• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

معاویة بن یزید

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



بعد از مرگ یزید بن معاویه در سال ۶۴، پسرش ابولیلی معاویه بن یزید بن معاویه بن ابی سفیان به حکومت رسید. معاویه بن یزید سومین خلیفه سلسله اموی و هشتمین خلیفه رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بشمار می‌رفت. حکومت و عمر کوتاه معاویه بن یزید در هاله‌ای از ابهام است و نیاز به بررسی‌ها و تحلیل‌های تاریخی دارد. هر چند، در کتب تاریخی مطالب چندانی در مورد معاویة بن یزید وجود ندارند. این که یزید بن معاویة برای پسرش معاویة بن یزید از مردم بیعت گرفته مسلم است.
[۲] محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۴، ص۱۶۹، بیروت، دارصادر.
ولی در بین مورخان در مورد مدت خلافت، علت کناره‌گیری از آن و درگذشت وی اختلاف نظر وجود دارد. بعضی‌ها نظرشان بر این است که بعد از یزید ۴۰ روز زنده بوده و عده‌ای از محققین هم برآنند که ۴۰ روز حکومت کرده سپس کناره‌گیری می‌کند.



در منابع تاریخی از تاریخ و محل تولد او ذکری به میان نیامده است؛ اما با توجه به اقوالی که از سن معاویة بن یزید در زمان وفات او، در برخی کتب تاریخی نقل شده است، چنین برمی‌آید که این تولد باید بین سال‌های چهل و یک تا چهل و هفت هجری صورت گرفته باشد. ذهبی این تولد را سال چهل و سه هجری دانسته است. هم چنین در این کتب مادر او، ‌ام هاشم دختر ابوهاشم بن عتبة بن ربیعة بن عبدشمس نام برده شده، که در برخی منابع از او با نام‌ ام خالد و‌ ام خلف
[۱۲] مجهول، مجمل التواریخ و القصص، ص۲۹۹، تحقیق ملک الشعراء بهار، تهران، کلاله خاور.
نیز یاد شده است. نقل است معاویه مکنی به ابوعبدالرحمن و ابی یزید بود (سیوطی در کتاب تاریخ الخلفاء کنیه معاویة بن یزید را ابوزید معرفی کرده است.)
[۱۶] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۷۲، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
[۱۸] سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۲۱۰، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، قم، شریف رضی، چاپ اول.
و زمانی که به خلافت رسید، به ابی لیلی نیز مکنی شد؛
[۲۲] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص۷۲.
این کنیه خاص مردم ضعیف عرب بود و اعراب جهت تحقیر شخص، این کنیه را به کار می‌گرفتند.
[۲۳] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۹، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰.
[۲۴] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص۷۲.
گفته شده مروان بن حکم اول نفری بود که پس از مرگ معاویه از او به عنوان ابولیلی نام برده و این کنیه از آن زمان به بعد بر او ماندگار شده است.


یزید بن معاویه، معاویه را به ولیعهدی خود برگزید و در زمان احتضارش برای او از مردم بیعت گرفت. پس از مرگ یزید در ربیع الاول سال شصت و چهار هجری، مردم جهت بیعت با معاویه به او روی آوردند؛ اما او از مردم کناره گرفته در انظار ظاهر نمی‌شد. مدتی گذشت و در این مدت او نه دستوری صادر کرد و نه مردم را از کاری نهی کرد و نه احدی از عمال پدر را برکنار کرد. سپس بیرون آمده، دستور داد تا مردم در مسجد جامع جمع شوند، پس به سخنرانی پرداخته، پس از حمد و ثنای الهی گفت:
«ای مردم؛ ما به وسیله شما امتحان شدیم و شما به وسیله‌ی ما، از این که ما را خوش ندارید و از ما بدگویی می‌کنید، بی‌خبر نیستیم، همانا جد من معاویة بن ابوسفیان با کسی در خلافت به نزاع پرداخت که در خویشاوندی با پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از او سزاوارتر و در اسلام از او شایسته‌تر بود کسی که پیشرو مسلمانان بود و اول مؤمنان و پسر عموی برگزیده پروردگار جهانیان و پدر فرزندان خاتم پیغمبران. جد من نسبت به شما گناهانی مرتکب شد که می‌دانید و شما هم چنان رفتار کردید که انکارش نمی‌کنید تا این که مرگش فرا رسید و در گرو عمل خویش گرفتار آمد پس پدرم را عهده‌دار حکومت ساخت با این که از او امید خیر نمی‌رفت، پس بر مرکب هوس نشست و گناه خود را نیکو شمرد و امیدش بسیار شد، لیکن به آرزوهایش دست نیافت و اجل دست او را کوتاه ساخت و قدرتش به سرانجام رسید و عمرش به سر آمد و در گورش گرو گناه و اسیر بزهکاری خویش گردید. سپس گریه کرد و ادامه داد: ناگوارترین چیزها بر ما آن است که بد مردن و رسوایی‌اش را می‌دانیم، چه او عترت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را کشت و حرمت‌ها را درید و کعبه را به آتش کشید. و من آن شخصی نیستم که امر شما را به عهده گیرم و مسئولیت‌های شما را تقبل کنم، اکنون خود دانید و خلافت خود، به خدا قسم اگر دنیا غنیمت است ما بهره‌ای از آن بردیم و اگر هم خسارت است آل ابوسفیان را همانچه که از آن بدست آورده‌اند بس است.» مروان بن حکم به او گفت: «به روش عمر خلافت را به شورا واگذار، اما او از این کار نیز امتناع ورزید و گفت: نه زنده و نه مرده کار شما را به عهده نمی‌گیرم و...».
[۳۱] مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ص۱۷، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیه.
[۳۲] ورام بن ابی فراس، مجموعه ورام، ج۲، ص۲۹۹، قم، مکتبة الفقیه.

