فهرست مندرجات۲ - بخشهای اصلی شاهنامه ۲.۱ - دوره اساطیری ۲.۲ - دوره پهلوانی ۲.۳ - دوره تاریخی ۳ - شاهنامه شاهکار فردوسی ۴ - مشوقان تنظیم شاهنامه ۵ - دلایل به نام کردن شاهنامه ۶ - هدف از تنظیم شاهنامه ۷ - مآخذ شاهنامه ۸ - پیشینه شعرسرایی فردوسی ۸.۱ - داستان بیژن و گرازان ۸.۲ - داستان منیژه و بیژن ۹ - نکاتی در خصوص شاهنامه ۹.۱ - رعایت امانتداری ۹.۲ - توصیف دقیق ۹.۳ - ویژگیهای حماسی ۹.۴ - رعایت صحت در نقل ۹.۵ - زبان و بیان استوار ۱۰ - زبان بکار رفته در شاهنامه ۱۰.۱ - تشبیهات و استعارات ۱۰.۲ - سادگی اشعار ۱۰.۳ - الفاظ عربی ۱۱ - زیبایی صورت و معنی شاهنامه ۱۱.۱ - قریحه و طبع شاعر ۱۱.۲ - بهرهگیری از علوم مختلف ۱۱.۳ - بهرهگیری از متون عربی ۱۱.۴ - بهرهگیری از آیات و روایات ۱۱.۴.۱ - وصف رخش ۱۱.۴.۲ - وصف زیبارویان مازندران ۱۱.۴.۳ - وصف خرد ۱۲ - شباهت شاهنامه به قرآن ۱۲.۱ - نظم جمل ۱۲.۲ - نمایاندن معانی ۱۳ - تشابه قصص قرآنی و شاهنامه ۱۳.۱ - داستان یوسف و زلیخا ۱۳.۲ - داستان حضرت مریم ۱۳.۲.۱ - بیان استعاری ۱۳.۳ - توصیف عفیفانه در شاهنامه ۱۳.۴ - توصیف همخوابگی فریدون ۱۳.۵ - داستان اردشیر و دختر اردوان ۱۴ - عفاف بانوان شاهنامه ۱۴.۱ - تعبیر پوشیده رویان ۱۴.۲ - شرم رفتار بانوان ۱۴.۳ - سخنان همسر خسروپرویز ۱۴.۴ - داستان انوشیروان و نوشزاد ۱۴.۵ - داستان سودابه و سیاوش ۱۵ - شاهنامهسرایی ۱۶ - اولین شاهنامهسرا ۱۷ - منابع شاهنامه ۱۸ - نگرانی فردوسی ۱۹ - پانویس ۲۰ - منبع علاوه بر شاهنامه ابومنصوری، یک شاهنامه منثور دیگر به نام شاهنامه ابوالموید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تالیف یافته است، اما چون به کلی از میان رفته درباره آن نمیتوان اظهارنظر کرد. پس از این دوره در قرن چهارم شاعری به نام دقیقی کار به نظم در آوردن داستانهای ملی ایران را شروع کرد. دقیقی زردشتی بود و در جوانی به شاعری پرداخت. او برخی از امیران چغانی و سامانی را مدح گفت و از آنها جوایز گرانبها دریافت کرد. دقیقی ظاهراً به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامهی ابومنصوری را که به نثر بود به نظم درآورد. دقیقی، هزار بیت بیشتر از این شاهنامه را نسروده بود و هنوز جوان بود که کشته شد (حدود ۳۶۷ یا ۳۶۹ هـ. ق) و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسروده مانده بود. فردوسی استاد و همشهری دقیقی کار ناتمام او را دنبال کرد. ازاینرو میتوان شاهنامه دقیقی را منبع اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست. موضوع این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض حکومت ساسانیان به دست اعراب است و کلاً به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم میشود. ۲.۱ - دوره اساطیریاین دوره از عهد کیومرث تا ظهور فریدون ادامه دارد. در این عهد از پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید سخن به میان میآید. تمدن ایرانی در این زمان تکوین مییابد. کشف آتش، جدا کردن آهن از سنگ و رشتن و بافتن و کشاورزی کردن و امثال آن در این دوره صورت میگیرد.در این عهد جنگها غالباً جنگهای داخلی است و جنگ با دیوان و سرکوب کردن آنها بزرگترین مشکل این عصر بوده است. (بعضی احتمال دادهاند که منظور از دیوان، بومیان فلات ایران بودهاند که با آریاییهای مهاجم همواره جنگ و ستیز داشتهاند) در پایان این عهد، ضحاک دشمن پاکی و سمبل بدی به حکومت مینشیند، اما سرانجام پس از هزار سال فریدون به یاری کاوه آهنگر و حمایت مردم او را از میان میبرد و دوره جدید آغاز میشود. ۲.۲ - دوره پهلوانیدوره پهلوانی یا حماسی از پادشاهی فریدون شروع میشود. ایرج، منوچهر، نوذر، گرشاسب به ترتیب به پادشاهی مینشیند. جنگهای میان ایران و توران آغاز میشود.پادشاهی کیانی مانند کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و سپس لهراست و گشتاسب روی کار میآیند. در این عهد دلاورانی مانند زال، رستم، گودرز، طوس، بیژن، سهراب و امثال آنان ظهور میکنند. سیاوش پسر کیکاووس به دست افراسیاب کشته میشود و رستم به خونخواهی او به توران زمین میرود و انتقام خون سیاوش را از افراسیاب میگیرد. در زمان پادشاهی گشتاسب، زرتشت پیغمبر ایرانیان ظهور میکند و اسفندیار به دست رستم کشته میشود. مدتی پس از کشته شدن اسفندیار، رستم نیز به دست برادر خود، شغاد از بین میرود و سیستان به دست بهمن پسر اسفندیار با خاک یکسان میگردد و با مرگ رستم دوره پهلوانی به پایان میرسد. ۲.۳ - دوره تاریخیاین دوره با ظهور بهمن آغاز میشود و پس از بهمن، همای و سپس داراب و دارا پسر داراب به پادشاهی میرسند. در این زمان اسکندر مقدونی به ایران حمله میکند و دارا را که همان داریوش سوم است میکشد و به جای او بر تخت مینشیند.پس از اسکندر دوره پادشاهی اشکانیان در ابیاتی چند بیان میگردد و سپس ساسانیان روی کار میآیند و آنگاه حمله عرب پیش میآید و با شکست ایرانیان شاهنامه به پایان میرسد. شاهکار فردوسی شاهنامه است که راجع به تاریخ قدیم ایران از آغاز تمدن ایرانی تا انقراض حکومت آن به دست عرب است. این دوره ممتد تاریخی به پنجاه پادشاهی تقسیم میشود که از حیث طول زمان و تفضیل با اختصار مطالب با یکدیگر متفاوتند. (در شاهنامه سه دوره متفاوت میتوان تشخیص داد. اول دوره اساطیری، دوم عهد پهلوانی، سوم دوره تاریخی)، دورهی اساطیری از عهد کیومرث تا ظهور فریدون، دورهی پهلوانی از قیام کاوه تا قتل رستم، دورهی تاریخی از اواخر عهد کیان به بعد. ولیکن این قسمت نیز آمیختگی تمام با افسانه و داستانهای حماسی دارد و شاهنامه فردوسی بر اثر نفوذ شدیدی که در میان طبقات مختلف ایرانیان یافت، در تمام ادوار تاریخی بعد از قرن پنجم مورد توجه بود و توجه عموم طبقات و اهمیت مقام ادبی آن باعث شد که بسیاری از شاعران به استقبال و ساختن منظومهای نظیر آن همت گمارند و به همین سبب از اواخر قرن پنجم تا چند قرن گروه بزرگی از شاعران منظومههای