تفسیر میبدی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کشف الاسرار و عدة الابرار (تفسیر میبدی)
از این تالیف ارزشمند چنین برمیآید که وی جایگاه بلندی در فضل و ادب داشته است؛ بهویژه در
ادبیات فارسی پیشرفته آن روز که با بهکارگیری سجعهای مستحکم و ترصیفات قوی، عباراتی را در نهایت شیوایی و روانی در تعبیر عرضه کرده است؛ بهخصوص در نوبت سوم، بهگونهای که ظرافت ذوق و عرفان عمیق و ادبیات والا را چنان در هم آمیخته که حاصل آن، نوشتاری تحسین برانگیز و شگفتآور است.
تفسیر وی از بزرگترین و حجیمترین کتب تفسیری است که بر طریقه عرفانی و مشرب
صوفیانه نوشته شده است. این تفسیر در ده جلد بزرگ در بهترین سبک و زیباترین عبارات ادبی مستحکم نوشته شده است.
تفسیر میبدی از جمله تفاسیر ممتاز ادبی و عرفانی است که به
زبان فارسی نگارش یافته است و مورد توجه و مراجعه ادیبان و عارفان فاضل قرار گرفته است و دارای ویژگیهایی میباشد که در ادامه بیان میشود:
از جمله چیزهایی که به این تفسیر ارزشمند بها داده است، فراوانی و انبوهی موارد استشهادی آن است که بمناسبت از آیات و عبارات مشابه در
قرآن آورده است و این خود از تسلط و چیرگی مولف بر
معانی قرآن و انواع مختلف آیات قرآنی حکایت میکند. در اینجا، به برخی از آنها اشاره میشود:
هنگام تفسیر آیه شریفه «و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم؛
» میگوید: مانند این آیه در قرآن فراوان است؛ و در ادامه، آیات زیر را بمناسبت ذکر میکند و هر آیه را به طرزی شیوا ترجمه میکند؛ که آنها را با ترجمه او میآوریم:
«ادعونی استجب لکم؛
» «فاذکرونی اذکرکم؛
بنده من دری برگشای تا دری برگشایم.»
«و انابوا الی الله لهم البشری؛
در انابت برگشای تا در
بشارت برگشایم.»
«و ما انفقم من شی ء فهو یخلفه؛
در انفاق برگشای تا در خلف برگشایم.»
«و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا؛
در مجاهدت برگشای تا در
هدایت برگشایم.»
«ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما؛
در
استغفار برگشای تا در
مغفرت برگشایم.»
«لئن شکرتم لازیدنکم؛
در
شکر برگشای تا در زیادت
نعمت برگشایم.»
«و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم؛
بنده من به
عهد من وازآی تا به عهد تو وازآیم.»
اینگونه، از سبک و شیوهای خوب و عالی و اسلوب ادبی شیوا برخوردار است که مولف در بیشتر عبارات تفسیرش بر آن شیوه و سبک رفتار کرده است؛ بخصوص در نوبت سوم؛ به نحوی که در آن، ظرافت و لطافت ذوق لطیف عرفانی و طراوت ادب والای فارسی چنان در هم آمیختهاند که سمبلی از جمال و زیبایی است. چیرهدستی مولف و نیز تسلط و احاطه او بر ادب والای فارسی هنگامی بروز و ظهور میکند که ما آن زیبایی و فریبایی را که در بیانی ادبی، به زبان فارسی متین و جزیل و با عباراتی سهل و آسان و روان آمده است دریابیم.
اینک نمونههایی از نوبت سوم که ویژه مباحث عرفانی است میآوریم.
هنگام تفسیر آیه «یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم و ایای فارهبون؛
» میگوید: پیر طریقت گفت: الهی! کار آن دارد که با تو کاری دارد؛ یار آن دارد که چون تو یاری دارد؛ او که در دو جهان تو را دارد هرگز کی تو را بگذارد! عجب آن است که او که تو را دارد از همه زارتر میگدازد. او که نیافت بهسبب نایافت میزارد؛ او که یافت باری چرا میگدازد.
ر بر آن را که چون تو یاری باشد •••• گر ناله کند سیاه کاری باشد
و ایای فارهبون همان است که گفت: نو ایای فاتقون؛
»
رهبت و تقوی، دو مقام است از مقامات ترسندگان؛ و در جمله ترسندگان راه
دین بر شش قسماند: تائبانند و عابدان و زاهدان و عالمان و عارفان و صدیقان.
