نوح بن درّاج نخعی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نوح بن درّاج نخعی پدر
ایوب بن نوح و اهل
کوفه و از محدثان بزرگ و فقیهان برجسته به شمار میرود که در کوفه و
بصره و در آخر عمر در بخش شرقی
بغداد ـ در روزگار حاکمیت
هارون ـ مسئولیت
قضاوت را به عهده داشته است.
نام نوح،
ابوایوب نوح بن ابیالصبیح
درّاج بن ابیعلی عبدالله نخعی کوفی است که میان اعراب روستاهای اطراف
کربلا، به «امام نوح» معروف بوده و به غیر آن، شناخته نمیشود.
درّاج از افراد غیرعرب است که به
کوفه و
بصره هجرت کرد و در آنجا، به کشاورزی پرداخت. ازاینرو آنان را «نَبط» و «انباط» نامیدند. بنابراین نوح از موالی است که به اعتبار وابستگیاش به قبیله «
نَخَع»، نخعی نامیده میشود.
و گفتهاند که در بازار کوفه شغل ساده (بقالی) داشته است.
دانشمندان رجال گفتهاند که نوح بن درّاج از محدثان بزرگ و فقیهان برجسته به شمار میرود که در کوفه و بصره و در آخر عمر در بخش شرقی
بغداد ـ در روزگار حاکمیت هارون ـ مسئولیت
قضاوت را به عهده داشته است و همانگونه که برخی از چهرههای شکوهمند شیعی همچون:
علی بن یقطین،
عبدالله بن سنان و
محمد بن اسماعیل بن بزیع به سبب مصلحتهایی وارد دستگاه حکومت میشدند، نوح بن درّاج نیز با همین انگیزهها به قضا پرداخت. قضاوت او همواره بهحقّ و منطبق بر روایاتی بود که از روش و سیره حضرت امیرمؤمنان به دستش رسیده بود و در این راه، لحظهای از روش خود عدول نکرد.
نجاشی هنگامی که به معرفی برادر نوح، یعنی
جمیل بن درّاج میپردازد، چنین میگوید: نوح بن درّاج یکی از عالمان و محدثان شیعی است، ولی او اعتقاد و باور خویش را به ولایت و مکتب تشیع خیلی آشکار نمیکرد و به تعبیر رساتر او
تقیه میکرد.
همچنین
نجاشی وقتی که سیمای ایوب را معرفی میکند، میگوید: پدرش در کوفه قضاوت میکرد و آرمانها و باورهای او درباره ولایت
امامان شیعه صحیح و درست بود.
رجالشناس گرانقدر،
کشی، نیز در این زمینه مینگارد: استادم
محمد بن مسعود عیاشی گفت: از استادم ابوجعفر
حمدان بن احمد کوفی درباره شان و جایگاه نوح پرسیدم. پاسخ داد: او یکی از دانشوران فرزانه شیعی و قاضی کوفه بود. به او گفتند: چرا داخل دستگاه عباسیان شدی؟ در پاسخ گفت: من داخل حکومت نشدم و به منصب قضا تن ندادم، مگر اینکه روزی از برادرم جمیل پرسیدم: چرا در
مسجد برای
نماز حضور پیدا نمیکنی؟ او فرمود: چون من حتی لباس مناسبی که به مسجد بیایم، ندارم.
بخش آخر این
روایت که به نقل از یکی از متون کهن رجال است، نشان میدهد تنگی معیشت گریبانگیر گروه زیادی از پیروان
اهل بیت بوده است و آنان از روی ناچاری به قضاوت میپرداختهاند.
صاحب اثر گرانسنگ
معجم رجال الحدیث، نوح بن درّاج را در سلسه محدّثان شیعی با اعتقاد خالص و ناب به خاندان پاک
پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شمار آورده است.
برخی از
روایات نشان گویایی است از
تشیع او و باورش به مکتب اهل بیت و رهپویی در مسیر و خط ولایت علوی، چنانکه
شیخ صدوق در داستان جالب و آموزنده زیر بدان اشاره کرده است:
دشمنان سوگند خورده
امام کاظم (علیهالسّلام)، نزد
هارون عباسی بر ضدّ آن حضرت دروغپراکنی میکردند، به گونهای که ترس از دست دادن تاج و تخت سراسر جان تاریک هارون را فراگرفت. بدینسبب، روزی او
حضرت موسی بن جعفر (علیهالسّلام) را نزد خود طلبید. در آغاز دیدار رفتار زشت و نامناسبی از هارون سر زد و خشم و کین دیرینه خود را ابراز کرد. او در حالی که سرشار از کین و
حسد بود، رو به
امام کرد و گفت: چرا شما اهل بیت (فرزندان علی (علیهالسّلام)) ادعا میکنید که از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
ارث میبرید، در حالی که با وجود عمو (عباس)، پسر عمو (علی (علیهالسّلام)) از ارث محروم میشود. زمانی که
رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دنیا رفت،
ابوطالب قبلاً از دنیا رخت بر بسته و عباس عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زنده بود. پس میراث پیامبر باید به عمویش برسد، نه به علی که فرزند
ابوطالب است.
امام (علیهالسّلام) در پاسخ فرمود: مرا از پاسخ معافدار و از مسائل دیگر پرسش کن. هارون گفت: هرگز این را نمیپذیرم، مگر اینکه پاسخ مرا بدهی.
