حکیم ابوالقاسم فردوسی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوالقاسم فردوسی طوسی (۳۲۹ ه.ق- ۴۱۱ یا ۴۱۶ ه.ق) درباره نامشاش اختلاف است اما به احتمال زیاد حسن بن منصور باشد، کنیهاش ابوالقاسم و تخلص به فردوسی است. فردوسی شاعر و حماسهسرای ایرانی در
قرن چهارم هجری قمری بود. درباره
مذهب او اختلاف است برخی او را
شیعه و برخی او را
سنی دانستهاند. مهمترین اثر معروف او
شاهنامه فردوسی است، البته آثار دیگری همچون هجونامه نیز دارد، وی شاهنامه را در زمان
سلطان محمود غزنوی سراییده و در آن به مدح سلطان محمود نیز پرداخته است ولی با این حال مورد استقبال سلطان قرار نگرفت.
فردوسی در یکی از روستاهای
شهر طوس به دنیا آمده، سرانجام بعد از عمری بیش از هشتاد سال، وفات کرده و در باغ شخصی خود در طوس دفن شده است.
درباره نام و نسب شاعر، جز کنیه او ابوالقاسم و تخلص او فردوسی، نمیتوان به قطعیت نظر داد. نام او را در مآخذ گوناگون و نیز در مقدمه برخی از دستنویسهای
شاهنامه منصور، حسن، احمد و محمد و نام پدرش را حسن، احمد، اسحاق و فخرالدین و نام نیای او را شرفشاه و فرح نوشتهاند.
فتح بن علی بنداری از شاعر با عنوان: «الامیر الحکیم ابوالقسم منصور بن الحسن الفردوسی الطوسی» نام میبرد.
(درباره اقوال دیگر رجوع کنید به کتاب سرچشمههای فردوسیشناسی.
)
همچنین در دستنویس فلورانس، در دو صفحه نخستین متن اصلی کتاب، در لوحههای سوم و چهارم و ششم آمده است: «کتاب شاهنامه از گفتار امیر حکیم ملک الکلام... الشعرا بوالقسم منصور بن الحسن الفردوسی الطوسی رحمه الله». این همخوانی میان ترجمه بنداری از سال ۶۲۱- ۶۲۰ ق (۱۲۲۴-۱۲۲۳ م) و دستنویس فلورانس از سال ۶۱۴ ق (۱۲۱۷ م) در عنوان و کنیه و نام و نام پدر و تخلص و زادگاه شاعر بسیار مهم است و اشاره بر این دارد که در منابع سدههای پنجم و ششم شاعر را بدینگونه مینامیدند، از اینرو ما میتوانیم به احتمال نزدیک به یقین شاعر را ابوالقاسم منصور بن حسن طوسی و تخلص فردوسی بدانیم. پیش از بنداری و دستنویس فلورانس، کهنترین مآخذی که از اثر شاعر و تخلص و شهر او نام برده است همشهری او
اسدی طوسی است.
(اسدی در
گرشاسبنامه چند بار از زبان ممدوح خطاب به خود میگوید:
که فردوسی طوسی پاک مغز•••••بداده ست داد سخنهای نغز
به شهنامه گیتی بیاراسته ست•••••بدان نامه نام نکو خواسته ست
تو همشهری او را و هم پیشهای•••••هم اندر سخن چابک اندیشهای...
به شهنامه فردوسی نغزگوی•••••که از پیش گویندگان برد گوی...
اگر زان که فردوسی این را نگفت•••••تو با گفته خویش گردانش جفت
دو گویا چنین خواست تا شد ز طوس•••••چنان شد، نگویی تو باشد فسوس)
محل تولد فردوسی به گزارش
نظامی عروضی ده بزرگی به نام باز (فاز، پازی پاژ) از ناحیه طیران در
شهر طوس بود.
تاریخ تولد شاعر دقیقاً گزارش نشده است، ولی از میان آگاهیهایی که شاعر در اثر خود درباره سال خود به دست میدهد سه مورد هست که در شناخت تاریخ تولد شاعر از اهمیت بسزایی برخوردار است.
نخست در خطبه داستان جنگ بزرگ
کیخسرو میگوید در ۶۵ سالگی زندگی را در
فقر به سر میبرد و سپس میافزاید که در آن هنگام که ۵۸ ساله بود و جوانی را پشت سر نهاده بود فریدون دوباره زنده شد و جهان را گرفت
که منظور شاعر به پادشاهی رسیدن
سلطان محمود است و چون محمود در سال ۳۸۷ ق (۹۹۷ م) به سلطنت رسیده بود و در این سال شاعر ۵۸ سال داشت، پس تاریخ تولد او
سال ۳۲۹ ق (۹۴۰ م) میگردد.
مورد دوم در پادشاهی
بهرام بهرامیان است که شاعر خود را یک جا ۶۳ ساله مینامد
و این تاریخ را حدود ۷۳۰ بیت پایینتر تکرار میکند و میافزاید که در آن روز آدینه به هرمزد بهمن، یعنی اول بهمن افتاده بود.
بنا بر محاسبه
شهبازی، در این سالها که ما از آن سخن میگوییم، تنها در سال ۳۷۱ یزدگردی برابر ۱۰۰۳م است که
روز جمعه به اول بهمن افتاده بود.
پس اگر سال ۶۳ را از آن کم کنیم، سال تولد شاعر ۹۴۰ م برابر ۳۲۹ ق میگردد.
مورد سوم در پایان کتاب است که شاعر سال خود را ۷۱ و سال به انجام رسیدن شاهنامه را ۴۰۰ ق مینویسد.
پس شاعر در سال ۴۰۰ ق (۱۰۱۰ م) ۷۱ ساله بوده و لذا باز تاریخ تولد او به سال ۳۲۹ ق (۹۴۰ م) میافتد.
درباره شاعر تا پیرامون سال ۳۶۷ ق (۹۷۷ م) که دست به سرایش شاهنامه میزند، آگاهی زیادی نداریم، جز همین اندازه که پسر او، چنانکه در ادامه خواهد آمد، در سال ۳۵۹ ق (۹۷۰ م) به دنیا آمده بود. پس شاعر باید در سال ۳۵۸ ق (۹۶۹ م) یا پیش از آن ازدواج کرده بوده باشد. درباره زن شاعر گزارشی در دست نیست. برخی از پژوهندگان همچون
یغمائی،
بهار و
صفا حدس میزنند که زنی که شاعر در خطبه داستان بیژن و منیژه
از او نام میبرد زوجه شاعر است. این حدس بعید نیست، ولی او میتواند دلدار خیالی شاعر نیز باشد، در صورتیکه این زن را زوجه شاعر بدانیم، پس زن شاعر سواد خواندن داشت و چنگ مینواخت، یعنی او مانند خود شاعر از یک خانواده دهقان و از تربیت دختران طبقه دهقانان، از جمله سوادآموزی و برخی هنرهای ظریفه برخوردار بود. (برای مقایسه بنگرید به سرگذشت دختران دهقان برزین
)
در خطبه پادشاهی
هرمزد شاعر شکوه میکند که «نگار» او که بهار او بود رفته و با رفتن او باغ را دیگر آرایشی نیست.
(نگارا، بهارا، کجا رفتهای•••••که آرایش باغ بنهفتهای)
احتمال ضعیفی هست که شاعر در اینجا اشاره به درگذشت زن خود کرده باشد. دویست بیتی پیش از آن، در پایان پادشاهی
انوشیروان، شاعر از ۶۱ سالگی خود سخن میگوید.
اگر حدس ما درباره اشاره شاعر به درگذشت زن خود درست باشد و شاعر پادشاهی هرمزد را پس از پادشاهی انوشیروان سروده باشد، پس زن شاعر باید در سال ۳۹۰ ق (۱۰۰۰ م) یا پیش از آن درگذشته باشد.
شاعر دارای پسری بود که در جوانی در ۳۷ سالگی درمیگذرد و در این سال شاعر ۶۷ سال داشت.
پس پسر او در ۳۵۹ ق (۹۷۰ م) یعنی در ۳۰ سالگی شاعر به دنیا آمده و در سال ۳۹۶ ق (۱۰۰۶ م) درگذشته بود. به گزارش
نظامی عروضی فردوسی دختری نیز داشت که پس از مرگ شاعر هنوز در حیات بود.
در افسانههایی که در مقدمه برخی از دستنویسهای شاهنامه آوردهاند، از آن جمله در دستنویسهای
استانبول مورخ ۷۳۱ ق،
قاهره مورخ ۷۴۰ ق،
لیدن مورخ ۸۴۰ ق،
واتیکان مورخ ۸۴۸ ق،
اکسفورد مورخ ۸۵۲ ق و
برلین مورخ ۸۹۴ ق به شاعر برادر کوچکتری به نام مسعود یا حسین نیز نسبت دادهاند، ولی اعتبار چنین گزارشهایی ناچیز است. همچنین در بیتی از شاهنامه آمده است: «می لعل پیش آور ای روزبه»
که در آن روزبه را هم میتوان به معنی «نیکبخت» گرفت و هم میتوان آن را نام شخص دانست و حدس زد که نام خدمتکار شاعر باشد. این واژه در شاهنامه در هر دو معنی به کار رفته است.
