هلال بن نافع بجلی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بنا به قول برخی
مقتل نگاران او از
یاران امام حسین علیه السلام و از
شهیدان کربلا است.
برخی گفته اند: نام درست این
شهید،
نافع بن هلال است و به غلط، هلال بن نافع ثبت شده است.
در
مثیر الاحزان نام شهید هلال بن نافع جملی آمده است.
وی فردی
شجاع و
تیرانداز بود. از
ابومخنف نقل شده که
امیرمؤمنان علی علیه السلام او را
آیین رزم آموخته بود.
وی در بین راه
مکه به
کربلا، به
امام حسین علیه السلام پیوست و حضرت از او و همراهانش احوال مردم
کوفه را پرسید، و آنان در پاسخ گفتند:
اشراف و
بزرگان به جهت
رشوههای -کلانی- که گرفتهاند علیه شما هستند و بقیه مردم، دلشان با شما ولی شمشیرشان علیه شما است.
هلال بن نافع از جمله کسانی بود که پس از شنیدن خبر
شهادت «
قیس بن مسهر» و
بی وفایی کوفیان، برخاست و نسبت به امام علیه السلام اعلان
وفاداری کرد.
او طی سخنانی گفت: «ای پسر
دختر رسول خدا! میدانی که جدّت
پیامبر صلی الله علیه وآله نتوانست جمله خلایق را
دوست خود گرداند و همه را به راه راست
هدایت کند. در میان اطرافیان آن حضرت،
منافقانی بودند که در ظاهر
یار و مددکار او و در پنهان،
خیانتکار و
پیمان شکن بودند.
گفتارشان در ظاهر از
عسل شیرین تر ولی در نهان تلخ تر از «
حنظل» بود و کار او بدین منوال گذشت تا سرانجام از
دنیا رفت و پدرت
علی علیه السلام هم به همین حال بود و برخورد مردم با شما نیز، امروز همین گونه است و هر کس
پیمان شکند به خود
زیان رسانده و
خدا از او بی نیاز است.
«ای فرزند
رسول خدا صلی الله علیه و آله- ما را به هر کجا که خواهی (شرق یا غرب) ببر! به خدا
سوگند از
تقدیر الهی با کی نیست و از
ملاقات با
پروردگار، ناخرسند نیستیم. ما بر
اعتقاد خود
راسخ و در یاری تو
استواریم. هر که تو را
دوست بدارد او را دوست میداریم و با دشمنانت
دشمنی میورزیم.»
هلال از
خواص اصحاب و از یاران نزدیک امام بود.
نقل کردهاند که
امام حسین علیه السلام در یکی از
شبها برای بررسی موقعیت
میدان نبرد، تنها از خیمه بیرون رفت. همین که هلال متوجه شد،
شمشیر خود را برداشت و در پی حضرت روان گردید. امام علیه السلام از او پرسید: چرا همراه من آمدی؟ گفت: ترسیدم در این تاریکی شب گزندی از
دشمن به شما برسد.
فرمود: آیا دوست داری راه میان این دو کوه را در پیشگیری و خود را نجات دهی؟
هلال خود را روی پاهای مبارک امام انداخت و بار دیگر اظهار
وفاداری نمود.
او هنگامی که احساس کرد اهل بیت
امام حسین علیه السلام نگران
وفاداری و
استقامت اصحاب خود هستند، نزد
حبیب بن مظاهر آمد و با
مشورت او،
اصحاب را در یک جا جمع کرد و آنان با شمشیرهای کشیده و یک صدا به امام و
اهل بیت او
اطمینان دادند که تا آخرین قطره
خون از ایشان
دفاع خواهند کرد.
پس از اینکه سپاه پسر
سعد،
آب را بر اردوگاه
امام حسین علیه السلام بست و
تشنگی بر
یاران امام علیه السلام چیره شد، آن حضرت برادرش
عباس علیه السلام را فراخواند و همراه سی تن از
اصحاب، از جمله هلال بن نافع، در دل شب برای آوردن آب، روانه کرد.
