آیه افک (مصادیق)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
گروهی از
صحابه رسول خدا به یکی از زنان
پیامبر تهمت زنا زدند و مطالب زیادی مطرح شد تا این که از جانب خدا آیه زیر در برائت همسر رسول خدا از زنا نازل شد:
«اِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالْاِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْاِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ؛ (نور:۱۱) در حقیقت، کسانی که آن بهتان (داستان اِفک) را (در میان) آوردند، دستهای از شما بودند. آن (تهمت) را شرّی برای خود تصوّر مکنید بلکه برای شما در آن مصلحتی (بوده) است. برای هر مردی از آنان (که در این کار دست داشته) همان گناهی است که مرتکب شده است، و آن کس از ایشان که قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابی سخت خواهد داشت.»
اما نسبت به شان نزول این آیه که در شان
عایشه است یا
ماریه قبطیه است، چه زمانی نازل شده است، و آیا نزول این آیه فضیلتی برای عایشه یا ماریه به حساب میآید، بحثها و اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد که در ادامه به آن میپردازیم.
در قرآن از گروه تهمت زنندگان با کلمه «عصبة» یاد کرده است.
راغب اصفهانی در
مفردات قرآن معنای آن را جماعتی میداند که با هم همکاری دارند.
عبد اللّه بن ابیّ و
مسطح و
حمنة نه با هم نسبتی داشتند، نه از یک قبیله بودند، نه همه جزء
منافقین به حساب میآمدند، نه همه از
انصار بودند و نه همه از
قریش! بنابراین بعید است که بتوان آنها را تحت یک مجموعه جمع نمود تا عنوان «عصبة» بر آنها صادق باشد و از این رو، مناسب اصطلاح عرب مخصوصا کلام فصیح خداوند نیست که این چنین لغت «عصبة» را استعمال کرده باشد. اما طبق نظر
شیعه که این کار را نقشه طراحی شده منافقین میداند، این استعمال صحیح و مطابق لغت عرب بوده، و بنابراین این اشکال وارد نیست.
دشمنان اسلام و حامیان تفرقه همانطوری که همیشه نیت شان به هم زدن وحدت
مسلمین و در نتیجه از بین بردن اسلام بوده است، در این داستان نیز سعی نمودهاند که با ساخته و پرداخته نمودن تهمتی اجتماع مسلمین را بر هم زنند و
شیعیان را متهم کنند به اینکه العیاذ بالله به
عایشه همسر پیامبر نسبت
زنا میدهند. این در حالی است که در هیچ کتابی از کتب معتبر
شیعه چنین چیزی به چشم نمیخورد و این حرف دروغی بیش نیست چنانچه
آلوسی از مفسرین معروف
اهل سنت از این حقیقت پرده برمی دارد:
«ونسب للشیعة قذف عائشة رضی الله تعالی عنها بما براها الله تعالی منه وهم ینکرون ذلک اشد الانکارولیس فی کتبهم المعول علیها عندهم عین منه ولا اثر اصلا؛
به شیعه نسبت میدهند که به عایشه تهمت فحشا میزنند در حالی که شیعیان این امر را شدیدا انکار میکنند و چنین نسبتی را قبول ندارند و کوچکترین اثری از چنین تهمتهایی (نسبت به عایشه و...) در کتب معتبر و مورد قبول شیعه یافت نمیشود.»
نظر
شیعه این است که این آیات در مورد پاکدامنی
ماریه قبطیة یکی از همسران بزرگوار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شده که مورد تهمت واقع شده بود که روایت آن چنین است:
«... عن الباقر (علیهالسّلام) قال لما مات ابراهیم ابن رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حزن علیه رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حزنا شدیدا فقالت له عایشة ما الذی یحزنک علیه فما هو الا ابن جریح فبعث رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علیا (علیهالسّلام) وامره بقتله فذهب علی (علیهالسّلام) الیه ومعه السیف وکان جریح القبطی فی حایط فضرب علی باب البستان فاقبل الیه جریح لیفتح له الباب فلما رای علیا عرف فی وجهه الغضب فادبر راجعا ولم یفتح باب البستان فوثب علی علی الحائط ونزل الی البستان واتبعه وولی جریح مدبرا فلما خشی ان یرهقه صعد فی نخلة وصعد علی فی اثره فلما دنا منه رمی بنفسه من فوق النخلة فبدت عورته فاذا لیس له ما للرجال ولا له ما للنساء فانصرف علی الی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقال له یا رسول الله اذا بعثتنی فی الامر اکون فیه کالمسمار المحمی فی الوبر امضی علی ذلکام اثبت قال لا بل تثبت قال والذی بعثک بالحق ماله ما للرجال ولا له ما للنساء فقال الحمد لله الذی صرف عنا السوء اهل البیت.
