حضرت زکریا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حضرت زکریا(ع) یکی از پیامبران الهی است،که پنج هزار و پانصد سال بعد از
هبوط آدم متولد شد.مردم را به
شریعت حضرت موسی(ع) دعوت می کرد، عمر با برکت خویش را در راه دعوت به خدا پرستی و خدمت در
بیت المقدس سپری نمود.
یکی از پیامبران حضرت زکریا(ع) است، که نام مبارکش در
قرآن هفت بار در سه
سوره آمده است، زکریا بن
برخیا(ع) از پیامبران
بنی اسرائیل بود، که سلسله نسبش به
حضرت داود(ع) میرسد، او رییس راهبان و خدّام بیت المقدس بود و مردم را به شریعت حضرت موسی(ع) دعوت میکرد.
در میان بنی اسرائیل دو خواهر بر جسته و بزرگ زاده وجود داشتند، یکی به نام «
حَنّه»(در بعضی از روایات او با نام «
حنّانه» خوانده شده که مادر حضرت یحیی(ع)بود.) و دیگری به نام «اَشْیاع»،
زکریا(ع) از
اَشْیاع خواستگاری کرد، و عمران که یکی از راهبان و بزرگ بنی اسرائیل بود (و طبق نقلی از پیامبران بنی اسرائیل بود) از «حَنّه»
خواستگاری نمود، سرانجام اشیاع همسر زکریا(ع) گردید، و حَنّه همسر
عمران شد. به این ترتیب زکریا و عمران، دو شخصیت بزرگ بنی اسرائیل، با جناق همدیگر شدند، و علاوه بر رابطه مکتبی، رابطه خویشاوندی نیز پیدا کردند. چند سال از این ماجرا گذشت، عمران صاحب دختری به نام
مریم شد، ولی زکریا(ع) دارای
فرزند نشد، زیرا همسرش نازا بود.(منظور از این عمران غیر از عمران پدر موسی (ع)است، و میان آنها ۱۸۰ سال فاصله وجود داشت.
سالها از زندگی عمران و همسرش حَنّه گذشت آنها دارای فرزند نشدند، حَنّه همچون زنان دیگر
آرزو داشت که دارای فرزند شود، و با دیدن کودکی احساساتش برای داشتن فرزند به جوش می آمد. تا این که روزی در زیر
درختی نشسته بود، پرندهای را دید که به جوجه های خود غذا می دهد، مشاهده این محبّت مادرانه
آتش عشق به فرزند را در دل او شعله ور ساخت، و از صمیم دل از
خدا تقاضای فرزند کرد، چیزی نگذشت که دعای خالصانه او
اجابت شد و او باردار گردید.
طبق بعضی از
روایات، از سوی خدا به عمران وحی شد که به زودی خداوند پسر پر برکتی که می تواند بیماران غیر قابل درمان را درمان کند و مردگان را به فرمان خدا زنده نماید به تو عنایت خواهد کرد، عمران این مطلب را به همسرش حَنّه خبر داد.
حَنّه وقتی که باردار شد، تصور میکرد که فرزند مذکور، همان است که در
رحم دارد (غافل از آن که منظور از آن پسری که خداوند به عمران
وحی نمود، نوه عمران به نام عیسی(ع) است، که حَنّه برای مادر او (مریم) باردار میباشد.)
به همین دلیل حَنّه
نذر کرد که کودک پسر خود را وقتی که بزرگ شد خدمتگذار
مسجد بیت المقدس قرار دهد.
ولی وقتی که فرزندش متولد شد دید دختر است، نگران شد که چه کند، زیرا خدمتگذاران مسجد را از میان پسران انتخاب می کردند، از این رو گفت: «پسر همانند دختر نیست.» سپس افزود: خدایا من نام دختر را مریم میگذارم، و او و فرزندانش را از وسوسههای
شیطان رجیم، در پناه درگاه تو قرار میدهم.
مریم(ع)به معنی
عبادت کننده و خدمتگذار است. از آن جا که حَنّه می خواست او را خدمتگذار مسجد و عبادت کننده در مسجد بیت المقدس قرار دهد، نام او را مریم نهاد.
کم کم مریم(ع)بزرگ شد و با این که دختر بود، خداوند او را به عنوان خدمتگذار مسجد بیت المقدس پذیرفت.
مطابق تواریخ، عمران پدر مریم(ع)، قبل از تولد مریم(ع)از دنیا رفت، از این رو وقتی که مریم(ع) خدمتگذار مسجد شد، نیاز به سرپرست داشت، حَنّه مریم را که کودک بود به بیت المقدس نزد علما و دانشمندان
یهود آورد و گفت: «این کودک هدیه به بیت المقدس است، سرپرستی او را یک نفر از شما برعهده بگیرد.»
