• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

وجود نص بر خلافت ابوبکر (شبهه)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



یکی از مسائل مهم مابین شیعه و اهل‌سنت، وجود نص بر خلافت است. برخی از اهل‌سنت، معتقدند نصوصی بر خلافت ابوبکر وجود دارد همان گونه که شیعیان معتقدند برای خلافت امیرالمومنین نص وجود دارد. در این مقاله، این شواهد را بررسی می‌نماییم.

فهرست مندرجات

۱ - مقدمه
۲ - عدم وجود نص بر خلافت ابوبکر
       ۲.۱ - اعتراف سعد‌الدین تفتازانی
       ۲.۲ - اعتراف ابن‌کثیر دمشقی
       ۲.۳ - اعتراف خلیفه دوم
۳ - اجماع بر خلافت ابوبکر
       ۳.۱ - ادعای اجماع بر خلافت ابوبکر
       ۳.۲ - عدم وجود اجماع بر خلافت ابوبکر
              ۳.۲.۱ - اعتراف عمر بن خطاب
              ۳.۲.۲ - اعتراف قرطبی
              ۳.۲.۳ - اعتراف عایشه
              ۳.۲.۴ - مخالفت علی، زبیر و تمامی انصار
              ۳.۲.۵ - مخالفت بنی‌امیه و بنی‌هاشم
              ۳.۲.۶ - دفاع انصار از بیعت با علی
۴ - نماز ابوبکر به جای پیامبر
       ۴.۱ - ادعای اقتدای ابوبکر به عنوان امام جماعت به پیغمبر
       ۴.۲ - ادعای مکبر بودن ابوبکر
۵ - توسل به زور برای به خلافت رساندن ابوبکر
       ۵.۱ - ایجاد ترس در میان مردم
       ۵.۲ - وادار ساختن مردم به بیعت
       ۵.۳ - استفاده از چماق‌به‌دستان برای بیعت
       ۵.۴ - استفاده از قبیله اسلم برای بیعت
       ۵.۵ - تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا برای بیعت
              ۵.۵.۱ - بررسی سند روایت
              ۵.۵.۲ - بیان حادثه به نقل از طبری
       ۵.۶ - دستور احضار علی برای بیعت
۶ - نتیجه‌گیری
۷ - پانویس
۸ - منبع


برخی از اهل‌سنت، شواهدی مثل «اقامه نماز ابوبکر به جای پیامبر»، و یا «اجماع مسلمین بر خلافت ابوبکر» را مطرح می‌کنند. و برخی دیگر نیز اعتقادی به وجود نص برای ابوبکر ندارند.


نصوصی از بزرگان اهل‌سنت وجود دارد، که بیان می‌کنند که نصی بر خلافت ابوبکر وجود ندارد:

۲.۱ - اعتراف سعد‌الدین تفتازانی

«تفتازانی»، از بزرگان علم کلام اهل‌سنت، به صراحت اعتراف می‌کند که:
«و النص منتف فی حق ابی بکر.» درباره خلافت ابوبکر ما نصی از پیامبر نداریم.

۲.۲ - اعتراف ابن‌کثیر دمشقی

ابن‌کثیر دمشقی سلفی، در یک اعتراف صریح می‌نویسد:
«اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمْ یَنُصَّ عَلَی الْخِلَافَةِ عَیْنًا لِاَحَدٍ مِنَ النَّاس، لَا لِاَبِی بَکْرٍ کَمَا قَدْ زَعَمَهُ طَائِفَةٌ مِنْ اَهْلِ السُّنَّةِ، وَلَا لَعَلِّی کما یقوله طائفة من الرَّافِضَةِ.»
پیغمبر اکرم بر خلافت هیچ کسی از مردم تصریح نکرده است. نه برای ابوبکر؛ آن چنانی که گروهی از اهل‌سنت معتقدند و نه برای علی؛ آن چنانی که برخی از شیعیان می‌گویند.
این دو اعتراف از علمای بزرگ اهل‌سنت، دلیل روشنی است بر این که ما هیچ نصی بر خلافت «ابوبکر» نداریم.