پس فرود آمده در را بر روی خویش بسته، در انظار حاضر نشد تا این که در سال شصت و چهار هجری درگذشت.

۲.۱ - دیدگاه‌ها درباره معاویه

البته برخی دیگر از مورخین نیز، بیانی دیگر از این ماجرا را ارائه داده‌اند. آنان تصمیم معاویه برای خلع خود از خلافت را، ناشی از ضعف و بیماری او دانسته بر این اعتقادند که بیماری، توان اداره امور را از او گرفته بود از این جهت معاویه در اندیشه خلع خود از خلافت برآمده بود؛ از نظر آنان این واقعه چنین روایت گردیده است:
«پس از مرگ یزید مردم با معاویه که مردی ضعیف البنیه و بیمار بود، بیعت کردند. او مدتی را به خلافت پرداخت و در این مدت به جهت بیماری‌اش در انظار ظاهر نمی‌شد، از این رو ضحاک بن قیس را جهت اقامه نماز و اداره امور مردم جانشین خود کرد
[۳۷] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۹.
و چون زمان مرگش فرا رسید، دستور داد تا مردم را در مسجد جامع جمع کنند، چون مردم جمع شدند به سخنرانی پرداخته، پس از حمد و ثنای الهی گفت: ‌ای مردم من عهده‌دار امر شما گردیدم؛ اما از انجام آن عاجزم؛ خواستم رویه عمر بن خطاب را برای شما به کار گیرم؛ اما یارای آن را نداشتم و راهی بر انجامش نیافتم؛ خواستم به مانند عمر، شورایی تشکیل دهم؛ اما اعضایی که شایسته باشند میان شما نیافتم ناگزیر از این کار دست شستم تا شما خود کسی را که شایسته این امر باشد برگزینید. پس از منبر پایین آمده پس از چندی وفات یافت.»
از نظر بعضی دیگر از مورخان، خلعی از سوی معاویه صورت نگرفته است، آنان بر این باورند که «چون زمان مرگ معاویة بن یزید فرا رسید به او گفتند: آیا پس از خود خلیفه‌ای برنمی گزینی؟ گفت: من لذت خلافت بر شما را نچشیدم، پس چرا وزر و وبال خلافت دیگری را به گردن بگیرم آنگاه گفت: بار خدایا من از این خلافت بیزارم و از آن به تو پناه می‌برم بار خدایا من چونان اهل شورا کسی را نمی‌یابم که امر انتخاب خلافت را به آنان واگذارم تا یکی را از میان خود برگزینند.»
[۴۲] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص۷۳.

به باور برخی از مورخان تصمیم معاویه برای خلع خود از خلافت، برخاسته از اعتقاد او به مسلک قدریه بوده است آنان معتقدند: «معاویة بن یزید قدری مذهب بود؛ او این مسلک را از استادش عمر مقصوص آموخته بود. معاویه در امر خلافت از او چاره‌جویی کرد او گفت: یا عدالت پیشه کن یا کناره بگیر.»
[۴۴] ابن کثیر، ابو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۶، ص۱۶_ ۱۷.
- (این گفته با توجه به زمان تولد واصل بن عطا مؤسس و بنیانگذار فرقه معتزله در حدود سال هشتاد و یک هجری و نیز نحله اعتقادی او این امر بسیار بعید به نظر می‌رسد مگر این که این گفته را حمل به تمایل او به تشیع بدانیم که آن هم جای بحث دارد.) معاویه نیز چون در خود توان انجام این امر را نمی‌دید از خلافت کناره گرفت.


