مشروعیت خلافت خلفا (دیدگاه امام علی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
امام علی (علیهالسّلام) نامهای به
معاویه نوشته است و آن نامه در منابع بیان شده است. برخی به این نامه استناد میکنند و آنرا دلیل مشروعیت
خلافت ابوبکر و
عمر دانستهاند. در این نوشتار نحوه
استدلال آنها را بیان کرده و پاسخ آنرا بیان خواهیم کرد.
حضرت امیر (علیهالسّلام) در نامه خود به
معاویه مینویسد:
اِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا اَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ اَنْ یَخْتَارَ وَ لا لِلْغَائِبِ اَنْ یَرُدَّ وَ اِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْاَنْصَارِ فَاِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ اِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَاِنْ خَرَجَ عَنْ اَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ اَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ اِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ فَاِنْ اَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّی.
همانا کسانی با من،
بیعت کردهاند که با
ابابکر و
عمر و
عثمان، با همان شرایط بیعت نمودند، پس آنکه در بیعت حضور داشت نمیتواند خلیفهای دیگر برگزیند، و آنکه غایب است نمیتواند بیعت مردم را نپذیرد، همانا شورای مسلمین، از آنِ
مهاجرین و
انصار است، پس اگر بر
امامت کسی گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودی
خدا هم در آن است.
حال اگر کسی کار آنان را نکوهش کند یا بدعتی پدید آورد، او را به جایگاه بیعت قانونی باز میگردانند، اگر سر باز زد با او پیکار میکنند، زیرا که به راه
مسلمانان درنیامده، خدا هم او را در گمراهیش وامیگذارد.
برخی به این نامه استناد میکنند و آن را دلیل مشروعیت خلافت ابوبکر و عمر دانسته و میگویند:
در این نامه امام صریحاً اجماع مهاجرین و انصار را بر امامت کسی، باعث مشروعیت آن دانسته، از جمله آن را مصحح خلافت خود میداند و آن را مورد رضایت خدا و باعث طعن بر مخالفین آن و حتی حلال بودن قتال با آنان میداند.
در پاسخ باید گفت: در نامه حضرت امیر (علیهالسّلام) به معاویه توجه به چند نکته ضروری است.
امام علی(علیهالسّلام) در این نامه در مقام احتجاج با معاویه است.
آنچه که مسلم است، امام (علیهالسّلام) در این نامه در مقام بیان یک قاعده کلی کلامی نیست، بلکه در مقام احتجاج با دشمن عنودی است که معتقد به مشروعیت خلافت خلفاء از طریق بیعت مهاجرین و انصار بود، یعنی از باب استدلال به خصم از راه عقاید و افکار و اعمال خود اوست، که از او بعنوان «وجادلهم بالتی هی احسن» تعبیر میشود.
به عبارت دیگر، حضرت امیر (علیهالسّلام) به معاویه که از طرف عمر و عثمان استاندار و حاکم
شام بود، و آنان را خلیفه مشروع میدانست، خطاب کرده و میفرماید:
اگر از نظر تو معیار مشروعیت خلافت آنان، اجتماع مهاجرین و انصار بود، همان معیار در خلافت من نیز وجود دارد.
از آنجا که قصد مؤلف
نهج البلاغه، نقل بخشهای بلیغ سخنان حضرت بوده، از اینرو، بخشی از این نامه را نقل نکرده و دیگر مؤلفان، همانند
نصر بن مزاحم و
ابنقتیبه دینوری این نامه را به صورت مبسوط نقل کردهاند و نکاتی در نقل آنان هست که نشانگر حقیقت یاد شده است.
در آغاز نامه حضرت (علیهالسّلام) آمده:
فانّ بیعتی بالمدینة لزمتک و انت بالشام.
همانگونه که بیعت با ابوبکر و عمر در
مدینه بود و تو در شام به آن ملتزم گردیدی، باید به بیعت من نیز تسلیم شوی.
و این فرمایش حضرت، در برابر استدلال سخیف معاویه است که دلیل تسلیم نشدن خویش در برابر حضرت را، سرپیچی مردم شام از بیعت با حضرت عنوان کرده بود:
واما قولک انّ بیعتی لم تصحّ لانّ اهل الشام لم یدخلوا فیها کیف وانّما هی بیعة واحدة، تلزم الحاضر والغائب، لا یثنی فیها النظر، ولا یستانف فیها.
