• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

نافع بن هلال بجلی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



نافع بن هلال بجلی (جملی) از اصحاب امیرمؤمنان
[۲] موسوی زنجانی، ابراهیم، وسیلة الدارین، ج۱، ص۱۹۶.
و امام حسین (علیهماالسلام) و از شهیدان کربلا است.



برخی گفته‌اند: نام درست این شهید، نافع بن هلال است و به غلط، هلال بن نافع ثبت شده است. در مثیر الاحزان نام شهید هلال بن نافع جملی آمده است.
[۸] عاملی، ابراهیم،، المفید فی ذکری السبط الشهید، ج۱، ص۹۷- ۹۸.

(شیخ مفید در کتاب الارشاد، نام او را نافع بن هلال بجلی» ذکر کرده است؛ ولی در تاریخ طبری به جای بجلی» «جملی» آمده است و ظاهراً جملی» درست است. مرحوم شوشتری در قاموس الرجال نام این شخص را نافع بن هلال جملی ثبت کرده است و شیخ طوسی در کتاب رجال خود، او را از اصحاب امام حسین (علیه‌السّلام) شمرده است. ولی محمد بن ابی طالب در مقتلش نام او را به «هلال بن نافع بجلی» تبدیل کرده است و این ابن سعد بوده است. مؤلف کتاب ابصار العین چنین آورده است: هو نافع بن هلال بن نافع بن جمل بن سعد العشیرة بن مذحج المذ حجی الجملی سپس یادآوری کرده است که در بعضی کتاب‌ها «هلال بن نافع» آمده که اشتباه است؛ و درباره «جملی» آورده است که او منسوب به «جمل، است که تیره‌ای از مذحج است. و در بعضی کتاب‌ها بجلی آمده که اشتباه واضح است.)
نافع بن هلال بن جمیل از اشراف عرب و از شجاعان آن‌ها
[۱۴] زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۸، ص۶، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ هشتم، ۱۹۸۶.
و مردی بزرگوار و از قاریان قرآن کریم و از نویسندگان حدیث بود. او به خدمت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) در آمد و از اصحاب ایشان گردید و در جنگ‌های سه‌گانه حضرت (علیه‌السّلام) شرکت جست.
[۱۶] نمازی شاهرودی، علی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۸، ص۵۸، تهران، ابن المؤلف، چاپ اول.
نافع از مردان تیره جمل، یکی از شاخه‌های قبیله مذحج بوده و تباری یمنی داشته است. او قبل از شهادت مسلم بن عقیل از کوفه خارج شد و در میانه راه و در منزلگاه «عذیب الهجانات» همراه چند تن دیگر به کاروان امام حسین (علیه‌السّلام) پیوست.
[۱۸] مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۳، ص۲۶۶.



روز دوم محرم، امام حسین (علیه‌السّلام) وارد کربلا شد. ایشان در این روز اهل بیت (علیهم‌السّلام) و یارانش را جمع کرد، حضرت (علیه‌السّلام) ابتدا به اهل بیت خود نگاهی کرد و گریست سپس فرمود: «اللهم انا عترة نبیک محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قد اخرجنا و طردنا و ازعجنا عن حرم جدنا و تعدت بنی‌امیه علینا اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا علی القوم الظالمین؛ خداوندا بدرستی که ما عترت و خاندان پیامبرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هستیم که [از شهر و دیارمان] اخراجمان کردند و پریشان و سرگردان از حرم جدمان [رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)] بیرون شدیم و بنی‌امیه به ما تعرض کردند؛ خدایا پس حقمان را از آنان بگیر و ما را برابر ظالمان یاری ده.» بعد رو به اصحاب کرده، فرمودند: «الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون؛ مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان؛ حمایت و پشتیبانی از دین تا آنجاست که زندگی‌شان در رفاه است، پس هر گاه بلاء و سختی حادث شود دینداران کم می‌شوند.»