حماسی به تقلید از آن پدید آوردند ولی هیچیک نتوانستهاند چون فردوسی از عهده این کار شگرف برآیند. شاهنامه به زبانهای زنده دنیا مانند انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، روسی، سوئدی، ایتالیائی، اسپانیائی و دانمارکی و... ترجمه شده است. شادروان مرتضی راوندی در اثر گرانسنگ خود تاریخ اجتماعی ایران در جلد ۸ کد مربوط به حیات ادبی مردم ایران است مینویسد: هنگامیکه فردوسی دست به این کار بزرگ زد حکومت سامانیان در کمال قدرت بود این شایعه که فردوسی شاهنامه را با اشارهی محمود غزنوی و به امید شصت هزار دینار او به نظم آورده به هیچ وجه صحیح نیست؛ زیرا که فردوسی در آغاز شاهنامه تصریح میکند که چون از کار دقیقی و پرداختن او به نظم داستانهای کهن و کشته شدنش آگاه میشود، خود در پی این کار میافتد، ولی به علت آشفتگی محیط اجتماعی تا مدتی موضوع را پنهان نگاه میداشته است: زمانه سراسر پر از جنگ بود•••••به جویندگان بر، جهان تنگ بود برین گونه، یک چند بگذاشتم•••••سخن را نهفته همیداشتم ندیدم کسی کش سزار بود•••••به گفتار این، مر مرا یار بود سپس میگوید که یکی از دوستان شفیق و مهربان نامهی پهلوی، یعنی اصل خداینامه را نزد من آورد و مرا به تنظیم شاهنامه تشویق کرد. به شهرم یکی مهربان دوست بود•••••تو گفتی که با من به یک پوست بود مرا گفت خوب آمد این رای تو•••••به نیکی خرامد مگر پای تو نوشته من این نامهی پهلوی•••••به نزد تو آرم مگر بغنوی گشاده زبان و جوانیت هست•••••سخن گفتن پهلوانیت هست شو این نامهی خسروان بازگوی•••••بدین جوی نزد مهان آبروی بزرگزاده دیگری چون از نیت عالی فردوسی با خبر میشود با جان و دل به یاری او برمیخیزد: مرا گفت کز من چه آید همی•••••که جانت سخن بر گراید همی به چیزی که باشد مرا دسترس•••••بکوشم نیازت نیارم به کس علاوه بر این راد مردانی چون ((حیی قتیب)) و علی دیلم بودلف و ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی وزیر سلطان محمود به اهمیت کار عظیم فردوسی پی میبرند و در حد امکان به استاد طوس کمک کردند، چنانکه شاعر در ابیات زیر به معرفی و ستایش آنان پرداخته است: حییی قتیب است از آزادگان•••••که از من نخواهد سخن رایگان نیم آگه از اصل و فرع خراج•••••همی غلطم اندر میان رواج از این نامه از نامداران شهر•••••علی دیلم بودلف راست بهر از اویم خور و پوشش و سیم زر•••••از او یافتم جنبش و پای و پر و از برکت تشویق مادی این بزرگان فردوسی توانست عمر گرانمایه را در راه انجام این آرزوی ملی صرف کند. افسانهای که تذکرهنویسان قرون بعد پرداختهاند، مبنی بر اینکه محمود غزنوی د ر جستجوی کسی بود که به نظم داستانهای باستانی بپردازد و سرانجام فردوسی را نامزد این کار کرد، چیزی است که قراین تاریخی آن را نقص میکند، زیرا فردوسی، به تصریح تمام، تاریخ آغاز شاهنامه را به سالیانی میرساند که محمود هنوز به سلطنت نرسیده بوده است، گذشته از اینکه طبیعت خاص و خصوصیات نژادی محمود و رفتاری که در تاریخ از او سراغ داریم، همه قراینی است که نشان میدهد وی نمیتوانسته است مشوق اصلی چنین کاری باشد. فردوسی در پایان کار هنگامیکه مشوقان اصلی او به طرق مختلف از میان رفتهاند و خود در آخر عمر احساس نیازمندی مالی داشته و نیز به سبب آوازه تبلیغات محمود که به طوس رسیده است و فردوسی آواز این دهل را از دور شنیده بدین فکر افتاده است که این اثر خود را به نام محمود کند تا هم از این راه آسایش در زندگی آخر عمر بیابد و هم از رهگذر نام محمود و نفوذ وی، نشر کتابش با توفیق بیشتر همراه باشد و از گزند حوادث در امان بماند. وقتیکه فردوسی شاهنامه را نزد محمود فرستاده، یا به احتمالی خود به غزنین برد، محمود رفتاری آنچنان که شایستهی رنج عظیم فردوسی باشد با او نکرد، بلکه با سردی و بیاعتنایی خویش خاطر او را آزرد. گذشته از خصوصیت نژادی و اخلاقی محمود، عوامل خارجی نیز چنین میخواستند و فردوسی خود از حاسدانی که در نزد شاه کار او را تباه کردند به صراحت سخن گفته است و متأسفانه گروهی دیگر از رجال و آزادگان آن عصر بدون اینکه کمکی مادی یا معنوی به استاد بکنند، درصدد بهرهبرداری از کار دشوار و سنگین او برآمدند و از آثار و اشعار او به رایگان رونویسیهایی تهیه و با احسنتهای خشکوخالی، روح شاعر را آزرده میکردند: بزرگان با دانش، آزادگان•••••نبشتند یکسر همه رایگان جز احسنت از ایشان نبد بهرهام•••••بگفتاندر احسنتشان زهرهام پس از آنکه قسمت مهمی از شاهنامه گفته میشود، محمود به پادشاهی میرسد، فردوسی شاهنامه را به نام او میکند و به نزد او میبرد. در سال ۳۷۱ نظم شاهنامه آغاز گردید و سی و پنج سال طول کشید، به این حساب شاهنامه در سال ۴۰۶ به پایان رسیده است. با توجه به اینکه سلطان محمود در سال ۳۸۹ به پادشاهی نشسته است به خوبی روشن میگردد که فردوسی تقریباً ۱۸ سال پیش از سلطنت محمود نظم شاهنامه را آغاز کرده و انگیزهای جز زر و سیم وی داشته است. پس نتیجه میگیریم که فردوسی نظم شاهنامه را به خاطر یک هدف مقدس یعنی زنده کردن زبان و داستانهای ملی ایران و حفظ و استقلال کشور آغاز کرده و به پایان رسانیده است. بسی رنج بردم در این سال سی•••••عجم زنده کردم بدین پارسی پی افکندم از نظم، کاخی بلند•••••که از باد و باران نیاید گزند شاهنامه پرمایهترین دفتر شعر فارسی و مهمترین سند عظمت و فصاحت این زبان است و داستانهای ملی و مآثر تاریخی قوم ایرانی در آن به بهترین وجه نمود شده است. شیوه بیان آن ساده و روشن است؛ از استعمال لغات عربی ابایی ندارد، اما در این کار مصر و افراطکار نیست و در غالب موارد سخن را کوتاه میگوید و از پیرایهسازی و عبارتپردازی اجتناب میکند. مآخذ عمده شاهنامه فردوسی ظاهراً شاهنامه منثور ابومنصوری بوده است که قسمتی از مقدمه آن هنوز باقی است و در اصل ظاهراً به سبب تداول و رواج فوقالعادهی منظومهی فردوسی از بین رفته است. داستانهایی را که در این کتاب بوده است فردوسی با نهایت