منصور بن نوح امیر سدید
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بعد از مرگ "امیرعبدالملک سامانی" در سال ۳۵۰
وزیر سامانی "ابوعلی بلعمی" که با الپتگین سپهسالار
خراسان دست در دست هم داشتند، نامهای نوشت و درگذشت امیر را اطلاع داد. در واقع وزیر برای جانشین امیر از الپتگین کسب
تکلیف کرد. الپتگین در نامه ترجیح داد
فرزند جای
پدر بنشیند، «
پسر به تخت اولیتر از
برادر باشد.»
«ابوعلی بلعمی در حال نامه نوشت سوی الپتگین بدان چه رشید را افتاد و گفت: اگر صواب باشد نشاندن چون این جواب رفته بود، باز نامه رسید، که سامانیان و حشم برانند که منصور را باید نشاند.»
اما بزرگان دربار بخارا برادر امیر متوفی، یعنی "منصور بن نوح" را به
امارت برداشتند. الپتگین خواست نامه را از نیمه راه بازگرداند قبل از آن که کسی از رای مخالف وی باخبر شود، اما فایدهای نداشت و امیرمنصور و درباریان از نظر او مطلع شده بودند.
«چون منصور را به پادشاهی بنشاندند الپتگین از او متوهم شد به تحف و پیغام دل او خوش میکردهاند فایدهای نبود تا شش سال، پس الپتگین را به درگاه خواند الپتگین دانست که خواندن او موجب
خیر نیست.»
کسی که بیش از همه در رساندن منصور به امارت کوشید "امیرابوالحسن بن عبدالله فایق" از غلامان رومی الاصل نوح بود که از بدو طفولیت نامزد خدمت منصور بن نوح شده و از مختصین مربیان او بود و به همین جهت او را "فایق خاصه" میخواندند.
وقتی امیرمنصور بر تخت نشست ابتدا الپتگین را از سپهسالاری خراسان
عزل کرد امیر میخواست از همان ابتدای کار آرای مخالف را از میان بردارد از طرفی اطرافیان امیر به او گوشزد کردند تا الپتگین را از میان برندارد، فرمانروا نمیشود گفتند او در خراسان پادشاهی میکند و مال و خواسته مینهد و لشگر همه به فرمان او هستند اگر او را برگیری از خواستههای او خزانه پر میشود، باید به تدبیری او را به
بخارا کشاند و کارش را ساخت. «امیرمنصور او را به درگاه خواند، اما صاحب خبران نوشتند که تو را به چه میخواند.»
امیر عبدالرزاق طوسی از طرف امیر به جای الپتگین به سپهسالاری خراسان رسیده بود. در همین زمان در سال ۳۵۰ الپتگین تصمیم گرفت
نیشابور را ترک کند از بخارا دستور رسید که
اجازه گذشتن از جیحون را به الپتگین ندهند و نگذارند او دوباره به نیشابور بازگردد. روی کار آمدن "منصور بن نوح" و فایق و کسانی که علی رغم الپتکین جانب نصر بن عبدالملک را رها کرده بودند در
حقیقت در
حکم اعلان
جنگ به الپتکین و قطع ارتباط دربار بخارا با او بود و الپتکین خود زودتر از همه این نکته را درک نمود و عازم ترک خراسان شد، لیکن قبل از آن که حرکت کند امیر سامانی ابومنصور محمد بن عبدالرزاق را سپهسالار خراسان و مامور دفع و دستگیری الپتکین کرد و الپتکین از نیشابور به
بلخ رفت و با آن که در آن حدود در تاریخ نیمه
ربیع الاول ۳۵۱ بر فرستادگان امیرمنصور غالب آمد باز از راه تخارستان به شهر غزنین رهسپار گردید و در آنجا مقیم شد.
از باروبنه الپتگین چیزی باقی نماند و همهاش غارت شد. الپتگین چارهای نداشت جز اینکه به بلخ برود
«او و الپتگین از نیشاپور بیرون آمد اندر
ذی القعده سنه خمسین و ثلثمائه، و ابو منصور لشکر بیرون فرستاد به در طابران و نوقان سوی جاهه الپتگین گذشته بود، از بنه او مقداری یافتند، عیاران و سرهنگان آن را
غارت کردند و هر چه بود ببردند.»
به غلامان ویژه خود گفت چون در جلو زخم و زندان در انتظار آنان است و پشت سر
مرگ، بهتر است که راه بلخ در پیش گیرند. الپتگین سپس به غزنه رفت و از همین هنگام بود که مقدمات تاسیس سلسله ترک نژاد غزنوی در جنوب شرقی قلمرو سامانیان فراهم آمد.
بعد از این که ابومنصور نتوانست در مقابل الپتگین کاری از پیش ببرد مورد
سرزنش امیر قرار گرفت. او که خاطره عزل بیموردش را در سال ۳۴۹ق به یاد داشت میدانست این بار هم دربار میتواند به راحتی او را معزول کند.
سپس با سپاهیان خود به طرف
مرو شتافت تا در آن جا مخالفت را آغاز کند در آن جا به "حسن بن بویه" نامه نوشت و از او درخواست کمک کرد تا به
جنگ امیر سامانی برود.
ابومنصور حسن را به گرفتن گرگان از دست "وشمگیر زیاری" فراخواند. حسن نیز در سال ۳۵۱ به
طبرستان لشگر کشید و وشمگیر را اول به
گرگان و سپس به
گیلان،
فراری داد.
