دعا برای تسلیم بودن (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در
قرآن کریم به
جواز دعا به درگاه خداوند، برای
تسلیم بودن در برابر خداوند اشاره شده است.
در آیه ۱۲۸
سوره بقره به جواز دعا به درگاه خداوند، برای تسلیم بودن در برابر خداوند اشاره شده است:
«ربنا و اجعلنا مسلمین لک... ؛
پروردگارا ما را تسلیم (فرمان) خود قرار ده و از
نسل ما
امتی فرمانبردار خود (پدید آر) و
آداب دینی ما را به ما نشان ده و بر ما ببخشای که تویی توبه پذیر مهربان.»
(آیه مزبور دلالت دارد که جایز است شخص
مسلمان دعا کند خداوند او را مسلمان قرار دهد. این مسلمان قرار دادن یا به اعتبار زیادت
اسلام و
اخلاص است یا به اعتبار استمرار و آینده.
اسلام به آن معنایی که بین ما از لفظ آن فهمیده میشود، و بذهن
تبادر میکند، اولین مراتب
عبودیت است، که با آن شخص دیندار، از کسی که دینی نپذیرفته مشخص میشود، و این
اسلام عبارت است از ظاهر اعتقادات، و اعمال دینی، چه اینکه توام با واقع هم باشد یا نه، و به همین جهت شخصی را هم که دعوی
ایمان میکند، ولی در واقع ایمان ندارد، شامل میشود.
حال که معنای کلمه اسلام معلوم شد، این سؤال پیش میآید: که
ابراهیم علیهالسّلام و همچنین فرزندش
اسماعیل با اینکه هر دو
پیغمبر بودند، ابراهیم علیهالسّلام یکی از پنج
پیغمبر اولو العزم و آورنده
ملت حنفیت، و اسماعیل علیهالسّلام
رسول خدا، و
ذبیح او بود، چگونه در هنگام بنای
کعبه، از
خدا اولین و ابتداییترین مراتب
عبودیت را میخواهند؟! و آیا ممکن است بگوئیم: ایشان بمرتبه اسلام رسیده بودند؟ و لیکن خودشان نمیدانستند؟! و یا بگوئیم: اطلاع از آن نیز داشتند، و منظورشان از درخواست، این بوده که خدا اسلام را برایشان باقی بدارد؟! چطور میشود با این حرفها اشکال را پاسخ داد؟ با اینکه آن دو بزرگوار از
تقرب و نزدیکی به
خدا به حدی بودند، که قابل قیاس با اسلام نیست، علاوه بر اینکه این دعا را در هنگام بنای
کعبه کردند، و مقامشان مقام دعوت بود، و آن دو بزرگوار از هر کس دیگر عالم تر بودند به خدایی که از او درخواست میکردند، او را میشناختند که کیست، و چه شانی دارد، از این هم که بگذریم، اصلا درخواست اسلام معنا ندارد، برای اینکه اسلامی که معنایش گذشت، از امور اختیاری هر کسی است، و به همین جهت میبینیم، مانند
نماز و
روزه امر بدان تعلق میگیرد و خدا میفرماید: (اذ قال له ربه اسلم، قال: اسلمت لرب العالمین، چون پروردگارش به وی گفت: اسلام بیاور، گفت: اسلام آوردم برای رب العالمین).
و معنا ندارد که چنین عملی را با اینکه در اختیار همه است، بخدا نسبت بدهند، و یا از خدا چیزی را بخواهند که در اختیار آدمی است. پس لا بد عنایت دیگری در کلام است، که درخواست اسلام را از آن دو بزرگوار صحیح میسازد.
و این اسلام که آن دو درخواست کردند، غیر اسلام متداول، و غیر آن معنایی است که از این لفظ به ذهن ما تبادر میکند، چون اسلام دارای مراتبی است، بدلیل اینکه در آیه! (اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت) الخ، ابراهیم علیهالسّلام را با اینکه دارای اسلام بود، باز
امر میکند به اسلام، پس مراد به اسلامی که در اینجا مورد نظر است، غیر آن اسلامی است که خود آن جناب داشت، و نظائر این اختلاف مراتب در
قرآن بسیار است.
پس این اسلام آن اسلامی است که بزودی معنایش را تفسیر میکنیم، و آن عبارتست از تمام
عبودیت، و
تسلیم کردن
بنده خدا، آنچه دارد، برای پروردگارش.
و این معنا هر چند که مانند معنای اولی که برای
اسلام کردیم، اختیاری آدمی است، و اگر کسی مقدمات آن را فراهم کند، میتواند به آن برسد، الا اینکه وقتی این اسلام با وضع
انسان عادی، و حال قلب متعارف او، سنجیده شود، امری غیر اختیاری میشود، یعنی- با چنین حال و وصفی- رسیدن به آن، امری غیر ممکن میشود، مانند سایر مقامات
ولایت، و مراحل عالیه، و نیز مانند سایر معارج کمال، که از حال و طاقت انسان متعارف، و متوسط الحال بعید است، چون مقدمات آن بسیار دشوار است.
و به همین جهت ممکن است آن را امری الهی، و خارج از اختیار
انسان دانسته، از خدای سبحان درخواست کرد: که آن را به آدمی افاضه فرماید، و آدمی را متصف بدان بگرداند.
علاوه بر آنچه گفته شد، در اینجا نظریست دقیق تر، و آن اینست که آنچه به انسانها نسبت داده میشود، و اختیاری او شمرده میشود، تنها اعمال است، و اما صفات و ملکاتی که در اثر تکرار صدور عمل در نفس پیدا میشود، اگر به حقیقت بنگریم اختیاری انسان نیست، و میشود، و یا بگو اصلا باید بخدا منسوب شود، مخصوصا اگر از صفات فاضله، و ملکات خیر باشد، که نسبت دادنش بخدا اولی است، از نسبت دادنش به انسان.
و عادت
قرآن نیز بر همین جاری است، که همواره نیکیها را بخدا نسبت میدهد، از ابراهیم حکایت میکند که از خدا
نماز مسئلت میدارد: (رب اجعلنی مقیم الصلاة، و من ذریتی، خدایا مرا و از ذریهام اشخاصی را، بپا دارنده نماز کن)
و نیز از او حکایت میکند که گفت:
(و الحقنی بالصالحین، مرا به صالحان بپیوند).
و از سلیمان علیهالسّلام حکایت میکند، که بعد از دیدن صحنه مورچگان، گفت: (رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علی و علی والدی، و ان اعمل صالحا ترضاه، پروردگارا نصیبم کن، که
شکر نعمتت بجای آورم، آن نعمتی که بر من و بر والدینم ارزانی داشتی، و اینکه عمل صالحی کنم، که تو را خوش آید).
و از ابراهیم حکایت کرده که در آیه مورد بحث از
خدا اسلام خواسته، می گوید: (ربنا و اجعلنا مسلمین لک) .
پس معلوم شد که مراد باسلام غیر آن معنایی است که
آیه شریفه (قالت الاعراب: آمنا قل: لم تؤمنوا و لکن قولوا: اسلمنا، و لما یدخل الایمان فی قلوبکم، اعراب گفتند: ایمان آوردیم، بگو: نه
ایمان نیاوردهاید، بلکه باید بگوئید: اسلام آوردیم، چون هنوز ایمان در دلهای شما داخل نشده)
بدان اشاره می کند، بلکه معنایی است بلندتر و عالی تر از آن.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «دعا برای تسلیم بودن».