قصد قیام ابوسفیان بر ضد ابوبکر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
زمانی که
ابوبکر خود را به عنوان جانشینی
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خواند و بر مسند خلافت نشست،
ابوسفیان از
امام علی (علیهالسّلام) درخواست کرد که بر ضد ابوبکر
قیام کند ولی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) با قیام ایشان مخالفت کرد، در این نوشتار علت مخالفت و شبهاتی که در این زمینه مطرح شده را بررسی میکنیم.
قریش بزرگترین و مقتدرترین قبیله در
شبه جزیره عربستان به حساب میآمد و در درون قریش
بنیهاشم برترین و قدرتمندترین قوم (تیره) بشمار میآمد طوریکه همه برتری آن را پذیرفته بودند عمو زادههای این تیره
بنیامیه بودند که بعضی اوقات با بنیهاشم رقابت مینمودند اما اگر پای کسی دیگر به میان میآمد این دو فورا با هم یکی میشدند بهطور مثال زمانیکه خبر رسید ابوبکر (از تیره بسیار ضعیف قریش یعنی
بنیتیم) جانشین پیامبر شده برای
ابوسفیان که تازه مسلمان شده بود غیر قابل تحمل بود لذا فورا صدا زد: این الاذلان؟ دو مرد ذلیل کجایند؟
پرسیدند منظورت چه کسانی میباشند؟ گفت علی و عباس.
ابوسفیان هنگامی که با علی و عباس روبرو شد گفت چرا نشستید بنیتیم کیستند که رهبری را بدست گیرند؟ ابوسفیان چنین ادامه داد: والله لاملان المدینة خیلا و رجالا. (قسم بخدا من
مدینه را پر از پیاده نظام و سواره نظام میکنم و
حکومت را با زور از آنان برای شما میگیرم.)
علی که به سخنان ابوسفیان گوش میداد به او نهیب زد و اخطار نموده فرمود: اگر کوچکترین حرکتی بر ضد ابوبکر انجام دهی من نخستین کسی خواهم بود که در مقابل تو میایستم ما ابوبکر را اهل میدانیم. ابوسفیان ناراحت شده الفاظ بدی گفته و رفت.
قریش که با رسول خدا دشمنی میورزیدند عملا قادر نبودند کاری انجام دهند چون از انتقامگیری بنیهاشم هراس داشتند واپسین و مهمترین راهکارشان این بود که از هر تیرهای یک جوان انتخاب نمایند و این جوانان طوایف گوناگون همه با هم
پیامبر را با شمشیر بزنند بگونهای که معلوم نشود کدامیک قاتل است که در این صورت قوم پیامبر یعنی بنیهاشم نمیدانند با کدام تیره بجنگند و لذا مجبور خواهند شد خونبها گرفته
صلح نمایند. (اگر یک یا دو قبیله چنین جرمی مرتکب میشد مطمئن بودند بنیهاشم دمار از روزگارشان بر میآوردند) که همین مسئله سبب شد رسول اکرم با اذن
خداوند هجرت نمود.
آیا ابوسفیان خلافت را برای خود میخواست یا علی و عباس:
درباره قریش و ابوسفیان باید گفت:
شبههکننده اقرار کرده که در قریش بنوامیه با
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دشمنی داشتند که در راس آنان ابوسفیان رئیس قریش بود، و همه میدانند ضربهای که قریش و بنوامیه از
علی (علیهالسّلام) خورد از کسی دیگر نخورد. ولی در این نوشته میبینیم ابوسفیان به علی (علیهالسّلام) میگوید: اگر تو بخواهی مدینه را پر از سواره و پیاده میکنم!! ! یعنی ابوسفیان دشمن خونی علی (علیهالسّلام) میخواست به نفع امیرمؤمنان، سرباز وارد
مدینه کند؟ هیچ سادهلوحی هم این مطلب را باور نمیکند؛ لذا امیرمؤمنان با وی مخالفت کردند.
اما چرا ابوسفیان نزد علی (علیهالسّلام) آمد؟ چرا این حرف را به
طلحه یا
زبیر نزد؟ مگر ایشان از بزرگان قریش نبودند؟ و چرا نزد دیگر قریشیان موجود در مدینه نرفت؟ مگر اهل سنت نمیگویند که علی (علیهالسّلام) با خلافت ابوبکر موافق بود؟ این روایت به خوبی نشاندهنده آن است که ابوسفیان هم میدانسته است که حق با امیرمؤمنان است و خواسته است از همین حربه بر ضد
اسلام استفاده نماید.
اما درباره اصل روایت باید گفت که شبههکننده، اصل بیطرفی را رعایت نکرده و با حذف ابتدا و انتهای روایت چنین وانمود کرده است که انگار ابوسفیان خلافت را برای علی یا عباس میخواسته است و حضرت علی نپذیرفته و فرموده است، ابوبکر صلاحیت خلافت دارد.