۲.۳ - اعتراف خلیفه دوم

و از همه اینها مهم‌تر، اعتراف خلیفه دوم است بر عدم وجود نصی بر خلافت ابوبکر، آنجا که وقتی از وی در آخرین لحظات عمرش، می‌خواهند که خلیفه معین کند؛ می‌گوید:
«اِنْ اَسْتَخْلِفْ فَقَدْ اسْتَخْلَفَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی اَبُوبَکْرٍ وَ اِنْ اَتْرُکْ فَقَدْ تَرَکَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی رَسُولُ اللَّهِ.»
اگر خلیفه معین کنم، به روش ابوبکر که بهتر از من بود و خلیفه تعیین کرد، عمل کرده‌ام. و اگر خلیفه معین نکنم، به روش پیغمبر که از من بهتر بود، و خلیفه معین نکرد، عمل نموده‌ام!
اهل‌سنت اگر پنجاه روایت هم بیاورند، با نص جلی، یا با نص خفی؛ ما می‌گوئیم که جناب خلیفه دوم، یا راست می‌گوید یا دروغ می‌گوید. اگر راست می‌گوید تمام ادلّه شما بر باد است. و اگر دروغ می‌گوید، آدمی که دروغگو باشد، شایسته خلافت نیست! زیرا خود علمای اهل‌سنت تصریح دارند که خلیفه مسلمین، نه تنها باید عادل باشد، بلکه باید اعدل اهل زمانش باشد.
جناب قوشجی در «شرح تجرید الاعتقاد» می‌گوید، خلیفه مسلمین سه شرط دارد: اعلم اهل زمان خودش باشد، اشجع اهل زمان باشد، اعدل اهل زمان باشد. اگر یک خلیفه دروغ بگوید، چگونه می‌خواهد اسلام را در جامعه پیاده کند؟ چگونه می‌خواهد حق مظلوم را از ظالم بگیرد؟ چگونه می‌خواهد عدالت را رعایت کند؟
پس بنابر آنچه گفته شد، اهل‌سنت، هیچ نصی برای خلافت «ابوبکر» ندارند.


برخی ادعای اجماع بر خلافت ابوبکر کرده‌اند و برخی عدم اجماع . در اینجا به بررسی هر دوی آن‌ها می‌پردازیم.

۳.۱ - ادعای اجماع بر خلافت ابوبکر

اهل‌سنت می‌گویند: درست است که ما نصی بر خلافت «ابوبکر» نداریم، ولی اجماع بر خلافتش داریم! یعنی بعد از نبی مکرم، صحابه ایشان جمع شدند، و ابوبکر را به خلافت برگزیدند! و پیغمبر هم که فرموده است:
«اِنَّ اُمَّتِی لا تَجْتَمِعُ عَلَی ضَلَالَةٍ» همانا امت من بر گمراهی جمع نمی‌شوند.
قرآن کریم هم که می‌فرماید:
«وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی‌ وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیراً؛ هر کس که بعد از آشکار شدن هدایت برای او، با پیامبر مخالفت کند و از راهی جز راه مؤمنان پیروی نماید، ما او را به همان سو که می‌رود می‌بریم و به دوزخ داخل می‌کنیم و چه بد فرجامی است.»

۳.۲ - عدم وجود اجماع بر خلافت ابوبکر

ادعای وجود اجماع مسلمین، بر خلافت «ابوبکر»، در حالی است که شواهد گوناگونی وجود دارد که نشان می‌دهد هیچ‌گونه اجماعی بر خلافت ابوبکر وجود نداشت است:

۳.۲.۱ - اعتراف عمر بن خطاب

خلیفه دوم، عمر بن خطاب به اعلام می‌کند که بیعت با ابوبکر، امری ناگهانی و نسنجیده بود:
«اِنَّمَا کَانَتْ بَیْعَةُ اَبِی بَکْرٍ فَلْتَةً وَ تَمَّتْ، اَلاَ وَ اِنَّهَا قَدْ کَانَتْ کَذَلِکَ، وَلَکِنَّ اللَّهَ وَقَی شَرَّهَا»
بیعت با ابوبکر کار نسنجیده بود و تمام شد. و خداوند ما را از شرش حفظ کرد.
اگر واقعاً شورایی در کار بود و یا اجماعی در کار بود، چرا «عمر» از بیعت با ابوبکر، تعبیر می‌کند به «فَلْتَةً»؛ «فلته» یعنی یک کار بی‌تدبیر و ناگهانی. یک کار بی‌حساب و کتاب. به اعتراف «عمر» بیعت با «ابوبکر»، کاری بود که شرخیز است، دردسر ساز است، لذا می‌گوید: «وَ لَکِنَّ اللَّهَ وَقَی شَرَّهَا»! !
البته آقای «شیخ محمد مرعی الامین الانطاکی»، متوفی ۱۳۸۳ هـ‌ ق؛ قاضی القضات «سوریه»، بعد از آنکه در سن شصد، هفتاد سالگی شیعه شد، و با شیعه شدن ایشان و برادرش، دهها هزار نفر در «سوریه» شیعه شدند؛ می‌گوید که این شر، هرگز حفظ نشد:
«لاوالله ما وقی الله شرها، بل ما زال شررها یلتهب، و ضررها مستمر الی الابد»
نه به خدا قسم، خداوند شرش را حفظ نکرد. بلکه شرش و ضررش تا ابد استمرار دارد.

۳.۲.۲ - اعتراف قرطبی

«قرطبی» که از ائمه تفسیر اهل‌سنت است متوفی ۶۷۱ قمری، می‌گوید:
«فَاِنْ عَقَدَهَا وَاحِدٌ مِنْ اَهْلِ الْحَلِّ وَالْعَقْدِ فَذَلِکَ ثَابِتٌ وَ یَلْزَمُ الْغَیْرُ فِعْلَهُ، خِلَافًا لِبَعْضِ النَّاسِ حَیْثُ قَالَ: لَا تَنْعَقِدُ اِلَّا بِجَمَاعَةٍ مِنْ اَهْلِ الْحَلِّ وَ الْعَقْدِ وَ دَلِیلُنَا اَنَّ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَقَدَ الْبَیْعَةَ لِاَبِی بَکْرٍ وَ لَمْ یُنْکِرْ اَحَدٌ مِنَ الصَّحَابَةِ ذَلِکَ»
اگر یک نفر از اهل حل و عقد، کسی را به عنوان خلیفه معین کند، خلافت او ثابت می‌شود. بر خلاف بعضی از مردم که گفته‌اند خلافت، فقط به وسیله جماعتی از اهل حل و عقد حاصل می‌شود. دلیل ما بر انعقاد خلافت با یک نفر از اهل حل و عقد، فعل عمر است، که خودش خلافت را برای ابوبکر منعقد ساخت. و هیچ یک از صحابه خلافت ابوبکر را انکار نکردند.
این که «قرطبی» می‌گوید: «عمر» به تنهایی خلافت «ابوبکر» را منعقد کرد، یک اعتراف است. ولی این که می‌گوید: هیچ یک از صحابه مخالفت نکردند، یک ادعاست که دلیل می‌خواهد و آقای قرطبی هم دلیلی نمی‌آورد.

۳.۲.۳ - اعتراف عایشه

«عایشه» دختر ابوبکر هم می‌گوید:
«وَ عَاشَتْ فَاطِمَةُ بَعْدَ النَّبِیِّ سِتَّةَ اَشْهُر... وَ لَمْ یَکُنْ علی یُبَایِعُ تِلْکَ الاَشْهُرَ.»
و فاطمه بعد از پیغمبر، شش ماه زندگی کرد. و در این شش ماه علی با ابوبکر بیعت نکرد.
همان‌گونه که گفتیم «ابن‌حزم آندلسی» هم در اجماعی که امیرالمؤمنین مخالف آن اجماع باشد می‌گوید:
«ولعنة اللّه علی کلّ اجماع یخرج عنه علی بن ابی‌طالب و من بحضرته من الصحابة»
خدا لعنت کند آن اجماعی را که علی بن ابی‌طالب و صحابه همراه او، از آن اجماع بیرون بیاید.