تایبان را خوف است؛ چنانکه گفت: «یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار؛
» و عابدان را وجل: «الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم؛
»
و زاهدان را رهبت: «یدعوننا رغبا ورهبا؛
»
و عالمان را
خشیت: «انما یخشی الله من عباده العلماء؛
»
و عارفان را
اشفاق: «ان الذین هم من خشیة ربهم مشفقون؛
»
و صدیقان را هیبت: «و یحذرکم الله نفسه؛
»
اما
خوف، ترس تائبان و مبتدیان است؛ حصار
ایمان و تریاق و سلاح مومن. هر که را این ترس نیست، او را ایمان نیست؛ که ایمنی را روی نیست؛ و هرکه را هست، بهقدر آن ترس ایمان است.
و وجل، ترس زنده دلان است که ایشان را از
غفلت رهایی دهد؛ و راه
اخلاص بر ایشان گشاده گرداند و امل کوتاه کند؛ و چنانکه وجل از خوف مه است، رهبت از وَجَل مِه (مه (به کسر میم) به معنای بزرگ در مقابل کِه به معنای کوچک) این رهبت عیش مرد بِبَرد و او را از خلق بِبُرد، و در جهان از جهان جدا کند. این چنین ترسنده، همه نفس خود غرمت بیند؛ همه سخن خود شکایت بیند؛ همه کرد خود جنایت بیند. گهی چون غرق شدگان فریاد خواهد؛ گهی چون نوحهگران دست بر سر زند؛ گهی چون بیماران آه کند؛ و از این رهبت اشفاق پدید آید که ترس عارفان است؛ ترسی که نه پیش دعا حجاب گذارد، نه پیش فراست بند؛ نه پیش امید دیوار. ترسی گدازنده کشنده، که تا ندای «الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا؛
نشنود نیارامد.» این ترسنده را گهی سوزنده و گاه نوازند؛ گهی خواننده و گاه کشند؛ نه از سوختن آه کند و نه از کشتن بنالد.
کم تقتلونا و کم نحبکم •••• یا عجبا کم نحب من قتلا
از پس اشفاق، هیبت است (بیم صدیقان) بیمی که از عیان خیزد؛ و دیگر بیمها از خبر چیزی در دل تابد چون برق؛ نه کالبد آن را تابد، نه جان طاقت آن دارد که با وی بماند؛ و بیشتر این در وقت و جد و
سماع افتد؛ چنانک کلیم را افتاد به
طور: «و خر موسی صعقا؛
» و تا نگویی که این هیبت از تهدید افتد که این از اطلاع جبار افتد.
یک ذره اگر کشف شود عین عیان •••• نه دل برهد نه جان نه کفر و ایمان
هذا هو المشار الیه بقوله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): حجابه النور لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کل شی ء ادرکه بصره.
نمونه شیواتر دیگر، در ذیل آیه «بلی من اسلم وجهه لله؛
» است که میگوید: کار کار مخلصان است و دولت دولت صادقان و سیرت سیرت پاکان؛ و نقد آن نقد که در دستارچه ایشان. امروز بر بساط خدمت با نور
معرفت؛ فردا بر بساط صحبت با سرور وصلت؛ «انا اخلصناهم بخالصة؛
» میگوید: پاکشان گردانیم و از کوره امتحان خالص بیرون آریم تا حضرت را بشایند؛ که حضرت پاک جز پاکان را بخود راه ندهد، ان الله طیب لا یقبل الا الطیب به حضرت پاک جز عمل پاک و گفتار پاک بکار نیاید؛ آنگه از آن عمل پاک، چنان پاک باید شد، که نه در
دنیا بازجویی آن را و نه در
عقبی، تا به
خداوند پاک رسی: «و ان له عندنا لزلفی و حسن ماب؛
»
سر این سخن آن است که
ابوبکر زقاق (او از طبقه سوم
صوفیه است. نامش احمد بن نصر و از مشایخ صوفیه مصر است و در طبقه
جنید بغدادی قرار دارد و از اصحاب وی است و به زقاق کبیر شهرت دارد؛ در مقابل
زقاق صغیر که بغدادی است و شاگرد زقاق کبیر.
کتانی در مرگ زقاق کبیر گفت: در مرگ او، راه حجت سفر فقرا به مصر بسته گردید) گفت: نقصان کل مخلص فی اخلاصه رویة اخلاصه، فاذا اراد الله ان یخلص اخلاصه اسقط عن اخلاصه رویته لاخلاصه فیکون مخلصا لا مخلصا.
میگوید: اخلاص تو آنگه خالص باشد که از دیدن تو پاک باشد و بدانی که آن اخلاص نه در دست تو است و نه بقوت و داشت تو است؛ بلکه سری است ربانی و نهادی است سبحانی؛ کس را بر آن اطلاع نه؛ و غیری را بر آن راه نه.
احدیت میگوید: سر من سری استودعته قلب من احببت من عبادی گفت: بنده را برگزینم و به دوستی خود بپسندم؛ آنگه در سویداء دلش آن ودیعت خود بنهم؛ نه
شیطان بدان راه برد تا تباه کند؛ نه
هوای نفس آن را بیند تا بگرداند؛ نه
فرشته بدان رسد تا بنویسد.
