• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

روایت فاقتدوا باللذین بعدی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



روایتی در برخی منابع اهل سنت آمده است که به حدیث اقتدا شهرت یافته است. بر اساس این روایت، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) مسلمانان را امر می کند که پس از رحلت او، به ابوبکر و عمر اقتدا نمایند؛ «فاقتدوا باللذین بعدی ابوبکر وعمر؛ به کسانی که بعد از من می آیند، ابوبکر و عمر، اقتدا نمایید.» این حدیث از احادیث مشهور نزد اهل سنت به حساب می آید و ایشان آن را به عنوان یکی از فضایل شیخین (ابوبکر و عمر) به شمار می‌آورند، اما شیعیان معتقدند که این روایت جعلی است و از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) صادر نشده است. در ادامه، در دو بخش (پاسخ اجمالی و تفصیلی) به ذکر ادله شیعیان بر بی‌اعتبار بودن این حدیث می‌پردازیم:

فهرست مندرجات

۱ - پاسخ اجمالی
۲ - پاسخ تفصیلی
       ۲.۱ - بررسی سندی روایت
              ۲.۱.۱ - عدم نقل روایت در صحیحین
              ۲.۱.۲ - عدم اعتبار طرق مختلف روایت
                     ۲.۱.۲.۱ - طریق اول حذیفه
                     ۲.۱.۲.۲ - طریق دوم حدیث حذیفه
                     ۲.۱.۲.۳ - طریق ابن مسعود
                     ۲.۱.۲.۴ - طریق انس بن مالک
                     ۲.۱.۲.۵ - طریق عبدالله عمر
                     ۲.۱.۲.۶ - طریق جده عبدالله بن ابی هذیل
       ۲.۲ - بررسی دلالی روایت
              ۲.۲.۱ - بررسی اول
              ۲.۲.۲ - بررسی دوم
              ۲.۲.۳ - بررسی سوم
              ۲.۲.۴ - بررسی چهارم
              ۲.۲.۵ - بررسی پنجم
              ۲.۲.۶ - بررسی ششم
       ۲.۳ - احتمالات درباره روایت
              ۲.۳.۱ - احتمال اول
              ۲.۳.۲ - احتمال دوم
              ۲.۳.۳ - احتمال سوم
۳ - پانویس
۴ - منبع


شیعیان اشکالات زیر را به این روایت وارد نموده‌اند:


۱. این روایت از حیث سندی کاملا غیر قابل اعتماد است.
۲. اگر این روایت صحیح بود و از پیامبر صادر شده بود، پیش از همه خود ابوبکر و عمر در سقیفه برای اثبات خلافتشان به آن ستدلال می‌نمودند.
۳. این روایت از ساخته‌های گروه بکریّه است که در صدد تراشیدن فضائل برای ابوبکرند.
۴. با توجه به این که اهل سنت برای اثبات خلافت و زمامداری از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هیچ دلیل مستندی نداشته و فقط اجماع را دلیل برای اثبات خلافت ابوبکر می‌دانند، لذا این روایت قابل استناد نمی‌باشد.
۵. با توجه به روایت صحیح و مشهور نبوی «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته الجاهلیه»، و با توجه به این که فاطمه زهرا و امیرالمومنین (سلام‌الله‌علیها) و جمع کثیری از صحابه نزدیک به پیامبر مانند سلمان و ابوذر و مقداد و... به این روایت عمل نکرده‌اند، می توان نتیجه گرفت که حدیث «اقتدا» از پیامبر صادر نشده است.
۶. ابوبکر و عمر در بسیاری از احکام و افعال با یکدیگر اختلاف داشته‌اند که با توجه به این حدیث، تناقض شدید ایجاد می‌شود.
۷. چگونه می‌توان به ابوبکر و عمری اقتدا نمود که در بسیاری از احکام شریعت جاهل بوده‌ و برای رفع مشکل به امیرالمومنین مراجعه می‌نمودند؟
۸. لازمه این حدیث اثبات عصمت برای ابوبکر و عمر است، در حالی که هیچ مسلمانی قائل به چنین سخنی نیست.
۹. بر فرض که چنین روایتی از رسول خدا صادر شده باشد، باید گفت که فقط در موردی خاص و قضیه‌ای معین بوده است.
۱۰. همان طور که در بعضی متون شیعی لفظ ابوبکر در حالت جرّی (ابی بکر) آمده است، احتمالا اصل روایت هم این چنین بوده باشد که در این صورت قضیه کلا شکل دیگری پیدا خواهد کرد.

