عالمان به تأویل متشابهات
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
این گفتار در صدد بیان نظرات
مفسران در باره انحصاری بودن
تاویل متشابهات قرآن برای
خدا یا عدم اختصاص تاویل
متشابهات قرآن به خدا را مورد بررسی قرار می دهد.
علا مه طباطبایی (رحمه اللهعلیه) از ظاهر
آیه انحصار فهمیده و تلقی نموده که علم به
تاویل متشابهات، صـرفا مخصوص پروردگار است، برای دیگران جز سر تسلیم فرود آوردن راه دیگری نیست ولی با قـطع نظر از ظاهر
آیه، باید راه دسترسی به حقایق نهفته آیات متشابهه برای پویندگان باز باشد این نظریهای است که علا مه بزرگوار در این زمینه ارائه فرمودهاند اکنون سخنی چند درباره این نظریه :
نـیـاز به توضیح ندارد که بسته بودن راه برای رسیدن به حقایق نهفته قرآن، که گنجینه معارف الـهـی بـه شـمـار مـی رود، هـرگـز قـابـل قبول نیست و آیه (افلا یتدبرون القرآنام علی قلوب اقفالها؛
آیا در قرآن نمیاندیشند؟ یا
[۲] بر دلهای شان قفلهایی نهاده شده است؟ ) جایی برای این گمان باقی نمیگذارد.»
اگر فرض شود در قرآن آیاتی وجود داشته باشد که آحاد
مسلمانان و
علما ودانشمندان و
امامان و
پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تماما از محتوای آن آگاهی نداشته باشند، حتما مقام
حکمت الهی زیر سؤال مـی رود چـگونه است کتابی که به عنوان
هدایت بشریت برای
ابدیت نازل گردیده، مواضع ابهامی داشـتـه باشد که هیچ کس، حتی رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به کشف آن دسترسی نداشته باشد؟! قطعا این فرضیه محالی است و از دیدگاه
حکمت باری تعالی کاملا به دوراست.
علامه طباطبایی در رابطه با آیه، چنین گوید:
(ظـاهـر کـلام آن اسـت کـه جـمـلـه (والراسخون فی العلم یقولون) استینافیه باشد، سخن از سـرگـرفته شده عطف به ما سبق نباشد، زیرا این جمله، عدل جمله (فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون)
است و تقدیر کلام چنین است:
(اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه واماالراسخون فی العلم فیقولون آمنا به) که فرق میان دو گروه دراین است : گروه نخست با سؤ نیت به سوی آیات متشابهه میروند، ولی گروه دوم با
خلوص نیت و قلبی پاک و
سلیم، در مقابل آیات متشابهه سر تسلیم فرودمی آورند.
عـلاوه، اگـر (واو) عـاطفه بود، و لازمه اش آن بود که راسخون فی العلم تاویل آیات متشابهه را بـدانـنـد، هـرآینه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرد شاخص این گروه بود و میبایست اورا جدا ذکر میکرد وایـن گـونـه میگفت : (و ما یعلم تاویله الا الله و الرسول والراسخون فی العلم) زیرا تشریف مقام
رسالت چنین اقتضایی را دارد، چنان چه در مواردبسیاری این جدا سازی انجام شده، مانند (آمن الرسول بما انزل الیه من ربه والمؤمنون)
و (وهذا النبی والذین آمنوا)
و دیگر آیاتی از این قبیل.
پـس ظاهر آیه، آن است که علم به تاویل، به خدا اختصاص دارد اگرچه منافاتی ندارد که با دلیلی دیـگـر استثنایی برآن وارد گردد چنان چه آیات اختصاص
علم غیب به خدا با آیه (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول)
استثنا خورده است.
لذا آن آیه تنها یک بعد از شؤون راسخون فی العلم را بیان نموده، که همان سرتسلیم فرود آوردن در مقابل چنین آیات و متزلزل نگردیدن در مقابل
شبهات است لکن با دلیل دیگر ثابت گردیده که
راسخون فی العلم تاویل متشابه را میدانندو امکان دسترسی به حقایق نهفته قرآن برایشان میسر است).
فخر رازی در این زمینه افزوده : (عطف در آیه، از ذوق فصاحت به دور است و اگرعطف میبود، بـایستی جمله (یقولون آمنا به) را با (واو) حالیه قرین نماید، این گونه : (و هم یقولون) یا (و یقولون).
