بیان حق (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بیان حق
۴۴. بیان دقیق حق از جانب
خداوند :
«قل انی علی بینة من ربی وکذبتم به ما عندی ما تستعجلون به ان الحکم الا لله یقص الحق...»
«بگو من دلیل روشنی از پروردگارم دارم و شما آنرا
تکذیب کردهاید (و نپذیرفتهاید) آنچه شما درباره آن عجله دارید به دست من نیست، حکم و فرمان تنها از آن خدا است، حق را از باطل جدا میکند...»
بینه به معنای راهنمائی با بیان روشن است، و معنای اصلی این ماده جدائی و کنار رفتن چیزی است از چیز دیگر، به طوری که دیگر
اتصال و اختلاطی با هم نداشته باشند، و کلمه بین و بون و بینونه و امثال آن از مشتقات همین ماده است، بینه را از این نظر بینه گفتند که به وسیله آن حق از
باطل جدا گشته و به خوبی و به آسانی و بدون سختی و مشقتی میتوان بر آن وقوف یافت.
خلاصه در این آیه نیز
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مامور است روی این نکته تکیه کند که مدرک من در مسئله خدا پرستی و مبارزه با
بت کاملا روشن و آشکار میباشد و
انکار و تکذیب شما چیزی از اهمیت آن نمیکاهد.
سپس به یکی دیگر از بهانه جوئیهای آنها
اشاره میکند و آن اینکه آنها میگفتند اگر تو بر حق هستی کیفرهائی که ما را به آن تهدید میکنی زودتر بیاور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در پاسخ آنها میگوید «آنچه را شما درباره آن عجله دارید به دست من نیست، تمام کارها و فرمانها همه به دست خدا است.»
مراد از حکم در جمله «ان الحکم الا لله»
حکم تکوینی است، و این جمله علت نفیی را که در جمله «ما عندی ما تستعجلون به» بود، ذکر میکند. و معنای آن به طوری که از سیاق کلام استفاده میشود این است که : حکم تنها برای خدا است و بس. و مرا نمیرسد که در بین خودم و شما حکم نموده و تقاضای بیجای شما را عملی نمایم و آیه و معجزهای به غیر
قرآن برایتان بیاورم.
و بنابراین معنا، جمله مزبور به طور
کنایه ، استعمال شده است، گوئی که مشرکین با درخواست خود و اینکه باید آیهای بغیر قرآن بیاوری میخواستهاند رسول خدا بین خود و آنان حکم نماید، و شاید علت اینکه لفظ موصول (ما) و صله (تستعجلون) را در آیه بعدی تکرار کرده و فرموده : «قل لو ان عندی ما تستعجلون به» همین نکته باشد، و گرنه ظاهر سیاق
اقتضا داشت بفرماید: (قل لو ان عندی ذلک :بگو اگر چنین اختیاری به دست من بود)، و از اینکه چنین نفرمود، بلکه جمله را تکرار کرد معلوم میشود از جمله دوم، معنای دیگری اراده کرده است. و بعید نیست که مراد از آیه در جمله اولی لازمه آیه، که همان حکم بر طبق
سنت الهیه است باشد، و مراد از آن در جمله دومی خود آیه و
معجزه بوده باشد، احتمال هم دارد که بر عکس باشد، یعنی مراد از آیه در جمله اولی معنای صریح آن و مراد از آن در جمله دوم معنای کنائی آن (آیه) بوده باشد.
و بعد به عنوان تاکید میگوید: «او است که
حق را از باطل جدا میکند و او بهترین جدا کنندگان حق از باطل است.»
بدیهی است کسی میتواند به خوبی حق را از باطل جدا کند که علمش از همه بیشتر باشد و شناخت حق و باطل برای او کاملا روشن است، به علاوه قدرت کافی برای اعمال
علم و دانش خود نیز داشته باشد و این دو صفت (علم و قدرت) به طور نامحدود و بی پایان تنها برای ذات پاک
خدا است، بنابراین او بهترین جدا کنندگان حق از باطل است.