در ادامه به توضیح و تفصیل برخی اشکالات شیعه بر حدیث اقتدا می پردازیم:

۲.۱ - بررسی سندی روایت

اشکالات سندی و رجالی بسیاری به طرق مختلف حدیث اقتدا وارد شده است:

۲.۱.۱ - عدم نقل روایت در صحیحین

بخاری و مسلم این روایت را در صحیح خود ذکر نکرده‌اند که این خود دلیلی بر ضعف این روایت است؛ چرا که برخی از علمای اهل سنت، بسیاری از روایاتی را که در فضائل امیرالمومنین علی بن ابیطالب (علیهما‌السّلام) وسایر اهل بیت (علیهم‌السّلام) نقل شده را صرفا به این دلیل که بخاری و مسلم آن را نقل نکرده‌اند رد نموده و از درجه اعتبار ساقط می‌نمایند. به عنوان مثال ابن تیمیه برای اثبات خلافت ابوبکر چنین می‌گوید:
«لان النص والاجماع المثبتین لخلافة ابی بکر لیس فی خلافة علی مثلها فانه لیس فی الصحیحین ما یدل علی خلافته وانما روی ذلک اهل السنن؛ چون به آن‌ اندازه که برای ابوبکر، نص و اجماع ثابت شده در صحیحین آمده، برای علی نیامده است، پس خلافت ابوبکر اثبات می‌گردد.»
و یا در جای دیگر دلیل عدم صحت این روایت صادره از رسول خدا «امت من هفتاد و سه یا هفتاد و دو فرقه می‌شوند» را عدم وجود آن در صحیحین دانسته و می‌گوید:
«ان حدیث الثنتین والسبعین فرقة لیس فی الصحیحین؛ حدیث هفتاد و دو فرقه در صحیحین وارد نشده است.»

۲.۱.۲ - عدم اعتبار طرق مختلف روایت

این روایت با سند‌های مختلف توسط جمعی از صحابه (حذیفه بن یمان - عبدالله بن مسعود - ابودردا - انس بن مالک - عبدالله بن عمر- جده عبدالله بن ابی الهذیل) وارد شده که معتبر‌ترین آنها روایت حذیفه و ابن مسعود می‌باشد. در ادامه، به بحث سندی درباره طرق مختلف این حدیث می‌پردازیم:

۲.۱.۲.۱ - طریق اول حذیفه

تمام روایاتی که از طریق حذیفه بن یمان نقل شده، در سلسله سند خود عبدالملک بن عمیر واقع شده است که در کتب رجال اهل سنت، با این تعبیرات از او یاد شده: «[[|رجل مدلس]]» «ضعیف جدا»، «کثیر الغلط»، «مضطرب الحدیث جدا»، «مخلّط»، «لیس بحافظ».
به عنوان نمونه، مزی در تهذیب الکمال درباره او آورده‌است:
«وقال علی بن الحسن الهسنجانی: سمعت احمد بن حنبل یقول: عبدالملک بن عمیر مضطرب الحدیث جدا مع قلة روایته؛ احمد بن حنبل گفته است: احادیث عبدالملک بن عمیر بسیار مضطرب ودگرگون است و روایات او در کتب روایی نیز‌ اندک می‌باشد.»
و ذهبی در سیر اعلام النبلاء درباره او آورده است:
«وروی اسحاق الکوسج، عن یحیی بن معین قال: مخلّط. وقال علی بن الحسن الهسنجانی: سمعت احمد بن حنبل یقول: عبد الملک بن عمیر مضطرب الحدیث جدا مع قلة روایته، ما اری له خمس مئة حدیث، وقد غلط فی کثیر منها. وذکر اسحاق الکوسج عن احمد، انه ضعفه؛
اسحاق کوسج از یحیی بن معین نقل کرده است که با این که روایات کمی از او نقل شده ولی همان روایات، مضطرب و مشوش می‌باشند. او همچنین مخلّط نیز بوده و احادیث صحیح را با ضعیف را به هم می‌آمیخته است. احمد بن حنبل نیز او را تضعیف نموده است.
همچنین ذهبی از ابوحاتم نقل کرده:
«...عبد الملک بن عمیر لم یوصف بالحفظ؛ ...عبد الملک بن عمیر جزو حافظین به شمار نمی‌آید.»
خوارزمی از علمای اهل سنت نیز درباره او این چنین آورده است:
«او همان کسی است که عبدالله بن یقطر و یا قیس بن مسهر صیداوی را که سفیر و نماینده حسین بن علی (علیهما‌السّلام) به سوی مردم کوفه بود، شهید کرد و به دستور ابن زیاد او را از بالای دارالاماره به زیر‌انداخت و در حالی که هنوز جان در کالبد او بود، سر از تن او جدا نمود و چون او را نکوهش نمودند گفت: خواستم او را راحت سازم.»
از سوی دیگر همین عبدالملک بن عمیر حدیث را مستقیماً از ربعی بن حراش نشنیده و ربعی بن حراش نیز مستقیما از حذیفه بن یمان نشنیده است. مناوی در این رابطه می‌گوید:
«عبد الملک لم یسمعه عن ربعی و ربعی لم یسمع من حذیفه...؛ عبد الملک این حدیث را از ربعی و ربعی از حذیفه نشنیده است...»