حدثنی محمد بن عثمان بن صفوان الثقفی قال حدثنا ابو قتیبة قال حدثنا مالک یعنی ابن مغول عن ابن الحر قال قال ابو سفیان لعلی ما بال هذا الامر فی اقل حی من قریش والله لئن شئت لاملانها علیه خیلا ورجالا قال فقال علی یا ابا سفیان طالما عادیت الاسلام واهله فلم تضره بذاک شیئا انا وجدنا ابا بکر لها اهلا
حدثنی محمد بن عثمان الثقفی قال حدثنا امیة بن خالد قال حدثنا حماد بن سلمة عن ثابت قال لما استخلف ابو بکر قال ابو سفیان مالنا ولابی فصیل انما هی بنو عبد مناف قال فقیل له انه قد ولی ابنک قال وصلته رحم
حدثت عن هشام قال حدثنی عوانة قال لما اجتمع الناس علی بیعة ابی بکر اقبل ابو سفیان وهو یقول والله انی لاری عجاجة لا یطفئها الا دم یا آل عبد مناف فیم ابو بکر من امورکم این المستضعفان این الاذلان علی والعباس وقال ابا حسن ابسط یدک حتی ابایعک فابی علی علیه فجعل یتمثل بشعر المتلمس
ولن یقیم علی خسف یراد به الا الاذلان عیر الحی والوتد •••• هذا علی الخسف معکوس برمته وذا یشج فلا یبکی له احد
قال فزجره علی وقال انک والله ما اردت بهذا الا الفتنة وانک والله طالما بغیت الاسلام شرا لا حاجة لنا فی نصیحتک.
... ابوسفیان به علی گفت: چه شده است که خلافت در دست کوچکترین قبیله قریش قرار گرفته؟ اگر بخواهی مدینه را پر از سواره و پیاده میکنم؛ علی گفت: ای ابوسفیان مدتی طولانی است که با اسلام و اهل آن دمشنی داری؛ اما نتوانستهای به آن ضربه بزنی؛ ما ابوبکر را برای خلافت سزاوار یافتیم.
... هنگامی که ابوبکر خلیفه شد، ابوسفیان گفت: ما با ابوفصیل چه ارتباطی داریم (که خلافت ایشان را قبول کنیم؟) حق با فرزندان
عبدمناف است؛ به وی گفته شد: ابوبکر فرزند تو را والی قرار داده است!! ! گفت: حق فامیلی را ادا کرده است!! !
مردم برای
بیعت با ابوبکر گرد آمدند، ابوسفیان گفت: من آشوبی میبینم که آن را فقط خون آرام میکند. ای فرزندان عبدمناف! ابوبکر در کدام یک از کارهای شما جایگاهی داشته است؟ ای دو ذلیل! ای علی و ای عباس؟ سپس به علی گفت: ای علی دست خود را بگشا تا با تو بیعت کنم؛ علی قبول نکرد. ابوسفیان شعر ملتمس را خواند که:
در بیابان کسی زندگی نمیکند مگر دو قبیله ذلیل حی و وتد •••• این یکی نیزه خود را در بیابان سر و ته گذاشته (قصد جنگ ندارد) و آن دیگری ناله میزند؛ ولی کسی به او کمک نمیکند.
علی او را منع کرد و گفت: تو از این کارها جز
فتنه چیز دیگری نمیخواهی. و مدتی است طولانی که با اسلام به بدی رفتار کردهای! و ما احتیاج به خیرخواهی تو نداریم.
شبههکننده به جهت حفظ مقام صحابی جلیلالقدر ابوسفیان بن حرب و مشخص شدن قصد وی جهت خیانت، اصل این روایت در کتب اهل سنت را ذکر نکرده و ترجمه را هم تحریف کرده است:
زمانی که خبر رسید ابوبکر (از تیره بسیار ضعیف قریش یعنی بنیتیم) جانشین پیامبر شده برای ابوسفیان که تازهمسلمان شده بود غیر قابل تحمل بود لذا فورا صدا زد: این الاذلان؟ دو مرد ذلیل کجایند؟
پرسیدند منظورت چه کسانی است؟ گفت: علی و عباس.
ابوسفیان هنگامی که با علی و عباس روبرو شد گفت: چرا نشستهاید، بنیتیم کیستند که رهبری را بدست گیرند؟ ابوسفیان چنین ادامه داد: والله لاملان المدینة خیلا و رجالا. (قسم به خدا مدینه را پر از پیاده نظام و سواره نظام میکنم و حکومت را با زور از آنان برای شما میگیرم.)
