• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حدیث حسن مثنی در دلالت حدیث غدیر

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ازجمله شبهاتی که علمای اهل‌سنت در رابطه با حدیث غدیر مطرح کرده‌اند، روایتی منسوب به حسن مثنی فرزند امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) است، که در این روایت از وی در رابطه با حدیث غدیر سؤال شده است و او پاسخ داده که اگر قصد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) خلافت و ولایت حضرت علی (علیه‌السلام) بود باید این مطلب را به صراحت بیان می‌فرمود به‌همان شکل که در رابطه با نماز و زکات به‌صراحت بیان فرمود. در این‌جا هم لازم بود حضرت این‌گونه می‌فرمود (ان علیا والی امرکم من بعدی): ‌ای مردم! این علی والی و سرپرست شماها بعد از من است.
در ادامه از جهت سند روایت و دلالت روایت، به این شبهه پاسخ داده شده است و نظر دیگر علمای اهل‌سنت در مخالفت با شبهه را دراین‌باره بیان می‌کنیم.



از اشکالاتی که به حدیث غدیر وارد نموده‌اند حدیثی است که در ذیل می‌آید. این اشکال اوّلین‌بار در غالب روایتی منسوب به فرزند امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) (حسن المثنی) در ردّ خلافت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) از سوی دهلوی (شیخ عبدالعزیز بن ولی‌الله بن عبدالرحیم حنفی متوفای ۱۲۳۹ هق.) در کتاب «التحفة الاثنا عشریه» طرح گردید. و مرحوم میرسیّدحامد حسین نقوی (متوفای ۱۳۰۶هق.) نیز برای اولین‌بار به این اشکال در کتاب «عبقات الانوار» پاسخ داده است.
در عصر حاضر نیز که عصر هجوم وهابیت به اسلام است؛ این شبهه از سوی بعضی از علمای وهابی از جمله دکتر قفاری در کتاب «اصول مذهب الشیعه» تکرار شده است.

این روایت طبق نقل صاحب عبقات از دهلوی در «التحفة الاثنا عشریه» و وهابیان نو ظهور این‌گونه است:
اخرج ابو نعیم عن الحسن المثنی ابن الحسن السبط رضی الله عنهما انه سئل: هل حدیث من کنت مولاه نص علی خلافة علی رضی الله عنه؟ فقال: لو قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) یعنی بذلک الخلافة لافصح لهم بذلک، فان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کان افصح الناس، ولقال لهم: یا ایها الناس هذا والی امرکم والقائم علیکم بعدی فاسمعوا له واطیعوا. ولو کان الامر ان الله جل وعلا ورسوله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) اختار علیا لهذا الامر وللقیام علی الناس بعده فان علیا اعظم الناس خطیئة وجرما اذ ترک امر رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ان یقوم فیه کما امره ویعذر الی الناس.
فقیل له: الم یقل النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لعلی من کنت مولاه فعلی مولاه؟ فقال: اما والله لو یعنی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بذلک الامر والسلطان لافصح به کما افصح بالصلاة والزکاة ولقال: یا ایها الناس ان علیا والی امرکم من بعدی والقائم فی الناس».

ابونعیم از حسن مثنی فرزند [امام] حسن (علیه‌السّلام) نوه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت نموده است که از او درباره حدیث «من کنت مولاه» سئوال شد که آیا جمله دلیل بر خلافت [علی] (علیه‌السّلام) محسوب می‌شود؟ حسن مثنی در پاسخ گفت: اگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از این جمله چنین منظوری می‌داشت باید برای مردم به وضوح و روشنی بیان می‌فرمود؛ چرا که آن حضرت فصیح‌ترین مردم در بیان مطالب بود و اگر چنین منظوری می‌داشت باید به این‌گونه بیان می‌فرمود (یا ایها الناس هذا والی امرکم): ‌ای مردم! این شخص بعد از من سرپرستی امور شما را به‌عهده دارد پس شما هم به او گوش فرا داده و از او اطاعت نمائید.

و اگر امر این چنین بود که خداوند جلّ و علا [حضرت] علی (علیه‌السّلام) را برای این منصب برای زمان بعد از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) انتخاب نموده بود هر آینه می‌بایست [حضرت] علی (علیه‌السّلام) از همه مردم گناه کارتر باشد؛ چون در حقیقت او امر آن حضرت را ترک کرده و به‌دستور رسول خدا مبنی خلافت را ترک نموده است و می‌بایست از این کوتاهیش در انجام وظیفه از مردم عذرخواهی کند.

