شمر بن ذیالجوشن ضبابی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابو سابغه شمر بن ذیالجوشن، از
تابعین و روسای
قبیله هوازن و از فرماندهان سپاه
کوفه در واقعه
کربلا بود.
ابوسابغه شمر بن ذیالجوشن، از نقش آفرینان اصلی جنایات کربلاست. او زشت روی و زشت کردار بود. شمر در
جنگ صفّین، همراه
امام علی (علیهالسّلام) با امویان جنگید و حتّی مجروح گشت؛ امّا پس از آن، دچار سوء عاقبت شد و به هواداران آنان پیوست. گواهیِ وی بر ضدّ
حُجر بن عَدی، موجب
شهادت این مرد بزرگ در مرج عذرا گردید. او همچنین در پراکندن کوفیان از اطراف
مسلم، نقشی مؤثّر داشت و در واقعه
کربلا موجب شد که
ابن زیاد، پیشنهاد
عمر بن سعد را نپذیرد و خود، ماموریت ابلاغ پیام تهدیدآمیز عبیداللّه به عمر بن سعد را که دستور یورش همه جانبه به
امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش، یا واگذاری فرماندهی به شمر بود، به عهده گرفت. البتّه پس از آن که عمر بن سعد، خود، فرماندهیِ جنگ با امام (علیهالسّلام) را پذیرفت، شمر، فرمانده جناح چپ سپاه شد. شمر، هنگامی که جنگ تن به تن امام حسین (علیهالسّلام) را در اوج تنهایی و بی یاوری دید و متوجّه شد که نمیتوان امام را در جنگِ تن به تن از پای در آورد، فرمان داد که پیادگان و تیراندازان و سوارکاران، به یکباره بر ایشان یورش برند. نیز پس از آن که امام بر زمین افتاد و
خولی از بریدن سر ایشان هراسید، بنا بر برخی از گزارشها شمر بود که از اسب به پایین آمد و سر مبارک سید الشهدا (علیهالسّلام) را از پیکر، جدا کرد و آن را به وسیله خولی برای عمر بن سعد فرستاد. شمر همچنین به غلامش دستور داد تا همسر
عبداللّه بن عُمَیر کلبی را به شهادت برساند. نیز در حمله به خیمههای زنان و بردن اسیران و سرهای مطهّر شهیدان از
عراق به سوی دربار
شام، نقش اصلی را به عهده داشت. جنایات شمر به حدّی بود که امام حسین (علیهالسّلام)، او را
نفرین نمود. وی در جریان
قیام مختار، مجبور به فرار شد؛ امّا در میان راه و در صحرای سوزان میان
کوفه و
بصره، گرفتار شد و در زد و خوردی کوتاه، زخمی گردید و بر طبق گزارشهایی، در همان جا به قتل رسید. گزارش دیگری هم میگوید: او را اسیر کردند و به سوی مختار فرستادند.
مختار هم او را گردن زد و جنازه او را در روغن جوشان انداخت.
ابوسابغه شَمِر بن ذیالجَوْشَن ضباب بن کِلاب بن ربیعة بن عامر بن صَعصعة بن معاویة بن بَکر بن هَوازن بن منصور، از تابعین
و نقش آفرینان اصلی جنایات کربلاست. او، از تیره
بنیعامر بن صَعْصَعَه و از خاندان
ضباب بن کلاب بود.
ازاینرو، از وی با نسبهایی چون عامری، ضبابی
و کلابی
یاد کردهاند.
درباره نام پدر شمر (ذوالجوشن)، اختلاف است. برخی، او را
شُرَحبیل بن اَعْوَر بن عمرو،
و برخی، عثمان بن نَوفَل و برخی، اوس بن اَعوَر دانستهاند.
ذوالجوشن به خواسته پیامبر اکرم (صلیاللّهعلیهوآلهوسلم) مبنی بر اسلام آوردن وقعی ننهاد، اما پس از
فتح مکه، چون مسلمانان بر مشرکان پیروز شدند،
اسلام آورد.
درباره سبب نامگذاری او به ذوالجوشن گفته شده است وی نخستین مرد
عرب بود که
زره برتن کرد و این زره را
پادشاه ایران به وی داده بود، یا به قولی دیگر، از آنرو ذوالجوشن خوانده میشد که سینهاش برآمده بود.
به قولی نیز، نام او جوشن بن ربیعه بود.
منابع تاریخی از مادر شمر به پلیدی یاد کردهاند، تا جایی که گفتهاند وی هنگام جابهجایی گوسفندانش، به گناه آلوده شد و شمر از راه نامشروع به دنیا آمد.
