پوست خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
پوشش سطحی
بدن را گویند.
پوست متشکل از سه لایه است که بخشی از آن بی جان و بخشی زنده و دارای فعالیتهای زیستی است. محافظت از بافتهای زیرین در برابر میکروبها، اشیای خارجی و گرما و سرما، تعیین رنگ بدن و انتقال دادههای حسی از کارکردهای پوست است.
پوست را در
عربی «جِلْد» گویند
و «جَلْد» مصدر اشتقاقی از آن به معنای ضربه زدن به پوست است.
بخش ظاهری پوست، «بَشَره» و باطن آن «اَدَمَه» نامیده میشود.
به انسان نیز چون پوست بدنش دیده میشود، و مانند دیگر جانداران پوشیده از
مو و
پشم نیست، «بَشَر» میگویند.
برخی دیگر بر این باورند که معنای اصلی این ماده شادی و خوشحالی است و چون اثر این حالات نفسانی بر پوست ظاهر میشود. بَشَره برای دلالت بر آن به کار رفته است.
در
قرآن تنها از واژه جلد برای پوست استفاده شده است. در کنار آیات پوست، گروه دیگری از آیات با تعابیری مانند
لمس ،
مسّ و
مسح به
حس بساوایی اشاره دارد که در ارتباط مستقیم با پوست است. اختلاف رنگ پوست در قرآن از آیات
خداوند شناخته میشود: «و مِن ءایـتِهِ خَلقُ السَّمـوتِ والاَرضِ واختِلـفُ اَلسِنَتِکُم واَلونِکُم اِنَّ فی ذلِکَ لاَیـت لِلعــلِمین».
تفاوت انسانها در رنگ پوست و اختلاف زبانها حاکی از توانایی خداوند بر
آفرینش گونههای متفاوت است. آیه ۸۰
نحل نیز استفاده از پوست حیوانات برای سکونت را از نعمتهای خداوند قلمداد میکند: «واللّهُ... جَعَلَ لَکُم مِن جُلودِ الاَنعـمِ بُیوتـًا تَستَخِفّونَها».
افزون بر این نگاه نشانه شناختی، در وصف
ایمان خداترسان، و در برخی
احکام فقهی مانند
تازیانه زدن، و در ارتباط با
رستاخیز و چهره بدکاران در آن روز نیز از موضوع پوست یاد شده است؛ قرآن برای بیان حال خداترسان به توصیف حالت ظاهری پوست آنان میپردازد: «تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلودُ الَّذینَ یَخشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلینُ جُلودُهُم وقُلوبُهُم اِلی ذِکرِ اللّه».
هنگام ترس پوست بدن سخت و کشیده و موهای آن راست میشود.
آرامش و اطمینان نفس سبب میشود دوباره پوست بدن نرم و لطیف گردد. قرآن با تشبیهی ظریف پوست خداترسان را هنگام شنیدن آیات خدا و ترس از
خشم و
غضب او سخت و کشیده وصف میکند
و این توصیف نشان احساس مسئولیت
مؤمنان در جلب رضای خداوند است.
پس از آن یاد خداوند موجب نرم شدن پوست و
قلب آنان گشته، آرامش و اطمینان به وجودشان باز میگردد. آرامش و اطمینان با شنیدن آیات
رحمت خداوند
و
تصدیق و عمل به محتوای کتاب او
حاصل میشود. ضربه زدن با
شلاق بر پوست کیفری است که در آیاتی چند برای خطاکاران در نظر گرفته شده است.
حد زناکار از جمله این کیفرهاست که در قرآن ۱۰۰ ضربه تعیین شده است: «الزّانِیَةُ والزّانی فَاجلِدوا کُلَّ واحِد مِنهُما مِائَةَ جَلدَة».
و ۸۰ ضربه نیز برای کسانی است که به
زنان پاکدامن تهمت زده و نتوانند ۴
شاهد بر ادعای خود بیاورند: «والَّذینَ یَرمونَ المُحصَنـتِ ثُمَّ لَم یَاتوا بِاَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدوهُم ثَمـنینَ جَلدَةً».
برخی مفسران استفاده از «فَاجلدوا» را بدان دلیل دانستهاند که ضربهها باید بر پوست زده شود بدون اینکه
گوشت بدن آسیب ببیند.