به حسن مثنی گفته شد: مگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه را در حق [حضرت] علی (علیه‌السّلام) نگفت؟ او در پاسخ گفت: آری فرمود: ولی به خدا قسم اگر آن حضرت از این سخن قصد امارت و خلافت می‌داشت باید این مطلب را به صراحت بیان می‌فرمود به همان شکل که در رابطه با نماز و زکات به‌صراحت بیان فرمود. در این‌جا هم لازم بود حضرت این‌گونه می‌فرمود (ان علیا والی امرکم من بعدی): ‌ای مردم! این علی والی و سرپرست شماها بعد از من است).

همین روایت در کتاب قفاری و بعضی دیگر با این طلیعه آمده:
لذلک قال الحسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب ـ کما یروی البیهقیـ حینما قیل له: الم یقل رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) لعلی: من کنت مولاه فعلی مولاه؟ فقال: اما والله ان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) ان کان یعنی بذلک الامرة والسلطان والقیام علی الناس بعده لافصح لهم بذلک، کما افصح لهم بالصلاة والزکاة وصیام رمضان وحج البیت، ولقال لهم: ان هذا ولی امرکم من بعدی فاسمعوا له واطیعوا، فما کان من وراء هذا شیء، فان انصح الناس للمسلمین رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم).

برای همین وقتی از حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (آن‌گونه که بیهقی روایت نموده است) سئوال شد که آیا مگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه را در حق [حضرت] علی (علیه‌السّلام) نگفت؟ او در پاسخ گفت: آری فرمود؛ ولی به‌خدا قسم اگر آن حضرت از این سخن قصد امارت و خلافت می‌داشت باید این مطلب را به‌صراحت بیان می‌فرمود به همان شکل که در رابطه با نماز و زکات به صراحت بیان فرمود. در این جا هم لازم بود حضرت این‌گونه می‌فرمود: ‌ای مردم این علی والی و سرپرست شماها بعد از من است).



برای پاسخ به شبهه ابتدا سند روایت را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

۲.۱ - ابو نعیم

اگر آن‌گونه که در بعضی از کتب مانند آنچه که عبقات از دهلوی نقل می‌کند در ابتدای سند «ابونُعَیم» ذکر شده باشد، ابتدا ابونعیم را بررسی می‌کنیم:

ابن تیمیه درباره ابونعیم می‌گوید:

فان ابانعیم روی کثیرا من الاحادیث التی هی ضعیفة بل موضوعة باتفاق علماء الحدیث واهل السنة والشیعة.

ابونعیم بسیاری از احادیث ضعیف بلکه احادیثی که به اتّفاق علمای حدیث و همه علمای شیعه و سنّی جعلی و تحریف شده است را روایت می‌کند.
و در جای دیگر می‌گوید:
مجرد روایة صاحب الحلیة ونحوه لا یفید ولا یدل علی الصحة فان صاحب الحلیة قد روی فی فضائل ابی بکر وعمر وعثمان وعلی والاولیاء وغیرهم احادیث ضعیفة بل موضوعة باتفاق اهل العلم.

صِرف روایت صاحب حلیه [ابونعیم اصفهانی] و مانند او فایده‌ای نداشته و دلالت بر صحّت ندارد؛ چرا که صاحب حلیه روایاتی ضعیف؛ بلکه روایاتی که به اتفاق همه اهل آگاهی مورد جعل و تحریف قرار گرفته را در فضائل ابوبکر و عمر و عثمان و علی و غیر آن‌ها نقل کرده است.

ابن جوزی درباره ابونعیم می‌گوید:
و جاء ابو نعیم الاصبهانی فصنف لهم، ‌ای للصوفیة، کتاب الحلیة و ذکر فی حدود التصوف اشیاء قبیحة ولم یستحی ان یذکر فی الصوفیة ابا بکر وعمر وعثمان وعلی بن ابی طالب وسادات الصحابة رضی الله عنهم فذکر عنهم فیه العجب.

ابونعیم اصفهانی آمد و برای صوفیه کتاب الحلیه را تالیف نمود و در آن کتاب در مقام تعریف تصوّف مطالب زشت و قبیحی را از آنها نقل کرد که تعجب انسان را بر می‌انگیزد.