۲.۱.۲.۲ - طریق دوم حدیث حذیفه

در روایت دیگری که از طریق حذیفه بن یمان وارد شده، اشخاص زیر آمده‌اند:
۱- «سالم بن علاء مرادی» که ذهبی در باره وی می‌نویسد:
«ضعفه ابن معین، والنسائی؛ ابن معین و نسائی او را تضعیف کرده‌اند.»
ابن‌حجر نیز در باره او می‌نویسد:
«قال الدوری عن ابن معین ضعیف الحدیث؛ دوری از ابن معین نقل کرده است که او ضعیف الحدیث است.»
۲- «عمر بن هرم» که ذهبی در میزان الاعتدال در باره او آورده است:
«عمرو بن هرم ضعفه یحیی القطان؛ عمرو بن هرم را یحیی بن قطان تضعیف نموده است.»
۳- «وکیع بن جراح» که او را «مقدوح» (مورد قدح و خدشه) دانسته‌اند:
«...قال عبدالله بن احمد حنبل عن ابیه:...سمعت ابی یقول: ابن مهدی اکثر تصحیفا من وکیع، و وکیع اکثر خطا من ابن مهدی، و وکیع قلیل التصحیف... و سمعت ابی یقول: اخطا وکیع فی خمس مائه حدیث؛ وکیع از ابن مهدی پرغلط تر و روایاتش کم است... وکیع در پانصد حدیث اشتباه کرده است.»
۴- «ربعی بن حراش» که ابن حزم تصریح به مجهول بودن او نموده و گفته که او را هلال نامیده‌اند که او نیز مجهول است:
«قال ابن حزم: و قد سمی بعضهم المولی فقال: هلال مولی ربعی و هو مجهول لا یعرف من هو اصلا؛ هلال غلام ربعی مجهول است و کسی او را اصلا نمی‌شناسد.»

۲.۱.۲.۳ - طریق ابن مسعود

و اما درباره روایتی که از طریق «ابن مسعود» نقل شده، نکات ذیل قابل توجه است:
الف: ترمذی تصرح نموده و گفته:
«هذا حدیث غریب من هذا الوجه من حدیث ابن مسعود لا نعرفه الا من حدیث یحیی بن سلمه بن کهیل و یحیی بن سلمه یضعف فی الحدیث؛ این حدیث (حدیث اقتدوا) حدیث غریبی است که فقط از طریق یحیی بن سلمه نقل شده است و او در نقل حدیث ضعیف است.
ب: در همین سلسله سند «یحیی بن سلمه بن کهیل» است که ابن‌حجر در لسان المیزان می‌گوید:
«ضعفه یحیی بن معین؛ یحیی بن معین او را تضعیف نموده است.»
ابن‌حجر در لسان المیزان آورده است:
«یحیی بن سلمة بن کهیل بالتصغیر الحضرمی ابو جعفر الکوفی متروک؛ او شخصی متروک است (احادیث او باید ترک شود و نقل نشود و یا مورد عمل قرار نگیرد).»
ذهبی در میزان الاعتدال گفته است:
«یحیی بن سلمة بن کهیل. عن ابیه. قال ابو حاتم وغیره: منکر الحدیث. وقال النسائی: متروک. وقال عباس، عن یحیی: لیس بشئ، لا یکتب حدیثه؛ یحیی بن سلمه بن کهیل منکرالحدیث است و نسائی گفته: متروک است. و عباس از یحیی نقل کرده است: قابل اعتناء نیست و حدیثش ارزش نوشتن ندارد.»
ج: و نیز در همین سلسله سند «اسماعیل بن یحیی بن سلمه» که مزی در تهذیب الکمال آورده است:
«متروک الحدیث؛ متروک الحدیث است.»
ذهبی در میزان الاعتدال آورده است:
«قال الدارقطنی: متروک؛ دار قطنی گفته است: او متروک الحدیث است.»
علاء الدین مغلطای در اکمال تهذیب الکمال آورده است:
«اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل الکوفی. قال ابو حاتم بن حبان: لا تحل الروایة عنه وقال ابو الفتح الازدی، فیما ذکره ابن الجوزی: متروک الحدیث. اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل الحضرمی الکوفی متروک...؛ ابو حاتم بن حبان گفته است: نقل روابت از او جایز نیست... به نقل از ابن جوزی او متروک الحدیث است.»
و نیز ابن‌حجر در تهذیب التهذیب و تقریب التهذیب آورده است:
«اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل الحضرمی الکوفی. قال الدارقطنی متروک. ونقل ابن الجوزی عن الازدی انه قال متروک...؛ دار قطنی گفته است: او متروک الحدیث است.»
د: و نیز در همین سلسله سند «ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی» آمده است که در باره او گفته‌اند:
«لین، متروک، ضعیف، مدلس، قال الذهبی: لینه ابو زرعه و ترکه ابوحاتم؛ او شخصی بی مبالات، متروک، ضعیف و حیله گری در نقل حدیث می‌کند، ذهبی درباره او گفته است: ابو‌زرعه او را بی مبالات دانسته و ابوحاتم احادیث او را طرد کرده است.»
افزون بر این، عقیلی درباره او چنین گفته است:
«و قال العقیلی عن مطین: کان ابن نمیر لا یرضاه و یضعفه و قال: روی احادیث مناکیر. قال العقیلی: و لم یکن ابراهیم هذا بقیم الحدیث؛ عقیلی از مطین نقل می‌کند که: ابن نمیر از روایات او راضی نبود و او را تضعیف می‌نمود و می‌گفت که او احادیث نا شناخته نقل می‌کرد. عقیلی می‌گوید: حدیث ابراهیم ارزشی نداشت.»

