• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

طبقه سی و سوم فلاسفه اسلامی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



طبقه ی سی و سوم
این طبقه، طبقه ی اساتید خود ما هستند. ما به ملاحظاتی از ترجمه ی این طبقه در حال حاضر خودداری می كنیم و به وقت دیگر و فرصت مناسبتری موكول می كنیم. این طبقه بندی نظر به اینكه اولین بار است كه صورت می گیرد و تا كنون ندیده ایم كسی دیگر به این شكل بررسی كرده باشد، طبعاً خالی از نقص نخواهد بود. اولین نقص این است كه جامع نیست؛ افراد بسیاری از قلم افتاده اند یا خود از قلم انداخته ایم، زیرا غرض ذكر همه ی حكما یا حكیم مشربان دوره ی اسلامی نیست، جمع آوری همه ی آنها كار آسانی نیست، قصد ما تنها متوجه افرادی است كه تأثیر روشنی از راه تألیف یا تدریس و تربیت شاگردان در نسل بعدی داشته و پرچمدار این فن بوده و در ادامه و استمرار این بخش عظیم فرهنگی اسلامی نقش مثبتی داشته اند. در پایان یادآوری نكاتی را لازم می دانیم:
۱. این طبقه بندی مانند هر طبقه بندی دیگر تقریبی است، هر چند با معیار استادی و شاگردی انجام یافته. ما می دانیم كه افرادی كه از یك استاد استفاده می كنند (اگر آن استاد سالها به كار تدریس پرداخته باشد) صددرصد همزمان و همدوره نیستند؛ معمولاً كهنسالان یك طبقه، نوعی تقدم نسبت به جوانسالان آن طبقه دارند. مثلاً حاجی سبزواری را به اعتبار اینكه شاگرد ملا اسماعیل اصفهانی بوده و او شاگرد ملاعلی نوری بوده است، با میرزای جلوه و حكیم قمشه ای- كه آنها نیز شاگرد شاگردان نوری بوده اند- هم طبقه شمردیم، در صورتی كه حاجی از كهنسالان این طبقه است و مختصری خود نوری را درك كرده و در سال ۱۲۸۹ درگذشته، اما میرزای جلوه از جوانسالان این طبقه است و تا سال ۱۳۱۴ حیات داشته و خود در ابتدا قصد داشته از محضر حكیم سبزواری در سبزوار استفاده كند.
۲. از نیمه ی اول قرن سوم كه تاریخ فلاسفه ی دوره ی اسلامی آغاز می شود تا پایان قرن چهارم «دوره ی ترجمه» است. در این دوره بسیاری از فیلسوفان، مترجم بوده اند و بسیاری از مترجمان، خود فیلسوف بوده اند. البته مترجمانی هم بوده اند كه فیلسوف نبوده اند و یا فیلسوفانی كه مترجم نبوده اند. دوره ی ترجمه از دوره ی تألیف و تحقیق مجزا نیست؛ چنان نیست- آنچنانكه بعضی گمان كرده اند- در دوره ی اسلامی یك قرن یا دو قرن منحصراً به ترجمه مشغول بوده اند، بعدها افراد صاحب نظر كه آنها را «فیلسوف» می نامیم ظهور كرده باشند، بلكه همزمان با ترجمه های اولیه صاحب نظری كم نظیر به نام یعقوب بن اسحاق كندی پیدا شد، فیلسوفانی تربیت كرد و این رشته ادامه یافت. الكندی همزمان است با مترجمانی از قبیل حنین بن اسحاق عبادی و عبد المسیح حمصی، و تقدم زمانی دارد بر بسیاری از مترجمین از قبیل ثابت بن قره و غیره.
۳. مترجمین غالباً یهودی یا مسیحی یا صابئی بوده اند. كمتر مترجم مسلمان در میان آنها می یابیم، همچنانكه مترجم زردشتی پیدا نمی شود. از میان مترجمان تنها عبد اللّه بن مقفّع است كه احتمالاً می توان گفت زردشتی بوده است ولی او هم زردشتی نبوده، مانوی بوده و بعلاوه بعد مسلمان شد. ولی فیلسوفان و صاحب نظران این دوره كه از خود اندیشه ای داشته اند همه مسلمانند؛ ما حتی یك فیلسوف صاحب نظر غیرمسلمان پیدا نمی كنیم، و این خود از نظر تحلیل علمی و جامعه شناسی قابل مطالعه است.