پس از سخنان امام (علیه‌السّلام) اصحاب و یاران امام (علیه‌السّلام) در حمایت از آن حضرت (علیه‌السّلام)، یکی پس از دیگری برخاستند و ضمن اعلام حمایت خویش از آن حضرت (علیه‌السّلام) بر بیعت مجدد خود با ایشان پای فشردند.
نافع بن هلال از جمله این یاران بود. او در حالی که بر پای ایستاده بود امام (علیه‌السّلام) را خطاب قرار داد و گفت: «انت تعلم انّ جدّک رسول الله لم یقدر ان یشرب النّاس محبّته ولا ان یرجعوا الی امره ما احبّ و قد کان منهم منافقون یعدونه.....؛ شما می‌دانید جدتان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نتوانست محبتش را به مردم بنوشاند، یا آن‌ها را آن‌گونه که خود دوست داشت تحت فرمان خود در آورد. این در حالی بود که بعضی از یارانش از منافقان بودند، به آن حضرت (علیه‌السّلام) وعده یاری می‌دادند، و در نهان بر او نیرنگ می‌بستند، او را هنگام برخورد از عسل شیرین‌تر ملاقات می‌کردند، ولی پشت سر از حنظل (میوه‌ای شبیه هندوانه با مزه‌ای بسیار تلخ است که در بیابانهای حجاز می‌روید این میوه سنبل تلخی در میان عرب است.) تلخ‌تر بودند، تا این‌که خداوند متعال جان مبارکش را ستاند؛ وضعیت پدرتان علی (علیه‌السّلام) نیز همین‌گونه بود. قومی برای یاری رسانیدن به او، گردش را گرفتند؛ ناکثین و قاسطین و مارقین به جنگ علیه او برخاستند و قومی با او مخالفت ورزیدند تا این که اجلش فرا رسید و به سوی رحمت و رضوان الهی پر کشید.
امروز شما نزد ما همان گونه‌اید. کسانی عهد خود شکسته‌اند و از تحت بیعت بیرون شده‌اند، پس این بیعت شکنی به کسی جز خودشان ضرر نمی‌رساند و خداوند بی‌نیاز از آنان است. پس ما را در حالی که رشد یافته و در سلامت هستید به هر جا که دوست دارید در مشرق یا مغرب عالم حرکت ده، که به خدا قسم، ما از تقدیر خداوندی باکی نداریم و از ملاقات پروردگارمان هیچ کراهتی نداریم. ما بر مبنای نیات و بینشهای خود رفتار می‌کنیم. هر که شما را دوست بدارد ما به او مهر می‌ورزیم و هر که با شما دشمنی کند، ما نیز دشمنش می‌داریم.»


با شدت گرفتن محاصره امام (علیه‌السّلام) و یارانش از سوی سپاه عمر بن سعد، راه ورود به آب نیز بر امام حسین (علیه‌السّلام) و یارانش بسته شد. امام حسین (علیه‌السّلام) حضرت ابوالفضل العباس (علیه‌السّلام) را به حضور طلبید و به ایشان فرمودند که شبانه و به پرچمداری نافع بن هلال با سی سوار و بیست پیاده، به سوی فرات رفته آب به خیمه‌ها برسانند.
حضرت عباس (علیه‌السّلام) و یارانش در حالی که نافع در جلو آن‌ها در حرکت بود به سوی شریعه فرات به راه افتادند. عمرو بن حجاج زبیدی، که مامور حراست از فرات بود، فریاد زد: «کیستی؟» نافع گفت: «از پسر عموهای تو؛ آمده‌ایم از این آب که ما را از آن منع کرده‌اید، بنوشیم» عمرو گفت: «گوارایت باد بنوش! ولی برای حسین (علیه‌السّلام) از این آب مبر» نافع گفت: «لا والله، لا اشربی منه قطرة و الحسین و من معه من آله و صحبه عطاشی؛ نه به خدا سوگند، قطره‌ای از آن آب نمی‌نوشم، در حالی که حسین (علیه‌السّلام) و خاندان و یاران همراهش، همه تشنه‌اند»
بعد از این گفتگوی کوتاه، دیگر یاران و اصحاب امام (علیه‌السّلام) سر رسیدند. نافع فریاد زد: «ظرف‌ها و مشک‌هایتان را پر کنید.» عمرو بن حجاج و یارانش به مقابله با یاران امام حسین (علیه‌السّلام) برخاستند. در این هنگام گروهی از یاران امام (علیه‌السّلام) مشک‌های آب را پر کردند و برخی دیگر چون قمر بنی‌هاشم (علیه‌السّلام) و نافع بن هلال مشغول جنگ شده از آنان در برابر هجوم دشمنان محافظت می‌کردند تا بتوانند آب را به سلامت به خیمه‌ها برسانند. سرانجام به لطف الهی و به یُمن رشادت‌های عباس بن علی (علیه‌السّلام) و شجاعت‌های نافع بن هلال و دیگران، یاران امام (علیه‌السّلام) موفق شدند ضمن کشته و زخمی کردن چندین تن از دشمنان، آب به خیمه‌های امام (علیه‌السّلام) برسانند.