۲.۱.۲.۴ - طریق انس بن مالک

در همه سندهای حدیث اقتدا از طریق «انس»، افرادی چون عمرو بن هرم، عمر بن نافع و حماد بن دلیل وجود دارند. وضعیت «عمرو ین هرم» که پیش از این روشن گردید. ابن‌عدی درباره «عمر بن نافع» چنین گفته است:
«حدیثه لیس بشیء؛ حدیث او قابل اعتنا نیست»
درباره «حماد بن دلیل» گفته‌اند:
«ضعفه الازدي؛ ازدری او را تضعیف کرده است.»
«ضعفه ابو الفتح الازدی و غیره؛ ازدری و دیگران او را تضعیف کرده‌اند.»

۲.۱.۲.۵ - طریق عبدالله عمر

تمام کتب اهل سنت که حدیث اقتدا را از طریق «عبدالله بن عمر» نقل کرده‌اند، با تعبیرات مختلف روایت او را از درجه اعتبار ساقط دانسته‌اند. به این موارد توجه کنید:
«حدیث اقتدوا باللذین من بعدی. وهذا غلط، واحمد لا یعتمد علیه؛ حدیث اقتدوا اشتباهی است که احمد بن حنبل به آن اعتماد نمی‌کرد.»
«حدیث اقتدوا باللذین من بعدی ابی بکر وعمر، وهذا غلط واحمد لا یعتمد علیه؛ حدیث اقتدوا اشتباهی است که احمد بن حنبل به آن اعتماد نمی‌کرد.»
«عن ابن عمر رضى الله عنهما مرفوعا اقتدوا بالذين من بعدي أبي بكر وعمر فهذا لا أصل له...؛ این حدیث هیچ اصلی ندارد...»

۲.۱.۲.۶ - طریق جده عبدالله بن ابی هذیل

درباره طریق «جده عبدالله بن ابی هذیل» اکتفاء می‌کنیم به کلام حافظ ابن حزم:
«و اما الروایه: اقتدوا... فحدیث لا یصح لانه مروی عن مولی لربعی مجهول؛ و اما روایت اقتدوا... حدیث غیر صحیح است چون از غلام ربعی نقل شده که مجهول است.»

۲.۲ - بررسی دلالی روایت

پس از بررسی سندی حدیث اقتداء لازم است مطالبی در رابطه با دلالت حدیث نیز داشته باشیم:

۲.۲.۱ - بررسی اول

اهل سنت بر این عقیده هستند که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کسی را برای خلافت و زمامداری پس از خود نصب نکرده است و خلافت برای ابوبکر را نیز از راه اجماع ثابت می‌کنند. تنها گروهی از متعصبین اهل سنت که بکریّه نامیده می‌شوند از روی تعصب نسبت به ابوبکر دست به جعل و وضع فضایل برای وی می‌زنند. حافظ ابن جوزی درباره این گروه می‌گوید:
«قد تعصب قوم لا خلاق لهم یدعون التمسک بالسنه قد وضعوا لابی یکر فضائل...؛ گروهی بی اهمیت که مدّعی تمسک به سنت می‌باشند از روی تعصب دست به جعل فضائل برای ابوبکر زده‌اند.»
ابن ابی الحدید معتزلی درباره گروه بکریّه می‌گوید: «و چون بکرّیه دیدند که شیعیان چه می‌کنند (منظورش روایاتی است که شیعیان از خود اهل سنت در فضائل امیرالمومنین (علیه‌السّلام) دال بر امامت آن حضرت نقل می‌کنند) آنها نیز در مقابل، برای ابوبکر به جعل روایات روی آوردند. به عنوان مثال: در برابر «حدیث اخوّت» که در شان امیرالمومنین (علیه‌السّلام) است حدیث «لو کنت متخذا خلیلا» را در شان ابوبکر، و در برابر حدیث «قلم و دوات» حدیث دیگری ساختند: «ایتونی بدواه و بیاض اکتب فیه لابی بکر کتابا لا یختلف علیه اثنان» و نیز مطالبی دیگر چون «یابی الله و المسلمون الا ابابکر» و یا (روایتی که خداوند به ابوبکر فرموده است) «انا راض عنک فهل انت عنی راض؟؛ ‌ای ابوبکر! من از تو راضی هستم آیا تو هم از من راضی هستی؟»
لذا با توجه به نکات فوق، حدیث اقتداء نیز می‌تواند از مجعولات همین گروه باشد.