پژوهندگان داستان بیژن و منیژه را به دلایلی از کارهای جوانی شاعر و حتی پیش از آغاز سرایش شاهنامه دانستهاند.
با این حال این داستان نمیتواند تنها کار شاعر پیش از آغاز شاهنامه یعنی تا ۳۸ سالگی شاعر بوده باشد. پس شاعر تا این زمان اشعار دیگری نیز داشته که از دست رفتهاند. آنچه در تذکرهها از
قصیده و قطعه و
رباعی بدو نسبت دادهاند (این اشعار را
هرمان اته گردآوری کرده است)
و البته برخی از آنها مشکوکاند، محتملا بازماندههایی از دیوان از دست رفته شاعرند.
نولدکه احتمال میدهد که شاعر پیش از شاهنامه منظومه دیگری نیز سروده بوده باشد.
در مقابل، امروزه دیگر جای گمانی نیست که منظومه یوسف و زلیخا از شاعر دیگری است.
فردوسی پس از مرگ دقیقی ۲۳ و یا چنانکه خود در جایی دیگر میگوید، پس از سال ۳۶۵ ق (۹۷۶ م)
نظم شاهنامه را آغاز میکند. این تاریخ را باید پیرامون سال ۳۶۷ ق (۹۷۸ م) میگرفت. این تاریخ را گزارش دیگری نیز تائید میکند. پس از نقل سخن دقیقی در ستایش محمود میگوید: سخن را بیست سال نگه داشتم تا کسی که سزاوار این رنج است پیدا شود و این نامه را به نام او کنم.
و چون محمود در سال ۳۸۷ ق به پادشاهی رسید، پس آغاز سرایش شاهنامه ۳۶۷ ق میگردد. البته در اینجا بیست سال عدد گرد شده است، ولی اتفاق با واقعیت کمابیش همخوانی یافته است.
فردوسی نخست قصد داشت که «سوی تخت شاه جهان» روی آورد؛
یعنی به
بخارا پایتخت
سامانیان رود. محتمل است که دقیقی نظم شاهنامه را به فرمان پادشاه سامانی، یعنی
نوح بن منصور (۳۸۷-۳۶۶ ق) و با پدر او
منصور بن عبدالملک (۳۶۶-۳۵۰ ق) آغاز کرده بود. از اینرو قصد فردوسی از رفتن به بخارا باید این بوده باشد که شاه سامانی فرمان ادامه کار را به نام او صادر کند، یعنی او از پشتیبانی مالی پادشاه برخوردار گردد و به ویژه نسخهای از شاهنامه ابومنصوری، لابد نسخه متعلق به کتابخانه دربار سامانی را که اساس کار دقیقی بوده به دست آورد. اگر این حدس درست باشد، راهبر بر این است که فردوسی باید پیش از آغاز نظم شاهنامه نیز در شاعری به شهرتی رسیده باشد. به هر حال، شاعر مدتی را در دودلی و مشورت با این و آن میگذراند و یا به گفته خود او «بپرسیدم از هر کسی بیشمار»
تا اینکه دوست و همشهری مهربانی که رأی شاعر را در سرایش شاهنامه پسندیده بوده، دفتر «پهلوی»، یعنی کتاب حماسی شاهنامه منشور ابومنصوری یا همان «
نامورنامه شهریار» را که شاعر شرح تألیف آنرا قبلا آورده است
در اختیار شاعر میگذارد و او را به سرودن آن تشویق میکند.
شاعر در آغاز کار از پشتیبانی مالی منصور پسر ابومنصور عبدالرزاق نیز برخوردار میگردد
ولی این دوران رفاه با گرفتار شدن منصور در سال ۳۷۷ ق (۹۸۷ م) که به قتل او میانجامد به پایان میرسد.
به گزارش شاعر، منصور مردی بخشنده و جوانمرد و وفادار بود و شاعر را گرامی میداشت و به او کمک مالی میکرد. در سراسر شاهنامه این تنها باری است که شاعر از دریافت کمک مالی از کسی صریحا سخن میگوید و چون فردوسی این سخن را پس از مرگ منصور سروده، پس سخنی برای خوشایند ممدوح نگفته است و نیز از آنجا که شاعر حتی پس از افزودن مدح محمود به دیباچه شاهنامه، مدح منصور را برنداشته است، درجه احترام و علاقه فردوسی را به منصور نشان میدهد. فردوسی پس از مرگ ایرج، آنجا که زبان به اندرز میگشاید، «مرد خرف گشته»ای را به علت کشتن شاهان بیگناه سرزنش میکند.
(جهانا بپروردیش در کنار•••••وزان پس ندادی به جان زینهار
نهانی ندانم ترا دوست کیست•••••برین آشکارت بباید گریست
تو نیزای به خیره خرف گشته مرد•••••از بهر جهان دل پر از داغ و درد
جو شاهان کشی بیگنه خیر خیر•••••ازین دو ستمگاره اندازه گیر
)
در اینجا نیز بعید نیست که منظور فردوسی از «مرد خرف گشته» کنایه به کشتن منصور و از شاه بیگناه اشاره به خود منصور باشد، یعنی شاعر منصور را با ایرج و کشنده او را با سلم و تور مقایسه میکند. به هر روی، سال ۳۷۷ ق (۹۸۷ م) را که در آن منصور را در
نیشابور دستگیر کرده و به بخارا برده و سر به نیست میکنند، باید نقطه عطفی در زندگی فردوسی دانست.
از این زمان به بعد در شاهنامه هیچ گزارشی که اشاره به رفاه مادی و آسودگی خیال شاعر باشد نیست، مگر گلههای فراوان او از پیری و تنگدستی و نگرانی و مصیبت مرگ فرزند. با این همه شاعر موفق میشود که در سال ۳۸۴ ق (۹۹۴ م)، یعنی سه سال پیش از روی کار آمدن محمود، نخستین نگارش شاهنامه را به پایان برساند.
روشن است که در دیباچه این نگارش نخستین، مدح محمود نبود و محتملا مدح و مرثیه منصور مفصلتر از این بود که اکنون هست و چهبسا که شاعر نگارش نخستین شاهنامه را نیز به نام منصور کرده باشد. به هر روی، شاعر با این نگارش، نخستین کار خود را پایان یافته نمیداند، بلکه تا شانزده سال دیگر به تکمیل آن میپردازد.
تاریخ تقریبی برخی از بخشهای شاهنامه را میتوان از راه بررسی ویژگیهای سبکی آن نشان داد. درباره داستان بیژن و منیژه پیش از این سخن رفت. همچنین چهار پادشاهی نخستین کتاب از کارهای نخستین شاعر هنگام سرودن شاهنامه به شمار میرود.
گذشته از این، گاه شاعر در سخن خود به مناسبتهایی تاریخی را قید میکند که اگر افزوده بعدی شاعر نباشد، تاریخ سرودن داستانی را بر ما روشن میسازد.
بدینترتیب میدانیم که شاعر در ۵۸ سالگی خود، یعنی در سال ۳۸۷ ق (۹۹۷ م) یا کمی پس از آن داستان سیاوخش را ۳۵ سروده و در ۵۹ سالگی و یا چنانکه خود میگوید نزدیک ۶۰ سالگی، یعنی در سال ۳۸۸ ق (۹۹۸ م) داستان کین سیاوخش را
که ادامه داستان پیشین است سروده است. در این زمان شاعر دیگر آن جوان خوشگذران و توانگری که در خطبه بیژن و منیژه دیدیم نیست، بلکه از تنگدستی و پیری و ضعف چشم و درد پا شکایت دارد و بر روزگار جوانی دریغ میخورد و در عین حال آرزوی او این است که چندان بماند که کار شاهنامه را به پایان رساند.
(همیخواهم از روشن کردگار•••••که چندان گذر یابم از روزگار
کزین نامورنامه باستان•••••به گیتی بمانم یکی داستان
که هر کس که اندر سخن داد داد•••••از من جز به نیکی نگیرند باد
)
در سال ۳۸۹ ق (۹۹۹ م) شاعر در ۶۰ سالگی نظم پادشاهی انوشیروان را آغاز کرده است و بار دیگر از پیری و درد پا و ضعف چشم و ریزش دندان شکایت دارد و بر روزهای جوانی دریغ میخورد.
با این حال، در این سال بسیار پرکار است و تا ۶۱ سالگی، یعنی در سال ۳۹۰ ق (۱۰۰۰ م) از پادشاهی انوشیروان که نزدیک ۴۵۰۰ بیت است، نزدیک ۴۳۰۰ بیت آنرا سروده است. شاعر معتقد است که در چنین سنی دیگر خوردن می نمکی ندارد و از
خداوند آرزو دارد که بدو زمان دهد تا کار شاهنامه را به پایان رساند.