۲.۲ - یحیی بن ابراهیم

و اگر در سند روایت مانند آنچه که قفاری در کتاب خود آورده (در بالا اشاره شد) بدون ذکر نام ابونُعیم روایت شده باشد، سلسه سند آن به این‌شکل است که بررسی می‌کنیم:

عن یحیی بن ابراهیم بن محمد بن علی، عن ابی‌عبدالله محمد بن یعقوب، عن محمد بن عبدالوهاب، عن جعفر بن عون، عن فضیل بن مرزوق، قال: سمعت الحسن بن الحسن....
یحیی بن ابراهیم بن محمد بن علی:شخصی با این عنوان مهمل است و در هیچ‌یک از کتاب‌های رجال یادی از او نشده است.

۲.۳ - فضیل بن مرزوق


ذهبی درباره او می‌گوید:

قال النسائی: ضعیف، وکذا ضعفه عثمان بن سعید. قال ابو عبدالله الحاکم: فضیل بن مرزوق لیس من شرط الصحیح عیب علی مسلم اخراجه فی الصحیح. وقال ابن حبان: منکر الحدیث جدا کان ممن یخطئ علی الثقات ویروی عن عطیة الموضوعات.

نسائی و همچنین عثمان بن سعید او را ضعیف شمرده‌اند. ابوعبدالله حاکم درباره او گفته است: فضیل بن مرزوق شرایط راوی صحیح را نداشته و بر مسلم عیب محسوب می‌شود که روایات او را در کتاب صحیح خود ذکر کرده است. و ابن حبّان او را بسیار منکر الحدیث شمرده و درباره او گفته است: از کسانی است که ثقات را مورد خطا قرار می‌دهد و از عطیه روایات جعلی نقل می‌کند.

و نیز در «المغنی فی الضعفاء» درباره فضیل بن مرزوق این‌گونه آمده است: ضعفه النسائی و ابن معین ایضا. قال الحاکم: عیب علی مسلم اخراجه فی الصحیح.

نسائی و ابن معین او را ضعیف شمرده‌اند و حاکم نیز درباره او گفته است: این برای مسلم عیب محسوب می‌شود که روایات او را در کتاب صحیح خود آورده است.

و نیز مزّی در تهذیب الکمال درباره او گفته است: قال عبدالرحمان بن ابی حاتم: ... قلت: یحتج به؟ قال: لا. وقال النسائی: ضعیف.

عبدالرحمان بن ابی حاتم می‌گوید: ... گفتم: آیا به حدیث او می‌توان احتجاج کرد؟ گفت: نه نمی‌توان. و نسائی درباره او گفته است: فضیل بن مرزوق ضعیف است.


در ادامه اشکالات دلالی بر روایت مربوطه را مطرح می‌کنیم و ثابت می‌شود که شبهه وارده صحیح نمی‌باشد:


۳.۱ - اشکال اول

روایت فوق از متفرّدات اهل سنّت است، یعنی: فقط از طرق اهل سنّت روایت شده و از طرق راویان شیعه نقل نشده است. لذا دهلوی و اخلاف او نمی‌توانند در مقام مناظره و استدلال با شیعه به این روایت و هر روایتی که فقط از طریق اهل سنّت روایت شده احتجاج کنند. علمای اهل سنّت، روایتی را که فقط در کتب شیعه آمده باشد و در کتاب‌های آنها ذکری از آن نشده باشد را در مقام استدلال و مناظره ردّ کرده و می‌گویند:

لتفرده فی روایه الشیعه بها لاتکون حجه فی مقام الاستدلال و عدم حجیة روایات فرقة علی فرقة اُخری.

لذا ما هم در این مورد می‌گوئیم این روایت از متفرّدات اهل سنّت است و قابلیت استدلال ندارد.


۳.۲ - اشکال دوم

از دیگر قواعد مقرّره، نزد علمای اهل سنّت این است که: روایتی را معتبر می‌دانند که در کتب صحاح ذکر شده باشد و حال آن‌که این روایت در هیچ‌یک از کتب صحاح و دیگر کتاب‌های روائی معتبر اهل سنّت ذکر نگردیده. لذا می‌گوئیم: اگر این روایت اعتباری می‌داشت در یکی از کتب صحاح ذکر می‌شد.

حتی در مسند احمد نیز این روایت نیامده و این خود بهترین دلیل، بر ضعف این روایت می‌باشد. چون احمد بن حنبل با صراحت می‌گوید:

هذا الکتاب: جمعته وانتقیته من اکثر من سبع مئة الف وخمسین الفا، فما اختلف المسلمون فیه من حدیث رسول الله، (صلی‌الله‌علیه‌وسلم)، فارجعوا الیه. فان وجدتموه فیه، والا فلیس بحجة.


