عمل به تکلیف و ایمان (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ایمان به خدا باعث ادای تکالیف الهی، و مانع تاثیر عواطف انسانی، در اجرای
تکلیف و
حکم الهی میشود.
ادای تکالیف الهی، نشانه
ایمان به خدا میباشد:
«والمطـلقـت یتربصن بانفسهن ثلـثة قروء ولا یحل لهن ان یکتمن ما خلق الله فی ارحامهن ان کن یؤمن بالله والیوم الاخر...؛
زنان مطلقه، باید
به مدت سه مرتبه عادت ماهانه دیدن (و پاک شدن) انتظار بکشند! (عده نگه دارند) و اگر
به خدا و
روز رستاخیز ، ایمان دارند، ...»
«واذا طـلقتم النساء فبلغن اجلهن فلا تعضلوهن ان ینکحن ازوجهن اذا ترضوا بینهم بالمعروف ذلک یوعظ
به من کان منکم یؤمن بالله...؛
و هنگامی که زنان را
طلاق دادید و
عده خود را
به پایان رساندند، مانع آنها نشوید که با همسران (سابق) خویش،
ازدواج کنند! اگر در میان آنان،
به طرز پسندیدهای تراضی برقرار گردد. این دستوری است که تنها افرادی از شما، که ایمان
به خدا و
روز قیامت دارند، از آن،
پند میگیرند (و
به آن،
عمل میکنند) ...»
و لا یحل لهن ان یکتمن ما خلق الله فی ارحامهن ان کن یؤمن بالله و الیوم الآخر...، آیه شریفه میخواهد زنان مطلقه را از این
عمل نهی کند که
به خاطر زودتر از عده در آمدن،
حیض یا آبستن بودن خود را کتمان کنند، و یا بخواهند با کتمان خود، در کار رجوع شوهران خللی وارد آورند، و یا غرض دیگری امثال این داشته باشند و اگر خدای تعالی مساله کتمان را در این آیه مقید کرد
به قید: اگر زنان ایمان
به خدا و روز جزاء دارند، ولی اصل حکم عده را مقید
به این قید نکرد، برای این است که زنان را
به نوعی
تشویق کند، تا حکم او را اطاعت کنند، و بر عمل
به آن ثبات قدم
به خرج دهند، چون این تقید بطور اشاره میفهماند که این حکم از لوازم ایمان
به خدا و روز جزائی است که پایه و اساس
شریعت اسلام است، پس هیچ مسلمانی بی نیاز از این حکم نیست، و این تعبیر مثل این است که
به شخصی بگوئیم اگر
خیر و خوبی میخواهی با مردم نیکو
معاشرت کن، و یا
به مریض بگوئیم: اگر طالب
شفا و بهبودی هستی باید پرهیز کنی.
من کان منکم یؤمن بالله و الیوم الآخر...، این جمله مانند جملهای است که قبلا بعد از نهی زنان از کتمان وضع رحمها آمده بود، و میفرمود: و لا یحل لهن ان یکتمن ما خلق الله فی ارحامهن ان کن یؤمن بالله و الیوم الآخر، و اگر در میان همه مسائل ازدواج تنها در این دو مورد فرمود: اگر
به خدا و روز جزا ایمان دارند، یعنی اگر
به دین توحید معتقد هستند، برای این بود که دین توحید همواره
به اتحاد دعوت میکند نه افتراق و جدایی، و
انبیاء برای وصل کردن آمدهاند نه فصل کردن و جدایی انداختن. و در جمله: ذلک یوعظ
به من کان منکم، التفاتی از خطاب
به جمع در طلقتم،
به خطاب
به مفرد (ذلک)، و دوباره از خطاب
به مفرد
به خطاب
به جمع منکم،
به کار رفته و حال آنکه اصل در این کلام، این بود که همه جا خطاب را متوجه مجموع این
امت و
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کند، اما میبینیم در غیر از جهات
احکام، خطاب را متوجه شخص آن حضرت نموده، و فرموده: تلک حدود الله فلا تعتدوها، و یا فرموده: فاولئک هم الظالمون، و یا فرموده: و بعولتهن احق بردهن فی ذلک، و یا فرموده: ذلک یوعظ
به من کان منکم یؤمن بالله، که در این چهار مورد با کاف خطاب نمود تلک و اولئک و ذلک آورده و میدانیم که خطابش
به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، تا قوام خطاب را حفظ نموده، حال آن کسی را که رکن در این مخاطبه هست رعایت کرده باشد، و رکن مخاطبه در مساله
وحی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است بدون واسطه، و عموم مردم هستند با وساطت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
و اما خطابهایی که مشتمل است بر احکام، همه متوجه مجموع امت است، و بازگشت حقیقت اینگونه التفات کلامی
به توسعه خطاب بعد از تضیق و تضییق آن بعد از
توسعه است، و باید در آن
تدبر شود.
ایمان به خدا، مانع تاثیر عواطف انسانی، در اجرای
تکلیف و
حکم الهی میشود:
«الزانیة والزانی فاجلدوا
کل وحد منهما مائة جلدة ولاتاخذکم بهما رافة فی دین الله ان کنتم تؤمنون بالله...؛
هر یک از
زن و
مرد زناکار را صد
تازیانه بزنید؛ و نباید
رأفت (و
محبت کاذب) نسبت
به آن دو شما را از اجرای حکم الهی مانع شود، اگر
به خدا و روز جزا ایمان دارید! ...»