در سال ۳۹۲ ق (۱۰۰۲ م) شاعر را در کار سرودن پادشاهیهای
بهرام بهرامیان تا
شاپور ذوالاکتاف میبینیم، یعنی جمعا چهار پادشاهی، ولی تنها کمی بیش از ۷۰۰ بیت. معلوم نیست که در آن سال چه رخ داده که شاعر کمتر کار کرده است و دارای احوال خوشتری است. چون هم در آغاز پادشاهی نخستین و هم در پایان پادشاهی چهارمین، شاعر خواستار نوشیدن می است.
(می لعل پیش آور ای روزبه•••••چو شد سال گوینده بر شست و سه
و: چو آدینه هرمزد بهمن بود•••••برین کار فرخ نشین بود
می لعل پیش آورم،هاشمی•••••زبیشی که نبش نگبرد کمی
چو شست و سه شد سال و شد گوش کر•••••ز گیتی چرا جویم آیین و فر
)
دوران خوش شاعر، دیری نمیپاید چون دو سال بعد، یعنی در سال ۳۹۴ ق (۱۰۰۴ م) که شاعر در ۶۵ سالگی است، در خطبه داستان جنگ بزرگ کیخسرو، در ضمن مدح بلیغانهای از محمود ارزش کار خود را به او گوشزد میکند و در عین حال با لحنی نومیدانه از تنگدستی و ناتوانی خود شکایت دارد و از وزیر محمود،
فضل بن احمد اسفراینی درخواست میکند که واسطه شود تا سلطان بدو کمک کند.
سال ۳۹۶ ق (۱۰۰۶ م) که شاعر ۶۷ سال دارد، تلخترین ایام زندگی شاعر است چون در این سال است که پسر ۳۷ ساله او از دنیا میرود. شاعر در مرثیهای، با سخنی بسیار ساده و صمیمی، ولی سخت اندوهبار بر مرگ پسر سوگواری میکند و از اینکه او پدر پیر را تنها گذاشته و رفته است گله میکند و برای پسر آمرزش میطلبد.
آنچه در این مرثیه به ویژه جلب توجه میکند این مصراع است که شاعر درباره پسر خود میگوید: «همی بود همواره با من درشت».
آیا میان پدر و پسر اختلافی وجود داشت؟ و بر سر چه؟ آیا پسر ذاتاً جوانی تندخو بود؟ و یا اینکه خود شاعر سخنی از سر بدخلقی و اندوه میگوید؟ هر پاسخی که بدهیم حدسی بیش نخواهد بود.
شاعر هنگام سرودن مرثیه فرزند در میانه پادشاهی
خسرو پرویز است. حدود ۱۵۰۰ بیت پایینتر در پایانهای همین پادشاهی میگوید که سال او از ۶۶ درگذشته است که ظاهراً با گزارش پیشین نمیخورد. ولی با توجه به نیاز قافیه و اینکه شاعر اعداد را چندان دقیق به کار نبرده است، میتوان نتیجه گرفت که شاعر پادشاهی خسرو پرویز را که در تصحیح نگارنده ۴۱۰۷ بیت است، در سالهای ۳۹۶_ ۳۹۵ ق (۱۰۰۶-۱۰۰۵ م) در ۶۶-۶۷ سالگی سروده بوده است. در همین پادشاهی خسرو پرویز، شاعر گله میکند که محمود به علت بدگویی حسودان به داستانهای شاهنامه توجه نکرده است و شاعر از سالار شاه، یعنی برادر او نصر، درخواست میکند که واسطه شود تا مگر نظر محمود برگردد.
(چنین شهریاری و بخشندهای•••••به گیتی ز شاهان درخشندهای
نکرد اندرین داستانها نگاه•••••ز بد گوی و بخت بد آمد گناه
حسد کرد بدگوی در کار من•••••نبه شد بر شاه بازار من
چو سالار شاه این سخنهای نغز•••••بخواند، ببیند به پاکیزه مغز
ز گنجش من ایدر شوم شادمان•••••کزو دور بادا بنو بدگمان
وزان پس کند باد بر شهریار•••••مگر تخم رنج من آید به بار
)
از گزارش بالا روشن میگردد که فردوسی پیش از آنکه همه شاهنامه را به
غزنه ببرد یا بفرستد، قبلاً برخی از داستانهای آن را جداگانه فرستاده بود، ولی از سوی محمود صلهای به او نرسیده بود. در دیگر مدایح شاعر نیز هیچ اشارهای به اینکه از سوی محمود یا دیگر بزرگان دربار او چون برادرش نصر و سپهدار طوس ارسلان جاذب یا بزرگ دیگری کمکی به شاعر رسیده باشد نیست. در پایان شاهنامه شاعر گله دارد که بزرگانی میآمدند و اشعار او را برای خود مینوشتند و جز «احسنت» چیزی از آنان به شاعر نمیرسید و تنها
علی دیلم و
بودلف از آنها بهره میبردند.
این دو تن به گفته
نظامی عروضی به ترتیب کاتب و راوی شاهنامه بودند.
پس در صورت درستی گزارش نظامی عروضی، تفسیر سخن شاعر درباره این دو تن چنین است که آنها از راه کتابت و روایت بخشهایی از شاهنامه برای بزرگان شهر طوس، مزدی از قبل کار شاعر میبردند.
تنها کسی که به شاعر کمک میکرد حیی قتیبه بود که در شغل عامل طوس شاعر را از
مالیات معاف مینمود و از اینرو شاعر او را با صمیمیت میستاید و او را «آزاده» مینامد.
ستایش شاعر از این مرد یک بار دیگر این نظر را تائید میکند که اگر از سوی محمود یا بزرگی دیگر کمکی به شاعر رسیده بود ناگفته نمیماند. بهویژه یاد نکردن از کمک سلطان - در صورتی که چنین کمکی انجام گرفته بود و حتی به جای آن گله کردن از بیتوجهی سلطان به کار شاعر، کاری نبود که تنها با ناسپاسی شاعر توجیهپذیر باشد، بلکه چنین کاری برای شاعر حتماً عواقبی در پیش داشت.
سرانجام شاعر، شاهنامه را در ۷۱ سالگی در ۲۵ اسفند
سال ۴۰۰ ق (برابر ۸ مارس ۱۰۱۰ م) به پایان میرساند.
(چو سال اندر آمد به هفتادویک•••••همی زیر بیت اندر آرم فلک
سر آمد کنون قصه یزدگرد•••••به ماه سپندارمذ روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار•••••به نام جهان داور کردگار
)
کل زمانی را که فردوسی بر سر شاهنامه گذاشته بود، نظامی عروضی
و
عطار بیست و پنج
سال نوشتهاند، ولی در هجونامه سه بار سخن از سی سال و یک بار سخن از سی و پنج سال است.
(به سی سال اندر سرای سپنج•••••چنین رنج بردم به امید گنج
کنون سال بگذشت بر سیوپنج•••••به درویشی و ناتوانی و رنج بسی رنج
بردم بدین سال سی•••••ای عجم زنده کردم بدین پارسی
چو سی سال بردم به شهنامه رنج•••••که شاهم ببخشد به پاداش گنج
)
اگر آغاز کار شاهنامه را
سال ۳۶۷ ق (۹۷۷ م) و پایان آن را سال ۴۰۰ ق (۱۰۱۰ م) بگیریم، به سی و سه سال میرسیم و اگر کار شاعر را پیش از سال ۳۶۷ ق که بر سر نظم داستان بیژن و منیژه به خط معمولی گذاشته است بدان بیفزاییم، رقم سی و پنج سال به حقیقت نزدیکتر است. گذشته از این، دور نیست که شاعر پس از سال ۴۰۰ ق نیز حک و اصلاحاتی در کار خود کرده بوده باشد. در حقیقت در شاهنامه بیتهایی هست که به عقیده پژوهندگان به رویدادهای
سال ۴۰۱ ق اشاره دارند.
(گذشته ز شوال ده با چهار•••••یکی آفرین بود بر شهریار
ازین مژده داد ونیم خراج•••••که فرمان بد از شاه با فر و تاج
که سالی خراجی نخواهند بیش•••••از دیندار بیدار و از مرد کیش
که گویا اشاره به بخشش
خراج در سال ۴۰۱ به سبب شدت قحطی در آن سال است که
عتبی گزارش کرده است.
)
احمد آتش میگوید چون فردوسی هنگام مدح محمود در دیباچه شاهنامه، در جزو متصرفات او از
کشمیر و توج نام میبرده
و این سرزمینها را محمود نخستینبار به ترتیب در سالهای ۴۰۶ و ۴۰۹ ق فتح کرده بود، پس تجدیدنظر نهایی در شاهنامه و فرستادن آن به غزنه در
سال ۴۰۹ ق یا
سال ۴۱۰ ق انجام یافته بود. او سپس نتیجه میگیرد که محمود
صله شاعر را فرستاده بود، ولی این صله پس از مرگ شاعر در
سال ۴۱۱ ق (۱۰۲۰ م) به طوس رسیده بود.
