توبه حر بن یزید ریاحی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حُرّ بن یزید ریاحی،
فرمانده بخشی از
سپاه عبیدالله بن زیاد در
واقعه کربلا بود که ماموریت داشت از ورود
امام به
کوفه ممانعت کند ولی به سبب
ندامت از اقدام خود و پیوستن به
امام حسین (علیهالسلام)، از جایگاه خاصی بین
شهدای کربلا برخوردار است.
حر بن یزید ریاحی از بزرگان اهل
کوفه بود و در سال ۶۰، یکی از شناخته شدهترین جنگاوران کوفه بهشمار میرفت.
چون عبیدالله بن زیاد از حرکت امام حسین به سوی
عراق خبر یافت،
حُصَینبن تمیم، صاحب شرطه کوفه، را به
قادسیه فرستاد. حصین نیز حرّ را با هزار سپاهی، به منزله مقدمه سپاه، از قادسیه روانه کرد. عمر سعد نیز در
روز عاشورا او را فرمانده قبایل «تمیم» و «همدان» قرار داد.
سید بن طاووس (رحمةاللهعلیه) توبهٔ حر را پس از ندای «...هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله» از جانب
امام حسین (علیهالسّلام) نقل میکند. چون در روز
عاشورا امام فریاد برآورد: «اما مِنْ مُغيثٍ يغيثُنا لِوَجْهِ اللَّهِ تَعالى؟ اما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؛ آیا
فریادرسی هست که به
فریاد ما رسد و از خدا
جزای خیر بطلبد؟ و آیا کسی هست که
شرّ این
قوم را از حرم
رسول خدا باز دارد؟»
حرّ بن یزید ریاحی (رحمةاللهعلیه) با شنیدن فریاد امام، قلبش
مضطرب و
اشک از چشمان او جاری شد. نزد به
عمر بن سعد (لعنةاللهعلیه) آمد و گفت: ای عمر، تو با این
مرد نبرد خواهی کرد؟ گفت: آری، به خدا
سوگند، چنان جنگی که کمترین آن، افتادن سرها و قلم شدن دستها باشد. حر گفت: آیا به یکی از آن کارهایی که به شما پیشنهاد کرد راضی نمیشوید؟ ابن سعد گفت: به خدا
قسم، اگر کار به دست من بود میپذیرفتم، ولی
امیر تو
ابن زیاد (لعنةاللهعلیه) نمیپذیرد. پس از این گفتوگو، حر خود را از لشکر بیرون کشید و به کناری رفت.مردی از قوم او به نام «
قرة بن قیس» همراه او بود. حر گفت: ای قرة، آیا امروز به اسبت
آب دادهای؟ گفت: خیر.گفت: میخواهی آبش دهی؟ قرة میگوید: گمان کردم که میخواهد کنارهگیری کند و در نبرد حضور نداشته باشد، و دوست ندارد که من شاهد کار او باشم، و بیم دارد که من قصهٔ او را به دیگران خبر دهم. لذا گفتم: اسبم را آب ندادهام و میروم که به آن آب دهیم. قرة میگوید: بدین ترتیب، من از آن مکانی که حر بود دور گشتم. به خدا سوگند، اگر او مرا از قصد خود آگاه میکرد، به همراه او نزد حسین میرفتم. قرة گوید: حر اندکاندک خود را به حسین نزدیک میکرد. یکی از مردان قبیلهٔ حر به نام
مهاجر بن اوس، به او گفت: ای حر بن یزید، چهاندیشهای داری؟ آیا میخواهی به حسین حمله کنی؟ حر سکوت کرد و گویا بیماری رعشه او را فراگرفته بود به خود میلرزید.مهاجر گفت: ای پسر یزید، در کار تو سخت حیرانم. به خدا سوگند، در هیچ آوردگاهی تو را اینگونه ندیده بودم. اگر از من سراغ دلیرترین مردان
کوفه را میگرفتند، غیر تو را نشان نمیدادم؛ پس این چه رفتاری است که از تو میبینم. حر گفت: به خدا سوگند، خودم را میان
بهشت و
دوزخ مخیر میبینم، و من چیزی را بر بهشت ترجیح نمیدهم، هرچند مرا قطعه قطعه کنند و بسوزانند. آنگاه به
اسب خود رکاب زد و به اردوی امام حسین ملحق شد. (انی والله اخیر نفسی بین الجنة و النار فوالله لا اختار علی الجنة شیئاً ولو قطعت و حرقت ثم ضرب فرسه فلحق بحسین)
حر هنگامی که به یاران امام حسین (علیهالسّلام) نزدیک شد، سپرش را واژگون کرد و به آنان
سلام گفت.
شیخ صدوق (رحمةاللهعلیه) در
کتاب الامالی درباره چگونگی آمدن حربن یزید ریاحی (رحمةاللهعلیه) نزد امام حسین (علیهالسّلام)، چنین آورده است: حر بن یزید به اسبش رکاب زد و از لشکر عمر بن سعد (لعنةاللهعلیه) جدا شد و به سوی لشکر امام حسین (علیهالسّلام) آمد، در حالی که دستان خود را روی سرش نهاده بود و میگفت: خداوندا، به سوی تو بازگشتهام، پس
توبه مرا بپذیر؛ من دل دوستانت و دل فرزندان پیامبرت را ترساندم.