در اینجا به چند نکته باید توجه کرد:
از آیات قرآن استفاده میشود که بسیاری از اقوام گذشته همین درخواست را از پیامبران خود داشتند، که اگر راست میگوئی پس چرا مجازاتی را که برای ما
انتظار داری به سراغ ما نمیفرستی؟!
این درخواستهای نامعقول یا به عنوان
استهزاء و مسخره کردن صورت میگرفته و یا به راستی به عنوان طلب
اعجاز و در هر دو صورت کار احمقانهای بود، زیرا در صورت دوم موجب نابودی آنها میشده و جائی برای استفاده از
معجزه باقی نمیمانده و در صورت اول نیز با دلائل و نشانههای روشنی که پیامبران با خود داشتند حداقل احتمال صدق آنها در نظر هر بیننده مجسم میشده است، چطور ممکن است با چنین احتمالی
انسان تقاضای نابودی خودش را بکند، یا آن را به شوخی بگیرد، ولی تعصب و لجاجت بلای بزرگی است که جلو هر گونه فکر و منطق را میگیرد.
و اگر حضرت مسیح مثلا مردهای را زنده میکند آنهم به
اذن او است، همچنین هر منصبی اعم از رهبری الهی و
قضاوت و حکمیت به کسی سپرده شده است آنهم از ناحیه پروردگار است. اما متاسفانه جمله به این روشنی در طول تاریخ کرارا مورد سوء استفاده واقع شده است، گاهی
خوارج برای ایراد به مسئله تعیین حکمین در جریان
جنگ صفین که به پیشنهاد آنها و امثال آنها صورت گرفته بود به این جمله چسبیده و به گفته
علی (علیهالسّلام) کلمه حقی را گرفته و در معنی باطلی به کار میبردند، و تدریجا جمله «لا حکم الا لله» شعاری برای آنها شد.
آنها آن قدر نادان و
ابله بودند که تصور میکردند اگر کسی به فرمان خدا و به دستور
اسلام در موضوعی حکمیت پیدا کرد با جمله «ان الحکم الا لله» مخالف است، با اینکه قرآن زیاد میخواندند اما کمتر میفهمیدند.
جمله «یقص» در لغت به معنی قطع کردن و بریدن چیزی است و اینکه در آیه فوق میخوانیم «یقص الحق : خداوند حق را میبرد»، یعنی کاملا آنرا از باطل جدا و تفکیک مینماید، و باید توجه داشت که جمله«یقص» از ماده قصه به معنی بیان سرگذشت و داستان نیست آنچنان که بعضی از مفسران پنداشتهاند.
۴۵. حیا نداشتن خداوند، از بیان حق:
«... والله لا یستحی من الحق...»
«...اما خداوند از (بیان) حق
شرم ندارد...»
۴۶. لزوم بیان حق، بدون شرم و حیا:
«یـایها الذین ءامنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یؤذن لکم الی طعام غیر نـظرین انـه ولـکن اذا دعیتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا ولا مستـنسین لحدیث ان ذلکم کان یؤذی النبی فیستحی منکم والله لا یستحی من الحق...»
«ای کسانی که
ایمان آوردهاید! در بیوت پیامبر داخل نشوید مگر به شما
اجازه برای صرف غذا داده شود (مشروط بر اینکه قبل از موعد نیائید و) در انتظار وقت غذا ننشینید، اما هنگامی که دعوت شدید داخل شوید و وقتی غذا خوردید پراکنده شوید، و (بعد از صرف غذا) به بحث و صحبت ننشینید، این عمل پیامبر را ناراحت میکرد ولی او از شما شرم میکند، اما خداوند از (بیان)
حق شرم ندارد...»
در
شأن نزول این آیه مفسران چنین آوردهاند:
هنگامی که
رسول خدا با زینب بنت جحش
ازدواج کرد، ولیمه نسبتا مفصلی به مردم داد،
انس که خادم مخصوص
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، میگوید: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من دستور داد که اصحابش را به غذا دعوت کنم، من همه را دعوت کردم، دسته دسته میآمدند و غذا میخوردند و از اطاق خارج میشدند، تا اینکه عرض کردمای پیامبر خدا! کسی باقی نمانده که من او را دعوت نکرده باشم، فرمود: اکنون که چنین است سفره را جمع کنید، سفره را برداشتند و جمعیت پراکنده شدند، اما سه نفر همچنان در اطاق پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ماندند و مشغول بحث و گفتگو بودند.