دقت به نظم درآورده و سعی داشته است چیزی از اصل آنها نکاهد. این داستانها عبارت از شرح جنگهای ایرانیان با اقوام تورانی بوده است که رستم قهرمان آنهاست. گذشته از این داستانها، مطالبی در باب تاریخ ساسانیان در شاهنامه آمده است که چیزی بین تاریخ و افسانه است. شاهنامه ابومنصوری که مآخذ اصلی شاهنامه فردوسی است، به امر ابومنصور طوسی، والی طوس و سپهسالار خراسان، به دستیاری چند تن از زردشتیهای خراسان و سیستان تحت نظارت وزیری، ابومنصور معمری تدوین شده است (۳۴۶ هق) و ظاهراً مبتنی بوده است بر مجموعهای از روایات خداینامه و کتب دیگر، مثل ایاتکار زریران (یادگار زریران)، کارنامه اردشیر بابکان و داستان بهرام چوبین؛ و به هر حال قسمت عمدهی مآخذ آن که در شاهنامهی فردوسی نیز منعکس شده است، متعلق به روایات مربوط به اواخر عهد ساسانی بوده است. آنچه محقق است این است که فردوسی برای نظم کتاب نه از روی ترتیبی که اکنون در توالی داستانها است، کار کرده، نه اینکه بدون وقفه مشغول نظم و تصنیف آن بوده است؛ و به هر حال کاری قریب به اتمام بوده است که آن را به سلطان محمود غزنوی اهدا کرده است. شاهنامه بنا بر مشهور و به حکم بعضی شواهد و قرائن، در اصل شامل ۶۰ هزار بیت بوده است و ظاهراً چند بار تحریر شده، ولیکن اکنون در هیچ یک از نسخ معتبر آن تعداد ابیات به ۶۰ هزار بیت نمیرسد. فردوسی ظاهراً در اوان قتل دقیقی (در حدود ۳۶۷-۳۶۹) به نظم داستانهایی مشغول بوده و آنها بعضی از داستانهای منفردند که داستان ((بیژن و گرازان)) را باید در رأس همه قرار داد. داستان بیژن و گرازان و یا داستان منیژه و بیژن از داستانهای مشهور قدیم بود. ۸.۱ - داستان بیژن و گرازانفردوسی ظاهراً و بنابر آنچه از تحقیق در سبک کلام وی در داستان بیژن و گرازان برمیآید این داستان را در ایام جوانی ساخته بود. یکی از دلایل این مدعای ما استعمال الفهای اطلاقی فراوانیست که علی التوالی و زیاده از حد لزوم در این داستان مشاهده میگردد و دلیل آن است که فردوسی چنانکه در دیگر موارد شاهنامه دیده میشود، هنوز به نهایت پختگی و مهارت خود نرسیده بود، مثلاً در میان نود بیت از یک قسمت این داستان ابیات ذیل دارای الفهای اطلاقیست:بپیچید بر خویشتن بیژنا•••••که چون رزم سازم برهنه تنا ز تورانیان من بدین خنجرا•••••ببرم فراوان سرا نرا سرا به پیمان جدا کرد ازو خنجرا•••••به چربی کشیدش ببنداندرا چو آمد به نزدیک شاه اندرا•••••گو دست بسته برهنه سرا یکی دست بسته برهنه تنا•••••یکی را ز پولاد پیراهنا نبینی که این بند کنش ریمنا•••••فرونی سگاله همی برمنا گر ایزد بمن بر نبخشا یدا•••••تن رزمجویم نفرسایدا ز نامردی خویش ترسیدیا•••••ز جان و روانم تو ببریدیا بزد اسب و آمد بر بیژنا جگر•••••خسته دیدش برهنه تنا یعنی ده درصد ابیات با قافیههایی که الفبای زائده دارد استعمال شده و این وضع در اشعار دیگر فردوسی کمتر مشهود است. ۸.۲ - داستان منیژه و بیژنعلاوه بر این داستان منیژه و بیژن و شرحی که فردوسی در ذکر مقدمات نظم آن بیان میکند به صراحت تمام منفرد بودن داستان و ابتدای کار شاعر را در سرودن منظومهای که تا کنون به نظیر آن دست نزده بود، میرساند و از اینجا ثابت میگردد که فردوسی در جوانی و اوایل عهد خود به سرودن منظومهی بیژن و منیژه دست زد و حتی چنین به نظر میرسد که این داستان از شاهنامه ابومنصوری گرفته نشده (خاصه که در غرر اخبار ملوک القرس هم اثری از آن نیست) و دست یافتن شاعر بر نسخهی شاهنامهی ابومنصوری و نظم آن چند سال بعد و پس از مرگ دقیقی صورت گرفت و حتی در عین استفاده از شاهنامهی ابومنصوری نیز باید چنین پنداشت که فردوسی داستانهای مهم و منفرد دیگری مانند داستان سهراب، اکوان دیو، رزمهای رستم را که هر یک در عهد او شهرت و رواجی فراوان داشتند، در اختیار داشت و آنها را جدا جدا نظم میکرد.اما تاریخ این داستانها مشخص نیست و تنها بعضی از آنها دارای تاریخ نسبتاً روشن و آشکاریست مانند داستان سیاوش که گویا در حدود سال ۳۸۷ سروده شده باشد و مانند داستان کیخسرو که بلافاصله بعد از آن شروع شد؛ و داستان نخجیر رستم با پهلوانان به شکارگاه افراسیاب که چند هزار بیت پیش از داستان سیاوش در شاهنامه جای گرفته دو سال بعد از آن ساخته شده است. از مهمترین مسائلی که ذکر آن درباره گویندهی شاهنامه لازم است آنکه: ۹.۱ - رعایت امانتداریاین شاعر در نظم این منظومهی بزرگ از رعایت جانب امانت و حفظ روایات کهن خودداری نکرده و آنچه از منابع و مآخذ مختلف به دست آورده بی کم و کاست و گاه به نحو انتخاب به شعر نقل کرده است.۹.۲ - توصیف دقیقدر وصف مناظر طبیعی، میدانهای جنگ، پهلوانان، جنگهای تن به تن، لشکرکشیها و نظایر اینها کمال مهارت و قدرت را بکار برده و همهی شرایط وصف را در موارد مختلف رعایت نموده و مخصوصاً در توصیف پهلوانان و نشان دادن قدرت و چالاکی آنان به مراتب عالی قدرت رسیده است.۹.۳ - ویژگیهای حماسیدر شاهنامه مانند همهی منظومههای حماسی خواننده به خوارق عادات، مبالغات مطبوع، ذکر انتقام و کینهکشی و غرور ملی و عشق و نظایر اینها بازمیخورد و مخصوصاً داستانهای عشقی شاهنامه که با عناصر حماسی آمیخته است لطف و زیبایی خاصی دارد.۹.۴ - رعایت صحت در نقلفردوسی در مقدمهی شاهنامه و آغاز داستانها مطالبی در حکمت و موعظه و عبرت از خود افزوده و ضمن سرودن داستانها در همان حال که رعایت امانت و صحت نقل میکرده تصرفاتی برای زیبا کردن بیان و فصاحت کلام و بلاغت آن در بیان وقایع مینموده و از این راه بر زیبایی منظومهی خود بسیار افزوده است. تصرف شاعر در بیان اوصاف و وصف حال خود و مدایح شاهان هم آشکار است و اگر ازاینگونه موارد بگذریم آثار عدم تصرف او در ذکر وقایع و امانت در نقل از همه جای شاهنامه آشکار است.۹.