چون نزدیک
فرات رسیدند،
عمرو بن حجاج، فرمانده نگهبانان پرسید: کیستی؟ هلال گفت: پسر عموی تو و از
اصحاب حسین؛ آمدهام از این آبی که آن را بر ما بسته اید بنوشم. عمرو گفت: بنوش گوارایت باد. هلال گفت: وای بر تو! چگونه مرا میگویی آب بنوش و حال آن که حسین علیه السلام و
اهل بیت و یارانش، از شدّت خستگی در حال
مرگ هستند! آن گاه هلال بانگ بر یارانش زد و وارد
فرات شد و جنگی سخت درگرفت. آنان سرانجام موفق شدند مقداری آب به خیمهها برسانند.
برخی این قضیه را با اندک تفاوتی درباره
نافع بن هلال گفتهاند.
برخی
نقل کرده اند که هلال بن نافع تازه
ازدواج کرده بود و چون روز
عاشورا اراده میدان کرد
همسرش او را از رفتن منع نمود، ولی او بر یاری امام علیه السلام اصرار ورزید، و چون
امام حسین علیه السلام از قضیه آگاه شد، هلال را فرمود: همسرت نگران است و من
دوست ندارم در
جوانی به
فراق یکدیگر مبتلا شوید -اگر میخواهی عیالت را بردار و از این بیابان برو- هلال گفت: ای پسر
رسول خدا! اگر در سختی تو را رها کنم و سراغ
عیش و نوش خود روم، فردای
قیامت پاسخ جدّت
محمد صلی الله علیه و آله را چه گویم!
او پس از
اجازه از امام به میدان شتافت و تیری به چله کمان نهاد و این
رجز را خواند:
ارْمی بِها مُعْلَمَةً افواقُها • مَسْمُومَةًتَجرِی عَلی اخْفاقِها
لَامْلَأَنَّ الارضَ مِنْ اطْلاقِها • فَالنَّفسُ لا یَنْفَعَهااشْفاقُها
اذِالْمَنایا حَسَرَتْ عَنْ ساقِها • لَمْ یُثْنِها الّا الّذی قَد ساقَها
با تیرهایی که
سوفار آن نشانه دار است میزنم، تیرهایی مسموم که با سرعت -به سوی
دشمن- میرود.
زمین را با پرتاب آنها پر میکنم و
ترس از
مرگ، برای
نفس سودی ندارد آن گاه که
مرگ روی نشان داده و جدّی است جز آن که آن را به پیش رانده، نمیتواند بازش دارد.
نقل کردهاند که او هشتاد تن از نیروهای دشمن را هدف قرار داد و به
هلاکت رساند
و چون تیر در ترکشش نماند دست به
شمشیر برد و چنین گفت:
انَا الغُلامُ الیَمَنی البَجَلی • دینی عَلی دینِ حُسینٍ و عَلی
ان اقتَلَ الیَومَ فَهذا امَلی • فَذاکَ رَأیی و الاقی عَمَلی.
من جوانی از اهل
یمن و از
قبیله بجیله هستم.
آیین من آیین
حسین و
علی علیهما السلام است.
اگر امروز کشته شوم،
آرزوی من همین است و
پاداش خود را خواهم دید.
مردی از سپاه
ابن سعد، به نام
قیس، به
جنگ او آمد. هلال او را مهلت نداد و به خاک افکند و با تیغ بر آن
جماعت حمله کرد و سیزده تن از آنان را از پای درآورد. آنگاه انبوه لشکر اطراف او را گرفتند و بازوان او را در هم شکسته
اسیرش کردند و سرانجام به دست
شمر بن ذی الجوشن به
شهادت رسید.
در واقعه
عاشورا از دو نفر به نام هلال بن نافع نام برده شده است، یکی
شهید مذکور و دیگری فردی که در لشکر
ابن سعد بوده و برخی وقایع را
نقل کرده است.
جمعی از نویسندگان، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص۳۸۹-۳۹۳.