چون آثار عظمت از چهره مریم(ع)دیده می شد، گفتگو در میان دانشمندان بنی اسرائیل در گرفت، هر کدام از آنها می خواست این افتخار نصیب او شود. سرانجام تصمیم گرفتند قرعه کشی کنند، به کنار نهری آمدند. حضرت زکریا(ع) نیز جزء آنها بود. قلم ها و چوبها یی را که به وسیله آنها قرعه می زدند حاضر کردند، نام هر یک از داوطلبان سرپرستی مریم(ع)را روی آن چوبها نوشتند و آن قلم ها را در میان آب انداختند، هر قلمی که در میان فرو می رفت، با زنده بود و تنها قلمی که روی آب
ماند، قلمی بود که نام زکریا روی آن نوشته شده بود. به این ترتیب سرپرستی زکریا(ع) نسبت به مریم(ع) قطعی شد، و در واقع حضرت زکریا(ع)از همه شایسته تر به سرپرستی مریم(ع)بود، زیرا علاوه بر مقام
نبوت، شوهر
خاله مریم(ع)نیز بود.
حضرت زکریا(ع) هم چنان سرپرستی حضرت مریم(ع)را بر عهده گرفت تا مریم(ع) بزرگ شد.
حضرت مریم(ع) به خدمتگذاری مسجد بیت المقدس مشغول شد و خداوند او را برای این مقام پذیرفت. به گفته بعضی نشانه پذیرش خداوند این بود که مریم (ع) بعد از
بلوغ و دوران خدمتگذاری بیت المقدس، هرگز عادت ماهانه ندید تا به دور شدن از آن مرکز روحانی مجبور نگردد.
مریم(ع)آن چنان به عبادت خدا مشغول بود که روز ها روزه میگرفت و شبها به عبادت می پرداخت، او آن چنان در پرهیز کاری و
معرفت و شناسایی پروردگار پیش رفت، که از
احبار و دانشمندان پارسای آن زمان نیز پیشی گرفت.
هنگامی که زکریا(ع) کنار
محراب او قرار می گرفت و برای دیدار او می آمد، غذاهای مخصوصی در کنار محراب او مشاهده می کرد، که شگفت زده می شد
، روزی به او گفت: «یا مَرْیمُ أَنَّی لَک هذا. ای مریم! این غذاها (و میوههای غیر فصل) را از کجا آوردی؟»
مریم(ع)در جواب گفت: «هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یرْزُقُ مَنْ یشاءُ بِغَیرِ حِسابٍ. این از طرف خدا است، و او است که هر کس را بخواهد، بی حساب روزی می دهد.»
آری به این ترتیب خداوند غذاهای بهشتی غیر فصل را به مریم می رسانید.
حضرت زکریا(ع)همیشه اهل دعا و راز و نیاز بود، ولی دیدن منظره غذاهای بهشتی کنار محراب حضرت مریم(ع)، و استجابت دعاهای مریم(ع)، گویی جرقّهای بود که چاشنی قلب او را منفجر کرد و سخت تحت تأثیر قرار گرفت. سالها بود تقاضای فرزندی از خدا نموده بود، تا پس از او وارث او گردد، ولی نتیجه نگرفته بود. شاید زکریا(ع)دیگر امید نداشت تا دارای فرزند شود، زیرا هم خودش به نهایت پیری رسیده بود و هم همسرش پیر شده بود، چنان که از
ابن عباس نقل شده: «زکریا صد و بیست سال داشت، و همسرش دارای نود و هشت سال بود.»
اما دیدار منظره میوههای بهشتی تابستانی در
فصل زمستان و به عکس،
روح و جان او را سرشار از امید کرد، و دریافت که می تواند در فصل پیری دارای
میوه فرزند شود، چنان که مریم (ع) در غیر فصل میوه، دارای میوه های گوناگون شده است. در همین جا بود که به خدا عرض کرد:
«رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک ذُرِّیهً طَیبَهً إِنَّک سَمِیعُ الدُّعاءِ؛ خداوندا! از طرف خود فرزند پاکیزهای (نیز) به من عطا فرما، که تو دعا را می شنوی.»
طولی نکشید که
فرشتگان در آن موقع که او در محراب ایستاده و مشغول
نیایش بود صدا زدند: «که هان ای زکریا! خداوند تو را به
یحیی بشارت می دهد، در حالی که کلمه خدا (حضرت عیسی (ع)) را تصدیق می کند و آقا و رهبر خواهد بود، و از
هوی و هوس بر کنار، و پیامبری از صالحان است.»
زکریا(ع)(که به چگونگی داشتن فرزند در سنین پیری می اندیشید) گفت: «پروردگارا! چگونه ممکن است فرزندی برای من باشد در حالی که پیری به من رسیده، و همسرم نازا است.»