جنید (او ابوالقاسم سعید بن محمد ابن جنید قواریری بغدادی ملقب به سلطان طایفه صوفیه است. او در
زهد و تصوف، شیخ عارفان وقت و یگانه دهر خویش بود. مرگ او در
بغداد و در سال ۲۹۷ روی داد) از اینجا گفت: الاخلاص سر بین الله و بین العبد، لایعلمه ملک فیکتبه، و لا شیطان فیفسده، و لا هوی فیمیله.
ذوالنون مصری (نام او ثوبان بن ابراهیم است. پدرش از نوبه
آفریقا بود و با
قریش پیوند ولاء داشت. او از طبقه نخست مشایخ صوفیه است. وفات ثوبان در سال ۲۴۵ روی داد) گفت: کسی که این ودیعت به نزدیک وی نهادند نشان وی آن است که مدح کسان و ذم ایشان، پیش وی به یک نرخ باشد؛ آفرین و نفرین ایشان یک رنگ بیند؛ نه از آن شاد شود، نه از این فراهم آید.
چنانکه
مصطفی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شب قرب و کرامت، همه
آفرینش منشور سلطنت او میخواندند و او به گوشه چشم به هیچ نگرست و میگفت: شما که مقربان حضرتید میگویید: السلام علی النبی الصالح الذی هو خیر من فی السماء و الارض و ما منتظریم تا ما را به آستانه جفاء بوجهل باز فرستند تا گوید: ای ساحر، ای کذاب، تا چنانک در خیر من فی السماء و الارض خود را بر سنگ نقد زدیم، در ساحر و کذاب نیز برزنیم؛ اگر هر دو ما را به یک نرخ نباشد، پس این کلاه دعوی از سر فرو نهیم.
رو که در بند صفاتی عاشق خویشی هنوز •••• گر بر تو عز منبر خوشتر است از ذل دار
اینچنین کس را مخلَص خوانند نه مخلِص؛ چنانک ابوبکر زقاق گفت: فیکون مخلصا لا مخلصا مخلص در دریای خطر در غرقاب است؛ نهنگان جان ربای در چپ و راس وی درآمده، دریا میبرد و میترسد، تا خود به ساحل امن چون رسد و کی رسد. از اینجاست که بزرگان سلف گفتند: و المخلصون فی خطر عظیم و مخلَص آن است که به ساحل امن رسید. رب العالمین،
موسی را به هر دو حالت نشان کرد، گفت: «انه کان مخلصا و کان رسولا نبیا؛
» هم مخلصا (به کسر لام) و هم مخلصا (به فتح لام) خواندهاند. (قراء کوفه به فتح لام و بقیه به کسر لام خواندهاند و قرائت مشهور همان قرائت کوفیان است که مسلمانان از روز نخست بر آن بودهاند. استناد به هر دو قرائت، مبتنی بر حجیت همه قرائات است؛حتی در صورت تعارض آنها؛ ولی حجیت قرائات جز
قرائت حفص ثابت نشد و
قرآن یکی بیش نیست. چنانکه
امام صادق (علیهالسلام) فرموده است.
)
اگر به کسر خوانی بدایت کار اوست و اگر به فتح خوانی نهایت کار اوست. مخلِص آنگاه بود که کار
نبوت وی در پیوست، و نواخت احدیت به وی روی نهاد؛ و مخلَص آنگاه شد که کار نبوت بالا گرفت و به حضرت عزت بستاخ (بُستاخ: تلفظ قدیم گُستاخ، به معنای شخص با جرات و شهامت است که از روی شناخت کامل، بی درنگ اقدام کند) شد. این خود حال کسی است که از اول او را روش بود و زان پس به کشش حق رسد؛ و شتّان بینه و بین نبینا محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چند که فرق است میان موسی و میان مصطفی (علیهماالسلام) که پیش از دور گِل آدم به کمند کشش حق معتصم گشت؛ چنانک گفت: کنت نبیا و آدم مجبول فی طینته.
شبلی (ابوبکر دلف بن جحدر خراسانی بغدادی؛ در
سامرا زاده شد و در بغداد زیست. دوست و همراز
جنید و
حلاج و
خیر النساج بود و از بزرگان مشایخ صوفیه بهشمار میرفت. در سال ۳۳۴ درگذشت و در
قبرستان خیزران (در بغداد) به خاک سپرده شد) از اینجا گفت: در
قیامت هر کسی را خصمی خواهد بود، و خصم آدم منم که بر راه من عقبه کرد تا در گلزار وی بماندم.