۳.۲.۴ - مخالفت علی، زبیر و تمامی انصار

خلیفه دوم، در یک اعترافی آشکار، اعلام می‌کند که نه تنها اجماعی بر خلافت ابوبکر در کار نبوده است، بلکه بسیاری از بزرگان مسلمین، با این بیعت مخالفت نیز کردند:
«اَنَّ الاَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِاَسْرِهِمْ فِی سَقِیفَةِ بَنِی سَاعِدَةَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِیٌّ وَ الزُّبَیْرُ وَ مَنْ مَعَهُمَا...»
انصار با ما مخالفت کردند. و همه آنها در سقیفه بنی‌ساعده جمع شدند. و علی و زبیر و کسانی که با آن دو بودند هم، با ما مخالفت کردند.
شما می‌گوئید بر خلافت ابوبکر، اجماع بوده! این چه اجماعی است که نه انصار در آن است نه امیرالمؤمنین و نه زبیر، و نه کسانی که با علی و زبیر بودند. به اعتراف «عمر»، ده‌ها نفر از بنی‌هاشم با خلافت ابوبکر مخالفت کردند. این چه اجماعی است که شکل گرفت!؟
«ابن‌حزم آندلسی» درباره اجماع بدون حضور امیرالمؤمنین، تعبیر جالبی دارد و می‌گوید:
«وَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی کُلِّ اجْمَاعٍ یَخْرُجُ عَنْهُ عَلِیُّ بْنُ اَبِی طَالِبٍ وَمَنْ بِحَضْرَتِهِ مِنْ الصَّحَابَةِ»
خدا لعنت کند آن اجماعی را که علی بن ابی‌طالب و صحابه همراه او، از آن اجماع بیرون بیاید.

۳.۲.۵ - مخالفت بنی‌امیه و بنی‌هاشم

«ابن‌تیمیه» متوفای ۷۴۸ قمری می‌گوید:
«وکان اکثر بنی عبد مناف ـ من بنی امیة وبنی‌هاشم و غیرهم ـ لهم میل قوی الی علیّ بن ابی طالب یختارون ولایته.»
اکثر فرزندان عبد‌مناف، از بنی‌امیه و بنی‌هاشم و دیگران؛ تمایل زیادی به علی بن ابی‌طالب داشتند و ولایت او را برگزیده بودند.

۳.۲.۶ - دفاع انصار از بیعت با علی

«ابن‌الاثیر» در زمینه مخالفت انصار با خلافت ابوبکر می‌گوید:
«فقالت الانصار او بعض الانصار: لانبایع الاّ علیّاً». تمام انصار یا بعضی از آنها گفتند که ما فقط با علی بیعت می‌کنیم.



از مهمترین و اساسی‌ترین دلائل اهل‌سنت بر خلافت «ابوبکر»، این است که می‌گویند پیغمبر، در اواخر عمر شریف خود، ابوبکر را برای نماز به جای خود فرستاد. و این دلیل محکمی است بر اینکه او لیاقت جانشینی پیامبر را داشته است!! لذا از قول «عایشه» دختر ابوبکر، نقل می‌کنند که گفته است:
«اَنَّ النَّبِیَّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ لَهَا: مُرِی اَبَا بَکْرٍ یُصَلِّی بِالنَّاسِ»
همانا پیغمبر گفت به ابوبکر بگوئید برای مردم نماز بخواند.
می‌گویند که اگر «علی» افضل بود، پیغمبر او را برای نماز می‌فرستاد. اگر کسی غیر از «ابوبکر» افضل بود، پیغمبر او را برای نماز به جای خودش انتخاب می‌کرد! در حقیقت پیغمبر با این کارش به مردم فهماند که آن کسی که صلاحیت امامت را دارد، ابوبکر است. وقتی ابوبکر در مسائل دینی ما امام است، در مسائل دنیوی به طریق اولی صلاحیت امامت دارد!