۴. در دوره ی بعد از دوره ی ترجمه تا قرن ششم و هفتم و تا اندازه ای در دوره ی ترجمه، اكثریت قریب به اتفاق فلاسفه ضمن اینكه فیلسوفند در فن پزشكی مهارت دارند، همچنانكه بوعلی هم فیلسوف است و هم پزشك. در بسیاری از آنها پزشكی بر فلسفه غلبه دارد. [۱]     این دوره كه دوره ی «فیلسوفْ پزشكی» است، مسلمان و یهودی و مسیحی شركت دارند. از صابئیان در این دوره برخلاف دوره ی ترجمه خبری نیست. در این دوره ما به پزشكان بلندقدر مسیحی یا یهودی زیاد برمی خوریم كه ضمناً فیلسوف هم هستند ولی به فیلسوف بلندقدری از یهودیان یا مسیحیان بر نمی خوریم. مثلاً ابوالفرج بن الطیب كه معاصر ابن سیناست، از نظر پزشكی در مرتبه ای است كه ابن سینا آن را می ستاید ولی در فلسفه به هیچ وجه مورد توجه ابن سینا و غیر ابن سینا نبوده است. ابوالبركات بغدادی و حتی ابوالخیر حسن بن سوار می توانند استثنایی از این جهت به شمار روند، زیرا ابوالبركات یك فیلسوف صاحب نظر یهودی بود و ابوالخیر یك فیلسوف مسیحی، ولی چنانكه می دانیم ایندو نیز بر دین اولی باقی نماندند و هر دو آخر كار مسلمان شدند. این آمارها می تواند موضوع مطالعه ی جالبی از نظر جامعه شناسی باشد كه مثلاً در طبقه ی «مترجمان فیلسوف و فیلسوفان مترجم» فیلسوفان صاحب نظر همه مسلمانند و یا در طبقه ی «پزشكان فیلسوف و فیلسوفان پزشك» فیلسوفان صاحب نظر همه مسلمانند و غیرمسلمانان بااینكه پزشكان بسیار عالیقدر دارند، فیلسوف صاحب نظر ندارند. این دلیل این است كه روح اسلامی با تعقلات فلسفی از سایر روحهای حاكم بر مذاهب دیگر سازگارتر است. از همه جالبتر اینكه در طول تاریخ تقریباً دوازده قرنی فلسفه و پزشكیِ دوره ی اسلامی، نه به یك فیلسوف زردشتی برمی خوریم و نه به یك پزشك زردشتی (و ظاهراً از این قبیل است جمع ریاضیدانان) . بدیهی است كه همچنانكه یهودیان و مسیحیان می توانسته اند در این نهضت علمی و فرهنگی و فلسفی شركت كنند و سهیم باشند، زردشتیان هم می توانستند شركت كنند ولی شركت نكرده اند، همچنانكه در دوران قبل از اسلام هم شركتی در فرهنگ جهانی نداشته اند. در دوران قبل از اسلام، ایرانیانی كه مشعلدار علم و فرهنگ بوده اند مسیحی و یا یهودی و یا صابئی بوده اند و همانها هستند كه دانشگاه جندی شاپور را اداره می كرده اند. در دوره ی اسلامی در میان فلاسفه تنها بهمنیار بن مرزبان آذربایجانی است كه زردشتی بود ولی او هم بعد مسلمان شد، و در میان پزشكان تنها علی بن عباس اهوازی معروف به ابن المجوسی است كه پزشك عالیقدری است، ولی او هم همچنانكه ادوارد براون در طب اسلامی و دیگران گفته اند و بعلاوه نامش گواهی می دهد، نیاكانش زردشتی بوده اند نه خودش. حقیقت این است كه روح زردشتی گری به صورتی بوده (یا درآورده بودند) كه به هیچ وجه با علم و فلسفه سازگار نبوده و اگر احیاناً افرادی زنجیر را پاره می كرده اند و به علوم می گراییده اند، زردشتی گری را بدرود می گفته اند.
۵. در میان فلاسفه ی مسلمان، اكثریت با فلاسفه ی شیعه است. فلاسفه ی غیرشیعی به استثنای فیلسوفان اندلس كه از محیط و اندیشه ی تشیع دور بوده اند، اكثریت قریب به اتفاق تمایل شیعی دارند. این نیز می تواند دلیل بر مطلبی باشد و آن اینكه عقل شیعی از اول عقل فلسفی بوده است. ما در كتاب سیری درنهج البلاغه درباره ی این مطلب بحث كرده ایم [۲]    ؛ بحث بیشتر فرصت بیشتری می خواهد.