نجاست یا پاکی پوست
مردار موضوع فقهی دیگری است که مفسران و
فقها در تبیین آن به آیه ۱۷۳
بقره استناد کردهاند: «اِنَّما حَرَّمَ عَلَیکُمُ المَیتَةَ والدَّمَ».
این آیه ناظر به
حرمت استفاده از مردار است که میتواند بر پوست آن نیز تعمیم یابد. در این زمینه نظرهای متفاوت و گاه متضادی وجود دارد؛ همچنین برخی ذیل این آیه را مجالی برای بررسی
حکم پوست دبّاغی شده یافتهاند.
توانایی خداوند بر بازسازی سر انگشتان در
قیامت از نشانههای قدرت خداوند در قرآن است. قرآن در برابر پندار نادرست انسان از ناتوانی خداوند بر جمع کردن استخوانها در قیامت، بیان میدارد که خدا حتی قادر است خطوط سرانگشتان را دوباره بازسازی کند:
«بَلی قـدِرینَ عَلی اَن نُسَوِّیَ بَنانَه».
برخی معاصران با رویکردی علمی، آیه را به طور تلویحی ناظر به تفاوت سر انگشتان انسانها دانستهاند.
طبق گزارش قرآن، در قیامت صورت گناهکاران، سیاه و چهره مؤمنان سفید و نورانی میشود: «یَومَ تَبیَضُّ وُجوهٌ و تَسوَدُّ وُجوهٌ...»
و مجرمان از طریق علامتهای ظاهریشان شناخته میشوند: «یُعرَفُ المُجرِمونَ بِسیمـهُم».
مفسران در وصف چهره مجرمان در روز جزا گفتهاند که پوستشان سیاه و چشمانشان نیلی خواهد بود.
گوشها، چشمها و پوستها در قیامت بر اعمال صاحبانشان
شهادت خواهند داد: «حَتّی اِذا ما جاءوها شَهِدَ عَلَیهِم سَمعُهُم و اَبصـرُهُم و جُلودُهُم بِما کانوا یَعمَلون».
برخی بر این باورند که تکلم در آن جهان نه به شیوه رایج و معمول این جهان است، زیرا در آن زمان امر پنهانی باقی نمیماند: «یَومَ تُبلَی السَّرائِر»
تا به تکلم نیاز باشد.
گروهی از متکلمان نیز تکلم اندامهای بدن از جمله پوست را
ممتنع شمرده، به توجیه آیاتی که بر این موضوع دلالت دارد، پرداختهاند.
برخی مفسران پوستها را به
آلت تناسلی انسان تاویل برده، این نحوه بیان را به سبب حفظ ادب دانستهاند؛
اما دیگران بر این باورند که مراد همه پوستهای بدن است که انسانها با آنها مرتکب
گناه میشوند.
در بین مفسران ۴ دیدگاه عمده درباره تکلم پوست وجود دارد:
۱. اعضا و قوای انسان دارای شعورند و گناهان صاحب خود را در
دنیا فهمیده و در قیامت به آن شهادت میدهند
۲. خداوند آنها را موجودی زنده و باشعور ساخته، قدرت تکلم میدهد.
۳. اصوات را برای این اعضا خلق میکند که در این صورت اسناد تکلم بر اعضا مجاز خواهد بود.
۴. در آنها حالتهایی پدید میآورد که حاکی از گناهکاری است و در این صورت تکلم اعضا مجازی است.
مجرمان پس از رودررویی با این حالت استیصال و سرگشتگی، به طوری که همه شواهد را بر ضدّ خود یافتهاند و دیگر راه چاره و گریزی باقی نمانده است، از پوستهای خود سبب شهادت دادنشان را میپرسند: «و قالوا لِجُلودِهِم لِمَ شَهِدتُم عَلَینا قالوا اَنطَقَنَا اللّهُ الَّذی اَنطَقَ کُلَّ شَیء».
برخی مفسران درباره اختصاص پرسش گناهکاران از پوست گفتهاند که
چشم و
گوش مانند سایر شاهدان بر گناه اعضای دیگر شهادت میدهند، حال آنکه پوست بر گناهی که خود بدان دست یازیده و به طور مستقیم در آن شرکت داشته اعتراف میکند.