۲.۲.۲ - بررسی دوم

با توجه به این که از ضروریات تاریخ است که فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) «فارقت الدنیا ولم تبایع ابابکر؛دنیا را ترک گفت وحال آن که با ابوبکر بیعت نکرد.» و نیز از مسلمات تاریخ است که امیرالمومنین (علیه‌السّلام) نیز نه تنها که همسرش حضرت زهرا را امر به بیعت نکرد؛ بلکه خود نیز بیعت نکرد و حال آ ن که آن حضرت به خوبی می‌دانست که روایت «مَنْ مات ولیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة؛ و هر کس بمیرد و بیعت بر عهده او نباشد، به مرگ جاهلی مرده است.»
«مَنْ مات بغیر امام مات میتة جاهلیة؛ هر کس بدون امام بمیرد، به مرگ جاهلی مرده است.»
و یا جمع دیگری از صحابه چون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و زبیر و سعد بن عباده و... نیز بیعت نکردند و این به معنای عدم اقتداء به ابوبکر و عمر می‌باشد. از این رو، باید اهل سنت و نیز جاعلان و وضع کنندگان روایت اقتداء، این تناقض شدید را پاسخ گویند.

۲.۲.۳ - بررسی سوم

دیگر این که ابوبکر و عمر در بسیاری از احکام و افعال با یکدیگر اختلاف داشته‌اند. حال چگونه اقتداء به هر دو نفر که در احکام و افعال با هم اختلاف داشته‌اند، امکان‌پذیر است. به عنوان مثال:
۱. ابوبکر قائل به جواز متعه بود در حالی که عمر با آن مخالف بود و از آن نهی کرده و تهدید به مجازات می‌نمود.
۲. عمر از ارث بردن عجم‌ها ممانعت می‌ورزید مگر کسی که در میان عرب‌ها به دنیا آمده باشد؛ اما ابوبکر در این زمینه هیچ گونه مخالفتی نداشت. پس از آن دو نیز عثمان آمد و با رویه و رفتار هر دو خلیفه پیش از خود، در بسیاری از اقوال و احکام وآداب دینی مخالفت ورزید. تمام این موارد در کتاب‌های فقه و اصول اهل سنت موجود است.
حال، اگر حدیث «اقتداء» صحیح باشد، لازم خواهد بود که حکم به ضلالت و گمراهی همه آنها نمود.

۲.۲.۴ - بررسی چهارم

آنچه مشهور می‌باشد این مطلب است که عمر و ابوبکر نسبت به بسیاری از مسائل اسلامی، فقهی و اصولی و حتی در معنای بعضی از الفاظ قرآن کریم جاهل بودند و برای فهم آنها به امیرالمومنین (علیه‌السّلام) مراجعه می‌نمودند. با این اوصاف، آیا ممکن است که رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) امر به اقتداء به چنین اشخاصی نموده باشد و از دیگران خواسته باشد که نسبت به اوامر ونواهی آن دو نفر به طور مطلق تابع باشند؟

۲.۲.۵ - بررسی پنجم

حدیث اقتداء با این لفظ، مقتضی عصمت ابوبکر و عمر و عدم صدور هر گونه خطا و لغزشی از آن دو می‌باشد. این در حالی است که هیچ یک از مسلمانان قائل به چنین سخنی نیست.