اما گفتار تو که به خاطر بیعت نکردن اهل شام، خلافت مرا زیر سؤال بردی، سخن بیاساس و سخیف است، زیرا بیعتی که با خلیفه مسلمین در مرکز حکومت اسلامی انجام میگیرد، رعایت آن بر تمام حاضران و غائبان لازم است و کسی حق ندارد در آن تجدید نظر کند و یا بیعتی جدیدی را از سر گیرد.
حضرت در بخش پایانی نامه، داستان بیعتشکنی
طلحه و
زبیر را گوشزد نموده و سپس از معاویه میخواهد همانند سایر مسلمانها در برابر
حکومت، سر تسلیم فرود آورد و خود را گرفتار ننماید و در غیر این صورت با وی به ستیز خواهد برخاست:
وان طلحة والزبیر بایعانی ثم نقضا بیعتی، وکان نقضهما کردّهما، فجاهدتهما. علی ذلک حتی جاء الحق وظهر امر اللّه وهم کارهون. فادخل فیما دخل فیه المسلمون، فان احب الامور الی فیک العافیة، الا ان تتعرض للبلاء. فان تعرضت له قاتلتک واستعنت اللّه علیک.
به جانم
سوگند! اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامی مردم باشد، هرگز راهی برای تحقق آن وجود نخواهد داشت، بلکه آنان که صلاحیت دارند، رهبر و
خلیفه را انتخاب میکنند و عمل آنها نسبت به دیگر، مسلمانان نافذ است، آنگاه نه حاضران بیعتکننده، حق تجدید نظر دارند و نه آنان که در انتخابات حضور نداشتند حق انتخابی دیگر را خواهند.
اگر
امام علی (علیهالسّلام) بیعت با خلفای سهگانه را دلیل بر مشروعیت آنها میدانست، چرا خودش از بیعت کردن با آنان امتناع کرد؟
اینکه امام علی (علیهالسّلام) با آنها بیعت نکرده است، از قطعیات تاریخ است که حتی صحیحترین کتابهای
اهلسنت نیز به آن اعتراف کردهاند.
محمد بن اسماعیل بخاری مینویسد:
وعاشت بعد النبی صلی الله علیه وسلم، ستة اشهر فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا ولم یوءذن بها ابا بکر وصلی علیها وکان لعلی من الناس وجه حیاة فاطمة فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس فالتمس مصالحة ابی بکر ومبایعته ولم یکن یبایع تلک الاشهر.
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) بعد از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شش ماه زنده بود، وقتی از دنیا رفت، شوهرش او را شبانه
دفن کرد و ابوبکر را خبر نکرد و خود بر او
نماز خواند. تا فاطمه زنده بود، علی (علیهالسلام) در میان مردم احترام داشت، اما وقتی فاطمه از دنیا رفت، مردم از او روی گرداندند و اینجا بود که علی با ابوبکر مصالحه و بیعت کند. علی(علیهالسّلام) در این شش ماه که فاطمه زنده بود، با ابوبکر بیعت نکرده بود.
بعد هم که بیعت کردند، از روی میل و اختیار نبوده است، بلکه با زور و اجبار بوده است، چنانچه امام علی (علیهالسّلام) در
نهج البلاغه نامه ۲۸ میفرماید:
انّی کنت اقاد کما یقاد الجمل المخشوش حتی ابایع.
مرا از خانهام کشان کشان به
مسجد بردند، همان گونهای که شتر را مهار میزنند و هرگونه فرار و اختیار از او میگیرند.
و جالب این است که میگوید وقتی آقا امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) وارد مسجد شد، گفتند با ابوبکر بیعت کن. حضرت فرمود: اگر من بیعت نکنم، چه میشود؟ گفتند: قسم به خدای که
شریک ندارد، گردنت را میزنیم. حضرت فرمود: در این هنگام بنده خدا و برادر پیامبر را کشتهاید. ابوبکر ساکت شد و چیزی نگفت.
فقالوا له: بایع. فقال: ان انا لم افعل فمه؟ ! قالوا: اذا والله الذی لا اله الا هو نضرب عنقک! قال: اذا تقتلون عبدالله واخا رسوله. وابو بکر ساکت لا یتکلم.
و از آن جالبتر اینکه در
اثبات الوصیه مسعودی آمده است که امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) را کشان کشان بردند به طرف آقای ابوبکر و گفتند که باید بیعت کنی. دست علی (علیهالسّلام) مشت بود و باز نبود. تمام اینها جمع شدند تا مشت آن حضرت را باز کنند و در درون دست ابوبکر قرار دهند، نتوانستند. جناب ابوبکر تشریف آورند جلو و دست خود را بر روی دست بسته امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) به عنوان بیعت کشیدند.