۵ - زبان و بیان استوارزبان و اسلوب بیان فردوسی نیز قابل توجه است. این شاعر استاد عدیم النظیر در بیان افکار و نقل معانی از نثر به نظم و رعایت سادگی زبان و فکر و صراحت و روشنی سخن و انسجام و متانت کلام، به درجهای از قدرت و مهارت است که سخن او همواره در میان استادان بهمنزلهی سخن سهل ممتنع تلقی میشده و عنوان نمونهی اعلای فصاحت و بلاغت داشته است.آنکس که از رموز زبان و ادب فارسی آگاهی داشته باشد و صحیح و سالم آن را از مغشوش و معلول تفاوت نهد و ذوق خداداده با اندیشهی سلیم در نهاد او همراه باشد و به قیاس کلام استاد و مضامین و افکار او و طریق بیان آنها با آنچه دیگر استادان سخن فارسی گفتهاند همت گمارد، درمییابد که فردوسی «الحق هیچ باقی نگذاشت و سخن را به آسمان علیین برد و در عذوبت بماء معین رسانید» و به لطف و جمال از نسیم سحرگاهی و بساط فرودینی درگذرانید. نظامی عروضی درباره سخن او گفته است: «من در عجم سخنی به این فصاحت نمیبینم و در بسیاری از سخن عرب هم» زبان فردوسی در بیان افکار مختلف ساده و روان و در همان حال به نهایت جزل و متین است و بیان مقصود در شاهنامه عادةً به سادگی و بدون توجه به صنایع لفظی صورت میگیرد زیرا علو طبع و کمال مهارت گوینده به درجه ایست که تصنع را مغلوب روانی و انسجام میکند و اگر هم شاعر گاه به صنایع لفظی توجه کرده باشد (و این توجه در شاهنامه نادر نیست)، قدرت بیان و شیوایی و روانی آن خواننده را متوجه آن صنایع نمینماید. بااینحال برخی از صنایع لفظی شاهنامه مانند لفونشر و طباق یا تضاد و جناس و اشتقاق و نظایر آنها قابل دقت است و با توجه به آنها به نیکی معلوم میشود که سخن فردوسی حتی در حال آوردن صنایع هم به حلیهی سادگی و روانی آراسته است. ۱۰.۱ - تشبیهات و استعاراتتشبیهات و استعارات فردوسی از سنخ تشبیهات و استعارات شعرای دورهی سامانیست و در عین آنکه قوت خیال از آنها آشکار میباشد مقرون به کمال سادگی و سازش با طبیعت و ذوق اهل زبان است.۱۰.۲ - سادگی اشعاردر کلام این شاعر استاد اصطلاحات علمی و فلسفی کمتر به کار رفته است زیرا سبک سخن او که به سادگی و تناسب با خارج مقترن است، با استمداد از اصطلاحات علمی که کار متصنعان است سازش ندارد. به همین سبب فردوسی در شاهنامه کمتر به اصطلاحات فلسفی و علمی توسل جسته است و این امر بیشتر در نعمت یزدان و خطب داستانها و یا در بحثهایی است که اغلب در پایان داستانها پیشگرفته است و در موارد دیگر استفادهی حکیم طوس از حکمت و فلسفه و علوم زبان نادر و منحصر در چند اصطلاح است.جمل و عبارات شاهنامه در نهایت سادگی و بی هیچگونه تقیه و ابهام بههمپیوسته است. مفردات شاهنامه هر یک به حد اعلای فصاحت و در جای خود در درجه نهایی لزوم و زیباییست. شاهنامهی فردوسی مایهی حفظ عدهی کثیری از مفردات کهن زبان فارسی شده است که در قرون بعد میان شاعران فارسیزبان متروک مانده مانند سفت (دوش) – کشن (انبوه) – پاداشن- بادافراه – پتیاره (زشت، اهریمنی، بد) و صدها لغت از امثال آنها. ۱۰.۳ - الفاظ عربیهنگام مطالعه در شاهنامه با آنکه نزدیک به تمام الفاظ آن کلمات عذب دریست، باز هم به یک دسته از مفردات عربی بازمیخوریم این مفردات عادة ساده و مستعمل و متداولیست و در آثار شعرای پیش از فردوسی و دورهی او نیز به وفور دیده میشود. الفاظ مهجور عربی در شاهنامه یا اصلاً راه نیافته و یا به حدی نادرست که حکم معدوم دارد؛ اما الفاظ سادهی عربی همچنان که گفتهایم کم نیست مانند سنان، رکیب، عنان، غم، قطره، هزیمت، جوشن سلاح، منادی، قلب، نعره، مریخ، نظاره و امثال آنها.در داستان اسکندر از شاهنامهی فردوسی نفوذ مفردات و حتی ترکیب عربی (مانند محب الصلیب، قرطاس، حریر، جزع، اللهاکبر، عمود، نعم، بوس و جز آنها) بیشتر از موارد دیگر مشهود است و علت این امر آن است که مآخذ کار استاد طوس در این مبحث اصل یا ترجمهی اسکندرنامهی عربی بود که اصلاً به یونانی نگارش یافته و سپس به پهلوی و سریانی و عربی گردانده شده و از راه زبان عربی به زبان پارسی درآمده بود. مطالعه در شاهنامه و علاقهی فردوسی به آوردن مفردات پارسی و عدم افراط در ایراد مفردات عربی، بر خواننده ثابت میکند که شاعر زبان عادی و عمومی اهل زمان را که در خراسان رایج بوده است مورداستفادهی خود در شاعری قرار داده بود و ابداً تعمدی در آوردن کلمات پارسی یا خودداری از ایراد مفردات عربی نداشته و ضمناً تحت تأثیر مآخذ کار خود نیز قرار داشته است و به همین سبب در داستان اسکندر تحت تأثیر یک مأخذ عربی یا ترجمهی آن که طبعاً حاوی مفردات بیشتری از عربی بوده، لغات تازی بیشتر بکار برده است. هر اثر هنری، قائم به دو رکن است: «صورت » و «معنی » («قالب» و «مضمون» «فرم» و «محتوا»)؛ و عالیترین اثر هنری آن است که در آن، جمال صورت با کمال مضمون همبر نشیند و اوج لفظ با موج معنی همعنان رود. شاهنامه، اثر هنری استاد طوس است و امتیاز بارز آن اینکه سراینده حکیم و دانشورش «ظرافت و استحکام لفظ» را با «صلابت و اتقان معنی» چونان شیر و شکر درهم آمیخته و بر قامت مضمونی فخیم، قبایی فاخر از کلام پوشانده است؛ و توفیق او در این راه، خاصه در بهرهگیری از قالب تنگ مثنوی (آن هم مثنوی رزمی) برای به تصویر کشیدن ظریفترین نکات و لطیفترین معانی حکمی و عرفانی و حماسی و عشقی و... تا بدانجا بوده است که برخی از بزرگترین شاعران کشورمان، همچون انوری و ادیب پیشاوری، وی را خداوندگار شاعران و برترین شاعر تاریخ ایران خواندهاند. ۱۱.۱ - قریحه و طبع شاعربه ویژه، بحثهای «زیبایی شناسانه»ای که اخیراً در باب شاهنامه صورت گرفته کاملا نشان میدهد که استاد طوس، به مدد قریحه سرشار و طبع پخته خویش و آشنایی کامل با ظرایف و ظرفیتهای کلام و «هندسه تالیف الفاظ » (انتخاب مناسبترین واژهها، و تلفیق هنرمندانه و گوشنواز آنها با یکدیگر) به خوبی توانسته است در همین وزن واحد (مثنوی بحر تقارب) به تناسب مقام، حالات گوناگونی پدید آورد و با حسن ترکیب اجزای گوناگون سخن (وزن و قافیه، مصوتها، صامتها، تکیهها و سکوتها) و نیز استفاده از طنین و آهنگ همساز با روح و مضمون شعر (که امروزه آن را «موسیقی الفاظ» مینامند) به «وحدت محسوس و زنده قالب و مضمون» رسد و از مجموع آنچه گفتیم، برای انتقال اندیشههای بلند، عواطف ظریف و تخیلات دور پرواز به ذهن و دل خواننده بهره کامل جوید.