۴.۱ - ادعای اقتدای ابوبکر به عنوان امام جماعت به پیغمبر

این ادعای امامت ابوبکر به جای پیامبر، در حالی مطرح می‌شود که طبق یک نقل عجیب و غریب «بخاری»، جناب ابوبکر امام جماعت مردم بود، و خود ابوبکر در همان نماز جماعت، به نماز پیامبر اقتدا کرده بود!! !
«بخاری» نقل می‌کند که:
«فَکَانَ ابوبَکْرٍ یُصَلِّی قَائِمًا و کان رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم یُصَلِّی قَاعِدًا یَقْتَدِی ابوبَکْرٍ بِصَلَاةِ رسول اللَّهِ وَ النَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلَاةِ ابی بَکْرٍ»
پیغمبر وقتی رفت به مسجد نشسته نماز می‌خواند، و ابوبکر ایستاده نماز می‌خواند. ابوبکر به نماز پیغمبر اقتدا کرده بود و مردم به نماز ابوبکر اقتدا کرده بودند!
این گونه نماز جماعت، از عجائب روزگار است. نماز جماعتی عجیب و غریب! یک نماز جماعت با دو امام جماعت. پیغمبر، امام جماعت مخصوص ابوبکر؛ و ابوبکر، امام جماعت برای دیگر صحابه!
حال باید گفت که نماز پیغمبر یا درست است یا باطل! اگر باطل است، نماز ابوبکر که به پیغمبر اقتدا کرده هم، باطل است. و اگر درست است، و نماز ابوبکر هم درست است، چرا صحابه به پیغمبر اقتدا نکردند؟

۴.۲ - ادعای مکبر بودن ابوبکر

«بخاری» در یک روایتی جالب نقل می‌کند که اصلاً جناب «ابوبکر» در نمازی که اهل‌سنت معتقد هستند رفت تا به جای پیغمبر نماز بخواند، مکبّر بوده است:
«وَاَبُوبَکْر یُسْمِعُ النَّاسَ التَّکْبِیرَ» ابوبکر مکبر نماز بوده است.


ما وقتی تاریخ را کمی به عقب ورق می‌زنیم، می‌بینیم که درباره خلافت ابوبکر، نه تنها نصی از پیغمبر وجود نداشته است، و نه تنها اجماعی از مسلمین بر بیعت با ابوبکر در کار نبوده است؛ بلکه به عکس، مردم هیچ اراده و اختیاری در این زمینه نداشتند و با زور و تهدید، با ابوبکر بیعت کردند!! در زمینه بیعت گرفتن از مردم برای ابوبکر، مصادیقی از استفاده از زور و تهدید و ایجاد رعب و وحشت در بین مردم، در تاریخ ثبت شده است که نمونه‌هایی را ذکر می‌کنیم:

۵.۱ - ایجاد ترس در میان مردم

بخاری از قول «عایشه» نقل کرده است:
«لَقَدْ خَوَّفَ عُمَرُ النَّاسَ، وَ اِنَّ فِیهِمْ لَنِفَاقًا» یقیناً عمر، مردم را ترساند و مردم منافق شده بودند.

۵.۲ - وادار ساختن مردم به بیعت

«ابن‌ابی‌الحدید» از «براء بن عازب» نقل می‌کند:
«فلمّا قبض رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم... فکنت اتردّد الی بنی‌هاشم وهم عند النبی صلی ‌الله ‌علیه ‌و‌آله ‌وسلم فی الحجرة... واذا انا بابی بکر قد اقبل و معه عمر و ابو عبیدة و جماعة من اصحاب السقیفة و هم محتجزون بالاَزْرِ الصنعانیّة لایمرّون باحد الاّ خبطوه. قدّموه فمدّوا یده فمسحوها علی ید ابی بکر یبایعه شاء ذلک او ابی»
وقتی که پیغمبر از دنیا رفت، من در بین بنی‌هاشم رفت و آمد می‌کردم، آنها کنار جنازه پیغمبر در درون حجره بودند، در این هنگام من با ابوبکر مواجه شدم، در حالی کنارش عمر و ابوعبیده و عده‌ای دیگر از یاران سقیفه حضور داشتند، اینها با خودشان چوب‌های صنعانی داشتند و به هر کس که می‌رسیدند، با این چوب‌ها می‌زدند، آنها را می‌گرفتند، دستشان را می‌گرفتند و بر روی دست ابوبکر می کشیدند. تا با او بیعت کند. چه بخواهد و چه نخواهد.