علی که به سخنان ابوسفیان گوش میداد به او نهیب زد و اخطار کرد و فرمود: اگر کوچکترین حرکتی بر ضد ابوبکر انجام دهی من نخستین کسی خواهم بود که در مقابل تو میایستم، ما ابوبکر را اهل میدانیم. ابوسفیان ناراحت شده الفاظ بدی گفته و رفت.
شبههکننده آن قسمت از کلمات امیرمؤمنان که قصد ابوسفیان را بر ملا میکند ذکر نکرده و با تحریف از کنار آن گذشته است.
بخش پایانی این روایت با مضمونی که ذکر شد، در کتب شیعه موجود نیست؛ بلکه این مضمون در کتب اهل سنت است؛ - و همین نشاندهنده آشنا نبودن شبههکننده به روایات شیعه است؛ زیرا اگر با آثار شیعه آشنایی میداشت، روایت را در این زمینه نقل میکرد - لذا
شیعیان در بحث با اهل سنت تنها به قسمت اول این روایت
استدلال میکنند؛ زیرا قسمت آخر آن تحریف شده است و اگر قسمت آخر در کتب شیعه، همانگونه بود که شبههکننده گفته است، ما شیعیان اصلا بحثی با اهل سنت نداشتیم و ایشان میتوانستند به همین روایت استدلال کنند؛ اما اصل روایت در کتب شیعه چنین است:
اما والله لئن شئتم لاملانها خیلا ورجلا. فناداه امیرالمؤمنین علیه السلام: (ارجع یا ابا سفیان، فوالله ما ترید الله بما قول، وما زلت تکید الاسلام واهله، ونحن مشاغیل برسول الله صلی الله علیه وآله، وعلی کل امرئ ما اکتسب وهو ولی ما احتقب).
قسم به خداوند اگر بخواهید مدینه را پر از سواره و پیاده میکنم. امیرمؤمنان به وی فرمود: ای ابوسفیان بازگرد؛ قسم به خدا که در آنچه میگویی خدا را نمیخواهی! همیشه برای اسلام و
مسلمانان نقشه کشیدهای؛ ما الان مشغول (غسل و کفن و دفن) رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستیم. و بر دوش هر کسی باری است که خود کسب کرده است و سرپرست آنچه جمعآوری کرده همواست. (یعنی ابوبکر خود بار گناهش را بر دوش خواهد کشید که به جای غسل و کفن رسول خدا، مشغول طرحریزی برای خلافت خود شده است!).
پاسخ واضح است. اگر ابوسفیان به مدینه لشکر میکشید به جای ابوبکر و
عمر نخستین کسی را که میکشت حضرت علی بود و بساط اسلام را بر هم میزد. این همان مطلبی است که امیرمؤمنان نیز به آن اشاره دارد.
البته همانگونه که در کتاب
الارشاد آمده و این روایت نیز نشان میدهد، این ماجرا در همان روز
سقیفه اتفاق افتاده است. یعنی هنوز امیرمؤمنان با ابوبکر بیعت نکرده بود؛ این مضمون را از بعضی عبارات اهل سنت نیز میتوان به دست آورد؛ زیرا در ابتدای این روایت گفتهاند:
«لما اجتمع المهاجرون لبیعة ابی بکر»؛ «علی بیعة ابی بکر»؛ «لما بویع لابی بکر»؛ «لما اجتمع الناس علی بیعة ابی بکر».
هنگامی که که
مهاجرین برای بیعت با ابوبکر گرد آمدند؛ یا هنگامی که با ابوبکر بیعت شد یا هنگامی که مردم برای بیعت با ابوبکر گرد آمدند.
اما در صحاح اهل سنت آمده است که
علی بن ابوطالب پس از شش ماه بیعت کرد. و تا آن زمان با بیعت وی مخالفت کرد. همین قرینه نشانه دروغ بودن انتهای این روایت در کتب اهل سنت است.
سخن ایشان درباره ابوسفیان صحیح است که میخواست
خلافت را بگیرد؛ اما مهم این است که برای چه کسی؟ چون هنگامی که دید خلافت از علی گرفته شده و در اختیار ابوبکر و عمر است، تصمیم گرفت از این موضوع به نفع خودش استفاده کند؛ ولی چون ابوبکر وی را میشناخت، به همین جهت فرزندان ابوسفیان یعنی
معاویه و
یزید بن ابوسفیان را به عنوان کارگزاران خاص خود قرار داد.
لذا مشخص میگردد که سیره ابوسفیان و اهلبیت او و بنیامیه با سیره عمر یکی بوده است و همگی به هر وسیلهای که باشد میخواستند حق علی را بگیرند.
حال آیا معقول است علی از کمک ابوسفیان و امثال وی برای گرفتن حق خود استفاده کند؟
۲۰.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «چرا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) با قیام ابوسفیان بر ضد ابوبکر مخالفت کرد؟».