۱۱.۲ - بهرهگیری از علوم مختلفاستاد طوس، به نوشته شبانکارهای در مجمع الانساب: جامع علوم عقلی و نقلی بود و به قول خود: از متون تازی و پهلوی گفتههای بسیار خوانده بود و چنانچه در اثر بزرگ و جاویدان وی «شاهنامه» به دقت نظر کنیم، آن را بستانی از علوم و معارف گوناگون مییابیم که ساحت سرسبزش، آینهوار، بسیاری از اندیشهها و معلومات عصر را در خویش منعکس ساخته است.حکیم دانشور طوس، آنجا که به وصف رزم گردان و دلیران مینشیند و فیالمثل تیراندازی رستم به اشکبوس کوشانی را بازمیگوید تو گویی سپهبدی است دیرآشنای عرصه پیکار که عمری دراز را با خود و خفتان و تیر و سنان بر پشت اسب گذرانده است! (۵) و آنجا که «سزارین شدن» رودابه (مادر رستم) را به دقتی تمام گزارش میکند، به گفته دکتر محمود نجمآبادی سرپزشک مشهور معاصر گویی خود جراحی کار کشته و مجرب است که بارها عمل «رستمینه» (سزارین) را با موفقیت به انجام رسانده است! و آنجا نیز که در دیباچه شاهنامه، به عزم اثبات حقانیت تشیع، از حدیث «انا مدینة العلم و علی بابها» سخن میگوید، متکلموار و فقیهآسا، از توجه به اصالت و اعتبار حدیث غافل نیست: که من شهر علمم، علیم در است•••••درست این سخن، قول پیغمبر است گواهی دهم کاین سخنها از اوست•••••تو گویی دو گوشم پر آواز اوست چنانکه در همان دیباچه، هنگام طرح حدیث «سفینه»، از «درایت» آن نمیگذرد... ۱۱.۳ - بهرهگیری از متون عربیدر شاهنامه، به موارد متعددی برمیخوریم که شاعر، برای بیان مقصود خویش یا دیگران، از امثال و اشعار ادیبان و دانشوران بزرگ عرب سود جسته و گاه نیز به تصدیق اهل فن، ترجمه یا تعبیری گزیدهتر و شیواتر از اصل به دست داده است. همچون این بیت:عنان بزرگی هر آن کس که جست•••••نخستش بباید به خون دستشست که هم مضمون با بیت عربی زیر است: لا یسلم الشرف الرفیع من الاذی•••••حتی یراق علی جوانبه الدم یا: «نه خنده است دندان نمودن ز شیر» که در آن، مضمون بیت زیر را به شکلی کوتاهتر و بهتر از آن، به نظم آورده است: اذا رایت نیوب اللیث ضاحکة•••••فلا تظنن ان اللیث یبتسم نیز، به «تشبیه درخشش شمشیرها در عرصه پیکار به تلالؤ ستارگان در شب» در ابیات زیر میتوان اشاره کرد: درخشیدن تیغهای بنفش•••••در آن سایه کاویانی درفش تو گفتی که اندر شب تیره چهر•••••ستاره همی بر فشاند سپهر که پیش از فردوسی، کرارا در شعر برخی از شاعران عرب آمده که ظاهرا اقدم آنان بشار بن برد گوینده بیت زیر است: کان مثار النقع فوق سیوفهم•••••و اسیافنا لیل تهاوی کواکبه ۱۱.۴ - بهرهگیری از آیات و روایاتاخذ و اقتباس شاهنامه از متون عربی، به اشعار و امثال تازی محدود نمیشود، بلکه در بسیاری از ابیات یا تعبیرات این کتاب، ردپای آیات و روایات اسلامی به وضوح قابل حس و تشخیص است؛ به عنوان نمونه، در ابتدای جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، در مدح محمود غزنوی گوید: پس لشگرش هفتصد ژندهپیل•••••خدای جهان یارش و جبرئیلکه برگرفته از آیه شریفه «فان الله هو مولاه و جبریل» است. یا در بیت زیر که در مقدمه داستان بیژن و منیژه آمده: گهی میگسارید و گه چنگ ساخت•••••تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت پیداست که اشارت به آیه شریفه «... و لکن الشیاطین کفروا یعلمون الناس السحر و ما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت...» دارد. ۱۱.۴.۱ - وصف رخشیا این بیت که در وصف رخش رستم آورده: به شب، مورچه بر پلاس سیاه•••••بدیدی به چشم از دو فرسنگ راهظاهرا مقتبس از فرمایش نبوی در آن حدیث مشهور است که هشدار میدهد: جریان شرک در میان افراد امتم پنهانتر از راه رفتن مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک است: «ان الشرک اخفی من دبیب النمل علی صفاة سوداء فی لیلة ظلماء» ۱۱.۴.۲ - وصف زیبارویان مازندراندر وصف زیبارویان کشور مازندران (واقع در هند یا یمن یا افریقا) که شوق دیدار آنان، کیکاووس مستبد و خودخواه را آنهمه به رنج و تعب افکند، میگوید: بتان بهشتند گویی درست•••••به گلنار شان روی، رضوان بشسترضوان، خازن و کلیددار معروف بهشت است که بر اساس روایات گوناگون، مأمور تزیین بهشت در روز بازپسین و بستن درب و تحویل کلید آن به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). در برخی روایات آمده است که حضرت ابوطالب (علیهالسّلام) در مراسم ازدواج پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با خدیجه (علیهاالسّلام) فرمود: در این مراسم، عرش و کرسی به اهتزاز درآمده و فرشتگان به سجده افتادند و خدای متعال به رضوان وحی نمود که بهشت را تزیین نماید، حور و غلمان را به صف کشد، جامهای شراب طهور را آماده سازد و دوشیزگان بهشتی را آرایش کند. انعکاس این مضمون اسلامی در شعر فوق کاملا محسوس است. ۱۱.۴.۳ - وصف خردمهمتر از همه، میتوان «وصف خرد» در دیباچه شاهنامه را شاهد آورد که ابیات گوناگون آن، عصاره آیات و روایات اسلامی در باب عقل و بعضاً ترجمه مستقیم آنهاست. ذیلاً ابیات مزبور را ذکر کرده و سپس به مآخذ و منابع احتمالی یکایک آنها توجه میدهیم:کنون ای خردمند، وصف خرد•••••بدین جایگه گفتن اندر خورد ستایش خرد را به از راه داد•••••خرد بهتر از هرچه ایزد بداد خرد رهنمای و خرد دلگشای•••••خرد دست گیرد به هر دو سرای از او شادمانی و زویت غمیست•••••وزویت فزونی و زویت کمیست خرد تیره و مرد روشن روان•••••نباشد همی شادمان یک زمان چه گفت آن خردمند مرد خرد•••••که دانا ز گفتار او برخورد کسی کو خرد را ندارد ز پیش•••••دلش گردد از کرده خویش ریش هشیوار دیوانه خواند ورا•••••همان خویش بیگانه داند ورا ازویی به هر دو سرای ارجمند•••••گسسته خرد پای دارد به بند خرد چشم جان است چون بنگری•••••تو بیچشم، شادان جهان نسپری نخست آفرینش خرد را شناس•••••نگهبان جان است و آن سه پاس سه پاس تو چشم است و گوش و زبان•••••کزین سه رسد نیک و بد بیگمان خرد را و جان را که یارد ستود؟