فروی عن عدی بن حاتم انه قال: والله، ما رحمت احدا قط رحمتی علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) حین اتی به ملببا بثوبه یقودونه الی ابی بکر وقالوا: بایع، قال: فان لم افعل؟ قالوا: نضرب الذی فیه عیناک، قال: فرفع راسه الی السماء، وقال: اللهم انی اشهدک انهم اتوا ان یقتلونی فانی عبدالله واخو رسول الله، فقالوا له: مد یدک فبایع فابی علیهم فمدوا یده کرها، فقبض علی انامله فراموا باجمعهم فتحها فلم یقدروا، فمسح علیها ابو بکر وهی مضمومة....
اگر امام علی (علیهالسّلام) خلافت آنان را مشروع میدانست، چرا در روز شورای ششه نفره وقتی سه بار به حضرت پشنهاد دادند که بر طبق سنت ابوبکر و عمر رفتار کند تا با او بیعت کنند، حضرت با قاطعیت تمام رد نموده و اعلام کرد معیار و ملاک حکومت من فقط
کتاب خدا و
سنّت پیامبر است و با وجود این دو، نیازی به ضمیمه کردن سیره دیگری نیست.
یعقوبی، تاریخ نویس معروف اهل سنت این قضیه را اینگونه نقل میکند:
وخلا بعلی بن ابی طالب، فقال: لنا الله علیک، ان ولیت هذا الامر، ان تسیر فینا بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة ابی بکر وعمر. فقال: اسیر فیکم بکتاب الله وسنة نبیه ما استطعت. فخلا بعثمان فقال له: لنا الله علیک، ان ولیت هذا الامر، ان تسیر فینا بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة ابی بکر وعمر. فقال: لکم ان اسیر فیکم بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة ابی بکر وعمر، ثم خلا بعلی فقال له مثل مقالته الاولی، فاجابه مثل الجواب الاول، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الاولی، فاجابه مثل ما کان اجابه، ثم خلا بعلی فقال له مثل المقالة الاولی، فقال: ان کتاب الله وسنة نبیه لا یحتاج معهما الی اجیری احد. انت مجتهد ان تزوی هذا الامر عنی. فخلا بعثمان فاعاد علیه القول، فاجابه بذلک الجواب، وصفق علی یده.
عبدالرحمن بن عوف آمد پیش
علی بن ابیطالب (علیهالسلام) و گفت: ما با تو بیعت میکنیم به شرطی که وقتی حکومت به دست تو رسید، به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. امام فرمود: من فقط بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر، تااندازهای که توان دارم رفتار خواهم کرد.
عبدالرحمن بن عوف رفت پیش عثمان و گفت: ما با تو بیعت میکنیم به شرطی که وقتی حکومت به دست تو رسید، به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. عثمان در جواب گفت: بر طبق کتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبکر و عمر با شما رفتار خواهم کرد.
عبدالرحمن دو باره رفت پش امام و همان جواب اول را شنید، دوباره رفت پیش عثمان و بازهم همان سخنی را گفت که بار اول گفته بود. برای بار سوم پیش علی بن ابیطالب رفت و همان پشنهاد را داد، امام علی (علیهالسّلام) فرمود:
وقتی کتاب خدا و سنت پیامبر در میان ما هست، هیچ نیازی به عادت و روش کسی دیگری نداریم، تو تلاش میکنی که خلافت را از من دور کنی.
برای بار سوم پیش عثمان رفت و همان پشنهاد اول را داد و عثمان هم همان جواب اول را داد. عبدالرحمن دست عثمان را فشرد و خلافت را به او داد.
احمد بن حنبل نیز در مسندش قضیه را از زبان عبدالرحمن بن عوف اینگونه روایت میکند:
عن ابی وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان وترکتم علیا رضی الله عنه قال ما ذنبی قد بدات بعلی فقلت ابایعک علی کتاب الله وسنة رسوله وسیرة ابی بکر وعمر رضی الله عنهما قال فقال فیما استطعت قال ثم عرضتها علی عثمان رضی الله عنه فقبلها.