۳.۳ - اشکال سوم و چهارم

اگر بر فرض هم حسن مثنی چنین جمله‌ای می‌داشت، از آنجا که او معصوم نیست، قول او برای ما حجیت نمی‌داشت. این سخن با سخنان دیگر معصومین منافات دارد که از حدیث غدیر بر امامت حضرت امیر استفاده نموده‌اند.

۳.۴ - اشکال پنجم

این حدیث تضاد کامل دارد با حدیث مناشده حضرت امیر به حدیث غدیر که در زیر می‌آید:
حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ حَدَّثَنِی عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ الْقَوَارِیرِیُّ حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ اَرْقَمَ حَدَّثَنَا یَزِیدُ بْنُ اَبِی زِیَادٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ اَبِی لَیْلَی قَالَ شَهِدْتُ عَلِیًّا فِی الرَّحَبَةِ یَنْشُدُ النَّاسَ اُنْشِدُ اللَّهَ مَنْ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ، (صلی‌الله‌علیه‌وسلم)، یَقُولُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ». لَمَّا قَامَ فَشَهِدَ.

قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ فَقَامَ اثْنَا عَشَرَ بَدْرِیًّا کَاَنِّی اَنْظُرُ اِلَی اَحَدِهِمْ فَقَالُوا نَشْهَدُ اَنَّا سَمِعْنَا رَسُولَ اللَّهِ، (صلی‌الله‌علیه‌وسلم)، یَقُولُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ «اَلَسْتُ اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ وَاَزْوَاجِی اُمَّهَاتُهُمْ». فَقُلْنَا بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ «فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ».

شاهد بودیم که [حضرت] علی [(علیه‌السّلام)] در رحبه مردم را قسم داد و گفت: که هرکس در روز غدیر شاهد بوده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «هرکس من مولای او هستم علی مولای اوست» از جا برخیزد و شهادت دهد.

عبدالرحمن گفت: در این حال دوازده نفر از اصحاب بدر که من به یکی از آنها می‌نگریستم ایستادند و گفتند: ما شاهد بودیم که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در روز غدیر فرمود: آیا من بر شما از خودتان و زنانم بر زنان شما سزاوازتر نیست؟ و ما همه گفتیم: آری یا رسول الله! حضرت در این‌حال فرمود: هرکس من مولا و سرپرست اویم علی مولا و سرپرست اوست. خدایا هرکس او را دوست بدارد دوست بدار و هرکس با او دشمن است را دوشمن بدار!

حَدَّثَنَا یُوسُفُ بْنُ مُوسَی، قَالَ: ثنا عُبَیْدُ اللهِ بْنُ مُوسَی، عَنْ فِطْرِ بْنِ خَلِیفَةَ، عَنْ اَبِی اِسْحَاقَ، عَنْ عَمْرٍو ذِی مَرَّ، وَعَنْ سَعِیدِ بْنِ وَهْبٍ، وَعَنْ زَیْدِ بْنِ یُثَیْعٍ، قَالُوا: سَمِعْنا عَلِیًّا، یَقُولُ: نَشَدْتُ اللَّهَ رَجُلا سَمِعَ رَسُولَ اللهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم)، یَقُولُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ لَمَّا قَامَ، فَقَامَ اِلَیْهِ ثَلاثَةُ عَشَرَ رَجُلا، فَشَهِدُوا اَنَّ رَسُولَ اللهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم)، قَالَ: اَلَسْتُ اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ، قَالُوا: بَلَی یَا رَسُولَ اللهِ، قَالَ: فَاَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ، فَقَالَ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَاَحِبَّ مَنْ اَحَبَّهُ، وَاَبْغِضْ مَنْ اَبْغَضَهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.

«از [حضرت] علی [(علیه‌السّلام)] شنیدیم که فرمود: شما را به خدا قسم کدامیک از شما جمله رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در روز غدیر به هنگامی که ایستاده بود را شنید؟ در این‌حال سیزده نفر از افراد حاضر به پا خواسته و شهادت دادند: که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: آیا من بر شما مردم بر خودتان اولی و سزاوارتر نیستم؟ مردم در پاسخ گفتند: آری یا رسول الله! و در این هنگام آن حضرت دست علی را گرفت و فرمود: هرکس که من سرپرست و مولای او هستم از این به بعد علی مولای اوست. خدایا! هرکس علی را دوست بدارد دوست بدار و هرکس با علی دشمنی کند با او دشمنی کن! وهر کس با او دوست است دوست بدار و هر کس با او دشمن است دشمن بدار و هر کس او را یاری دهد یاری رسان و هرکس در صدد ذلّت او برآید ذلیل فرما! »

هیثمی بعد از نقل روایت می‌گوید: رواه البزار و رجاله رجال الصحیح غیر فطر بن خلیفة وهو ثقة.
این روایت را بزاز روایت نموده و تمام راویان آن از روات صحیح بخاری هستند. به جز فطر بن خلیفه که او نیز موثق است.