۵.۳ - استفاده از چماق‌به‌دستان برای بیعت

مرحوم «شیخ مفید» در کتاب «الجمل»، روایتی را از «محمدبن اسحاق کلبی» که از مورخین نامی اهل‌سنت است، نقل می‌کند:
«کان جماعة من الاعراب قد دخلوا المدینة لیتماروا منها... فانفذ الیهم عمر واستدعاهم وقال لهم خذوا بالحظ من المعونة علی بیعة خلیفة رسول اللّه واخرجوا الی الناس واحشروهم لیبایعوا فمن امتنع فاضربوا راسه وجبینه... واخذوا بایدیهم الخشب وخرجوا حتی خبطوا الناس خبطا وجاؤا بهم مکرهین الی البیعة.»
گروهی از مردم وارد مدینه شدند تا آذوقه‌ای برای خود تهیه کنند، عمر این گروه را احضار کرد و از آنها خواست تا کمک کنند که مردم با ابوبکر بیعت کنند. عمر به آنها گفت: هر چه قدر آذوقه بخواهید من به شما می‌دهم. بروید به سوی مردم و آنها را وادار کنید تا بیعت کنند، هر کس هم بیعت نکرد، با چوب به سرو صورتشان بزنید. آنها رفتند به سوی مردم در حالی که چوب‌هایی در دست داشتند، آنها مردم را به شدت می‌زدند و مجروح می‌کردند و با اجبار برای بیعت با ابوبکر می‌آوردند.

۵.۴ - استفاده از قبیله اسلم برای بیعت

«طبری» نقل می‌کند:
«ان اسلم اقبلت بجماعة فبایعوا ابا بکر فکان عمر یقول: ما هو الاّ ان رایت اسلم، فایقنت بالنصر»
قبیله اسلم به همراه جماعتی از مردم با ابوبکر بیعت کردند. عمر گفت: من بیعت قبیله اسلم را که دیدم، یقین کردم که ما پیروز می‌شویم.،
قبیله «اسلم»، از قبایل عشایر اطراف مدینه بودند و اختلافات دیرینه‌ای با انصار داشتند. این‌ها آمدند با توافقات پنهانی وارد مدینه شدند و چماق به دست، مردم را وادار می‌کردند که با ابوبکر بیعت بکنند. و اگر کسی بیعت نمی‌کرد او را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند.

۵.۵ - تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا برای بیعت

«بلاذری» متوفی ۲۷۰ هجری، از «عبدالله بن عون» نقل می‌کند:
«اَنَّ اَبَا بَکْرٍ اَرْسَلَ اِلَی عَلِیٍّ یُرِیدُ الْبَیْعَةَ، فَلَمْ یُبَایِعْ. فَجَاءَ عُمَرُ، و معه قَبَسٌ فَتلقته فاطمة علی الباب، فقالت فاطمة: یا ابن الْخَطَّابِ، اَتُرَاکَ مُحَرِّقًا عَلَیَّ بَابِی؟ قَالَ: نَعَمْ»
ابوبکر برای بیعت گرفتن از علی، کسی را به خانه او فرستاد ولی او بیعت نکرد. عمر در حالی که شعله‌ای از آتش در دست داشت، با فاطمه در کنار درب خانه مواجه شد، فاطمه به عمر گفت: ‌ای پسر خطاب! آیا می‌خواهی درب خانه‌ام را آتش بزنی؟ عمر گفت: آری!

۵.۵.۱ - بررسی سند روایت

«ذهبی» در مورد «علی بن محمد مدائنی» گفته است:
«المَدَائِنِیُّ اَبُو الحَسَنِ عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عَبْدِ اللهِ: العَلاَّمَةُ، الحَافِظُ، الصَّادِقُ... قال یحیی: ثقة ثقة ثقة.»
علی بن محمد مدائنی، بسیار دانا، حافظ (بیش از صدهزار حدیث حفظ بوده است)، راستگو... یحیی بن معین سه مرتبه گفته است که علی بن محمد مدائنی مورد اعتماد است.
«ابن‌حبان» در مورد «مسلمة بن محارب» گفته است: «مسلمة بن محارب ثقه». مسلمة بن محارب مورد اعتماد است.
[۲۵] ابن‌حبان، محمد بن حبان، الثقات ابن‌حبان، ج۷، ص۴۹۰.