در نیمه شب عاشورا، ابا عبدالله الحسین (علیه‌السّلام) از خیمه خارج شد تا به بررسی تپه‌ها و گردنه‌های اطراف بپردازد. در این هنگام نافع امام (علیه‌السّلام) را دید و آهسته امام (علیه‌السّلام) به دنبال ایشان به راه افتاد. امام (علیه‌السّلام) متوجه حضور نافع شدند پس از او پرسیدند: «چرا از خیمه بیرون آمدی؟» نافع گفت: «ای فرزند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)! خروج شما از خیمه‌گاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت‌ انداخته است.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «من از خیمه بیرون آمدم تا پیش از حمله فردا، از این تپه‌ها و بلندی‌ها و پستی‌ها بازدید کنم.» پس از انجام بازرسی، حضرت (علیه‌السّلام) به سوی خیمه برگشتند.
ایشان در حالی که دست نافع را گرفته بود به او فرمود: «آیا نمی‌خواهی در این شب تار از بین دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدم‌های امام (علیه‌السّلام)‌ انداخت، و در حالی که بر آن بوسه می‌زد گفت: «انّ سیفی بالفٍ و فرسی مثله، فوالله الّذی منّ بک علیّ لا فارقتک حتّی یکلا عن فریٍ و جریٍ؛ شمشیری دارم که به هزار درهم می‌ارزد و اسبی دارم که به همین‌اندازه می‌ارزد، پس به آن خدایی که بر من به حضور در رکاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامی که شمشیرم به کار آید از شما جدا نمی‌شوم.»
پس از آن گفتگو امام (علیه‌السّلام) به اردوگاه برگشتند و وارد خیمه خواهرش زینب (سلام‌الله‌علیها) شدند. نافع بن هلال نیز در کنار خیمه به انتظار امام (علیه‌السّلام) نشسته بود. در این هنگام نافع شنید که حضرت زینب (سلام‌الله‌علیهم) به امام (علیه‌السّلام) عرض کرد: «آیا شما یارانتان را آزموده‌اید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند»؛ امام (علیه‌السّلام) در پاسخ فرمود: «و الله لقد بلوتهم فما وجدت فیهم الا الاشوس الاقعس یستانسون بالمنیّة دونی، استیناس الطّفل الی محالب امّه؛ به خدا سوگند، این‌ها را امتحان کرده‌ام پس آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کرده‌اند، به گونه‌ای که مرگ را به گوشه چشمانشان می‌نگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.»