«از
امام باقر (علیهالسّلام) روایت داریم که فرمودند: زمانی که
ابراهیم فرزند رسول خدا از دنیا رفت
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بسیار محزون شدند،
عایشه گفت: چرا برای فوت ابراهیم غمگینی؟ ابراهیم فرزند
جریج بود (و فرزند تو نبود). رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
علی (علیهالسّلام) را به دنبال جریج فرستادند و امر نمودند که حضرت امیر او را به قتل برساند. حضرت علی (علیهالسّلام) در حالی که شمشیری به دست داشتند حرکت نمودند،
جریج قبطی هم روی دیوار باغی نشسته بود. در این هنگام حضرت علی (علیهالسّلام) به باغ رسیدند و در زدند. جریج از بالا به حضرت نگاه کرد تا در را برای ایشان باز کند، اما زمانی که غضب را در چهره حضرت علی (علیهالسّلام) دید فرار نمود و درب را باز نکرد.
حضرت علی (علیهالسّلام) روی دیوار باغ رفتند و داخل باغ شدند و با سرعت دنبال جریج رفتند و جریج هم فرار میکرد. جریج که از قتل ایمن نبود، بر جانش ترسید لذا از درخت نخلی بالا رفت و حضرت هم به دنبال او از درخت بالا رفتند. وقتی حضرت نزدیک او رسیدند، جریج خودش را از بالای درخت پائین انداخت. ناگهان لباسش کنار رفت و عورتش مشخص شد. او نه عورت مردانه داشت و نه عورت زنانه. وقتی این صحنه اتفاق افتاد، حضرت علی (علیهالسّلام) او را رها نمود و به محضر پیامبراکرم شرفیاب شدند و عرضه داشت: ای پیامبر خدا زمانی که مرا دنبال این امر فرستادید من همچون (کنایه از اینکه به شدت دنبال عمل کردن به دستور شما بودم) قسم به آن که شما را به پیامبری مبعوث نموده است، جریج نه عورت مردانه داشت و نه عورت زنانه. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: سپاس خدایی را که این نسبت ناروا را از اهل بیت من (ماریه) دور نمود و حقیقت داستان را مشخص نمود.»
در مقابل توجه بفرمایید که علمای
اهل سنت که داعیه دفاع از
ام المومنین را دارند، در ضمن همین قصه و در روایات دیگر چگونه انگشت اتهام را به سوی
ام المومنین نشانه میروند! آیا بهتر نیست برای دفاع حقیقی، تامل بیشتری در نقل احادیث درباره ایشان داشته باشیم تا شخصیت آنها زیر سوال نرود؟! آنهم نقل روایات در کتب معتبری چون صحیح بخاری و مسلم و...
خلاصه حدیث افک مطابق نقل
صحاح (که راوی آن فقط عایشه میباشد، ) چنین است:
«... وقفل ودنونا من المدینة قافلین آذن لیلة بالرحیل فقمت حین آذنوا بالرحیل فمشیت حتی جاوزت الجیش... وکان صفوان بن المعطل السلمی ثم الذکوانی من وراء الجیش... یقود بی الراحلة حتی اتینا الجیش... وکان الذی تولی الافک عبدالله بن ابی ابن سلول فقدمنا المدینة فاشتکیت حین قدمت شهرا والناس یفیضون فی قول اصحاب الافک لا اشعر بشئ من ذلک وهو یریبنی فی وجعی انی لا اعرف من رسول الله صلی الله علیه و سلم اللطف الذی کنت اری منه حین اشتکی انما یدخل علی رسول الله صلی الله علیه و سلم فیسلم ثم یقول: کیف تیکم، ثم ینصرف، فذاک الذی یریبنی ولا اشعر بالشر.