۲.۲.۶ - بررسی ششم

اگر حدیث اقتدا صحت می‌داشت و واقعا از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در شان آن دو نفر صادر شده بود، خود ابوبکر و عمر در روز سقیفه برای اثبات خلافت خود، به آن تمسک می‌نمودند، در حالی که در هیچ یک از کتاب‌های حدیث و تاریخ چنین مطلبی نمی‌یابیم، بلکه ابوبکر را در روز سقیفه می‌بینیم که می‌گوید:
« قد رضيت لكم أحد هذين الرجلين فبايعوا أيهما شئتم؛ ...با هر کدام از این دو نفر ابو‌عبیده و عمر بن خطاب که خود می‌خواهید بیعت کنید.»
و یا در همان جا رو به ابو‌عبیده کرده و می‌گوید:
«امدد یدک ابایعک؛ دستت را بده تا با تو بیعت کنم.»
-
و یا ابوبکر را بعد از بیعت برای خلافت می‌بینیم که می‌گوید:
«اقیلونی اقیلونی فلست بخیرکم و علی بن ابی طالب فیکم؛ مرا رها کنید، مرا رها کنید، که من بهترین شما نیستم و حال آن که علی بن ابی طالب در میان شماست.»
- - -
و نیز عمر را بعد از بیعت برای ابوبکر می‌بینیم که می‌گوید:
«کانت بیعه ابی بکر فلته وقی الله المسلمین شرها فمن عاد الی مثلها فاقتلوه؛ بیعت ابوبکر لغزشی بود که خداوند شرّش را مرتفع سازد و اگر کسی دوباره چنین خطایی مرتکب شد او را بکشید.»
- - .

۲.۳ - احتمالات درباره روایت



۲.۳.۱ - احتمال اول

احتمال قوی وجود دارد که در روایت اقتداء تحریف لفظی صورت گرفته باشد؛ به این معنا که که با توجه به روایتی که در بعضی از متون شیعه وارد شده، این روایت به این شکل نقل شده که:
«اقتدوا باللذین من بعدی ابابکر و عمر؛ (یعنی پیامبر، ابوبکر و عمر را مورد خطاب قرار داده و فرموده است:) ‌ای ابوبکر و‌ای عمر، بعد از من به دو جانشین من (قرآن و عترت) اقتدا کنید.»
توضیح این که بر خلاف متون اهل سنت که «ابی بکر» (حالت جرّی) آمده، در بعضی متون شیعه «ابابکر» (حالت نصبی) آمده است. در این صورت ابابکر و عمر به عنوان منادا آمده و آن دو نفر را مورد امر قرار داده است؛ به این صورت که: رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عموم مسلمانان را یک جا با جمله «اقتدوا» اما ابوبکر وعمر را مخصوصا مورد امر قرار می‌دهد؛ اما به چه چیزی امر می‌فرماید؟ جواب: به کتاب و عترت یعنی همان دو ثقل اکبر و اصغری که همواره آن حضرت مردم را به اقتداء و تمسک به آن دو امر می‌فرمود و چه کسانی از ابوبکر و عمر برای امر به این دو مهم سزاوارترند؟

۲.۳.۲ - احتمال دوم

بعضی علماء گفته‌اند که احتمال دارد سبب صدور این روایت قضیه خاصی در مورد معینی بوده باشد. این دسته معتقدند که داستان از این قرار بوده است که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در مسیری می‌رفته‌اند و ابوبکر و عمر مقداری عقب تر پشت سر حضرت حرکت می‌کرده‌اند. آن گاه به بعضی دیگر که قصد داشته‌اند مسیر راه را بدانند فرموده که پشت سر آن دو نفر بیایند تا راه را گم نکنند. در این صورت، روایت به این اطلاقی که اهل سنت استفاده کرده‌اند نخواهد بود و هیچ ربطی به امر خلافت نخواهد داشت. از این دست وقایع، نظایر متعددی در تاریخ اسلام دارد که هر کدام در موردی که ربطی به موضوع خلافت نداشته روی داده است.