امام حسین (علیهالسّلام) نیز در واقعه کربلا، شمر را پسر زن بزچران خطاب کرده است.
واژه شمر در، به دو گونه تلفظ میشود: در کتابهای لغت نام او شَمِر به فتح شین و کسر میم بر وزن فَعِل به معنی جدیت و شتاب در انجام کار ضبط شده است
اما اما عامه مردم، او را شِمْر میخوانند؛ به کسر شین و سکون میم بر وزن فِعْل. ظاهرا، شمر واژهای
عبری و اصل آن شامر به معنای سامر (افسانهسرا، همصحبت در شبنشینی) است.
در مورد تاریخ ولادت شمر اطلاع درستی در دست نیست. منابع تاریخی او را از شامیان ساکن کوفه دانستهاند.
او فردی زشترو و زشت کردار بود. در اینکه به مرض پیسی مبتلا بوده شکی نیست و اکثر مبابع و مقاتل این مسئله را نقل کردهاند.
امام حسین (علیهالسّلام) در ماجرای کربلا با دیدن شمر از پیشگویی
پیامبر درباره قاتل اهل بیتش چنین میفرماید: «قالَ رَسولُ اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «رَاَیتُ کَاَنَّ کَلبا ابقَعَ یَلَغُ فی دِماءِ اهلِ بَیتی...؛ سگی سیاه و سفید را دیدم که به خونِ اهل بیتم، زبان میزند و میآشامد...»
همچنین در نقل است که سید الشهدا (علیهالسّلام) در
کربلا در عالم رویا دیدند که سگانی، ایشان را میگزند، در میان آنها، سگی سیاه و سفید بود که از همه بیشتر به وی حمله میکند. سپس امام (علیهالسّلام) میفرماید: گمان میبَرَم کسی که کُشتن مرا به عهده میگیرد، مردی کریهالمنظر و پلید از این قوم باشد که دچار بیماری پیسی است.
او در صورتش نیز آثاری از جراحت
جنگ صفین داشت.
شمر از پدرش روایت کرده و ابواسحاق سبیعی نیز از شمر روایت نموده است، در حالی که، در منابع اهل
سنّت از شمر با نکوهش یاد شده است و گفتهاند که او از قاتلان امام حسین بوده و شایستگی برای روایت حدیث ندارد.
صُمَیل بن حاتم بن شمر، نواده شمر، در
اندلس به ریاستی دست یافت.
در
زیارت عاشورا از شمر با
لعن و
نفرین یاد شده است.
شمر در دوران حکومت
ابوبکر نقش چندانی نداشت؛ زیرا او در این دوران، سن چندانی نداشته است تا بتواند نقش مهم و سرنوشتسازی بر عهده بگیرد. در دوران
عمر نیز نامی از شمر در تاریخ ثبت نشده است. با کشته شدن
عثمان در سال ۳۵ هجری
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) به
خلافت رسید. آن حضرت،
کوفه را به عنوان پایتخت حکومت خویش برگزید و در آن جا رحل اقامت افکند. با آمدن خلیفه به کوفه، شمر که از سران و بزرگان کوفه به شمار میآمد، نزد حضرت رفت و در جنگها و درگیریها در رکاب علی (علیهالسّلام) بود.
شمر بن ذیالجوشن در ابتدا از یاران امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) بود. وی در
جنگ صفین، آن حضرت را یاری کرد و در مبارزه با
ادهمبن مُحرِز باهِلی (از سپاه شام)، صورتش به شدت مجروح گشت.
به گونهای که شمشیر، استخوان پیشانی وی را شکافت. شمر نیز به عنوان انتقام، نیزهای به او زد و او را از اسب به زیر افکند. با این حال ادهم با کمک شامیان از مرگ رهایی یافت. پس از جنگ صفین، ادهم در محلی به نام «اُذرج» با دوستانش از دلاوریها و شجاعتهایی سخن میگفت که در صفین انجام داده بود. وی از دوستان خود پرسید: آیا شما شمر بن ذیالجوشن را میشناسید؟ آنان پاسخ گفتند: آری، او را میشناسیم. ادهم گفت: آیا به تازگی، با او دیدار داشته و اثر ضربه شمشیر را بر چهره او دیدهاید؟ «عبدالله بن کبار نهدی» و «سعید بن حازم سلونی» در پاسخ گفتند: آری، ما زخمی را که بر پیشانی اوست، دیدهایم. ادهم با افتخار گفت: به خدا سوگند! آن ضربه مهلک را من در نبرد صفین بر او وارد آوردم و زخم را بر صورتش نقش کردم.