فخرجت معی ام مسطح... فقالت: تعس مسطح، فقالت لها: بئس ما قلت اتسبین رجلا شهد بدرا. قالت: ای هنتاه او لم تسمعی ما قال، قالت قلت: وما قال؟ قالت: فاخبرتنی بقول اهل الافک فازددت مرضا علی مرضی، فلما رجعت الی بیتی ودخل علی رسول الله صلی الله علیه وسلم تعنی سلم ثم قال: کیف تیکم، فقلت اتاذن لی ان آتی ابوی، قالت: وانا حینئذ ارید ان استیقن من قبلهما. قالت فاذن لی رسول الله صلی الله علیه وسلم فجئت ابوی، فقلت لامی: یا امتاه ما یتحدث الناس؟ قالت: یا بنیة هونی علیک، فوالله لقلما کانت امراة وضیئة عند رجل یحبها ولا ضرائر الا کثرن علیها، قالت: فقلت: سبحان الله ولقد تحدث الناس بهذا؟
قالت: فبکیت تلک اللیلة حتی اصبحت لا یرقا لی دمع ولا اکتحل بنوم، حتی اصبحت ابکی فدعا رسول الله صلی الله علیه وسلم علی ابن ابی طالب واسامة بن زید رضی الله عنهما حین استلبث الوحی یستامرهما فی فراق اهله. قالت: فاما اسامة بن زید فاشار علی رسول الله صلی الله علیه وسلم بالذی یعلم من برائة اهله وبالذی یعلم لهم فی نفسه من الود، فقال: یا رسول الله اهلک وما نعلم الا خیرا، واما علی بن ابی طالب، فقال: یا رسول الله، لم یضیق الله علیک والنساء سواها کثیر وان تسال الجاریة تصدقک،
قالت: فدعا رسول الله صلی الله علیه وسلم بریرة، فقال: ای بریرة هل رایت من شئ یریبک؟ قالت بریرة: لا، ... قالت: فمکثت یومی ذلک لا یرقا لی دمع ولا اکتحل بنوم، قالت: فاصبح ابوای عندی وقد بکیت لیلتین ویوما لا اکتحل بنوم ولا یرقا لی دمع یظنان ان البکاء فالق کبدی قالت: فبینما هما جالسان عندی، ... فبینا نحن علی ذلک دخل علینا رسول الله صلی الله علیه وسلم فسلم ثم جلس. قالت: ولم یجلس عندیمنذ قیل ما قیل قبلها وقد لبث شهرا لا یوحی الیه فی شانی، قالت فشهد رسول الله صلی الله علیه وسلم حین جلس، ثم قال: اما بعد یا عایشة فانه قد بلغنی عنک کذا وکذا، فان کنت بریئة فسیبرئک الله، وان کنت الممت بذنب فاستغفری الله وتوبی الیه، فان العبد اذا اعترف بذنبه ثم تاب الی الله تاب الله علیه.
قالت: فلما قضی رسول الله صلی الله علیه وسلم مقالته قلص دمعی حتی مااحس منه قطرة فقلت: لابی اجب رسول الله صلی الله علیه وسلم فیما قال، قال: والله ما ادری ما اقول لرسول الله صلی الله علیه وسلم، فقلت لامی: اجیبی رسول الله صلی الله علیه وسلمقالت: ما ادری ما اقول لرسول الله صلی الله علیه وسلم، قالت: فقلت: وانا جاریة حدیثة السن لا اقرا کثیرا من القرآن، انی والله لقد علمت لقد سمعتم هذا الحدیث حتی استقر فی انفسکم، وصدقتم به، فلئن قلت: لکم انی بریئة والله یعلم انی بریئة لا تصدقونی بذلک ولئن اعترفت لکم بامر والله یعلم انی منه برئیة لتصدقنی، والله ما اجد لکم مثلا الا قول ابی یوسف قال «فصبر جمیل والله المستعان علی ما تصفون...» وانزل الله «ان الذین جاؤا بالافک عصبة منکم».
«
عایشه میگوید: در یکی از جنگها که همراه
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم، در بازگشت از کاروان عقب ماندم، ... سپس به همراهی
صفوان به کاروان ملحق شدم، ... و این موجب شد تا
عبدالله بن ابی سلول ما را به تهمتی بزرگ متهم کرد. وارد
مدینه شدیم مردم در پیرامون آن تهمت سخن میگفتند، اما من غافل بودم. چون وارد مدینه شدیم یک ماه در بستر بیماری افتادم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این یک ماه به من بی اعتناء بود. این بی اعتنائی مرا رنج میداد. تنها گاه میآمد، سلام میکرد، و میگفت: جریانت چگونه است؟ و بر میگشت. این سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرا بیشتر نگران میکرد. اما نمیدانستم چه نسبت زشتی به من دادهاند.
شبی در مسیر، مادر
مسطح گفت: هلاک باد مسطح! گفتم: چه سخن بدی گفتی، آیا مردی را که در
جنگ بدر شرکت داشته دشنام میدهی؟ مادر مسطح گفت: آیا ساده و بی اهمیت میانگاری یا نشنیده ای؟ گفتم: مگر چه گفتهاند؟ گفت: تهمت ناروای به تو را. او برای من بازگو کرد، با شنیدن این خبر مرضم شدت یافت. به خانه بازگشتم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آمد و آن کنایه همیشگی را تکرار کرد: چگونه است جریان تو؟ اجازه گرفتم به خانه پدر و مادرم بروم. اجازه داد. رفتم و به مادرم گفتم: مردم چه میگویند؟ مادرم گفت: نگران مباش، زنی را که شوهرش او را دوست دارد، هووهایش به او زیاد تهمت میزنند. شب تا صبح گریه کردم، اشکم خشک نمیشد، لحظهای خواب نرفتم.