۲.۳.۳ - احتمال سوم

در بعضی طرق روایت اقتداء از اهل سنت، اضافه‌هایی وجود دارد که اهل سنت، آن موارد را حذف کرده و نقل نمی‌نمایند. این اضافه‌ها عبارتند از:
الف: واهتدوا بهدی عمار؛
ب: تمسكوا بعهد عمار؛
ج: ولو حدثكم عن ابن عمر فصدقوه؛
د: إن حدثكم عن بن عباس وابن عمر فصدقوه؛
ذ: ما حدثکم حذیفه فصدقوه؛
که در صورت اقتداء و یا اهتداء و یا تمسک به هر کدام از این اشخاص، قضیه شکل دیگری پیدا خواهد کرد که اشکالات عدیده دیگری پیدا خواهد شد و قضیه برای اهل سنت پیچیده تر خواهد شد. به پیچیدگی به حدی است که بهتر است با استناد به بررسی‌های سندی و متنی و دلالی که تا کنون ذکر گردید، از این حدیث به طور کلی دست کشیده و یا لوازم آن را بپذیرند. در این صورت نیز نه تنها فضیلتی برای آن دو نفر نخواهد بود، بلکه نوعی اشاره به عدم فضیلت آن دو خواهد داشت.
به عنوان مثال آیا اهل سنت به ارشادات و سیره عمار یاسر نیز اقتداء خواهند کرد؟ عمار کسی است که از بیعت با ابوبکر تخلف ورزید و به عبدالرحمن بن عوف درباره قصه شورای سقیفه فرمود: «اگر می‌خواهی مسلمانان دچار اختلاف نشوند با علی بن ابی طالب بیعت کنید.»
افزون بر این، وقتی با عثمان بیعت صورت گرفت، عمار یاسر گفت: «ای گروه قریش! چون شما هر بار در مقابل اهل بیت پیامبرتان قرار گرفتید و با دیگران بیعت کردید، من از خداوند می‌ترسم که این امر را از شما باز پس گرفته و به دیگران ببخشد، کما این که شما از اهلش گرفتید و در غیر اهلش قرار دادید.»
آری! عمار همان کسی است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در باره او فرمود:
«عمار تقتله الفئه الباغیه؛
[۶۶] المسند ج۲ ص۱۶۴
عمار را گروه طغیانگر فاسد می‌کشد.»
پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در جای دیگر نیز درباره عمار فرمود:
«من عادى عمّارا عاداه اللَّه، ومن أبغض عمّارا أبغضه اللَّه؛ هر کس باعمار دشمنی ورزد خداوند با او دشمنی ورزد و هر کس بغض عمار در دل داشته باشد، خداوند بغض او دارد.»
به راستی چرا پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و سلم امر به اقتداء به عمار یاسر و سیر در مسیر او می‌نماید؟ چون قبلا به او فرموده بود:
«یا عمار! ان رایت علیا قد سلک وادیا و سلک الناس کلهم وادیا غیره فاسلک مع علی فانه لن یدلیک فی ردی و لن یخرجک من هدی... یا عمار! ان طاعه علی من طاعتی و طاعتی من طاعه الله عزوجل؛ ‌ای عمار! اگر علی را در راهی و تمام مردم را در راه دیگری یافتی دنبال رو علی باش که او هرگز تو را از طریق هدایت خارج نمی‌سازد... ‌ای عمار! همانا اطاعت علی اطاعت من واطاعت من اطاعت خداوند عزّ و جلّ است.»