در جایی دیگر با رویکردی علمی چنین به توجیه این اختصاص پرداخته شده است که همه اندامهای حسی (چشم، گوش، پوست،
مغز و...) در ابتدا از لایهای پوستی تشکیل شده است، از این رو میتوان بر همه آنها عنوان جلود اطلاق کرد.
سوزاندن یا کندن پوست در آیات متعددی از عذابهای
جهنم قلمداد شده است. خداوند مکذبان آیاتش را به آتش جهنم وعده داده است و هر بار که پوستشان بریان شود و بسوزد، پوستی جدید جایگزین آن خواهد شد:
«اِنَّ الَّذینَ کَفَروا بِـایـتِنا سَوفَ نُصلیهِم نارًا کُلَّما نَضِجَت جُلودُهُم بَدَّلنـهُم جُلودًا غَیرَها لِیَذوقوا العَذاب».
این آیه ترسیمی هولناک از عذاب جهنم و تداوم آن دارد.
مفسران دیدگاههای متفاوتی در مورد جایگزین شدن پوست جدید مطرح کردهاند؛ برخی به روییدن پوست جدید به جای پوست سوخته شده معتقدند. آنان در توجیه عذاب شدن پوستهای جدید با آنکه گناهی مرتکب نشدهاند، میگویند که این صاحبان پوستها هستند که عذاب میشوند و احساس و شعور درد از سوی پوستها مقبول نیست.
برخی دیگر چنین میپندارند که همان پوستهای پیشین، دوباره روییده میشوند و در توضیح عبارت «جُلوداً غَیرَها» انگشتری را مثال میزنند که بشکند و از قطعات شکسته آن، انگشتری جدید ساخته شود؛
همچنین گفته شده که جلود کنایه از لباس هاست. برخی نیز مجموع عبارت را کنایه از تداوم عذاب و کم نشدن احساس درد با عادی شدن آن دانستهاند.
پوست و بساوایی یکی از وسایل ارتباطی انسان با محیط اطراف و دیگران است، از همین رو بیماریهای پوستی بیشترین تاثیر را در ارتباط میان انسانها میگذارد. این واقعیت در داستان حضرت
ایوب ظهور یافته است؛ وی به سبب بیماری که تاثیر فراوانی بر ظاهرش داشت و
ترس مردم از
شیوع و سرایت آن، مجبور شد از محل تجمع انسانها دور و به خارج از شهر منتقل شود.
یادکرد قرآن از معجزه عیسی علیهالسّلام بر شفای
برص نیز میتواند ناشی از همین امر باشد.
طبق عقیده مفسران، اشاره به این مسئله با توجه به شفای بیماریهای زیادی توسط حضرت
مسیح به خاطر تاثیر فراوان بر ظاهر انسانها بوده است؛ همچنین این بیماری در آن زمان شایع بوده و پزشکان نیز از
درمان آن ناتوان بودهاند.
(
پیسی )
بساوش یا
لمس یکی از حواس پنج گانه انسان است و از قابلیتهای پوست به شمار میرود. از حس بساوایی (لامسه) در قرآن با واژههای (لمس، مسّ، مسح) تعبیر شده است. لمس در قرآن تنها یک بار به کار رفته و بیشتر از معادل فصیحتر آن، مسّ
استفاده شده است. مسح هم به معنای دست کشیدن بر چیزی و پاک کردن آن، در ارتباط با
وضو و
تیمم به کار رفته است.
بساوایی از ابزارهای شناختی انسان است، بر همین اساس، بساوش گاه کنایه از
طلب شناخت و معرفت به کار میرود. در آیه ۸
جنّ از لمس
آسمان توسط جنّ سخن رفته که مفسران آن را به معنای وارسی کردن دانستهاند.
قرآن از ظهور و بروز پدیدهها به ملموس بودن تعبیر میکند: «و لَو نَزَّلنا عَلَیکَ کِتـبـًا فی قِرطاس فَلَمَسوه...».
لمس، دلالتی شیواتر از دیدن و شنیدن دارد، زیرا دست کشیدن تنها از فاصله نزدیک امکان پذیر است و چون انسان به وجود خود اطمینان دارد، به هرچه دست یازد
یقین پیدا میکند،
بر این اساس خداوند خطاب به پیامبرش میگوید: حتی اگر نامهای روی صفحهای بر تو نازل کنیم و کافران افزون بر دیدن و خواندن، آن را با دستهای خود لمس کنند، باز دائمی گویند که این چیزی جز
سحر آشکار نیست.