صبح شد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)
علی بن ابیطالب و
اسامة بن زید را طلبید تا در مورد طلاق من با آنان مشورت کند. اسامة بن زید بر اساس شناخت نسبت به خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به منزه بودنشان و محبت به آنها، گفت: یا رسول الله! خانواده توست، ما جز خوبی چیزی نمیدانیم، اما علی بن ابیطالب گفت: خدا بر تو تنگ نگرفته، زن زیاد است! اگر از خادمه بپرسی راستش را میگوید. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
بریره را طلب کرد و فرمود: آیا چیز مشکوکی دیده ای؟ بریره گفت: نه!
آن روز تا شب، و شب بعد تا به صبح گریه کردم و نخوابیدم و پدر و مادرم نزد من بودند. دو شب و یک روز متصلا گریسته و نخوابیدم چنان که نزدیک بود جگرم از گریه منفجر گردد! ما به این حال بودیم که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد شد. سلام کرد و نشست، او از وقتی که این سخن درباره من گفته شده بود، کنار من ننشسته بود و این مطلب یک ماه به طول انجامیده بود. چون نشست فرمود: ای
عایشه! درباره تو چنین و چنان به من رسیده است. اگر تو از آن منزهی، خدا بر پاکی تو گواهی خواهد داد، و اگر این گناه را مرتکب شدی،
استغفار و
توبه کن. چون بنده اگر به گناهش اعتراف کند، سپس توبه نماید، خدا توبه اش را میپذیرد. چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین گفت: اشکم سیل وار جاری شد. به پدرم گفتم: جواب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بده. گفت نمیدانم چه بگویم. به مادرم گفتم: جواب بده. گفت: نمیدانم چه بگویم. من گفتم: دختری کم سن و سالم، چندان قرآن نمیدانم، همین قدر میدانم که این تهمت را شنیده اید، در نفس شما جای گرفته، آن را تصدیق کرده اید. اگر بگویم: من مرتکب این گناه نشدهام، شما باور نمیکنید و مرا تصدیق نخواهید کرد. اما اگر بگویم: من این گناه را مرتکب شده ام، و حال آن که منزهم، مرا تصدیق میکنید. هیچ مثلی را برای شما نمییابم جز کلام پدر
یوسف که گفت: «فصبر جمیل والله المستعان علی ما تصفون». آن گاه آیات
سوره نور: «ان الذین جاؤا بالافک عصبة منکم» تا ده آیه نازل شد. »
در بعض از روایات
صحاح آمده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر اینان حد قذف جاری کرد.
درباره
صفوان نیز گفتهاند که او ازدواج نکرده بود و سرانجام به
شهادت رسید.
بر اساس روایات اهل سنت،
واقعه افک در
غزوه مریسیع اتفاق افتاده است.
«کان حدیث الافک فی غزوة المریسیع؛
حدیث افک در
غزوه مریسیع اتفاق افتاده است.»
اما نکتهای که بسیار قابل توجه است این است که
بخاری نقل میکند:
«فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم من یعذرنی من رجل بلغنی اذاه فی اهلی فوالله ما علمت علی اهلی الا خیرا وقد ذکروا رجلا ما علمت علیه الا خیرا وما کان یدخل علی اهلی الا معی فقام سعد بن معاذ فقال یا رسول الله انا والله اعذرک منه ان کان من الاوس ضربنا عنقه وان کان من اخواننا من الخزرج امرتنا ففعلنا فیه امرک فقام سعد بن عبادة وهو سید الخزرج وکان قبل ذلک رجلا صالحا ولکن احتملته الحمیة فقال کذبت لعمر الله لا تقتله ولا تقدر علی ذلک...؛
...وقتی رسول خدا فرمودند مردی به همسر من اهانت کرده و تهمتی زده
سعد بن معاذ بلند شد و عرضه داشت یا
رسول الله اگر این فرد از
قبیله اوس باشد گردن او را میزنیم و اگر از برادران ما در
قبیله خزرج باشد هر چه در مورد او بفرمائید انجام میدهیم. بعد
سعد بن عباده که بزرگ خزرجیان بود برخاست و گفت تو دروغ میگویی و نمیتوانی او را بکشی...»
و این مطالب در حالی است که
سعد بن معاذ در
جنگ قریظه یعنی قبل از
جنگ مریسیع و واقعه افک از دنیا رفته است. و این خود تناقضی آشکار است.