شمر بعدا از جنگ صفین از امام علی (علیهالسّلام) روی گرداند و از دشمنان پرکینه وی و خاندانش شد. در دوره حکومت امام علی (علیهالسّلام)، پایان جنگ صفین، آغاز انحراف گروهی به ظاهر مسلمان، به نام
خوارج بود. این گروه منحرف که به «
خوارج نهروان» و «
مارقین» معروف بودند، در زمان امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) با شعار «لا حکم الا لله» سر از اطاعت
ولی خداوند برتافتند و به اطاعت
شیطان در آمدند. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ؛
خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آوردهاند؛ آنها را از ظلمتها، به سوى نور بيرون مىبرد. اما كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند؛ كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مىبرند؛ آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.»
بر اساس برخی نقلهای تاریخی شمر یکی از سرکردگان خوارج در کوفه بوده است. «شیخ یاسین» درکتاب ارزشمند «
صلح الحسن (علیهالسّلام)» چنین نگاشته است: سرکردگان خوارج در کوفه عبارت بودند: از
عبدالله بن وهب الراسبی،
شیث بن ربعی،
عبدالله بن الکواء،
اشعث بن قیس و شمر بن ذیالجوشن.
نویسنده «
هدایة الکبری» در روایتی از
امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) چنین نقل میکند: حسن بن علی (علیهالسّلام) هنگام وفات به برادرش حسین (علیهالسّلام) فرمود: «همانا پدرم علی (علیهالسّلام) پس از جنگ صفین در خطبهای، خبر شهادت من و تو را به مردم داد. اشعث بن قیس، پدر
جعده (قاتل امام حسن (علیهالسّلام)) که در مجلس بود، برخاست و گفت: اخباری را میگویی که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز آن را ادعا نکرده است. این علوم را از کجا به دست آوردهای؟ پدرم پاسخ داد: ای آتش بیار معرکه! همانا پسرت،
محمد بن اشعث نیز از قاتلان حسین است. به خدا سوگند! شمر بن ذیالجوشن و شبث بن ربعی و زبیدی و
عمرو بن حریث نیز از آنان هستند.
آن حضرت، در این
خطبه، شماری از خوارج را نام برده و شمر را نیز در ردیف آنان آورده است.
برخی از منابع نیز او را در شمار طرفداران
معاویه دانستهاند. «
شیخ مفید» در کتاب شریف «
الاختصاص» آورده است: «معاویه، نامهای برای امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) فرستاد. حضرت نیز پاسخ آن نامه را نوشت و به دست «
طرماح بن عدی طایی» به دمشق فرستاد. وی پس از آن که به شام رسید، پرسید: فرماندهان معاویه کجایند؟ به او پاسخ دادند: کدامشان را میخواهی؟ گفت:
ابوالاعور اسلمی و
عمرو عاص و شمر بن ذیالجوشن و
هدی بن محمد بن
اشعث کندی را میخواهم.
در این خبر، شمر با صراحت در شمار دستاندرکاران لشکر معاویه قرار گرفته است.
البته در تحلیل شخصیت او میتوان گفت که شمر از جمله انسانهای ماجراجویی بوده که تهور نیز داشت و در حوادث صرفا سود شخصی خود را دنبال میکرد و برای نیل به آن از هیچ عملی روگردان نبود. او فردی
منافق و دورو بوده است که به دلیل عدم برخورداری از ثبات عقیده و داشتن روحیه فرصتطلبی، در برههای با خوارج همراه شد؛ اما پس از چندی، به امویان روی آورد و به طور آشکار در صف مخالفان خاندان عصمت و طهارت (علیهالسّلام) قرار گرفت.
حُجْر بن عَدی
صحابی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و از یاران خاص
حضرت علی (علیهالسّلام) و
امام حسن (علیهالسّلام) بود. در سال ۵۰ که
زیاد بن ابیه حکومت کوفه را، علاوه بر بصره، از طرف معاویه به دست گرفت، با وجود دوستیاش با
حجر بن عدی، به او درباره دفاع از علی بن ابیطالب و انتقاد از معاویه هشدار داد، اما حجر همچنان بیپروا مردم را بر ضد معاویه تحریک میکرد.
هنگامی که زیاد در
بصره به سر میبرد، جانشین او
عَمْرو بن حُرَیث در کوفه، هنگام ایراد
خطبه به
بدگویی و
ناسزا به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) پرداخت، حجر و یارانش نیز به او اعتراض کردند. زیاد بن ابیه پس از بازگشت به کوفه، حجر و یارانش را دستگیر کرد.