البانی که وهابیت به او لقب بخاری دوران می‌دهند درباره روایت فوق می‌گوید:
و اخرج عبدالله بن احمد فی زوائده علی المسند
[۱۵] البانی، محمد ناصرالدین، السلسلة الصحیحة، ج۱، ص۱۱۸.
عن سعید بن وهب و زید بن یثیع قالا: نشد علی الناس فی الرحبة: من سمع رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) یقول یوم غدیر (خم) الا قام، فقام من قبل سعید ستة، و من قبل زید ستة، فشهدوا... الحدیث.

و قد مضی فی الحدیث الرابع، الطریق الثانیة و الثالثة. و اسناده حسن، و اخرجه البزار بنحوه و اتم منه. و للحدیث طرق اخری کثیرة جمع طائفة کبیرة منها الهیثمی فی المجمع.
[۱۶] هیثمی، علی بن ابوبکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۳.
[۱۷] هیثمی، علی بن ابوبکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۸.

و قد ذکرت و خرجت ما تیسر لی منها مما یقطع الواقف علیها بعد تحقیق الکلام علی اسانیدها بصحة الحدیث یقینا، و الا فهی کثیرة جدا، و قد استوعبها ابن عقدة فی کتاب مفرد، قال الحافظ ابن حجر: منها صحاح و منها حسان. و جملة القول ان حدیث الترجمة حدیث صحیح بشطریه، بل الاول منه متواتر عنه (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) کما ظهر لمن تتبع اسانیده و طرقه، و ما ذکرت منها کفایة.
[۱۸] البانی، محمد ناصرالدین، السلسلة الصحیحة، ج۴، ص۲۴۹، طبق برنامه المکتبة الشاملة.


عبدالله بن احمد در اضافاتش بر مسند احمد از سعید بن وهب و زید بن یثیع آورده است: که این دو نفر گفته‌اند: [حضرت] علی [(علیه‌السّلام)] در رحبه مردم را سوگند داد که هرکس در روز غدیر شاهد بر ماجرا بوده است از جا برخیزد. در این‌حال شش نفر از کنار سعید و شش نفر از کنار زید به پا خواستند. و در حدیث چهارم دو طریق دوّم و سوّمی برای این روایت ذکر شد و سند آن صحیح است و بزار نیز آن را به همین شکل و نیز به شکل کامل‌تر آورده است.

و برای این روایت طرق زیاد دیگری وجود دارد که از جمله آنها هیثمی در مجمع الزوائد است که مقداری از آنچه را که برایم امکان داشت را بعد از تحقیق سند‌های آن که زیاد است اخراج نمودم و ابن عقده نیز آن را در کتابی جدا گانه آورده است. و حافظ ابن حجر درباره این حدیث گفته است: بعضی از روایان آن صحیح و بعضی از آن حسن هستند. و خلاصه این‌که این حدیث با هر دو سندش صحیح است، بلکه روایت اوّل متواتر از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده و این‌مطلب برای اهل تحقیق در اسناد و طرق آشکار است و من به قدر کفایت آن را ذکر کردم.

۳.۵ - اشکال ششم

این سخن منسوب به حسن مثنی که فرق میان ولی و والی گذاشته و گفته: اگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چنین منظوری می‌داشت باید می‌فرمود: من علی را به عنوان «والی» بر شما نصب می‌کنم برخلاف معنی لغویین از کلمه «ولی» است که آنها نیز یکی از معانی «ولی» را «والی» دانسته‌اند.

چرا که اهل لغت در معنای یکی از اسامی خداوند یعنی: «ولی» بعد ازاین‌که آن را به‌معنای ناصر ذکر می‌کنند آن‌را به معنای ولی و سرپرست و متولی امور و یا خلیفه می‌آورند.

زبیدی می‌گوید:
الولی فی اسماء الله تعالی: هو الناصر، وقیل: المتولی لامور العالم القائم بها. وایضاً الوالی: وهو مالک الاشیاء جمیعها المتصرف فیها.
«وَلیّ» که در اسامی خداوند آمده به‌معنای ناصر و کمک کننده به معنای سرپرست امور جهان که نسبت به انجام امور اقدام می‌کند نیز آمده و او کسی است که مالک تمام موجودات عالم است و حق تصرف در آن را دارد.