این تمامی آن چیزی است که در این رابطه گفته شده، جز آن که از نکات زیر نبایدغفلت کرد:
(اما) ـ که حرف تفصیل است ـ لزومی ندارد حتما عدل دیگر جمله آورده شود، زیرا موقعی که بـا آوردن یکی از دو عدل، عدل دیگر روشن است، نیازی به آوردن ندارد (و حذف ما یعلم جائز) مـخـصـوصـا در کلام عرب، به ویژه قرآن کریم، ایجاز در حذف کمال مطلوبیت دارد در
سوره نساء مـی خـوانـیم : (یا ایها الناس قد جاءکم برهان من ربکم وانزلنا الیکم نورا مبینا فاما الذین آمنوا بالله واعتصموا به فسیدخلهم فی رحمة منه وفضل ویهدیهم الیه صراطا مستقیما)
یعنی : و اما الذین کفروا فلا تشملهم الرحمة ولا یهتدون سبیلا.
در
سوره قصص پس از آن که سرگذشت ملتهای سرکش و نافرمان را یادآورمی شود و عاقبت کار آنان را گوشزد میکند، درباره
صالحان چنین میگوید: (فاما من تاب وآمن وعمل صالحا فعسی ان یکون من المفلحین).
در
سوره جن پـس از بـیان حال بندگان صالح، درباره طالحین گوید: (واما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا).
در تمامی این موارد، به جهت روشن بودن مطلب از آوردن عدل دیگر خودداری شده است.
نـظـر دیـگر آن است که احیانا عدلی نیاز ندارد تا مذکور افتد یا مقدر باشد چنان چه شاعر در هجو قبیلهای از بنی عبدشمس، که فرار را بر قرار ترجیح داده بودند، گوید:
(فاما القتال، لا قتال لدیکم ـــــ و لکن سیرا فی عراض المواکب؛ یعنی
جنگ شما را نشاید جز آن که در کنار گروههای
مردم در حرکت باشد.)
عـنـوان (راسخون فی العلم) نمیتواند، عدل (فی قلوبهم زیغ) باشد، زیراهیچ گونه تقابلی بـیـن این دو عنوان وجود ندارد در مقابل کسانی که طبعی آشفته وقلبی واژگون دارند، کسانی مـی بـاشـنـد کـه طبعی سالم و دلی آرام در اختیار دارند درمقابل دانشمندان و پویندگان علم حقیقی،
جاهلان و وازدگان دانش قرار دارند لذادو عنوان فوق نمیتوانند عدل یکدیگر باشند.
از بـاب (تـنـاسـب حـکم و موضوع) بایستی خبری که بر عنوان (راسخین فی العلم) مترتب مـی گـردد، بـا مـقـام
علم و دانش متناسب باشد لذا اگر مقصود آن باشد که راسخون فی العلم، نـدانسته سر تسلیم فرود میآورند لازم بود که در عنوان موضوع،
خلوص در ایمان مطرح گردد، زیـرا مقتضای
ایمان پاک، تسلیم محض است ولی مقتضای علم و دانش پویایی و فحص است که تا چیزی را نداند و نفهمد تسلیم نگردد خلاصه، تناسب حکم و موضوع ایجاب میکند که اخبار از این عنوان بلند و والا، چیزی متناسب با دانستنیها باشد، نه با نادانستنی.!
و اما درباره آن که چرا رسول الله را از گروه راسخین فی العلم جدا نساخته؟ باید گفت : چرا جدا بـسـازد؟! آیـا چون در برخی آیات جدا ساخته لازمه اش آن است که درهمه جا باید جدا سازد؟! این (التزام بما لا یلزم) است و هیچ موجبی ندارد دربسیاری از موارد، که عناوینی، به گونه گروهی مـورد ستایش قرار دارد، رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در جمع گروه قرار گرفته و جدا نگردیده است مثلا در
سوره آل عمران میخوانیم : (شهد الله انه لا اله الا هو والملائکة واولو العلم قائما بالقسط)
درایـن آیه قطعا، رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در زمره ارباب علم و شهادت دهندگان به
وحدانیت حق تعالی مـی بـاشد آیاتی از این قبیل بسیار است که افرادی به طور گروهی مورد ستایش قرار گرفتهاند و پیامبر گرامی نیز در جمع آنان حضور داشته، شمع محفل بوده است.