ولی آتش نظر خود را مطلقاً بر اساس نامهای کشمیر و قنوج ساخته است که در این مدیحه در کنار نامهای دیگری چون
روم،
هند،
سند،
ایران،
توران و
چین آمدهاند و هیچ اشارهای به فتح این در سرزمین به دست محمود نیست.
و اگر در نظر بگیریم که در شاهنامه بیش از ۲۰ بار دیگر از کشمیر و بیش از ۳۰ بار دیگر از قنوج نام رفته است، روشن میگردد که از این دو نام جغرافیایی، مانند نامهای دیگری که یاد شد، تنها برای توصیف قدرت محمود در مدیحه او استفاده شده است و از ذکر آنها هیچ نتیجه تاریخی نمیتوان گرفت. بدینترتیب آگاهی ما پس از سال ۴۰۰ ق (۱۰۱۰ م) درباره زندگی شاعر محدود به آن چیزی است که نظامی عروضی گزارش کرده است.
به گفته نظامی عروضی، پس از انجام سرایش شاهنامه، علی دیلم آنرا در هفت مجلد مینویسد و فردوسی با راوی خود ابودلف به غزنین میرود و در آنجا به یاری وزیر سلطان احمد حسن کاتب (یعنی
احمد بن حسن میمندی ملقب به شمس الکفاه، درگذشته به
سال ۴۲۴ ق) کتاب را به محمود عرضه میکند، ولی به علت
سعایت حسودان و اعتقاد مذهبی شاعر به پسند سلطان نمیافتد و از اینرو صله شاعر را تنها پنجاه هزار درم میبرند و از این مبلغ نیز سرانجام به شاعر بیست هزار درم بیشتر نمیرسد.
فردوسی از این بابت سخت میرنجد و به
گرمابه میرود و پس از بیرون آمدن فقاعی میخورد و صله سلطان را میان فقاعفروش و گرمایهبان تقسیم میکند. پس از آن از ترس مجازات محمود شبانه از غزنین میگریزد. نخست در
هرات شش ماه در دکان اسماعیل وراق پدر
ازرقی شاعر پنهان میشود و سپس به
طبرستان به نزد سپهین شهریار از آل باوند پناه میبرد. شاعر در طبرستان صد بیتی در هجای محمود میسراید، ولی امیر طبرستان آن
هجو را به صد هزار درم میخرد و آن را نابود میکند و از آن هجو تنها شش بیت (که گویا در افواه مانده بوده است) میماند که نظامی عروضی آنرا نقل کرده است.
سالها پس از کملطفی سلطان محمود، به سبب اتفاقی که نظامی عروضی آنرا شرح داده است محمود از رفتار خود با شاعر پشیمان میشود و به سفارش همان وزیر چند شتر بار نیل به بهای شصت هزار درم برای شاعر به
طوس میفرستد، ولی هنگامیکه شتران از دروازه رودبار به طوس در میآیند، جنازه فردوسی را از دروازه رزان بیرون میبرند. در گورستان، واعظ طیران از به خاک سپردن جنازه شاعر در گورستان مسلمانان، بدینبهانه که او
رافضی، یعنی شیعیمذهب است جلوگیری میکند و ناچار شاعر را در باغ شخصی خود او به خاک میسپارند و چنانکه نظامی عروضی گزارش کرده است، او خاک شاعر را در
سال ۵۱۰ ق (۱۱۱۶ م)
زیارت کرده بود. (درباره محل مزار فردوسی رجوع کنید به کتاب شاهنامه و فردوسی.
)
به گزارش نظامی عروضی، از فردوسی تنها یک دختر مانده بود و شاعر صله سلطان را برای جهاز آن دختر میخواست. ولی دختر او پس از مرگ پدر صله سلطان را نپذیرفت تا اینکه به فرمان محمود با آن پول رباط جاهه را در نزدیکی طوس بر راهی که از نیشابور به
مرو میرفت ساختند.
سال درگذشت شاعر را
دولتشاه سمرقندی سال ۴۱۱ ق (۱۰۲۰)
و
حمدالله مستوفی و فصیح
سال ۴۱۶ ق (۲۵ ۱۰ م) نوشتهاند. به پیروی از تاریخ نخستین، شاعر در ۸۲ سالگی و به پیروی از تاریخ دومین، او در ۸۷ سالگی درگذشته بود (به ترتیب نزدیک ۸۰ و ۸۵ سال خورشیدی)
پژوهندگان بسیاری جزئیات گزارش نظامی عروضی را نادرست و یا حتی افسانه دانستهاند؛ مثلاً او میگوید که از هجونامه تنها ۶ بیت ماند، ولی در برخی از دستنویسهای شاهنامه شمار بیتهای آن تا ۱۶۰ هم میرسد. برخی از پژوهندگان، همچون نولدکه،
تقیزاده،
صفا و
ریاحی بر وجود هجونامه و اصالت برخی از بیتهای آن اعتقاد دارند. نولدکه معتقد است که لفظ «این نامه» در برخی از بیتهای هجونامه (در نگارشی از هجونامه که در چاپ مل در پایان مقدمه او آمده است، در چهار بیت عبارت «این نامه» دیده میشود، ولی سه بیت آن برگرفته از متن شاهنامهاند و تنها این بیت از شاهنامه نیست:
که فردوسی طوسی پاک جفت•••••به این نامه بر نام محمود گفت) دلیل بر این است که شاعر هجونامه را پیوست شاهنامه کرده بود و با این کار خواسته است تا همه بیتهایی را که به طور پراکنده در شاهنامه در مدح محمود گفته است پس بگیرد. نولدکه پیشنهاد میکند که به پیروی از خواست شاعر بهتر است بیتهای مدح محمود را از متن شاهنامه بیرون ریخت.
برخی از پژوهندگان دیگر همچون بهار
و
شیرانی در اصالت هجونامه تردید کردهاند. شیرانی ثابت کرده است که بسیاری از بیتهای هجونامه ساختگی و یا برگرفته از شاهنامهاند و از اینرو اصالت هجونامه را مردود میداند. از سوی دیگر، جعلیبودن بسیاری از بیتهای هجونامه دلیلی حتمی بر اینکه اصلاً هجونامهای وجود نداشته بود نیست.
همچنین همه بیتهای هجونامه را نمیتوان سست و جعلی گرفت، بلکه در میان آنها بیتهای استواری نیز هست که از متن شاهنامه نیز گرفته نشدهاند. ازجمله همان شش بیتی که نظامی عروضی نقل کرده است برگرفته از شاهنامه نیست. دیگر اینکه این شش بیت، از نگاه مضمون آنها، با یکدیگر پیوسته نیستند که بتوان گفت آنها را خود نظامی عروضی یا یک تن دیگر سروده بوده است، بلکه روشن است که بیتهایی پراکنده از یک قطعه بزرگترند که گویا نظامی عروضی از کسی شنیده و به یاد داشته بود.
در نقلهایی که به حجمهای گوناگون از هجونامه در برخی از دستنویسهای شاهنامه آمدهاند، چهار بیت از این شش بیت بهکلی دور از یکدیگرند و در بین آنها نیز (بیتهای چهارم و پنجم) تا آنجا که من دیدهام اصلاً در آنها نیست؛ بنابراین چنین مینماید که در اصل هجونامهای بوده که اصل آن از دست رفته ولی بیتهایی از آن، که خیلی بیش از آن شش بیتیاند که نظامی عروضی به یاد داشت، در افواه مانده بود و در پایان برخی از دستنویسهای شاهنامه گردآوری شده بود و سپس به مرور برخی بیتهای شاهنامه و برخی بیتهای جعلی را که دیگران ساخته بودند بدان افزوده بودند تا رقم آنها را به عدد افسانهای یا حقیقی صد برسانند، یعنی همان کاری که رقم افسانهای شصت هزار بیت با متن اصلی شاهنامه کرده است.
به هر روی، در هجونامه بیتی هست که شاعر در آن سال خود را نزدیک ۸۰ گفته است. (به گفته ثول مل در مقدمه شاهنامه بیت ۱۰: چو عمرم به نزدیک هشتاد شد•••••امیدم بهیکباره بر باد شد
) در صورت اصالت این بیت، شاعر هجونامه را پیش از سال ۴۰۹ ق (۱۰۱۸ م) سروده است.