ابیوائل میگوید به عبدالرحمن بن عوف گفتم: چطور شد که با عثمان بیعت و علی را رها کردید؟ عبدالرحمن گفت: من گناهی ندارم، من به علی (علیهالسّلام) گفتم که با تو بیعت میکنم به شرطی که به کتاب خدا، سنت رسول و روش ابیبکر و عمر رفتار کنی، علی (علیهالسّلام) فرمود: " نمیتوانم ". به عثمان پشنهاد دادم، او قبول کرد.
معنای سخن امام (علیهالسّلام) این است که کتاب خدا و سنت رسول نقصی ندارند تا نیاز باشد که عادت و سیره کسی دیگری را به آن ضمیمه کنیم، یعنی این که من سیره و روش آنها را مشروع نمیدانم و محال است که چیزی را جزء
اسلام نبوده و در اسلام مشروعیت ندارد، وارد اسلام کنم.
و عبدالرحمن بن عوف نیز کاملاً بر این مطلب واقف بود که امام علی (علیهالسّلام) چنین شرطی را نمیپذیرد و هرگز زیر بار آن نخواهد رفت، از اینرو، این پشنهاد را داد تا عملاً خلافت را از امام دور کرده باشد و آن را به کسی واگذارد که از قبل جامه خلافت را برای او دوخته بودند.
اگر
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) خلافت و سیره و روش آن دو را مشروع میدانست، قطعاً در آن موقعیت حساس پشنهاد عبدالرحمن بن عوف را رد نمیکرد تا مجبور نباشد بیش از دوازده سال دیگر خانه نشین باشد.
و باز حتی در زمان حکومت ظاهری خودش، وقتی
ربیعة بن ابیشداد خثعمی به آن حضرت پشنهاد داد که من در صورتی با شما بیعت خواهم کرد که بر طبق سنت ابوبکر و عمر رفتار کنی، حضرت نپذیرفت و فرمود:
ویلک لو ان ابا بکر وعمر عملا بغیر کتاب الله وسنة رسول الله صلی الله علیه وسلم لم یکونا علی شئ من الحق فبایعه....
وای بر تو! اگر ابو بکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عمل کرده باشند، چه ارزشی میتواند داشته باشد؟
اما جمله حضرت میفرماید:
وَ اِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْاَنْصَارِ فَاِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ اِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا.
گرچه برخی به این فراز از سخن حضرت برای مشروعیت بخشیدن به خلافت بر خواسته از شورای مهاجران و انصار استدلال نمودهاند ولی کاملا اشتباه و نادرست است.
طرف سخن علی (علیهالسّلام) معاویه است که میخواهد با عدم شرکت خود و دیگر طلقاء، بیعت حضرت را زیر سؤال ببرد حضرت در این نامه میفرماید:
وَ اِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْاَنْصَارِ.
اگر بر فرض، انتخاب خلیفه بر اساس شورا هم باشد، شورا حق مسلم مهاجرین و انصار است و تو نه از انصاری و نه از مهاجرین، بلکه در سال
فتح مکه در زیر سایه شمشیر آن هم به ظاهر اسلامی آوردی.
علی (علیهالسّلام) در قضیه
جنگ صفین در رابطه با یاران معاویه صراحتا میفرماید:
فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَاَ النَّسَمَةَ مَا اَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ اَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا اَعْوَاناً عَلَیْهِ اَظْهَرُوهُ.
قسم بخدایی که دانه را شکافت، و پدیدهها را آفرید، آنها اسلام را نپذیرفتند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند، و
کفر خود را پنهان داشتند، آنگاه که یاورانی یافتند آن را آشکار ساختند.
عمار یاسر، یار باوفای امیرالمؤمنبن نیز به تبعیت از امام میگوید:
واللّه ما اسلموا، ولکن استسلموا وااَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا راوا علیه اَعْوَاناً عَلَیْهِ اَظْهَرُوهُ.
به خدا سوگند اینها اسلام نیاوردند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند و آنگاه که نیرو یافتند، کفر خود را اظهار نمودند.
و با فتح مکه هجرت پایان پذیرفت، همانطوری بخاری کرده که
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ فَتْحِ مَکَّةَ.
و از قول
عائشه نیز نقل کرده که گفت:
انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ مُنْذُ فَتَحَ اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ صلی الله علیه وسلم مَکَّةَ.
از روزی که خداوند مکه را برای پیامبرش فتح نمود، دیگر هجرت قطع شد و پایان گرفت.