زیاد آنان را همراه صد تن از لشکریانش نزد
معاویه فرستاد و درباره ایشان نوشت که در
لعن ابوتراب (علی علیهالسلام) با «جماعت» مخالفت ورزیده و در نتیجه از فرمان
خلیفه سرپیچی کردهاند. وی
شهادت برخی بزرگان کوفه مبنی بر مخالفت صریح حجر با بدگویی از علی بن ابیطالب، را نیز بر ضد حجر ضمیمه نامه کرد.
شمر نیز جزو کسانی بود که نزد زیاد بن ابیه به
دروغ شهادت داد که حجر
مرتد شده و شهر را به آشوب کشیده است.
سرانجام چون حجر و یارانش به قریه مرجعذراء در دوازده میلی
دمشق رسیدند، معاویه فرمان
قتل آنان را صادر کرد.
شمر در حادثه کربلا، از قاتلان و مسببان اصلی شهادت امام حسین (علیهالسّلام) بود و در جنگ با سیدالشهداء (علیهالسّلام)، امیری یک لشکر چهار هزار نفری به او سپرده میشود.
چون
مُسلم بن عقیل در سال ۶۰ در کوفه قیام کرد، شمر از جمله افرادی بود که از طرف
عبیداللّه بن زیاد، حاکم کوفه، مامور شد مردم را از اطراف مسلم پراکنده سازد. او در سخنانی مسلم را فتنهگر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند.
پس از آنکه امام حسین به کربلا رسید، عمر بن سعد، فرمانده لشکر کوفه، قصد جلوگیری از جنگ و خونریزی داشت و به دنبال راه حل مسالمتآمیز بود،
اما شمر، ابن زیاد را که به نظر میرسید با قصد ابن سعد موافق است، به جنگ با امام تشویق کرد.
در عصر روز نهم
محرّم سال ۶۱، شمر با چهار هزار سپاهی و نامه تهدیدآمیزی از سوی ابن زیاد، برای عمربن سعد به کربلا رسید. ابن سعد با دیدن نامه، خطاب به شمر گفت کاری را که در آن امید صلاح بود تباه کردی. با اینحال، ابن سعد دستور ابن زیاد مبنی بر اخذ
بیعت از امام حسین یا جنگ با او را پذیرفت و شمر سردار بزرگ سپاه او گردید.
اگر چه بغض شدید شمر بن ذیالجوشن (لعنةاللهعلیه) نسبت به
امام حسین (علیهالسّلام)، به صراحت در
تاریخ آمده است؛ اما باید توجه داشت که بعضی از این گزارشات در جهت تبرئه ابن سعد و
ابن زیاد صورت گرفته است. چنانکه نویسنده
مقتل جامع سیدالشهداء میگوید: وقتی که نامه
ابن سعد درباره ملاقاتش با
امام حسین (علیهالسّلام) به
عبیدالله بن زیاد رسید و آن را خواند گفت: این نامه کسی است که خیرخواه امیر خویش و دلسوز
قوم خود است؛ بله آن را میپذیرم. در این هنگام شمر برخاست و گفت: این را از وی میپذیری؟ درحالی که در سرزمین تو فرود آمده و کنار توست؛ به
خدا سوگند، اگر از منطقه تحت امر تو بیرون رود و دست در دست تو نگذارد، قوت و
عزت از آن وی خواهد بود و ضعف و ناتوانی از آن تو. این منزلت (امتیاز) را به وی مده؛ زیرا مایهٔ وهن توست، او و یارانش باید به حکم تو گردن نهند که اگر مجازات کنی، حق توست و اگر ببخشی به نفع تو خواهد بود. به خدا سوگند شنیدهام که حسین و عمر بن سعد میان دو اردوگاه مینشینند و تا پاسی از
شب باهم سخن میگویند. ابن زیاد گفت: چه پیشنهاد خوبی دادی، من نیز با این پیشنهاد موافقم.
ممکن است تغییر نظر عبیدالله توسط شمر را ساخته و پرداخته بعضی راویان و مورخان بدانیم تا به این وسیله از جرم و
خباثت ابن زیاد و ابن سعد کاسته شود و زشتیها و جنایات، بیشتر متوجه شمر شود که خارج از دودمان
بنیامیه و طایفهٔ متنفذ
قریش بود.