نظر
ابن حجر عسقلانی از استوانههای علمی
اهل سنت در این باره خواندنی است:
«قاتل رسول الله صلی الله علیه وسلم بنی المصطلق وبنی لحیان فی شعبان سنة خمس ویؤیده ما اخرجه البخاری فی الجهاد عن ابن عمر انه غزا مع النبی صلی الله علیه وسلم بنی المصطلق فی شعبان سنة اربع ولم یؤذن له فی القتال لانه انما اذن له فیه فی الخندق کما تقدم وهی بعد شعبان سواء قلنا انها کانت سنة خمس او سنة اربع وقال الحاکم فی الاکلیل قول عروة وغیره انها کانت فی سنة خمس اشبه من قول بن اسحاق
(قلت) ویؤیده ما ثبت فی حدیث الافک ان سعد بن معاذ تنازع هو وسعد بن عبادة فی اصحاب الافک کما سیاتی فلو کان المریسیع فی شعبان سنة ست مع کون الافک کان فیها لکان ما وقع فی الصحیح من ذکر سعد بن معاذ غلطا لان سعد بن معاذ مات ایام قریظة وکانت سنة خمس علی الصحیح کما تقدم تقریره وان کانت کما قیل سنة اربع فهی اشد فیظهر ان المریسیع کانت سنة خمس فی شعبان لتکون قد وقعت قبل الخندق لان الخندق کانت فی شوال من سنة خمس ایضا فتکون بعدها فیکون سعد بن معاذ موجودا فی المریسیع ورمی بعد ذلک بسهم فی الخندق ومات من جراحته فی قریظة.
«رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با
بنی المصطلق و
بنی لحیان در
شعبان سال پنج هجری جنگید. موید این مطلب روایتی است که
بخاری در کتاب الجهاد از
ابنعمر نقل میکند: که او در جنگ بنی مصطلق در شعبان سال چهارم هجری همراه پیامبر بود ولی
پیامبراکرم به او اجازه جنگیدن نداد، به دلیل اینکه به او در
جنگ خندق اجازه جنگ داده بودند، همانگونه که گذشت. و
غزوه خندق بعد از شعبان بود چه بگوییم سال چهارم بوده یا سال پنجم بوده است. حاکم در
اکلیل، کلام عروه و غیر او را میآورد که
غزوه مریسیع در سال پنج بوده است که این نقل، بسیار به نقل
ابن اسحاق (مورخ مشهور) شبیه است.
ابن حجر در ادامه میگوید:
و مؤید نقل
حاکم نیشابوری در کتاب اکلیل، عبارتی است که در
حدیث افک آمده است مبنی بر این که
سعد بن معاذ با
سعد بن عباده درباره اصحاب افک به نزاع پرداختند، که بعدا به آن اشاره میکنیم. حال اگر غزوه مریسیع در شعبان سال ششم واقع شده باشد با توجه به اینکه قضیه افک در آن غزوه بوده، پس آنچه در صحیح بخاری درباره دعوای سعد بن معاذ آمده است غلط است، به این دلیل که سعد بن معاذ در ایام
غزوه قریظه از دنیا رفته است و از طرفی طبق نظر صحیح، همانگونه که در قبل بیان کردیم غزوه قریظه در سال پنج بوده است. و اگر همانگونه که برخی گفتهاند غزوه مریسیع در سال چهارم واقع شده باشد پس قضیه بدتر است. پس روشن میشود که مریسیع در شعبان سال پنجم بوده است، نه اینکه قبل از خندق واقع شده باشد، به دلیل اینکه خندق در
شوال سال پنجم و بعد از غزوه مریسیع بوده است. بنابراین سعد بن معاذ در مریسیع حضور داشته است و بعد از آن در جنگ خندق تیری به او اصابت نمود و مجروح شد و بر اثر آن جراحت در قریظه از دنیا رفت.»
چنانکه مشاهده میکنید تلاش بسیاری در جهت درست کردن تناقض ماجرای افک در
غزوه مریسیع با دعوای
سعد بن معاذ و زنده بودن او دارد که در آخر هم نمیتواند نتیجه گیری درستی داشته باشد.
در روایت
بخاری از ماجرا چنین آمده است: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر منبر از مردم علیه
عبدالله ابن ابیّ کمک خواست و در آن، همسرش و نیز
صفوان را تبرئه کرد که به جدال لفظی بین عدهای انجامید ولی وقتی نزد عایشه آمد به او گفت:
«یا عایشه بلغنی عنک کذا و کذا فان کنت بریئة فسیبرئک الله وان کنت الممت فاستغفری الله وتوبی الیه فان العبد اذا اعترف بذنبه ثم تاب تاب الله علیه...؛
؛
ای عایشه! از تو به من چنین و چنان رسیده (خبر رسیده که مرتکب چنین گناهی شدی) پس اگر بی گناه باشی خدا تو را تبرئه خواهد کرد و اگر گناه کردی استغفار کن و به درگاه او توبه کنپس اگر عبد به درگاه خدا توبهکند خدا او را میبخشد...»