در قضیه ابوبکر که شورایی در کار نبود، بلکه بنا به تصریح شخص ابوبکر که گفت:
انّ بیعتی کانت فلتة وقی اللّه شرّها وخشیت الفتنة.
بیعت من یک امر ناگهانی و اتفاقی بیش نبود، ولی
خداوند ما را از شر او حفظ نمود و به خاطر جلوگیری از فتنه به قبول خلافت تن دادم.
و جناب
عمر نیز صراحت دارد که:
انّ بیعة ابی بکر کانت فلتة وقی اللّه شرّها فمن عاد الی مثلها فاقتلوه.
بیعت با ابوبکر، یک امر ناگهانی بود، ولی خداوند ما را از شر آن حفظ کرد و اگر کسی دوباره خواست با چنین بیعتی، خلیفه شود، او را بکشید!.
حضرت امیر (علیهالسّلام) معتقد به خلافت انتصابی است و خلافت انتخابی را مخالف کتاب و سنت میداند، این نکته در جای جایِ نهج البلاغه به چشم میخورد. حضرت در خطبه دوم نهج البلاغه، خلافت را ویژه
آل محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دانسته و
وصیت پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گواه بر ادعای خویش بیان میکند:
ولهم خصائصُ حقِّ الولایة، وفیهم الوصیّةُ والوِراثةُ.
ولایت حق مسلم آل محمد است، و اینها وصی و وارث رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستند.
و در نامه خود به مردم
مصر مینویسد:
فو اللّه ماکان یُلْقَی فی رُوعِی ولا یَخْطُرُ بِبالی انّ العَرَب تُزْعِجُ هذا الامْرَ من بعده صلی اللّه علیه وآله عن اهل بیته، ولا انّهم مُنَحُّوهُ عَنّی من بعده.
بخدا سوگند باور نمیکردم، و به ذهنم خطور نمیکرد که ملت عرب این چنین به توصیههای رسول اکرم پشت و پا زده، و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد.
و در خطبه ۷۴ میفرماید:
لَقَدْ عَلِمْتُمْ اَنِّی اَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی وَ وَ اللَّهِ لَاُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ اُمُورُ الْمُسْلِمِینَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ اِلَّا عَلَیَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِاَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.
همانا میدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا! به آنچه انجام دادهاید گردن مینهم، تا هنگامی که اوضاع مسلمین روبراه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگری ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیوری که بدنبال آن حرکت میکنید، پرهیز میکنم.
حضرت امیر (علیهالسّلام) خلافت خلفا را مبتنی بر اساس
دموکراسی نمیداند، بلکه صراحت دارد که حکومت را به استبداد قبضه کردند، همانطوری که در خطاب به به ابوبکر فرمود:
ولکنّک استبددت علینا بالامر وکنّا نری لقرابتنا من رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم نصیباً حتّی فاضت عینا ابی بکر.
تو در حق من استبداد کردی و بخاطر جایگاه من با رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، خلافت حق مسلم من بود، که قطرات اشک ابوبکر با شنیدن این سخن علی (علیهالسّلام) سرازیر گشت.
همچنین وقتی مطلع میشود که ابوبکر تصمیم دارد عمر را به عنوان خلیفه منصوب کند، اعتراض شدید خود را با صراحت اعلام میکند، همانطوری که در نقل
ابنسعد در
طبقات آمده:
عن عائشة قالت لما حضرت ابا بکر الوفاة استخلف عمر فدخل علیه علی وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا انت قائل لربک قال بالله تعرفانی لانا اعلم بالله وبعمر منکما اقول استخلفت علیهم خیر اهلک.
عائشه نقل میکند: در آخرین لحظات زندگی ابوبکر، علی (علیهالسّلام) و طلحه نزد او رفتند و از وی پرسیدند: چه کسی را خلیفه خود قرار دادهای؟
پاسخ داد: عمر را.
به وی گفتند: پاسخ خداوند را چه خواهی داد.
پاسخ داد: آیا خدا را به من میشناسانید، من به خدا و عمر از شما آگاهترم، اگر به ملاقات خداوند بروم خواهم گفت: که بهترین بنده تو را برای خلافت انتخاب کردم.
و نیز نسبت به خلافت عثمان نیز مخالفت خود را اعلام کرده و مقاومت میکند تا جایی که عبدالرحمن بن عوف او را تهدید به
قتل میکند:
قال عبد الرحمن بن عوف: فلا تجعل یا علی سبیلاً الی نفسک، فانّه السیف لا غیر.