شمر برای حفظ سنّت قبیلهای و پیوندهای جاهلی، از آنجا که با
ام البنین، مادر
ابوالفضل عباس بن علی (علیهالسلام)، هم قبیله بود، خواست تا اماننامهای از ابن زیاد برای عباس و برادرانش بگیرد، اما آنها نپذیرفتند و در کنار امام ماندند.
وقتی که حضرت عباس (علیهالسلام) در عصر روز نهم محرم ماموریت یافت که یک
شب را برای عبادت راز و نیاز با خداوند از دشمن مهلت بگیرد
کزمان،
غلام عبداللَّه بن ابیمحل که دائیزاده حضرت ابوالفضل (علیهالسّلام) بود، اماننامهای را که شمر و عبداللَّه ابن ابی المحل از ابن زیاد گرفته بودند برای او و برادرانش آورد. هنگامی که چشم فرزندان امالبنین به
اماننامه افتاد گفتند:
سلام ما را به داییمان برسان و بگو ما نیازی به امان شما نداریم، امان خدا از امان زاده
سمیه بهتر است.
بنا به روایتی شمر که خود نیز از
قبیله بنی کلاب بود پشت خیمهها آمد و بانگ برآورد کجایند خواهرزادگانم؟! فرزندان علی (علیهالسلام) او را جواب ندادند. امام (علیهالسلام) فرمود: او را پاسخ دهید، هر چند
فاسق باشد.
عباس و
جعفر و
عثمان بیرون شدند و پرسیدند تو را چه شده است؟ و چه میخواهی؟ گفت: ای خواهرزادگانم، سوی من آیید، چون در امان هستید و خویش را با حسین به کشتن مدهید!
آنان او را
ناسزا داده گفتند: خدای
لعنت کند تو و اماننامهات را! آیا چون
دایی ما هستی ما را امان میدهی؟! ولی فرزند
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در امان نباشد؟ آیا به ما فرمان میدهی از ملعون و ملعونزادهها اطاعت کنیم؟ شمر خشمگین گشت و از آنجا دور شد.
صبح روز
عاشورا، شمر فرماندهی پهلوی چپ سپاه ابن سعد را برعهده گرفت
و هنگامی که با خندق و هیزم مشتعل در اطراف خیمههای امام (علیهالسّلام) و یارانش روبهرو شد، با امام گستاخانه سخن گفت.
امام حسین (علیهالسّلام) در خطابهای به منظور روشنگری و اتمام حجت با لشکریان
ابن سعد، به
آیات مختلفی از
قرآن کریم استشهاد نمودند و در معرفی خویش بر
نسب پاک و شریفشان تاکید کرده و خود را
فرزند دختر پیامبر همین
امت اسلام دانسته و از نامهها و بعضی از دعوتکنندگان کوفی نام میبرند، اما به گواه
آیه «طبع الله علی قلوبهم»
خداوند بواسطه کفرشان، بر دلهای آنها
مهر زد و سخن حق
امام را نپذیرفتند.
امام (علیهالسّلام) برای تذکر به سپاه کوفه در خطبهای چنین فرمودند: «ای مردم، سخن مرا بشنوید و در کار من شتاب نکنید، تا شما را با آنچه بر من بایسته است،
اندرز دهم، و انگیزه آمدن خود را بیان کنم؛ که اگر
عذر مرا پذیرفتید و سخنم را تصدیق کردید، و با من از در
انصاف وارد شدید، سعادتمند خواهید شد و عذری برای جنگیدن با من نخواهید داشت. ولی اگر عذرم را نپذیرفتید و با انصاف رفتار نکردید، «فاجمعوا امر کم و شرکاء کم ثم لایکن امرکم علیکم غمة ثم اقضوا الی ولا تنظرون؛
همراه شریکانتان در کارتان مصمم شوید، آنگاه کارتان بر شما پوشیده نماند. سپس آنچه میخواهید درحق من انجام دهید و به من مهلت ندهید.»