البته همه گزارش نظامی عروضی را نمیتوان دربست پذیرفت. برخی جزئیات را میتوان به دلایلی رد کرد و یا در آنها شک کرد، ولی ما دلایل قطعی در رد همه جزئیات گزارش او نداریم. آنچه در گزارش او مشکوک مینماید ذکر نام
احمد بن حسن میمندی بهعنوان پشتیبان شاعر در دربار محمود است. با آنکه میمندی در دستگاه محمود دارای مقام بزرگی بود و سالها وزارت او را بر عهده داشت، در سراسر شاهنامه هیچ نامی از او نیست و حتی در برخی از افسانههایی که در مقدمه برخی از دستنویسهای شاهنامه نوشتهاند، در جزو مخالفان شاعر در دربار محمود از همین میمندی نیز نام بردهاند و در حقیقت این وزیر یکی از سنیان متعصب متعلق به
فرقه کرامتیان و از مخالفان سرسخت رافضیان و
قرمطیان بود و محتملا او، هم در عزل
ابوالعباس اسفراینی در سال ۴۰۱ ق (۱۰۱. ۱ م) و قتل او در
سال ۴۰۴ ق (۱۰۱۴ م) و هم در قتل
حسنک میکال در
سال ۴۲۲ ق (۱۰۳۱ م) که متهم به قرمطی بود بینقش نبود.
او همچنین پس از آنکه در سال ۴۰۱ ق به جای اسفراینی به وزارت رسید، دستور داد زباننامههای دولتی را که اسفراینی فارسی تعیین کرده بود، دوباره به عربی برگرداندند.
بنابراین راه میمندی از راه فردوسی، هم به سبب اعتقاد مذهبی و هم به سبب تفاهم ملی- فرهنگی به کلی جدا و حتی به کلی مغایر بود.
میمندی تا
سال ۴۱۶ ق (۱۰۲۵ م) وزارت داشت و سپس معزول شد و به زندان افتاد و وزارت به حسنک میکال واگذار شد. پس آن وزیری که سبب پشیمانی محمود از رفتارش با فردوسی گردید - در صورت درستی روایت - نه میمندی، بلکه حسنک بود که مانند فردوسی به یکی از فرق شیعه تعلق داشت و هر دو فرقه، یعنی رافضیان و قرمطیان در آن زمان مانند
مجوس و
زندیق تحت تعقیب و به همکاری با یکدیگر متهم بودند.
پس اگر گزارش
نظامی عروضی درباره فرستادن صله سلطان به طوس درست باشد، تاریخ درگذشت شاعر در سال ۴۱۶ ق (۱۰۲۵ م) که آن را مآخذ معتبرتری از دولتشاه سمرقندی نیز تایید میکنند محتملتر است.
درباره صله سلطان گزارشی نیز در مقدمه شاهنامه بایسنغری داریم. در آنجا به نقل از
سفرنامه ناصرخسرو آمده است که
ناصرخسرو در
سال ۴۳۷ ق (۱۰۴۵ م) در راه
سرخس به طوس در ده جاهه رباطی بزرگ دیده بود و به او گفته بودند که آن رباط را از وجه صله فردوسی ساخته بودند که سلطان برای شاعر فرستاده بود و چون شاعر درگذشته بود وارث او آن را نپذیرفته بود. این گزارش در دستنویسهای موجود سفرنامه نیست، ولی تقیزاده احتمال میدهد که گزارش درست باشد.
نولدکه نخست این گزارش را جعلی میدانست
ولی بعدتر نظرش را تغییر داد.
برخی از جزئیات دیگر گزارش نظامی عروضی را اخبار پراکنده دیگر نیز تایید میکنند. برای مثال، مؤلف
تاریخ سیستان از رفتن فردوسی به غزنین و اختلاف او با محمود گزارش کرده است.
همچنین
نظامی گنجویی و
عطار نیشابوری چند بار به اختلاف میان سلطان و شاعر و ناسپاسی محمود در برابر فردوسی و حتی موضوع فقاع خوردن شاعر و بخشیدن صله سلطان به دیگران اشاره کردهاند و عطار همچنین از نماز نخواندن
واعظ طبرانی بر جنازه شاعر یاد کرده است.
به نظر نمیرسد که مأخذ عطار و نظامی گنجوی که هر دو با نظامی عروضی همزمان بودند چهارمقاله بوده باشد. گذشته از این، در
شهریارنامه سروده
عثمان مختاری کنایهای به
هجونامه فردوسی هست
که میرساند که موضوع هجونامه حدود پنجاه سال پیش از چهارمقاله و کمتر از صدسال پس از مرگ فردوسی بر سر زبانها بود. از اینرو، به دلیل نزدیکی زمان گزارش و شهرت آن در میان سخنوران، گمان نمیرود که بتوان اصالت هجونامه را به سادگی و بدون دلیل مستند انکار کرد.
فردوسی در شاهنامه جمعا شش تن را
مدح گفته است. یکی منصور پسر ابومنصور عبدالرزاق
که پیش از این از او سخن رفت. دوم سلطان محمود که ما در ادامه به موضوع آن بازمیگردیم. سوم وزیر اور
ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی که یک جا از او تنها در یک بیت بدون ذکر نام او و تنها به «پاکدستور» یاد کرده است
و یک جای دیگر باز در ضمن مدح محمود در پنج بیت و با ذکر نام او «فضل بن احمد».
چهارم برادر کھتر سلطان
ابوالمظفر نصر بن سبکتکین سپهسالار خراسان که شاعر از او دو بار با ذکر نام او «نصر»
و یک بار هم به لفظ «سالارشاه»
یاد میکند.
پنجم ارسلان جاذب والی
طوس که شاعر دو بار بدون ذکر نام او و تنها به لفظ «سپهدار طوس» و «سپهدار» بدو اشاره دارد.
ششم یی قتیبه که باید عربنژاد بوده باشد. نظامی عروضی این مرد را «عامل طوس»
مینامد، ولی گویا منظور عامل خراج طوس باشد. شاعر از این مرد دربار با ذکر نام او یاد میکند.
جز این شش تن در شاهنامه برخی نامها و یادهای دیگری نیز از اشخاص زمان شاعر هست، همچون ابومنصور عبدالرزاق، دقیقی، دوست مهربان شاعر، در دیباچه کتاب و علی دیلم و بودلف در پایان شاهنامه، ولی نمیتوان بر آن نام مدیحه گذاشت.
فردوسی در شاهنامه بیش از همه به مدح محمود پرداخته است و مدیحه چهار تن دیگر که ما در بالا پس از محمود نام بردیم، بیشتر در ضمن مدح محمود آمدهاند. از برخی اشارات کوتاه درگذریم، شاعر سلطان را جمعاً ۱۶ بار و در ۲۸۱ بیت مدح گفته که بیشتر این مدیحهها از ۱۰ بیت بیشتر نیستند، ولی سه تای آنها نسبتا طولانیاند. یکی در دیباچه شاهنامه در ۴۸ بیت،
دوم در آغاز داستان جنگ بزرگ کیخسرو در ۷۲ بیت
و سوم در آغاز اشکانیان در ۵۴ بیت.
البته همانگونه که در بالا اشاره شد، شاعر در ضمن مدح محمود به مدح دستور و سالار و سپهدار سلطان نیز پرداخته است. برخی از این مدیحهها را شاعر پس از رسیدن محمود به پادشاهی به متن افزوده است. از آن جمله مدح ۴۸ بیتی و ۷۲ بیتی که در بالا از آنها نام رفت.
مدیحههای فردوسی از محمود هم بلیغ و هم غلوآمیز، ولی غالباً آمیخته به اندرزند. در برخی از آنها نیز شاعر چه از پیری و تنگدستی خود و چه از بیتوجهی سلطان و حسادت بدخواهان به شکایت میپردازد ولی در هر حال در هیچ یک از این مدیحهها سخنی از اینکه از سوی سلطان کمکی به شاعر رسیده باشد نیست، از اینرو باید پرسید پس شاعر به چه علت و آن هم چنین بلیغانه و غلوآمیز بارها به مدح سلطان پرداخته است؟ پاسخ این است که او شاعر از همان آغاز نسبت به کمک سلطان گشادهدست که در دربار او گروهی از مدیحهسرایان از صلههای او نان میخوردند ناامید نبود.
علت دیگری برای مدح سلطان محمود به نظر میرسد و آن اینکه این تصور که شاعری شیعیمذهب بتواند در قلمرو سلطان مقتدر
سنیمذهب ترکنژادی به شرح افتخارات نیاکان مجوسی خود و پیروزیهای آنها بر ترکان بپردازد، بدون آنکه در مدیحههایی چند لب به ستایش آن سلطان بگشاید، خیالی خام بیش نیست. فردوسی اگر میخواست قلم به مدح محمود نراند، یا میبایست زادگاه خود را ترک میکرد و یا پس از روی کار آمدن محمود از ادامه سرایش شاهنامه دست میکشید.
ولی فردوسی نه سالک طریقت و نه زاهد شریعت بود که ترک
دنیا گوید و به گوشه خانقاهی یا به غاری پناه برد و نه شاعر درباری بود که نان از صله سلطان خورد و لذا اگر صله سلطان گران نبود، به دربار امیر دیگری کوچ کند. فردوسی یک دهقان وابسته به زمین و خانواده بود. گذشته از این، با روی کار آمدن محمود، فردوسی به سنی رسیده بود که دیگر این درخت در خاکی دیگر ریشه نمیگرفت. شاعر ناچار تصمیم میگیرد که کتاب را به نام محمود کند و با مدیحههایی حال او را خوش نگه دارد، هرچند از سوی سلطان کمکی نیز بدو نرسد.