ما کدام را باور کنیم: اعتماد آن حضرت به همسرش و یا تردید درباره او را؟ آیا این حدیث نشانه مشکوک بودن پیامبر به همسر خود نیست؟ آیا نقل این حدیث در معتبرترین کتب
اهل سنت یعنی
صحیح بخاری توهین به رسول خدا و تهمت به همسر او نیست؟
صحیح بخاری در ادامه تهمتها و اهانتها نقل میکند: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یک ماه پیش عایشه ننشست!
«قالت ولم یجلس عندی منذ قیل ما قیل قبلها و قد لبث شهرا لا یوحی الیه فی شانی بشئ؛
عایشه میگوید: از زمانی که شایعات درباره من مطرح شده بود پیامبر نزد من نشستند و یک ماه گذشت و آیهای در شان من نازل نشد.»
آیا میتوان پذیرفت که پیامبری که خداوند او را مایه رحمت برای جهانیان معرفی میکند به خاطر شایعاتی بی اساس که منافقی آن را ساخته و چند نفر نیز آن را تقویت کردند، قبل از هرگونه تحقیقی رعایت حق همسر را نکرده و یکماه از او جدا باشد؟! «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین.» (انبیاء:۱۰۷)
آری این گونه نسبتهای ناروا به پیامبر خدا در حالی است که خداوند در مورد آن حضرت میفرماید: «و ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی؛ (نجم:۳-۴)
چه شد که از اصحاب، اعم از
مهاجر و
انصار، در مورد واقعهای به این مهمی که یک ماه نقل همه مجالس بود حتی یک کلمه چیزی نقل نشد؟ آیا بر دهان همه آنها مهر زده شد؟ آیا نباید غیر از
عایشه کسی دیگر، ولو یک نفر، آن را نقل کند؟ آیا نمیتوان از همین امر به ساختگی بودن این داستان پی برد و آن را از بافتههای عایشه دانست؟
از این گذشته، بر فرض این که این داستان صحیح باشد، آیا جز این است که آیات فوق میگوید که
صفوان و
عایشه زنا نکردند؟ آیا این امتیازی برای آن دو به حساب میآید؟ مگر سایر همسران پیامبر یا دیگر پیامبران، و یا سایر مؤمنین، به جز عده بسیار اندکی، به این گناه آلوده بودند که آلوده نبودن عایشه برای او امتیازی محسوب شود؟
حاکم نیشابوری در
مستدرک از عایشه روایتی نقل میکند که به خوبی میرساند اهل افک، تهمت را بر چه کسی وارد کردند. البته او اسامی کسانی را که عنوان «عصبة» بر آنان صادق باشد نمیآورد، ولی معلوم است که آنان باید کسانی باشند که اهل سنت نخواستند با معرفی آنها آبروی کسانی که باید حفظ شود ریخته شود.
در این روایت چنین آمده است:
«عن عایشة قالت: اهدیت ماریة الی رسول اللّه ومعها ابن عم لها. قالت: فوقع علیها وقعة فاستمرت حاملا. قالت: فعز لها عند ابن عمها. قالت: فقال اهل الافک والزور: «من حاجته الی الولد ادعی ولد غیره» وکانت امّه قلیلة اللبن فابتاعت له ضائنة لبون فکان یغذی بلبنها فحسن علیه لحمه. قالت عایشة: فدخل به علیّ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم ذات یوم فقال: «کیف ترین»؟ فقلت: من غذی بلحم الضان یحسن لحمه. قال: «ولا الشبه» قالت: فحملنی ما یحمل النساء من الغیرة ان قلت: ما اری شبها. قالت: وبلغ رسول اللّه ما یقول الناس فقال لعلی...؛
عایشه میگوید: «ماریة» به همراه پسر عمویش به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اهدا شده بود. او (بعد از مدتی که به عنوان همسر پیامبر نزد او بود) حامله شد. حضرت او را نزد پسر عموی او (و در مشربه امّ ابراهیم) نهاد. اهل افک گفتند که چون او (یعنی پیامبر) به فرزند نیاز داشت، فرزند غیر را به خود نسبت داد. چون شیر مادر ابراهیم فرزند زسول خدا (یعنی ماریه) کم بود، ابراهیم را با شیر گوسفند تغذیه میکردند لذا فربه شد. روزی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را نزد من آورد و گفت: او را چگونه میبینی؟ گفتم: هر کس از شیر گوسفند استفاده کند فربه میشود. پیامبر فرمود: آیا ابراهیم شبیه من نیست؟ عایشه میگوید: من از روی حسادت گفتم: شباهتی ندارد. و بعد تهمتهای ناروای مردم (نسبت به ماریه) به گوش پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید، حضرت نیز
علی (علیهالسّلام) را فرستاد...»
در نقل
حاکم نیشابوری،
عایشه به چند نکته اشاره مینماید:
۱. اهل افک تهمت زنا به ماریه زدند.
۲. عایشه از روی حسادت حاضر نشد بگوید که او (یعنی ابراهیم) شبیه
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میباشد.