نافع با شنیدن این سخن گریان شده نزد حبیب بن مظاهر رفت و داستان گفت و گوی امام (علیه‌السّلام) و خواهرش را برای او بازگفت. حبیب گفت: «به خدا سوگند، اگر منتظر امر امام (علیه‌السّلام) نبودم، همین حالا با این شمشیرم به سپاه دشمن حمله‌ور می‌شدم» نافع به حبیب گفت: «من نزد خواهرشان بوده‌ام! گمان می‌کنم باید خاطر بانوان حرم را از وفاداری خود آسوده سازیم. آیا می‌توانی یارانت را جمع کنی تا نزد آن‌ها رفته خیالشان را آسوده کنیم؟» «حبیب» از جای برخاست و فرمود: «ای یاران مردانگی! ‌ای شیران! چون شیران شرزه از خیمه‌گاهتان به در آیید»؛
سپس به بنی‌هاشم گفت: «به خیمه‌های خویش باز گردید (امیدوارم که) چشمانتان بیدار مباد»، بعد از آن به اصحاب خود نظر کرد و آن‌چه را که از نافع شنیده بود، بازگو کرد. همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین (علیه‌السّلام) نبود، اکنون با شتاب بر آنان حمله می‌کردیم تا که جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم». حبیب از خداوند بر آنان طلب خیر کرد و گفت همراه من بیایید تا که نزد بانوان حرم برویم و خاطرشان را آسوده سازیم. او به راه افتاد و یاران، از پی‌اش به راه افتادند.
حبیب به نزدیک حرم اهل بیت (علیه‌السّلام) رسیده و فریاد زد: «ای حریم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزه‌های پسران شماست، سوگند یاد کرده‌اند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر بر تافته‌اند فرو برند»، در این هنگام زن‌های حرم از خیمه‌هایشان گریان خارج شدند و گفتند: «ای پاکان! از دختران رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و نوامیس امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) حمایت کنید»، در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند.


در روز عاشورا و پس از شهادت عمرو بن قرظه انصاری، برادر عمرو، -علی- که از سربازان سپاه دشمن به شمار می‌آمد، از صف سپاه خارج شد و خطاب به امام (علیه‌السّلام) گفت: «ای حسین (علیه‌السّلام) ! برادرم را فریفتی و او را به کشتن دادی! » امام (علیه‌السّلام) فرمود: «من برادرت را فریب ندادم، بلکه خدای تعالی او را هدایت فرمود و تو به گمراهی کشیده شدی.»
سپس علی خطاب به امام (علیه‌السّلام) گفت: «خداوند مرا بکشد، اگر تو را نکشم و یا به دست تو کشته نشوم! » سپس به سوی امام (علیه‌السّلام) حمله‌ور شد تا با نیزه‌اش به امام (علیه‌السّلام) ضربتی بزند؛ اما نافع بن هلال بجلی پیش دستی کرد و بر او حمله کرد و او را مجروح ساخت. یاران علی برای نجات او حمله کردند و نافع بن هلال با آن‌ها درگیر شد، او رجز می‌خواند و می‌گفت:
ان تنکرونی فانا ابن الجملی••• دینی علی دین حسین بن علی (علیه‌السّلام)
«اگر مرا نمی‌شناسید خودم را معرفی کنم، من از قبیله‌ی جملی هستم، و آئین و دینم همان دین حسین بن علی (علیه‌السّلام) است».
مردی به نام مزاحم بن حریث در پاسخ او گفت: «ما بر دین عثمان هستیم!»
نافع بن هلال گفت: «تو بر دین شیطانی» و سپس با شمشیر بر او حمله کرد؛ مزاحم خواست بگریزد که ضربت نافع به او مهلت نداد و او را به هلاکت رساند.