اینکه با این حال چرا مدح محمود بلیغ و غلوآمیز است، از اینروست که اگر شاعر کوچکترین سستی در این کار از خود نشان میداد، نه قصد و نیت او در مظان تهمت بود - که آن خود اتهامی بس سنگین بود- بلکه صلاحیت شاعری او موضوع سخن شاعران دربار محمود میشد. از اینرو شاعر به باری کسانی چون نصر برادر محمود که دوستدار اهل دانش بود و ثعالبی نیز
غرر التسیر را به نام او از فارسی به
عربی ترجمه و تألیف کرده بود و اسفراینی وزیر محمود که دوستدار
زبان فارسی بود، دل میبندد و کتاب را به نام محمود میکند و در مدح او سنگ تمام میگذارد. با این حال بسیار محتمل است که همانگونه که نظامی عروضی اشاره کرده است، دفاع فردوسی از مذهب خود و باطل شمردن مذاهب دیگر اسلامی در دیباچه کتاب
بیش از هر چیز دیگر سبب رنجش محمود شده بوده باشد.
اگر گفته برخی منابع که نام نیای فردوسی را فرخ نوشتهاند درست باشد، میتوان گمان برد که نیای شاعر یا پدر نیای او از دین نیکان خود به
اسلام گرویده باشند. در هر حال، دین شاعر اسلام و
مذهب او
تشیع است. اعتقاد شاعر به شیعه هم از خود شاهنامه پیداست
(و نیز چند بیتی در هجونامه) و هم از قدیم گزارش شده است.
ولی در روزگار ما کسانی در مذهب او و یا فرقه تشیع او شک کردهاند. برخی او را تنها شیعی نامیدهاند
و برخی این پرسش را که فردوسی
شیعی زیدی،
شیعی اسماعیلی با
شیعی دوازدهامامی بود باز گذاشتهاند.
نولدکه معتقد است که فردوسی شیعی بود، ولی به هیچ یک از
غلات شیعه (فرقههای افراطی شیعه) تعلق نداشت.
شیرانی فردوسی را
اهلتسنن یا شیعه زیدی میداند،
ولی این دانشمند همانگونه که در مقالهای که درباره هجونامه نوشته است بیشتر در پی اعاده حیثیت از محمود است، در مقالهای نیز که درباره مذهب شاعر نوشته قصد او بیشتر دفاع از تسنن است؛ یعنی او با وجود اطلاع گستردهای که از شاهنامه داشت در کارش گرفتار تعصب مذهبی و مانند برخی از پانترکیستها، در پی مهر به محمود بود. همچنان که تعصبات ملی سبب شده است که از قلم برخی از ایرانیان درباره فردوسی و محمود مطالبی نادرست صادر گردد.
محیط طباطبائی نیز مانند شیرانی فردوسی را شیعی زیدی دانسته است.
زریاب خوئی فردوسی را شیعی اسماعیلی
و
مهدوی دامغانی او را شیعی دوازدهامامی
دانستهاند. تکیهگاه اصلی این نظر که فردوسی سنی یا شیعی زیدی بود، بیتهایی است که در بیشتر دستنویسهای شاهنامه در دیباچه کتاب در ستایش
خلفای راشدین (
ابوبکر،
عمر و
عثمان) آمدهاند،
ولی این ابیات به دلایل لغوی و سبکی و نیز اخلال در مطالب بیتهای پس و پیش آنها الحاقیاند.
با حذف این ابیات، دیگر شکی در تشیع فردوسی نمیماند. ضمناً باید توجه داشت که شهر طوس از قدیم یکی از مراکز تشیع بود
و خاندان ابومنصور عبدالرزاق نیز بدین مذهب بودند.
روی هم رفته نظر مهدوی دامغانی که فردوسی را به دلایلی شیعی دوازدهامامی میداند و اتفاق مآخذ کهن در تایید آن، بر نظرهای دیگر میچربد. فردوسی از یکسو دارای
تسامح دینی است و از
دین نیاکان خود با احترام یاد میکند. نولدکه حتی تا آنجا پیش میرود که فردوسی را نهایت یک مسلمان «ولرم» مینامد و معتقد است که در شاهنامه مطالبی هست که اگر هم در ماخذ شاعر باشد، سرودن آنها با اعتقاد راسخ اسلامی سازگار نیست.
از سوی دیگر، فردوسی در اعتقاد مذهبی خود
تعصب دارد و تنها تشیع را مذهب بحق میداند. نولدکه معتقد است که در زمینه دین نظیر اینگونه مسائل بسیار است و به ویژه در میان بزرگان ایرانی مثال دارد. از جمله بیرونی، به یک شاعر، بلکه یک دانشمند ژرفاندیش و باریکبین که خود را کاملاً ایرانی میداند و به اعراب مهری ندارد، دارای تمایلات تشیع است.
به گمان نگارنده این سطور، باید به دیده داشت که در سدههای نخستین هجری، مذهب تشیع در ایران همواره با مبارزات ملی در
خراسان در ارتباط بود تا آنجا که خلافت
بغداد و پیروان سیاست آن در
ایران تفاوت بزرگی میان
مجوس،
زندیق،
قرمطیان،
رافضیان،
معتزله و
شعوبیه نمینهادند.
به هر روی، فردوسی همانگونه که نولدکه میگوید بیش از هر چیز جدا
خداپرست و یکتاپرست است و همین اعتقاد را به نیاکان خود نیز منتقل میکند.
او بر فلاسفه و کسان دیگری که در پی اثبات صانعاند میتازد و معتقد است که خداوند را نه به چشم خرد میتوان دید و نه به چشم دل و نه به چشم سر، بلکه باید به هستی و یکتایی و توانایی او تنها به دلیل هستی آفرینش خستو (معترف) بود و او را پرستید و لب از چون و چرا فروبست. به عقیده او هرچه در
جهان از نیک و بد بر آدمی میگذرد جز به خواست
خداوند نیست و هرگونه اعتقاد به سعد و نحس کواکب شکی است در هستی و یکتایی و توانایی ایزد.
ولی از سوی دیگر، این ایمان مطلق به یکتایی و توانایی یزدان گاه با اندیشههای فاتالیسم مذهب زروان که نه تنها عقیده بسیاری از متفکران ایرانی، بلکه زیر بنای بینش عموم ایرانیان به جهان است، همراه است.
در مقدمه برخی از دستنویسهای شاهنامه، پدر فردوسی را دهقان نامیدهاند که از سوی عامل طوس بر او
ستم میشد. هرچند این گزارش افسانهای بیش نباشد، ولی باز در اینکه فردوسی از یک خانواده دهقان بود جای گمانی نیست زیرا که به گزارش نظامی عروضی، خود فردوسی نیز از دهاقین طوس بود و در ده خود شوکتی تمام داشت، چنانکه به دخل آن ضیاع از امثال خود بینیاز بود.
به گزارش نظامی عروضی، هنگامیکه
واعظ طبرانی از به خاک سپردن جنازه شاعر در گورستان مسلمانان جلوگیری میکند، «درون دروازه باغی بود ملک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند.»
عبارت «درون دروازه» را باید قاعدتاً به معنی «درون شهر (طوس)» گرفت و از سخن نظامی عروضی چنین نتیجه گرفت که شاعر بهجز املاک ده باز، خانه و باغی نیز در شهر طوس داشت.
و این تأییدی است بر اینکه او نه یک کشاورز ساده، بلکه از طبقه اشراف دهقان بود.
در زمان
ساسانیان طبقه اشراف ولایات به نام Dehgan یا Dahigan از نظر ثروت، دهقانان درجه دو و در عین حال طبقه بزرگ زمینداران را میساختند که از یک سو بزرگترین گروه مالیاتدهنده، یعنی مهمترین منبع درآمد دولت بودند و از سوی دیگر مهمترین پاسداران
آداب و رسوم و فرهنگ سنتی، از جمله روایات ملی به شمار میرفتند.
در شاهنامه نیز دهقان از یک سو مانند آزاده به معنی مطلق «ایرانی (نژاده)» به کار رفته است و از سوی دیگر مانند موبد به معنی «حافظ و ناقل روایات کهن ملی». در شاهنامه همچنین از افسانهای که در پادشاهی
بهرام گور درباره یکی از این دهقانان به نام برزین نقل شده است
میتوان تا حدودی به شیوه زندگی این طبقه پی برد و با مقایسه آن با داستان زن پالیزبان در همان پادشاهی،
تفاوت میان زندگی یک دهقان را با یک کشاورز ساده دریافت (اصولاً پادشاهی بهرام گور برای مطالعه در شناخت طبقات جامعه ساسانی و بررسی ادبیات توده در آن زمان بهترین بخش کتاب است.)