«ابن‌حجر عسقلانی» در مورد «سلیمان تیمی» گفته است:
«سلیمان التِیْمی: قال ابن معین و النسائی: ثقة». ابن‌معین و نسائی گفته‌اند که سلیمان تیمی مورد اعتماد است.
«بخاری» در مورد «عبدالله بن عون» گفته است:
«عبدالله بن عون: قال ابن المبارک: ما رایت احدا افضل من ابن عون». ابن‌مبارک گفته است که من کسی را با فضیلت‌تر از ابن‌عون ندیدم.

۵.۵.۲ - بیان حادثه به نقل از طبری

«طبری» متوفی ۳۱۰ هجری، روایت تهدید «عمر بن خطاب»، به آتش زدن خانه امیرالمؤمنین برای بیعت گرفتن برای ابوبکر را، این‌گونه نقل می‌کند:
«عَنْ زِیَادِ بْنِ کُلَیْبٍ، قَالَ: اَتَی عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِیٍّ وَفِیهِ طَلْحَةُ وَالزُّبَیْرُ وَرِجَالٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ، فَقَالَ: وَاللَّهِ لاَحْرِقَنَّ عَلَیْکُمْ اَوْ لَتَخْرُجُنَّ اِلَی الْبَیْعَةِ»
زیاد بن کلیب نقل می‌کند که عمر گفت: به خدا قسم اگر برای بیعت کردن از این خانه خارج نشوید، این خانه را با اهلش به آتش می‌کشم!


۵.۶ - دستور احضار علی برای بیعت

«بلاذری» در «انساب الاشراف»، دستور و رفتار قابل تاملی را از قول ابوبکر نسبت به امیرالمؤمنین، ، برای گرفتن بیعت نقل می‌کند:
«عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: بَعَثَ اَبُو بَکْرٍ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ اِلَی عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّه عَنْهُمْ حِینَ قَعَدَ عَنْ بَیْعَتِهِ وَقَالَ: ائْتِنِی بِهِ بِاَعْنَفِ الْعُنْفِ. فَلَمَّا اَتَاهُ، جَرَی بَیْنَهُمَا کَلامٌ. فقال: احْلُبْ حَلَبًا لَکَ شَطْرُهُ. واللَّه مَا حِرْصُکَ علی امارته الیوم الا لیؤثرک»
ابن‌عباس گفته است که وقتی علی بن ابی‌طالب از بیعت با ابوبکر سرباز زد، ابوبکر، عمر را به سوی علی فرستاد و به عمر گفت: علی را به بدترین صورت، نزد من بیاور. وقتی عمر، علی را آورد، بین علی و عمر درگیری لفظی پیش آمد، علی به عمر گفت: پستان خلافت را بدوش، که سهم تو محفوظ است. به خدا قسم انگیزه‌ای امروز تو را وادار نکرده برای تلاش برای خلافت ابوبکر، مگر اینکه این خلافت فردا به تو برسد.
در حقیقت، امیرالمؤمنین، پشت پرده تلاش عمربن خطاب برای بیعت گرفتن از مردم برای ابوبکر را، به روشنی بیان می‌کند. و می‌فرماید که‌ ای عمر! تو داری امروز زمینه سازی خلافت خود را انجام می‌دهی. ابوبکر وسیله‌ای است برای به قدرت رسیدن خودت! و هدف اصلی از ریاست و خلافت، خودت هستی!
«ابن‌قتیبه دینوری» داستان جسارت به امیرالمؤمنین (سلام‌الله‌علیه) و بیعت اجباری برای «ابوبکر» را، این‌گونه نقل می‌کند:
«فمضوا به الی ابی بکر، فقالوا له: بایع. فقال: ان انا لم افعل فمه؟! قالوا: اذا والله الذی لا اله الا هو نضرب عنقک! قال: اذا تقتلون عبدالله و اخا رسوله و ابو بکر ساکت لا یتکلم فقال له عمر: الا تامر فیه بامرک؟ فقال: لا اکرهه علی شیء ما کانت فاطمة الی جنبه»
علی را به پیش ابوبکر آوردند و گفتند که بیعت کن! فرمود: اگر بیعت نکنم چه می‌شود؟ گفتند: اگر بیعت نکنی، به خدای احد و واحد قسم، که گردنت را می‌زنیم. فرمود: در اینصورت بنده از بندگان خدا و برادر رسول خدا را کشته‌اید! ابوبکر ساکت بود و حرفی نمی‌زد. عمر به ابوبکر گفت: دستورت را صادر نمی‌کنی که کار علی را تمام کنیم! ؟ ابوبکر گفت: تا وقتی که فاطمه در کنار علی هست، من علی را بر چیزی مجبور نمی‌کنم.
این آقایان، برای رسیدن به خلافت، همان‌جا می‌خواهند امیرالمؤمنین را از وسط بردارند و بکشند؛ ولی حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) را مانع کار خود می‌دانند و می‌گویند اول باید فاطمه حذف بشود، بعد برویم سراغ علی! مادامی که فاطمه هست، اگر ما علی را بکشیم، او ما را رسوا خواهد کرد!