چون حربن یزید ریاحی (رحمةاللهعلیه) در پیشگاه امام حسین (علیهالسّلام) قرار گرفت، عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، جانم فدایت باد. من همانم که راه را بر تو بستم و نگذاشتم که بازگردی، و سایه به سایه با تو آمدم تا در این سرزمین بی آب و علف فرودت آوردم.به خدایی که جز او خدایی نیست سوگند، گمان نمیکردم که این گروه تمام پیشنهادهای تو را رد کنند و کار به اینجا بکشد.با خود گفتم: باکی نیست که برخی از دستورهای این
قوم را
اطاعت کنم تا گمان نکنند که از اطاعتشان بیرون رفتهام و بالاخره آنها یکی از پیشنهادهای حسین را میپذیرند. به خدا سوگند، اگر گمان میبردم که هیچ پیشنهادی را از شما نمیپذیرند، هرگز چنین کاری نمیکردم؛ و اکنون آمدهام تا از آنچه انجام دادهام به درگاه پروردگارم توبه کنم و جان خود را تقدیم کنم و در پیشگاهت کشته شوم. آیا این کار برای من توبه محسوب میشود؟ حضرت فرمود: آری، خدا توبهٔ تو را میپذیرد و تو را میآمرزد. نامت چیست؟ گفت: من حر بن یزید هستم. حضرت فرمود «انت الحر کما سمتک امک، انت الحر ان شاء الله فی الدنیا والاخرة انزل؛ تو حر (آزاده) هستی همان طور که مادرت این نام را بر تو نهاده است. تو در
دنیا و
آخرت آزادهای، از مرکب فرود آی.» حر گفت: سواره بودنم برایت بهتر از پیاده بودن است. ساعتی سواره میجنگم، که البته فرجام کارم به فرود آمدن میانجامد. امام فرمود: هرچه میخواهی انجام بده؛ خدا تو را
رحمت کند.
شیخ صدوق به اسناد خود روایت میکند که حر گفت: وقتی که از منزل به سوی حسین (علیهالسّلام) حرکت کردم، ندایی شنیدم که سه بار گفت: «ای حر، تو را به بهشت
بشارت باد»؛ برگشتم، ولی کسی را ندیدم. با خود گفتم: مادر حر به عزایش بنشیند، به جنگ فرزند
رسول خدا میرود و به بهشت بشارت داده میشود.
سبط بن جوزی جریان پیوستن حر به اردوگاه امام حسین (علیهالسّلام) را چنین نقل کرده است: امام حسین (علیهالسّلام) خطاب به کوفیان فرمود: ای اهل کوفه، آیا این نامههای شما نیست که به من نوشتید و مرا فریب دادید؟ چه شد آن
عهد و
پیمان شما؟ کسی پاسخ نداد؛ و در روایتی است که حضرت فریاد زد: ای
شبث بن ربعی، ای
حجار بن حر، ای
قیس بن اشعث، ای
زید بن حرث، ای فلان وای فلان، آیا برای من نامه ننوشتید؟ همه گفتند: ما نمیدانیم چه میگویی، حر که از بزرگان آنان بود گفت: آری، به خدا سوگند ما برای تو نامه نوشتیم و ما بودیم که تو را به اینجا فراخواندیم.
خداوند، باطل و اهلش را هلاک گرداند. به خدا سوگند هرگز دنیا را بر آخرت برنمیگزینم. سپس اسب خود را تاخت و به امام حسین (علیهالسّلام) پیوست. امام حسین (علیهالسّلام) به او فرمود: «اهلاً بک وسهلاً انت والله الحر فی الدنیا والاخرة؛ خوش آمدی؛ به خدا سوگند تو در دنیا و آخرت آزادهای.»
در
مقتل خوارزمی آمده است که حر به همراه غلام ترکی که همراه او بود، به امام حسین (علیهالسّلام) پیوست.
ابن نما این جریان را بااندکی تفاوت و با اضافاتی نقل کرده است. طبق نقل وی، حر این سخنان را بعد از پیوستن به اردوی امام حسین (علیهالسّلام) و خطاب به آن حضرت گفته است. ابن نما به دنبال نقل این مطلب میافزاید که حر گفت:...و هرگز با خود نیندیشیده بودم که پیرو تو گردم.حضرت در جواب حر فرمود: اکنون به
پاداش و سرانجام
خیر، دست یافتی.
ابن عثم کوفی و
خوارزمی، جریان ملحق شدن حر بن یزید (رحمةاللهعلیه) به امام حسین (علیهالسّلام) را بااندکی تفاوت نقل کردهاند. آن دو بعد از نقل جریان شروع
جنگ و کشته شدن تعدادی از یاران امام و بعد از آنکه امام فرمود: آیا فریادرسی هست که ما را فریادرسی کند؟ و آیا کسی هست که از
حرم رسول خدا دفاع کند؟ مینویسند: حرا بعد از این
استغاثه، به اسبش رکاب زد و به امام حسین (علیهالسّلام) ملحق شد.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۷۵۸-۷۶۲.