ونیز راغب در المفردات در آیه «وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ؛» ولی را به معنی سرپرست گرفته: والوالی الذی فی قوله (وما لهم من دونه من وال) بمعنی الولی
«والی که در قول خداوند آمده به معنای سرپرست می‌باشد».
ابن منظور نیز در لسان العرب ولی را به معنای والی گرفته است:
وفی الخبر: ان عبدالملک بن مروان خطب یوما فقال: ولیکم عمر بن الخطاب، وکان فظا غلیظا مضیقا علیکم فسمعتم له.
در خبر آمده است که عبدالملک بن مروان روزی خطبه خواند و گفت: عمر بن خطاب بر شما ولایت و سرپرستی نمود و او انسان سخت‌گیر و تند‌خوی و تنگ‌گیری بر ما بود.
ثعلبی نیز در تفسیر خود از ولی به معنای سرپرست و متولی امور یاد کرده و می‌گوید: وال: ولی امرهم ما یدفع العذاب عنهم.

سرپرست کسی است که ولیّ آنهاست و عذاب را از آنها دفع می‌کند.

۳.۶ - اشکال هفتم

از همه مهم‌تر در سخنان ابوبکر و عمر و دیگران کلمه ولی به معنای والی و امام استعمال شده است:

در صحیح بخاری از قول عمر بن خطاب این‌گونه آمده است:
«... ثم توفی الله نبیه (صلی‌الله‌علیه‌وسلم)، فقال ابوبکر: انا ولی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم). .. ثم توفی الله ابا بکر، فقلت: انا ولیرسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) وابی بکر، فقبضتها سنتین اعمل فیها بما عمل رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم)».

... سپس خداوند پیامبرش را از این دنیا به دار دیگر منتقل ساخت، و ابوبکر گفت: من «ولی» رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هستم و بعد از آن‌که ابوبکر از دنیا رفت من گفتم: ولی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) من هستم که دو سال هم من طبق آنچه که پیامبر عمل کرده بود عمل کردم.

و یا قول عمر بن خطاب را داریم که می‌گوید: لو کان سالم مولی ابی حذیفة حیاً لولیته الخلافة.
اگر سالم غلام ابوحذیفه زنده می‌بود او را به خلافت بر می‌گزیدم.

۳.۷ - اشکال هشتم

از دیگر اشکالاتی که در کلام منسوب به حسن مثنی دیده می‌شود این است که می‌گوید: چرا رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به ولایت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) افصاح ننمود؟

یعنی: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هرگز نسبت به ولایت و خلافت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) برای بعد از خود به صراحت مطلبی را ذکر نفرموده است چون اگر آن حضرت چنین اراده‌ای می‌داشت حتماً بیان می‌فرمود.

حال ببینیم آیا واقعاً این‌چنین است؟ !

در پاسخ به سئوال فوق بعضی از متون، در بیان تصریح رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر خلافت و امامت و ولایت و امارت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را ذکر می‌کنیم:

۳.۷.۱ - بیان شیرویه دیلمی

شیرویه دیلمی متوفای سال ۵۰۹ هق. از بزرگان حفّاظ و علمای مشهور اهل سنّت است، که در کتابش فردوس الاخبار که آن نیز همچون خود او میان اهل سنّت از شهرت خاصی برخوردار است و از کتاب او روایت نقل می‌کنند و بر آن اعتماد می‌نمایند، که وی در این کتاب ده هزار حدیث به همراه اسامی روات آن به ترتیب حروف الفباء نقل نموده است. او در این کتاب روایت ذیل را نقل نموده است:

«عن حذیفة بن الیمان، قال: قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه [وآله]وسلم): لو یعلم الناس متی سمی علی امیرالمؤمنین ما انکروا فضله: سمی امیرالمؤمنین وآدم بین الروح والجسد، قال تعالی: (واذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا) قالت الملائکة: بلی. فقال تبارک وتعالی: انا ربکم ومحمد نبیکم وعلی امیرکم».
[۲۸] دیلمی، شیرویه بن شهردار، فردوس الاخبار، ج۳، ص۳۹۹.


(حذیفة بن یمان از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل می‌کند که حضرت فرمودند: اگر مردم می‌دانستند [حضرت] علی [(علیه‌السّلام)] چه زمانی به لقب امیرالمؤمنین نامیده شد، دیگر فضل او را انکار نمی‌کردند. او به این لقب نامیده شد در حالی که [حضرت] آدم بین روح و جسد بود و خداوند فرمود: و به یاد آور زمانی را که پروردگارت از بنی آدم عهد و پیمان گرفت و آنها را بر این پیمان گواه قرار داد که آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری! و ملائکه نیز گفتند: آری! و خداوند تبارک و تعالی فرمود: من پروردگار شما و محمد پیامبرتان و علی امیر و سر پرستتان).