بدون
شک مسائل انسانی و عاطفی ایجاب میکند که حداکثر کوشش
به عمل آید که هیچ فرد بیگناهی گرفتار
کیفر نگردد، و نیز تا آنجا که احکام الهی
اجازه عفو و گذشت را میدهد عفو و گذشت شود، ولی بعد از ثبوت
جرم و مسلم شدن
حد باید قاطعیت
به خرج داد و از احساسات
کاذب و عواطف دروغین که برای نظام
جامعه زیانبخش است بپرهیزند.
مخصوصا در
آیه مورد بحث تعبیر
به فی دین الله، شده، یعنی هنگامی که حکم، حکم خدا است کسی نمیتواند بر خداوند رحمان و
رحیم پیشی گیرد.
در اینجا از غلبه احساسات محبت آمیز نهی شده، زیرا اکثریت مردم دارای چنین حالتی هستند و احتمال غلبه احساسات محبت آمیز بر آنها بیشتر است، ولی نمیتوان انکار کرد که اقلیتی وجود دارند که طرفدار
خشونت بیشتری میباشند، این گروه نیز (همانگونه که سابقا اشاره کردیم) از مسیر حکم الهی منحرفاند و باید احساسات خود را کنترل کنند، و بر خداوند پیشی نگیرند که آن نیز مجازات شدید دارد.
ارجاع داوری
به خدا و
رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و پذیرش آن، از نشانههای
ایمان به خدا میباشد:
«... فان تنـزعتم فی شیء فردوه الی الله والرسول ان کنتم تؤمنون بالله...؛
... و هرگاه در چیزی
نزاع داشتید، آن را
به خدا و
پیامبر بازگردانید (و از آنها داوری بطلبید) اگر
به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! ...»
از این که خطاب را متوجه
مؤمنین کرده کشف میکند از این که مراد از
تنازع هم، تنازع مؤمنین در بین خودشان است، نه تنازعی که فرضا بین آنها و
اولی الامر اتفاق بیفتد، و یا بین خود اولی الامر رخ دهد، چون فرض اولی یعنی تنازع مؤمنین با اولی الامر با مضمون
آیه سازگار نیست که اطاعت اولی الامر را بر آنان
واجب کرده، و همچنین فرض دوم با آیه نمیسازد چون معنا ندارد خدای تعالی اطاعت کسانی را بر
امت واجب کند که بین خودشان تنازع رخ دهد، زیرا اگر اولی الامر در بین خود تنازع کنند قطعا یکی بر
حق و دیگری بر
باطل خواهد بود، و خدای تعالی چگونه اطاعت کسی را واجب میکند که خود بر باطل است، علاوه بر این که اگر منظور تنازع اولی الامر در بین خودشان بود پس چرا در جمله مورد بحث خطاب را متوجه مؤمنین کرد، و فرمود: (پس اگر در چیزی تنازع کردید آن را
به خدا و رسول برگردانید...) .
و اما کلمه (شیء)، این کلمه هر چند عمومیت دارد همه
احکام و دستورات خدا و رسول و اولی الامر را شامل میشود، هر چه میخواهد باشد ولیکن جمله بعد که میفرماید: (پس آن را
به خدا و رسول برگردانید)،
به ما میفهماند که مراد از کلمه شیء مورد تنازع، چیزی است که اولی الامر درباره آن
استقلال ندارد و نمیتواند در آن
به رای خود
استبداد کند، خلاصه کلام اینکه منظور نزاع مردم در آن احکام و دستوراتی نیست که ولی امرشان در دایره ولایتش اجرا میکند، مثل این که دستورشان بدهد
به کوچ کردن، یا جنگیدن، یا
صلح کردن با
دشمن، و یا امثال اینها، چون مردم مامورند که در اینگونه احکام ولی امر خود را اطاعت کنند، و معنا ندارد بفرماید وقتی در اینگونه احکام تنازع کردید، ولی امر خود را رها کرده،
به خدا و رسولش مراجعه کنید.
بنابراین آیه شریفه دلالت دارد بر این که مراد از کلمه (شیء)، خصوص احکام دینی است، که احدی حق ندارد در آن دخل و تصرفی بکند، مثلا حکمی را که نباید انفاذ کند، انفاذ، و حکمی را که باید
حاکم بداند،
نسخ کند، چون اینگونه تصرفات در احکام دینی خاص خدا و رسول او است، و آیه شریفه مثل صریح است در این که احدی را نمیرسد که در حکمی دینی که خدای تعالی و رسول گرامی او
تشریع کردهاند تصرف کند، و در این معنا هیچ فرقی بین اولی الامر و سایر مردم نیست.
ان کنتم تؤمنون بالله...، این جمله تشدید و
تأکید همان حکمی است که جمله قبل بیان کرد، و اشاره است
به این که مخالفت این دستور از فسادی که در مرحله ایمان باشد ناشی میگردد، معلوم میشود این دستور ارتباط مستقیم با
ایمان دارد، و مخالفت آن کشف میکند از این که شخص مخالف اگر تظاهر
به صفات ایمان
به خدا و رسولش میکند، برای این است که
کفر باطنی خود را بپوشاند، و این همان
نفاق است که
آیات بعدی بر آن دلالت دارد.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «عمل به تکلیف».