•••••و گرمن ستایم که یارد شنود؟ بدیعالزمان فروزانفر، استاد مسلم ادب در عصر اخیر، شاهنامه را علاوه بر «معنی ومضمون» در «قالب و فرم» نیز شدیداً تحت تأثیر قرآن مجید شمرده است: اسلوب و روش نظمی شاهنامه از اسلوب قرآن گرفته شده و هرچه در آنجا، از حیث بلاغت، منظور و طرف بحث بلغاست، اینجا تقلید و نظیر آن ایجاد میشود. در این موضوع، باید مفصل بحث کرد و اسلوب قرآن را شرح داد تا مقصود به خوبی واضح گردد. ۱۲.۱ - نظم جملدر اینجا به دو مثال قناعت میکنیم که یکی راجع به نظم جمل است و آن این است:پیامی فرستاد پیران چو دود•••••به گلشهر تازی فرنگیس زود شود تا رساند سوی شاهزاد•••••بگفت آن زمان با فرنگیس شاد که برای ارتباط مصراع دوم از بیت دوم با مصراع اول از همین بیت، ناچار باید چند جمله تقدیر کرد، چنانکه در این آیه: «انا انبئکم بتاویله فارسلون•یوسف ایها الصدیق»، چند جمله حذف شده و منظور بلغای قدیم و جدید گردیده است. ۱۲.۲ - نمایاندن معانیمثال دیگر راجع به نمایاندن معانی در عباراتی رساتر و روشنتر یا پنهانتر و آن این بیت است: تهمتن بیامد بگسترد پر•••••به خواهش، بر شاه پیروزگرکه از این جمله قرآنی «واخفض لهما جناح الذل» ترجمه شده است و همینطور، کنایاتی که در اشعار عرب مقبول است، به شخص یا به نظیر، ترجمه شده و گاهی از اصل بهتر و روشنتر است، مانند این بیت: وگر دیر یابم از او آگهی•••••تو جای خرد را مگردان تهی که جای خرد، ترجمه «وطن النهی» است در این قطعه ابو تمام طائی: کم صارم عضب اناف علی قفا•••••منهم لاعباء الوغی حمال سبق المشیب الیه حتی ابتزه•••••وطن النهی من مفرق وقذال و از آن بهتر است و از همینجا میتوان دانست و مسلم داشت که فردوسی از اشعار عرب، نه مایه اندک بلکه سرمایه فراوان داشته و به احتمال قوی در علوم عربیت، استادی توانا و زبردست بوده و چنانکه خود گوید بسی نامه از گفتار تازی خوانده است... فردوسی از اخبار و احادیث اسلامی مطلع بوده و جایجای، ترجمه آنها در شاهنامه دیده میشود... آری، ذهن و ضمیر استاد طوس، به گونه «منشوری چندپهلو» ست که از یکسو فروغ و نور میگیرد و از دیگر سو آنهمه را چونان رنگینکمانی بر دل آسمان شهنامه مینشاند؛ و استاد خود، زنبورعسلی که در بوستان فضل و ادب، بر گلهای فراوان نشسته، از عصاره آنها در صافی طبع خویش شهدی دلانگیز ساخته و در بلور اندیشه و احساس خوانندگان میریزد. استاد طوس، در میان شاعران ایران اسلامی، به عفت کلام و حجب سخن شهره و ممتاز است و این امر، از وجوه بارز تأثیری است که آن حکیم چابک اندیشه از «قرآن مدل» پذیرفته است. ۱۳.۱ - داستان یوسف و زلیخامیدانیم که قرآن، سرشار از قصص و حکایاتی است که بعضاً همچون قصه یوسف، حاوی مضامینی سخت شهوی و عشقآمیز است: همسر زیبای عزیز مصر، دل در گرو مهر یوسف مینهد و با تمهیداتی ظریف که هرکس را به دام شهوت میافکند، میکوشد تا معشوق جوان خویش را در پس درهای بسته و عمق تالارهای تو در توی، «به گناه وا دارد». یوسف، اما با رشتههای محکم یاد خدا، جان جامهای از شرم و حیا میدوزد و با آن، تیرهای زهرآگین هوس را دفع میکند و بهرغم اصرار حریف، همچون زرناب و خالصی که خورشیدوار از دل کوره سربرمیزند، پاک و مصفا، از تورهای شکار آن جادو زن پرغنج و دلال، به دژ عفاف و عصمت میگریزد و دامن جان از لوث گناه، «پاک نگاه میدارد».برای قصهپرداز چربدستی که به وصف این داستان نشسته است (خاصه اگر عنصر هتاک و عقدهناکی باشد که گویی از «هنر» جز «نقبی به فحشاء»! و از «عشق» جز «خفت و خیز حیوانی»! چیز دیگری نمیشناسد) فرصت بس مغتنم! و فصحت بس گستردهای وجود دارد که خوک خیال را در مرداب ابتذال به ترقص درآورد و خواننده زبوناندیش را، در پس هر درب بستهای که زلیخا با یوسف پشت سر نهاده است، ساعتها به گشودن عقدههای سرکوفته خویش معطل سازد... اما قرآن شریف این کتاب حکمت و هدایت که نظر به تعالی انسانها از خاک تا افلاک دارد و اساساً آمده است تا آدمیزادگان را از مغاک شهوات پستحیوانی به سفرهای علوی و آسمانی برد و حتی بر علایق جنسی معمول زن و مرد رنگ خدایی زده و آن را از زنگار زنا باز شوید به گونه دیگری برخورد میکند: آنهمه تمهیدات هوسبار زلیخا را (بی آنکه حتی نام وی را ببرد) همچون دری در درجی، در حریری زرتار از کلامی راز آمیز و محجوب میپیچد و در عین طرح اشاراتی که عاقلان را در فهم ماجرا کفایت میکند، آنچنان خواننده داستان را از تاریکنای آن تالار هوساندود، به روشنای نور اثبات پاکی و صداقت یوسف (علیهالسّلام) بیرون میبرد که گویی برآمدن آفتاب به تیغ فجر از گریبان شب را به نمایش گذارده است! «و راودته التی هو فی بیتها عن نفسه و غلقت الابواب وقالت هیت لک قال معاذ الله انه ربی احسن مثوای...•و لقد همت به و هم بها لولا ان رای برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین•و استبقا الباب و قدت قمیصه من دبر والفیا سیدها لدا الباب...» ۱۳.۲ - داستان حضرت مریمروش قرآن در دیگر موارد نیز چنین است: در قصه مریم (علیهاالسّلام)، پاک بانویی که به اعجاز الهی از نفخه روح قدسی بارور شد و میوهای چون عیسی (علیهالسّلام) به جهان فضیلت عرضه کرد، همینگونه عفیف و محجوب سخن گفته است و در داستان آمدن موسای جوان به مدین نیز، آنجا که پرنس افتخاری! دربار فرعون به دوشیزگان شعیب کمک میدهد تا رمه خویش را سیراب کنند و آنان نیز به پاداش این احسان وی را به منزل پدر رهنمون میشوند، وصفی که قرآن شریف از رفتار یکی از دختران دارد به غایت نجیبانه است: «تمشی علی استحیاء». گویی سواری بود که بر مرکب «حیا» نشسته بود، ویا قطاری که بر ریل «شرم» ره میسپرد!۱۳.۲.