۳.۷.۲ - بیان سیدعلی همدانی

سیدعلی همدانی متوفّای ۷۸۶هق. از اکابر علماء اهل سنت و از مشاهیر عرفای آنان است، که عده‌ای از علمای اهل سنّت او را تمجید کرده و ستوده‌اند؛ همچون: عبدالرحمن بن احمد جامی در کتاب «نفحات الانس من حضرات القدس» و محمود بن سلیمان کفوی در کتاب «کتائب الاعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار» و نورالدین جعفر بدخشانی در کتاب «خلاصة المناقب» و شیخ احمد قشاشی در کتاب «السمط المجید فی سلاسل اهل التوحید» و شاه ولی‌الله دهلوی در کتاب «الانتباه فی سلاسل اولیاء الله».

کفوی او را در کتاب خود این‌گونه توصیف می‌کند:
«لسان العصر، سید الوقت، المنسلخ عن الهیاکل الناسوتیة والمتوصل الی السبحات اللاهوتیة، الشیخ العارف الربانی والعالم الصمدانی، امیر سید علی بن شهاب بن محمد بن محمد الهمدانی قدس الله تعالی سره. کان جامعا بین العلوم الظاهره والباطنه، وله مصنفات کثیره فی علم التصوّف».
[۳۰] کفوی، محمود بن سلیمان، کتائب الاعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار، ج، ص.


صاحب «نزهة الخواطر» او را این‌گونه توصیف می‌کند:

«الشیخ علی بن شهاب الهمدانی، الشیخ العالم الکبیر الرحاله. ولد فی ۱۲ رجب، وادرک المشایخ الکبار واستفاد منهم، بلغ عددهم الی اربعمائة والف من رجال العلم والمعرفة. فقدم کشمیر فاسلم علی یده غالب اهلها. وله مصنفات کثیرة ممتعة. وکانت وفاته فی سنة ۷۸۶»

قندوزی در کتاب خود این روایت را آورده است:
«عن حذیفة رضی الله عنه قال قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم): لو علم الناس متی سمی علی امیرالمؤمنین ما انکروا فضله، سمی امیرالمؤمنین وآدم بین الروح والجسد»

(حذیفه از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت می‌کند که آن حضرت فرمودند: اگر مردم می‌دانستند که چه زمانی [حضرت] علی به لقب امیرالمؤمنین نامیده شد فضل او را انکار نمی‌کردند. او به امیرالمؤمنین ملقّب گردید و حال آن‌که آدم بین روح جسد بود).


۳.۷.۳ - بیان علمای اهل‌سنت

متن زیر که در بسیاری از کتاب‌های اهل سنّت آمده: «عن ابی ذر عن رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وسلم قال: من اطاعنی فقد اطاع الله، ومن عصانی فقد عصی الله، ومن اطاع علیا فقد اطاعنی، ومن عصی علیا فقد عصانی»

(ابوذر از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت می‌کند: هرکس مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هرکس با علی مخالفت ورزد با خدا مخالفت ورزیده و هرکس علی را اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هرکس با علی مخالفت ورزد با من مخالفت کرده است).

حاکم پس از نقل این روایت درباره آن این‌گونه نظر می‌دهد: «هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه».

۳.۷.۴ - بیان طبری

روایت طبری در تاریخ خود که با لفظ «فاسمعوا له و اطیعوا» رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در حدیث یوم الدار (یوم الانذار) امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را به خلافت و جانشینی خود برگزید. و در آن‌جا با صراحت تعبیر فاسمعوا له و اطیعوا را آورده است (در این‌باره به تفاسیر قرآن کریم در ذیل آیه شریفه «و انذر عشیرتک الاقربین؛» رجوع کنید.)
«... ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له واطیعوا...»
(... این شخص [حضرت علی (علیه‌السّلام)] برادر و وصی و جانشین من میان شماست. به او گوش فرا دهید و از او اطاعت نمائید...).

از راویان این روایت ابن اسحاق و طبری، و ابن ابی حاتم، و ابن مردویه، و ابو نعیم، و بیهقی، و بغوی، و سیوطی، و متقی هندی و ... هستند.
[۴۴] متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۴۹.
[۴۵] متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۷۴.