۵. جمله (یقولون آمنا به) در موضع حال قرار گرفته و این حالت ـ که حاکی از ایمان ثابت است ـ مـوجـب گردیده است تا موضع حکمت الهی را در نظر بگیرند وبرای رسیدن به حقایق نهفته، در پس آیات متشابهه، پی جو شوند، زیرا در سایه علم و دانش استوار بوده، مضطرب نمیگردند و در مـقابل
آیات متشابهه نگران نمیشوند و چنین میاندیشند که آیات متشابهه از همان منبعی صادر گـشـتـه کـه
آیات محکمه نشات گرفته است پس باید در پس پرده چیزهایی باشد که ظاهر لفظ نـمـودارآن نـیـسـت از هـمـیـن نـقـطـه حـسـاس، حرکت تحقیق و پویا شدن آغاز میگردد و عاقبت جوینده یابنده است پس این جمله الحاقی، نمایان گر نقطه آغاز حرکت به سوی دانستنیها است و از این راه، راسخون فی العلم، به
تاویل آیات متشابهه پی میبرند.
۶. جمله حالیه اگر با فعل مضارع مثبت آغاز شود، از (واو) باید خالی باشد ابن مالک گوید:
(و ذات بد بمضارع ثبت ـــــ حوت ضمیرا و من الواو خلت).
مـعـلـوم نـیـسـت فـخر رازی گفتارش را که مخالف گفته ادبا است از کجا آورده! برای نمونه:
زمخشری در
کشاف (ج ۱، ص۳۳۸)،
ابن قتیبه در
تاویل مشکل القرآن (ص ۷۲)،
ابوالبقا در
املا ما من به الرحمان (ج ۱، ص۱۲۴)، [[|سید مرتضی]] در
امالی (ج ۱، ص۴۴۲-۴۳۱، مجلس ۳۳)،
زرکشی در
برهان (ج ۲، ص۷۳)،
طبرسی در
مجمع البیان (ج ۲، ص۴۱۰)،
شیخ محمد عبده در
المنار (ج ۳، ص۱۶۷) و دیـگر اقطاب علم و ادب، به اتفاق آرا مساله (حال) بودن جمله (یقولون آمنا) را ترجیح دادهاند.
علاوه حتی اگر جمله (والراسخون فی العلم یقولون) را مستانفه بدانیم، مدلول آیه آن نخواهد بود که باب علم به تاویل، در متشابهات قرآن بر روی همگان بسته است، زیرا حصر در عبارت (و ما یـعـلم تاویله الا الله) اضافی است و جنبه منفی آن مقصود میباشد، مانند (لا حکم الا لله)، (لا مـؤثـر فـی الـوجود الا لله)، (لا یعلم الغیب الا الله) و غیره که مقصود نفی صفت از دیگران است انحصار آن در راستایی است که به خدا منتهی میشود، لذا در آیه (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول)
تهافتی وجود ندارد و با (لا یعلم الغیب الا الله) منافاتی نخواهدداشت.
اضـافه آن که، بر خلاف مقتضای
بلاغت است که خداوند حکیم کتابی را به عنوان دستور زندگی و راه نمای هدایت بر
مردم عرضه بدارد، سپس به آنان بگوید: درون آن، فرازهایی وجود دارد که حتما قـابل فهم نیست و راه رسیدن به آن بر روی همگی شما بسته است معقول نیست چنین سخنی از حـکـیـم صـادر گـردد آری معقول است بگوید فرازهایی وجود دارد که به ظاهر مشتبه و موجب دسـت آویـز کـج دلان مـی گـردد، کـه کـلـیـد فـهـم آن در دست ماست و تنها از جانب ما به آن هـدایـت مـی شـویـدپـس حـصـر در آیـه، صرفا جنبه سلب دارد و علم به تاویل را تنها از کج دلان وکج اندیشان نفی میکند.
تأویل آیات متشابه (قرآن) ؛
حقائق التأویل فی متشابه التنزیل ؛
تاویل قرآن
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «عالمان به تأویل متشابهات».