به هر روی، فردوسی متعلق به یکی از این خانوادههای دهقانی بود که در سدههای دوم و سوم هجری بیشتر به منظور حفظ موقعیت اجتماعی خود به اسلام گرویدند و از اینرو، برخلاف آنچه غالباً از نو دینان دیده میشود، نه تنها به فرهنگ نیاکان خود پشت نکردند، بلکه حفظ و انتقال آنرا هدف اصلی زندگی خود ساختند. با این همه البته هر دهقانزادهای فردوسی نشده است و از اینرو باید جز تربیت خانوادگی و طبقاتی، اوضاع سیاسی و محیط اجتماعی که شاعر در آن نشو و نما کرده بود نیز در ساخت و پرداخت شخصیت و اخلاق شاعر دخیل بوده باشند.
گذشته از اهمیتی که خراسان بهطور کلی و نهایت از زمان
ابومسلم (مقتول در
سال ۱۳۷ ق/۷۵۵ م) از جنبههای گوناگون سیاسی، مذهبی و ملی پیدا کرده بود، طوس زادگاه فردوسی در زمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق در زمینه بحث ما اهمیت ویژهای مییابد. چون با ترجمه و تألیف شاهنامه منثور مشهور به شاهنامه ابومنصوری که به فرمان ابومنصور آغاز و در سال ۳۴۶ ق (۹۵۷ م) به پایان رسید و بعدها تنها ماخذ شاهنامه فردوسی گردید، در جنبش سیاسی ابومنصور، برخلاف جنبشهای پیشین در
خراسان، نقش زبان و فرهنگ ملی اهمیت ویژهای به خود گرفت.
فردوسی جوان که در پایان تألیف شاهنامه ابومنصوری هفده سال بیش نداشت، یعنی او این فعالیت ملی۔ فرهنگی مهم را در جوانی خود به خوبی زیسته بود، باید از آن جنبش ژرفا تأثیر پذیرفته بوده باشد. در همین نگاهی تازه به زندگینامه فردوسی ۲۱ ساله است که تربیت دهقانی و احساسات ملی شاعر در محیطی مناسب میبالد و شکل میگیرد و سپس زیرساخت اصلی سراسر کتاب او میگردد تا آنجا که به گفته نولدکه دلبستگی شاعر به ایران از هر بیت شاهنامه آشکار است.
اثرات ایراندوستی فردوسی را باید به ویژه یکی در انتقال
فرهنگ و آداب و
ادبیات ایران باستان به ایران اسلامی و دیگر در رواج زبان ملی فارسی دانست. بدینترتیب، مبارزه در راه حفظ ملیت ایرانی که در خطر عربی شدن ایران در زیر شعار امت اسلامی بود، هرچند پیش از فردوسی با
نهضت شعوبیه آغاز شده بود، ولی به دست قدوسی به پیروزی نهایی خود رسید. از اینرو ایران هم پایستگی (continuity) تاریخی و هم هویت (identity) ملی و فرهنگی خود را تا اندازه زیادی وامدار فردوسی است و امروزه هرگونه بحث درباره ریشههای تاریخی ملتسازی (nationbuilding) در ایران، بدون پرداختن به فردوسی و اثر او نامتصور است.
از آنجا که فردوسی، خلاف بسیاری از شاعران دیگر، اثر خود را میدان نمایش معلومات خود نساخته است، سخن گفتن درباره تحصیلات و معلومات شاعر دشوار است. از سوی دیگر، شیوه تفکر در شاهنامه نشان میدهد که ما تنها با شاعری توانا سر و کار نداریم، بلکه با مردی که در بسیاری از امور زندگی با پختگی و ورزیدگی داوری میکنند و این البته بدون داشتن مایه علمی از علوم زمان خود ممکن نخواهد بود. با این حال نولدکه معتقد است که فردوسی علوم عصر خود و به ویژه
علوم دینی و
علم کلام را به طور جدی تحصیل نکرده بود، بلکه از آنها بهاندازه یک مرد تربیت دیده میدانست.
نولدکه همچنین معتقد است که فردوسی پهلوی نمیدانست و بر
زبان عربی تسلط کامل نداشت.
برعکس او، تقیزاده
و شیرانی
معتقدند که فردوسی در علوم زمان خود کاملاً دست داشت و
فروزانفر و مهدوی دامغانی
معتقدند که فردوسی حتی بر نظم و نثر ادب عرب نیز احاطه کامل داشته بود. همچنین
نفیسی و
یغمائی ولازار معتقدند که فردوسی پهلوی میدانست. ولی بهار
و
شهبازی در موضوع
زبان پهلوی با نولدکه هم عقیدهاند. نولدکه سپستر در مقالهای که درباره فردوسی نوشت و در آن از پژوهشهای برخی از دانشمندان ایرانی به ویژه تقیزاده قدردانی کرد، به پیروی از نظر تقیزاده نوشت که او پیش از این سواد عربی شاعر را دستکم گرفته بود.
نگارنده در موضوع عربیدانی، پهلویدانی و تحصیلات و معلومات شاعر کمابیش پیرو نظر پیشین نولدکه است. البته محتمل است که شاعر در دبستان عربی آموخته بود و میتوانست متون عربی را بخواند و دریابد، ولی گمان نمیرود که او بر نظم و نثر ادب عرب دست داشته بوده باشد. همچنین مشکل زبان پهلوی در زمان فردوسی و برای کسانی چون او در درجه اول مشکل خط آن بود، یعنی اگر کسی متنی از این زبان را برای شاعر میخواند، او بخش مهمی از آنرا در مییافت، ولی او خود، زبان پهلوی را نیاموخته بود. به هر روی، در
شاهنامه هیچ کجا چیزی که صریحاً دال بر پهلویدانی شاعر باشد نیست، بلکه عکس آن محسوستر است.
در شاهنامه اینجا و آنجا برخی از اصطلاحات
دانش نجوم و
فلسفه و علوم دیگر میآید،
ولی در آن حد نیست که بتوان از آن تسلط و تخصص شاعر را بر این دانشها نتیجه گرفت. به گمان نگارنده، بخش مهم معلومات شاعر را تسلط او بر تاریخ و
فرهنگ و آداب و آیینهای ایران کهن و دیگر استادی مسلم او در زبان فارسی تشکیل میدهند، منتها چون اینگونه دانشها در برنامه رسمی تحصیلات آن روزگار و پس از آن نبودند، در نتیجه جزو معلومات کسی نیز به شمار نمیرفتند و امروزه نیز هنگام گفتوگو درباره معلومات شاعر به اهمیت اینگونه دانشها که در چگونگی آفرینش شاهنامه نقش اساسی دارند توجهی نمیگردد.
فردوسی به سبب تربیت دهقانی خود طبعاً با آداب و رسوم کهن آشنا بود و این آشنایی با مطالعه متون کهن عمیقتر و جزوی از معتقدات شاعر گشته است.
مهمترین اعتقادات اخلاقی شاعر عبارتاند از:
نگهداشتن عفت سخن؛
امانتداری در سخن؛
حقشناسی، مثلاً نسبت به پیشرو خود دقیقی و در عین حال انتقاد از شعر او
که نمونهای از صراحت لهجه شاعر است و او با همین صراحت لهجه پادشاهان را به دادگستری میخواند
و با همین صراحت لهجه پیروان مذهب خویش تشیع را رستگار و پیروان دیگر
مذاهب اسلامی را گمراه میداند
و باکی از این ندارد که چنین سخنی رسماً مخالفت با مذهب سلطانی است که شاعر کتابش را بدو تقدیم کرده است؛ اعتقاد به ماندگاری نام نیک؛
رعایت انصاف نسبت به دشمن.
البته بسیاری از این مطالب در ماخذ شاعر بوده، ولی او آنها را با اعتقاد کامل سروده و به نوبه خود بر آن افزوده است. از اینرو میتوان برخی اخلاقیات شاهنامه را چون: ستایش کوشش و نکوهش کاهلی، سفارش
میانهروی، نکوهش
آز، ستایش دانش، دعوت به
عدالت و همزیستی، مهر به زن و فرزند،
میهندوستی، اعتقاد به نژاد، نکوهش شتاب و سفارش درنگ در کارها، ستایش راستی و نکوهش
دروغ، نکوهش
خشم و
حسد، اعتقاد به ناپایداری جهان که در بسیار جاهای کتاب و به ویژه در پایان داستانها میآید و غیره و غیره را جزو اخلاقیات خود شاعر نیز به شمار آورد. (برای پژوهش در اخلاقیات شاهنامه میتوان به اختیاراتی که از آن تهیه کردهاند رجوع کرد، مانند اختیارات از علی بن احمد و یا برگزیده فروزانفر در سخن و سخنوران و مانند آنها.)
یکی از آشکارترین پدیده شخصیت شاعر خودآگاهی عمیق اوست، چه در باورداشت او به درستی و اعتبار مطالب ماخذ خود
و چه در اعتقاد استوار او به جاودانگی اثر خود که در شاهنامه بارها از آن سخن گفته است.
او در پایان، گویا این مرد اخلاق اهل
مطایبه نیز بود. برای مثال: مطایبه منوچهر با زال،
مطایبه سام و سیندخت با یکدیگر،
مطایبه گیر با هوم
و مطایبه مادر کفشگر در برابر پادشاه.