هنگامی که سخنان آنها به طول انجامید پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برخاست، و من نیز همراه او برخاستم شاید آنها متوجه شوند و پی کار خود بروند، پیامبر بیرون آمد تا به حجره عایشه رسید بار دیگر برگشت من هم در خدمتش آمدم باز دیدم همچنان نشستهاند آیه فوق نازل شد و دستورات لازم را در برخورد با این مسائل به آنها تفهیم کرد.
باز روی سخن در این آیه به مؤمنان است و بخشی دیگر از
احکام اسلام مخصوصا آنچه مربوط به
آداب معاشرت با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و خانواده
نبوت بوده است ضمن جملههای کوتاه و گویا و صریح بیان میکند.
نخست میگوید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید! هرگز در اطاقهای پیامبر سر زده داخل نشوید، مگر اینکه برای صرف غذا به شما اجازه داده شود، آنهم مشروط به اینکه به موقع وارد شوید، نه اینکه از مدتی قبل بیائید و در انتظار وقت غذا بنشینید.»
و به این ترتیب یکی از آداب مهم
معاشرت را در آن محیطی که این آداب کمتر رعایت میشد بیان میکند، گر چه سخن در باره خانه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، ولی مسلما این حکم
اختصاص به او ندارد، بعلاوه به هنگامی که دعوت به طعام میشوند باید وقت شناس باشند و مزاحمت بی موقع برای صاحبخانه فراهم نکنند.
سپس به دومین حکم پرداخته میگوید: «ولی هنگامی که دعوت شدید وارد شوید، و هنگامی که غذا خوردید پراکنده شوید.»
در سومین حکم میفرماید: «پس از صرف غذا مجلس انس و گفتگو در خانه پیامبر (و هیچ میزبان دیگری) تشکیل ندهید.»
البته ممکن است
میزبان خواهان چنین مجلس انسی باشد در این صورت مستثناست، سخن از جائی است که تنها دعوت به صرف غذا شده، نه تشکیل مجلس انس، در چنین جایی باید پس از صرف غذا مجلس را ترک گفت، به خصوص اینکه خانه خانهای همچون بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد که کانون انجام بزرگترین رسالتهای الهی است و باید امور مزاحم، وقت او را اشغال نکند.
سپس علت این حکم را چنین بیان میکند: «این کار پیامبر را آزار میداد، اما او از شما شرم میکرد، ولی خداوند از بیان حق شرم نمیکند و ابا ندارد.»
البته پیامبر خدا نیز از بیان
حق در مواردی که جنبه شخصی و خصوصی نداشت هیچ ابا نمیکرد ولی بیان حق اشخاص از ناحیه خودشان زیبا نیست اما از ناحیه کسان دیگر جالب و زیباست، و مورد آیه نیز از این قبیل است، اصول اخلاقی
ایجاب میکرد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به دفاع از خود نپردازد، بلکه خداوند به دفاع از او پردازد.
۴۷. اتهام بنی اسرائیل به موسی علیه السلام، کوتاهی در بیان حق (در مورد ویژگیهای گاو):
«... قالوا الــن جئت بالحق فذبحوها وما کادوا یفعلون»
«... گفتند: الان حق مطلب را برای ما آوردی! سپس (چنان گاوی را پیدا کردند) و آنرا سر بریدند ولی مایل نبودند این کار را انجام دهند!»
(مفهوم کلام قوم موسی (الآن...: هم اکنون حق را به تمامی بیان کردی) این است که وی قبل از ذکر اوصاف یاد شده در این آیه، حق را به طور کامل بیان نکرده بود.)
ماجرا (آنگونه که از قرآن و تفاسیر بر میآید) چنین بود که یک نفر از
بنی اسرائیل به طرز مرموزی کشته میشود، در حالی که قاتل به هیچوجه معلوم نیست.