۷.۱ - تیرهای نافع

نافع بن هلال، تیرانداز ماهری بود. او نامش را روی تیرهای پیکان خود و تیرهای نشان‌دار را به سوی دشمن پرتاب می‌کرد. (هو کان نافع بن هلال الجملی قد کتب اسمه علی افواق نبله فجعل یرمی به مسومة.. «مسومه» به معنای نشان داراست. بلاذری نیز در انساب الاشراف، آورده است: وکان نافع بن هلال قد سوم نبله‌ای اعلمها: نافع بن هلال تیرهای خود را نشان نهاده بود؛ یعنی علامت گذاری کرده بود». پس چنان که در متن ملاحظه می‌شود، عبارت «تیرهای نشان‌دار و علامت‌دار» درست است، نه تیرهای مسموم، چنانکه بعضی‌ها به جای «مسومه» (مسمومه) نوشته‌اند که ظاهراً تحریف صورت گرفته است و درست آن، همان «مسومه» است.) او در حین پرتاب تیرها این‌گونه رجز می‌خواند:
ارمی بها معلمة افواقها••• والنّفس لا ینفعها اشفاقها
مسمومة تجری بها اخفاقها••• لیملانّ ارضها رشاقها
«تیرهایی پرتاب می‌کنم که بر بالای آن نوشته شده است و جان را ترس از آن سودی نبخشد؛ در حالی که مسموم و مستانه جلو می‌رود، تا این که زمین رزمگاه را پر از تیرهای لطیف کند.»
او با پرتاب تیرهایش، دوازده نفر از سپاهیان عمر بن سعد را کشت و بسیاری را مجروح ساخت. هنگامی که تیرهایش تمام شد، شمشیر خود را برکشید و در این حالی که این رجز را می‌خواند:
انا الغلام الیمنی الجملی•• • دینی علی دین حسین و علی
ان اقتل الیوم فهذا املی•• • و ذاک رایی و الاقی عملی
«من جوان یمنی جملی هستم، که دینم همان دین حسین (علیه‌السّلام) و علی (علیه‌السّلام) است؛ آرزویم امروز این است که کشته شوم. پس آن رای من است و عملم را خود ملاقات می‌کنم» به صفوف لشکر دشمن حمله‌ور شد.


لشکر دشمن چاره‌ی کار را در حمله‌ی دسته جمعی به او دید، پس او را محاصره کرده هدف تیرها و سنگ‌های خود قرار دادند تا این که بازوان او را شکسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهی از یارانش، او را نزد عمر بن سعد آوردند.
عمر بن سعد به او گفت: «ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟» نافع گفت: «پروردگار من از قصد من آگاه است.»
در حالی که خون بر محاسن نافع جاری بود به او گفتند: «مگر نمی‌بینی که با خود چه کرده‌ای؟»
نافع گفت: «دوازده نفر از شما را کشته‌ام و خودم را ملامت نمی‌کنم، اگر بازوان من سالم بود نمی‌توانستید مرا اسیر کنید.»
شمر به عمر بن سعد گفت: «او را بکش!»
عمر بن سعد گفت: «تو او را آوردی، اگر می‌خواهی خودت او را بکش!»
شمر شمشیر خود را از نیام کشید نافع به او گفت: «به خدا قسم‌ ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی، در حالی که خون‌های ما را برگردن داشته باشی. خدا را سپاس می‌گویم که مرگ ما را به دست بدترین خلقش، قرار داد!» پس شمر او را به شهادت رساند.
شمر پس از کشتن نافع، برگشت و به یاران امام حسین (علیه‌السّلام) حمله کرد و می‌گفت:
خَلَوا عداة الله خلو عن شمر•• • یضربهم بسیفه ولا یفر
وهو لکم صاب وسم ومقر
«ای دشمنان خدا، راه را باز کنید؛ راه شمر را باز بگذارید؛ شمری که با شمشیرش دشمنان را می‌زند و فرار نمی‌کند، و او برای شما تلخ و ناگوار و زهری کشنده است».
در زیارت ناحیه مقدسه نافع بن هلال از سوی امام معصومش چنین مورد خطاب قرار گرفته شده است: «السّلام علی نافع بن هلال البجلی المرادی»