ولی می‌بینیم که بر خلاف مطلبی که در روایت مجعول منسوب به حسن مثنی آمد با تصریح بر کلمه «فاسمعوا و اطیعوا» هم مشکلی حلّ نمی‌شود و اهل انکار و لجاجت و عناد، همیشه و در هر شرایطی چشم خود را بر حقیقت بسته و با بهانه‌های بنی اسرائیلی خود سعی در فرار از حقیقت دارند. و الحق و الانصاف باید گفت: که اینانند مصادیق واقعی این آیه شریفه قرآن که فرمود: «لهم قلوب لا یفقهون بها ولهم اعین لا یبصرون بها ولهم آذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون؛».


۱. نقوی، سیدحامد، خلاصة عبقات الانوار، ج۹، ص۲۳۹.    
۲. بیهقی، احمد بن‌ حسین‌، الاعتقاد، ص۳۵۵، به تحقیق:احمد عصام الکاتب، ناشر، دار الآفاق الجدیدة، بیروت، ط۱، ۱۴۰۱ه.    
۳. قفاری، ناصر بن عبدالله، اصول مذهب الشیعة، ج۲، ص۶۹۴.    
۴. ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنه، ج۷، ص۵۲.    
۵. ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنه، ج۵، ص۷۹.    
۶. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، تلبیس ابلیس، ج۱، ص۱۴۸.    
۷. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۳، ص۳۶۲.    
۸. ذهبی، محمد بن احمد، المغنی فی الضعفاء، ج۲، ص۵۱۵.    
۹. مزی، جمال‌الدین یوسف، تهذیب الکمال، ج۲۳، ص۳۰۸.    
۱۰. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۸، ص۲۹۹.    
۱۱. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱۱، ص۳۲۹.    
۱۲. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج۲، ص۲۶۸، ح ۹۶۱.    
۱۳. بزار، ابوبکر احمد بن عمرو، البحر الزخار (مسند البزار)، ج۳، ص۳۴، ح ۷۸۶، ناشر:مؤسسة علوم القرآن، مکتبة العلوم والحکم، بیروت، المدینة، ۱۴۰۹، الطبعة:الاولی، تحقیق:د. محفوظ الرحمن زین الله.    
۱۴. هیثمی، علی بن ابوبکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۵.    
۱۵. البانی، محمد ناصرالدین، السلسلة الصحیحة، ج۱، ص۱۱۸.
۱۶. هیثمی، علی بن ابوبکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۳.
۱۷. هیثمی، علی بن ابوبکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۸.
۱۸. البانی، محمد ناصرالدین، السلسلة الصحیحة، ج۴، ص۲۴۹، طبق برنامه المکتبة الشاملة.
۱۹. زبیدی، مرتضی، تاج العروس، ج۲۰، ص۳۱۵.    
۲۰. رعد/سوره۱۳، آیه۱۱.    
۲۱. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات غریب القرآن، ص۵۳۳.    
۲۲. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۸، ص۱۶۶.    
۲۳. ثعلبی، احمد بن محمد، تفسیر ثعلبی، ج۵، ص۲۷۸.    
۲۴. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۴، ص۷۹.    
۲۵. ابوحیان‌اندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج۴، ص۳۱۴.    
۲۶. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۲۴۳.    
۲۷. حاجی خلیفه، مصطفی بن عبد الله، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون، ج۲، ص۱۲۵۴.    
۲۸. دیلمی، شیرویه بن شهردار، فردوس الاخبار، ج۳، ص۳۹۹.
۲۹. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده، ج۲، ص۲۴۷-۲۴۸.    
۳۰. کفوی، محمود بن سلیمان، کتائب الاعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار، ج، ص.
۳۱. حسنی، عبدالحی، نزهة الخواطر، ج۲، ص۱۷۸.    
۳۲. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده، ج۲، ص۲۴۷-۲۴۸.    
۳۳. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۰.    
۳۴. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۱، ص۶۱۴.    
۳۵. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۲۷۰.    
۳۶. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۳۰۷.    
۳۷. طبری، محب‌الدین، ذخائر العقبی، ص۶۶.    
۳۸. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، ج۲، ص۳۱۳.    
۳۹. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۰.    
۴۰. شعراء/سوره۲۶، آیه۲۱۴.    
۴۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۶۳.    
۴۲. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۱۴.    
۴۳. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۳۳.    
۴۴. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۴۹.
۴۵. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۷۴.
۴۶. اعراف/سوره۷، آیه۱۷۹.    



موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله « آیا روایت حسن مثنی در انکار دلالت حدیث غدیر، صحت دارد؟».    






جعبه ابزار