و از قضیه شوری شش نفره عمر به شدت مینالد و فریاد در میآورد:
فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَی مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْاَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّی صِرْتُ اُقْرَنُ اِلَی هَذِهِ النَّظَائِرِ لَکِنِّی اَسْفَفْتُ اِذْ اَسَفُّوا وَ طِرْتُ اِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ اِلَی اَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو اَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْاِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ اِلَی اَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ اَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.
پناه به خدا از این شورا! در کدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند و در صف آنها قرارم دهند، ناچار، باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم، یکی از آنها با کینهای که از من داشت روی برتافت و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر (طلحه و زبیر) که زشت است آوردن نامشان.
تا آن که سومی به خلفت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از
بنیامیه بپا خاستند، و همراه او
بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنهای که به جان گیاه بهاری بیافتد، عثمان آنقدر
اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد، و اعمال او مردم را برانگیخت، و شکمبارگی او نابودش ساخت.
امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، ابوبکر وعمر را دروغگو، گنهکار، حیلهگر و خائن میداند.
همانطوری در کتاب
صحیح مسلم که از دیدگاه اهل سنت صحیحترین کتاب بعد از
قرآن کریم میباشد، از زبان عمر، خطاب به عباس و علی میگوید:
فلمّا توفّی رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله، قال ابو بکر: انا ولی رسول اللّه... فرایتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً... ثمّ توفّی ابو بکر فقلت: انا ولیّ رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله، ولی ابی بکر، فرایتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً! واللّه یعلم انّی لصادق، بارّ، تابع للحقّ!.
پس از رحلت پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ابوبکر مدعی خلافت آن حضرت شد، و شما دو نفر (علی و عباس) ابوبکر را دروغگو، گنهکار، حیلهگر و خائن دانستید، و پس از درگذشت ابوبکر من مدعی خلیفه پیامبر و ابوبکر نمودم شما باز هم مرا دروغگو، گنهکار، حیلهگر و خائن دانستید.
علی (علیهالسّلام) برای خلافت خلفای گذشته مشروعیتی قائل نیست و آنان غاصب خلافت حق خود میداند، همانطوری که در نامه خود به عقیل مینویسد:
فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ سَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ اُمِّی.
خدا
قریش را به کیفر زشتیهایشان عذاب کند، آنها پیوند خویشاوندی مرا بریدند، و حکومت فرزند مادرم (پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)) را از من ربودند.
و در نقل
ابن ابیالحدید آمده که حضرت فرمود:
وغصبونی حقی، واجمعوا علی منازعتی امرا کنت اولی به.
قریش حق مرا
غصب کردند و در امر خلافت که از همه شایستهتر بودم با من به نزاع برخاستند.
بنا به ابنقتیبه وقتی ابوبکر
قنفذ را نزد علی (علیهالسّلام) فرستاد و به او گفت:
یدعوکم خلیفة رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
خلیفه پیامبر تو را احضار کرده است.
علی (علیهالسّلام) در پاسخ فرمود:
لسریع ما کذبتم علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
چه زود بر پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دروغ بستید و خود را خلیفه او نامیدید.
ثمّ قال ابو بکر: عد الیه فقل: امیرالمؤمنین یدعوکم، فرفع علی صوته فقال: سبحان الله لقد ادعی ما لیس له.
ابوبکر برای مرتبه دوم قنفذ را نزد علی (علیهالسّلام) فرستاد و گفت: به او بگو: امیرالمؤمنین تو را احضار کرده است. علی (علیهالسّلام) با شنیدن این سخن فریاد بر آورد: سبحان اللّه چه ادعای بیجایی کرده است.
آیا با توجه به نکات هفتگانه یاد شده، باز هم جای آن دارد که بگوییم علی (علیهالسّلام) به نقش شوری در خلافت عقیده دارد و یا خلافت خلفای گذشته را مشروع میداند؟! !
اما نسبت به جمله حضرت که میفرماید:
فَاِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ اِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا.
پس اگر مهاجرین و انصار بر امامت کسی گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودی خدا هم در آن است.