بساوش در فرهنگ عربی از یک سو، بارزترین نوع اظهار محبت و دوستی و از سوی دیگر کارآمدترین ابزار بیان تنفر و انزجار محسوب میشود، از همین رو تماس نداشتن با انسانها در قرآن کنایه از بهره نبردن از انس و الفت با دیگران آمده است: «قالَ فَاذهَب فَاِنَّ لَکَ فِی الحَیوةِ اَن تَقولَ لا مِسَاس...».
مساس به معنای لمس کردن و تماس بدنی است
که درباره عذاب
سامری در این آیه آمده است. خداوند انس و الفت انسانی را از او دور ساخت و وهم و توحش را جایگزین آن کرد، به طوری که از تماس با انسانها دوری میگزید.
کنایه از آمیزش جنسی، دیگر کارکرد پیونداری بساوش است.
از آنجا که آمیزش جنسی نیز سبب تماس و اصطکاک بدنی میشود، در آیات قرآن به سبب حفظ ادب، از بساوش برای اشاره به آن استفاده شده است.
مَسّ در فرهنگ عربی گاه
استعاره از
جنون است، زیرا جنون را بر اثر تماس
جنّ میپنداشتند:
«اَلَّذینَ یَاکُلونَ الرِّبوا لایَقومونَ اِلاّ کَما یَقومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیطـنُ مِنَ المَسّ...».
طبق گزارش این آیه رباخواران به گونهای در قیامت راه میروند که گویا بر اثر تماس با
شیطان ، دیوانه شدهاند.
برخی این توصیف را ناظر به وضع رباخواران در زندگی دنیا دانستهاند.
این تمثیل بازتابی از عقیده
عرب مبنی بر تاثیر شیطان در بروز دیوانگی است. برخی آن را مشعر به تایید اصل اعتقاد یاد شده دانستهاند
و گروهی چنین به توجیه آن پرداختهاند که شیطان قادر به آزار رساندن مستقیم به انسان نیست و تنها با وسوسه کردن، او را به دیوانگی میکشاند.
مسّ در دو آیه نیز به معنای وسوسه شیطانی به کار رفته است.
در قرآن پیوندی نیز میان بساوش و پاکیزگی دیده میشود: «اِنَّهُ لَقُرءانٌ کَریم فی کِتـب مَکنون لا یَمَسُّهُ اِلاَّالمُطَهَّرون».
طبق نظر بسیاری تعبیر پایانی، وصف قرآن شمرده شده است؛ بدین معنا که ناپاکان نمیتوانند آن را لمس کنند.
در برخی آیات از ورود کافران به آتش و سوزاندن آنها در روز جزا به تماس ایشان با آتش تعبیر شده است؛
همچنین در مواردی نیز تماس با عذاب کنایه از عذاب شدن آمده است.
در دیگر آیات مس همراه با واژههای «الباساء، الحسنة، القرح، السوء، العذاب، الضر، الخیر، الضراء و السراء، النصب والشرّ» آمده است که در همه این موارد به معنای مواجه گشتن و گرفتار شدن است؛ همچنین است در آیه ۴۸ حجر که معنای گرفتار پیری شدن میدهد و عدم مواجهه با کمترین رنج و سختی که با تعبیر «و ما مَسَّنا مِن لُغوب»
از آن یاد شده است.
الاتصال غیر اللفظی فی القرآن الکریم؛ احکام القرآن، جصاص؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ تفسیر التحریر و التنویر؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر؛ التفسیر الکبیر؛ تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب؛ تفسیر المنار؛ تفسیر من وحی القرآن؛ جامع البیان عن تاویل آی القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبی؛ الکشاف؛ کشف الاسرار و عدة الابرار؛ لسان العرب؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ مسالک الافهام الی آیات الاحکام؛ مفردات الفاظ القرآن؛ من دلائل الاعجاز العلمی فی القرآن الکریم والسنة النبویه؛ الموسوعة العربیة العالمیه؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ وجوه من الاعجاز القرآنی.