۱. حسینی جلالی، محمدرضا، تسمیة مَنْ قُتِل مَعَ الحسین (علیه‌السلام) من ولده وإخوته وأهل بیته وشیعته، ص۲۸.    
۲. موسوی زنجانی، ابراهیم، وسیلة الدارین، ج۱، ص۱۹۶.
۳. طوسی، محمد بن حسن، رجال طوسی، ج۱، ص۱۰۶.    
۴. حسینی جلالی، محمدرضا، تسمیة مَنْ قُتِل مَعَ الحسین (علیه‌السلام) من ولده وإخوته وأهل بیته وشیعته، ص۲۸.    
۵. سماوی، محمد بن طاهر، ابصارالعین، ج۱، ص۱۵۰.    
۶. حلی، ابن نما،، مثیر الاحزان، ص۳۱.    
۷. کوفی، ابن اعثم، فتوح، ج۵، ص۱۰۹.    
۸. عاملی، ابراهیم،، المفید فی ذکری السبط الشهید، ج۱، ص۹۷- ۹۸.
۹. کاشفی، واعظ،، روضة الشهداء، ج۱، ص۳۷۱.    
۱۰. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۰۳.    
۱۱. شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۳۳۸.    
۱۲. شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۳۴۰.    
۱۳. سماوی، محمد بن طاهر، ابصار العین فی انصارالحسین، ص۱۴۷-۱۵۰.    
۱۴. زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۸، ص۶، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ هشتم، ۱۹۸۶.
۱۵. سماوی، محمد، ابصار العین فی انصار الحسین (علیه‌السّلام)، تحقیق محمد جعفر الطبسی، ص۱۴۷، مرکز الدرسات الاسلامیه لممثلی الولی الفقیه فی حرس الثورة الاسلامیه، چاپ اول.    
۱۶. نمازی شاهرودی، علی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۸، ص۵۸، تهران، ابن المؤلف، چاپ اول.
۱۷. سماوی، محمد، ابصار العین فی انصار الحسین (علیه‌السّلام)، تحقیق محمد جعفر الطبسی، ص۱۴۷، مرکز الدرسات الاسلامیه لممثلی الولی الفقیه فی حرس الثورة الاسلامیه، چاپ اول.    
۱۸. مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۳، ص۲۶۶.
۱۹. موسوی مقرم، عبد الرزاق، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۱۹۳، بیروت، دارالکتاب الاسلامیه، چاپ پنجم، ۱۹۷۹.    
۲۰. کوفی، ابن‌اعثم، الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۵، ص۸۳، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ۱۹۹۱.    
۲۱. موسوی مقرم، عبد الرزاق، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۱۹۲-۱۹۳، بیروت، دارالکتاب الاسلامیه، چاپ پنجم، ۱۹۷۹.    
۲۲. بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السّلام)، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، ص۲۳۳، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.    
۲۳. کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۸۳.    
۲۴. الملهوف، سید بن طاووس، ج۱، ص۱۳۸.    
۲۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، ج۳، ص۱۸۱، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۲۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۵، ص۴۱۲ - ۴۱۳، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۲۷. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، تحقیق احمد صقر، ص۷۸، بیروت، دارالمعرفه، بی‌تا.    
۲۸. موسوی مقرم، عبد الرزاق، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۲۱۹، بیروت، دارالکتاب الاسلامیه، چاپ پنجم، ۱۹۷۹.    
۲۹. موسوی مقرم، عبد الرزاق، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ص۲۱۹، بیروت، دارالکتاب الاسلامیه، چاپ پنجم، ۱۹۷۹.    
۳۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، ج۳، ص۱۹۲، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۳۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۵، ص۴۳۴، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۳۲. ابن‌اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۶۷، بیروت، دارصادر - داربیروت، ۱۹۶۵.    
۳۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۵، ص۴۳۵، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۳۴. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۰۳، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۳۵. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، ج۲، ص۱۸، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۳۶. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۴۶۲، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۹۰ق.    
۳۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۵، ص۴۳۵، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۳۸. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۰۳، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۳۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۴۱.    
۴۰. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۹۷.    
۴۱. کوفی، ابن‌اعثم، الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۵، ص۱۱۰، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ۱۹۹۱.    
۴۲. بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السّلام)، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، ص۲۷۱، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.    
۴۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، ج۳، ص۱۹۷، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۴۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۵، ص۴۴۱ - ۴۴۲، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۴۵. ابن‌اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۱-۷۲، بیروت، دارصادر - داربیروت، ۱۹۶۵.    
۴۶. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۲۵۲، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.    
۴۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، ج۳، ص۱۹۷، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۴۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۵، ص۴۴۱ - ۴۴۲، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۴۹. ابن‌اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۱-۷۲، بیروت، دارصادر - داربیروت، ۱۹۶۵.    
۵۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۴۲.    



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «اران امام حسین (علیه‌السلام)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۶/۰۶.    
پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان، ص۳۶۸-۳۷۰.    
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۷۰۳ - ۷۰۵.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۷۸۷ - ۷۸۹.







جعبه ابزار