سپس با سپاهیان فراوان در ناحیه خبوشان (قوچان) به مساعدت سپاه عبدالرزاق آمد. "ابوالحسن سیمجور" نیز که به جای ابومنصور سپهسالاری خراسان را بر عهده گرفته بود از طرف امیر سامانی به مقابله با سپاه متحد بویهی ابومنصور آمد اما ابومنصور به واسطه زهری که "یوحنا" به
سفارش سیمجور به او خورانده بود ابتدا نابینا شد و سپس در معرکه کارزار درگذشت و لشگرش متواری شد.
در سال ۳۱۱ "ابوجعفر احمد بن محمد" یکی از نوادگان "علی بن لیث"
برادر یعقوب لیث به
حکومت سیستان رسید. سامانیان و صفاریان هر دو روابط مسالمتآمیز را بر
جنگ و
کدورت ترجیح دادند، چرا که سامانیان از قدرتگیری و اتحاد صفاریان و
آل بویه در
هراس بودند خصوصا آن که آل بویه هرات را مسخر کرده و با صفاریان هممرز شده بود.
در سال ۳۵۲ امیرابوجعفر توسط غلامان خود کشته شد و فرزندش "امیرخلف" فرمانروای سیستان شد.
امیرخلف دچار دردسر شده بود، چرا که دامادش "طاهر" که فرمانروای "فراه" بود جمعی بسیار را با خود همراه کرده بود و وارد پایتخت صفاری یعنی زرنگ شد امیرخلف چارهای نداشت جز آن که از او استقبال کند و او را در امارت سیستان
شریک کند امیرخلف چندی بعد
داماد را به جای خود گمارد و خود راهی
حج شد. اما موقع برگشت طاهر او را به پایتخت راه نداد. از آن جا که طاهر با سامانیان رابطه دوستی داشت احتمال میرود که آنها او را
تشویق به این کار کرده باشند، چرا که امیرخلف در
سفر حج در سال ۳۵۴ فرمان حکومت سیستان را از خلیفه به واسطه "معزالدوله بویهی" گرفته بود و سامانیان که
دشمن بویهیان بودند از این ارتباط
خشمگین شده بودند و خواستند امیرطاهر را هم چون مانعی بر سر راه امیرخلف گذاردند تا نشان داده باشند هنوز هم در امارت سیستان صاحب نفوذ هستند. امیرخلف چارهای جز روی آوردند به بخارا نداشت، پس از مذاکره با سامانیان با کمک نظامی که از آنها دریافت میداشت به مقابله ابوطاهر رفت. ابوطاهر هم سیستان را ترک کرد.
امیرخلف بعد از استقرار در سیستان با آل بویه قرارداد
صلح امضا کرد و سامانیان را برای حمله دوباره و
تحریک ابوطاهر واداشت و به طرف سیستان حرکت کرد.
با قبول خواستهها سامانیان آنها را در مقابل ابوطاهر با خود همراه کرده وقتی او به سیستان رسید طاهر مرده بود و پسرش حسین به جای او نشسته بود امیر خلف با حسین بن طاهر روبرو و او را شکست داد. در پی مجادلات و نزاعهای بعدی امیرخلف و
پسر طاهر، حسین به طاهر به سامانیان پناه آورد
و پیشکشهای فراوانی به امیرسامانی تقدیم کرد که از آن سو امیرخلف که خود را بیرقیب میدید از انجام
تعهدات خود در قبال سامانیان شانه خالی کرد و از ارسال اموال مقرر به بخارا خودداری کرد.
در سال ۳۵۶ "ابوعلی بن الیاس" که توسط آل بویه از قلمرواش "
کرمان" رانده شده بود به سامانیان پناهنده شد و امیر سامانی را به حمله به آل بویه تشویق کرد. ابوالحسن سیمجور به همراه وشمگیر راهی
ری شدند. وشمگیر قبل از این که با سپاهیان بویهی روبرو شود در شکارگاهی کشته شد. بعد از مرگ وشمگیر بزرگان با امارت قابوس
فرزند کوچکتر وشمگیر موافقت کردند. در این سال صلح میان "امیر منصور بن نوح" سامانی فرمانروای خراسان و
ماوراءالنهر و
رکن الدوله و فرزند او
عضدالدوله سرانجام یافت و مقرر گردید که رکن الدوله و عضدالدوله هر سال یکصد و پنجاه هزار دینار به امیر منصور بن نوح تقدیم دارند و نوح با
دختر عضدالدوله
ازدواج کرد و هدایا و ارمغانهائی برایش بفرستاد. «و جهة تشیید مبانی
مصالحه دختر عضدالدوله بحباله
نکاح امیر منصور درآمد»
آن کس که این صلح را برقرار کرد. محمد بن ابراهیم سیمجور، فرمانده لشکر و سپاه خراسان از جانب امیر منصور بود.
در یازدهم
رجب سنه خمس و ستین و ثلاث مائه امیر منصور به جوار
مغفرت ملک غفور پیوست مدت سلطنتش یازده سال بود و او را در حین
حیات "امیرمؤید" میگفتند و پس از وفات از وی به "امیرسدید" تعبیر میکردند. وزیر امیر سدید "ابو علی محمد بن محمد بلعمی" بود و
تاریخ طبری را او ترجمه نمود.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «منصور بن نوح امیر سدید»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۲/۰۶.