علت کناره‌گیری او از حکومت نیز مسئله اختلافی است، ولی آن چه از تاریخ برمی آید به دلیل تمایل او به اهل بیت (علیه‌السّلام) می‌باشد. اما بعضی‌ها علت کناره‌گیری معاویة بن یزید و حکومت کوتاه وی را مریضی او بیان کرده‌اند که هنگام تحویل حکومت مریض بود و با همان مرض هم فوت کرد. این علت شاید به دلایل سیاسی بیان شده باشد زیرا آن چه از کتب تاریخی متقدم بدست می‌آید این است که محبت او به اهل بیت (علیه‌السّلام) علت کناره‌گیری وی از خلافت می‌باشد. او اولین خلیفۀ مسلمانی است که خواستار ارجاع خلافت به اهل بیت (علیه‌السّلام) شد و از منصبش کناره‌گیری کرد.
[۴۶] طائی، شیخ نجاح، نظریات الخلیفتین، ج۲، ص۱۵۵.
«قاموس الرجال» مطلبی از «مجالس المؤمنین» نقل می‌کند که این نظریه را تایید می‌کند: «همانا معاویة بن یزید مصداق (یخرج الحی من المیت) می‌باشد و همچنین او در بین بنی امیه مانند مؤمن آل فرعون می‌باشد.
[۴۷] تستری، شیخ محمد تقی، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۱۴۴، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ اول.
اینکه چرا معاویة بن یزید دوست‌دار اهل بیت (علیه‌السّلام) شده ظاهرا بخاطر معلمش بوده؛ او معاویه را با اهل بیت (علیه‌السّلام) آشنا می‌کند. این احتمال قرائتی نیز دارد. بعد از آنکه معاویه پدرش را لعن و از حکومت تبری کرد بنی امیه معلم معاویه (عمرالقصوص) را مقصر دانستند و او را زنده دفن کردند.
[۴۸] فتح الدین حنفی، علی محمد، فلک النجاة فی الامامة والصلاة، ص۹۵، با تحقیق ملا اصغر علی محمد جعفر، ۱۹۹۷ میلادی، چاپ دوم.



معاویه بعد از آنکه از حکومت خودش را خلع کرد در مسجد جامع به منبر رفت و مدت زیادی به حالت سکوت نشست سپس حمد و ثنای خداوند را به طور بلیغ به جا آورد. بعد پیامبر و اهل بیتش را به نیکی یاد کرد. همانا جدم معاویه کسی که به حکومت سزاوارتر بود را کنار زد. کسی که به پیامبر نزدیک بود، فضلش عظیم بود، سابقه‌اش در اسلام از همه زیاد بود، در بین مهاجران قدرش از همه بیشتر بود. از نظر قلب از همه شجاع بود، از نظر علم علمش از همه بیشتر بود، از نظر ایمان اولین نفر بود و از نظر ارزش شریف‌ترین بود. مصاحبتش با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از همه قدیمی‌تر بود. پسرعموی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، دامادش، برادرش، همسر دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با اختیارش او را برای دخترش برگزید. پدر دو سید بزرگوار اهل بهشت. پدرم به خاطر کارهای بدش و اسراف بر نفسش متخلق به اخلاق امت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نبود. او تابع هوای نفس بود. خطاهایش را نیک می‌دید و اقدامی کرد که آن اقدام جرات بر خداوند متعال بود. او حرمت اولاد رسول خدا را شکست... او رهین خطاهای خود است.. این چنین از پدرش تبری کرد و بعد از آن در خانه نشست تا اینکه از دنیا مفارقت کرد.


بعد از کناره‌گیری معاویه از خلافت، بنی امیه و مادرش اصرار کردند که برادرش را به عنوان ولیعهد معرفی کند و از مردم برای او بیعت بگیرد اما او قبول نکرد و گفت: «به خدا قسم این حکومت زمانی که من زنده بودم برای من نفعی نداشت
[۵۰] محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۵، ص۳۹.
اگر این کار را انجام بدهم شیرینی آن برای شما خواهد بود و سختی و عذابش برای من».