شیخ الاسلام انصاری از اینجا گفت: دانی که محقق کی به حق رسد؟ چون سیل ربوبیت در رسد و گرد بشریت برخیزد، حقیقت بیافزاید؛ بهانه بکاهد؛ نه کالبد ماند نه دل؛ نه جان ماند صافی رسته از آب و گل؛ نه نور در خاک آمیخته؛ نه کالبد ماند نه دل؛ نه جان ماند صافی رسته از آب و گل؛ نه نور در خاک آمیخته؛ نه خاک در نور.
خاک با خاک شود، نور با نور. زبان در سر ذکر شود و ذکر در سر مذکور. دل در سر مهر شود و مهر در سر نور. جان در سر عیان شود و عیان از بیان دور. اگر تو را این روز آرزو است از خود برون آی؛ چنانک مار از پوست؛ به ترک خود بگوی که نسبت با خود نه نیکو است؛ همان است که آن جوانمرد گفت:
نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار •••• کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هیچکس را نامده است از دوستان در راه عشق •••• بی زوال ملک صورت ملک معنی در کنار
از جمله ویژگیهای این تفسیر ارزشمند که ارزش ادبی آن را میرساند، بهکار بردن واژگان سره و اصیل فارسی در آن است که نشان دهنده توان ادبی و گستره آگاهی وی بر
زبان فارسی کهن است؛ گرچه برخی از این واژگان، امروزه مهجور افتاده است یا نامانوس مینماید. در اینجا، نمونههایی از آن را میآوریم:
در ذیل آیه «بلی من اسلم وجهه لله؛
» درباره
حضرت موسی آمده است که هم مُخلِص بود و هم مُخلَص (به کسر لام و فتح آن: ) مخلص آنگاه بود که کار
نبوت وی در پیوست و نواخت احدیت بهوی روی نهاد؛ و مخلَص آنگاه شد که کار نبوت بالا گرفت و به حضرت عزت بُستاخ شد.
در اینجا سه واژه ناب بهکار برده؛ که ورزیدگی او را در ادبیات میرساند:
۱. در پیوست یعنی امر نبوت او استحکام یافت.
۲. نواخت احدیت یعنی نوای احدیت.
۳. بُستاخ شد یعنی شناخت او کامل گشت و جرات یافت.
در تفسیر
سوره حمد چنین آورده است: بنده من مرا بهبزرگواری و پاکی بستود؛ بنده من پشت وامن داد و کار وامن گذاشت، دانست که به سر برنده کار وی مائیم.
پشت وامن داد یعنی به من تکیه نمود و مرا پشتوانه خود دانست.
به سر برنده یعنی به پایان رساننده.
در جای دیگر نیز شکافته به معنای مشتق آمده.
نمونههای دیگر نیز آمده:
بیوسیدن به معنای امید داشتن آمده است: به هر چه بیوسند رسند.
فرا را به معنای به: در خبر است که مصطفی فرا ابن عباس گفت یعنی به او گفت.
گاز به معنای بناء در ترجمه «والسماء بناء؛
»
میگوید: و آسمان گازی برداشته. و در ترجمه «رفع سمکها؛
»
می گوید: گاز آن بالا داد.
و ازوشید در ترجمه الیه ترجعون.
کپیان: بوزینگان در ترجمه کونوا قردة خاسئین.
گوشوانان: نگهبانان.
خنور: ظرف، کاسه، کوزه.
از این قبیل واژههای ناب و اصیل در این تفسیر فراوان یافت میشود. شیواتر آنکه گاه کلماتی را ترکیب میکند که در این ترکیب ابداع نموده است؛ از جمله:
پس آورد به معنای: عاقبت کار.
باز بریدن: کناره گرفتن.
ارپس در ترجمه فان. یعنی پس اگر.
هامسانی: همانندی.
برآمد نگاه آفتاب: المشرق. فروشد نگاه آفتاب: المغرب.
فرانپاوم در ترجمه ثم اضطره.
خلاصه تفسیر میبدی
در صفحات گذشته گفتیم که تفسیر میبدی (کشف الاسرار وعدة الابرار) بر اساس تفسیر کوتاه و مختصر خواجه عبدالله انصاری بنا نهاده شد و بعدها بر آن افزوده و به تفصیل آن پرداخته شد.
ولی اخیرا استاد حبیبالله آموزگار، اقدام به تلخیص این تفسیر بزرگ کرده است و خواسته تا با این تلخیص، تفسیر اصلی را - که خواجه آنرا پدید آورده است - از آن بیرون کشد. وی در سال ۱۳۸۵ ق/ ۱۳۴۴ ش به این کار آغاز کرد و آن را طی سه سال به انجام رسانید و تفسیر ادبی و عرفانی خواجه عبدالله انصاری نامید که در دو بخش و در یک جلد بزرگ و حجیم به چاپ رسید. چاپ نخست آن در سال ۱۳۴۷ ش و چاپ دوم، در سال ۱۳۵۳ ش در تهران انجام گرفته است.
معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۲، ص۳۹۹-۴۰۹.