سپس امام فرموند: اما بعد،
نسب مرا بررسی کنید و بنگرید من کیستم؟ سپس به خود آیید و خود را نکوهش کنید، و بنگرید که آیا رواست مرا بکشید و حرمتم را بشکنید؟ آیا من
فرزند دختر پیامبرتان نیستم؟ آیا پسر
وصی او و عموزادهاش و نخستین ایمانآورندگان به خدا و تصدیقکنندهٔ رسولش در آنچه از جانب خدا آورده بود، نیستم؟ آیا
حمزه، سرور شهیدان، عموی پدرم نیست؟ آیا
جعفر طیار، شهیدی که با دو بال در
بهشت پرواز میکند، عموی من نیست؟ آیا آن سخن معروف رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شما نرسیده است که دربارهٔ من و برادرم فرمود: «این دو، سرور جوانان اهل بهشتاند»؟
شمر بن ذی الجوشن (لعنةاللهعلیه) با گستاخی، در پاسخ امام گفت: خدا را ظاهری و بدون باورقلبی میپرستد. سخن شمر اشاره به آیه ۱۱
سوره حج است که خداوند میفرماید: «ومن الناس مَن یَعْبُدُ الله علی حرف فان اصابة خیر اطمانّ به وان اصابتة فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا والاخرة ذلک فی الخسران المبین؛
و بعضی از مردم کسی است که خدا را به زبان و به ظاهر میپرستد نه از باطن و حقیقت؛ از این رو هرگاه به
خیر و نعمتی رسد، اطمینان خاطر پیدا کند و اگر به
شر و
فقر و آفتی برخورد، از
دین خدا رو بگرداند.
حبیب بن مظاهر (رحمةاللهعلیه) در پاسخ او گفت: به خدا سوگند، تو را میبینم که خدا را هفتاد بار ظاهر و بیباور میپرستی، و
گواهی میدهم که تو راست میگویی که سخن او را نمیفهمی؛ زیرا خداوند بر دلت مهر زده است.
یکبار دیگر زمانی که
زهیر بن قین، از یاران امام، به پند واندرز کوفیان پرداخت و آنان را به یاری امام حسین دعوت کرد، شمر به سوی او تیری پرتاب نمود و به او اهانت کرد.
راوی میگوید: کسی زهیر را صدا زد و گفت: ابوعبدالله الحسین (علیهالسّلام) میگوید برگرد، به جانم سوگند، همان طوری که
مؤمن آل فرعون قومش را اندرز داد و کار دعوت را به کمال رساند، تو نیز این قوم را اندرز دادی و پیام حق را رساندی، اگر اندرز به حالشان سودی داشته باشد و زهیر بازگشت.
عبدالله بن عُمَیر، از اصحاب
امیرالمؤمنین و
امام حسین (علیهماالسلام) است.
عبدالله پس از اطلاع از حرکت سپاه ابن زیاد برای جنگ با
امام حسین (علیهالسلام) با همسرش شبانه از
کوفه بیرون آمد و خود را به امام حسین (علیهالسّلام) رساند.
به نقلی شب هشتم
محرم خود را به امام حسین رساند و تا
روز عاشورا در کنار آن حضرت ماند و در کربلا برای دفاع از آل الله شمشیر زد.
پس از شهادت عبداللّه بن عُمَیر کلبی، همسرش بر بر بالینش حاضر شد و بالای
سر وی نشست؛ در آن حال میگفت:
بهشت بر تو مبارک باد. در این هنگام شمر به غلام خود (رستم) گفت: با عمود خیمه بر سر او بکوب. او با عمود خیمه سر همسر عبدالله را شکافت؛ که درجا جان سپرد و به شهادت رسید.
شمر؛
نافع بن هِلال جَمَلی،
یار دلاور امام حسین، را پس از جنگی سخت، در حالی که دو بازوی نافع شکسته بود، اسیر کرد و به شهادت رساند. نافع بن هلال، از اصحاب امیرمؤمنان
و تیرانداز ماهری بود که در حماسه کربلا حضور داشت و به فوز عظیم شهادت در رکاب
امام حسین (علیهالسلام) رسید.
نافع در لحظات آخر حیات در حالی که اسیر و سخت زخمی بود به شمر گفت: «به خدا قسم ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی، در حالی که خونهای ما را برگردن داشته باشی.
خدا را سپاس میگویم که مرگ ما را به دست بدترین خلقش، قرار داد!» پس شمر او را به
شهادت رساند.