آنگاه آن حجت خدا فرمود: از حضرت علی بن ابیطالب نقل شده است که اگر فرزند صلبی شخص متوفا ـ چه دختر و چه پسر ـ زنده باشند، با وجود آنان کسی از متوفا ارث نمیبرد، مگر
پدر و
مادر و
زن و یا
شوهر، و با وجود فرزندان علی، برای عمو ارث ثابت نیست. در
قرآن ارث بردن عمو با وجود فرزندان، بیان نشده است، بلکه این مطلب ناصواب را ابوبکر و عمو و
بنیامیه گفتهاند و سخن آنان مبنای صحیحی ندارد و از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در اینباره روایتی نرسیده است، اما عالمان فرزانهای هستند که سخن علی (علیهالسّلام) را قبول دارند و بدیننظر
فتوا میدهند و قضاوت میکنند و دیدگاه ابوبکر و عمر و بنیامیه را مردود و باطل میدانند.
آنگاه
امام کاظم (علیهالسّلام)، دیدگاه نوح بن درّاج را بیان میکند و میفرماید: نوح در این مسئله برابر با کلام حضرت علی (علیهالسّلام) قضاوت کرده است، در حالی که تو (هارون) او را به عنوان قاضی بصره و کوفه منصوب کردهای.
در اینجا بود که هارون، جمعی از عالمان و قاضیان را مانند
ابراهیم المدنی،
فضیل بن عیاض، و
سفیان ثوری را فراخواند و آنان گواهی دادند که حضرت علی (علیهالسّلام) در این مسئله چنین فرموده است. هارون پرسید: پس چرا شما طبق این نظر قضاوت نمیکنید؟ آنان یک صدا گفتند: ما میترسیم، ولی نوح بن درّاج ترسی ندارد و انسان شجاعی است.
او از
اصحاب امام صادق (علیهالسلام) و از راویان طبقه هشتم بوده و از کسانی، چون
عبدالله بن شبرمه،
سلیمان اعمش،
اسماعیل بن ابیخالد،
سعد بن طریف،
محمد بن عبدالرحمن بن ابیلیلی،
هشام بن عروه و
ابوحنیفه، روایت کرده است.
عباد بن یعقوب، برادرش جمیل بن درّاج،
ابنابیعمیر،
اسماعیل بن موسی فزاری سُدّی و
ابونُعَیم ضرار بن صُرد نیز از وی، روایت کردهاند.
درباره منزلت رواییاش، کسانی چون
محمد بن عبدالله بن نُمیر،
شیخ طوسی، علامه و
میرداماد، به وثاقت و اعتبار روایات وی، گواهی دادهاند.
ابوزرعه و
ابنعدی، احادیث او را قابل نوشتن و بدون اشکال دانستهاند. اما
ابوداوود،
یحیی بن معین،
ابراهیم جوزجانی،
دارقطنی،
نسائی،
ذهبی،
ابنحجر و
جزائری، در کتاب
حاوی الاقوال، وی را ضعیف، غیر موثق، کذاب، متروک الحدیث یا منکر الحدیث خواندهاند.
شماری از احادیث وی، در منابع روایی شیعه آمده است و اندکی از آنها، در منابع حدیثی و تراجم اهلسنت، به چشم میخورد.
از او روایت شده است که
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خطاب به
عمار یاسر فرمود: «آفرین بر پاک و پاکیزه شده».
حاکم نیز از وی نقل میکند که
امام حسن بن علی (علیهالسلام) در پاسخ به کسی که گفته بود: «آغاز اذان گفتن، از رؤیای عبدالله بن زید بن عاصم بوده است»، فرمود: «منزلت اذان، بالاتر از این است.
جبرئیل اذان را دو فصل دو فصل در آسمان گفت و آن را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آموخت و اقامه را یک فصل یک فصل گفت و به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آموخت».
همچنین
خطیب بغدادی، داستانی نقل کرده که نشاندهنده دقتنظر نوح بن درّاج در قضاوت است. او از «
ابوزید عمر بن شبه»، روایت کرده است که روزی، قاضی ابنابیلیلی حکمی صادر کرد و نوح بن درّاج که در مجلس حاضر بود، به او هشدار داد. ابنابیلیلی نیز در حکم خود اندیشید و از آن بازگشت.
ابنشبرمه در اینباره چنین سروده است: کادت تزلّ بها من حالق قدم. نزدیک بود که پای قاضی بلغزد. ولی نوح بن دراج از این کار جلوگیری کرد. نوح هنگامی که لغزش قاضی را مشاهده کرد، توانست از معدن حکمت خویش، آن را تصحیح نماید.
میگویند که صاحب قضاوت اشتباه، قاضی ابنشبرمه بود، نه ابنابیلیلی. موضوع نیز اینگونه بوده است که مردی ادعا کرد نخسلتانی برای وی است و شهودی نیز آورد و آنان گواهی دادند که نخلستان از آنِ اوست. ابنشبرمه از آنان پرسید: «چند نخل، در آن نخلستان وجود دارد؟» آنان گفتند: «نمیدانیم». پس ابنشبرمه، شهادت آنان را نپذیرفت. نوح رو به او کرد و گفت: «تو در این مسجد، سی سال است که قضاوت میکنی و هنوز نمیدانی که در آن، چند ستون است»! قاضی چون این را شنید، به مدعی گفت: «شهود خود را دوباره فراخوان». سپس حکم کرد که آن نخلستان، به او بازگردد.
مورخان، وفات نوح بن درّاج را به سال ١٨٢ه. ق، در
بغداد نوشتهاند.
پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، برگرفته از مقاله «ایوب بن نوح»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۹/۲۲.