بنابر آنچه که بیان شد، مشخص می‌شود که در رابطه با خلافت جناب «ابوبکر»، نه تنها هیچ نصی از نبی مکرم در این زمینه نداریم؛ بلکه هیچ اجماعی نیز بر خلافت ابوبکر صورت نگرفته است. آنچه بود، اجبار و تهدید بود! آنچه بود استفاده از زور و قهر و غلبه بود! و در حقیقت حکومتی با استفاده از چماق بدستان و زورگویان تشکیل شد و مردم هیچ اختیاری در رد و عدم قبول حکومت و عدم بیعت با ابوبکر، نداشتند.


۱. تفتازانی، سعد‌الدین، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۲۵۵.    
۲. دمشقی، ابن‌کثیر، البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۷۰.    
۳. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۹، ص۸۱.    
۴. ابن‌ماجه، محمد بن یزید، سنن ابن‌ماجه، ج۲، ص۱۳۰۳.    
۵. نساء/سوره۴، آیه۱۱۵.    
۶. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۸، ص۱۶۸.    
۷. امین انطاکی، محمد مرعی، لماذا اخترت مذهب الشیعة، ص۴۱۴    
۸. قرطبی، شمس‌الدين، تفسیر القرطبی، ج۱، ص۲۶۹.    
۹. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۴، ص۷۹.    
۱۰. ابن‌جزم، علی بن احمد، المحلی، ج۹، ص۳۴۵.    
۱۱. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۸، ص۱۶۸.    
۱۲. ابن‌جزم، علی بن احمد، المحلی، ج۹، ص۳۴۵.    
۱۳. ابن‌تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۴۹.    
۱۴. ابن‌الاثير، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۸۷.    
۱۵. طبري، ابن جرير، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۴۳.    
۱۶. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۱۳۶.    
۱۷. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۱۴۴.    
۱۸. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۲۵۱.    
۱۹. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۶    .
۲۰. ابن‌ابی‌الحدید، ابوحامد، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۲۱۹.    
۲۱. مفید، محمد بن محمد، الجمل شیخ مفید، ص۵۹.    
۲۲. طبری، ابن‌جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۸.    
۲۳. بلاذری، احمد بن يحيى، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۶.    
۲۴. ذهبي، شمس‌الدين، سیر اعلام النبلاء، ج۸، ص۴۴۶.    
۲۵. ابن‌حبان، محمد بن حبان، الثقات ابن‌حبان، ج۷، ص۴۹۰.
۲۶. عسقلانی، ابن‌حجر، تهذیب التهذیب، ج۱۱، ص۲۸۹.    
۲۷. بخاری، محمد بن اسماعیل، تاریخ الکبیر، ج۵، ص۱۶۳.    
۲۸. طبری، ابن‌جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ‌ ص۲۳۳.    
۲۹. بلاذری، احمد بن يحيى، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۷.    
۳۰. دينوري، ابن‌قتيبة، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۶.    



سایت مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر، برگرفته از مقاله «عدم وجود نصي از پیامبر، بر خلافت جناب «ابوبكر»!»، تاریخ بازیابی۹۸/۱۰/۳۰.    






جعبه ابزار