمنة الاسرائيلية، قاهره ۱۹۹۵؛
(۳۰) خليل عنانى، «الشرق الاوسط الكبير»، السياسة الدولية، ش۱۵۶ (آوريل ۲۰۰۴)؛
(۳۱) فايز ساره، دراسات فى الاسلام السياسى، دمشق ۱۹۹۴؛
(۳۲) ناصر فرشادگهر، «نقش متغيرهاى سياسى در روند دگرگونىهاى اوپك»، اطلاعات سياسى ـ اقتصادى، سال ۹، ش ۵ و ۶ (بهمن و اسفند ۱۳۷۳)؛
(۳۳) زاهيه قدوره، تاريخ العرب الحديث، بيروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۳۴) ريچارد كاتم، ناسيوناليسم در ايران، ترجمه احمد تديّن، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۳۵) محمدعلى كاتوزيان، اقتصاد سياسى ايران: از مشروطيت تا پايان سلسله پهلوى، ترجمه محمدرضا نفيسى و كامبيز عزيزى، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۳۶) محمدعلى كاتوزيان ، مصدق و نبرد قدرت در ايران، ترجمه احمد تدين، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۳۷) يحيى احمد كعكى، الشرق الاوسط و الصراع الدولى، دراسة عامة لموقع المنطقة فى الصراع، بيروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۳۸) جفرى كمپ و رابرت هاركاوى، جغرافياى استراتژيك خاورميانه، ترجمه مهدى حسينى متين، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۳۹) برنارد لوئيس، خاورميانه: دو هزار سال تاريخ از ظهور مسيحيت تا امروز، ترجمه حسن كامشاد، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۴۰) ابراهيم متقى، «چالشهاى فراروى خاورميانه بزرگ»، نهضت، ش ۱۷ و ۱۸ (بهار و تابستان ۱۳۸۳)؛
(۴۱) پيروز مجتهدزاده، «نگاهى به جغرافياى سياسى خليجفارس در سال ۲۰۰۰»، فصلنامه خاورميانه، سال ۱، ش ۳ (زمستان ۱۳۷۳)؛
(۴۲) محسن محمد صالح، فلسطين : دراسات منهجية فى القضية الفلسطينية، ] قاهره [۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۴۳) هيثم مزاحم، «السياسة الخارجية الاميركية بعد ۱۱ ايلول»، شؤون الاوسط، ش۱۰۷ (صيف ۲۰۰۲)؛
(۴۴) منذرسليمان، «وجهة نظر حول الجيش و السياسة و السلطة فى الوطن العربى»، در الجيش و السياسة و السلطة فى الوطن العربى، بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، ۲۰۰۲؛
(۴۵) پيتر منسفيلد، تاريخ خاورميانه، ترجمه عبدالعلى اسپهبدى، تهران ۱۳۸۵ش؛
(۴۶) Ewan W. Anderson, The Middle East: geography and geopolitics, London ۲۰۰۰.
(۴۷) Atlas of the Middle East, ed. Moshe Brawer, New York: Macmillan, ۱۹۸۸.
(۴۸) Carl L. Brown, International politics and the Middle East, London ۱۹۸۴.
(۴۹) Jill Crystal, Oil and politics in the Gulf: rulers and merchants in Kuwait and Qatar, Cambridge ۱۹۹۵.
(۵۰) C. ErnestDawn ,"The origins of Arab nationalism", in The origins of Arab nationalism,ed. Rashid Khalidiand et al., New York: Columbia University Press, ۱۹۹۱.
(۵۱)R. Hrair Dekmejian, Islam in revolution: fundamentalism in the Arab world, ed. Syracuse, N. Y. ۱۹۹۵.
(۵۲) Alasdair Drysdale and Gerald Henry Blake, The Middle East andNorth Africa: a political geography, New York ۱۹۸۵.
(۵۳)Raymond Hinnebusch, "The politics of identity in Middle East international relations", in International relations lt;/refof the MiThe politics of identity in Middle East international relationsddle East, ed. Louis Fawcett, Oxford: Oxford University Press, ۲۰۰۵.
(۵۴) Albert Hourani, The emergence of the modern Middle East, Basingstoke, Engl.۱۹۹۰.
(۵۵) Hourani, A history of the Arab peoples, London ۲۰۰۲.
(۵۶) Michael C. Hudson, "The United States in the Middle East", in International relations of the Middle ed. East, ibid.
(۵۷) The Iranian revolution: its global impact, ed.John L. Esposito Miami.
(۵۸) Florida International UniversityPress, ۱۹۹۰.
(۵۹) Michael G. Kort, The handbook of the Middle East, Minneapolis ۲۰۰۸.
(۶۰) Ira M. Lapidus, A history of Islamic societies, Cambridge ۱۹۹۱.
(۶۱) David W. Lesch, "Syrian Arab republic", in The government and politics of the Middle East and North Africa, ed. David E. Long, Bernard Reich, and Mark Gasiorowski, Boulder, Colo.: Westview Press, ۲۰۰۷.
(۶۲) Bernard Lewis, The emergence of modern Turkey, New York ۲۰۰۲.
(۶۳) Bernard Lewis, The shaping of the modern Middle East, NewYork ۱۹۹۴.
(۶۴) Zachary Lockman,Contending visions of the Middle East: the history and politics of orientalism, Cambridge ۲۰۰۴.
(۶۵) Giacomo Luciani, "Oil and political economy in the international relations of the Middle East", in International relations of the Middle East, ibid.
(۶۶) The Middle East: a political and economic survey, ed. Reader Bullard, London: Oxford University Press, ۱۹۵۸.
(۶۷) David McDowall,A modern history of the Kurds, London ۱۹۹۶.
(۶۸) Beverley Milton- Edwards and Peter Hinchcliffe, Conflicts in the Middle East since ۱۹۴۵, London ۲۰۰۴.
(۶۹) Edward Mortimer, Faith and power: the politics of Islam, London ۱۹۸۲.
(۷۰) Marina Ottaway and Thomas Carothers, "The greater Middle East initiative: off to a false start", Policy brief, no.۲۹ (March ۲۰۰۴), Retrieved Jan.۱۱, ۲۰۱۰, from http:// www.carnegieendowment.org/files/policybrief۲۹. pdf.
(۷۱) Eugene L. Rogan, "The emergence of the Middle East into the modern state system", in International relations of the Middle East, ibid.
(۷۲) Peter Sluglett, "The coldwar in the Middle East", in ibid.
(۷۳) Charles Smith, "The Arab-Israeli conflict", ibid.
(۷۴) Janice Gross Stein, "War and security in the Middle East", ibid.
(۷۵) Pinar Tank, "Political Islam in Turkey: a state of controlled secularity", in Political Islam: critical concepts in Islamic studies, ed. Barry Rubin, vol.۳, London: Routledge, ۲۰۰۷.
(۷۶) Judith Share Yaphe, "Republic of Iraq", in The government and politics of the Middle East and North Africa, ibid.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «خاورمیانه»، شماره۶۸۹۱.