۳. به علی (علیهالسّلام) ماموریت تحقیق داده شد.
مسلم نیشابوری که در ضمن ده صفحه،
حدیث افک را از
عایشه نقل کرده، در آخر آن، حدیثی در ضمن سه سطر از
انس این گونه میآورد:
«عن انس انّ رجلا کان یتهم بام ولد رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقال رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لعلی: اذهب فاضرب عنقه فاتاه علی فاذا هو فی رکیّ یتبرد فیها فقال له علی اخرج فناوله یده فاخرجه فاذا هو مجبوب لیس له ذکر فکف علیّ عنه ثمّ اتی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقال یا رسول اللّه انّه لمجبوب ما له ذکر؛
انس بن مالک میگوید: (در میان مردم شایعههای پخش شده بود و) به مردی تهمت میزدند که فرزند رسول خدا از آن اوست وقتی تهمت مذکور به گوش پیامبر رسید علی را فرستاد که گردن متهم را بزند. حضرتش رفت و چون او را مجبوب کسی که آلت مردانه نداشت یافت دست از او برداشت.»
آیا این داستانها با مقام پیامبری که خداوند در مورد او میفرماید: «و ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی» (نجم:۳-۴) سازگاری دارد؟ آری، اگر قرار باشد آیاتی در تبرئه کسی نازل شود حق این است که درباره
ماریه قبطیه نازل گردد که برگشت آن به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میباشد که
ابراهیم را پسر غیر و در حقیقت زنا زاده دانستهاند.
اگر واقعا این روایات از جناب
عایشه رسیده باشد علت نسبت آیه افک به خود، چیزی جز حسادت عایشه به ماریه نیست، چرا که کنیزی مورد توجه رسول خدا قرار میگیرد و فرزندی از او متولد میشود و این درحالی است که عایشه پس از سالها زندگی با پیامبر همچنان بی فرزند است! در روایات زیر خود عایشه به حسادت خود تصریح میکند:
«اخبرنا محمد بن عمر حدثنی موسی بن محمد بن عبد الرحمن بن حارثة بن النعمان عن ابیه عن عمرة عن عائشة قالتما غرت علی امراة الا دون ما غرت علی ماریة و ذلک انها کانت جمیلة من النساء جعدة و اعجب بهارسول الله صلی الله علیه وسلم و کان انزلها اول ما قدم بها فی بیت لحارثة بن النعمان فکانت جارتنا فکان رسول الله عامة النهار واللیل عندها... ثم رزق الله منها الولد وحرمنا منه؛
عایشه میگوید: حسادتم به ماریه بیش از حسادتم به تمامی زنان بود. به خاطر این که او زن زیبایی بود از قبیله جعده و رسول خدا از او خیلی خوشش میآمد. پیامبر ماریه را در ابتدای اسیر شدنش در منزل
حارثه بن نعمان جای داد و ماریه کنیز ما بود و رسول خدا نیز اکثر روزها و شبها نزد او بود... سپس خدا به او فرزند روزی کرد و ما را از فرزند محروم کرد.»
در اینجا بد نیست جملهای را که
ابو داود در سنن از رسول خدا نقل کرده است متذکر شویم که خود یکی از دلایل حسادت عایشه است:
«جاء رجل الی النبی صلی الله علیه و سلم فقال: انی اصبت امراة ذات حسب وجمال، وانها لا تلد، افاتزوجها؟ قال: لا. ثم اتاه الثانیة فنهاه، ثم اتاه الثالثة فقال: تزوجوا الودود الولود فانی مکاثر بکم الامم؛
مردی نزد رسول خدا آمد و گفت: من با زنی که دارای اصل و نسب و زیبایی است آشنا شدهام اما او بچه دار نمیشود (عقیم است)، آیا با او ازدواج کنم؟ حضرت فرمودند: نه! آن مرد برای دوم آمد، حضرت او را نهی کرد. برای بار سوم آمد، بازحضرت او را نهی کرد و سپس فرمود: با زن با محبت که فرزنددار میشود ازدواج کنید که من به زیادی شما در برابر امتهای دیگر افتخار میکنم.»
همچنین نقل میکند که
عمر گفت:
«حصیر فی البیت خیر من امراة لا تلد؛
حصیری که در منزل است بهتر است از زنی که نازا باشد.»
«ان جبریل اتانی فاخبرنی ان اللهقد برا ماریة وقریبها مما وقع فی نفسی، وبشرنی ان فی بطنها منی غلاما وانه اشبه الخلق بی، وامرنی ان اسمیه ابراهیم وکنانی بابی ابراهیم...؛
جبرئیل بر من نازل شد و به من خبر داد که خدا
ماریه و خویشاوند (پسر عموی) او را تبرئه کرد و به من بشارت داد که از من در شکم او فرزندی است که شبیهترین مردم به من است و مرا امر کرد که نام او را
ابراهیم بگذارم و کنیه مرا ابو ابراهیم گذارد...»