۱ - بیان استعاریدر زبان تازی، واژههای متعددی وجود دارد که به نحو صریح و مستقیم بر مجاری عمل جنسی دلالت دارد، اما قرآن، آنجا که از پاکی مریم (علیهاالسّلام) سخن میگوید و یا به مؤمنان دستور میدهد که دامن خویش را از لوث فساد پاک نگه دارند، به هیچ یک از این واژهها اجازه ورود به ساحت کلام را نداده و تنها از تعبیری کنایی و مستعار سود جسته است: «و مریم ابنة عمران التی احصنت فرجها فنفخنا فیها من روحنا». «و قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم ویحفظوا فروجهم...».در این آیات نیز، قرآن در تعبیر عفیفانه و تمثیل محجوب از آمیزش زن و مرد، سنگ تمام گذارده: «ویسالونک عن المحیض قل هو اذی فاعتزلوا النساء فی المحیض و لا تقربوهن حتی یطهرن فاذا تطهرن فآتوهن من حیث امرکم الله ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین•نساءکم حرث لکم فاتوا حرثکم انی شئتم...». ۱۳.۳ - توصیف عفیفانه در شاهنامهسراینده شاهنامه نیز (در حد مقدور خویش) به قرآن مجید تأسی جسته و در توصیف عفیفانه صحنههای شهوی و اجتناب از هتاکیها و پردهدریهای جنسی، مدل خویش را این کتاب بزرگ قرار داده است. شاهنامه پژوهان «استعمال زبان استعاره در مسائل جنسی، به آهنگ مراعات عفت کلام» را به حق از خصایص بارز فردوسی در تنظیم شاهنامه به شمار آورده و بر «پاکی اخلاق و عفت نفس و حجب کلام» استاد طوس تأکید کردهاند.ذیلاً به ذکر نمونههایی چند از تصویر حجب آمیز صحنههای جنسی و شهوی در شاهنامه میپردازیم که درعینحال، حاکی از اوج هنر شعری و قوه تخیل استاد طوس نیز هست. ۱۳.۴ - توصیف همخوابگی فریدونگزارش برخوابی فریدون با دختران جمشید، ارنواز و شهرناز (که به اسارت، در حرمسرای ضحاک بودند) را چنین نقل میکند: به ضحاک گفتند چه نشستهای که فریدون پای در مشکوی تو نهاده وبه یک دست گیرد رخ شهرناز•••••به دیگر عقیق لب ارنواز شب تیرهگون، خود بتر زین کند•••••به زیر سر از مشک بالین کند ۱۳.۵ - داستان اردشیر و دختر اردوانجالبتر و گویاتر داستان اردشیر و دختر اردوان و موبد است: اردشیر بابکان به سلطه اشکانیان بر ایران پایان میدهد و آنان را، کشته یا منزوی، از عرصه بیرون میراند. دختر آخرین پادشاه مغلوب آن سلسله را نیز به عقد خویش درمیآورد. دختر، به تحریک بستگان خویش، در پی مسموم کردن اردشیر برمیآید و اردشیر، پس از آگاهی از توطئه، دختر را که از وی حملی نیز در شکم داشته به دست وزیر خویش میسپارد تا جهان از وجود وی بپیراید.وزیر خداترس و عاقبتاندیش، اما از انجام فرمان خودداری میورزد و با تظاهر به قتل دختر، او را به محیطی دور میفرستد تا در مخفیگاه فرزند خویش را به دنیا آورد و بزرگ کند. ضمناً برای آن که فردا نگویند همسر اردشیر از خود وزیر باردار شده و طفل وی فرزند شاه نیست، نشان مردی خویش را بریده درون حقهای میگذارد و به خازن دربار میسپارد تا در سیاهه امانات ثبت کند. زمان میچرخد و از قضای روزگار، اردشیر دیگر صاحب فرزندی نمیشود تا تخت و تاج را به وی بسپرد. لاجرم، با فرارسیدن پیری، غباراندوه بر چهرهاش مینشیند و نگران از آینده تاریک، عقده دل پیش وزیر خردمند خویش میگشاید؛ و موبد مژدهاش میدهد که نگران نباش، من همسرت را در سالیان پیش نکشتهام و اینک، تو فرزندی جوان و برومند داری که شایسته جانشینی توست و هرگاه بخواهی به حضور خواهم آورد... در مراسم باریابی، وزیر دستور میدهد تا خازن دربار، آن حقه سربهمهر را که مهرومومها پیش تحویل گرفته بود، نزد شاه حاضر کند. شاه با دیدن محتوای حقه که شیئی خونین و خاکستر آلود بود حیرتزده از وزیر میپرسد: این دیگر چیست؟! و وزیر پاسخ میدهد که نشان مردی خود اوست که در همان روز صدور فرمان قتل دختر اردوان بریده است تا کسی تهمت همبستری با همسر شاه را به وی نزند. حال ببینیم که استاد طوس، چگونه در «لفافی از شرم و آزرم» از گفتگوی شاه و وزیر سخن میگوید: بدو گفت شاه اندر این حقه چیست؟•••••نهاده بر این حقه بر مهر کیست؟ بدو گفت کاین خون گرم من است•••••بریده ز بن، بار شرم من است سپردی به من دختر اردوان•••••که تا بازخواهی تنش بی روان نکشتم که فرزند بد در نهان•••••بترسیدم از کردگار جهان بخستم، به فرمانت، آزرم خویش•••••بریدم هم اندر زمان شرم خویش بدان تا کسی بد نگوید مرا•••••به دریای تهمت نشوید مرا اهمیت این خصلت فردوسی را زمانی کاملا درمییابیم که با کاربرد مکرر واژههای رکیک و مستهجن در کلام شاعرانی چون سوزنی و حتی سنایی و مولوی آشنا باشیم و فیالمثل داستان رکیک جوحی (آن هم به بهانه شرح قصه موسی (علیهالسّلام) و سحره فرعون و تفسیر آیه شریفه «قالوا لا ضیر انا الی ربنا منقلبون»!) یا قصه رکیکتر برخوابی آن خاتون بیتجربه با حمار را در مثنوی معنوی خوانده باشیم (گویا، فراخیهای فقه ابوحنیفه، در حوزه عرفان نیز خالی از تأثیر نبوده است!). عفت کلام استاد طوس را در تصویر حجب آمیز صحنههای جنسی دیدیم. درخور ذکر است که سراینده شاهنامه، افزون بر آرایش هنرمندانه سخن به زیور شرم، همه جا بر «پوشیده رویی» و «پاکدامنی» و «حجب و حیای» بانوان تأکید دارد و این امر (با توجه به اینکه فردوسی، ناقل امین تاریخ بوده است) گذشته از آن که حاکی از اعتقاد و اهتمام ویژه استاد طوس به عفت و حجاب زنان میباشد، ضمناً نشان میدهد که فرهنگ و تمدن ایران باستان نیز (که در مآخذ کهن شاهنامه منعکس است) همچون دیگر فرهنگهای اصیل مشرق زمین، شرم و عفاف را خصلت ضروری بانوان میشناخته است (چنانکه نقوش به جامانده از آن روزگار نیز مؤید همین امر است). چیزی که هست، استاد طوس با پرتوگیری از آموزههای والای اسلامی در باب حجاب و حجب ذاتی خویش، این خصلت فطری و قانون حیاتی جامعه بشری را با خطوطی چشمگیر از بلور شعر خود بازتابانده است. ۱۴.۱ - تعبیر پوشیده رویاندر حکایات شاهنامه، از عنصر زن، نوعاً با تعبیر «پوشیده رویان» یا «پوشیده مویان» یاد شده:همه رویپوشیدگان را به مهر•••••پر از خون دل است و پر از آب چهر همان پاک پوشیده رویان تو•••••که بودند لرزنده بر جان تو پس پرده پوشیدگان را ببین•••••زمانی بمان تا کنند آفرین ۱۴.