خداوند به او فرمود: «این گونه خداوند هر کاری را که بخواهد انجام میدهد.»
زکریا(ع) که می خواست قلبش سر شار از
یقین گردد و ایمانش به مرحله
شهود برسد (چنان که ابراهیم خلیل(ع) برای آرامش قلبش، تقاضای مشاهده صحنه
معاد کرد)
از این رو به خدا عرض کرد: «پروردگارا! نشانهای برای من قرار ده!»
خداوند فرمود: «آیتُک أَلاَّ تُکلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَهَ أَیامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَ اذْکرْ رَبَّک کثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِی وَ الْإِبْکارِ. نشانه تو آن است که سه روز جز به اشاره و رمز با مردم سخن نخواهی گفت (و زبانت بدون علت ظاهری از کار می افتد) پروردگارت را (به شکرانه این نعمت) بسیار یاد کن، و به هنگام صبح و شام او را تسبیح بگو.»
زکریا از محراب عبادتش به سوی مردم آمد و با اشاره به آنها گفت: صبح و شام (به شکرانه این نعمت) خدا را
تسبیح گویید.
آری این علامت آشکار شد، زکریا(ع) دید بدون علت زبانش بسته شد ولی هنگام
ذکر خدا، زبانش گشوده میشد، او از همین راه دریافت و
یقین کرد همان خدایی که زبان بسته را برای ذکر می گشاید، قادر است که رُحِم بسته (بر اثر نازایی) را بگشاید و از آن، فرزندی به وجود آورد.
او در این سه روز، با اشاره لبها و تکان دادن سر، با مردم سخن می گفت، و بقیه را به ذکر خدا و سپاس گزاری پروردگار به خاطر بشارت به داشتن فرزند اشتغال داشت.
طولی نکشید که همسر زکریا(ع)احساس بارداری کرد، و پس از مدتی یحیی(ع) چشم به جهان گشود و حضرت زکریا و همسرش، پس از سالها امید و آرزو دارای فرزندی مبارک شدند.
شاید این حادثه مقدّمه ای بود تا اذهان مردم برای
تولد حضرت عیسی(ع)بدون پدر آماده گردد، و بدانند همان خدایی که قادر است از زن و شوهر پیر فرزندی به وجود آورد، قدرت آن را دارد که به بانویی بدون شوهر، فرزندی بدهد.
به هر حال باید به خدا
توکل کرده و قدرت بیکران او را باور نمود و نسبت به الطاف ذات اقدس او امید سرشار داشت.
حضرت زکریا(ع)از درگاه خداوند خواست تا نام های پنج تن آل عبا را به او بیا موزد. خداوند نام آنها را به او آموخت.
زکریا(ع) هر گاه نام
محمد(ص)،
علی(ع)،
فاطمه(س) و
حسن را به زبان می آورد، غم و اندوه از او برطرف می شد. ولی وقتی که نام
حسین(ع) را به زبان می آورد، بی اختیار منقلب شده و اشکهایش جاری می گشت و نفس هایش به شماره می افتاد. روزی به خدا عرض کرد: «خداوندا! چه شده که وقتی نام محمد(ص)، علی(ع)، فاطمه(س) و حسن(ع)را به زبانم می آورم، اندوهم برطرف می گردد، ولی همین که نام حسین(ع)را به زبان می آورم منقلب می شوم و اشکهایم سرازیر می شود؟»
خداوند ماجرای جانسوز
شهادت حسین(ع) را به او خبر داد و فرمود:
«
کهیعص» کاف اشاره به
کربلا است، هاء اشاره به هلاکت
عترت حسین(ع) است، یاء اشاره به
یزید ستمگر است که موجب ظلم به حسین(ع) میشود، عین اشاره به عطش حسین(ع)است، و صاد اشاره به
صبر او است.
وقتی زکریا
قصه حسین(ع) را شنید، سه روز از مسجد بیت المقدس بیرون نیامد و برای مصائب حسین(ع)
گریه و ناله کرد و گفت: «خدایا! آیا علی و فاطمه(ع)را به چنین
مصیبت جانسوزی مبتلا می کنی؟!...»
آن گاه عرض کرد: «خدایا! به من فرزندی بده که در این سنین پیری چشمم از او روشن گردد. سپس علاقه آن فرزند را در قلبم بیفکن، آن گاه همان گونه که محمد(ص) حبیبت، را به فاجعه جانسوز
قتل فرزند ش مبتلا کردی، مرا نیز به فاجعه جانسوز قتل پسرم مبتلا گردان تا من نیز هم درد پیامبر
اسلام گردم.»
خداوند حضرت یحیی(ع)را به زکریا داد و همین حضرت یحیی(ع)به خاطر
نهی از منکر، به فرمان
طاغوت زمان، کشته شد و سرش را در میان طشت
طلا نهادند، و جریان شهادتش شبیه شهادت حسین(ع)، جانسوز بود.