«فلما توفی ابراهیم قال رسول الله صلی الله علیه وسلم ان ابراهیم ابنی وانه مات فی الثدی وان له لظئرین تکملان رضاعه فی الجنة؛
،
پس زمانی که ابراهیم از دنیا رفت
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: همانا ابراهیم فرزند من است و او در شیرخوارگی از دنیا رفته است...»
یکی از مطالبی که در روایت بدان تصریح شده این است که افرادی از تهمت زنندگان بودند که باور کردن آن بسیار سخت است. در روایت زیر به اسامی این فردا اشاره شده است:
«قال عروة ایضا لم یسم من اهل الافک ایضا الا حسان بن ثابت ومسطح بن اثاثة وحمنة بنت جحش فی ناس آخرین لا علم لی بهم غیر انهم عصبة کما قال الله تعالی وان کبر ذلک یقال عبدالله بن ابی ابن سلول؛
همچنین عروه نقل میکند که کسی از اهل افک نام برده نشد جز
حسان بن ثابت و
مسطح بن اثاثه و
حمنة دختر جحش و در مردم کسانی دیگری بودند که من چیزی نمیدانم جز آنکه گروه (عصبه) بودند همان گونه که خدا عزوجل فرموده است اگر چه آن را کسی بزرگ کرده است که گفته میشود
عبدالله بن ابی ابن سلول.»
چگونه میتوان پذیرفت که مسطح بن اثاثة، ربیب نعمت ابوبکر، به دختر ولی نعمتش آن هم به پیروی از یک منافق، نسبتی ناروا بدهد؟ یا چگونه میتوان پذیرفت که حسان بن ثابت، شاعر مخصوص پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به همسر ممدوحش چنان تهمتی بزند؟ مگر میتوان قبول کرد که
حمنة، همسر
طلحة بن عبید اللّه، درباره دختر عموی شوهرش مطلب ناروائی بگوید و شوهرش نیز ساکت باشد؟
ترمذی میگوید که بعد از نزول
آیات افک، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر سه نفر یعنی
حسان و
حمنة و
مسطح،
حد قذف جاری کرد.
«حدثنا بندار اخبرنا ابن ابی عدی عن محمد بن اسحاق عن عبدالله بن ابی بکر عن عمرة عن عائشة قالت: لما نزل عذری قام رسول الله صلی الله علیه وسلم علی المنبر فذکر ذلک وتلا القرآن فلما نزل امر برجلین وامراة فضربوا حدهم؛
عایشه میگوید زمانی که آیه در برائت من نازل شد، رسول خدا منبر رفت و ماجرا را یاد کرد و آیه را خواند. زمانی که از منبر پایین آمد امر کرد آن دو مرد و یک زن را آوردند و بر آنها حد جاری کرد.»
ابوداود در حدیثِ بعد، اسامی آن سه نفر را مطابق آنچه که در متن گذشت، مینویسد. سؤال ما این است که در کدام حدیث، غیر از همین حدیث عایشه، آمده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر افراد مذکور حد خدا را جاری کرده باشد؟ از این گذشته، مگر نه این است که حد هنگامی جاری میشود که در حضور
حاکم شرع گواهی دهند؟ پس چطور بر حسان و مسطح و حمنة حد جاری شد با اینکه به اقرار
اهل سنت در این زمینه دو
شاهد عادل وجود نداشته است. به عنوان مثال ایشان میگویند که مسطح تنها در حضور مادرش این قضیه را مطرح کرده بود.
عایشه در ماجرای افک نقل کرد که من چون لاغر و سبک بودم وقتی هودج را برداشتند متوجه نشدند که من در آن نیستم و جاماندهام. در نقلهای دیگر، مطالبی معارض با آن وجود دارد که حاکی از چاق بودن وی هنگام ازداوج با رسول خدا است.
«عن عائشة رضی الله تعالی عنها قالت لما ارادوا ان یدخلونی علی النبی صلی الله علیه وسلم سمنونی بالقثاء والرطب فتسمنت حتی جعل الناس یتعجبون من سمنی؛
از عایشه نقل شده است که گفت: زمانی که تصمیم گرفتند که من با پیامبر ازدواج کنم مرا با خیار و رطب چاق کردند پس آنقدر چاق شدم که مردم از چاقی من تعجب کردند.»
این دو چگونه با هم سازگار است؟ ابتدای ازدواج با رسول خدا اینقدر چاق باشد و بعد از مدتی اینگونه لاغر که نبودن او در هودج احساس نشود! مگر اینکه العیاذ بالله بگویید رسول خدا او را آنقدر سختی داده که اینقدر لاغر شده است.