او در منابع از لحاظ جسمانی مردی میانه بالا و لاغر با چهره‌ای گرد و رویی سفید و چشمانی درشت با بینی‌ای کشیده و موهای مجعد معرفی شده است. برخی هم از او به عنوان جوانی صالح
[۵۷] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۲، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۲.
و اندیشمند در امر معادش یاد کرده‌اند.


سرانجام معاویه پس از سپری کردن ایام کوتاهی از خلافت، که مدت آن از بیست روز تا پنج ماه و چند روز برشمرده شده است.
[۶۰] مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ص۱۷.
[۶۱] خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۵۸.
[۶۲] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۹.
در سال شصت و چهار هجری درگذشت. منابع تاریخی سن او را در زمان وفات از هجده تا بیست و سه سال بیان کرده‌اند. ولید بن عقبه
[۶۶] مجهول، مجمل التواریخ و القصص، ص۲۹۹.
[۶۸] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۹.
و به قولی عثمان بن عنسبه
[۷۰] ابن کثیر، ابو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۶، ص۲۳۷.
بر او نماز خواند و او را در باب الصغیر دمشق به خاک سپردند. در چگونگی مرگ او اختلاف است، بعضی گفته‌اند شربتی زهرآگین به او خوراندند و مسمومش کردند
[۷۴] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص۷۳.
[۷۶] ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ص۱۲۰، تحقیق عبدالقادر محمد مایو، بیروت، دارالقلم العربی، چاپ اول، ۱۹۹۷.
برخی نیز گفته‌اند، بر او ضربتی زدند و بر اثر این جراحت درگذشته است؛
[۷۷] دینوری، ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۱۸_ ۱۹، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ۱۹۹۰.
[۷۸] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص۷۳.
عده‌ای هم گفته‌اند بر اثر بیماری و به مرگ خدایی درگذشته است.
[۷۹] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص۷۳.
پس از مرگ او بین خاندان اموی بر سر جانشینی او اختلاف افتاد و بنیان حکومت اموی برای مدتی متزلزل گردید.
[۸۰] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۹.
[۸۱] دینوری، ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۱۸.



در زمان یزید بن معاویه عبدالله بن زبیر در مکه خودش را امیرالمؤمنین خواند و حکومتی تشکیل داد اکثر نواحی حجاز به عبدالله بن زبیر گرویدند. بعد از یزید همه مردم از شهرهای دیگر نیز به ابن زبیر متمایل گشتند. ابن زبیر، عبدالرحمن بن جحدم را به مصر فرستاد به عنوان استاندار و اهل مصر هم در طاعت و پیروی ابن زبیر بودند ضحاک بن قیس را نیز به دمشق فرستاد. همچنین افرادی را به بصره، کوفه، فلسطین و شهرهای دیگر روانه کرد. همچنین از اقدامات ابن زبیر این بود که در زمان خلافتش امیه را از مدینه اخراج کرد.
از این مطالب استفاده می‌شود که همزمان با خلافت معاویه بن یزید در دمشق یک حکومت دیگر در حجاز بود. بعد از مرگ معاویه، مروان بن حکم با حقه‌بازی از عده‌ای از مردم دمشق بیعت گرفت در حالی که عده‌ای دیگر با ضحاک بن قیس بیعت کرده بودند مروان دست به شمشیر برد و ضحاک بن قیس را کشت و شروع کرد به فتح کردن شهرهای دیگر در آخر ابن زبیر را کشت و حکومت مروانیان را تشکیل داد.