سالها بود که حضرت زکریا(ع) از تنهایی و نداشتن فرزند که
یار و یاور او باشد رنج می برد، و با امیدی سرشار به خدا دل می بست و از خدا می خواست که او را تنها نگذارد. سرانجام خداوند او را از تنهایی بیرون آورد، و یحیی(ع) را به او داد، و زندگی او و همسرش را با داشتن چنین فرزندی نورانی، سامان بخشید.
خداوند از این رو آنها را مورد الطاف سرشارش قرار داد که در انجام نیکی ها سرعت می نمودند و همواره به خاطر عشق به رحمت خدا، و ترس از عذاب او، او را می خواندند، و خضوع و
اخلاص خاصی در درِ
خانه خدا داشتند.
یحیی(ع) همدم و مونس خوبی برای پدر و مادرش بود، و عصای پیری آنها در جهت ظاهر و باطن به شمار می رفت، و به راستی که آنها را از تنهایی بیرون آورد، و یار و فرزند صالحی برای آنها شد.
آری کسانی که با قلبی صاف و پاک، و اخلاصی بی شائبه به درگاه خداوند بروند این گونه به نتیجه درخشان می رسند، و زندگی با صفا و درخشنده پیدا می نمایند.
هنگامی که حضرت مریم(ع) به قدرت الهی بدون شوهر باردار شد شیطان
وسوسه گر به میان بنی اسرائیل رفت و این
تهمت ناجوان مردانه و بسیار زشت را به مردم القاء کرد که اگر مریم(س) باردار شده، کار زکریا(ع) است.
همین تهمت نا جوان مردانه باعث شد که عدّهای از اشرار تصمیم گرفتند حضرت زکریا را به قتل برسانند.
و از بعضی از تواریخ استفاده می شود که: طاغوت عصر زکریّا، حضرت یحیی (ع) پسر زکریّا(ع) را به خاطر نهی از منکری که نموده بود، کشت زکریّا از قتل یحیی با خبر شد، خود احساس خطر کرد، چرا که طاغوت می خواست او را نیز بکشد، زکریّا گریخت و به بوستانی که در نزدیک مسجد بیت المقدس بود وارد شد و در آن جا تنه
درختی باز شد و به زکریّا پناه داد،و سرانجام با راهنمایی
ابلیس، مأموران طاغوت آمدند و آن
درخت را قطعه قطعه نموده و در نتیجه حضرت زکریّا با وضع دلخراشی به شهادت رسید. بنابراین علت قتل زکریّا، تهمت مذکور نبوده است.)
به همین منظور به سوی او هجوم بردند. او از دست آنها گریخت. در بیابان به نزدیک
درختی رسید. آن
درخت به زبان آمد و گفت: «ای پیامبر خدا! نزد من بیا.» زکریا کنار آن
درخت رفت،
درخت شکافته شد، زکریا به داخل تنه
درخت رفت، سپس تنه
درخت به هم پیوست و به این ترتیب آن
درخت به زکریا(ع) پناه داد.
ابلیس به آن جا رسید و گوشهای از عبای زکریا(ع) را گرفت و در بیرون
درخت نگه داشت، سپس دید گروهی در جستجوی کسی هستند، از آنها پرسید در جستجوی چه کسی هستید؟ گفتند: در جستجوی زکریا(ع) هستیم.
ابلیس گفت: او کنار این
درخت آمد و جادو کرد، بر اثر سحر و جادوی او تنه این
درخت شکافته شده او به درون این
درخت رفت. نشانه اش همین قسمت عبای او است که در بیرون
درخت مانده است.
آنها تبر تهیه کردند و هم چنین ارّه آوردند و آن
درخت را قطع کرده سپس با ارّه قطعه قطعه کردند، به این ترتیب حضرت زکریا (ع) مظلومانه در میان آن
درخت در سن صد و پانزده سالگی به شهادت رسید.
خداوند بر آن سنگ دلان جاهل غضب کرد، بد ترین خلق خود را بر آنها مسلّط نمود، که انتقام خون حضرت زکریا(ع) را از آنها گرفت.
پس از شهادت زکریا(ع) خداوند فرشتگان را کنار پیکر مطهر او فرستاد. آنها آمدند و بدن زکریا(ع) را
غسل دادند و
کفن کردند، و سه روز پشت سر هم آمدند و
نماز بر آن خواندند، سپس او را به
خاک سپردند.
مرقد او در داخل
شبستان مسجد جامع الکبیر حلب و در سمت چپ محراب واقع شده است، قبر او داخل ایوانی به وسیله
ضریح محصور شده و در آن تابوتی چوبین با پوشش سبز دیده میشود.
اندیشه قم