۶. ایرانیان در قسمت فلسفه و حكمت- از مجموعه ی فرهنگ اسلامی كه ایرانی و غیرایرانی در آن شركت داشته اند- نسبت به غیرایرانیان اكثریت قاطع دارند. خصوصاً در قرون متأخرتر یعنی از دوره ی مغول به بعد و بالأخص از قرن دهم به بعد كه ایران یكسره شیعه می شود، فلسفه ی اسلامی مختص ایران است. ایرانیان فلسفه ی اسلامی را آغاز نكردند- اولین فیلسوف اسلامی عرب است- ولی پس از آشنایی با فلسفه، بیش از هر قوم دیگر به آن چسبیدند. به عقیده ی ما این جهت دو ریشه دارد: یكی اینكه عقلیت ایرانی علیرغم ممانعتهای زردشتی قبل از اسلام، عقلیت فلسفی است. دیگر نفوذ تشیع در ایران است. اگر از فلاسفه ی ایرانی كه از نظر نژاد، عرب یا ترك یا نژاد دیگرند صرف نظر كنیم از قبیل فخرالدین رازی، جلال الدین دوانی، صدرالدین دشتكی، غیاث الدین دشتكی و عده ی دیگر، فلاسفه ی غیرایرانی به نسبت بسیار اندكند. فلاسفه ی غیرایرانی یا غیرمسلمان اند و آنها گروهی از پزشكان فیلسوف مصر و شام و اندلس و غیره اند، و یا مسلمانان غیرایرانی اند از قبیل ابن هیثم بصری مصری، ابوالبركات بغدادی، علی بن رضوان مصری، كندی، ابن رشد، ابن طفیل، ابن الصائغ، قطب الدین مصری، كمال الدین یونس موصلی و احتمالاً فارابی كه عددشان زیاد نیست.
۷. مركز تعلیم و تعلم فلسفه قبل از ابن سینا بغداد بود. ابن سینا مركزیت را به ایران منتقل كرد. ابن سینا اساساً به بغداد نرفت، بلكه او در فلسفه استاد نداشته است. اندكی منطق پیش استاد خوانده است. نبوغ و شهرت ابن سینا، از اطراف و اكناف طالبان حكمت را به سوی او و مطالعه ی كتبش كشانید. كتابهایش ناسخ كتب پیشینیان شد. اساتید كتابهای او فقط در ایران پیدا می شدند و از ایران به خارج ایران گسترش پیدا كرد. با نفوذ اندیشه های ابن سینا و بی رقیب بودن كتابهایش و ایرانی بودن شاگردانش كه متخصصان آن كتب بودند، بغداد از مركزیت افتاد. البته در بغداد كتب فلسفه و از آن جمله كتب ابن سینا تدریس می شد ولی دیگر آن مركزیت پیش را نداشت. بعدها وسیله ی ابوالعباس لوكری شاگرد شاگرد ابن سینا، حوزه ی فلسفه- كه در زمان ابن سینا قسمتهای مركزی و احیاناً جنوبی ایران بود- تا خراسان گسترش یافت.
۸. با آمدن مغول از یك طرف و حملات امثال غزالی از طرف دیگر، بساط فلسفه از غیر ایران كم و بیش برچیده شد. در ایران شعله كمی باقی بود، ولی تدریجاً همین شعله ی ضعیف رو به قوت نهاد. این كار بیشتر در حوزه ی فارس صورت گرفت. با طلوع دولت صفویه و نهضت جدید علمی و فلسفی در اصفهان، بار دیگر وسیله ی میرداماد و صدرالمتألهین فلسفه رونق جدیدی یافت.