۲ - شرم رفتار بانوانو شرم رفتار و نرمی گفتار، کرارا خصلت بارز و فضیلت آشکار و ضروری بانوان به شمار رفته است: موبد پیر از انوشیروان،بپرسید کآهو کدام است زشت•••••که از ارج دور است و دور از بهشت؟ چنین داد پاسخ که زن را که شرم•••••نباشد به گیتی، نه آواز نرم پس از خواستگاری فرزندان فریدون از دختران پادشاه یمن، سه دختر، فراپیش سه تا جور•••••رخانشان پر از خون ز شرم پدر سوی خانه رفتند با ناز و شرم•••••پر از رنگ رخ، لب پر آواز نرم دختران حرم کیکاووس چنین بودند: همه نارسیده بتان طراز•••••که بسرشتشان ایزد از شرم و ناز دعای کنیزکان رودابه به مخدومه خویش آن بود: سیه نرگسانت پر از شرم باد•••••رخانت همیشه پرآزرم باد ماهیار گوهرفروش به دختر خویش (که وی را به عقد بهرام گور درآورده بود) سفارش کرد: چو پرسدت، با وی سخن نرم گوی•••••سخنها به آزرم و باشرم گوی. ۱۴.۳ - سخنان همسر خسروپرویزو بالاخره شیرین، همسر خسروپرویز، هم پس از قتل شوی به سران ایران گفت:به سه چیز باشد زنان را بهی•••••که باشند زیبای گاه مهی یکی آنک باشرم و با خواستهست•••••که جفتش بدو خانه آراستهست دگر آنک فرخ پسر زاید او•••••ز شوی خجسته بیفزاید او سه دیگر که بالا و رویش بود•••••به پوشیدگی نیز رویش بود ۱۴.۴ - داستان انوشیروان و نوشزاددر داستان انوشیروان و نوشزاد نیز، استاد طوس به مناسبت بحث از همسر شاه، به ضرورت جفتجویی برای مردان اشاره کرده و همسر خوب را، پارسا زنی خردمند، هشیار، بالابلند و گیسو کمند میشناسد که باحیا و خوبگفتار و نرم آوا باشد. این، تصویری است که شاعر از زن مطلوب و ایدئال خویش ترسیم کرده است:اگر شاه دیدی و گر زیردست•••••و گر پاکدل مرد یزدانپرست چنان دان که چاره نباشد ز جفت•••••ز پوشیدن و خورد و جای نهفت اگر پارسا باشد و رایزن•••••یکی گنج باشد برآگنده زن بهویژه که باشد به بالابلند•••••فروهشته تا پای مشکین کمند خردمند و هشیار وبارای و شرم•••••سخن گفتنش خوب و آوای نرم ۱۴.۵ - داستان سودابه و سیاوشپیش از این، به مناسبت، از داستان یوسف (علیهالسّلام) و زلیخا در «قرآن مدل» یاد کردیم. ماجرای سودابه و سیاوش (خیانت سودابه و وارستگی سیاوش) در شاهنامه نیز که یادآور پاکی یوسف و بیداد زلیخاست، از مواردی است که استاد طوس، خاصه با موضعگیری صریح بر ضد سودابه و له سیاوش، جنگ تقوا و هوس را به نمایش گذارده و تبعات شوم فحشا و خیانت را نشان داده است.زمانی که سودابه (همسر کیکاووس و نامادری سیاوش) به تحریک شیطان از راستراه «عشق ایزدی» منحرف شده و چشم خیانت به هووزاده خویش میدوزد و تیر ترفند او در اغوای آن زیباروی پاک بر سنگ مینشیند و لاجرم، به صد نیرنگ و افسون دست مییازد تا بالاخره میان پدر و فرزند جدایی میافکند و مایه قتل سیاوش در دیار غربت و آنهمه نقارها و کشتارها میان ایران و توران میشود، فردوسی از آنهمه پستی و خیانت چنان به ستوه میآید که آشفته و خشمگین، فریاد برمیدارد: چون این داستان سر بسر بشنوی•••••به آید تو را، گربه زن نگروی به گیتی بهجز پارسا زن مجوی•••••زن بدکنش، خواری آرد به روی در عهد سامانیان در قرن چهارم هجری، جمعآوری و تالیف سرگذشت پادشاهان قدیم ایران رونق به سزایی یافت. این کتابها که به شاهنامه معروف بودند به نثر نوشته شده بود و پیش از آن که از میان بروند، منبع و مآخذ برخی از کتابهای منثور و منظوم تاریخی در زبان فارسی و عربی قرار گرفت. جامعترین آنها شاهنامه منثور ابومنصوری نام داشت که به فرمان «ابومنصور محمد بن عبدالرزاق» حاکم طوس، در حدود سال ۳۴۶ ه. ق به دست جمعی از مورخان و نویسندگان جمعآوری و تدوین گردید. این کتاب، مأخذ مهم فردوسی در نظم شاهنامه است. پیش از آن که فردوسی، به شاهنامه سرایی بپردازد، «دقیقی» که از شاعران بزرگ و همسال فردوسی است به نظم شاهنامه روی آورده بود. وی تنها هزار بیت از داستان گشتاسب و ارجاسب تورانی را سروده بود که در سن کمتر از چهل سالگی به دست غلامش کشته شد. فردوسی علت قتل او را «خوی بد» یاد میکند و چنین میگوید: جوانیش را خوی بد یار بود•••••همه ساله تا بد به پیکار بود بدان خوی بد جان شیرین بداد•••••نبود از جهان دلش یک روز شاد یکایک از او بخت برگشته شد•••••به دست یکی بنده بر کشته شد پس از قتل دقیقی، دوستان فردوسی که قوت طبع شاعری او را پیش از این آزموده بودند نزد وی آمده و او را به ادامه کار تشویق کردند؛ اما وی منبع و مأخذی در اختیار نداشت که بتواند از روی آن به نظم شاهنامه بپردازد؛ ازاینرو این شاعر خستگیناپذیر و سختکوش برای تهیه این منابع به شهرهای بخارا، مرو، بلخ و هرات سفر کرده و با یک تحقیق میدانی و گسترده، داستانهای باستان را از سینه پیران جهاندیده بیرون کشید و آن را به نسلهای پیش از خود تقدیم کرد. بپرسیدم از هر کسی بیشمار•••••نترسیدم از گردش روزگار و این در حالی بود که آتش جنگ همه جا شعلهور و راهها پرخطر بود. زمانه سرای پر از جنگ بود•••••به جویندگان بر جهان تنگ بود. بزرگترین لذت بزرگان علم و ادب زمانی است که بتوانند نتیجه تلاشهای علمی و ادبی خود را ببیند و آثاری گرانسنگ و ارزشمند از خود به یادگار گذارند. همچنین بزرگترین نگرانی آنان هنگامی است که موانع و مشکلاتی خواسته یا ناخواسته در این راه پیش آید و نتوانند کار بزرگی را که آغاز کردهاند به پایان برند. فردوسی نیز چنین بود. او همیشه این نگرانی و دغدغه خاطر را داشت که مبادا او هم همانند دقیقی که چهل سالگی از دنیا رفت با مرگی نا به هنگام روبهرو شود و نتواند کار بزرگی را که با عشق و علاقه آغاز کرده به فرجام رساند؛ ازاینرو از خداوند میخواست که آنقدر زنده بماند که بتواند شاهنامه را که خود آن را «نامه شهر یاران پیش» نامیده بود به نظم درآورد. همیخواهم از دادگر یک خدای•••••که چندان بمانم به گیتی به جای که این نامه شهر یاران پیش•••••بپیوندم از خوبگفتار خویش دعای او مستجاب شد و در سن ۷۱ سالگی، شاهنامه را به پایان رساند و در سن ۸۲ سالگی نیز جهان فانی را وداع گفت. |