در میان قبائل و
اسباط بنی اسرائیل نزاع درگیر میشود، هر یک آن را به طایفه و افراد قبیله دیگر نسبت میدهد و خویش را تبرئه میکند داوری را برای فصل خصومت نزد موسی میبرند و حل مشکل را از او خواستار میشوند، و چون از طرق عادی حل این قضیه ممکن نبود، و از طرفی ادامه این کشمکش ممکن بود منجر به فتنه عظیمی در میان بنی اسرائیل گردد موسی با
استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجاز آمیزی به حل این مشکل چنانکه در تفسیر آیات میخوانید میپردازد.
نخست میگوید: «به خاطر بیاورید هنگامی را که موسی به قوم خود گفت باید گاوی را سر ببرید، (آنها از روی تعجب) گفتند: آیا ما را به مسخره گرفته ای؟! موسی در پاسخ آنان گفت : به خدا پناه میبرم که از جاهلان باشم!»
یعنی استهزا نمودن و مسخره کردن، کار افراد نادان و جاهل است، و پیامبر خدا هرگز چنین نیست.
پس از آنکه آنها
اطمینان پیدا کردند استهزائی در کار نیست و مساءله جدی میباشد گفتند: «اکنون که چنین است از پروردگارت بخواه برای ما مشخص کند که این چگونه گاوی باید باشد؟!»
جمله از خدایت بخواه که در خواستههای آنها چند بار تکرار شده یکنوع اسائه
ادب و یا استهزاء سر بسته در آن نهفته است مگر خدای
موسی (علیهالسّلام) را از خدای خویش جدا میدانستند؟
به هر حال، موسی (علیهالسّلام) در پاسخ آنها «گفت : خداوند میفرماید باید ماده گاوی باشد که نه پیر و از کار افتاده و نه بکر و جوان بلکه میان این دو باشد.»
و برای اینکه آنها بیش از این مساءله را کش ندهند، و با بهانه تراشی فرمان خدا را به تاءخیر نیندازند در پایان سخن خود اضافه کرد: «آنچه به شما دستور داده شده است انجام دهید.»
ولی باز آنها دست از پرگوئی و لجاجت بر نداشتند و «گفتند: از پروردگارت بخواه که برای ما روشن کند که رنگ آن باید چگونه باشد؟!»
موسی (علیهالسّلام) در پاسخ «گفت : خدا میفرماید: گاو مادهای باشد زرد یکدست که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد.»
خلاصه این
گاو باید کاملا خوشرنگ و درخشنده باشد، آنچنان زیبا که بینندگان را به
اعجاب وادارد.
و عجب این است که باز هم به این مقدار اکتفا نکردند و هر بار با بهانه جوئی کار خود را مشکلتر ساخته، و دایره وجود چنان گاوی را تنگتر نمودند.
باز «گفتند از پروردگارت بخواه برای ما روشن کند این چگونه گاوی باید باشد؟ (از نظر نوع کار کردن)، چرا که این گاو برای ما مبهم شده، و اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد!»
موسی (علیهالسّلام) برای بار سوم پاسخ داد: و در توضیح ماهیت آن گاو، و رنگش فرمود: (گاوی باشد که هنوز برای شخم و
آب کشی رام نشده باشد، نه بتواند شخم کند، و نه آبیاری، وقتی بیان گاو تمام شد، و دیگر چیزی نداشتند بپرسند، آنوقت گفتند: (حالا درست گفتی)، عینا مثل کسیکه نمیخواهد سخن طرف خود را بپذیرد، ولی چون ادله او قوی است، ناگزیر میشود بگوید: بله درست است، که این اعترافش از روی ناچاری است، و آنگاه از لجبازی خود عذر خواهی کند، باینکه آخر تاکنون سخنت روشن نبود، و بیانت تمام نبود، حالا تمام شد، دلیل بر اینکه
اعتراف به «الان جئت بالحق» ایشان، نظیر اعتراف آن شخص است این است که در آخر میفرماید: «فذبحوها، و ما کادوا یفعلون»، گاو را کشتند، اما خودشان هرگز نمیخواستند بکشند، خلاصه هنوز
ایمان درونی بسخن موسی پیدا نکرده بودند، و اگر گاو را کشتند، برای این بود که دیگر بهانهای نداشتند، و مجبور بقبول شدند.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «بیان حق».