در عصر عاشورا بعد از آن که امام (علیهالسّلام) تمام یاران خود را از دست داد و یکه و تنها ماند، به تحریک عمر سعد یزیدیان از هر سو امام (علیهالسّلام) را محاصره و به او حمله کردند. به این ترتیب بین حضرت و خیمهها فاصله ایجاد کردند و خیمههای بانوان در معرض خطر قرار گرفت. شمر قصد داشت به خیمه و خرگاه امام، که باروبنه و خاندانش در آن بود، حمله کند و آن را به تاراج برد که در این هنگام ندای جاوید امام (علیهالسّلام) به گوش رسید: «و یحکم یا شیعة آل ابی سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم وارجعوا الی احسابکم اذ کنتم اعرابا؛ وای بر شما! ای رهپویان آل
ابی سفیان! اگر
دین ندارید و از
روز حساب نمیترسید، در دنیای خود آزادمرد باشید و به حسب (شرافت قبیلهای...) . خود بنگرید چون شما
عرب هستید.» در این لحظه شمر ندا برآورد که ای فرزند
فاطمه! چه میگویی؟ امام فرمود: «اقول انا الذی اقاتلکم و تقاتلونی و النساء لیس علیهن جناح فامنعوا عتاکم عن التعرض لحرمی ما دمت حیا؛ میگویم من با شما میجنگم و شما با من در نبردید. زنان گناهی ندارند، پس تا من زندهام، عصیانگری خود را از حرم من باز دارید.» و لذا شمر مجبور به بازگشت شد.
پس از شهادت امام (علیهالسّلام)، دشمنان به سوی خیمهها حمله بردند. پس از غارت خیمهها، شعلههایی از
آتش آوردند و یکی از آنها فریاد میزد: «اَحْرِقُوا بُیُوتَ الظَّالِمِینَ؛ سراپرده ظالمین را بسوزانید.»
و زنان با اجازه
حضرت سجاد (علیهالسّلام) و دستور
حضرت زینب (علیهاالسّلام) راه بیابانها را پیش گرفتند.
امام سجاد (علیهالسّلام) میفرماید: «به خدا سوگند! هیچگاه به عمّهها و خواهرانم نظر نمیکنم، جز اینکه گریه گلویم را میگیرد و یاد میکنم آن لحظات را که آنها از خیمهای به خیمه دیگر میگریختند و منادی سپاه کوفه فریاد میزد که خیمههای این ستمگران را بسوزانید.» شمر نیز نیزه خود را در خیمه امام حسین فروبرد و فریاد زد که آتش بیاورید تا این خیمه را با اهلش بسوزانم.
امام حسین (علیهالسّلام) در میدان کربلا شجاعانه جنگید و تعداد زیادی از یزیدیان را کشت. سپس
عمر سعد به سپاهش گفت: وای بر شما آیا میدانید با چه کسی مبارزه میکنید؟ این شخص فرزند قتال (بسیار کشنده) عرب است؛ از هر سو بر او یورش برید.
شمر که
شجاعت و مبارزهٔ دلیرانهٔ امام را دید، از سواران خواست تا پشت سر تیراندازان قرار گیرند و به تیراندازان نیز دستور تیراندازی داد. آنان حضرت را چنان تیرباران کردند که بدنش پوشیده از پیکان تیر شد و عقب نشست و آنان مقابل او ایستادند.
پس از تیرباران امام (علیهالسّلام) شمر در میان سپاهیانش ندا داد: چرا ایستادهاید؟ دربارهٔ او منتظر چه هستید؟ تیرها او را از پا افکنده است، به او حمله کنید، مادرتان به عزایتان بنشیند. به دنبال این فرمان، از هر طرف به امام حمله کردند. نخستین کسی که سراغ امام حسین (علیهالسّلام) رفت،
زرعة بن شریک تمیمی بود که بر دست چپ امام ضربهای زد.
عمرو بن طلحه جعفی هم از پشت سر بر شانهٔ حضرت ضربه محکمی زد.
صالح بن وهب یزنی هم با نیزه ضربتی بر تهیگاه امام وارد کرد. بر اثر این زخمها و ضربتها امام حسین (علیهالسّلام) از اسب بر زمین افتاد. در این حال
سنان بن انس به سید الشهدا نزدیک شد و با نیزه ضربتی بر ایشان زد.
درباره کسی که امامحسین را به قتل رساند و سر مبارک آن حضرت را از تن جدا کرد، روایات گوناگونی وجود دارد که برخی درباره شمر است. به گفته واقدی، شمر امام حسین را کشت و با
اسب خود بدن آن حضرت را لگدکوب کرد.
طبق گزارش خوارزمی، در نهایت، سر مطهر امام را شمر از بدن جدا کرد.
او مینویسد: شمر و
سنان نزدیک حسین (علیهالسّلام) آمدند، در حالی که حسین (علیهالسّلام) آخرین رمقها را داشت و از شدت تشنگی، زبان خشکیدهاش را در دهان میچرخانید. شمر به سنان گفت: سرش را از پشت جدا کن. سنان گفت: به خدا چنین نمیکنم که جدش محمد، خصم من گردد. شمر از او عصبانی شد. خودش روی سینه حسین (علیهالسّلام) نشست و محاسن حضرت را گرفت و خواست او را بکشد. حسین بن علی (علیهالسّلام) گفت: آیا مرا میکشی؟ آیا نمیدانی من کیستم؟ شمر اعتراف کرد که مادر و پدر و جد او (پیامبر) را میشناسد. طبق گزارشی دیگر، حسین (علیهالسّلام) به او فرمود: تو همان سگ لکدار و پیسی هستی که در
خواب دیدم.