۱. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۵۲، مصحح محمد ابراهیم ابوالفضل، بیرت داراحیاء الکتب العربیه.    
۲. محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۴، ص۱۶۹، بیروت، دارصادر.
۳. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۹۶، با تحقیق دکتر سهیل زکار، بیروت، دارالفکر.    
۴. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۵۲، مصحح دکتر ژون عکاشه، قاهره، دارالمعارف.    
۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۷، تحقیق احسان عباس، بیروت، جمیعة المتشرقین الامانیه، ۱۹۷۹.    
۶. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۹۶، تحقیق فواز، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۵.    
۷. ابن اثیر، علی بن ابی المکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۳۰، بیروت، دارصادر و داربیروت، ۱۹۶۵.    
۸. ذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۲۵۰، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دوم، ۱۹۹۳.    
۹. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۷.    
۱۰. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۴، بیروت، دارصادر، بی تا.    
۱۱. مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ص۲۶۵، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره، دارالصاوی، افست قم، الثقافة الاسلامیه.    
۱۲. مجهول، مجمل التواریخ و القصص، ص۲۹۹، تحقیق ملک الشعراء بهار، تهران، کلاله خاور.
۱۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۸.    
۱۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۵۰۳، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۱۵. مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ص۲۶۵.    
۱۶. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۷۲، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۱۷. ذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۲۵۰.    
۱۸. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۲۱۰، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، قم، شریف رضی، چاپ اول.
۱۹. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۷.    
۲۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۵۰۳.    
۲۱. مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ص۲۶۵.    
۲۲. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص۷۲.
۲۳. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۹، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰.
۲۴. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص۷۲.
۲۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۷.    
۲۶. ابن کثیر، ابو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۳۸، بیروت، دارالفکر، ۱۹۸۶.    
۲۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۷.    
۲۸. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۷.    
۲۹. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۴.    
۳۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۸ ۳۵۹.    
۳۱. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ص۱۷، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیه.
۳۲. ورام بن ابی فراس، مجموعه ورام، ج۲، ص۲۹۹، قم، مکتبة الفقیه.
۳۳. دیار بکری، شیخ حسین، تاریخ الخمیس فی احوال انفس النفیس، ص۳۰۱، بیروت، دارصادر.    
۳۴. ابن عبری، تاریخ مختصرالدول، ص۱۱۱، تحقیق انطون صالحانی الیسوعی، بیروت، دارالشرق، چاپ سوم، ۱۹۹۲.    
۳۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۸.    
۳۶. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۶.    
۳۷. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۹.
۳۸. ذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۲۵۱.    
۳۹. ابن کثیر، ابو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۳۷ ۲۳۸.    
۴۰. ابن اثیر، علی بن ابی المکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۳۰.    
۴۱. ابن کثیر، ابو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۳۷ ۲۳۸.    
۴۲. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص۷۳.
۴۳. ابن عبری، تاریخ مختصرالدول، ص۱۱۱.    
۴۴. ابن کثیر، ابو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۶، ص۱۶_ ۱۷.
۴۵. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۹۶.    
۴۶. طائی، شیخ نجاح، نظریات الخلیفتین، ج۲، ص۱۵۵.
۴۷. تستری، شیخ محمد تقی، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۱۴۴، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ اول.
۴۸. فتح الدین حنفی، علی محمد، فلک النجاة فی الامامة والصلاة، ص۹۵، با تحقیق ملا اصغر علی محمد جعفر، ۱۹۹۷ میلادی، چاپ دوم.
۴۹. قمی شیرازی، محمد طاهر، کتاب الاربعین، ص۵۰۲، سید مهدی رجائی، ۱۴۱۸ قمری، چاپ اول.    
۵۰. محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۵، ص۳۹.
۵۱. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۵۲.    
۵۲. مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ص۲۶۵.    
۵۳. ذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۲۵۱.    
۵۴. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۹، ص۲۹۹، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵.    
۵۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۸.    
۵۶. ابن کثیر، ابو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۳۷.    
۵۷. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۲، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۲.
۵۸. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۸.    
۵۹. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۷ ۳۵۸.    
۶۰. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ص۱۷.
۶۱. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۵۸.
۶۲. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۹.
۶۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۷.    
۶۴. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۹۶، تحقیق فواز، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۵.    
۶۵. ابن اثیر، علی بن ابی المکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۳۰.    
۶۶. مجهول، مجمل التواریخ و القصص، ص۲۹۹.
۶۷. ابن کثیر، ابو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۶، ص۲۳۷.    
۶۸. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۹.
۶۹. ابن اثیر، علی بن ابی المکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۳۰.    
۷۰. ابن کثیر، ابو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۶، ص۲۳۷.
۷۱. ذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۳۶.    
۷۲. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۸.    
۷۳. ابن کثیر، ابو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۳۷.    
۷۴. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص۷۳.
۷۵. ابن اثیر، علی بن ابی المکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۳۰.    
۷۶. ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ص۱۲۰، تحقیق عبدالقادر محمد مایو، بیروت، دارالقلم العربی، چاپ اول، ۱۹۹۷.
۷۷. دینوری، ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۱۸_ ۱۹، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ۱۹۹۰.
۷۸. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص۷۳.
۷۹. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص۷۳.
۸۰. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۹.
۸۱. دینوری، ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۱۸.
۸۲. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۵ ۲۵۴، بیروت، دارصادر.    
۸۳. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۵.    



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «معاویة بن یزید»، تاریخ بازیابی۱۳۹۵/۰۱/۳۱.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «معاویة بن یزید»، تاریخ بازیابی۱۳۹۵/۰۱/۳۱.    



جعبه ابزار