آقایان اهل سنت نمیتوانند به این فراز از سخن حضرت امیر (علیهالسّلام) برای اثبات حقانیت خلافت خلفا استدلال نمایند، زیرا:
اوّلاً: در برخی از نسخ نهج البلاغه بجای جمله «کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا»
عبارت «کَانَ ذَلِکَ رِضًا» بدون ذکر کلمه «لِلَّهِ» آمده است. (رجوع شود به نهج البلاغه
که کلمه «للّه» داخل گیومه قرار گرفته است.)
یعنی اگر مهاجرین و انصار کسی را برای خلافت برگزیدند، دلیل بر رضایت آنان بر این انتخاب میباشد و این بیعت در اثر زور و شمشیر صورت نگرفته است.
ثانیاً: بر فرض اینکه کلمه «للّه» نیز در خطبه وجود داشته باشد، معنایش این است که همه مهاجرین و انصار که حضرت علی،
صدیقه طاهره،
حسن و
حسین (علیهمالسّلام) نیز داخل آنان باشد، بر امامت کسی
اجماع کنند، قطعاً دلیل بر رضایت خداوند میباشد.
صدیقه طاهره بنا به روایات صحیح رضایت او رضایت پیامبر و غضب او غضب پیامبر میباشد که بنا به نقل
حاکم نیشابوری رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها).
انّ اللّه یغضب لغضبک، ویرضی لرضاک.
خدا به غضب تو غضباک و به رضایت تو راضی میشود.
آنگاه گفته:
هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
این روایت صحیح است ولی
بخاری و
مسلم ذکر نکردهاند.
و به نقل بخاری حضرت فرمودند:
فاطمة بَضْعَة منّی فمن اغضبها اغضبنی.
فاطمه پاره تن من است و هر کس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده است.
و به نقل مسلم نیشابوری، حضرت فرمود:
اِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی یُؤْذِینِی مَا آذَاهَا.
فاطمه پاره تن من است و هر کس او را اذیت کند مرا اذیت کرده است.
شکی نیست که حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نه تنها با ابوبکر بیعت نکرد، بلکه در حال غضب و خشم و قهر از ابوبکر دار فانی را وداع نمود.
به نقل بخاری:
فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فَهَجَرَتْ اَبَا بَکْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّی تُوُفِّیَتْ.
حضرت فاطمه دختر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر ابوبکر غضب نمود و از وی قهر کرد تا روزی که از
دنیا رفت.
و بنا به وصیت آن حضرت، علی (علیهالسّلام) او را شبانه دفن کرد، بدون آن به ابوبکر که خود را به عنوان خلیفه پیامبر قلمداد میکرد، اطلاع دهند بر بدن وی نماز خواند:
فَلَمَّا تُوُفِّیَتْ، دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیٌّ لَیْلاً، وَلَمْ یُؤْذِنْ بِهَا اَبَا بَکْرٍ وَصَلَّی عَلَیْهَا.
علی (علیهالسّلام) بنا به نقل بخاری و مسلم تا مدت ۶ ماه از بیعت با ابوبکر خودداری نمود:
وعاشت بعد النبی صلی الله علیه وسلم، ستة اشهر... ولم یکن یبایع تلک الاشهر.
حضرت فاطمه بعد از رحلت پیامبر ۶ ماه زند بود و در طول این مدت علی (علیهالسّلام) با ابوبکر بیعت ننمود.
آیا بیعت ننمودن علی (علیهالسّلام) دلیل بر عدم مشروعیت خلافت ابوبکر نیست؟
مگر
بنیهاشم به تبعیت از علی (علیهالسّلام) از بیعت خودداری نکردند؟
بنا به نقل عبدالرزاق استاد بخاری:
فقال رجل للزهری: فلم یبایعه علیّ ستة اشهر؟ قال: لا، ولا احد من بنیهاشم.
مردی به زهری گفت: آیا درست است که علی در طول ۶ ماه بیعت نکرد؟ پاسخ داد: نه علی و نه هیچیک از بنیهاشم در طول این مدت بیعت نکردند.
همین تعبیر را
بیهقی در
سنن،
طبری در
تاریخ خود و
ابناثیر در دو کتاب رجال و تاریخ خود نقل کردهاند.
مگر آقای
ابنحزم از علمای بزرگ اهل سنت نمیگوید:
ولعنة اللّه علی کلّ اجماع یخرج عنه علی بن ابی طالب ومن بحضرته من الصحابة.
لعنت خداوند بر آن اجماعی که علی (علیهالسّلام) و همراهانش در داخل آن اجماع نباشند.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا امام علی (علیهالسّلام) خلافت خلفاء را مشروع میدانست؟».