شمر گفت: ای پسر
فاطمه، مرا به سگ تشبیه میکنی؟ آنگاه با شمشیرش بر گلوگاه حسین (علیهالسّلام) زد. در برخی روایات گفته شده است که وی بر سینه امام نشست و سر او را از قفا جدا کرد.
پس از شهادت امام حسین (علیهالسلام) و غارت و آتش زدن خیمهها، شمر قصد داشت علی بن حسین (علیهالسلام) را که در بستر بیماری بود به قتل رساند، اما مانع او شدند.
در عصر روز عاشورا، وقتی لشکر
ابن سعد ملعون برای غارتگری به خمیهها ریختند، خواستند آن حضرت علی بن الحسین (علیهالسّلام) را به قتل برسانند، زینب (سلاماللهعلیها) رو به دشمنان کرده و فرمود: «به خدا قسم نمیگذارم او را بکشید، مگر این که اول مرا بکشید.» خواسته امویان پلید آن بود که
ذرّیه علی (علیهالسّلام) را نابود کنند و از نسل او کسی باقی نگذارند تا همه آثار امام (علیهالسّلام) را از هستی ساقط سازند. بهترین دلیل این سخن، گفته شمر بن ذیالجوشن است که گفت: «فرمان امیر عبیدالله بر این صادر شده است که همه اولاد حسین کشته شوند.»
شمر این سخن را وقتی گفت که برای کشتن امام زینالعابدین (علیهالسّلام) شمشیر برکشیده بود. همان هنگام، زینب، عمّه
امام سجاد (علیهالسّلام)، در میان آنان قرار گرفت و گفت: «والله لا افارقه فان قتلته فاقتلنی معه؛ به خدا
قسم هرگز او را رها نخواهم کرد؛ اگر میخواهی او را بکشی مرا نیز با او بکش.»
در یازدهم محرم ۶۱، ابن سعد دستور داد سر ۷۲ تن شهدای کربلا را از تن جدا کنند و به همراه شمر و تنی چند از فرماندهان سپاه به کوفه، نزد ابن زیاد ببرند.
قبیلههایی که در نبرد کربلا شرکت کرده بودند، برای تقرب به ابن زیاد، سرهای شهدا را بین خود تقسیم نمودند.
قبیله هوازن، به رهبری شمر، بیست سر
و بنا به نقل
ابنطاووس، دوازده سر را به نزد ابن زیاد بردند.
گفته شده است که شمر پیشاپیش عمر بن سعد سرهای شهدا را حرکت میداد.
عبیدالله بن زیاد، به فرمان
یزید بن معاویه، اسرای کربلا و سرهای شهدا را با شمر و همراهانش به سوی یزید در شام فرستاد. شمر نزد یزید سخنان توهینآمیزی درباره امام و دیگر شهدای کربلا بیان نمود
که این سخنان را به
زحر بن قیس نسبت دادهاند.
پس از بازگشت اهلبیت (علیهمالسّلام) به
مدینه، شمر نیز با پایان یافتن ماموریتش به کوفه بازگشت. گفته شده است که او
نماز میخواند و از خداوند طلب بخشش میکرد و در توجیه شرکت در قتل امام حسین میگفت که از امرای خود فرمانبرداری کرده است.
در پی قیام
مختار ثقفی در سال ۶۶، شمر در جنگ علیه او شرکت کرد اما مختار وی و دیگر امرای اموی را در جنگ جنگ جَبّانة السَبیع (از محلههای کوفه) شکست داد.
و شمر از کوفه گریخت. مختار جمعی را به همراه غلام خود (زربی) در پی او فرستاد. شمر غلام مختار را کشت
و نامهای برای
مصعب بن زبیر فرستاد که آماده جنگ با مختار بود، اما برخی از سپاهیان مختار، شمر را محاصره کردند و در حالی که یارانش گریخته بودند، او را کشتند و سرش را نزد مختار فرستادند و بدنش را پیش سگان انداختند. مختار نیز سر شمر را برای
محمد بن حنفیه فرستاد.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «شمر ابن ذیالجوشن»، بازنویسی توسط گروه پژوهشی ویکی فقه.