مجموعه این بینش و اخلاق نسبت به
جهان و
انسان که سخت صمیمی و به غایت پخته و بسیار شیوا بیان شده، سبب گردیده است که از قدیم به شاعر عنوان حکیم و دانا و فرزانه، یعنی فیلسوف دادهاند، بیآنکه او به مکتب فلسفی خاصی متعلق بوده باشد و یا بر آرای فلسفی و علوم زمانه خود احاطه صددرصد فنی داشته باشد.
(۱) اسدی طوسی، ابونصر علی بن احمد، گرشاسبنامه، به کوشش حبیب یغمائی، ج۲، تهران، ۱۳۵۴.
(۲) ابنبابویه، شیخ صدوق، اخبار الرضا، به کوشش مهدی حسینی لاجوردی، ج۲، قم، ۱۳۷۹ ق.
(۳) بغدادی، ابومنصور عبدالقاهره الفرق بین الفرق، ترجمه محمدجواد مشکور، تاریخ مذاهب اسلام، تبریز، ۱۳۳۳.
(۴) بتداری، فتح بن علی، الشاهنامه، به کوشش عبدالوهاب عزام، ج۲، تهران، ۱۹۷۰.
(۵) بهار، محمدتقی، فردوسینامه مهر، تهران، ۱۳۷۹.
(۶) تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۴.
(۷) تقی زاده، حسن، شاهنامه و فردوسی، هزاره فردوسی، تهران، ۱۳۶۲، ص۱۳۵-۴۳.
(۸) خالقی مطلق، جلال، معرفی و ارزیابی برخی از دستنویسهای شاهنامه، ایران نامه ۳، ۱۳۶۴-۱.
(۹) خالقی مطلق، جلال، جهانشناسی شاهنامه، ایرانشناسی ۱/ ۱۳۷۰
(۱۰) خالقی مطلق، جلال، کنایه نظامی به مذهب فردوسی، ایرانشناسی ۳/ ۱۳۷۱، ص۶۶۴_ ۶۶۳
(۱۱) خالقی مطلق، جلال، اشتقاقسازی عامیانه در شاهنامه، ایرانشناسی ۱/ ۱۳۷۸، ص۱۶۵-۱۵۸.
(۱۲) خالقی مطلق، جلال، سخنهای دیرینه (سی گفتار درباره فردوسی و شاهنامه)، به کوشش علی دهباشی، تهران، ۱۳۸۱.
(۱۳) خالقی مطلق، جلال، یادداشتهای شاهنامه، بخش یکم (۱۲)، نیویورک، ۲۰۰۱؛ بخش دوم، نیویورک، ۲۰۰۶.
(۱۴) خوافی، فصیح احمد بن جلالالدین محمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فتح، ج۱، مشهد، ۱۳۴۱.
(۱۵) دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش محمد عباسی، تهران، ۱۳۳۷.
(۱۶) رازی، عبدالجلیل، کتاب النقض، به کوشش جلال محدث، تهران، ۱۳۳۱.
(۱۷) ریاحی، محمدامین، سرچشمههای فردوسیشناسی، تهران، ۱۳۷۲.
(۱۸) ریاحی، محمدامین، فردوسی، تهران، ۱۳۷۵.
(۱۹) زریاب خوئی، عباس، نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه، تن پهلوان و روان خردمند، به کوشش شاهرخ مسکوب، تهران،. ۱۳۷۴
(۲۰) شبانکارهای، محمد، مجمع الانساب (به نقل از سعید نفیسی، «در پیرامون تاریخ بیهقی»، تاریخ بیهقی، ج۱، ج۲، تهران، ۱۳۵۲).
(۲۱) شوشتری، قاضی نورالله، مجالس المؤمنین، ج۲، تهران، ۱۳۶۵.
(۲۲) شیرانی، محمود خان، چهارمقاله بر فردوسی و شاهنامه، ترجمه عبدالحی حبیبی، کابل، ۱۳۵۵.
(۲۳) صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی در ایران، تهران، ۱۳۳۳.
(۲۴) عتبی، ابونصر، تاریخ یمینی،هامش بخشهای دهم - دوازدهم تاریخ الکامل ابناثیر، قاهره، ۱۲۹۰ ق.
(۲۵) عطار نیشابوری، فریدالدین، الهینامه، به کوشش هلموت ریتره استانبول، ۱۹۴۰.
(۲۶) عطار نیشابوری، فریدالدین، اسرارنامه، به کوشش صادق گوهرین، تهران، ۱۳۳۸.
(۲۷) عطار نیشابوری، فریدالدین، مصیبتنامه، به کوشش نورانی وصال، ج۲، تهران، ۱۳۵۶.
(۲۸) فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، با همکاری محمود امید سالار (در دفتر ششم) و ابوالفضل خطیبی (در دفتر هفتم)، ۸-۱، نیویورک، ۱۹۸۸/ ۱۳۶۶ به بعد.
(۲۹) فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش ثول مل، ج۱، پاریس ۱۹۷۶.
(۳۰) فروزانفر، بدیعالزمان، سخن و سخنوران، ج۲، تهران، ۱۳۵۰.
(۳۱) محیط طباطبائی، محمد، دین و مذهب فردوسی، شاهنامه فردوسی و شکوه پهلوانی (مجموعه سخنرانیهای سومین جشن طوس)، تهران، ۲۵۳۷
(۳۲) مختاری غزنوی، بهاءالدین عثمان بن عمر، دیوان، به کوشش جلالالدین همائی، تهران، ۱۳۴۱.
(۳۳) مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوائی، ج۲، تهران، ۱۳۶۲.
(۳۴) مهدوی دامغانی، احمد، مذهب فردوسی، ایرانشناسی ۱/ ۱۳۷۲، ص۵۳- ۲۰.
(۳۵) نظامی عروضی سمرقندی، احمد بن عمر بن علی، چهارمقاله، به کوشش محمد عبدالوهاب قزوینی برلین، ۱۳۴۵ ق/۱۹۲۷ م.
(۳۶) نظامی گنجویی، الیاس، هفتپیکر، به کوشش ه. ریتر وی. ریپکا، استانبول، ۱۹۳۴.
(۳۷) نظامی گنجویی، الیاس، اقبالنامه، به کوشش ی. ا. برتلس، باکو، ۱۹۴۷.
(۳۸) نظامی گنجویی، الیاس، خسرو و شیرین، به کوشش ل. خه تاقوروف، باکو، ۱۹۶۰.
(۳۹) نفیسی، سعید، مقدمه بر حماسه ملی ایران - نولدکه.
(۴۰) یغمائی، حبیب، فردوسی و شاهنامه او، تهران، ۱۳۴۹.
(۴۱) Ateš، A.، "Sâh-Name'nin Yaziliš Tarihi... ”، Türk Tarih Kurumu Belleten XVIII، ۱۹۵۴. (ترجمه فارسی: آتش، احمد، «تاریخ نظم شاهنامه...»، ترجمه توفیق سبحانی، سیمرغ ۵/۲۵۳۷، ص۶۶-۶۲).
(۴۲) Ethé، H.، “Firdûsî als Lyriker"، Sitzungsb. d. Bayr. Ak. d. Wiss، zu Münschen (Phil-hist. GI.) ، ۱۸۷۲، pp. ۲۷۵۳۰۴؛ ۱۸۷۳، pp. ۶۲۳-۶۳۹.
(۴۳) Lazard، G.، "Pahlavi/Pahlavâni dans le Šâhnâme"، Studia Iranica ۱/۱ (۱۹۷۲)، pp. ۲۵-۴۱. (ترجمه فارسی: لازار، ژیلبر، «پهلوی، پهلوانی در شاهنامه»، ترجمه ژاله آموزگار، سیمرغ۵/۲۵۳۷، ص۶۱-۴۷).
(۴۴) Nöldeke، Th.، Das iranische Nationalepos، Berlin and Leipzig، ۱۹۲۰. (ترجمه فارسی: نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، با مقدمه سعید نفیسی، ج۳، تهران، ۲۵۳۷).
(۴۵) Nöldeke، Th.، "Ein Beitrag zur Schahname - Forschung" (ترجمه فارسی: نولدکه، تئودور «گفتاری در پژوهش شاهنامه»، ترجمه جلال خالقی مطلق، سیمرغ ۵/ ۲۵۳۷، ص۱۰۷-۹۱)
(۴۶) Nöldeke، Th.، Tabari، Geschichte der Perser und Ataber zur Zeit der Sasaniden، ۲. Aufl.، Graz، ۱۹۷۳. (ترجمه فارسی: نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب خوئی، تهران، ۱۳۵۸).
(۴۷) Shahbazi، A. Sh.، Ferdowsi: A Critical Biography، California، ۱۹۹۱.
خالقی مطلق، جلال، نامه ایران باستان، سال ششم، شماره اول و دوم، ص۲۵-۳، ۱۳۸۵.