۱. ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنة، ج۴، ص۳۸۸.    
۲. ابن‌تیمیه، احمد، منهاج السنة، ج۵، ص۲۴۹.    
۳. مزی، جمال‌الدین، تهذیب الکمال، ج۱۸، ص۳۷۳.    
۴. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۱۵۷.    
۵. ذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۱۵۷.    
۶. خوارزمی، موفق، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۳۲۷.    
۷. مناوی، عبدالرووف، فیض القدیر، ج۲، ص۵۶.    
۸. حنظلی، ج۴، ص۲۵۱.    
۹. ذهبی، شمس‌الدین، میزان الاعتدال، ج۲، ص۱۱۲.    
۱۰. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۳۸۱.    
۱۱. ذهبی، شمس‌الدین، میزان الاعتدال، ج۳، ص۲۹۱.    
۱۲. مزی، جمال‌الدین، تهذیب الکمال، ج۳۰، ص۴۷۱.    
۱۳. ابن‌حزم، علی بن احمد، الاحکام فی اصول الاحکام، ج۶، ص۸۱.    
۱۴. محمد بن عیسی، صحیح ترمذی، ج۵، ص۶۷۲.    
۱۵. عسقلانی، ابن‌حجر، لسان المیزان، ج۷، ص۴۳۱.    
۱۶. عسقلانی، ابن‌حجر، تقریب التهذیب، ج۱، ص۵۹۱.    
۱۷. ذهبی، شمس‌الدین، میزان الاعتدال، ج۴، ص۳۸۱.    
۱۸. مزی، جمال‌الدین، تهذیب الکمال، ج۳، ص۲۱۲-۲۱۳.    
۱۹. ذهبی، شمس‌الدین، میزان الاعتدال، ج۱، ص۲۵۴.    
۲۰. مغلطای، علاءالدین، اکمال تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج۲، ص۲۰۸.    
۲۱. عسقلانی، ابن‌حجر، تقریب التهذیب، ج۱، ص۱۰۰.    
۲۲. عسقلانی، ابن‌حجر، تهذیب التهذیب، ج۱، ص۳۳۶.    
۲۳. ذهبی، شمس‌الدین، میزان الاعتدال، ج۱، ص۲۰.    
۲۴. ذهبی، شمس‌الدین، المغنی، ج۱، ص۱۰.    
۲۵. عسقلانی، ابن‌حجر، تهذیب التهذیب، ج۱، ص۱۰۶.    
۲۶. ابن‌عدی، ابو‌احمد، الکامل فی ضعفاء الرجال، ج۶، ص۹۳.    
۲۷. ذهبی، شمس‌الدین، المغنی فی الضعفاء، ج۱، ص۱۸۹.    
۲۸. ذهبی، شمس‌الدین، میزان الاعتدال، ج۱، ص۵۹۰.    
۲۹. ذهبی، شمس‌الدین، میزان الاعتدال، ج۱، ص۱۰۵.    
۳۰. عسقلانی، ابن‌حجر، لسان المیزان، ج۱، ص۱۸۸.    
۳۱. عسقلانی، ابن‌حجر، لسان المیزان، ج ۵، ص۲۳۷.    
۳۲. ابن حزم، علی بن احمد، الاحکام، ج۶، ص۸۰.    
۳۳. جوزی، عبدالرحمن، الموضوعات، ج۱، ص۳۰۳.    
۳۴. ابن‌ابی‌الحدید، عبدالحمبد، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۸.    
۳۵. صحیح نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۷۸    
۳۶. بیهقی، ابوبکر، السنن الکبری، البیهقی، ج۸، ص۲۷۰.    
۳۷. هیثمی، نور‌الدین، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۵، ص۲۱۸.    
۳۸. تبریزی، ابوعبدالله، مشکاة المصابیح، ج۲، ص۱۰۸۸    
۳۹. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج۲۸، ص۸۸    
۴۰. هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۵، ص۲۱۸.    
۴۱. طیالسی، ابوداود، مسند الطیالسی، ص۲۹۵    
۴۲. اصبهانی، ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۲۲.    
۴۳. بخاری، محمد بن مسلم، صحیح بخاری، ج۸، ص۱۶۸.    
۴۴. ابن‌حنبل، احمد، مسند احمد، ج۱، ص۴۵۲.    
۴۵. طبری، ابن‌جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۶.    
۴۶. محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص ۱۲۸    
۴۷. احمد بن محمد، مسند احمد، ج۱، ص۳۵.    
۴۸. علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، ج۳، ص۳۸۶.    
۴۹. ابن‌قتیبه، الامامه و السیاسه - ج۱ - ص۱۴.    
۵۰. هیتمی، ابن‌حجر، الصواعق المحرقه، ج۱، ص۳۰.    
۵۱. طبری، محب‌الدین، الریاض النضره، ج۱، ص۲۳۳.    
۵۲. هندی، علیبن‌حسام، کنز العمال، ج۳، ص۳۰۲.    
۵۳. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۸، ص۱۶۸.    
۵۴. احمد بن حجر، الصواعق المحرقه - ص۵.    
۵۵. جلال‌الدین، تاریخ الخلفاء، ص۶۷.    
۵۶. طوسی، محمد بن حسن، تلخیص الشافی، ج۳، ص۳۵.    
۵۷. ابن‌حنبل، احمد، مسند احمد، ج۲۸، ص۳۷۰.    
۵۸. ابن‌حنبل، احمد، مسند احمد، ج۳۸، ص۳۱۱.    
۵۹. ذهبی، شمس‌الدین، میزان الاعتدال ج۴، ص۳۰۷.    
۶۰. عسقلانی، ابن‌حجر، تهذیب التهذیب، ج۱۱، ص۶۰.    
۶۱. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، ج۶، ص۱۵۴.    
۶۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۹۷.    
۶۳. ابن‌اثیر، ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۷.    
۶۴. اندلسی، احمد بن محمد، العقدالفرید، ج۵، ص۳۱.    
۶۵. ابوالحسن بن علی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۲.    
۶۶. المسند ج۲ ص۱۶۴
۶۷. طبری، ابن‌جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۲۷.    
۶۸. البغدادی، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۵۳.    
۶۹. سیوطی، جلال‌الدین، الخصائص الکبری، ج۲، ص۲۹۳.    
۷۰. الحاکم ابوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۴۳۶.    
۷۱. الحاکم ابوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۱۶۲..    
۷۲. الحاکم ابوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۴۴۸.    
۷۳. الحاکم ابوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۴۴۲.    
۷۴. عینی، بدرالدین، عمده القاری، ج۲۴، ص۱۹۲.    
۷۵. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۳، ص۵۴۰.    
۷۶. عسقلانی، ابن‌حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۴۷۴.    
۷۷. قرطبی، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۳، ص۱۱۳۸.    
۷۸. متقی هندی، علی بن حسام، کنزالعمال، ج۱۳، ص۵۳۳.    
۷۹. حلبی، علی، السیره الحلبیه، ج۲، ص۱۰۱.    
۸۰. خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ج۱۵، ص۲۴۳.    
۸۱. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۱، ص۶۱۳.    



موسسه ولیعصر (عج)، برگرفته از مقاله آیا روایت «فاقتدوا باللذین بعدی أبوبکر وعمر» از قول رسول خدا (ص) صحت دارد؟    








جعبه ابزار