۹. از زمان صفویه به این طرف كه فلسفه ی اسلامی در انحصار شیعیان ایرانی قرار می گیرد، همه ی نواحی ایران به نسبت متساوی سهیم نیستند. بعضی منطقه ها با اینكه در علوم نقلی سهم قابل توجهی دارند، در علوم عقلی یا سهمی ندارند و یا سهم قابل توجهی ندارند. خوزستان با اینكه در ادب و حدیث و فقاهت سهم مهمی دارد، در فلسفه و حكمت و علوم عقلی سهمی ندارد، همچنین استان سیستان و بلوچستان؛ ابوسلیمان منطقی سجستانی را باید یك استثنا در منطقه ی سیستان شمرد. بعضی استانها سهم اندكی دارند مثل آذربایجان. از آذربایجان بهمنیار، شمس الدین خسروشاهی، ملارجبعلی، ملاحسین اردبیلی و آقاعلی حكیم زنوزی، و در عصر ما علامه ی طباطبایی را باید نام برد. ولی بعضی دیگر از ایالات و استانهای ایران سهم بیشتری دارند از قبیل خراسان، اصفهان، فارس. . . آنچه ممكن است غیرمنتظره تلقی شود این است كه بیشترین سهم را در علوم عقلی از زمان میرداماد تا عصر ما، شمال ایران یعنی گیلان و مازندران و گرگان دارد. در حدود سی نفر از معاریف اساتید فلسفه از این ناحیه اند و در میان آنها فیلسوفان بسیار بزرگ و نامداری وجود دارند از قبیل میرداماد، ملااسماعیل خواجویی، آقامحمد بیدآبادی، ملاعلی نوری، میرفندرسكی، عبد الرزاق لاهیجی، ملامحمدجعفر لنگرودی و غیرهم. این گروه اگرچه مركز تحصیل یا تدریسشان اصفهان بوده است، ولی خودشان از شمال ایران اند.
۱۰. طبقات فلاسفه به ترتیبی كه ما به دست آورده ایم، یك سلسله منظم و مرتب و بدون وقفه است و نشانه ی یك فرهنگ مستمر است، همچنانكه نظیر آن را در فقه و حدیث و عرفان و ادبیات و حتی ریاضیات می توانیم ارائه دهیم. از نظر استاد و شاگردی، فقط در دو نقطه است كه به نقطه ی مجهول می رسیم: یكی در ملااسماعیل خواجویی كه زمانش مقارن با فتنه ی افغان است؛ نه خودش و نه دیگران (در حدودی كه مابه دست آورده ایم) از اساتید او یاد نكرده اند. و دیگر در فخرالدین سماكی استاد میرداماد است كه اساتید او را نمی شناسیم [۳]     البته در این دو نقطه وقفه ای پیدا نشده است، تسلسل استاد و شاگرد بهم نخورده است بلكه فعلاً بر ما مجهول است، شاید بعدها به دست آید. اگر از این دو نقطه ی مجهول صرف نظر كنیم، می توانیم سلسله ی اساتید خود را تا بوعلی مشخص كنیم و اگر شیخ بهایی را به عنوان استاد فلسفه بپذیریم، یكی از دو نقطه ی ابهام برطرف می شود؛ یعنی از طریق شیخ بهایی و استادش ملاعبد اللّه یزدی- نه از طریق میرداماد- تا بوعلی سلسله ی استاد و شاگردی مشخص است. بوعلی شخصاً وضع دیگری دارد. او اساساً استاد فلسفه نداشته است؛ استفاده اش صرفاً از كتب دیگران بوده است.
۱۱. نه تنها بوعلی در فلسفه استاد نداشته است و با مطالعه ی كتب دیگران فیلسوف شده است، فارابی و الكندی- كه دو سرسلسله ی دیگر هستند- نیز استاد فلسفه نداشته اند. تاریخ از هیچ فیلسوفی به عنوان استاد الكندی یاد نمی كند، بلكه اساساً در آن وقت فیلسوفی در محیط الكندی وجود نداشته است، لهذا فیلسوفی الكندی از شخص خودش آغاز می شود. فارابی نیز فقط منطق را نزد استاد (یوحنا بن حیلان) خوانده است. قبلاً گفتیم اینكه می گویند فارابی شاگرد ابوبشر متی بوده است اساس درستی ندارد. علیهذا مسلمین از نظر كتب فلسفی مدیون و رهین غیرمسلمانان اند، نه از نظر معلم فلسفه. اكنون نوبت آن است كه به خدمات ایرانیان در رشته ی عرفان و تصوف بپردازیم.
[۴]     سیری در نهج البلاغه، ص۴۰- ۴۴.
[۵]     خوشبختانه در مورد فخرالدین سماكی اخیراً به دست آمد كه شاگرد غیاث الدین منصور بوده است. رجوع شود به صفحه ی ۵۱۰ همین كتاب (پاورقی) . بنابراین، این نقطه ی مجهول تبدیل به معلوم شد. امیدواریم با همكاری فضلای متتبع به استاد یا اساتید خواجویی نیز دست یابیم و نقطه ی مجهولی از این جهت باقی نماند.



جعبه ابزار